پاسخ به دروغهای شیعه پیرامون آیه 40 سوره توبه
دستهبندیها
منابع
Full Description
﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾
پاسخ به دروغهای شیعه پیرامون سوره توبه آیه 40
نویسنده:
علی حسین امیری
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
مقدمه. 4
روحاني كفـرگوي.. 9
حضرت علي در هجرت پيامبرص...... 13
خواجـه اول كه اول يار اوسـت | ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ اوست | |
صدر دين صديق اكبر قطب حق | در همـه چيـز از همـه برده سبـق |
(منطق الطير عطار نيشابوري)
كه خورشيد بعد از رسولان مه | نتابيـد بر كس ز بوبـكر به | |
عمـر كـرد اسـلام را آشكـار | بياراست گيتي چو باغ بهار | |
پس از هر دوان بود عثمان گزين | خداوند شرم و خداوند دين | |
چهـارم علي بود جفـت بتـول | كه او را به خوبي ستايد رسول |
(شاهنامه، فردوسي)
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ وَأَيَّدَهُۥ بِجُنُودٖ لَّمۡ تَرَوۡهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلسُّفۡلَىٰۗ وَكَلِمَةُ ٱللَّهِ هِيَ ٱلۡعُلۡيَاۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ٤٠﴾ [التوبة: 40].
«اگر شما او را ياري نكنيد البته هنگاميكه كافران پيغمبر را از (مكه) بيرون كردند خدا ياريش كرد آنگاه كه يكي از آن دو تن كه در غار بودند به رفيق (و همسفر) خود گفت: غمگين مباش كه خدا با ماست، آن زمان خدا وقار و آرامش بر او فرستاد، و او را به سپاه و لشكرهاي غيبي خود كه شما آنانرا نديدهايد مدد فرمود، و نداي كافران را پست گردانيد، و نداي خدا را مقام بلند داد كه خدا را بر هر چيز كمال قدرت و دانائيست».
مقدمه
با سلام و درود بر پيامبر اسلام و خاندان پاكش و اصحاب وفادارش.
تهمتهاي شيعه نسبت به حضرت ابوبكرt و حضرت عمرt فراوان ميباشند، و براي پاسخ به تمامي آنها بايد كتابي در دهها جلد نوشت.
ما در اينجا فقط به دروغهايي كه شيعيان[1] در مورد آيه 40 سوره توبه به هم ميبافند پاسخ ميدهيم، و اميد است كساني كه اين مطالب را خواندند به ماهيت دروغين روحانيون و مروجين خرافات و تفرقهافكنان بين امت اسلامي پيبرده و ديگر زمام عقل، دين و آخرت خويش را به دست چنين افراد بيسوادي ندهند، چون بطور حتم در آن جهان مسئول اعمال خويش هستند.
خوانندة محترم در مورد آيه فوق بايد بداند كه مشركين در مكه اصحاب پيامبرص را مورد آزار و شكنجه قرار ميدادند، و در آن زمان هم هنوز عدة اصحاب اندك بود و چارهاي جز تحمل نداشتند، ولي وقتي قبيله اوس و خزرج (يا همان انصار) از مدينه دست ياري و كمك به سوي پيامبرص دراز كردند، و به دين اسلام گرويدند، پيامبرص و يارانش به سوي مدينه هجرت كردند كه اين ياران مهاجر ناميده شدند. (محض اطلاع خواننده عرض ميكنم كه بيش از صد آيه در قرآن به طور صريح و بعضي هم غير صريح در مورد خشنودي خداوند از مهاجرين و انصار و اصحاب پيامبرص میباشد (مثل توبه /100)، و آن وقت شيعيان بيانصاف ميگويند: تمامي آنها پس از پيامبر مرتد شدند، و فرمان خداوند را در مورد حضرت علي زير پا گذاشتند و خلافت را غصب كردند و هزاران مزخرف ديگر).
در هنگام هجرت مسلمين از مكه به مدينه هر كس از ياران پيامبرص با يكي ديگر از مسلمانان در مكه به سوي مدينه رفت، و وقتي ابوبكرt پيش پيامبر ص آمد و از او در مورد هجرت سوال كرد پيامبرص فرمود: تو اي ابوبكر، صبر كن تا با بهترين دوستت هجرت كني. آن وقت روحاني مغرض شيعي در سفر حج وقتي با كاروان به بازديد غار ثور ميروند ميگويد: پيامبر به طور اتفاقي با ابوبكر روبرو شده و مجبور به بردن او همراه خود شده است!!!.
