×
دین اسلام؛ ماهیّت، شرایع، عقاید و نظام های آن

دین اسلام؛ ماهیّت، شرایع، عقاید و نظامهای آن

(الإسلام: حقيقته، شرائعه، عقائده، نُظُمه)

پژوهش برگزیدۀ مسابقۀ جهانی «معرّفی دین اسلام» که توسّط اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام؛ وابسته به انجمن جهان اسلام برگزار شد

نویسنده:

دکتر محمّد بن ابراهیم حَمَد

مترجم:

ابوخالد شعیب علیخواجه

تقریظ اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام؛ وابسته به سازمان «رابطة العالم الاسلامی»

الحمدلله وحده، والصّلاة والسّلام علی رسول الله نبیّنا محمّد وعلی آله وصحبه ومن والاه، امّا بعد:

بدون تردید بشر به اسلام نیاز مبرمی دارد و انسانها فقط با توجّه به معبود و آفریدگار خویش، پاک و خوشحال و خوشبخت میشوند و شرایط افراد و جوامع و دولتها، تنها با پذیرش و اجرای شریعتِ آفریدگارشان که داناتر به مصالح آنان است، اصلاح و درست میگردد.

بنابراین جای تعجّب نیست که میبینیم جوامع غیر مسلمان که در اوج رفاه و آزادی بوده و بدون هیچ نوع حسابگر و مانعی بسیار سرگرم تمایلات نفسانی هستند، در اضطراب و زیان زندگی میکنند و مادّیگراییِ محض بر بسیاری از احوالشان سیطره دارد.

چرا اینگونه نباشد؟! درحالی که جوامع مذکور به روش و قانون الهی که نفوسشان را تزکیه مینماید و پرسشهای سردرگم آنان را پاسخ میدهد، نرسیدهاند!

از این رو، بر امّت اسلام؛ امّت شاهد و ناظر لازم است که نسبت به تمامی انسانها احساس مسؤولیّت نماید و برای انتشار هدایت اسلامی و بیان محاسن و شمولیّت و عدالتش تلاش کند تا حجّت بالغۀ الهی استوار گردد و هرکس را که الله تعالی بخواهد، هدایت شود.

مسلمانان در گذشته و اکنون، در این زمینه تلاشهای بسیاری انجام دادهاند، امّا – در این زمان- این امر بسیار ضروری و مهمتر است و نیاز به تلاش بیشتری دارد و لازم است که دعوت به شکل متناسب با شرایط زمانه و اهلش صورت گیرد و در برابر دروغ و نیرنگ رسانههای گمراهکننده و کینهتوز بایستد و ساحت اسلام را از پیامد [عملکردهای ناروای] برخی از منتسبان به اسلام که از هدایتش دورند، پاک سازد و در برابر هرآنچه مانع معرّفی اسلام به مردم میشود، مقاومت نماید؛ اسلامی که اللهﻷ با آن، نعمت را بر بشر کامل کرد و آن را به عنوان دین نهایی و فراگیر تا روز قیامت پسندید.

بر این اساس، یکی از مهمترین وظایف اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام؛ وابسته به

سازمان «رابطة العالم الاسلامی»، کمک و همکاری در این حوزه است که پس از مذاکرات و رایزنیها و سفر به نقاط مختلفی از جهان، نیاز مردم را به تهیۀ مطالبی که اسلام را معرّفی نماید و محاسنش را آشکار سازد، احساس نمود.

در نتیجه، گفتگوها و سخنان بسیاری شکل گرفت که نیاز به ساختاری جدید و متناسب با شرایط زمانه داشت – چنانکه قبلا بیان گردید- آن هم براساس روشی علمی و مشخّص و به دور از هر نوع افراط و یا تفریط، چنانکه نگارندۀ این تحقیق میگوید: «دور از لحن تکبّر و تحریک و نیز به دور از لحن وابستگی و شکست.» بنابراین اندیشۀ اجرای مسابقهای پژوهشی با عنوان «هذا هو الإسلام = اسلام این است» شکل گرفت و حقّ شرکت برای تمامی دانشگاههای جهان اسلام وجود داشت تا بیشترین تعداد ممکن در این مسابقه شرکت کنند. همچنین گروهی از استادان مجرب، خبره و اهل فن دانشگاه که تجربه و سابقۀ طولانی در حوزۀ داوری داشتند، به عنوان داور انتخاب شدند.

سپس پژوهشگران با تلاشی پاک و مبارک، تحقیقات بسیاری انجام دادند.

امّا برتری و رتبۀ نخست از یکّهتاز میدان و طرح ارزشمند و نمونۀ شیخ ادیب و محبوب؛ دکتر محمّد بن ابراهیم حمد گشت که بیچون و چرا از رقیبانش پیشی گرفت و به مقام نخست دست یافت و در تمامی کمیتههای داوری، شایستۀ تقدیر گشت، زیرا تحقیق وی، جامع و فراگیر بود و به زیبایی ارائه و بررسی شده و سنّت و مدرنیته را باهم جمع ساخته و برخوردار از مستندات علمی بود. در نتیجه، تحقیقی بدیع و نو انجام داده که امیدواریم یکی از منابع معرّفی اسلام و چشمهای برای کمک به دعوتگران در دعوت به سوی الله تعالی باشد.

از الله متعال میخواهم که در این کار، برکت دهد و ترجمۀ آن را به تمامی زبانهای دنیا ممکن و آسان سازد.

همچنین از الله متعال میخواهم که بهترین پاداشها را به این پژوهشگر و همکاران محقّق وی و به کمیتۀ داوری عطا نماید و تمامی ما را کلیدهای خیر و قفلهایی در مسیر شر قرار دهد و هر جا که باشیم، برکت خویش را قرین ما گرداند.

حبیب بن محمّد حارثی

دبیر کل و سرپرست اتّحادیّۀ جهانی معرّفی اسلام

مدینۀ منوّره

1/ 12/ 1434هـ

مقدّمۀ نویسنده

الحمد لله والصّلاة والسّلام علی رسول الله نبیّنا محمّد وعلی آله وصحبه ومن والاه، امّا بعد:

اسلام، آخرین و فراگیرترین و جامعترین ادیان است که اللهأ آن را کامل نمود و با اسلام، نعمت را بر بندگانش تمام کرد و آن را برایشان به عنوان دین برگزید.

بدون تردید سخن دربارۀ اسلام، شاخهها و زمینههای بسیاری داشته و پایانی ندارد، زیرا حکم و بیان هر چیزی، در اسلام وجود دارد:

﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: 38]

«ما در کتاب [لوح محفوظ] هیچ چیز را فروگذار نکردیم.»

اسلام تمامی مسائل کوچک و بزرگ اعتقادی، عملی، قانونگذاری و آداب را به طور اجمال یا تفصیل بیان نموده است؛ فرقی نمیکند که در مورد عموم مسلمانان باشد یا دربارۀ امور فردی انسان.

پیامبر اسلام؛ محمّد ج درحالی این دنیا را ترک کردند که تمامی مسائل ضروری دین را برای امّت بیان نمودند و رسالت پروردگار را رسانده و حجّت را بر افراد بعد از خود، تمام کردند.

تحقیق پیشرو، به دنبال معرّفی ساختار کلّیِ دین اسلام است.

هیچ نویسندهای – هرچند تمامی فنون بلاغت را در اختیار داشته باشد- بازهم نمیتواند این کار را آنگونه که شایسته و لازم است، انجام دهد، زیرا – چنانکه قبلاً بیان شد- این موضوع، شعبههای بسیاری داشته و بسیار طولانی است.

سختی کار مزبور، در کمبود و عدمدسترسی به منابع و مطالب علمی و تاریخی و امثال آن نیست، بلکه در گستردگی محورهای مورد بحث است که قصد نگارش آنها را به طور واضح و مختصر در یک کتاب داریم.

بدون تردید این خواسته، بسیار سخت و دور از دسترس به شمار میرود. علاوه بر این، سختیِ دیگری نیز وجود دارد؛ یعنی شیوۀ بیان و ابراز چهرۀ زیبای دین اسلام، باید به گونهای صورت گیرد که تمامی دوستداران حقیقت به شکل شایستهای آن را بشناسند و خیر بزرگی که دین اسلام برای تمامی بشر دارد را روشن سازد. این کار، توجّه و دقّت زیادی را میطلبد.

من مشتاق دستیابی به این آرزوی بزرگ گشتم و تلاش نمودم تا بر موضوع مذکور، تسلّط یابم، امّا دایرۀ بحث، وسیع و گسترده بود، زیرا هریک از محورهایش و حتّی هریک از اجزای این محورها، نیاز به بررسی و تحلیل داشت تا در مباحث خاصّی مطرح و بیان گردد.

بنابراین بسیاری از مباحث را مختصر نمودم تا بدین وسیله، تمامی محورها بیان گردد و متناسب با شرایط زمانه باشد.

در هر حال، این تلاشی اندک خواهد بود و موضوع مذکور، با بیان ساختار تحقیق و کار انجامشده در لابلای آن روشن میگردد.

ساختار تحقیق: این تحقیق مشتمل بر یک مقدّمه، هشت فصل و یک نتیجهگیری کلّی، به ترتیب زیر است:

فصل اول: حقیقت دین اسلام و منابع قانونگذاری و ارکان آن؛

فصل دوم: ارکان ایمان؛

فصل سوم: محمّد ج؛ خاتم پیامبران و رسولان†؛

فصل چهارم: مسائلی دربارۀ علم غیب؛

فصل پنجم: مطالبی در مورد گناهان، توبه و دعا؛

فصل ششم: نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی در اسلام؛

فصل هفتم: موضع اسلام دربارۀ برخی از مسائل معاصر؛

فصل هشتم: دلایلی بر اثبات حقیقت اسلام.

موارد فوق، فصلهای تحقیق پیشرو بوده و هریک از آنها دارای چندین بخش و هر بخشی متشکّل از چند مبحث است و بسا اوقات بر حسب نیاز و سیاق، در برخی از بخشها و مباحث، مقدّمهای بیان شده است.

نتیجهگیری: چکیدهای از آنچه در متن اصلی آمده، در این بخش بیان شده است.

روشِ کار نویسنده: وی در تحقیق حاضر، اموری را رعایت کرده است؛ از جمله:

1. بسیار تلاش نموده تا محورهای پژوهش، مستقل و در عین حال، مرتبط به یکدیگر باشند؛ به عبارتی دیگر، صلاحیت این را دارند که به تنهایی و جدای از هم بیان شوند و تکمیلکننده و تأییدکنندۀ یکدیگر نیز هستند، زیرا اسلام دینی استوار بوده و مسائلش مرتبط به هم است.

2. تلاش نموده تا لحن تحقیق آرام و متناسب با فهم و روحیۀ فرد مسلمان و غیرمسلمان؛ به ویژه افراد غربی باشد و نیز سعی نویسنده بر آن بوده که لحن نوشتارش دور از احساس شکست و تنشآفرینی باشد، زیرا این شیوه بیشتر مورد پسند واقع میشود.

نویسنده کار مذکور را با یقین به صحّت مطالب و تلاش برای بیان مدلل حق انجام داده است.

همچنین تلاش نموده تا سنّت و مدرنیته را باهم جمع نماید، چون سنّت باعث تقویت پژوهش شده و مدرنیته سبب درک بهتر احوال مخاطبان میگردد و در نتیجه سخن بر وفق آن احوال جاری میشود.

3. سعی بر آن بوده که تحقیق حاضر از طریق موارد زیر، در ساختاری نو و شکلی زیبا بیان گردد:

أ. رعایت قوانین پژوهشی؛ از قبیل: نقل مطالب دیگران [با ذکر منبع] و تخریج احادیث و امثال آن؛

ب.تلاش برای صحّت متن و رعایت قواعد املایی و علایم نگارشی؛

ت.توجّه به روش تحقیق و تلاش برای اینکه زبان گفتار نه بسیار عامیانه بوده و نه هم بسیار فنّی باشد، بلکه کاری در بین این دو حالت صورت گیرد؛

ث.مراجعه به منابع اصلی و معتمدِ قدیمی یا معاصر؛

ج. رعایت آنچه باعث علاقه و اشتیاق مخاطبان شود؛ از طریق برخی عناصر و تنوّع در استشهاد و نقل مطالب؛

ح. تلاش شده که تحقیق حاضر، جذّاب و متنوع بوده و از متنهای خشک و ملال آورِ تحقیقات دانشگاهی متفاوت باشد و موارد دیگری که بر فهم مقصود و رفع خستگی و امکان تقسیم پژوهش و استخراج مباحثی از آن کمک نماید؛

خ. بسیاری از محورهای تحقیق، نزدیک به هم و در هم آمیختهاند و جداکردن آنها از یکدیگر، کار مشکلی است، به همین علّت تلاش نمودم تا هریک از آنها، به طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و مکمل یکدیگر باشند؛

د. سعی شده که این تحقیق متناسب با موضوع «فرهنگ اسلامی» باشد و جهت تدریس در دانشگاهها تعیین شده و خلأهای موجود را برطرف نماید.

این بود خلاصهای از سختیهای کار و ساختار پژوهش حاضر و آنچه ـ إن شاء الله- بیان خواهد شد. از الله تعالی کمک میخواهیم و بر وی توکّل میکنیم و درود و سلام او بر پیامبرمان؛ محمّد ج و بر آل و اصحابش باد.

دکتر محمّد بن ابراهیم حَمَد

ص. ب: 460

15/ 5/ 1433 هـ

دانشگاه قصیم، دانشکدۀ شریعت و مطالعات اسلامی

گروه عقاید و مذاهب معاصر

www.toislam.net

alhamad@toislam.net

@m_alhamad

فصل اول: حقیقت دین اسلام و منابع قانونگذاری و ارکان آن

مقدّمه: داستان بشریّت

بخش اول: حقیقت دین اسلام

بخش دوم: منابع قانونگذاری در دین اسلام

بخش سوم: ارکان اسلام

پیشدرآمد: داستان بشریّت

داستان بشر از زمانی که الله تعالی ابوالبشر؛ آدم÷ را آفرید، شروع میشود؛ وقتی که اللهأ وی را با دست شریف خود از گِل آفرید و از روح خویش در وی دمید و اسامی تمامی اشیاء؛ همچون پرندگان، چهارپایان و... را به او آموخت و به منظور اکرام و گرامیداشت بیشتر آدم÷، به فرشتگان فرمان داد تا برایش سجده کنند. تمامی آنان سجده کردند جز ابلیس که از جنّیان بود، او از این کار سر باز زد و تکبّر ورزید. بنابراین اللهـ وی را از عالَم فرشتگان پایین آورد و خوار و راندهشده گرداند و لعنت و بدبختی و دوزخ را نصیب او ساخت.

سپس ابلیس از پروردگارش درخواست نمود که تا روز قیامت، به وی مهلت دهد و الله متعال فرمود:

﴿إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾ [الأعراف: 15]

«مسلّماً تو از مهلتيافتگانی.»

شیطان گفت:

﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٨٢ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ [ص: 82-83]

«پس به عزّتت سوگند که تمامیشان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را، از میان آنان.»

همچنین گفت:

﴿فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ﴾ [الأعراف: 16-17]

«پس چون مرا گمراه کردی، من [نيز] بر سر راه مستقيم تو، برای [گمراهساختن] آنان در کمين مینشينم. سپس از پيش رویشان و از پشت سرشان و از [سمت] راستشان و از [سمت] چپشان بر آنان میتازم و بيشترشان را شکرگزار نخواهی يافت.»

الله تعالی فرمود:

﴿ٱخۡرُجۡ مِنۡهَا مَذۡءُومٗا مَّدۡحُورٗاۖ لَّمَن تَبِعَكَ مِنۡهُمۡ لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمۡ أَجۡمَعِينَ﴾ [الأعراف: 18]

«از آنجا نکوهيده و خوار بيرون شو، قطعاً هرکس از آنان که از تو پيروی کند، حتماً جهنّم را از همگی شما پُر خواهم کرد.»([1])

بنابراین اللهأ ابلیس را از بهشت بیرون کرد و قدرتِ وسوسه و گمراهساختن را به وی بخشید و او را تا روز قیامت مهلت داد تا گناهانش را زیاد نماید و در نتیجه، عقوبت و عذابش بیشتر گردد و وی را معیار تشخیص ناپاکان و پاکان گرداند.

سپس الله تعالی همسر سیّدنا آدم؛ حوّاءإ را از وی آفرید تا با او آرام گیرد و مأنوس شود و به آنان فرمان داد در دارالنّعیم؛ بهشتی که آنچه چشم ندیده و گوش نشنیده و به ذهن کسی خطور نکرده، در آن است، ساکن شوند و اللهﻷ آن دو را باخبر ساخت که ابلیس دشمنشان است و آنان را به قصد امتحان و آزمایش، از خوردن میوۀ درختی از درختان بهشتی منع نمود؛ امّا شیطان آنان را وسوسه کرد و خوردن از آن درخت را برایشان آراست و سوگند خورد که خیرخواهشان بوده و گفت: «اگر از این درخت بخورید، جاوید میگردید.»

آن قدر آدم و حوّاءإ را وسوسه نمود تا بالاخره آنان را از راه بدر کرد و با خوردن از آن درخت، نافرمانی پروردگارشان را کردند. سپس بر آنچه انجام دادند، بسیار پشیمان شده و به درگاه آفریدگارشان رجوع نمودند و الله متعال نیز توبۀشان را پذیرفت و آن دو را برگزید، امّا آنان را از دارالنّعیم به دنیا؛ سرای سختی و خستگی آورد و آدم÷ را در زمین سکونت داد و فرزندان زیادی به وی بخشید که هنوز هم نسلشان ادامه دارد. پس از آن، اللهأ سیّدنا آدم را از دنیا برد و وارد بهشت ساخت.

از زمانی که الله تعالی آدم و همسرشإ را بر روی زمین آورد، دشمنی در میان اولاد آدم÷ و ابلیس نسلش برقرار بوده و از آن موقع، شیطان و پیروانش در کشمکش و کینهای دائم با بنیآدم به سر میبرند تا آنان را از هدایت بازدارند و از خیر، محروم سازند و شر را در نظرشان زینت دهند و آدمیان را از آنچه باعث رضایت الهی است، دور کنند، زیرا بر بدبختی انسانها در دنیا و ورودشان به دوزخ در آخرت، بسیار مشتاق و حریص هستند.

امّا اللهـ مخلوقاتش را بیهوده نیافریده و آنان را به خودشان وا نگذاشته، بلکه پیامبرانی را به سویشان فرستاده تا عبادتِ پروردگارشان را به آنان بیان کنند و راههای زندگی را برایشان روشن سازند و آنان را به سعادتِ دنیا و آخرت برسانند. الله متعال به جنّ و انس خبر داده که وقتی کتاب یا پیامبری از جانب من به سویتان آمد و شما را به آنچه باعث نزدیکی به من و کسب رضایتم میشود فرا خواند، از آن کتاب یا رسول پیروی نمایید، زیرا هرکس که از هدایت الهی پیروی کند و به کتابها و رسولانش و آنچه در کتابهای آسمانی آمده و پیامبران به آن فرمان داده شدهاند، ایمان بیاورد، قطعاً چنین فردی ترسی ندارد و گمراه و بدبخت نمیشود، بلکه به سعادتِ دنیا و آخرت خواهد رسید.([2])

داستان بشر اینگونه شروع شد و آدم÷ و فرزندانش ده قرن بر اطاعتِ الله تعالی و توحید زندگی کردند، ولی پس از آن، شرک به وجود آمد و غیرالله به همراه الله متعال مورد پرستش قرار گرفت و در نتیجه، اللهﻷ نخستین رسولش؛ یعنی نوح÷ را فرستاد تا مردم را به عبادت الهی و ترک شرک فرا خواند.

سپس پیامبران و رسولانی پیدرپی آمدند که از لحاظ زمانی و مکانی و برخی از قوانین و جزئیّات با یکدیگر متفاوت بودند، امّا از نظر اصول؛ یعنی دعوت به اسلام و عبادت پروردگار یکتا و ترک معبودان دیگر یکسان بودند.

تا اینکه ابراهیم÷ آمد و از قومش خواست که پرستش بتها را رها کنند و فقط الله تعالی را عبادت نمایند. پس از وی، فرزندانش؛ اسماعیل و اسحاق† به پیامبری رسیدند و سپس پیامبرانی از نسل سیّدنا اسحاق مبعوث گشتند.

بزرگترین پیامبرانی که از نسل اسحاق بودند، عبارتند از: یعقوب، یوسف، موسی، داود، سلیمان و عیسی†.

پس از سیّدنا عیسی، پیامبری از میان بنیاسرائیل مبعوث نگردید.

سپس پیامبری به نسل اسماعیل÷ انتقال یافت و الله تعالی سیّدنا محمّد ج را برگزید تا خاتم پیامبران و رسولان† باشد و رسالت ایشان، آخرین رسالت و کتاب نازلشده بر سیّدنا محمّد ج؛ یعنی قرآن کریم نیز آخرین پیام الهی برای بشر باشد.

به همین سبب، رسالت پیامبر ج، فراگیر، کامل، برای عموم انس و جن، عرب و غیر عرب و متناسب با هر زمان و مکان و هر ملّت و حالتی گردید و راهنمای تمامی خوبیهاست و از همۀ بدیها منع نموده و اللهﻷ از هیچ کس، دینی غیر از آنچه محمّد ج آورده است را نمیپذیرد.([3])

بخش اول: حقیقت دین اسلام

مبحث اول: مفهوم اسلام؛

مبحث دوم: اسلام دین فطرت؛

مبحث سوم: اللهأ و فراگیربودن قدرتش؛

مبحث چهارم: بِرّ و نیکی و نتایج عمیق آن؛

مبحث پنجم: اخلاق در اسلام؛

مبحث اول: مفهوم اسلام

1- مفهوم لغوی اسلام

واژۀ «اسلام» از نظر لغوی، دارای مفاهیم زیادی است که میتوان تمامی آنها را در معانی فرمانبرداری، تسلیمشدن، اطاعت، اخلاص، اظهار فروتنی و قبول، خلاصه کرد.([4])

2- معانی اسلام در قرآن کریم

کلمۀ «اسلام» در قرآن مجید، در چندین مفهوم به کار رفته که متناسب با همان معانی لغوی است؛ از جمله:

أ- اسلام به معنای اخلاص

اللهﻷ میفرماید:

﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [البقرة: 131]

«آنگاه که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو. گفت: برای پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»

﴿۞وَمَن يُسۡلِمۡ وَجۡهَهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [لقمان: 22]

«و کسیکه روی خویش را تسلیم الله متعال کند.»

﴿فَإِنۡ حَآجُّوكَ فَقُلۡ أَسۡلَمۡتُ وَجۡهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِۗ﴾ [آل عمران: 20]

«پس اگر [دربارۀ دین و توحید] با تو محاجّه و ستیز کردند، بگو: من روی خود را تسلیم الله نمودهام و هرکس که پیرو من است [نیز خود را تسلیم الله تعالی کرده است]

ب- اسلام به معنای اقرار

همچون آیۀ زیر:

﴿وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا﴾ [آل عمران: 83]

«حال آنکه هرکس که در آسمانها و زمین است؛ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است.»([5])

ج- اسلام به معنای توحید

ابن جوزی/ بر این باور بوده و آیۀ زیر را به عنوان دلیل میآورد:([6])

﴿يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ﴾ [المائدة: 44]

«پیامبرانی که [در برابر فرمان الهی] تسلیم بودند، براساس آن حکم میکردند.»

د- اسلام به معنای تسلیمبودن

این جوزی/ بر این دیدگاه بوده و این آیه را به عنوان دلیل بیان میکند:([7])

﴿وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا﴾ [آلعمران: 83]

«حال آنکه هرکس که در آسمانها و زمین است؛ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است.»([8])

اقوال دیگری نیز وجود دارد که در این مبحث نمیگنجد.

3- مفهوم اسلام در اصطلاح عام

تسلیمشدن و تواضع بنده در برابر الله متعال و پایبندی به آنچه پیامبری از پیامبران الهی آورده و اظهار آن.

به عبارتی دیگر: تسلیمشدن ظاهری و باطنیِ بنده در برابر اللهﻷ با انجام دستورات و پرهیز از نواهیِ وی براساس آنچه از جانب الله تعالی بر زبان رسولانش† بیان شده است.([9])

4- اسلام خاص

تسلیمشدن و فرمانبرداری از الله متعال و پایبندی به آنچه پیامبرمان؛ محمّد ج آورده است.([10])

این است دین خاتم که اللهـ تمامی ادیان را با آن خاتمه بخشید و از کسی، دینی غیر از آن را نمیپذیرد، چنانکه میفرماید:

﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ﴾ [آلعمران: 19]

«همانا دین [حق] از دیدگاه الله متعال، فقط اسلام است.»

همچنین میفرماید:

﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ﴾ [آلعمران: 85]

«و هرکس که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از وی پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت، از زیانکاران است.»

پیامبر ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ! لَا يَسْمَعُ بِي أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ يَهُودِيٌّ وَلَا نَصْرَانِيٌّ، ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ، إِلَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»([11])؛ «قسم به ذاتی که جان محمّد ج در دست اوست، هر فردی از این امّت [تمام انسانها از زمان بعثت پیامبر ج تا آخرین انسانی که از دنیا برود]؛ خواه یهودی باشد یا نصرانی، از [پیام و آیین] من بشنود [و باخبر شود]، سپس درحالی بمیرد که به آنچه با آن فرستاده شدهام، ایمان نیاورد، قطعاً از دوزخیان خواهد بود.»

مبحث دوم: اسلام؛ دین فطرت

فطرت در لغت

به معنای خِلقت و آفریدن است.([12]) ابن منظور/ میگوید: «وفَطَرَ اللهُ الخلقَ یفطرهم؛ یعنی الله متعال مخلوقات را آفرید و به وجود آورد. فطرت به معنای شروعنمودن و اختراع است.»([13]) همچنین میآورد: «فطرت یعنی اینکه الله تعالی مخلوقات را به گونهای آفرید که نسبت به او شناخت دارند، وقد فَطره یَفطُرُه فَطراً؛ یعنی وی را آفرید.»([14])

این معنای لغوی واژۀ «فطرت» بود.

امّا در اصطلاح

بنا بر قول راجح، فطرت همان اسلام است، چنانکه شیخ الإسلام ابن تیمیّه و شاگردش ابن قیّم رحمهما الله بر این باور بودند.([15])

از این رو، فطرت یکی از بزرگترین عوامل دینداری است و ادلۀ شرعی بیانگر این مطلب هستند که ذات انسان بر اقرار به خالق و عبادت برای او آفریده شده است.

ابن قیّم/ میگوید: «از عکرمه، مجاهد، حسن، ابراهیم، ضحّاک و قتاده دربارۀ آیۀ: ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ﴾ [الروم: 30]؛ «فطرت الهی است که [الله] مردم را بر آن آفریده است، دگرگونی در آفرینش الله نیست.» نقل شده که گفتند مراد از ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ﴾، دین اسلام است و در توضیح ﴿لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ﴾ میگفتند که یعنی دین الهی غیر قابل تغییر است.»([16])

بنابراین هر مخلوقی بر ایمان به خالقش آفریده شده و بر اینکه الله متعال پروردگار هرچیز و آفریدگارش است، بدون اینکه قبلا در این باره فکر کرده یا آموزش دیده باشد.

تنها کسی از مقتضای این فطرت برمیگردد که مانعی بر دلش خطور کند.([17])

پیامبر ج فرمودند: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ إِلاَّ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»؛ «هر فرزندی بر فطرت [پاک اسلام] متولّد میشود، امّا پدر و مادرش وی را یهودی یا مسیحی و یا مجوسی میکنند.»

و بنا بر روایتی، فرمودند: «إلّا علی هذِهِ الملّة»؛ «مگر بر این ملّت [اسلام متولّد میشود] و در روایتی دیگر، عبارت «إلّا علی الملّة»([18]«مگر بر ملّت [اسلام]» آمده است.

عیاض بن حمارس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: الله تعالی در حدیثی قدسی میفرماید: «إِنِّي خَلَقْتُ عِبَادِي حُنَفَاءَ كُلَّهُمْ وَإِنَّهُمْ أَتَتْهُمْ الشَّيَاطِينُ فَاجْتَالَتْهُمْ عَنْ دِينِهِمْ»([19]«همانا من تمامی بندگانم را حنیف [متمایل به اسلام و حقیقت] آفریدم، امّا شیاطین بر آنان تاخته و از دینشان بازمیدارند.»

علاوه بر این، فطرت آدمی بر رجوع و پناهبردن به پروردگارش در هنگام سختیها آفریده شده است. وقتی انسان – هرکسی که باشد- حتّی فرد کافر در سختی میافتد یا با خطری مواجه میشود، خیالات و گمانها از ذهنش بیرون میرود و آنچه بر آن آفریده شده باقی میماند تا با صدای بلند و از عمق جان و دل فریاد زند و پروردگارش را فرا خواند که سختی و غمش را برطرف نماید و فقط به او پناه میبرد.

اللهأ راست گفته که میفرماید:

﴿فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ﴾ [العنكبوت: 65]

«پس هنگامی که در کشتی سوار شوند، اللهﻷ را با اخلاص میخوانند، سپس وقتی [الله] آنان را [با آوردن] به خشکی نجات دهد، باز آنان شرک میآورند.»

مراد از اینکه انسان بر فطرت متولّد میشود، این نیست که در آن وقت، آگاه به امور اسلام است، زیرا اللهـ میفرماید:

﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا﴾ [النّحل: 78]

«و الله شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید.»

همچنین هدف این نیست که ساده و خام آفریده میشود و شرک و توحید را نمیشناسد، چون رسول الله ج فرمودند: «إلّا ویُولَدُ علی الملّة»؛ «مگر اینکه بر ملّت [اسلام] متولّد میشود.» و در روایتی دیگر، عبارت «علی هذِهِ الملّة»؛ «بر این ملّت [اسلام]»، آمده است.

بلکه مراد این است که هر فرزندی بر محبّت به خالقش و اقرار به ربوبیّت او و قبول عبادت برای وی آفریده میشود و اگر بدون مخالف و مانعی رها شود، از این امور منحرف نمیگردد، همانگونه که علاقمند به غذاها و نوشیدنیهای متناسب با بدنش متولّد میشود و مثلا شیری که سازگار با بدن اوست و باعث رشد وی میگردد را میپسندد.([20])

به همین سبب، پیامبر ج فرمودند: «فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»؛ «سپس پدر و مادرش وی را یهودی یا مسیحی و یا مجوسی میکنند.»

و نفرمودند که [پدر و مادر] او را مسلمان میکنند، زیرا در صورت پذیرش اسلام، بر اصل فطرت باقی میماند و اما قبول غیر اسلام بر اثر عواملی بیرونی، انحراف و خروج از اصل و قاعده، به شمار میرود.

بنابراین تمامی فرزندان روی زمین بر فطرت؛ یعنی دین اسلام به دنیا میآیند و فرزند درحالی که اقرار به وجود آفریدگار دارد و او را دوست داشته و متوجّه وی است، متولّد میشود.

اگر بر این فطرت باقی بماند، بنا بر اصل، مسلمان است و زمانی که بالغ و عاقل گردد، نیازی نیست که از نو وارد اسلام شود.

امّا در صورتی که همراه پدر و مادری غیرمسلمان رشد نماید و دین باطل آنان را بپذیرد یا اینکه دینی غیر از اسلام داشته باشد، باید که از دین قبلیاش جدا شود و وارد اسلام گردد و گواهی دهد که معبودی بر حق، غیر از اللهأ نیست و محمّد ج فرستادۀ اوست. سپس شروع به فراگیری شعائر دینش؛ همچون نماز و امثال آن نماید.

شیخ محمّد طاهر بن عاشور در توضیح اینکه مردم بر دین حنیف آفریده میشوند، چنین آورده است: «مفهوم آفرینش انسانها بر دین حنیف، این است که الله تعالی مردم را به گونهای میآفریند که سازگار و شایستۀ احکام این دین هستند و آموزههایش را متناسب با آفرینش آنان گردانیده و مخالف و ناهماهنگ با آن نیست و آنها را انکار نمیکنند؛ آموزههایی مانند اثبات یگانگی اللهﷻ‬، زیرا توحید موافق با عقل و دیدگاه صحیح است، به گونهای که اگر انسان با فکر و اندیشهاش رها گردد و اعتقادی گمراه به وی القا و تحمیل نشود، قطعاً براساس فطرت، به سوی توحید رهنمون میگردد.»

وی در ادامه میگوید: «اینکه اسلام دین فطرت بوده و احکامش ملازم و متناسب با مقتضیات فطرت گشته، صفتی است که تنها دین اسلام از میان تمامی ادیان، در فروعاتش متّصف به آن شده است. امّا تمامی ادیان الهی در اصول باهم مشترکند و از عبارت: ﴿ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾ [يوسف: 40] نیز همین مفهوم به دست میآید.

در نتیجه، اسلام فراگیر و عمومی و جاوید و متناسب با تمامی دورانها و موافق با همۀ امّتهاست و در صورتی این امر محقّق میشود که احکامش براساس اصول فطرت انسانی باشد تا هماهنگ با تمامی مردم و همۀ دورانها گردد. ویژگی فطرت باعث شده که اسلام، دارای گذشت و بخشش و آسان باشد، زیرا این دو، مطلوبِ فطرت است.»([21])

ابن عاشور/ در توضیح اینکه اسلام فطرت الهی است، میگوید: «توصیف اسلام به اینکه فطرت الهی به شمار میرود، یعنی اصل اعتقاد در آن، جاری بر مقتضای فطرت عقلی است.

امّا قوانین و فروعش، یا اموری فطری؛ یعنی جاری براساس فهم و گواهی عقل است و یا به صلاح آن است و منافاتی با فطرتش ندارد.

قوانین معاملات در اسلام، مرتبط به آنچه فطرت گواهی دهد و تأیید نماید است، چون فطرت خواهانِ مصالح است.»([22])

بر این اساس، روشن میگردد اسلام همان فطرتی که اللهﻷ مردم را بر آن آفریده، است و انسان بر اقرار به آفریدگار و عبادت برای او خلق شده و این یعنی دینداری و فطرت عامل آن است و نصوص شرعی به طور صریح بیانگر همین مطلب هستند.

علاوه بر این، متون شرعی بیان مینمایند که فطرت و اقرار به عبادت و ربوبیّت آفریدگار، ممکن است بر اثر عوامل بیرونی، تغییر کند و منحرف شود و این عوامل بیرونی که باعث میگردد فطرت از مقصد صحیح خود منحرف شود، براساس دلایل موجود، بر سه نوع است:

1- شیاطین

عامل اصلی و نخستین سبب در این زمینه است، چنانکه روایت عیاض بن حمارس که قبلاً بیان شد، دلالت بر همین مطلب میکرد.

شیاطین شامل شیطانهای جنّ و انس که برای انحراف مردم از فطرت و توجّه به پروردگار، تلاش میکنند.

2- والدین

چنانکه در حدیث قبلی، بیان گردید که: «فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ أَوْ يُنَصِّرَانِهِ أَوْ يُمَجِّسَانِهِ»؛ «سپس پدر و مادرش وی را یهودی یا مسیحی و یا مجوسی میکنند.»

این عامل از قویترین عوامل به شمار میرود، زیرا ارتباط فرزندان به والدینشان بسیار زیاد است و آنان تأثیر فراوانی بر فرزندان دارند.

گاهی اوقات جامعه و رسانهها نیز همچون والدین و یا حتّی بیشتر از آنان باعث انحراف مردم از مقتضای فطرت میشوند.

3- غفلت

این مورد، یکی از شدیدترین عوامل انحراف از فطرت به شمار میرود. غفلت بر اثر زینتهای دنیوی و مشغولشدن با نعمتهای آن، گاهی اوقات انسان را از یاد الهی غافل میسازد و او را از فطرتی که اللهأ وی را بر آن آفریده، دور میکند.

الله متعال این مطلب را در قرآن کریم بیان نموده و میفرماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ١٧٢ أَوۡ تَقُولُوٓاْ إِنَّمَآ أَشۡرَكَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةٗ مِّنۢ بَعۡدِهِمۡۖ أَفَتُهۡلِكُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ﴾ [الأعراف: 172-173]

«و [به یاد آور] هنگامی که پروردگارت از پشتهای فرزندان آدم، ذرّیۀ آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت، [و فرمود:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، [هستی] گواهی میدهیم و [این گواهی بدین سبب بود که مبادا] در روز قیامت بگویید: ما از این، بیخبر بودیم. یا [مبادا] بگویید: پدرانمان، از پیش شرک آورده بودند و ما هم فرزندانی بعد از آنان بودیم، آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند، نابود [و مجازات] میکنی؟!»

آیۀ فوق نشان میدهد که غفلت، از بزرگترین عوامل انحراف و دورشدن از فطرت به شمار میرود.([23])

شاید کسی بپرسد: پس فایدۀ فطرت که این اندازه از عوامل بیرونی تأثیر میپذیرد و منحرف میگردد، چیست؟ آن هم در صورتی که انسان همیشه همراه یکی از این عوامل و اسباب یا تمامی آنهاست؟!

در پاسخ باید گفت: حکمت الهی بر آن بود که فطرت آدمی اینگونه باشد تا هدف از آزمایش انسان بهوسیلۀ خیر و شر و در نتیجه، پاداش یا عقوبت وی براساس عملش ثابت گردد، زیرا اگر فطرت قوی میبود و تحت تأثیر هیچ چیز قرار نمیگرفت، کفر و انحراف در بنیآدم واقع نمیشد، بلکه صلاحیّت کفر را نداشتند و امتحان و ابتلایی وجود نداشت و الله تعالی دارای حکمتی کامل است.

علاوه بر این، فطرت دارای فوایدی است؛ همچون:

أ- فطرت، دینداری و عبادت برای اللهﻷ را در نفس آدمی کاشته و نهاده است، چون اگر انسان متوجّه الله تعالی نگردد، قطعاً پیرو معبود دیگری خواهد بود تا نیازش به دینداری را برآورده سازد؛ همچون کسی که بسیار گرسنه شود و غذای مناسبی نیابد، هر خوراکیای هرچند ناپاک باشد را میخورد تا گرسنگیاش برطرف گردد.

بر این اساس، فلسفۀ وجود دینداری در نزد عموم بشر، برای ما روشن میگردد که بسا اوقات، دین و معبود باطل هستند.

ب- فطرت پذیرش عبودیّت و هماهنگی با لوازم آن را در سرشت آدمی قرار داده است و این مورد، از امور مهم و ضروری برای انسان به شمار میرود، زیرا هرآنچه موافق با فطرت نباشد، نفس از آن متنفّر است و درخواستهایش را اجابت نمیکند.

ج- این فطرت متمایل به حق است، به گونهای که اگر انسان نسبت به دو دین – یکی حق و دیگری باطل- شناخت حاصل کند، فطرت آن دو را از هم تشخیص میدهد و متمایل به حق میگردد، بلکه دینِ حق در عمق نفس جای میگیرد و دل با آن آرام شده و یقین حاصل میکند و در نتیجه، یا آن را آشکار نموده و پایبند آن میگردد و یا بر اثر تمایلات نفسانی، ترس، محبّت و تقلید و یا موانع دیگر، از آن روی میگرداند، چنانکه اللهأ دربارۀ فرعون و قومش میفرماید:

﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗا﴾ [النّمل: 14]

«و آن را از روی ستم و سرکشی انکار کردند، در حالیکه دلهایشان به آن یقین داشت.»

د- فطرت باعث میشود که فردِ هدایتیافته بر حقیقتی که پذیرفته باور و یقین نماید، هرچند از دلایل نظری که سبب یقین شود، آگاه نباشد. این موضوع – والله أعلم- نشان میدهد که چرا فرد مسلمان دینش را رها نمیکند، زیرا متناسب با فطرتش است و یقین دارد که دین اسلام، بر حق است. همچنین فردی که از ادیان باطلِ دیگر متمایل به اسلام شده و آن را پذیرفته، همچون غرقشدهای است که به ریسمان نجات چنگ زده، چون یقین دارد که این دین، حقیقت بوده و هماهنگ و موافق با فطرت است. والله أعلم.([24])

مبحث سوم: اللهأ و فراگیربودن قدرتش

مقدّمه

در این مبحث، مطالبی برای معرّفی الله تعالی و فراگیربودن قدرتش بیان میگردد.

در مبحث رکن اول از ارکان ایمان، سخنانی در اثبات وجود الله متعال و دلایل یگانگی او گفته خواهد شد؛ یعنی در مبحث ایمان به اللهﻷ که در آن، ادلّۀ یگانگی الله تعالی به تفصیل بیان خواهد شد.

امّا مبحث پیش رو، در رابطه با علم به الله و شمول قدرت الهی است.

گفتار اول: اللهY

الله: پروردگار و صاحب هر چیزی، آفریدگار یکتا، تدبیرکنندۀ تمام هستی، دانا به تمامی موجودات، زندهکننده، میراننده، روزیدهنده، توانا، متّصف به همۀ کمالات، پاک و منزّه از هر نوع نقص و عیب و تنها ذات شایستۀ پرستش است.

اللهـ خود را اینگونه به بندگانش معرّفی مینماید:

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [الحشر: 22-24]

«او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، دانای غیب و آشکار و او بخشندۀ مهربان است. او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، پادشاه، بینهایت پاک، منزّه [و سالم از هر عیب]، ایمنیدهنده، نگهبان پیروزمند، جبّار [جبرانکننده] و شایستۀ عظمت و بزرگی است. الله پاک و منزّه است از آنچه [برای او] شریک میآورند. او الله است، خالق، نوآفرین، نقشبند [بینظیر]، برای وی نامهای نیکوست، آنچه در آسمانها و زمین است تسبیحش میگویند و او پیروزمند حکیم است.»

در جایی دیگر میفرماید:

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ﴾ [البقرة: 255]

«الله [معبود بر حق است] هیچ معبود بر حقّی، جز او نیست. زنده [و جهان هستی را] نگهدار و مدبّر است. نه چرت او را فرا گیرد و نه خواب. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین وجود دارد، از آنِ اوست. کیست که در نزد وی جز به فرمانش شفاعت کند؟! آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است را میداند و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه ندارند. کرسیّ او آسمانها و زمین را در بر گرفته و نگهداری آن دو [زمین و آسمان] بر وی گران و دشوار نیست و او بلندمرتبه و بزرگ است.»

﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ وَأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡكَبِيرُ﴾ [الحج: 62]

«این بدان سبب است که الله حق بوده و آنچه جز او میخوانند، باطل است، و به راستی که الله بلندمرتبۀ بزرگ است.»

﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الإخلاص: 1-4]

«[ای پیامبر ج!] بگو: او الله یکتا و یگانه است. الله بینیاز است [و همه نیازمند او هستند]. نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده است. و هیچکس همانند و همتای او نبوده و نیست.»

اللهﻷ اسامی فراوانی را برای خویش نام برده که در آیات قبلی، برخی از آنها بیان شد. قرآن کریم و سنّت مطهّر پُر از اسمهای مبارک الهی است.

هریک از اسامی موجود، متضمّن صفتی از صفات پروردگار است.([25])

مشهورترین و بزرگترین و مهمترین نام الهی، «الله» است.

این اسم ویژگیهای فراوانی دارد؛ از جمله:

1. «الله» اسم اعظم الهی است: گروهی از عالمان بر این باور بوده و بیان نمودهاند که «الله» نام اعظم الهی است و اگر پروردگار با این اسم خوانده شود، اجابت میکند و اگر چیزی از وی درخواست شود، میدهد.

2. نام مذکور، اصل همۀ اسمای حسنای الهی به شمار میرود و سایر نامها به آن منسوب شده و صفتش قرار میگیرند. اللهﻷ میفرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ ﴾ [الأعراف: 180]

«و برای الله، نامهای نیکوست، پس او را با آن [نامها] بخوانید.»

﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [طه: 8]

«[او] الله است که هیچ معبودی جز او نیست؛ نامهای نیکو از آنِ اوست.»