بايد به اين نادان گفت: ما نميدانيم چرا هر چه به ضرر شيعه ميشود يا اتفاقي است يا تقيه است، يا مصلحتي در آن بوده، يا ......؟!.
لابد اتفاقي هم ابوبكر تمام اموالش را در راه اسلام خرج كرده، و اتفاقي به همراه پيامبرص در غار رفته، و اتفاقي جانش را به خطر انداخته، و بعد هم به طور اتفاقي دخترش عايشه را به پيامبر داده، و به طور اتفاقي بلال و بردههاي ديگر را آزاد كرده، و به طور اتفاقي فوري مسلمان شده، و اتفاقي چند تن ديگر را همراه خود مسلمان كرده، و اتفاقي امير حج شده و اتفاقي در آخرين روزهاي زندگي پيامبرص پيش نماز شده، تمامي اينها از نظر شيعه كاملاً به طور اتفاقي ميباشند.
هرچه در آيات قرآن و احاديث و تاريخ به نفع ابوبكر و عمر باشد اتفاقي و دروغ است، و يا تقيه است، و يا مصلحتي در آن بوده است، و خدا نكند در جايي از تاريخ لغزشي مثلاً از حضرت عمر ثبت شده باشد، شيعه چنان آن را بزرگ و آشكار ميكند و هياهو براه مياندازد كه بيا و ببين، ولي اگر در گوشهاي از بحارالأنوار مجلسي مطلبي به نفع غلام حضرت علي باشد، آن غلام را تا مرز خدايي بالا ميبرند.
ولي اهل سنت واقعگرا هستند و مسائل را به طور كلي ميبينند، ابوبكر و عمر را دوست دارند، ولي ديگر غلو هم در موردشان نميكنند، و صحابه را معصوم نميدانند، و علي را نيز دوست دارند.
براي بررسي يك شخصيت بايد تمام زندگي و كارهايي كه كرده را مد نظر داشت، نه اينكه فقط بنشيني و عيب تراشي كني، آري وقتي از كسي متنفر باشي و با ديدي منفي به او بنگري كارهاي خوب او هم در نظرت زشت مينمايد، و برعكس اگر كسي را بدون شناخت و از روي افراط دوست داشته باشي اگر خطايي هم كند فوري آنرا توجيه ميكني و ميگويي حتماً مصلحتي بوده. شيعه دقيقاً همين كار را در مورد ابوبكر و عمر و علي ميكند و متاسفانه نميتواند در مورد اشخاص راه ميانه را طي كند، بلكه حتماً بايد راه افراط و تفريط را برود حضرت عليu فرموده: «دو شخص در مورد من به هلاكت ميافتند: شخصي كه در دوستي من افراط كند و شخصي كه در دشمني با من افراط ميكند، و به باطل ميرود»، و فرموده: «در مورد ما راه ميانه را برويد»[2]. ولي شيعه راه غلو و قبرپرستي و دادن صفات خداوند به امامان را بيشتر دوست دارد، و به حرفهاي حضرت علي توجهي ندارد و در واقع شيعه علي نيست، بلكه شيعه شيطان است.
شيعه قادر نيست شخصي عادي را كه امكان اشتباه دارد را قبول كند بلكه حتماً بايد شخصي خارق العاده و معصوم و فوق بشري باشد و از هر انگشت او معجزهاي بيرون آيد، ايشان بايد بدانند كه شخصي را ميتوان الگو قرار داد و از او پيروي كرد كه مثل خود ما بشر و معمولي باشد نه اينكه عجيب و غريب باشد. ما پيامبري عادي و علي معمولي و اماماني ساده كه با ما وجه تشابه دارند را بهتر دوست داريم، و بهتر از آنان پيروي ميكنيم و به آنها افتخار ميكنيم، و به عنوان الگويي خوب برايمان هستند، نه پيشوايي كه شما شيعيان براي خود تراشيدهايد و ميبينيد كه به هيچ عنوان براي جوانان خودتان نيز قابل پيروي نيستند، چونكه واقعي نيستند.
پيامبرص فرموده: «الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ» يعني: «هر كس بر دين (و روش) دوستش است»[3].
حضرت عليu فرموده: «هر كس را از آنكه دوست اوست ميشناسند»[4].