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [الحشر: 22-24]

«او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، دانای غیب و آشکار و او بخشندۀ مهربان است. او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، پادشاه، بینهایت پاک، منزّه [و سالم از هر عیب]، ایمنیدهنده، نگهبان پیروزمند، جبّار [جبرانکننده] و شایستۀ عظمت و بزرگی است. الله پاک و منزّه است از آنچه [برای او] شریک میآورند. او الله است، خالق، نوآفرین، نقشبند [بینظیر]، برای وی نامهای نیکوست، آنچه در آسمانها و زمین است تسبیحش میگویند و او پیروزمند حکیم است.»

گفته میشود که رحمان، رحیم، خالق، رازق، عزیز و حکیم از اسامی الله متعال هستند، ولی نمیتوان گفت که الله از نامهای رحمان و رحیم یا از اسامی عزیز و امثال آن است.

3. «الله» مستلزم و متضمّن تمامی مفاهیم اسمای الهی است و به طور اجمال، بیانگر آنهاست و اسمهای الهی تفصیل و توضیحی از صفات جلال و کمال و عظمت پروردگارند. بنابراین سایر اسامی آفریدگار و معانیشان، به نام «الله» برمیگردد.

4. در همۀ اذکار منقول، این نام وجود دارد؛ تهلیل [لا إله إلّا الله]، تکبیر [الله اکبر]، تحمید [الحمد لِلّه]، تسبیح [سبحان الله]، حوقله [لا حول ولاقوّة إلّا بالله]، حسبله [حسبي الله]، استرجاع [إنّا لِلّه وإنّا إلیه راجعون]، بسمله [بسم الله] و سایر اذکار همراه با نام «الله» هستند. زمانی که انسان مسلمان تکبیر، تحمید، تهلیل و بقیّۀ اذکار را میگوید، این اسم را بر زبان میآورد.

5. «الله» بیشتر از سایر اسمای الهی در قرآن آمده، به گونهای که بیش از 2200 بار بیان شده و هیچ اسم دیگری این اندازه نیامده است. الله تعالی 33 آیه را با این نام شروع کرده است.([26])

در توضیح مفهوم «الله» باید گفت که اصل آن «إله» به معنای معبود بوده و «إله» نامی از اسامی پروردگار به شمار میرود و در قرآن مجید آمده است:

﴿وَإِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [البقرة: 163]

«و معبود شما الله یگانه است که غیر از او معبودی نیست؛ بخشندۀ مهربان است.»

﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾ [التوبة: 31]

«درحالی که دستور نداشتند جز الله یکتایی که هیچ معبودی [به حق] جز او نیست را بپرستند. او پاک و منزّه از آنچه شریک او قرار میدهند، است.»

﴿قُلۡ إِنَّمَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ [الأنبياء: 108]

«بگو: تنها به سوی من وحی میشود که همانا معبود شما، معبود یگانه است، پس آیا شما تسلیم میشوید؟!»

با وجود این، جامعترین و بهترین سخن دربارۀ معنای «الله» از ابن عبّاسب نقل شده که میگفت: «"الله" یعنی ذاتی که صاحب ربوبیّت و عبودیّت بر تمامی مخلوقاتش است.» سخن مذکور را ابن جریر در تفسیر خود آورده است.([27])

ابن عبّاسب در این توضیح، دو مسئله را بیان کرده است:

أ- وصفی از این اسمِ گرامی که متعلّق به اللهأ است؛ یعنی صفت الوهیّت آفریدگار که واژۀ «الله» بیانگر آن بوده، چنانکه نام «علیم» دلالت بر صفت علم الهی، «عزیز» دلالت بر صفت عزّت پروردگار، نام «حکیم» دلالت بر صفت حکمت الهی، «رحیم» دلالت بر صفت رحمت پروردگار و سایر اسامی دلالت بر بقیّۀ صفات الهی دارند.

بنابراین «الله» صاحب الوهیّت و ربوبیّت است و این صفت بزرگِ آفریدگار میطلبد که اللهأ معبود باشد و بلکه لازم است که به هیچ نوعی، کسی در این صفت بزرگ با پروردگار شریک نباشد.

صفات الوهیّت شامل تمامی صفات کمال و جلال و عظمت و جمال و رحمت و بِرّ و کرم و احسان میشود و همین صفات سبب میگردد که الله متعال مستحقّ پرستش باشد. اللهأ عبادت میشود، چون دارای صفات جلال و عظمت است. پروردگار متعال پرستش میشود، زیرا تنها او قیّوم و ربّ و پادشاه و سلطان است و نیز بدین سبب که فقط او دارای رحمت بوده و نعمتهای ظاهری و باطنی را به تمامی مخلوقاتش میرساند. اللهﻷ عبادت میشود، چراکه علم، حکم، حکمت، احسان، رحمت، قدرت، عزّت و قهر وی بر هر چیزی احاطه دارد و تنها او از هر جنبهای، غنی و بینیازِ مطلق است و دیگران همواره در تمامی امور، محتاج وی هستند؛ در ایجاد و تدبیر، امداد و روزی، تمامی نیازها، بزرگترین حاجتها و سختترین شرایط محتاج او هستند و نیاز دارند که فقط او را پرستش کنند و معبودشان قرار دهند. بنابراین صفت الوهیّت متضمّن تمامی اسمای حسنا و صفات والای پروردگار است.

ب- صفتی از این اسم که مربوط به بنده است؛ یعنی صفت عبودیّت. بندگان الله تعالی را عبادت میکنند و معبود خویش میدانند. اللهأ میفرماید:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي فِي ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞۚ وَهُوَ ٱلۡحَكِيمُ ٱلۡعَلِيمُ﴾ [الزخرف: 84]

«و او کسی است که در آسمان، معبود و در زمین [نیز] معبود بوده و او حکیم داناست.»

یعنی اهل آسمان و زمین از روی میل یا اجبار، وی را پرستش میکنند و تمامی آنها در برابر عظمتش خاشع و فروتن و پیرو اراده و خواست او و در بندِ عزّت و قیّومیّت پروردگار هستند.

بندگان الله تعالی، او را پرستش میکنند و بر حسب درجات و جایگاه خویش، دل و روح و سخن و فعلشان را با تمام وجود در این راه به کار میگیرند. الله متعال دو مفهوم مذکور را در چندین موضع از آیات قرآن، باهم بیان نموده است؛ مانند:

﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ﴾ [طه: 14]

«یقیناً من الله هستم، هیچ معبودی [به حق] جز من نیست، پس مرا پرستش کن و نماز را برای یاد من برپا دار.»

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ﴾ [الأنبياء: 25]

«و [ما] پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که: معبودی جز من نیست، پس فقط مرا عبادت کنید.»

﴿ فَٱعۡبُدۡهُ وَٱصۡطَبِرۡ لِعِبَٰدَتِهِۦۚ هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا﴾ [مريم: 65]

«پس او را پرستش کن و بر عبادتش شکیبا [و پایدار] باش، آیا [مانند و] همنامی برای او میشناسی؟!»([28])

در مبحث ارکان ایمان و اسلام، توضیحات بیشتری دربارۀ علم به الله متعال بیان خواهد شد.

گفتار دوم: قدرت الهی

قدرت صفتی ثابت از صفات پروردگار است؛ قدرتی تام و کامل که توضیح آن خواهد آمد.

از دیگر اسامی الهی، قدیر، قادر و مقتدر را میتوان نام برد.

نامهای مذکور در قرآن کریم بیان گشته و بیشتر از همه، «قدیر»، سپس «قادر» و پس از آن، «مقتدر» تکرار شده است. به عنوان نمونه، اللهﻷ میفرماید:

﴿وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾ [البقرة: 284]

«و الله بر هر چیزی تواناست.»

﴿إِنَّهُۥ كَانَ عَلِيمٗا قَدِيرٗا﴾ [فاطر: 44]

«بیگمان او دانای تواناست.»

﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن يَبۡعَثَ عَلَيۡكُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِكُمۡ أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِكُمۡ أَوۡ يَلۡبِسَكُمۡ شِيَعٗا وَيُذِيقَ بَعۡضَكُم بَأۡسَ بَعۡضٍۗ﴾ [الأنعام: 65]

«بگو: او قادر است بر آنکه عذابی از بالای [سر] تان یا از زیر پایتان، بر شما بفرستد یا شما را به صورت گروهگروه [و پراکنده] باهم بیامیزد و [طعم] جنگ [و دو دستگی] را به هریک از شما بهوسیلۀ دیگری بچشاند.»

﴿وَكَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥﴾ [الكهف: 45]

«و الله بر همه چیز تواناست.»

تمامی آنها دلالت بر ثبوت صفت قدرت برای اللهـ میکنند و نشان میدهند که قدرت الهی کامل است. الله متعال با قدرت خویش، موجودات را به وجود آورد و با قدرت خود، آنها را تدبیر میکند و با قدرت خویش، آنها را برابر و پابرجا مینماید و با قدرت خود، میمیراند و زنده میکند و بندگان را برای جزا برمیانگیزاند و فرد نیکوکار را به سبب نیکیاش، پاداش داده و بدکار را به علّت بدیاش، مجازات مینماید. ذاتی که هرگاه ارادۀ انجام کاری نماید، میگوید: باش و بلافاصله آن کار صورت میگیرد.

همچنین الله متعال با قدرت خویش، دلها را بر آنچه اراده کند، برمیگرداند و کسی را که بخواهد، هدایت نموده و کسی را که بخواهد، گمراه میکند و انسان مؤمن را مؤمن، فرد کافر را کافر، نیکوکار را نیکوکار و بدکار را بدکار میگرداند.

به سبب کمال قدرتش، هیچکس چیزی از علمش را نمیداند مگر آنچه بخواهد که به کسی خبر دهد. براساس کمال قدرتش، آسمانها و زمین و آنچه در میانشان است را در 6 روز به وجود آورد و هرگز خسته و رنجور نگشت. هیچیک از مخلوقاتش نمیتواند وی را ناتوان کند و از اختیارش خارج گردد، بلکه در هر جا که باشند، در تصرّف اللهأ هستند؛ ذاتی که قدرتش منزّه از خستگی و درماندگی و ناتوانی است و هرچه بخواهد را میتواند انجام دهد.

به علّت کمال قدرتش، هر چیزی تحت فرمان و تدبیر اوست و هرچه بخواهد، میشود و آنچه نخواهد، صورت نمیگیرد.([29])

یکی از اصول مهم و بزرگ ایمان، ایمان به قدر است. الله تعالی میفرماید:

﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ﴾ [القمر: 49]

«بیگمان ما همه چیز را به اندازه [بر اساس تقدیر] آفریدیم.»

﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا﴾ [الأحزاب: 38]

«و فرمان الله حسابشده و دقیق است.»

﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا﴾ [الفرقان: 2]

«پس اندازۀ هرچیز را چنان که میباید؛ معیّن کرده است.»

مسلم/ در صحیح خود([30]) از ابوهریرهس چنین روایت میکند: «مشرکان قریش نزد رسول الله ج آمده و با وی، دربارۀ قدر مخاصمه کردند و از این رو، آیات زیر نازل شد:

﴿إِنَّ ٱلۡمُجۡرِمِينَ فِي ضَلَٰلٖ وَسُعُرٖ٤٧ يَوۡمَ يُسۡحَبُونَ فِي ٱلنَّارِ عَلَىٰ وُجُوهِهِمۡ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ٤٨ إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ﴾ [القمر: 47-49]

«بیگمان گناهکاران در گمراهی و دیوانگی هستند. روزیکه بر چهرههایشان، در آتش [جهنّم] کشیده شده [و به آنان گفته میشود:] [طعم] آتش دوزخ را بچشید. بیگمان ما همه چیز را به اندازه [براساس تقدیر] آفریدیم.»

کسی که به قدر ایمان نداشته باشد، به اللهﻷ نیز ایمان ندارد. امام احمد/ میگوید: «قدر، قدرت الهی است.»([31])

بنابراین انکار قدر به معنای انکار قدرت الله متعال است و انکار صفاتش یا یکی از آنها، با ایمان به الله تعالی منافات دارد، زیرا یکی از اصول ایمان به اللهﷻ‬، ایمان به تقدیرهایش است.

ابن عبّاسب میگوید: «قدر نظام توحید است و هرکس که الله متعال را یگانه بداند و به قدر ایمان آورد، این ریسمان محکمی است که هرگز گسسته نمیشود، ولی فردی که الله تعالی را یگانه بداند، امّا قدر را تکذیب نماید، توحید را نقض کرده است.»([32])

عوف میگوید که از حسن چنین شنیدم: «کسی که قدر را تکذیب کند، اسلام را انکار کرده است. همانا اللهﻷ تقدیرهایی را مقدّر ساخت و مخلوقات را براساس قدر آفرید، اجلها را با قدر تقسیم نمود، روزیها را براساس تقدیر قسمت کرد، مصیبتها را با قدر تقسیم نمود و سلامتیها را بر پایۀ تقدیر قسمت کرد.»([33])

ایمان به قدر، از بزرگترین ویژگیهای عالمانِ به آن است. ابن جریر در تفسیر خود، از ابن عبّاسب نقل نموده که دربارۀ آیۀ: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: 28]؛ «از میان بندگان الله، فقط دانایان از او میترسند.»، میگفت: مراد کسانی هستند که میگویند:

﴿أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ﴾ [الطّلاق: 12]

«همانا الله بر هر چیزی تواناست.»

علاوه بر مواردی که بیان گشت، در مبحث رکن ششم از ارکان ایمان؛ یعنی ایمان به قدر، توضیحات بیشتری دربارۀ قدر و آثار و نتایج پسندیده و شایستۀ آن بیان خواهد شد.

مبحث چهارم: بِرّ و نیکی و نتایج عمیق آن

أ- مفهوم بِرّ

این واژه از الفاظ مهمّ شرعی به شمار میرود که به طور فراوان در قرآن و سنّت آمده است.

اصطلاح مذکور، دارای معانی و مفاهیمی جامع و آثاری عمیق بوده و شامل هر نوع خیر و سعادت دینی و دنیوی میشود.

به همین علّت، تعاریف و دیدگاه عالمان در توضیح مفهوم بِرّ، متفاوت و متنوّع است؛ برخی آن را به معنای صلاح و گروهی به معنای خیر دانستهاند.

زجّاج میگوید: تعدادی از عالمان معتقدند بِرّ یعنی هر عمل نیکی که انسان را به اللهﻷ نزدیک سازد.

ابومنصور میآورد: بِرّ به معنای خیر دنیا و آخرت است؛ خیر دنیا یعنی هدایت و نعمت و خیراتی که الله تعالی برای بنده میسّر و ممکن میسازد.

و خیر آخرت: همان رستگاری و رسیدن به نعمتهای دائمی در بهشت است.([34])

یکی از بهترین تعاریف گفتهشده در مورد بِرّ، سخن شیخ عبدالرّحمان سعدی/ است که میگوید: «بِرّ اصطلاحی جامعی است که شامل عقاید ایمانی، اعمال دل، افعال جوارح و اعضا و تمامی دستورات و ترک محرّمات و ممنوعات است.»([35])

این تعریفِ جامع ما را از توضیحات بیشتر در توضیح مفهوم بِرّ بینیاز میسازد.

ب- تکرار واژۀ «بِر» در قرآن کریم

این کلمه به طور فراوان و با صیغههای مختلف و در عبارات متنوّعی بیان شده است؛ به عنوان نمونه:

1. به معنای صله آمده است: الله متعال میفرماید:

﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَيۡمَٰنِكُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 224]

«و الله را دستاویز سوگندهای خود قرار ندهید برای اینکه نیکی [و بخشش] کنید و تقوا پیشه سازید و در میان مردم آشتی دهید [قسم یاد نکنید]

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ﴾ [الممتحنة: 8]

«الله شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند.»

2. در مفهوم اطاعت آمده: از جمله:

﴿وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَيۡهِ﴾ [مريم: 14]

«و [او] نسبت به پدر و مادرش نیکوکار [و مطیع] بود.»

﴿وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي﴾ [مريم: 32]

«و [مرا] نسبت به مادرم نیکوکار [ و فرمانبردار قرار داده] است.»

3. به معنای انجام طاعات آمده: همچون:

﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 2]

«و در [راه] نیکوکاری و پرهیزگاری، با یکدیگر همکاری کنید.»

اگر بِرّ به همراه تقوا بیان گردد، بِرّ به معنای انجام طاعات و تقوا به معنای ترک محرّمات است.

4. به معنای تقوا آمده: وقتی بِر به طور مطلق بیان شود، به مفهوم تقواست؛ مانند:

﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ﴾ [آلعمران: 92]

«هرگز به نیکوکاری [تقوا] نمیرسید تا از آنچه دوست دارید، انفاق کنید.»

﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ﴾ [البقرة: 177]

«نیکی این نیست که روی خود را به سمت مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی [و نیکوکار]کسی است که به الله [و ...] ایمان آورد.»

﴿۞أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَكُمۡ﴾ [البقرة: 44]

«آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید و خودتان را فراموش میکنید؟!»([36])

ج- اصطلاح «بِر» در سنّت نبوی

واژۀ مذکور، در احادیث پیامبر ج نیز بسیار بیان شده و در همان معانی قبلی به کار رفته و امکان دارد در مفاهیم دیگری نیز آمده باشد؛ مثلا در مفهوم خوشاخلاقی، آرامش روحی و ... .

به طور مثال، در صحیح مسلم، از نواس بن سمعانس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «الْبِرُّ حُسْنُ الْخُلُقِ، وَالإِثْمُ مَا حَاكَ فِي صَدْرِكَ، وَكَرِهْتَ أَنْ يَطَّلِعَ عَلَيْهِ النَّاسُ»([37]«بِرّ یعنی اخلاق نیکو و گناه عملی است که در سینه [یا دل] تو، خدشه وارد کند و ناپسند بدانی که مردم از آن آگاه شوند.»

وابصه بن معبدس میگوید که نزد رسول الله ج آمدم و ایشان پرسیدند: «جِئْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْبِرِّ وَالإِثْمِ؟»؛ «آمدی تا دربارۀ بِرّ و گناه بپرسی؟» گفتم: آری. پیامبر ج فرمودند: «اسْتَفْتِ قَلْبَكَ؛ الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ، وَاطْمَأَنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ، والإِثْمُ مَا حَاكَ فِي النَّفْسِ، وَتَرَدَّدَ فِي الصَّدْرِ، وَإِنْ أَفْتَاكَ النَّاسُ وَأَفْتَوْكَ»([38]«از دلت بپرس: نیکی یعنی آنچه جان و دل با آن آرام گیرد و گناه یعنی آنچه در دل خدشه وارد کند و در سینه [یا دل] تردید اندازد، هرچند مردم به تو فتوا [به دروغ] دهند و برای تو حکم صادر کنند.»

ابن رجب/ در توضیح دو حدیث قبلی میآورد: «تفسیرشان از بِرّ متفاوت شد، زیرا این اصطلاح از دو جنبۀ مشخّص، اطلاق میگردد:

1. از جنبۀ برخورد با مخلوقات و نیکی به آنها که بسا اوقات در معنای نیکی به والدین کاربرد دارد و گفته میشود: بِرّ الوالدین. همچنین در موارد زیادی، به مفهوم نیکی به عموم مخلوقات میآید. ابن مبارک کتابی با عنوان «کتاب البِرّ والصّلة» نگاشته و در صحیح بخاری و جامع ترمذی نیز فصلی با همین عنوان آمده که مشتمل بر نیکی به همۀ مخلوقات بوده و احسان به پدر و مادر مقدّم شده است.

بهز بن حکیم از پدرش، و او از جدّش روایت نموده که پرسید: ای رسول الله ج! چه کسی از همه نیکوکارتر است [یا اینکه به چه کسی نیکی کنم]؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «أُمَّكَ»؛ «مادرت» دوباره پرسید: سپس چه کسی؟ رسول الله ج فرمودند: «ثُمَّ أَبَاكَ»؛ «سپس پدرت» او گفت: پس از آن، چه کسی؟ رسول الله ج در جواب فرمودند: «ثُمَّ الْأَقْرَبَ فَالْأَقْرَبَ»([39]«سپس فرد نزدیکتر و نزدیکتر [به تو]

این سخن پیامبر ج نیز به همین معناست که فرمودند: «الْحَجُّ الْمَبْرُورُ لَيْسَ لَهُ جَزَاءٌ إِلا الْجَنَّةُ»([40]«پاداش حجّ پسندیده و مقبول، فقط بهشت است.» در «المسند»([41]) روایت شده که از پیامبر ج دربارۀ خوبی حج سؤال شد و ایشان فرمودند: «إطعامُ الطّعام، وإفشاءُ السّلام»؛ «طعامدادن و آشکارساختن سلام.» و در روایتی دیگر آمده که فرمودند: «وطیبُ الكلام»([42]«سخن نیکو [گفتن]»

ابن عمرب میگفت: بِرّ کار آسانی است؛ چهرهای گشاده و سخنی نرم.([43])

اگر اصطلاح «بِرّ» با واژۀ «تقوا» همراه شود؛ مانند آیۀ: ﴿وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ﴾ [المائدة: 2]، گاهی اوقات، مراد از «بِرّ»، رفتار نیک با مردم و هدف از تقوا، معاملۀ با الله تعالی بهوسیلۀ انجام دستورات و دوری از محرّمات اوست.

در برخی موارد، مراد از بِرّ، انجام واجبات و هدف از تقوا، دوری از محرّمات است.