خوب، حالا ما ميآئيم و به همنشينان پيامبرص نگاه ميكنيم، و اگر خدايي ناكرده بخواهيم از ديدي كه شيعه به آنها مينگرد ما هم بنگريم آنها بدترين و ظالمترين و غاصبترين افراد در طول تاريخ بشريت هستند، و اين يعني اينكه نعوذبالله خود پيامبر هم چنين صفاتي داشته، طبق حديث حضرت علي كه هر كسي از همنشينش مشخص میشود، اين سخن شيعه كه تمامي صحابه بعد از رحلت پيامبرص دستور خداوند در مورد علي را زير پا گذاشتند، يعني اينكه حاصل بيست و سه سال زحمت و تلاش پيامبر فقط سه يا چند نفر شدهاند، آنها هم علي و سلمان و ابوذر و مقداد هستند، خوب حالا با اين نظريه وقتي شخصي مثلاً مسيحي ميخواهد مسلمان شود ميگويد: دين شما فايدهاي ندارد و من مسلمان نميشوم، چون وقتي خود پيامبر شما در قيد حيات بود و با وحي در ارتباط بود حاصل بيست و سه سال زحمت و تلاش و جنگ و نزول فرشتگان و همراهي خداوند با آنان فقط سه نفر شده، و تازه بقيه اصحاب هم از بدترين و ظالمترين افراد شدهاند، پس ديگر تكليف من در اين دوره معلوم است، و دين شما قابل پيروي نميباشد.
فكر ميكنيد وقتي روزنامهاي در اروپا به پيامبر اسلام توهين ميكند و كاريكاتور ميكشد، مقصر اين توهينها چه كسي است؟ مقصر شيعيان هستند، و اين راهي است كه شيعه جلوي پاي اروپا گذاشته، چون وقتي شيعيان به حضرت عايشه همسر پيامبرص و همينطور به حضرت ابوبكر و حضرت عمر كه از یاران باوفا و مخلص، خويشان و نزديكان پيامبرص بودهاند توهين ميكند و آنها را لعن ميكند و صحابه را مرتد ميداند ديگر ما چه انتظاري از مسيحيان و كمونيستها داريم.
روحاني كفـرگوي
شيعه وقتي مرتب دست و پا ميزند تا از حضرت ابوبكر عيبي پيدا كند[5]، و آنرا در بوق و کرنا كند، آنگاه وقتي چيزي پيدا نميكند ميآيد و معناي آيات را تحريف ميكند، و در مورد همين آيه روحاني شيعه ميگويد: در اين آيه پيامبرص به ابوبكر گفته: «لا تحزن» و ابوبكر در غار از مشركان ترسيده و میخواسته پيامبرص را به مشركين تحويل دهد، ولي به اذن خدا زبانش لال شده، و نتوانسته جاي پيامبرص را افشا كند و ابوبكر ايمان نداشته و .....!.
آن وقت مردم بيخبر از قرآن هم شروع ميكنند به شكر خدا از اينكه ابوبكر نتوانسته پيامبر را به مشركان دهد. و چقدر بايد شيعيان بيانصاف باشند در تفسير آيات، چونكه در پايان آيه آمده كه خدا نداي كافران را پست گردانيد، ايشان هم حضرت ابوبكر را با كافران يكي دانسته، و ميگويند: زبان او لال شد، و شكر خدا كه نتواست به پيامبر خيانت كند.
در جواب روحاني رافضي ميگوئيم: «لا تحزن» به معني غمگين مباش است، نه به معني مترس، و با ترسيدن و لا تخف فرق دارد، و از اين گذشته در قرآن خطاب به پيامبرص نيز «لا تحزن» آمده، و همينطور به پيامبران ديگر «لا تحزن» و «حتی لا تخف» هم خطاب شده، و همينطور خطاب به مسلمين كه در صفحات بعدی ميآوريم.
از همه گذشته، حضرت ابوبكر براي پيامبر ص غمگين بوده، و اگر حضرت ابوبكر از به خطر افتادن جان خويش ميترسيد اصلاً دنبال پيامبرص نميرفت. و شما ميگوئيد: وقتي مشركان پشت غار آمدند ابوبكر ترسيد، ما ميگوئيم: اگر ابوبكر به قول شما ايمان نداشته و ميخواسته جاي پيامبرص را در غار افشا كند بايد از ديدن مشركين خوشحال ميشده است، نه اينكه بترسد، و چرا پيامبرص پس از اينكه ترسيدن ابوبكر را مشاهده كرد باز بعد از هجرت او را به خود نزديكتر كرد و حتي دختر ابوبكر را به همسري انتخاب كرد؟! از ديدي كه شيعيان به قضايا مينگرند در مورد غصب خلافت هم ميبايست بگويند: مقصر اصلي به خلافت رسيدن ابوبكر و عمر شخص پيامبر بوده، چون مرتب آنها را به خود نزديك ميكرده، و دختران ايشان را به همسري ميگرفته، و دو دختر خويش را به عثمان دادهاست.
شيعه ميگويد: ابوبكر در غار ترسيد، ما ميگوئيم: چرا در مكه وقتي فوري مسلمان شد از مشركان نترسيد؟! در اول بعثت پيامبرص هر كس مسلمان ميشد چيزي جز شكنجه در انتظارش نبوده، حضرت ابوبكر با مسلمان شدنش اموال خويش را در راه اسلام خرج كرد و بردهها را آزاد كرد، و بسياري از اهل مكه را با خود دشمن كرد، آيا انساني ترسو چنين كاري ميكند؟ يا اينكه راحت در خانه خويش مينشيند و براي خود درد سر درست نميكند؟! اگر او واقعاً ايمان نداشته مسلمان شدن چه سودي برايش داشته؟! آن هم در همان اول اسلام، و نه چندين سال بعد مثل بسياري از اهالي مكه كه در فتح مكه و در اواخر كار مسلمان شدند. شيعه در جواب ميگويد: ابوبكر و عمر منظور داشتهاند و به فكر غصب خلافت بودهاند!!!، در جواب چنين ابلهاني ميگوئيم: چطور ابوبكر بيست و سه سال قبل از جريان خلافت به فكر غصب آن بوده؟! و تمامي اين آزار و اذيتهايي كه در اين بيست و سه سال ديده، و اموالي كه خرج كرده فقط براي دو سال خلافت كردن بوده، دو سال خلافتي كه در آن هيچ سوء استفادهاي نكرد، نه مالي جمع كرد نه فرزندش را به جاي خود گذاشت، و نه هيچ كار ديگري، آخر هر انساني براي كاري كه ميكند انگيزهاي دارد، و چرا اين فكر به ذهن ابولهب و ابوجهل و ديگران نرسيد؟! لابد ابوبكر علم غيب داشته است و ميدانسته كه خليفه ميشود ولي پيامبرص نمي دانسته، و مرتب علي را معرفي ميکرده!! و چطور ابوبكر موضوع خلافت را ميدانسته ولي نميدانسته در غار خطري برايش نيست و ترسيده است؟!!، چرا آن همه كمك خداوند به پيامبران كه در قرآن ذكر شده و كمك فرشتگان به آنها ناگهان در مورد جانشين آخرين فرستاده قطع شده است؟!!.
در تاريخ ميخوانيم كه انصار زودتر از همه در سقيفه جمع شدند و بعد به ابوبكر و عمر اطلاع دادند و آنها خود را به سقيفه رساندند، اگر ابوبكر از بيست و سه سال قبل به فكر خلافت بوده و قصد توطئه و كودتا را داشته است، پس ما نميدانيم اين چه كودتايي بوده كه خود آنها از آن بيخبر بودهاند؟! و به آنها خبر دادهاند و بعد آنها بدانجا رفتهاند؟! و گيريم كه ابوبكر و عمر با علي دشمن بودهاند، ميشود بفرمائيد انصار در سقيفه چكار ميكردهاند؟! آيا آنها هم با علي دشمن بودهاند، و آيا منطقي ميباشد كه همه ناگهان پس از بيست و سه سال فداكاري و جهاد در يك روز فرمان خداوند را زير پا بگذارند؟!!، آن هم فرماني به اين مهمي، و آيا ديگر ميتوان به اسلامي كه به دست ما رسيده اعتماد كرد؟!!، چون هنگامي كه صحابه فرماني به اين بزرگي را ناديده بگيرند ديگر چه اعتمادي به ساير اموري كه در دين هست ميتوان داشت؟!!.
در خلافت ميل نيست اي بيخبر | ميـل كي آيد ز بوبـكر و عمر؟! | |
ميـل اگر بـودي در آن دو مقـتدا | هر دو كردندي پسر را پيشوا |
........................ .........................
كي روا داري كه اصحاب رسول | مرد ناحق را كنند از جان قبول | |
يا نشـاننـدش به جـاي مصـطفا | بر صحابه نيست اين باطل روا | |
اختيار جملهشان گر نيست راست | اختيار جمع قرآن پس خطاست | |
بلكه هرچه اصحاب پيغمبر كننـد | حـق كننـد و لايـق حـق دركنند |
.......................... .........................