و در آیۀ: ﴿وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ﴾ [المائدة: 2]، گاهی اوقات، مراد از إثم، گناهان و هدف از عدوان، ستم به مخلوق است. همچنین امکان دارد مراد از إثم، آنچه در اصل خود حرام به شمار میرود، باشد؛ همچون زنا، دزدی و نوشیدن شراب. و احتمالاً هدف از عدوان، ترک آنچه مباح بوده و انجام آنچه ممنوع به شمار میرود، است هرچند در اصل، اجازۀ انجام شبیه این کار وجود دارد؛ مانند کشتن کسی به منظور قصاص و کشتن فردی که قتلش جایز نیست یا گرفتن بیش از آنچه در زکات و امثال آن واجب بوده و یا زدن شلّاق بیش از اندازه، برای اجرای حد و ... .»([44])

سپس ابن رجب/ مفهوم دوم را بیان نموده و میگوید: «دومین معنای بِرّ، این است که مراد از آن، انجام تمامی طاعات آشکار و پنهان باشد؛ همچون:

﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾ [البقرة: 177]

«نیکی این نیست که روی خود را به سمت مشرق و مغرب کنید، بلکه نیکی [و نیکوکار]کسی است که به الله و روز قیامت و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران، ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوستداشتنش، به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه و گدایان و در [راه آزادی] بردگان بدهد و نماز را بر پای دارد و زکات را بدهد. و وفاکنندگان به پیمانشان وقتی پیمان بندند و [کسانی که] در فقر و سختی و زیان و بیماری و به هنگام نبرد شکیبایند؛ اینها کسانی هستند که راست گفتند و آنان پرهیزگارانند.»

روایت شده که از پیامبر ج دربارۀ ایمان پرسیده شد و ایشان آیۀ فوق را تلاوت نمودند.([45])

پس بِرّ با این معنا شامل تمامی عبادات باطنی؛ مانند ایمان به الله و فرشتگان و کتابها و رسولان الهی، و عبادات ظاهری؛ همچون انفاق اموال در راه رضایت الله، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، وفای به عهد، صبر بر تقدیرها؛ مانند بیماری و نداری و صبر بر طاعات؛ همچون پایداری در هنگام رویارویی با دشمن، میشود.»([46])

ابن رجب در ادامه میگوید: «پاسخ پیامبر ج در روایت نوّاسس شامل تمامی این ویژگیها بود، زیرا گاهی اوقات، مراد از خوشاخلاقی، خوگرفتن با اخلاق شریعت و ادبآموزی از آداب الهی؛ آدابی که بندگانش را بهوسیلۀ آنها در کتابش ادب نموده، است، چنانکه الله متعال به پیامبر ج میفرماید:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]

«و یقیناً تو [ای محمّد! ج] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»

و أمّالمؤمنین عایشهل میگوید: «اخلاق پیامبر ج، [هماهنگ با] قرآنکریم بود»([47]).

یعنی پیامبر ج از آداب قرآن ادب آموخته، پس دستوراتش را انجام داده و از ممنوعاتش پرهیز مینمودند و در نتیجه، برای پیامبر ج عمل به قرآن کریم، عادت و اخلاقشان شده بود؛ مانند سرشت و طبیعتی که هرگز از ایشان جدا نمیشد. بهترین و شریفترین و زیباترین اخلاق، همین است.([48])

بنا بر قولی، تمامی دین، اخلاق است و در روایت وابصه آمد که: «الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ، وَاطْمَأَنَّ إِلَيْهِ الْقَلْبُ»([49]«نیکی یعنی آنچه جان و دل با آن آرام گیرد.»

در روایتی دیگر چنین آمده است: «ما إنشرحَ إلیه الصّدرُ»([50]«آنچه سینه [یا دل] با آن باز [و شاد] شود.»

حلال را نیز اینگونه تفسیر نموده، چنانکه در روایت ابوثعلبه و دیگران آمده است. و این نشان میدهد که اللهﻷ بندگانش را بر شناخت حقیقت و آرامگرفتن با آن و پذیرش آن آفرید و محبّت حقیقت و نفرت از ضدّ آن را در سرشتها نهادینه کرد.»([51])

براساس مطالب مطرحشده، بخشی از معانی بِرّ و نتایج عمیقش برای ما روشن گشت.

مبحث پنجم: اخلاق در اسلام

اخلاق در دین اسلام، جایگاه و ارزش والایی دارد. در ادامه، مطالبی در این باره بیان خواهد شد.

1- مفهوم واژۀ اخلاق

اخلاق جمع خُلق و الخُلُقُ بوده و خُلق: همان طبیعت و سرشت را گویند که جمع آن، اخلاق میشود.

ابن منظور میگوید: «در قرآن کریم چنین آمده است:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]

«و یقیناً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»

اخلاق که جمع است، جمع مکسّر دیگری ندارد و خُلق و خُلُق به معنای سرشت است.»([52])

همچنین میگوید: «خُلق ـ با ضم و سکون لام ـ همان روش و آیین و طبیعت و سرشت است.»([53])

جاحظ چنین میآورد: «خلق حالتی نفسانی است که انسان در آن حالت، کارهایش را بدون تفکّر و اختیار انجام میدهد.

خلق در برخی افراد، غریزی و ذاتی است، امّا در بعضی دیگر، فقط با ریاضت و تلاش حاصل میشود.»([54])

2- تعریف حُسن خلق

این عبارت از دو کلمه ترکیب شده است؛ یعنی واژۀ حُسن و کلمۀ خلق. مفهوم خلق بیان شد، ولی ابن منظور در توضیح واژۀ حُسن میگوید: «حُسن ضدّ و نقیض قبح و زشتی است.»([55])

وی از قول ازهری میآورد که: «حُسن صفتِ هرآنچه زیبا و خوب باشد، است.»([56])

و از قول جوهری چنین میآورد: «جمع آن برخلاف قیاس، محاسن میشود، گویی که جمع محسن است.»([57])

و میگوید: «محاسن در حوزۀ اعمال، ضدّ مساوئ و بدیهاست.»([58])

پس مفهوم واژۀ «حُسن» همین است.

امّا دربارۀ اصطلاح «حُسن خلق» تعریفهای متعدّد و مشابهی بیان شده است. میتوان گفت که: حُسن خلق یعنی آراستهشدن با فضایل و مکارم؛ مانند خوشرویی، نرمی، سخن نیکو، کرامت نفس، پرهیز از آزار، بخشندگی، پاکدلی، بردباری، صبر، عفو، شجاعت و سایر نیکیها و دوری از آنچه بر ضدّ موارد مذکور است.

این تعریف، بهترین و آسانترین توضیح دربارۀ حُسن خلق به شمار میرود و در ادامه، مطالبی بیان خواهد شد که اصطلاح مذکور را روشنتر میسازد.

3- مفهوم اخلاق نیکو

پیامبر ج فرمودند: «إتَّقِ اللَّهَ حَيثُما كُنتَ وَ أتبِع السَّيِّئَةَ الحَسَنَةَ تَمحُها وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»([59]«هرجا که بودی، از الله تعالی بترس و پس از بدی، نیکی کن که آن بدی را از بین ببرد و با مردم، با اخلاق نیک رفتار نما.»

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «بهترین اخلاق نیک با مردم این است که با هرکس از تو بریده و قهر کرده، با سلام، اکرام، دعا، استغفار، تحسین و ملاقاتش ارتباط برقرار کنی و به کسی که تو را از آموزش و منفعت و مال، محروم نموده، بخشش نمایی و کسی را که خون یا مال و آبرویی را از تو ضایع و تباه کرده، عفو کنی. برخی از این کارها واجب و برخی دیگر، مستحب است.»([60])

4- مفهوم خُلق عظیم

اللهـ در توصیف پیامبر ج فرمود:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]

«و یقیناً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»

پاک و منزّه است ذاتی که مقام و منزلتش این قدر بزرگ و احسانش این اندازه کامل است. به بزرگی فضل و کمال و فراگیری لطف و احسانش بنگر که چگونه خودش میبخشد و سپس تحسین میکند؟!»([61])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «خُلق عظیمی که الله تعالی محمّد ج را با آن توصیف نموده، همان دین مشتمل بر تمامی دستورات الهی است، چنانکه مجاهد و دیگران بر این باور بودند.

یعنی همان تفسیر و توضیح قرآن، چنانکه أمّ المؤمنین عایشهل میگوید: «اخلاق پیامبر ج، قرآن کریم بود.»([62])

اخلاق واقعی و حقیقی، اقدام به فرمانبرداری و انجام آنچه الله متعال دوست دارد، از روی میل و با دلی گشاده است.»([63])

ابن قیّم/ در تفسیر آیۀ قبلی چنین میآورد: «ابن عبّاس و مجاهدش میگویند: یعنی بر دین بزرگی هستی که از دیدگاه من، هیچ دینی محبوبتر و پسندیدهتر از آن نیست. و مراد دین اسلام است.

حسن میگوید: هدف، آداب قرآنی است.

قتاده میگوید: مراد، همان دستورات و محرّمات الهی است که بهوسیلۀ قرآن بیان میگردد.

یعنی اخلاقی داری که اللهأ تو را بهوسیلۀ آن در قرآن برتری داد.»([64])

شیخ محمّد طاهر بن عاشور/ میآورد: «خُلق عظیم: یعنی برترین اخلاق و کاملترین آن که در سرشت انسان به نهایت کمال مطلوب رسیده است، چون مکارم اخلاق در وجود پیامبر ج جمع شده بود و ایشان با وجود تفاوت شرایط، همواره با مردم به نیکی رفتار مینمودند و از این رو، خُلق عظیم برتر از مطلق اخلاق نیکوست.»([65])

همچنین میگوید: «بدان که بهترین و کاملترین خُلق عظیم که برترین اخلاق نیک هم به شمار میرود، عبارت است از: دینداری، شناخت حقایق، بردباری، عدالت، صبر بر سختیها، اعتراف به احسان فرد نیکوکار، تواضع، زهد، پاکدامنی، عفو، بخشندگی، حیا، شجاعت، راه و روش نیکو، آرامش، وقار، رحمت، رفتار و برخورد نیک.

اخلاق در ذات و باطن انسان وجود دارد و نشانههایش اعمال صاحب آن در سخن، خوشرویی، پایداری، داوری، تحرّک و آرامش، خوراک و نوشیدنی، ادبنمودن خانواده و افراد تحت تکفّل و نتایج این امور؛ همچون احترام در نزد مردم و تعریف و شهرت اوست.

نشانههای اخلاق پیامبر ج نیز علاوه بر موارد فوق، ادارۀ امور امّت و ویژگیهای مخصوص ایشان؛ مانند فصاحت سخن و جملات کامل و بلیغشان است.»([66])

5- فضایل حُسن خُلق

شریعت اسلام دلایلی بیان نمود که نشان میدهد اخلاق نیک، فضایلی بزرگ دارد و باعث ایجاد خیر و سعادت دنیا و آخرت میگردد؛ از جمله:

1- حُسن خُلق فرمانبرداری از دستور الهی است: اللهﻷ میفرماید:

﴿خُذِ ٱلۡعَفۡوَ وَأۡمُرۡ بِٱلۡعُرۡفِ وَأَعۡرِضۡ عَنِ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾ [الأعراف: 199]

«[ای پیامبر ج!] گذشت را پیشه کن و به نیکی فرمان ده و از نادانان روی بگردان.»

2- این ویژگی، اطاعت از رسول الله ج به شمار میرود، زیرا ایشان در احادیث بسیاری توصیه به این کار نمودهاند؛ از جمله روایت معاذس که در آن چنین آمده است: «وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»؛ «و با مردم، با اخلاقی نیک رفتار کن.»

3- این عمل، به معنای پیروی از پیامبر ج است: الله تعالی میفرماید:

﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾ [الأحزاب: 21]

«یقیناً برای شما در زندگی رسول الله ج سرمشق نیکویی است.»

4- اخلاق نیک، باعث بالارفتن درجات و مقامها میشود: پیامبر ج فرمودند: «إنّ الْعَبْدَ لَيَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلُقِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ الْقَائِمِ»([67]«همانا بنده به وسیلۀ اخلاق نیکش، به مقام فرد روزهدار شبزندهدار [کسی که نماز شب میخواند] میرسد.»

5- یکی از بزرگترین و مهمترین عوامل ورود به بهشت است: رسول الله ج فرمودند: «أعظمُ ما یُدخُلُ الجنَّةَ تقوی الله وحُسنُ الخُلُقِ»([68]«بزرگترین [و بیشترین] عاملی که باعث ورود [مردم] به بهشت میشود، تقوای الهی و اخلاق نیکوست.»

6- اخلاق نیک باعث نزدیکی به مجلس رسول الله ج در روز قیامت میشود: پیامبر ج فرمودند: «إِنَ أَحَبَّكُمْ إِلَیَ وَ أَقْرَبَكُمْ مِنِّی مَجْلِساً یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحْسَنُكُمْ أخلاقاً»([69]«همانا محبوبترین شما در نزد من و نزدیکترینتان به من در روز قیامت، خوشاخلاقترین شماست.»

7- باعث کسب محبّت الهی میگردد: اسامه بن شریکس میگوید: نزد پیامبر ج نشسته بودیم، به گونهای که گویا پرنده روی سرمان باشد [که در این حالت، انسان تکان نمیخورد تا پرنده نپرد] و هیچیک از ما صحبت نمیکرد تا اینکه گروهی آمده و پرسیدند: محبوبترینِ بندگان الهی در نزد الله تعالی چه کسانی هستند؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «أَحْسَنُهُمْ أخلاقاً»([70]«خوشاخلاقترین آنان.»

8- در روز قیامت، اخلاق نیک سنگینترین عمل در ترازوی اعمال است: ابودرداءس روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «مَا مِن شَیءٍ أثقَلُ فی مِیزَان العَبدِ یَوم القِیامَةِ مِن حُسنِ الخُلُقِ»([71]«در روز قیامت، چیزی سنگینتر از خوشخلقی در ترازوی اعمال بنده نیست.»

9- اخلاق نیک سبب افزایش عمر و آبادانی سرزمین میگردد: پیامبر ج میفرمایند: «حُسْنُ الْخُلُقِ، وَحُسْنُ الْجِوَارِ، يُعَمِّرَانِ الدِّيَارَ، وَيَزِيدَانِ فِي الْأَعْمَارِ»([72]«خوشخلقی و همسایگی خوب، سرزمینها را آباد و عمرها را زیاد میکند.»

10- باعث به دستآوردن دلها، آسانشدن کارها و حفاظت از شرّ مخلوقات میشود.

11- خوشاخلاقی سبب نام و یاد نیک و افزایش علم میگردد.

12- اخلاق نیک باعث آسایش خاطر، خوشی زندگی و حفاظت از ضررهای زندگی و عجله میشود.([73])

13- آیا امکان دستیابی به اخلاق نیک وجود دارد یا نه؟ در پاسخ میتوان گفت: همانگونه که اخلاق و طبیعت، غریزی و فطری است، اکتسابی و نوعی عادت نیز به شمار میرود که با تلاش و به کارگیری اسباب حاصل میشود.

اللهﻷ میفرماید:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ﴾ [الرّعد: 11]

«بیگمان الله تعالی حالت [و سرنوشت] هیچ قومی را تغیر نمیدهد تا وقتی که آنان آنچه در ضمیرشان است را تغیر دهند.»

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا﴾ [الشّمس: 9]

«بدون تردید هرکس که نفس خود را تزکیه [و پاک] کرد، رستگار شد.»

پیامبر ج میفرمایند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، وَإِنَّمَا الْحِلْمُ بِالتَّحَلُّمِ، وَمَنْ يَتَحَرَّ الْخَيْرَ يُعْطَهُ، وَمَنْ يَتَوَقَّ الشَّرَّ يُوقَهُ»([74]«بدون تردید علم با آموختن و همانا بردباری با شکیباییکردن حاصل میگردد و هرکس به دنبال خیر باشد، به او داده میشود و کسی که از بدی پرهیز نماید، از آن حفاظت میگردد.»

همچنین فرمودند: «وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَنٍ»([75]«و با مردم، با اخلاقی نیک رفتار کن.»

عبارات فوق و بسیاری دیگر دلالت دارند که تغییر سرشت و اخلاق امری ممکن و قابل دسترس بوده و دشوار و محال نیست، برخلاف افرادی که معتقدند این ویژگی در انسان ثابت و غیرقابل تغییر است؛ آنان دلیل میآوردند که این امور غریزی و فطری هستند و برخی سرشتها از ابتدا برخوردار از آن بوده و امکان تغییر و جداییاش وجود ندارد.

اگر اخلاق غیر قابل تغییر میبود، توصیهها و مواعظ و ادبآموزیها بیفایده و بیهوده به شمار میرفت و دستور به فراگیری فضایل و دوری از رذیلتها، تکلیف به عملی ناممکن بود و هرگز فرد عاقل چنین موردی را نمیپذیرد.

در صورتی که فردی از لحاظ فطری و ذاتی، برخوردار از اخلاق نیکو باشد، سپس آن را با نیکیهای دیگر پرورش دهد و با آداب شریعت درخشان اسلام ادب نماید و با تمرین و آموزش تقویت کند؛ این کار نورٌ علی نور بوده و فضل و احسان الهی است که به هرکس بخواهد، میبخشد.([76])

بخش دوم: منابع قانونگذاری در دین اسلام

مقدّمه

مبحث اول: ماهیّت و شواهد صداقت قرآن کریم

مبحث دوم: مفهوم و اهمّیت سنّت

مبحث سوم: شیوههای حفاظت سنّت نبوی

مبحث چهارم: جایگاه سنّت نسبت به قرآن کریم

مقدّمه

قرآن و سنّت، دو منبع قانونگذاری در دین اسلام به شمار میروند که عقاید، قوانین، احکام، آداب و امثال آن از این دو مصدر گرفته میشود.

شرح و توضیح این مطلب در مباحث پیش رو از طریق بیان ماهیت قرآن و سنّت و دلایل منبعبودن آنها و آنچه در این چارچوب میگنجد، خواهد آمد.

مبحث اول: ماهیّت و شواهد صداقت قرآن کریم

1- ماهیّت قرآن کریم

أ- تعریف لغوی قرآن

برخی از زبانشناسان معتقدند که واژۀ «قرآن» مصدر بر وزن فُعلان مانند غُفران، شُکران، رُجحان و گرفتهشده از قرأ، قراءة و قرآناً است.

گروهی دیگر بر این باورند که «قرآن» اسم عَلَم غیرمشتق بوده و از «قرأ» گرفته نشده، امّا نامی برای کتاب الله است؛ مانند سایر کتابهای آسمانی؛ همچون تورات و انجیل.

برخی میگویند: «قرآن» به معنای جمعآوری بوده و علّت نامگذاری قرآن این است که سورهها را جمع نموده و باهم گِرد میآورد.([77])

ب- تعریف اصطلاحی قرآن

علما تعریفات زیادی برای قرآن آوردهاند که کاملترین و بهترین آنها، این تعریف است: «قرآن کلام معجز الهی است که بر پیامبر ج نازل شده و به صورت تواتر نقل گشته و به قصد عبادت، تلاوت میشود.»([78])

مراد از «کلام معجز الهی»، این است که سخن انس و جن، فرشتگان، پیامبر یا رسول نیست، بلکه کلام اللهﻷ بوده و آنگونه که شایستۀ اوست، قطعاً سخن گفته است.

با عبارت «نازلشده بر پیامبر ج»، کتابهای نازلشده بر پیامبرانِ پیش از سیّدنا محمّد ج از تعریف مذکور خارج میشود؛ مانند صُحُف ابراهیم، تورات نازلشده بر موسی و انجیل نازلشده بر عیسی†.

و با قید «تواتر»، آنچه گفته میشود قرآن است و به صورت تواتر نقل نگشته، خارج میشود.

با جملۀ «به قصد عبادت، تلاوت میشود»، حدیث قدسی خارج میگردد، چون به منظور عبادت، خوانده نمیشود هرچند منسوب به اللهﻷ است.([79])

ج- اسمهای قرآن کریم

الله تعالی بیش از 50 اسم برای قرآن مجید نام میبرد که مشهورترین آنها عبارتند از:

کتاب: زیرا مشتمل بر انواعی از قصّهها، آیات، احکام و اخبار، به شیوههای مخصوصی است.

ذکر: چون شامل مواعظ، تحذیر و اخبار امّتهای پیشین است.

و نیز بدین سبب که دارای شرافت و عزّت برای کسی است که به آن ایمان آورد و آیاتش را تصدیق نماید، زیرا قرآن کریم حقّ و باطل را از هم جدا میسازد.([80])

2- صداقت و جایگاه و حفاظت قرآن از تحریف

قرآن کریم آخرین، طولانیترین و کاملترین کتاب آسمانی و حاکم بر آنهاست.

اللهأ میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]

«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگاهبان است.»

﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [يونس: 37]

«و [سزاوار] نیست این قرآن، به دروغ [بدون وحی الهی] به الله نسبت داده شود؛ بلکه تصدیقکنندۀ چیزی است که پیش از آن [نازل شده] است و بیان و تفصیل [آن] کتاب است. تردیدی در آن وجود ندارد، از [جانب] پروردگار جهانیان است.»

﴿مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾ [يوسف: 111]

«این [قرآن] سخنی نبود که [به دروغ] بافته شود، بلکه تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بیانکننده [و شرح] هرچیز و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند.»

مفسّران در توضیح عبارت: ﴿وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ میگویند که یعنی نگهبان و گواه بر کتابهای آسمانی پیش از خود و تصدیقکنندۀ آنهاست؛ یعنی مطالب صحیحشان را تصدیق نموده و تحریف و تغییر صورتگرفته در آنها را رد میکند و این موارد را منسوخ یا اثبات و تأیید مینماید.

به همین علّت، تمامی پیروان کتابهای پیشین؛ کسانی که از دینشان برنگشتهاند، قرآن را نیز قبول دارند، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٥٢ وَإِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا كُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِينَ﴾ [القصص: 52-53]

«کسانیکه پیش از این [قرآن]، به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، به آن ایمان میآورند. و وقتی [قرآن] بر آنان خوانده شود، میگویند: به آن ایمان آوردیم، بدون تردید این حق از سوی پروردگار ماست، همانا ما پیش از [نزول] آن هم مسلمان بودیم.»

الله متعال از کسی دین و روشی غیر از آنچه در قرآن کریم آمده است را قبول نمیکند.([81])

شیخ عبدالرّحمان بن سعدی/ دربارۀ ﴿وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ میگوید: «یعنی شامل آنچه در کتابهای پیشین بوده، است و علاوه بر آن، مطالب بیشتری در حوزۀ الهیّات و اخلاق روانی دارد. بنابراین قرآن کریم تأییدکنندۀ تمامی حقایق موجود در کتابهای پیشین است و دستور و تشویق به آنها نموده و راههای رسیدن به این حقایق را گسترده ساخته است.