دايـما صديـق مـرد راه بـود | فـارغ از كـل لازم درگـاه بود | |
مال و دختر كرد و جان بر سر نثار | ظلم نكند اين چنين كس شرم ساز[6] |
(منطق الطير عطار نيشابوري)
اگر دستوري از جانب خداوند در مورد جانشيني بلافصل حضرت علي وجود داشت خود خداوند آنرا بطور صريح در قرآن بيان ميكرد. وقتي به علما و روحانيون شيعه اين مطلب را بگويي جواب ميدهند تعداد ركعات نماز نيز در قرآن وجود ندارد، و براي فهميدن آن ميبايست به حديث پيامبرص رجوع كرد. در پاسخ میگوئيم: اولاً: شما قياس را قبول نداريد و در كتاب اصول كافي حديث داريد كه امام شما ابوحنيفه را لعن كرده كه چرا قياس میكرده است، و قياس عمل شيطان است. ثانياً: اين قياس قياسي مع الفارق است، و جانشيني علي چه ربطي به ركعات نماز دارد؟! شما امامت را از اصول دين ميدانيد در حاليكه تعداد ركعات نماز فرعي از فروع دين است[7]. ثالثاً: اصول دين همگي در قرآن به صورت متواتر مرتب بيان شده، مثل توحيد يا معاد كه در جاي جاي قرآن ميباشند، و تازه فروع دين نيز ميباشند، مثل نماز، روزه و زكات، و حتي بعضي از فروع فروع هم در قرآن آمده مثل وضو كه در سوره مائده /6 بيان شده است، پس چطور مسئله جانشيني پيامبرص كه اينقدر هم از نظر شما حساس ميباشد، و آن را از مهمترين اصول ديني ميدانيد، در نيم آيه از قرآن هم وجود ندارد؟!.
مسائل مهمي كه در سرنوشت انسانها دخالت دارند و باعث جهنمي يا بهشتي شدن آنها ميشوند همگي به صورت محكم، واضح و آشكار در قرآن بيان شدهاند. آري، مسائل جزئي به صورت اشاره آمده يا نيامده، و ميبايست براي فهم آنها به سنت و احاديث پيامبرص رجوع كرد. حال خندهدارترين مسئله اينجاست كه وقتي به مهمترين حديث مورد استناد شيعيان يعني حديث غديرخم رجوع ميكنيم آن نيز به هيچ وجه معني خلافت نميدهد، و اصلاً كلمه «مولي» بيست و هفت معني دارد كه هيچ كدام معني خلافت بلافصل از جانب خدا را نميدهد، و معني آن در جمله مشخص ميشود همانطور كه پيامبرص نيز قرينه آن را آورده و فرموده: خدايا، دوست بدار هر كس او را دوست بدارد، و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد[8]. و اصلاً صحبت از دوستي و دشمني است نه از زمامداري و حكومت. كلمه «مولي» مثل كلمه شير در فارسي است، آيا وقتي كسي به شما بگويد: شير، شما متوجه ميشويد منظور او كدام شير است؟ ولي وقتي ميگويد: شير جنگل، شما متوجه ميشويد، و معناي آن در جمله پيدا ميشود، همانطور كه مولوي چنين سروده است:
كار پاكان را قياس از خود مگير | گرچه باشد در نوشتن شير، شير |
البته نقد ادعاي شيعيان در مورد غدير خم دلائل فراوان ديگري دارد، و به اندازه چند جلد كتاب ميتوان در اين مورد مطلب نوشت، و فعلاً جاي آن در اين بحث مختصر ما نيست، و ما فقط اشارهاي كرديم، چون عاقل را اشارهاي كافي است (عاقل به يك اشاره).
حضرت علي در هجرت پيامبرص
پيامبراكرمص وقتي همراه حضرت ابوبكرt به مدينه هجرت كرد، حضرت عليu را به جاي خويش گذاشت، و حضرت علي در رختخواب پيامبرص خوابيد.
شيعه معتقد است مسئله جانشيني و خلافت از همان اوايل بوده است، مثل يوم الانذار كه شيعه اعتقاد دارد در آنجا هم پيامبرص علي را به عنوان جانشين خود معرفي كرده است.
حالا ما از شيعيان ميپرسيم: اگر علي جانشين پيامبرص بوده وقتي مشركين به داخل منزل پيامبرص ريختند و جانشين او را در رختخواب مشاهده كردند چرا او را نكشتند؟
بطور حتم جانشين هر كس بسيار مهم است، چون بعد از او زمام امور را به دست ميگيرد، مخصوصاً در مورد پيامبرص و عليu، چون پيامبرص به هنگام هجرت بيش از پنجاه سال داشته است، و حضرت علي جواني حدود بيست ساله بوده، و بعد از رحلت پيامبرص سالها حكومت ميكرده است، و اگر جانشين پيامبرص بود پس ميبايست مشركين اقدام به قتل او ميكردند.
آنكه او تن را بدين سان پي كنـد | حرص ميري و خلافت كي كند؟ | |
زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم | تا اميـران را نمايـد راه و حكـم | |
تا امـيري را دهــد جاني دگـر | تا دهـد نخـل خلافــت را ثمــر |
(مثنوي معنوي- مولوي)
در قرآن كريم خطاب به پيامبرص هم «لاتحزن» آمده است، پس شما شيعيان به پيامبرص هم توهين كنيد كه چرا غمگين شده؟!.
شما كه از توهين به ابوبكر و صحابه شرم و حيا نداريد، به پيامبرص هم توهين كنيد، و خيال خودتان را يكباره راحت كنيد.
در سوره آل عمران آيه 176 آمده:
﴿وَلَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِۚ إِنَّهُمۡ لَن يَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَلَّا يَجۡعَلَ لَهُمۡ حَظّٗا فِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٌ ١٧٦﴾ [آلعمران: 176].
«اي پيامبر، تو اندوهناك مباش كه گروهي به راه كفر ميشتابند، آنها به خداوند هرگز زيان نرسانند، و خدا ميخواهد كه آنان را هيچ نصيبي در عالم آخرت نباشد، و نصيبشان عذاب سخت خواهد بود».
در سوره نحل آيه 127 نيز آمده:
﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُكَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَيۡهِمۡ وَلَا تَكُ فِي ضَيۡقٖ مِّمَّا يَمۡكُرُونَ ١٢٧﴾ [النحل: 127].
«و (تو اي پیامبر) صبر كن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفيق خدا باشد!، و بر آنها غمگين مباش و از مكر و حيله آنان دلتنگ مباش».
در سوره مائده آيه 41 نيز آمده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ وَمِنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْۛ سَمَّٰعُونَ لِلۡكَذِبِ سَمَّٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِينَ لَمۡ يَأۡتُوكَۖ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ مِنۢ بَعۡدِ مَوَاضِعِهِۦۖ يَقُولُونَ إِنۡ أُوتِيتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚ وَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِكَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔاۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُرِدِ ٱللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِي ٱلدُّنۡيَا خِزۡيٞۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٤١﴾ [المائدة: 41].
«اي پيغمبر، غمگين از آن مباش كه گروهي از آنان كه به زبان اظهار ايمان كنند و به دل ايمان نياورند به راه كفر ميشتابند (و نيز اندوهناك مباش) از آن يهوداني كه جاسوسي كنند، سخنان فتنه و دروغ را بسيار گوش دهنده هستند، و گوش دهنده هستند به قوم ديگري كه پيش تو نيامدهاند، كلمات را از مواضع و معاني خود تحريف ميكنند و به همديگر ميگويند: اگر اين را كه ما ميخواهيم داده شديد پس او را بگيريد و اگر عطا نشديد پس دوري بجوئيد و هر كس را خدا به آزمايش و رسوائي افكند هرگز تو او را از قهر خدا نتواني رهانيد، آنها كساني هستند كه خدا نخواسته دلهاشان را از پليدي كفر و جهل پاك گرداند، آنان را در دنيا ذلت و خواري نصيب است، و در آخرت عذاب بزرگ مهياست».
و در سوره انعام آيه33 نيز آمده:
﴿قَدۡ نَعۡلَمُ إِنَّهُۥ لَيَحۡزُنُكَ ٱلَّذِي يَقُولُونَۖ فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ ٣٣﴾ [الأنعام: 33].
«ما ميدانيم كه كافران در تكذيب تو سخناني میگويند كه تو را افسرده و غمگين ميسازد كه آن ستمكاران نه تنها تو را بلكه همه آيات رسولان خدا را انكار ميكنند».
و در سوره فرقان آيه 41 آمده:
﴿وَإِذَا رَأَوۡكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَٰذَا ٱلَّذِي بَعَثَ ٱللَّهُ رَسُولًا ٤١﴾ [الفرقان: 41].
«(اي رسول ما، غمگين مباش) كه اين كافران هرگاه تو را ببينند كاري ندارند جز آنكه تو را به تمسخر گرفته و گويند: آيا اين مرد همانستكه خدا به رسالت خلق فرستاده».
و در سوره لقمان آيه23 آمده:
﴿وَمَن كَفَرَ فَلَا يَحۡزُنكَ كُفۡرُهُۥٓۚ إِلَيۡنَا مَرۡجِعُهُمۡ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ ٢٣﴾ [لقمان: 23].