کتابی که خبر گذشتگان و آیندگان در آن وجود دارد؛ کتابی که دارای حکم و حکمت است و هر حکمی از احکام کتابهای پیشین را که تصدیق نموده، مقبول و هرآنچه را رد کرده، مردود و تحریفشده است، زیرا اگر از نزد الله تعالی میبود، قطعاً با آن مخالفت نمیکرد.»([82])

قرآن کریم آخرین رسالت و پیام الهی به بشریّت و بلکه برای تمامی جنّ و انس است، برخلاف کتابهای آسمانی قبلی که برای اقوامی خاص و دورانی معیّن و محدود فرستاده میشد.

علاوه بر این، قرآن محفوظ از زیادت و نقصان و تحریف بوده و الله متعال ضامن حفاظتش شده است:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]

«همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»

ذکر همان قرآن است.

مفسّران در تفسیر آیۀ مذکور میگویند: یعنی ما این قرآن را نازل کردیم، ﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾؛ یعنی از هرآنچه شایستۀ قرآن نباشد؛ مانند اشتباه و تغییر، تحریف، زیادت، نقصان و امثال آن حفاظت میکنیم و هیچکس نمیتواند باطلی را بر آن بیفزاید یا حقیقتی را از آن حذف کند.([83])

قرآن مجید تأثیرات فراوانی در دلها دارد. کسی که با تمام وجود به قرآن گوش دهد، قطعاً تأثیرات بزرگی را در جانش خواهد یافت هرچند معانی و دلالتهایش را نفهمد و اگرچه آشنا به زبان عربی نباشد.

این رازی از اسرار قرآن بوده که بیانگر عظمت و شکوه آن است.

قرآن کریم بیشترین تأثیر را در پیشرفت و رستگاری امّتها داشته و دارد. الله تعالی بهوسیلۀ این کتاب، قوم عرب را بزرگانِ حکمت و هدایت و بهترین امّت برای راهنمایی مردم ساخت، پس از اینکه در تاریکیهای جهالت سرگردان و گمراه بودند.

یکی از ویژگیهای قرآن این است که شگفتیهایش پایانی ندارد و با تکرار زیاد، کهنه و تکراری نمیشود، بلکه هر اندازه که انسان قرآن کریم را بیشتر تلاوت نماید، به همان اندازه شیرینی و جذّابیتش بیشتر میگردد.

از دیگر ویژگیهایش این است که اللهﻷ فراگیری و حفظ آن را آسان نموده و به همین سبب، بسیاری از فرزندان مؤمنان قرآن کریم را حفظ میکنند.

همچنین این کتاب آسمانی مشتمل بر عادلترین، بزرگترین، گرامیترین و فراگیرترین احکام است و هیچ مسئلۀ کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه به طور اجمال یا تفصیل، به آن پرداخته و هر انسان منصف و عاقلی این مطلب را قبول دارد هرچند که هم مسلمان نباشد.([84])

علاوه بر مطالب فوق، در مبحث بعدی و نیز در مبحث اعجاز قرآن، سخنان بیشتری دربارۀ جایگاه و ارزش قرآن کریم بیان خواهد شد.

مبحث دوم: مفهوم و اهمّیت سنّت

گفتار اول: مفهوم سنّت نبوی

1- مفهوم لغوی سنّت

سنّت در لغت به معنای روش و سیرت است. لبید بن ربیعهس در معلّقۀ مشهور خویش میسراید:

مِــنْ مـَـعــشرٍ سـَـنَّتْ لـهمْ آباؤهُمْ

ولــكــلِّ قــومٍ سُــنَّة ٌ وإمــامُــهَـــا([85])

«[من یا آن فرد بزرگ] از گروهی هستیم که پدرانشان راه و رسم زندگی را برایشان نشان دادهاند و هر قومی، روش و پیشوایی دارد [که از آن پیروی میکند]

ابن منظور میگوید: «سنّت: یعنی سیرت و روش نیک یا زشت.»([86])

2- مفهوم اصطلاحی سنّت

اگر لفظ سنّت در شریعت اطلاق شود، یعنی آنچه پیامبر ج دستور داده یا نهی نموده و با گفتار یا رفتار خویش تأیید و اجرا کرده است.

به همین سبب، در دلایل شرعی گفته میشود: کتاب و سنّت؛ یعنی قرآن کریم و حدیث شریف نبوی.

با وجود این، از دیدگاه عالمان شریعت، مفهوم سنّت با توجّه به اختلاف رشته و تخصّص آنان، متفاوت است.

در این بخش، مفهوم سنّت از دیدگاه محدّثان و از این لحاظ که دومین منبع قانونگذاری به شمار میرود، مورد نظر ماست.([87])

بنابراین میتوان سنّت را اینگونه تعریف کرد:

هر سخن، عمل، تأیید، ویژگی خَلقی و فطری، صفت اخلاقی یا سیرت و روشی که از پیامبر ج نقل شده و به اثبات رسیده است؛ فرقی نمیکند که پیش از بعثت یا پس از آن باشد.([88])

سنّت از این لحاظ، مترادف با حدیث است.

بنابراین سخن منقول از پیامبر ج یعنی احادیثی که ایشان آنها را به مناسبتهای متفاوتی گفتهاند و نیز احکام، اعتقادات و آدابی که بیان فرمودهاند.

مانند: «إنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ»([89]«همانا [صحّت و ارزش و پذیرش] اعمال بستگی به نیّتها دارد.»

مراد از عمل و فعل پیامبر ج، آنچه صحابهش از اعمال ایشان نقل کردهاند؛ همچون وضو، نماز، عبادت، روزه و امثال آن.

و هدف از تقریر و تأیید، یعنی اعمالی که از صحابهش صادر شده و پیامبر ج با سکوت، عدمانکار، موافقت یا تحسین خویش، آنها را تأیید نمودهاند که چون برخوردار از پذیرش و موافقت رسول الله ج بوده، گویی که از ایشان صادر شده است.

به عنوان نمونه، وقتی پیامبر ج نیزهبازی حبشیها را در مسجد دیدند، سکوت نموده و آن را انکار نکردند.([90])

مراد از ویژگی و صفات فطری و خَلقی رسول الله ج، شکل و سیمایشان؛ همچون چهرۀ سرخگون پیامبر ج و قد بلند و رنگِ پوست و تبسّم ایشان است.

هدف از صفات اخلاقی، تمامی رفتار و شمایل رسول الله ج است.

قید پیش از بعثت، شامل همۀ حالات ایشان پیش از بعثت، و عبارت بعد از بعثت، شامل تمامی شرایط و حالاتی که پس از بعثت داشتند، میشود، زیرا پیامبر ج پیشوای رهنما و اسوه بودند، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:

﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا﴾ [الأحزاب: 21]

«قطعاً برای شما در زندگی رسول الله ج سرمشق نیکویی است؛ برای آنان که به الله تعالی و روز آخرت امید دارند و الله را بسیار یاد میکنند.»([91])

گفتار دوم: اهمّیت و جایگاه سنّت در قانون اسلامی

سنّت نبوی دومین منبع قانونگذاری در اسلام به شمار میرود و بخشی از وحی و ذکری بوده که الله تعالی ضامن حفاظت آن شده است؛ چنانکه میفرماید:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]

«همانا ما ذکر [وحی] را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»

این وعده و ضمانت، شامل حفاظت قرآن و سنّت نبوی که تفسیرکنندۀ قرآن و نیز حکمت نازلشده است، میشود، چنانکه اللهﻷ میفرماید:

﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ﴾ [النساء: 113]

«و الله متعال کتاب و حکمت [سنّت] را بر تو نازل کرد و آنچه را نمیدانستی، به تو آموخت.»

ابن حزم/ میگوید: «وحی نازلشده از جانب الله متعال بر دو نوع است:

1. وحی تلاوتشده و نگاشتهشده به صورتی اعجازآور؛ یعنی همان قرآن؛

2. وحی روایتشده و منقول و غیرنوشته و بدون اعجاز و غیر متلو [تلاوتشده] که خواندهشده است.

مراد از نوع دوم، خبر منقول از رسول الله ج است که مرادِ الله تعالی را برای ما بیان میکند. اللهﻷ در آیۀ زیر میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]

«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»([92])

اینکه میگوییم الله متعال قرآن و سنّت را حفاظت میکند بدین معنا نیست که کسی قصد زیاد و کمنمودن آنها را نمیکند، بلکه این کار، در گذشته و اکنون بسیار اتّفاق افتاده است.

مراد این است که الله تعالی برخی از عالمان اسلام را مکلّف نموده و توفیق میدهد تا دروغ و زیادت و نقصان را از کتاب الله و سنّت نبوی دور سازند.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در این باره میگوید: «بدون تردید دین اسلام از جانب الله متعال، حفاظت شده است و از آنجا که الفاظ قرآن محفوظ بوده و به طور تواتر نقل میشود، کسی اراده و طمع نداشته که چیزی از آن را باطل نماید یا موردی را بر آن بیفزاید، برخلاف کتابهای پیشین. اللهـ میفرماید:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]

«همانا ما وحی را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»

و برخلاف احادیث بسیاری که شیطان قصد تحریف و تغییر عبارات آنها را از طریق زیادت و نقصان و ایجاد دروغ در متون و اسنادشان را داشته است، امّا الله متعال افرادی را میفرستد و توفیق میدهد تا آنها را حفاظت نمایند و تحریف زیادهروها، سرقت خطاکاران و تفسیر اشتباهِ نادانان را دور سازند و آنچه دروغپردازان بر الفاظشان و اهل تحریف در معانیشان افزوده را آشکار و روشن نمایند.»([93])

وی در جایی دیگر چنین میآورد: «اگر در تفسیر قرآن، روایت حدیث یا تفسیر آن، اشتباهی صورت گیرد، اللهأ افرادی از این امّت را مکلّف میسازد تا آن را روشن نمایند و علیه اشتباه خطاکار و دروغ فرد دورغپرداز، دلیل بیاورند، زیرا امّت اسلام هرگز بر گمراهی جمع نمیشود و همواره تا روز قیامت در میانشان، گروهی پیروز و بر حق وجود خواهد داشت، چون آخرین امّت هستند و پس از آنان، پیامبری نمیآید و بعد از کتابشان، کتابی نیست، درحالی که وقتی امّتهای پیشین دچار تغییر و تحریف میشدند، الله متعال پیامبری را مبعوث مینمود تا حقیقت را برایشان روشن سازد و آنان را امر و نهی کند.

امّا پس از محمّد ج پیامبری نمیآید و الله تعالی ضمانت نموده تا آنچه نازل کرده را حفاظت کند و این امّت را بر گمراهی جمع نسازد، بلکه در هر دورهای برای امّت اسلام، افرادی از اهل علم و قرآن را تعیین مینماید تا دینش را حفاظت کنند.»([94])

در نتیجه، قرآن کریم نخستین منبع اسلام – از لحاظ اعتقادی، قوانین و اخلاق و آداب- به شمار میرود، چون کلام معجز الهی است که بهوسیلۀ جبرئیل امین÷ بر پیامبر ج نازل گشته و تمامی الفاظش به صورت متواتر نقل شده و به قصد عبادت، تلاوت میگردد و در مصاحف نوشته میشود.

هرآنچه از پیامبر ج نقل شده است – غیر از قرآن کریم-؛ مانند سخنان اعتقادی، توضیح احکام شرعی و اجرای عملیِ آنچه در قرآن آمده؛ یعنی همان سنّت یا حدیث نبوی، توسّط وحی یا اجتهاد پیامبر ج صورت گرفته و ایشان هرگز بر اجتهاد اشتباه باقی نماندهاند.

بر این اساس، مرجع سنّت، وحی است؛ به عبارتی دیگر، قرآن کریم وحی تلاوتشده است که به قصد عبادت، تلاوت میشود، ولی سنّت وحی غیر متلو بوده و به منظور عبادت، تلاوت نمیشود. سنّت مراد الله تعالی را برای ما روشن میسازد، زیرا اللهﻷ خطاب به پیامبر ج میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]

«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»

بنابراین قرآن کریم، نخستین منبع و سنّت دومین منبع قانونگذاری و متلازم و وابسته به یکدیگرند و فرد مسلمان فقط با رجوع به این دو منبع، میتواند شریعت را بفهمد و هر مجتهد و عالمی به آن دو نیاز دارد.([95])

گفتار سوم: ادلّۀ حجّیت سنّت

شاید سؤال شود که: دلیل وجوب عمل به آنچه از پیامبر ج ثابت شده و نیز دلیل اینکه سنّت یکی از منابع قانونگذاری است، چیست؟

در پاسخ باید گفت که دلایلی در این باره وجود دارد که؛ از جمله:

أ- وجوب ایمان به رسول الله ج

یکی از لوازم ایمان به رسالت، وجوب تصدیق و پذیرش هرآنچه از پیامبر ج در امور دینی وارد شده، است، زیرا الله تعالی رسولان خویش را از میان بندگان برگزید تا شریعتش را به مردم برسانند، چنانکه میفرماید:

﴿ٱللَّهُ أَعۡلَمُ حَيۡثُ يَجۡعَلُ رِسَالَتَهُۥۗ﴾ [الأنعام: 124]

«الله آگاهتراست که رسالت خويش را کجا قرار دهد.»

﴿فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ﴾ [النّحل: 35]

«پس آیا بر پیامبران جز ابلاغ آشکار، [مسؤولیّت دیگری] هست؟!»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ﴾ [النّساء: 136]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده و کتابی که پیش از این فرستاده است، ایمان بیاورید [و بر آن پایدار باشید]

﴿فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِ ٱلنَّبِيِّ ٱلۡأُمِّيِّ ٱلَّذِي يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَكَلِمَٰتِهِۦ وَٱتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ﴾ [الأعراف: 158]

«پس به الله و فرستادهاش؛ آن پیامبر أمّی [درسنخوانده] که به الله متعال و کلماتش ایمان دارد، ایمان بیاورید و از او پیروی کنید؛ باشد که هدایت شوید.»

آیۀ فوق به طور واضح، وجوب عمل به آنچه پیامبر ج آورده و پیروی از ایشان را ثابت مینماید.

این مطلب در تفسیر امام شافعی/ دربارۀ آیۀ مذکور روشن است که میگوید: «الله متعال کمالِ شروع ایمان – که غیر آن، پیرو آن است- را ایمان به الله و سپس به رسولانش قرار داد.»([96])

ب- قرآن کریم

آیات بسیاری در پاسخ به سؤال مطرحشده وجود دارد که دلالت بر وجوب اطاعت از رسول الله ج میکند؛ همچون:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ﴾ [النّساء: 59]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید الله را و اطاعت کنید پیامبر ج و صاحبان امرتان را، و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله تعالی و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید.»

ارجاع به الله متعال همان ارجاع به قرآن و ارجاع به رسول ج همان ارجاع به سنّت است.

در جایی دیگر از قرآن کریم میخوانیم:

﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: 7]

«و آنچه رسول الله به شما بدهد، آن را بگیرید و از آنچه شما را از آن نهی کرده است، پس خودداری کنید.»

این سخن اللهﻷ چقدر در این زمینه، کامل و بلیغ است که میفرماید:

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]

«نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافات خویش، تو را داور قرار دهند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»

ج- احادیثی که دلالت بر حجّتبودن سنّت میکند

مثلا پیامبر ج میفرمایند: «مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ»([97]«هرکس که از من اطاعت کند، قطعاً از اللهـ اطاعت نموده و کسی که نافرمانی مرا کند، بدون تردید الله متعال را نافرمانی کرده است.»

همچنین فرمودند: «تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ فَلَنْ تَضِلُّوا أَبَدًا: كِتَابَ اللَّهِ، وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ»([98]«در میان شما، چیزی - یعنی کتاب الهی و سنّت پیامبرش- را گذاشتهام که اگر به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نمیشوید.»

و نیز فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ، تَمَسّكوا بِها وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ»([99]«بر شما باد پیروی از سنّت من و سنّت خلفای راشد و هدایتشده، به آن چنگ زنید و با [چنگ و] دندان نگه دارید [و صبر نمایید]

احادیث مذکور نشان میدهند که قرآن و سنّت، به پیامبر ج داده شده و چنگزدن به آن دو و پذیرش آنچه در سنّت آمده و عمل به آن همچون پذیرش و عمل به قرآن، واجب است.

علاوه بر این، رسول الله ج دیگران را از مخالفت با دستوراتش برحذر داشتند و کسی که حدیث را به بهانۀ عمل به قرآن و تکیۀ محض بر کتاب الله، ترک میکند را نکوهش نمودهاند. مقدام بن معدیکربس روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «لاألفینَّ أحدكم متّكئاً علَی أریكتِهِ یأتیه الأمر مِن أمري یقول: لانَدري ما هذا بیننا وَبینَكم كتاب، ألا وإنّي أوتیتُ الكتابَ ومِثلَهُ معَهُ»([100]«نیابم [یا نبینم] که کسی از شما بر تختش تکیه زده باشد و امر [یا حدیثی] از من نزدش بیاید و او بگوید: ما نمیدانیم این چیست، در میان ما و شما کتابی [قرآن] وجود دارد [و فقط به آن عمل میکنیم]. آگاه باشید که به من، قرآن و مانند آن [حدیث] داده شده است.»

د- اجماع

مسلمانان به منظور پذیرش فرمان الله تعالی و رسول امانتدارش، بر وجوب عمل به سنّت، اجماع و توافق داشته و احکام آن را همچون احکام قرآن کریم اجرا نمودهاند، زیرا سنّت براساس فرمایش الله تعالی در قرآن کریم، یکی از منابع قانونگذاری بوده و اللهﻷ گواهی داده که رسول الله ج فقط آنچه به ایشان وحی میشود را پیروی میکنند:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّۚ قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُۚ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ﴾ [الأنعام: 50]

«بگو: من نمیگویم که خزاین الهی نزد من است و غیب نمیدانم، و به شما نمیگویم که من فرشته هستم، فقط از آنچه به من وحی میشود، پیروی میکنم. بگو: آیا نابینا و بینا یکسانند؟! پس چرا نمیاندیشید؟!»([101])

اللهـ مردم را از مخالفت با فرمان پیامبر ج بر حذر داشته و میفرماید:

﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ [النّور: 63]

«پس کسانی که با فرمان او مخالفت میکنند، باید بترسند از اینکه فتنهای ایشان را فرا گیرد یا عذابی دردناک به آنان رسد!»

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]

«نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافات خویش، تو را داور قرار دهند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»

همچنین دستور داده که رسول الله ج را در میان خود حاکم قرار دهند و به قضاوت ایشان راضی شوند:

﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النّساء: 59]

«و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله تعالی و پیامبر ج باز گردانید.»

علما اجماع دارند که این ارجاع و حَکَمقراردادن پیامبر ج پس از ایشان، مربوط به سنّت رسول الله میشود و در آیات فوق، بزرگترین دلیل بر تحریم مخالفت با ایشان وجود دارد و بنگر که چگونه الله متعال مخالفان پیامبر ج را از فتنه؛ یعنی شرک یا گمراهی و از عذابی دردناک برحذر داشت؟!

و دقّت کن که چگونه سوگند یاد کرد که اگر پیامبر ج را برای حلّ اختلافات میانشان حَکَم قرار ندهند و راضی به قضاوت ایشان نشوند و ناراحت و مردّد گردند، ایمانشان را از دست میدهند؟!

همین مورد به عنوان وعید و تهدید علیه کسی که پس از شناخت حکم سنّت، از روی تنبلی یا بیارزش انگاری و...، سنّت پیامبر ج را ترک میکند، کافی است.([102])

مبحث سوم: شیوههای حفاظت سنّت نبوی

مقدّمه

دانستیم که سنّت نبوی بخشی از وحی و ذکری به شمار میرود که الله تعالی حفاظت آن را ضمانت کرده است.

یکی از شیوههای حفاظت سنّت، این است که اللهﻷ مسلمانان را مسؤول توجّه به آن نموده و مردانی را فرستاده که کاملاً به این مسأله اهمّیت داده و سنّت را از دروغ و اشتباه دور ساخته و صحیح و ضعیفش را روشن نمودهاند. این کار نسل به نسل انتقال یافته و مسلمانان در تمامی امور دینشان، به سنّت رجوع نموده و به آنچه در آن است، عمل کرده و چنگ زده و بر این کار مداومت نمودند تا پیروی از پیامبر ج را به صورتی شایسته انجام دهند.([103])

در مطالب پیش رو، این موضوع بیشتر روشن خواهد شد.

گفتار اول: مطالب موجود دربارۀ گرامیداشت سنّت و فضیلت حدیث و محدّثان

از آنجا که سنّت یکی از منابع قانونگذاری بوده و از پیامبر ج گرفته شده و الله تعالی به مؤمنان فرمان داده که رسول الله ج را گرامی بدارند و افرادی که صدایشان را در نزد ایشان پایین میآورند را تحسین نموده، قطعاً احترام به سنّت نیز همچون احترام به پیامبر ج لازم است و همین مطلب باعث شده که علما به گرامیداشت و بزرگداشت سنّت توجّه بسیاری داشته باشند. اکنون نمونههایی از این موارد بیان میگردد:

1. عمرو بن میمون روایت نموده که روزی ابن مسعودس حدیث میگفت و زمانی که «قال رسول الله ج» را بر زبان آورد، چنان بیقرار شد که دیدم عرق از پیشانیاش جاری گشت. و بنا بر روایتی، اشک از چشمانش جاری شد و رگهای گردنش متورّم گشت.

2. وقتی در نزد ابن سیرین/ حدیث پیامبر ج خوانده میشد، اگر میخندید، فورا مضطرب و خاشع میگشت.

3. از امام مالک/ بیش از هرکس دیگری، چنین مواردی نقل شده است. وی هرگاه قصد بیان حدیث مینمود، غسل میکرد، خوشبویی میزد، لباسی نو میپوشید، عمّامه میگذاشت، بر روی تختی مینشست و بسیار فروتن بود و تا زمانی که از نقل حدیث فارغ میشد، از عود [گیاهی خوشبو] استفاده کرده و میگفت: دوست دارم که حدیث پیامبر ج را گرامی بدارم.