«اي رسول ما،) تو از كفر هر كه كافر ميشود محزون مباش كه رجوعشان به سوي ماست، و ما آنان را سخت از كيفر كردارشان آگاه ميسازيم كه همانا خدا از اسرار دلهاي (خلق) آگاهست».
اگر كسي بگويد: پيامبرص در اين آيات براي هدايت نشدن كافران غمگين بوده، و نه براي جانش، ولي ابوبكر براي جانش غمگين شده. در جواب ميگوئيم:
اولاً: شما از كجا ميدانيد ابوبكر براي جانش غمگين بوده؟ مگر شما علم غيب داريد و از ضمير انسانها آگاهيد؟!!.
ثانياً: ابوبكر نيز براي پيامبر ص غمگين بوده نه براي خودش، و اگر از مشركين ترسي داشت در همان ابتدا در مکه مسلمان نميشد.
ثالثاً: در بسياري از آيات قرآن كه خواهيم آورد پيامبران براي خودشان ترسيدهاند، و حتي در آيه به آنها «لا تخف» خطاب شده، يعني مترس و نه «لا تحزن» كه از حزن و اندوه است، مثل آياتي كه به حضرت موسيu خطاب شده است.
آيات زير در مورد ساير پيامبران در قرآن ميباشد كه به آنها «لا تحزن» و «لا تخف» خطاب شده است:
سوره طه آيه 77:
﴿وَلَقَدۡ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِي فَٱضۡرِبۡ لَهُمۡ طَرِيقٗا فِي ٱلۡبَحۡرِ يَبَسٗا لَّا تَخَٰفُ دَرَكٗا وَلَا تَخۡشَىٰ ٧٧﴾ [طه: 77].
«و به موسي وحي كرديم كه بندگان مرا شبانه از شهر مصر بيرون بر راهي خشك از ميان دريا بر آنها پديد آور و نه از تعقيب و رسيدن فرعونيان ترسناك باش و نه بترس».
سوره طه آيات 67 و 68:
﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ ٦٧ قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨﴾ [طه: 67-68].
«در آنحال موسي سخت بترسيد * گفتيم: مترس كه تو بر آنها البته هميشه غلبه و برتري خواهي داشت».
سوره طه آيه 46:
﴿قَالَ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ أَسۡمَعُ وَأَرَىٰ ٤٦﴾ [طه: 46].
«خدا فرمود: هيچ مترسيد كه من با شمايم ميشنوم و ميبينم».
سوره طه آيه 21:
﴿قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡۖ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١﴾ [طه: 21].
«خدا فرمود: عصا برگير و از آن مترس كه ما او را به صورت اول بر ميگردانيم».
سوره الشعراء آيه 12:
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّيٓ أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ١٢﴾ [الشعراء: 12].
«(موسي) گفت: پروردگارا، از آن ميترسم كه مرا تكذيب كنند».
سوره الشعراء، آيه 21:
﴿فَفَرَرۡتُ مِنكُمۡ لَمَّا خِفۡتُكُمۡ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكۡمٗا وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ٢١﴾ [الشعراء: 21].
«پس هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگارم به من حكمت و دانش بخشيد، و مرا از پيامبران قرار داد!».
سوره نمل، آيه 10:
﴿وَأَلۡقِ عَصَاكَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ يُعَقِّبۡۚ يَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ١٠﴾ [النمل: 10].
«و عصاى خود را بيفكن، پس چون آن را ديد كه مىجنبد، گويى كه آن مارى است. روى به پشت كرد و باز نگشت [فرموديم:] اى موسى، مترس. كه رسالت يافتگان در نزد من نمىترسند».
در سوره قصص آيات 7 و 13 و 25 و 31 خطاب «لا تحزن» و «لا تخف» آمده است، و در سوره عنكبوت آيه 33 خطاب به حضرت لوطu هم «لا تخف» آمده، و هم «لا تحزن»:
﴿وَلَمَّآ أَن جَآءَتۡ رُسُلُنَا لُوطٗا سِيٓءَ بِهِمۡ وَضَاقَ بِهِمۡ ذَرۡعٗاۖ وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهۡلَكَ إِلَّا ٱمۡرَأَتَكَ كَانَتۡ مِنَ ٱلۡغَٰبِرِينَ ٣٣﴾ [العنکبوت: 33].
«و چون رسولان ما نزد لوط آمدند، (لوط) از آمدن آنها اندوهگين و دلتنگ گرديد، (فرشتگان) گفتند: هيچ بيمناك و غمگين مباش كه ما تو را با اهل بيتت غير از آن زن (كافرت) كه در ميان اهل هلاك وامانده، همه را نجات دهيم».