امام مالک/ ناپسند میدانست که در حالت ایستاده یا با عجله، حدیث نقل کند. قاضی عیاض این اخبار را در کتاب «الشّفاء» آورده است.([104])

تمامی این موارد، به قصد گرامیداشت رسول الله ج و بزرگداشت آن الفاظ شریف که برترین و باارزشترین سخن پس از کلام الهی است، انجام میشد.([105])

اللهأ به فراگیری علم تشویق نموده و علما را توصیف کرده و به آنان اشاره نموده است، به گونهای که گواهی علما را در کنار گواهی خود و فرشتگانش برای اثبات یگانگی خویش آورده و خشیت الهی را منحصر در آنان ساخته و کسانی که میدانند را با کسانی که نمیدانند، برابر ندانسته است.([106])

رسول الله ج نیز به فراگیری علم تشویق نموده و خبر دادند که علما وارثان پیامبران† هستند و فرشتگان الهی بالهایشان را برای کسی که علم بیاموزد، میگسترانند.([107]) احادیث بسیاری در این زمینه وجود دارد.

بنابراین کسی که حدیث پیامبر ج را داشته باشد و مشغول فراگیری و آموزش آن شود، مدح و توصیف فراوانی شامل حالش خواهد شد و همین مطلب برای شرافت و فضیلت حدیث و محدّثان کافی است. صرفنمودن عمر در یادگیری و انتشار حدیث، بهتر از اشتغال به عبادات نفلی است، زیرا این کار، باعث بیان و تبلیغ قرآن، احیای سنّت نبوی و اقتدای به پیامبر ج در دعوت و تبلیغ میشود و اگر فقط فضیلت و پاداش فرستادن درود فراوان بر پیامبر ج را ببرند، بازهم همین مقدار برایشان کافی است، چنانکه رسول الله ج میفرمایند: «أولَی النّاسِ بِي یَومَ القِیامَةِ أكثَرُهُمْ عَلَیَّ صَلاةً»([108]«سزاوارترین [و نزدیکترین] مردم به من در روز قیامت، کسی است که درود بیشتری بر من فرستاده باشد.»

همچنین باعث میشود که دعای پیامبر ج شامل حالشان شود، چنانکه در مسند و سنن، از زید بن ثابت و دیگرانش روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْدًا سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَأَدَّاهَا كمَا سَمعَها»([109]«الله تعالی شاد و خرّم بدارد بندهای که سخنم را بشنود، سپس آن را حفظ کند و همانگونه که شنیده است، آن را [به دیگران] برساند.»

علاوه بر این، باعث میشود فرمان پیامبر ج اجرا گردد که میفرمایند: «بَلِّغُوا عَنِّي وَلَوْ آيَةً»([110]«از [قول] من تبلیغ کنید [و به مردم برسانید] اگرچه یک آیه باشد.»

گفتار دوم: توجّه پیشینیان به حدیث نبوی

هنگامیکه صحابهش اهمّیت و ارزش این علم را شناختند، بسیار مشتاق شدند تا آن را از پیامبرشان ج فرا گیرند و بدین منظور، همواره همراه ایشان بودند و نشستن با رسول الله ج را بر کار در اموال و اسباب روزی ترجیح میدادند و بسا اوقات، به افراد حاضر در مجلس پیامبر ج رجوع میکردند تا آنچه از دست دادهاند را بیاموزند، مانند کاری که سیّدنا عمرس با همسایۀ انصاری خویش انجام داد.([111])

پیامبر ج الگویی والا در آموزش صحیح آنان و رساندن معنا به ذهنشان بودند و فنون متنوّعی را برای روشنساختن و بیان سخن به کار میگرفتند؛ فنونی همچون ارائه و توضیح، بحث، ضرب المثل و تکرار سخن برای اینکه فهمیده شود. صحابهش سخنان رسول الله ج را در مجالس و نشسستها، بر روی منابر و در سفر و اقامت میشنیدند و پیامبر ج درحالی از دنیا رفتند که تمامی آنچه صحابهش نیاز داشتند را به آنان آموخته بودند و برخی از مشرکان و دشمنان ایشان به این مسأله اعتراف نمودهاند، چنانکه مسلم/ از سلمان فارسیس روایت نموده که به او گفته شد: پیامبرتان هر چیزی حتّی آداب قضای حاجت را به شما آموزش داده است.([112])

پس از وفات پیامبر ج، صحابهش دانستند این علمی که فرا گرفتهاند، در نزدشان امانت است و باید آن را به مردم برسانند تا وعید کسانی که اللهأ در آیۀ زیر از آنان نام میبرد، شامل حالشان نشود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ﴾ [البقرة: 159]

«همانا کسانی که آنچه از دلائل روشن و هدایت نازل کردهایم را پس از آنکه آن را در کتاب [تورات] برای مردم بیان نمودیم، کتمان میکنند؛ اللهأ آنان را لعنت میکند و لعنتکنندگان [از مؤمنان و فرشتگان نیز] این افراد را لعنت میکنند.»

شاگردانشان نیز ارزش و جایگاه این علم را در دینی که به آن گرویدهاند، دانستند و از این رو، تمامی آنان در حوزۀ تعلیم و تعلّم تلاش فراوانی نمودند. آنان مجالس خویش را با علم مذکور، رونق دادند و دستیابی به آن، بزرگترین هدفشان بود و در این راه، سختیهایی را تحمّل نموده و سفرهای بسیاری کردند، چنانکه از ابن عبّاسب روایت شده که میگفت: «گاهی اوقات، حدیثی از یک صحابی به من میرسید و درحالی که در خواب نیمروز بود، نزدش میرفتم و بر درِ منزلش مینشستم و باد بر چهرهام خاک میپاشید، تا وی بیدار میشد.»([113])

مشهور است که جابرس برای فراگیری یک حدیث از عبدالله بن انیس، به شام سفر کرد. امام احمد/ این روایت را نقل نموده است.([114])

ابوایّوب نیز برای روایت یک حدیث از عقبه بن عامرس از مدینه به مصر رفت.([115])

آنان پس از شنیدن حدیث، آن را به یکدیگر ارائه نموده و آموزش میدادند تا هریک از آنان، به صحّت آنچه حفظ نموده، اعتماد و یقین کند و بسا اوقات، یکی از آنان مدّتی طولانی به تکرار حدیثی میپرداخت تا آن را حفظ نماید، چنانکه از ابوهریرهس نقل شده که قسمتی از شب را برای بررسی و تکرار حدیث اختصاص میداد تا در ذهنش ماندگار شود.

این سخن را ابن جریج و دیگران نقل کردهاند.([116])

اللهأ به آنان حافظه و استعداد فراوانی بخشیده بود، به گونهای که در این زمینه، از نسلهای بعدی، بسیار برتر بودند و روایات عجیبی از آنان، در این باره نقل شده است.([117])

تعدادی از این افراد، برای حفظ احادیث، از نوشتن کمک میگرفتند.

به طور خلاصه، توجّه و اهتمام پیشینیان به حدیث و جایگاه آن، به گونهای بود که الله تعالی از این طریق، شریعت را حفاظت نمود و از منابع آن حمایت کرد. الله متعال آنان را رحمت کند و بهترین پاداش را نصیبشان سازد.([118])

گفتار سوم: تلاش محدّثان برای حفاظت حدیث

در اواخر دوران صحابهF، گروهی پیدا شدند که قصد دروغبستن وافترا علیه رسول الله داشتند، علیرغم اینکه پیامبر ج در این باره، هشدار داده و مردم را از این کار برحذر داشته بودند.([119]) مشهورترین جعلکنندگان حدیث، گروهی از ملحدان بودند که با پنهاننمودن اهداف خویش، اسلام را پذیرفتند و قصد فاسدکردن اعتقاد و ایجاد تردید در اسلام داشتند.

و گروهی دیگر نیز: ﴿مِنَ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا﴾ [الرّوم: 32]؛ «از کسانی که دین خود را قطعهقطعه کردند، و فرقهفرقه شدند.»؛ قصد حمایت و جانبداری از حاکمان و قبایل و سرزمینشان را داشتند.

گروه سوم؛ یعنی قصّهپردازان با کثرت روایات و بیان حکایات عجیب که باعث تحریک اشخاص و دلها میشد، به دنبال شهرت بودند .

امّا محدّثان به محض احساس این خطر، با بطلان و ردّ منشأ اصلی آن، با این موارد برخورد و مبارزه کردند تا حدیث نبوی از هر نوع تباهی و تیرگی حفظ شود و چشمهای صاف و پاک برای جویندگانش باقی بماند.

آنان بدین منظور، قوانینی را وضع نموده و شیوههایی را در پیش گرفتند که باعث حفاظت سنّت شد و احادیث پیامبر ج تازه و سالم باقی ماند و نسلهای مختلف آنها را همچون روزی که صاحب رسالت ج این احادیث را بر زبان آوردند، انتقال دادند.

برخی از شیوههایشان برای حفاظت حدیث نبوی، از این قرار است:

1- پایبندی به بیان سندها و نامبردن از راویان

این یکی از ویژگیهای امّت اسلام و راه شناخت منبع حدیث و جایگاه رجال آن است که با پذیرش یا ردّ آن، حکم صادر میشود. عبدالله بن مبارک/ میگوید: «اسناد بخشی از دین است و اگر اسناد نمیبود، هرکس آنچه میخواست را بر زبان میآورد.»([120])

در نتیجۀ این کار، افراد بسیاری از جعل حدیث دست کشیدند، چون میترسیدند دروغشان آشکار شود و ارزش و احترامشان در نزد افرادی که آنان را بزرگ میپنداشتند، از بین برود.

2- تحقیق دربارۀ احوال راویان و جایگاه و شایستگی آنان در حوزۀ نقل حدیث

هدف محدّثان از این کار، خیرخواهی برای امّت اسلام بوده، چون راویان به نقل بخش مهمّی از دین پرداختهاند و این نوع بررسی و تحقیق، غیبت به شمار نمیرود، زیرا به صلاح عموم مسلمانان است.

3- پایداری در فراگیری و نقل احادیث

هریک از آنان پس از یادگیری و یقین کامل به صحت آن، اقدام به بیان حدیث مینمود و تنها به افرادی که شایستۀ شنیدن روایات بودند، حدیث میگفتند و از بیان آن به افراد نادان و هواپرست سر باز میزدند.

در نتیجۀ این تلاشها و امثال آن، حدیث نبوی را جدا و روشن ساختند، روایات جعلی و دروغ را از دایرۀ حدیث خارج نمودند، دورغپردازان را شناختند و احوال و عیوبشان را بیان و آشکار کردند، به گونهای که این افراد [خائن] خودشان را از دید این دانشمندان بزرگ، پنهان میکردند. سفیان ثوری/ میگوید: «الله تعالی هیچیک از حدیثسازان دروغین را پنهان و ناشناخته باقی نگذاشت.»

به ابن مبارک/ گفته شد: این احادیث جعلی است؟ او پاسخ داد: دانشمندان بزرگی برای [شناخت و روشنساختن صحت و یا عدم صحت] این احادیث وجود دارند؛ ﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]؛ «همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»

سخاوی در «فتح المغیث» و دیگران، عبارات فوق را نقل کردهاند.([121])

گفتار چهارم: تدوین حدیث نبوی

بدون تردید در روایاتی مرفوع و موقوف منع نوشتن حدیث وارد شده است، چنانکه و همچنین در برخی اوقات و برای بعضی افراد، پیامبر ج به طور صریح، اجازۀ نوشتن احادیث را نیز دادهاند.([122])

هرگز نمیتوان ـ و این اشتباه است که ـ نهی از نوشتن احادیث را دلیلی بر عدمحجّیت آنها دانست، چنانکه برخی از زندیقان بر این گمان بودهاند. همچنین نمیتوان گفت که تنها دلیل این کار، کمبود وسایل نگارش و کمبود نویسندگان بوده است، زیرا در میان صحابه و فرزندانشانش افراد بسیاری وجود داشتند که کار نگارش را به خوبی انجام میدادند.([123])

صحیحترین دیدگاه این است که بگوییم منع نگارش حدیث، مربوط به ابتدای اسلام بود تا مسلمانان مشغول حفظ قرآن کریم و بررسی و آموزش آن از روی لوحها و صحیفهها باشند و احادیث را [بدون کتابت] فقط با تمرین و در مجالس بیاموزند.

یا اینکه نوشتن حدیث و قرآن، در یک دفتر ممنوع بود تا افراد ناآشنا دچار اشتباه نشوند، امّا به کسانی که آگاه بودند و اشتباه نمیکردند؛ مانند عبدالله بن عمروب و در مواقع نیاز؛ همچون فرمان پیامبر ج به نوشتن احادیث برای ابوشاهس، نوشتن آنها جایز بود.([124])

مشهور است که پیامبر ج نامههای بسیاری به تعدادی از همپیمانان و برای برخی مناسبتها نوشتند و در زمان خویش، نامههایی به حاکمان سرزمینها فرستادند و آنان را به پذیرش اسلام دعوت دادند.([125]) این خود دلیلی بر جواز نگارش احادیث است.

صحابهش دلیل نهی را دانسته و از این رو، برخی از آنان نگارش احادیث را رها کردند، ولی گروهی دیگر به سبب نیاز و ضرورت، به این کار مشغول شدند.([126])

هنگامی که موانع برطرف شد و قرآن کریم از متنهای دیگر متمایز گشت و نیاز به نگارش احادیث، زیاد شد، تدوین و گردآوری سخنان پیامبر ج آغاز گردید و این کار در اواخر قرن اول به فرمان عبدالعزیز بن مروان و سپس به دستور پسر او؛ عمر/ صورت گرفت.([127]) در قرن دوم، نگارش احادیث رشد فراوانی کرد و آنان با استفاده از کتابهایشان، مشغول نوشتن و بیان روایات بودند و به حفاظت آنها میپرداختند.

تا اینکه احادیث موجود، به علمای بزرگی؛ همچون بخاری، مسلم و صاحبان سنن رسید و آنها را به صورت عام و خاص و با بیان صحِّت و ضعف و امثال آن، در کتابهایشان گردآوری نمودند.

الحمدلِله این کتابها با همان شکل و ساختار اولیه و بدون تغییر و تحریف، به دست ما رسید و از این طریق، وعدۀ الهی برای حفاظت منابع شرعی محقّق شد و حجّت الله تعالی بر بندگان تمام گشت. والحمدُ لِله ربّ العالمین.([128])

بنابراین روشن شد که دین و کتاب و سنّت پیامبر اسلام ج، با حفاظت کامل به ما رسیده و دستانی امانتدار، آنها را انتقال داده و بدون تردید آنان متوجّه حفاظت و مراقبت از آنها بودهاند.

مبحث چهارم: جایگاه سنّت نسبت به قرآن کریم

از آنجا که پیامبر ج واسطۀ میان الله و بندگانش برای تبلیغ شریعت و دین او به شمار میرود، تمامی شریعت اسلام از ایشان گرفته شده است.

امّا چنانچه قبلاً بیان گردید، شریعت تقسیم میشود به وحی نازلشده که به قصد عبادت، تلاوت میشود؛ یعنی قرآن کریم و به سخن و عمل و تأیید و سیرۀ رسولالله ج که به قصد عبادت، تلاوت نمیشود و در این مورد، حکمش با قرآن، تفاوت دارد؛ یعنی همان سنّت نبوی.

و چون در قرآن کریم، احکامی کلّی وجود دارد، توضیح و بیان آنها به پیامبر ج سپرده شده است.

الله متعال میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]

«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سوی آنان نازل شده است را روشن سازی.»

﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ﴾ [النحل: 64]

«و [ای پیامبر ج! ما] کتاب [قرآن] را بر تو نازل نکردیم مگر برای اینکه آنچه در آن اختلاف کردند را برایشان روشن سازی.»

بدون تردید رسول الله ج فرمان پروردگار خویش را به طور کامل اجرا نموده و به بهترین صورت، این کار مهم را انجام داده و از طریق سنّت، آنچه برای مردم نازل شده را روشن ساختهاند.([129])

به عبارتی دیگر و بهتر، در زمان پیامبر ج تنها منبع احکام شرعی، قرآن و سنّت بود.

در کتاب الهی، اصول کلّی احکام شرعی بدون توضیح و بیان جزئیّات تمامی آنها آمده مگر در مواردی که موافق با اصول عمومی و ثابت به ثبوتشان بوده و با گذشت زمان و تفاوت محیط و رسوم مردم، تغییر نمیکند. هدف این بوده که قرآن کریم صلاح و سعادت را برای تمامی امّتها در هر محیط و دورانی محقّق سازد. بنابراین در قرآن مجید، آنچه نیاز تشریعی بشر در راه تلاش و پیشرفت و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت را برآورده سازد، مییابی.

در کنار این اصول، عقاید، عبادات، قصص امّتهای پیشین، آداب عمومی و اخلاق نیز در قرآن کریم وجود دارد.

سنّت نبوی به طور کل، موافق با قرآن کریم است؛ مطالبِ مبهم آن را تفسیر، مجملش را تفصیل، مطلق آن را مقیّد، عامش را خاص و احکام و مقاصدش را تشریح مینماید. علاوه بر این، براساس اصول و قواعد قرآن و با تحقّق اهداف و مقاصد آن، احکامی را بیان نموده که در قرآن کریم نیامده است. در نتیجه، سنّت نبوی کاربرد عملیِ آنچه در قرآن کریم بیان شده است، به شمار میرود.

قبلا دانستیم که سنّت از لحاظ اینکه وحی و یکی از منابع شرعی بوده و عمل به آن واجب است، همچون قرآن مجید است.

از نظر درجه و اعتبار، پس از قرآن کریم است، چون تفسیر و مبیِّن قرآن بوده و مبیَّن مقدّم بر مبیِّن و اصل مقدّم بر فرع است. الله تعالی نیز میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [النّحل: 44]

«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده است را روشن سازی و باشد که آنان بیندیشند.»

به طور خلاصه، ارتباط سنّت با قرآن کریم، به چهار صورت است:

1- سنّت نبوی تأکیدکنندۀ مطالب قرآنی است

مانند احادیثی که در آنها به انجام نماز، ادای زکات، روزه، راستگویی و پرهیز از دروغ، تحریم ربا و امثال آن فرمان داده شده است.

2- سنّت تبیینکنندۀ قرآن بوده

که به صورتهای زیر است:

أ- مطالب مجمل قرآن را روشن میسازد

سنّت نبوی موارد مجمل و ناشناختۀ عبادات و احکام را بیان نمود و پیامبر ج اوقات نماز، تعداد رکعات، شیوۀ ادا و ارکان آن را روشن ساخته و فرمودند: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»([130]«همان گونه که مرا دیدید نماز میخوانم، نماز بخوانید.»

همچنین امور مجمل و کلّیِ مناسک و اعمال حج که در قرآن بیان شده بود را توضیح داده و احکامش را روشن ساخته و فرمودند: «لِتأخُذُوا مَنَاسِكَكُم»([131]«باید که اعمال حجّتان را [از من] فرا گیرید.»

علاوه بر این، رسول الله ج آنچه زکات دارد و مقدار و نصابش که در قرآن کریم به طور مجمل آمده بود را بیان کردند.

ب- سنّت نبوی عامِ قرآن را خاص میکند

مانند توضیح پیامبر ج دربارۀ آیۀ زیر:

﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ لِلذَّكَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَيَيۡنِۚ﴾ [النّساء: 11]

«الله دربارۀ فرزندانتان به شما سفارش میکند؛ سهم پسر مانند سهم دو دختر است.»

آیۀ فوق حکمی عام در زمینۀ وراثت فرزندان و پدران و مادرانشان است که هر اصلِ ارثگذار و فرزند وارثی را شامل میشود، امّا سنّت، ارثگذار را مختصّ غیر پیامبران† کرد، زیرا پیامبر ج فرمودند: «لا نُوَرِّثُ ما تَرَكناهُ صَدَقَةٌ»([132]«[ما پیامبران چیزی] به ارث نمیگذاریم [و بنا به عبارتی: از ما ارث برده نمیشود]، آنچه از خود بر جای گذاریم، صدقه است.»

ج- سنّت، عبارات مطلق قرآن را مقیّد میکند

در آیۀ:

﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا كَسَبَا نَكَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ﴾ [المائدة: 38]

«دست مرد دزد و زن دزد را به سزای عملی که مرتکب شدهاند؛ بعنوان عقوبتی از جانب الله، قطع کنید.»

قطع به محلّ خاصّی از دست مقیّد نشده و دست بر آرنج، بازو، ساق و کف اطلاق میشود، امّا حدیث پیامبر ج قطع دست را مقیّد به مچ نمود، زیرا دزدی را نزد رسول الله ج آوردند و زمانی که حد بر وی ثابت شد، دستش از مچ قطع گردید.([133])

3- سنّت به عنوان فرعی از یک اصل ثابت در قرآن است

مانند منع فروش میوهها پیش از رسیدن آنها؛ پیامبر ج پس از هجرت به مدینه، دیدند که کشاورزان میوههایی را قبل از رسیدن و پختهشدن، خرید و فروش میکنند و از مقدار و خوبی آنچه فروخته میشد، آگاهی نداشتند. اندکی قبل از چیدن میوهها، در بسیاری اوقات، حوادث ناگهانی و نامطلوب منجر به کشمکش و درگیری میان خریداران و فروشندگان میشد؛ حوادثی مانند سرمای شدید یا نوعی بیماری که باعث نابودی شکوفهها و تباهی میوهها میگشت. بنابراین رسول الله ج این نوع معامله را تا زمانی که میوهها نرسیده باشند، حرام و ممنوع اعلام کرده([134]) و فرمودند: «أَرَأَيْتَ إِذَا مَنَعَ اللَّهُ الثَّمَرَةَ، بِمَ يَأْخُذُ أَحَدُكُمْ مَالَ أَخِيهِ»([135]«به نظر تو [شما]، اگر الله تعالی میوه را ندهد [و از بین ببرد]، کسی از شما مال برادرش را در برابر چه چیزی میگیرد؟!» این سخن و حکم، فرعی از یک اصل بزرگ در قرآن کریم است که الله متعال میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ﴾ [النّساء: 29]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اموال یکدیگر را به باطل [و از راههای نامشروع] نخورید مگر اینکه تجارتی با رضایت شما [انجام گرفته] باشد.»

4- سنّت احکامی را بیان نموده که در قرآن کریم نیامده است

در این موارد، سنّت نبوی بیان و توضیحی برای قرآن یا تأکیدی بر عباراتش نیست. به عنوان نمونه، تحریم خوردن گوشت الاغهای اهلی و هر درندۀ نیشدار و نیز تحریم ازدواج با زنی که عمّه یا خالهاش در نکاح انسان است و به سوگنشستن زنی که همسرش وفات نموده بیشتر از آنچه در قرآن کریم برای عدّه بیان شده است و....

تمامی موارد مذکور، از طریق سنّت ثابت شده و عمل به آنها واجب است.

همۀ مسلمانان در سرزمینها و دورانهای مختلف، بر همین باور بوده و هستند.([136])

امام شافعی/ میگوید: «آنچه رسول الله ج تعیین نمودهاند و حکمی از جانب الله تعالی دربارۀ آن نیامده، قطعاً پیامبر ج با حکم و ارادۀ الهی آن را مشخّص ساختهاند و الله متعال به ما خبر داده است که:

﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ﴾ [الشورى: 52-53]

«وهمانا تو [ای پیامبر ج!] به راه راست هدایت میکنی؛ راه الله تعالی.»

بدون تردید رسول الله ج براساس قرآن، احکامی را در مواردی که عبارتی از قرآن نبوده است، تعیین کردهاند و الله تعالی ما را ملزم به پیروی از آنها ساخته و اطاعت از خود را در پیروی از پیامبر ج قرار داده و سرپیچی از ایشان را معصیت دانسته و هیچکس را در این زمینه معذور ندانسته و راهی برای نافرمانی از رسول الله ج قرار نداده است.»([137])

شیخ الإسلام إبن تیمیّه/ میگوید: «عمل به آنچه از سنّت پیامبر ج ثابت شده، بر ما واجب است؛ فرقی نمیکند که گفته شود در قرآن وجود دارد و ما نمیفهمیم یا اینکه گفته شود در قرآن کریم نیست.»([138])

همچنین میآورد: «هر آنچه در قرآن وجود دارد، رسول الله ج موافق با آن بوده و هرآنچه پیامبر ج تعیین نمودهاند، قرآن به پیروی از آن فرمان داده است.»([139])

وی ادامه میدهد که: «لازم نیست تمامی آنچه از طریق سنّت ثابت شده است در قرآن کریم به روشنی باشد، زیرا پیامبر در امر و نهی و تحلیل و تحریم، واسطه و رابط هستند.»([140])

با توضیحات قبلی، دلیل اینکه سنّت دومین منبع تشریعی اسلام است، روشن گردید.

بخش سوم: ارکان اسلام

مقدّمه

مبحث اول: شهادتین

مبحث دوم: نماز

مبحث سوم: زکات

مبحث چهارم: روزه

مبحث پنجم: حج

مقدّمه

ارکان اسلام یعنی پایههایی که اسلام بر آنها قرار دارد و پنج رکن هستند:

1. گواهی اینکه تنها معبود بر حق و شایستۀ اطاعت، الله تعالی است؛

2. برپاداشتن نماز؛

3. پرداخت زکات؛

4. روزۀ ماه رمضان؛

5. حجّ بیت الله برای کسی که توان [مالی و بدنی و...] داشته باشد.

ارکان فوق، در روایت ابن عمرب که از قول پیامبر ج نقل نموده، بیان شده است: «بُنِيَ الإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامِ الصَّلاةِ، وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ، وَالْحَجِّ، وَصَوْمِ رَمَضَانَ»([141]«اسلام بر پنج [رکن] بنا شده است: گواهی به اینکه فقط الله متعال معبود [بر حق و شایستۀ اطاعت] بوده و محمّد ج فرستادۀ اوست، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات، حجّ و روزۀ ماه رمضان.»

ارکان اسلام به طور مختصر همین است که بیان شد؛ ارکانی که امّت را امّتی اسلامی و متّقی و پیرو دین حق میگرداند و باعث میشود که با مخلوقات، براساس عدالت و صداقت رفتار کنند، زیرا سایر احکام و شرایع اسلام با صحّت این پایهها، اصلاح میشوند و امّت با تصحیح امور دینیاش به رستگاری و صلاح میرسد و هر اندازه که این امور فاسد و تباه شود، به همان اندازه احوال امّت نابود و فاسد میگردد.([142])

در ادامه، مباحثی در توضیح و شرح ارکان فوق بیان خواهد شد.

مبحث اول: شهادتین

مراد از شهادتین؛ یعنی گواهی به اینکه الله متعال تنها معبود بر حق و محمّد ج بنده و فرستادۀ الله تعالی هستند. این دو گواهی، نخستین رکن از ارکان اسلام به شمار میروند.

در ادامه، توضیحاتی دربارۀ این رکن مهم و بزرگ بیان خواهد شد.

1- مفهوم «لا إله إلّا الله»

مفهوم واقعی و حقیقی آن که غیر قابل رد است، یعنی اینکه فقط اللهﻷ معبود برحق است.

زیرا واژۀ «إله» از دیدگاه قوم عرب، بر وزن «فِعال» به معنای مفعول؛ همچون «غِراس» به معنای مغروس: کاشتهشده و «فِراش» به معنای مفروش: پهنشده است. بنابراین «إله» بر وزن فِعال به معنای مفعول؛ یعنی مألوه بوده و «تألّه» در زبان عربی به معنای پارسایی و عبادت است و در نتیجه، مألوه یعنی معبود.

از این رو، «لا إله إلّا الله» یعنی اینکه فقط الله متعال معبود بر حق و شایستۀ پرستش است. علّت آوردن کلمۀ «بر حق» این است که معبودان زیادند، ولی تنها معبود بر حق، الله یگانه و بیشریک است.

اللهـ میفرماید:

﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ هُوَ ٱلۡبَٰطِلُ﴾ [الحج: 62]

«این بدان سبب بوده که الله متعال، حق و آنچه جز او میخوانند، باطل است.»([143])

2- ارکان «لا إله إلّا الله»

کلمۀ شهادت دو رکن دارد:

1- نفی در عبارت: «لا إله»؛

2- اثبات در: «إلّا الله».

«لا إله» الوهیّت و خدایی را از غیرالله نفی و رد نموده و عبارت «إلّا الله» الوهیّت را برای معبود یگانه و بیهمتا اثبات میکند.

این روش، معروف به اسلوب قصر است که اسلوبی عربی و مشهور بوده و قوّت جملۀ قصر به مانند دو جمله؛ یکی مثبت و دیگری منفی است.

اسلوب مذکور یکی از قویترین روشها برای استحکام سخن و اثبات آن در ذهن مخاطب است تا انکار و تردید موجود برطرف گردد.

شیوۀ قصر در کلمۀ توحید، نفی و استثناست.([144])

3- شروط «لا إله إلّا الله»

کلمۀ توحید، 7 شرط دارد:

1. علمی که مخالف با جهل باشد؛

2. یقین مخالف با تردید؛

3. اخلاص متضاد با شرک؛

4. صدقی که منافات با کذب داشته باشد؛

5. محبّتِ مخالف با ضدّ خود؛

6. تسلیم و اطاعتی که متضاد با سرپیچی و نافرمانی باشد؛

7. پذیرشی که مخالف با ردّ و انکار باشد.([145])

4- آیا فقط تلفّظ «لا إله إلّا الله» کافی است؟

قبلا بیان گردید که کلمۀ توحید یعنی اینکه الله متعال تنها معبود بر حق است و از این رو فقط اللهﻷ پرستش میشود و جایز نیست که نوعی از انواع عبادات متوجّه غیر الله گردد. کسی که این کلمه را بر زبان آورد و از مفهومش آگاه و به مقتضایش؛ همچون ردّ و انکار شرک و اثبات یگانگی الله، عامل گردد و به مصادیق و عمل به آن یقین کامل داشته باشد، قطعاً چنین فردی مسلمان است، امّا کسی که بدون اعتقاد، به کلمۀ توحید عمل کند، منافق است و فردی که برخلاف آن، شرک ورزد، مشرک و کافر به شمار میرود، هرچند کلمۀ توحید را بر زبان آورد.

بنابراین دانستیم که فقط تلفّظ این کلمۀ بزرگ کافی نیست، بلکه باید نسبت به آن آگاه بود و به مقتضایش عمل کرد.([146])

5- مفهوم «محمّد رسول الله ج»

«محمّد ج رسول الله»؛ یعنی اطاعت از پیامبر ج در آنچه فرمان داده و تصدیق ایشان در آنچه خبر داده و دوری از آنچه نهی و منع نمودهاند و اینکه عبادت الله متعال فقط با آنچه پیامبر ج مشروع ساختهاند، انجام گردد و امر و نهی ایشان گرامی داشته شود و سخن هیچ فردی از مخلوقات، مقدّم بر سخن رسول الله ج نشود.([147])

6- دلیل پیوست دو شهادت به یکدیگر

حکمت و فلسفۀ اتّصال شهادت «محمّد ج رسول الله» به شهادت «لا إله إلّا الله» و هردو را یک رکن قراردادن با وجود اینکه مشهودبه [مورد شهادت] متعدّد است، این بوده که دو گواهی مذکور، پایه و اصل صحّت اعمال به شمار میروند و اسلام و هر عملی، تنها با اخلاص برای الله متعال و پیروی از پیامبر ج مورد قبول واقع میشود.

به عبارتی دیگر، لازم است که فقط الله یگانه پرستش شود؛ آن هم با آنچه بر زبان رسولش؛ محمّد ج مشروع ساخته است.

به سبب اخلاص، گواهی «لا إله إلّا الله» و بر اثر پیروی از پیامبر ج، شهادت «محمّد رسول الله» محقّق میگردد و از این رو، هردو باهم کامل میشوند و باید که همواره باهم باشند.

بر این اساس، گواهی به یگانگی الله و گواهی به رسالت پیامبر ج ثابت میگردد.([148])

مبحث دوم: نماز

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی نماز

أ- مفهوم لغوی نماز «صلاة»

واژۀ «صلاة» به معنای دعا، دعای خیر و بر مفاهیمی چون: رحمت، تسبیح، رکوع و سجود نیز اطلاق میگردد.

اگر این کلمه به الله تعالی نسبت داده شود، به معنای رحمت و در صورتی که به مخلوق – فرشتگان، انس و جن- منسوب گردد، به معنای قیام، سجود، دعا و تسبیح است.

و اگر به پرندگان و حشرات نسبت داده شود، به معنای تسبیح است.

شاید بتوان گفت که مشهورترین و بهترین مفهوم لغوی «صلاة»، دعاست.

همچنین واژۀ «صلاة» به معنای تعظیم و تکریم نیز به کار میرود.([149])

ب- مفهوم «صلاة؛ نماز» در اصطلاح شریعت

عبادتی که مشتمل بر سخنان و اعمالی مخصوص بوده و با تکبیر شروع شده و بهوسیلۀ تسلیم به پایان میرسد.([150])

ج- وجه تسمیه

چون دربرگیرندۀ معانی لغوی «صلاة»؛ همچون دعای خیر، تسبیح، تعظیم، رکوع، سجود و امثال آن است.([151])

د- اقامۀ نماز

یعنی عبادت برای الله متعال با انجام نماز مداوم و کامل در اوقات مخصوص و با رعایت شرایط و حالت و ساختار آن.

نماز دارای فرایض، ارکان، شروط، مکمّلها، نواقص و احکامی است که بیان آنها بسیار مفصل و طولانی است و در بسیاری از کتابهای علما مفصلاً بیان شده است.([152])

هـ- ثبوت نماز

نماز از طریق قرآن، سنّت و اجماع ثابت شده و یکی از ضروریات و ارکان دین اسلام است.([153]) و این موضوع، از ارکان روشن و ضروری اسلام است و برای کسی پوشیده نیست.

2- جایگاه و اهمّیت نماز

نمازهای پنجگانه ارزشی والا و اهمّیت بزرگی داشته و از چندین وجه، بر سایر احکامِ واجب برتری دارند؛ از جمله اینکه:

أ- بزرگترین و مهمترین رکن اسلام پس از شهادتین است؛

ب- نماز در آسمان فرض شد، امّا سایر احکام در زمین فرض گشتند؛

ج- وجوب نماز بدون واسطه، از جانب الله متعال برای پیامبر ج اعلان گردید درحالی که وجوب سایر شرایع، با واسطۀ فرشته بیان شد؛

د- نماز نهایت بندگی و فروتنی و نزدیکی به اللهﻷ است؛

هـ- مشتمل بر کاملترین و بهترین و جامعترین انواع عبادت است؛ نماز تکبیر، تحمید، ثنا، تنزیه و تقدیس الهی، تلاوت قرآن، درود بر رسول الله ج و خاندان ایشان و دعا برای تمامی بندگان صالح است؛

علاوه بر این، مشتمل بر قیام، رکوع، سجود، نشستن و پایین و بالارفتن است و هریک از اعضا و مفاصل بدن، در این عبادت شریکند که مهمتر حضور قلبی فرد نمازگزار است.([154])

ی- نماز خنکی چشم و شادی دل است. پیامبر ج فرمودند: «حُبِّبَ إليَّ مِن دُنْيَاكُم: النِّسَاءُ والطِّيْبُ، وَجُعِلَتْ قُرَّةُ عَيْنِي في الصَّلاَةِ»([155]«از [امور] دنیای شما، زنان و خوشبویی را دوست دارم و خنکی چشمانم در نماز است.»

ابن قیّم/ در توضیح حدیث فوق میگوید: «رسول الله ج خبر دادند که در دنیا، دو چیز را دوست دارند؛ یعنی زنان و خوشبویی، سپس فرمودند که: «خنکی چشمانم در نماز است».

خنکی چشم بالاتر و فراتر از محبّت است، زیرا چشمان انسان با هر محبوبی خنک نمیگردد، بلکه با برترین و بالاترین محبوبی که به سبب ذات خود، محبوب است، خنک میشود و تنها الله یگانه و بیهمتا اینگونه است.»([156])

وی در ادامه چنین میآورد: «نماز خنکی چشمان محبّان در این دنیاست، زیرا در نماز، مناجات ذاتی وجود دارد که چشمان و دلها و جانها فقط با توجّه به او خنک و مطمئن و آرام میشوند و بنده با یاد وی شاد و بینیاز میگردد و فروتنی و خضوع، مخصوص برای اوست و تقربجستن سزاوار اوست؛ بویژه در حالت سجده که در این حالت، بنده از تمامی حالات، نزدیکتر به پروردگارش است. پیامبر ج نیز میفرمودند: «يَا بِلَالُ! أَرِحْنَا بِالصَّلَاةِ»؛ «ای بلال! ما را با نماز راحت کن.»

پس بدان که راحتی رسول الله ج در نماز بود، چنانکه فرمودند خنکی چشمانم در نماز است. این سخن پیامبر ج چقدر تفاوت دارد با سخن فردی که میگوید: نماز میخوانیم تا از آن راحت شویم!!!

بر این اساس، راحتی انسان دوستدار و خنکی چشمانش در نماز است، ولی فرد غافل و رویگردان بهرهای از این عمل نمیبرد، بلکه نماز برایش سخت و طاقتفرساست. چنین انسانی در حالت نماز، گویی که بر روی آتش قرار دارد و میخواهد خود را نجات دهد و محبوبترین نماز از دیدگاه وی، سریعترین آن است. نماز او چشمانش را خنک نمیگرداند و دلش را آسوده نمیکند! اگر چشم بنده به عملی خنک شود و دلش با آن آرام گیرد، جداشدن از آن عمل، برایش بسیار سخت است. انسان پرتکلّف و تنبل که دلش خالی از یاد الله و آخرت بوده و درگیر محبّت دنیاست، سختترین کار برایش نماز است و با وجود فراغت و صحّت و بیکاری، طولانیشدن نماز را ناپسندترین کار میداند.»([157])

مبحث سوم: زکات

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی زکات و حکم آن

أ- مفهوم لغوی زکات

واژۀ «زکات» در لغت به معنای رشد و نمو، افزونی، پاکی، پاکیزگی، به ثمررساندن و سوددادن و امثال آن است.([158])

ب- تعریف شرعی زکات

حقّی واجب از مالی خاص برای گروهی مخصوص در زمانی معیّن است.([159])

ج- هدف از پرداخت زکات

عبادت الله تعالی با انفاق مقداری لازم از اموالی که زکات دارد و به حدّ نصاب رسیده است.([160])

د- وجه تسمیه

با توجّه به مفهوم لغوی زکات، علّت نامگذاریاش این است که باعث افزایش و پاکی مال میشود.

هـ- حکم زکات

این عمل از دیدگاه شریعت، واجب است. اللهأ میفرماید:

﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾ [المزّمّل: 20]

«و نماز را برپا دارید و زکات بدهید.»

مسلمانان اجماع و توافق دارند که زکات رکنی از ارکان اسلام بوده و این اجماع بر پایۀ متون قرآن و سنّت است.

کسی که منکر وجوب زکات شود، کافر و فردی که از پرداخت زکات سر باز زند، فاسق به شمار میرود.([161])

2- اهمّیت و نتایج زکات

زکات یکی از ارکان و مبانی بزرگ اسلام است و دلایل فراوانی از قرآن و سنّت بر این موضوع دلالت دارند.

اهمّیت و ارزش زکات به حدّی است که الله تعالی در 82 موضع از آیات قرآن، زکات را در کنار نماز بیان کرده است.

زکات یکی از محاسن اسلام است که باعث تعهّد، مهربانی، احسان و کمک به یکدیگر میشود و هر نوع کار بدی که مخالف با فضیلت، امنیت، آسایش و سایر پایههای زندگیِ باسعادت در دنیا و نعمتهای پایدار در آخرت باشد را ریشهکن و نابود میکند. الله تعالی زکات را به گونهای قرار داد که صفت زشت بُخل را از کسی که زکات بدهد، میزداید، باعث رشد ظاهری و معنوی میشود، کمکی از ثروتمندان برای برادران نیازمندشان به شمار میرود، باعث وحدت، الفت میان دلها، نجات از صفت زشت حسادتِ فقیران بر ثروتمندان و تکبّرِ ثروتمندان بر نیازمندان میشود.

با وجود این نوع فریضۀ پسندیده و والا دانسته میشود که اسلام دین همبستگی اجتماعی است و برای فقیر ناتوان از کسب روزی، کاری میکند تا بتواند به زندگیاش ادامه دهد. همچنین دین آزادی است که به فرد ثروتمند اجازه میدهد در مقابل زحمت و تلاش خویش، اختیار تصرّف در مالش را داشته باشد و زکات را بر وی فرض نمود تا با برادرانش همدردی کند. بنابراین اسلام دینی میانه است و نه آیینی کمونیستی و اشتراکی که در آن حقوق مجموعی افراد بر حقوق فردی غالب است.

همچنین مانند نظام سرمایهداری بازدارنده و احتکارگر و بخیل نیست که فرد را بر حقوق اجتماعی ترجیح دهد.([162])

3- نتایج اقتصادی زکات

زکات فریضه و عبادت است و نتایج اقتصادی پسندیدهای برای فرد و جامعه دارد که بخشی از این فواید در پاراگراف قبلی بیان شد. یکی از امتیازات و برتریهای زکات بر مالیاتها این است که افراد مکلّف، زکات را با انگیزهای دینی پرداخت میکنند، برخلاف مالیاتها که متّکی بر عاملی رسمی و قانونی است و به محض اینکه مردم فرصتی پیدا کنند، از پرداخت آن سر باز میزنند.

برخی از مهمترین نتایج اقتصادی زکات، عبارت است از:

1. زکات یکی از وسایل توزیع مجدّد درآمد و ثروت در جامعه است: این کار منجر به همدردی با فقیران میشود و یکی از اسباب عدالت اقتصادی به شمار میرود که با وجود اختلاف در تعریف و وسایل آن، مورد اتّفاق تمامی اقتصاددانان است.

2. یکی از انگیزههای سرمایهگذاری است: کسی که دارای وجوهی نقد باشد، باید آنها را سرمایهگذاری کند تا مصرف نشوند و روشن است که سرمایهگذاری در بیشتر پروژهها باعث رونق اقتصاد میگردد و دولتها با وسایل مختلف، مردم را تشویق به این کار میکنند.

3. زکات یکی از عوامل امنیتی است که باعث میشود محیطی مناسب برای بهبود اقتصادی به وجود آید: زیرا فقر یکی از اسباب جرم بوده و زکات با فقر مبارزه میکند و در نتیجه، به شیوهای غیرمستقیم، وسیلۀ مبارزه با جرم است.

4. یکی از اسباب بهبود اوضاع افراد فقیر در جامعه به شمار میرود: یعنی در زمینۀ بهبود سطح معیشتی، بهداشتی و آموزشی فقیران نقش دارد که این کار باعث میشود بتوانند نیرویی مؤثّر و قوی در رونق اقتصادی باشند.

5. در کاهش بار مالی تحمیلشده بر بودجۀ دولت مؤثّر است: یعنی یارانهها و کمکهایی که برای نیازمندان؛ همچون یتیمان، پیرزنان و سایر افراد محتاج به مراقبتهای اجتماعی داده میشود را کاهش میدهد.([163])

4- اموالی که زکات دارد

زکات در چهار نوع زیر واجب است:

1) اشیای قیمتی

شامل طلا و نقره و ضمایم آنها؛ همچون پول و ارزهای معاصر که از کاغذ یا غیره ساخته میشود؛

2) چهارپایانی که میچرند

مانند گاو، شتر و گوسفندی که بیشتر سال را در صحراها میچرد؛

3) حبوباتی که از زمین میرویند

همچون گندم و میوهها؛ مانند خرما، و نیز معدن؛ همچون معدن آهن؛

4) کالاهای تجاری

یعنی کالاهایی که به قصد سود و فایده، برای خرید و فروش مهیّا شدهاند.([164])

زکات در موارد فوق واجب است و هریک از انواع مذکور، جزئیّاتی دارند که بیان مقادیر و نصابها و سایر امور مربوط به آن ها طولانی است و در کتابهای علما که در این زمینه تحقیقاتی انجام دادهاند، به طور گسترده بیان شده است.