سوره ذاريات آيه 28 خطاب به حضرت ابراهيمu «لا تخف» آمده است:
﴿فَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗۖ قَالُواْ لَا تَخَفۡۖ وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ ٢٨﴾ [الذاریات: 28].
«(ابراهيم) از آنها احساس وحشت كرد بدو گفتند: هيچ مترس، و او را به پسر دانا بشارت دادند».
در سوره آل عمران آيه 139 خطاب به مسلمین «لا تحزنوا» آمده است، پس لابد شما شيعيان تمام مسلمین را بيايمان و ترسو ميدانيد، و فقط خود را شجاعترين افراد روي كره زمين ميدانيد.
﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩﴾ [آلعمران: 139].
«و [در انجام فرمانهاىِ حق و در جهاد با دشمن] سستى نكنيد و [از پيش آمدها و حوادث و سختىهايى كه به شما مىرسد] اندوهگين مشويد كه شما اگر مؤمن باشيد، برتريد».
همانطور كه مطالعه كرديد در تمامي اين آيات خطاب «لا تحزن» و «لا تخف» حتي به پيامبران اولوالعزم شده است، ولي چون متاسفانه عوام از قرآن بيخبرند، هر حرفي كه روحانيون بگويند فوري قبول ميكنند و نميگويند: اين صحبت تو با قرآن مخالف است، و چرا ما را بي جهت گمراه ميكني؟ اميدواريم شما خواننده عزيز در مورد ساير مسائل ديگر نيز مثل همين آيه برويد و تحقيق كنيد تا آخرت خويش را به خاطر مشتي دروغ به باد ندهيد، در پايان نكتهاي قابل توجه را در اين آيه ميآوريم:
در سوره توبه آيه 40 آمده كه ﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ يعني: «غمگين مباش كه خدا با ماست»، مطلب مورد نظر ما در مورد الله معنا است، اكثر علما ميدانند كه بهترين تفسير آيات قرآن تفسير آيه با آيه است، يعني اين آيه را با آيات ديگر معني كنيم، حال ما ميپرسيم در قرآن الله معنا و همراهی خداوند نسبت به چه كساني آمده است، هر شخص عادي كه مقداري از سورههاي قرآن را خوانده باشد ميداند كه در همه جاي قرآن الله معنا يا در مورد صابرين است مثل: مع الصابرين يا متقين، مع الـمتقين و يا مؤمنين و غيره ... و در هيچ جا در مورد افراد ظالم، منافق و غاصب خلافت چنين چيزي نيست، پس در آيه 40 سوره توبه كه فرموده: ﴿ٱللَّهَ مَعَنَا﴾ يعني: «خدا با ماست»، يعني خدا با ابوبكر و پيامبرص است، و آنها را ياري ميكند، چنانكه ياري هم كرد، و اين يكي از بزرگترين امتيازات حضرت ابوبكرt است، ولي متاسفانه روحانيون و علماي شيعه از بازگو كردن آن بخل میورزند، و تازه توهين هم ميكنند و ميگويند: چرا به ابوبكر خطاب «لا تحزن» آمده است؟!!.
پایان
پاییز 1386 هجری شمسی
[1]- هرجا صحبتی در نکوهش شیعیان میکنیم منظور شیعیان غالی، صفوی و رافضی هستند، نه شیعیان واقعی مکتب اهل بیت.
[2]- نهج البلاغة خطبه 127.
[3]- مسند احمدبن حنبل2/303. پيامبرص نیز فرموده: «العبد مع من أحب» يعني: «هر بندهاي با كسي كه دوست دارد همراه است». (كنزالعمال/ 9/8/ 24667).
[4]- نهج البلاغة نامه69. به من بگو با چه كساني دوست هستي تا بگويم چگونه آدمي هستي. (امرسون)
[5]- افتراهايي هست كه در برابرش حتي معصوميت جرات خود را از دست ميدهد. (ناپلئون)
[6]- ای شیعه نادان شرمساز از این تهمتهایی که به ابوبکر میزنی.
[7]- حتی مراجع شیعی میگویند: ما در اصول عقاید خود قیاس داریم ولی در فروع دین قیاس را قبول نداریم!! در حالیکه در اینجا با فروع دین قیاس میکنند یعنی تعداد رکعات نماز، از قدیم گفتهاند دروغگو کم حافظه است.
[8]- البته برخی از علما این جمله را قبول ندارند، و آنرا جعلی و کذب میدانند، ولی به هر حال وجود آن نیز ادعای شیعه را ثابت نمیکند.