5- مصارف زکات

مراد از مصارف زکات، مواردی است که زکات به آنها پرداخت میشود و در آیۀ زیر بیان شدهاند:

﴿۞إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلۡفُقَرَآءِ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡعَٰمِلِينَ عَلَيۡهَا وَٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَٱلۡغَٰرِمِينَ وَفِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِۖ فَرِيضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ﴾ [التّوبة: 60]

«صدقات [و زکاتها] فقط مخصوص فقیران و مساکین و کارگزاران [جمعآوری] آن و دلجوئیشدگان [نومسلمانان] و برای [آزادکردن] بردگان و [ادای وام] بدهکاران و در راه الله و به راهماندگان [است؛ این] فریضهای [مقرّرشده] از جانب الله تعالی است. و الله دانای حکیم است.»

آیۀ فوق مفید حصر بوده و از این رو، پرداخت زکات فقط به همین هشت گروهی که در آیۀ مزبور بیان شده، جایز است.([165])

مبحث چهارم: روزه

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی روزه و وجوب آن

أ- مفهوم لغوی روزه

این واژه در لغت به معنای خودداری و ترک است، چنانکه گفته میشود: از خوراک، نوشیدنی، ازدواج و سخن خودداری کرد، یا آن را ترک نمود.([166])

ب- تعریف شرعی روزه

یعنی خودداری فردی مشخّص از اشیائی مخصوص در زمانی معیّن به همراه نیّت.([167])

بنا بر قولی: روزه یعنی پرهیز از مبطلات روزه، از طلوع فجر تا غروب خورشید به همراه نیّت.([168])

ج- مقصد از روزۀ ماه مبارک رمضان

عبادت برای الله تعالی با خودداری از مبطلاتِ روزه در روزهای ماه رمضان.([169])

مبطلات روزه: خوردن، نوشیدن، همبستری و آنچه در حکم آنها باشد..

د- وجوب روزه

روزه در ماه شعبان سال دوم هجری فرض گردید و به اجماع مسلمانان، پیامبر ج در 9 ماه رمضان روزه گرفتند.

روزۀ ماه مبارک رمضان، یکی از ارکان و فرایض مهمّ اسلام به شمار میرود که دلایلی از قرآن کریم، سنّت نبوی و اجماع بیانگر آن است. اللهﻷ میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: 183]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما فرض شده، چنانچه بر کسانی که پیش از شما بودند، فرض شده بود؛ تا پرهیزگار شوید.»

رسول الله ج فرمودند که اسلام بر پنج رکن بنا شده و زکات را یکی از آنها دانستند.([170])

مسلمانان توافق دارند که هرکس وجوب زکات را انکار کند، کافر میگردد.([171])

2- فضایل روزۀ رمضان

روزۀ ماه مبارک رمضان، فضیلتهای بزرگی دارد؛ از جمله اینکه:

1. باعث بخشش گناهان گذشته میشود: در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «مَنْ صَامَ رَمَضَانَ إِيمَانًا وَاحْتِسَابًا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ»([172]«هرکس ماه رمضان را از روی ایمان و امید به پاداش [الهی] روزه بدارد، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود.»

2. یکی از بزرگترین اسباب آراستهشدن به تقوای الهی است: تقوا حکمت و نتیجۀ اصلی و کامل روزه است. اللهﻷ میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: 183]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما فرض شده، چنانچه بر افرادی که پیش از شما بودند، فرض شده بود؛ تا پرهیزگار شوید.»

شیخ عبدالرّحمان سعدی/ در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «بدون تردید روزه از بزرگترین عوامل تقواست، زیرا باعث پیروی از امر و نهی الله متعال میشود. به عنوان مثال، فرد روزهدار، برای نزدیکشدن به اللهI، آنچه بر وی حرام است؛ از خوردن، نوشیدن، همبستری و امثال آن را ترک میکند با وجود اینکه دلش تمایل به انجام آنها داشته و این فرد با ترک موارد مذکور، امید به پاداش الهی دارد که این اعمال، بخشی از تقواست.

همچنین انسان روزهدار به نفسش میفهماند که الله تعالی همواره مراقب است و با وجود قدرت بر انجام آنچه دلش میخواهد، آن را ترک میکند، چون میداند که اللهأ همیشه آگاه است.

روزه راههای نفوذ شیطان را تنگ کرده و میبندد. ابلیس همچون خون در بدن آدمی جاری است و بر اثر روزه، نفوذ و تأثیرش ضعیف شده و گناهان کمتر میگردد.

و نیز عباداتِ انسان روزهدار -در اغلب موارد- بیشتر میشود و عبادات از ویژگیهای تقواست.

همچنین وقتی که فرد ثروتمند گرسنگی را احساس کند، باعث میشود با فقیران و بینوایان همدردی نماید و این نیز از خصلتهای تقواست.»([173])

3. روزه با عث حفاظت و نجات از آتش دوزخ میشود: در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «الصِّيَامُ جُنَّةٌ»([174]«روزه سپر [نجات از آتش دوزخ] است.»

ابن عربی/ میگوید: «روزه سپر نجات از دوزخ است، زیرا به معنای پرهیز از تمایلات نفسانی بوده و آتش دوزخ نیز احاطهشده با این تمایلات است. در نتیجه، وقتی که انسان در دنیا، خودش را از تمایلات نفسانی باز دارد، این کار باعث نجات وی از آتش دوزخ در آخرت میشود.»([175])

4. بوی دهان روزهدار، در نزد الله تعالی، خوشبوتر از بوی مشک است: ابوهریرهس نقل نموده که پیامبر ج فرمودند: «ولَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطْيَبُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ رِيحِ الْمِسْكِ»([176]«بدون تردید بوی دهان روزهدار، در نزد الله متعال، خوشبوتر از بوی مشک است.»

خلوف یعنی تغییر بوی دهان انسان بر اثر روزه.

5. اللهﻷ روزه را به خودش اختصاص داده و فقط او پاداش روزه را میدهد [یا خودش پاداش روزه میشود]: در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «كُلُّ عَمَلِ ابْنِ آدَمَ لَهُ: الْحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِمِائَةِ ضِعْفٍ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: إِلَّا الصَّوْمَ؛ فَإِنَّهُ لِي، وَأَنَا أَجْزِي بِهِ، إنّه تَرَكَ شَهْوَتـَهُ وَطَعَامـَهُ وَشَرَابـَهُ مِنْ أَجْلِي»([177]«تمامی اعمال انسان برایش دهبرابر تا هفتصد برابر نیکی [و پاداش] دارد -الله متعال میفرماید:- مگر روزه که برای من است و من به سبب آن پاداش میدهم [و بنا بر قولی: من پاداش روزهام]، زیرا فردِ روزهدار، تمایلات، خوراک و نوشیدنیاش را برای [کسب رضایت] من ترک کرده است.»

دلیلش این است که روزه رازی در میان بنده و پروردگارش به شمار میرود و فقط اللهﻷ از آن آگاه است.

3- برخی از اسرار و حکمتهای روزه

1. روزه درسی مفید برای کنترل نفس، تسلّط بر خواهشات و حفاظت کامل نفس از انگیزهها و اسباب بیهودگی و پوچی است.

2. روزه باعث میشود که اشخاص بیشتر متوجّه امانتداری باشند و اخلاص در عمل را افزایش داده و سبب میگردد که تنها هدف اعمال، رضایت الهی باشد.

این فضیلتی بزرگ بوده و باعث میشود که صفت زشت چاپلوسی و ریا و نفاق ریشهکن گردد.

3. روزه اخلاق پسندیده و اعمال نیک را در میان افراد پرورش میدهد و آنان را برای نیکی به پدر و مادر، صلۀ رحم و نیکی به خانواده و همسایگان تشویق میکند.

4. روزه سبب دستیابی به صحّتی عمومی و کامل میشود؛ به عبارتی دیگر، در روزهداری، سلامتی جسمی و ظاهری، سلامتی روحی و معنوی و سلامتی فکری و ذهنی وجود دارد.

سلامتی جسمی از این لحاظ که روزه موادّ انباشتهشده در بدن را از بین میبرد؛ بهویژه بدنهایی که در ناز و نعمت و حریص و پُرخور و کمکار و کمتحرّکند. پزشکان میگویند: روزه رطوبتهای ضروری را نگه داشته و رودهها را از فسادی که پُرخوری آن را به وجود میآورد، پاک ساخته و باعث کاهش چربیهایی میشود که بر قلب ضرر دارند. بنابراین روزهداری همچون لاغرنمودن اسب است که باعث میشود برای تاخت و تاز، قوی گردد.

در مورد صحّت معنوی نیز قبلا بیان شد که روزه یکی از بزرگترین عوامل سلامتی دلها و پاکی جانهاست.

سلامتی فکری نتیجۀ روزۀ صحیح است که باعث تفکّر خوب، دیدگاه سالم و تدبّر در امر و نهی و حکمت الهی میشود.

از این طریق، فکر روزهدار صحیح میگردد، با نور و هدایت پروردگارش، راه مییابد، به ندای آفریدگارش پاسخ میدهد و عبادتش را به جای میآورد و بر اثر روزه، شخصیتی جدید و فکری روشن میگیرد و از اوصاف حیوانی سالم میگردد و چندین درجه در نردبان سعادت و برتری بالا میرود.

موارد مطرحشده، نمونههایی کلّی و مختصر و تنها اشاراتی از برخی دلایل، نتایج و اسرار روزه بود.([178])

مبحث پنجم: حج

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی حج و مشروعیّت آن

أ- مفهوم لغوی حج

واژۀ «حج» در لغت به معنای قصد است؛ گفته میشود: حَجَّهُ یَحجُّهُ حَجّاً؛ یعنی قصدِ او کرد. و رجلٌ محجوجٌ؛ یعنی مرد مقصود.([179])

ب- مفهوم شرعی حج

یعنی قصدِ رفتن به بیت الحرام با اعمالی مخصوص در زمانی معیّن.([180])

یعنی رفتن به مکّۀ مکرّمه در زمان حج که ماههای مشخّصی دارد: شوّال، ذوالقعده و ذوالحجّه با نیّت ادای مناسک؛ یعنی احرام از میقات، طواف، سعی بین صفا و مروه، وقوف در عرفات و سایر اعمال حج.([181])

ج- مشروعیّت حج

این عمل یکی از ارکان و مبانی مهمّ اسلام است.

آیاتی از قرآن و احادیثی از پیامبر ج و اجماع مسلمانان دلالت بر مشروعیّت و ثبوت حج دارند.

اللهﻷ میفرماید:

﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ﴾ [آلعمران: 97]

«و برای الله، حجّ خانۀ [کعبه] بر مردم واجب است، [البتّه] کسانی که توانایی رفتن به سوی آن دارند.»

قبلاً بیان گردید در صحیح بخاری و صحیح مسلم به روایت ابن عمرG، از قول پیامبر ج نقل شده که اسلام بر پنج رکن استوار است و رسول الله ج حج را یکی از آنها معرّفی کردند.([182])

حج برای کسی که توان داشته باشد، تنها یک بار در عمر واجب است، چنانکه در سنن ابی داود به صورت مرفوع از قول ابن عبّاسب روایت شده که: «الْحَجُّ مَرَّةٌ فَمَنْ زَادَ فَهُوَ تَطَوُّعٌ»([183]«حج فقط یک بار [در عمر، واجب] است و کسی که بیشتر از یک بار حج نماید، مستحب [و پسندیده] است.»

2- فواید حج

حج دارای اسراری نو و زیبا، حکمتهایی متنوّع، برکاتی متعدّد و فوایدی مشهود در زندگی فردی و اجتماعی است. در این زمینه، سخن الله متعال کافی است که میفرماید:

﴿وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالٗا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٖ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٖ٢٧ لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ﴾ [الحج: 27-28]

«و در [میان] مردم برای [انجام] حج ندا بده که پیاده و [سوار] بر هر [مرکب و] شتر لاغری از هر راه دوری به سوی تو بیایند تا شاهد منافع [گوناگون] خویش باشند.»

عبارت ﴿لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ﴾ شامل هر نوع خیر دنیوی و اخروی است.

علّامه عبدالرّحمان سعدی/ در توضیح آیۀ فوق میگوید: «یعنی اینکه با حجّ بیت الله، به فوایدی دینی؛ همچون عبادات برتر و عباداتی که تنها در آنجا مشروع است و وجود دارد و نیز به منافعی دنیوی؛ یعنی کسب روزی و دستیابی به منفعتهای دنیوی برسند، و این امور روشن بوده و برای همگان شناختهشده است.([184])

فصل دوم: ارکان ایمان

مقدّمه

بخش اول: ایمان به اللهﻷ؛

بخش دوم: ایمان به فرشتگان†؛

بخش سوم: ایمان به کتابهای آسمانی؛

بخش چهارم: ایمان به پیامبران؛

بخش پنجم: ایمان به روز آخرت؛

بخش ششم: ایمان به قضا و قدر؛

مقدّمه

دین اسلام عقیده و شریعت است. قبلا اشارهای به برخی از احکام و شرایع اسلام شد و نیز دربارۀ ارکان آن که اساس و پایههای شرایع اسلام به شمار میرود، مطالبی بیان گردید.

اعتقاد اسلامی شامل ایمان به هرآنچه از جانب الله تعالی و رسول الله ج آمده است، میشود؛ یعنی ایمان به اخبار، احکام قطعی، امور غیبی و امثال آن.

ارکان ششگانۀ ایمان، پایههای اعتقاد است:

1. ایمان به الله تعالی؛

2. ایمان به فرشتگان†؛

3. ایمان به کتابهای آسمانی؛

4. ایمان به رسولان†؛

5. ایمان به روز قیامت؛

6. ایمان به قضا و قدر؛ خیر باشد یا شر.

در ادامۀ مباحث، توضیحاتی دربارۀ این ارکان بیان خواهد شد.

بخش اول: ایمان به اللهأ

مبحث اول: مفهوم ایمان به الله و نتایج و دلایل آن؛

مبحث دوم: دلالت شریعت بر ایمان به الله متعال؛

مبحث سوم: دلالت عقل بر ایمان به اللهﻷ؛

مبحث چهارم: دلالت حسّ و واقع بر ایمان به الله تعالی؛

مبحث اول: مفهوم ایمان به الله تعالی و نتایج و دلایل آن

1- مفهوم ایمان به الله متعال و موارد آن

ایمان به اللهﻷ یعنی باور قطعی و یقینی به وجود الله تعالی و به اینکه او پروردگار و صاحب هر چیز، آفریدگار یگانه، تدبیرکنندۀ تمام هستی و تنها معبود شایستۀ عبادت و بیهمتاست و هر معبودی غیر از اللهﷻ‬، باطل بوده و عبادتش نیز نادرست و بیفایده است. همچنین ایمان به اینکه الله متعال متّصف به صفات کمال و جلال و منزّه از هر نقص و عیبی است.([185])

با توجّه به مطالب مطرحشده، ایمان به اللهـ مشتمل بر موارد چهارگانۀ زیر است:

1. ایمان به وجود الله تعالی: اعتقاد به اینکه الله متعال وجودی کامل دارد و ازلی و ابدی است.

2. ایمان به ربوبیّت اللهﷻ‬: باور به اینکه الله در افعال خویش یگانه است و در آفرینش، پادشاهی، تدبیر و سایر صفات ربوبیّت، شریکی ندارد.

3. ایمان به اسماء و صفات الهی: اعتقاد به اینکه الله متعال دارای اسمایی نیکو و صفاتی والاست، با ردّ اعتقاد به تمثیل، تعطیل و تأویل و تکییف.

4. ایمان به الوهیّت الله تعالی: باور به اینکه افعال بندگان فقط مختصّ اللهـ و برای کسب رضایت اوست و جایز نیست که عبادتی برای غیرالله صورت گیرد.([186])

2- نتایج ایمان به الله تعالی

ایمان به اللهﻷ دارای نتایجی بزرگ و مهم بوده و خیر دنیا و آخرت را برای افراد و جامعه به دنبال دارد. از نتایج آن، حصول امنیّت کامل، هدایت تام، جانشینی در زمین و تمکین و عزّت بندگان واقعی را میتوان نام برد.

از دیگر نتایج ایمان به الله، خوشی زندگی، رسیدن به خوبیها، نزول برکات، راهیابی به سمت تمامی خوبیها، حفاظت از زیان و رستگاری با دوستی، کمک و تأیید الهی است.

همچنین ارتقای درجات، بخشش گناهان، ورود به بهشت و نجات از آتش دوزخ.

به طور خلاصه، همۀ خیر دنیا و آخرت از نتایج ایمان به الله تعالی است.

و هلاکت و نقصان، نتیجۀ نبود یا ضعف ایمان است.([187])

3- دلایل یگانگی الله تعالی

ادلّۀ فراوانی دلالت بر یگانگی اللهﻷ دارند و گواهی الله تعالی برای خودش کافی است که میفرماید:

﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [آلعمران: 18]

«الله گواهی داده که معبودی [بر حق] جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش [نیز بر این مطلب گواهی میدهند] درحالی که [الله متعال در جهان هستی] قیام به عدالت دارد، معبودی [بر حق] جز او نیست، که توانمند حکیم است.»

فطرت، شریعت، عقل و حسّ و واقع نیز دلالت بر یگانگی الله متعال در آفرینش و روزیدادن و اینکه تنها او شایستۀ عبادت است، میکنند.

تمامی این دلایل، بیانگر وجود اللهـ بوده و بر انواع سهگانۀ توحید دلالت دارند؛ یعنی توحید ربوبیّت، توحید الوهیّت و توحید اسماء و صفات که لازم و ملزوم یکدیگرند و کسی که در یکی از آنها دچار شرک شود، در بقیّه نیز مشرک میگردد.

به عنوان نمونه، اگر فردی غیرالله را برای کاری که تنها الله تعالی توان انجامش دارد، فرا خواند، این عملش عبادتی است که متوجّه غیرالله شده و شرک در توحید الوهیّت به شمار میرود.

درخواست چنین فردی نشان میدهد که وی اعتقاد دارد غیرالله به همراه الله تعالی در انجام این کار شریک و صاحب اختیار است و توان انجام آن را دارد که این عمل، شرک در توحید ربوبیّت محسوب میشود.

علاوه بر این، وی اعتقاد داشته که غیرالله درخواستش را میشنود و به همین علّت وی را فرا خوانده است و این عمل، شرک در توحید اسماء و صفات به شمار میرود، چون فکر میکند که فرد خواندهشده، تمامی صداها و شنیدنیها را میشنود و نزدیکی یا دوری مانع از شنیدنش نمیشود. بنابراین دانستیم که شرک در توحید الوهیّت، متضمّن شرک در توحید ربوبیّت و اسماء و صفات است.([188])

در مباحث بعدی، دلایل توحید با بررسی دلیل عقلی و حسّی به طور گسترده بیان خواهد شد.

قبلا در مبحث: اسلام دین فطرت است و اینکه بنا بر قول صحیح، مراد از فطرت مذکور در قرآن، دین اسلام است، مطالبی دربارۀ فطرت بیان گردید.

دلالت شریعت نیز بر توحید و ایمان به الله تعالی روشن و مشخّص است. آنچه پیامبران† آوردهاند و در کتابهای آسمانی بیان شده است، به طور قطع بیانگر یگانگی الله متعال هستند. تمامی کتابهای آسمانی دلالت بر این موضوع دارند؛ احکامی که متضمّن مصالح دنیوی و اخروی بندگان است؛ مانند نماز، زکات، حج و ... و نیز اخبار هستی و امور غیب که واقعیّت و تجربه گواه بر صداقت آنهاست؛ تمامی این موارد نشان میدهند که امور مذکور، از جانب پروردگاری حکیم و دانا و شایستۀ عبادت و بیهمتاست.([189])

در این زمینه، دلایل بیشماری وجود دارد که برخی از آنها در لابلای بسیاری از مطالب این بخش، بیان خواهد شد.

مبحث دوم: دلالت عقل بر ایمان به الله متعال

از نظر عقلی، لازم است که تمامی مخلوقات پدیدآورنده و آفریدگاری داشته باشند، زیرا امکان ندارد به خودی خود یا اتّفاقی به وجود آمده باشند؛ به عبارتی دیگر، امکان ندارد که این مخلوقات خودشان را به وجود آورده باشند و هیچ چیز نمیتواند خودش را بیافریند، چون پیش از پیدایش، معدوم [نیست] است و شیء معدوم چگونه میتواند پدیدآورنده باشد؟!

همچنین امکان ندارد که به طور اتّفاقی به وجود آمده باشند، زیرا هر حادثی نیاز به مُحدِث و به وجودآورندهای دارد و وجود مخلوقات با این ساختار هماهنگ و شگفتآور و منظّم و این ارتباط به همپیوسته در میان اسباب و مسبّبات و در بین مخلوقات، دلیلی قطعی است که اتّفاقی به وجود نیامدهاند.([190])

علاوه بر این، نیاز شدید مخلوق دلیلی دیگر بر این مدّعاست. نیاز، ویژگی ذاتی و ثابت مخلوق است که نشان میدهد باید آفریدگاری کامل و بینیاز از غیر باشد و این آفریدگار، پروردگار جهانیان است.

اللهﻷ این دلیل عقلی و برهان قاطع را در سورۀ «طور» بیان فرموده است:

﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ﴾ [الطّور: 35]

«آیا آنها از هیچ [و بدون آفریننده]، خلق شدهاند یا خود خالق [خویش] اند؟!»

یعنی آنها بدون آفریدگار به وجود نیامدهاند و خودشان نیز آفریدگار خویش نیستند، در نتیجه، آفریدگارشان الله متعال است.

به همین علّت، وقتی جبیر بن مطعمس سورۀ «طور» را از زبان رسول الله ج میشنید و ایشان به آیۀ: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ﴾ [الطّور: 35] رسیدند، گفت: «نزدیک بود دلم از جا کنده شود و اولین باری بود که ایمان در دلم نشست.» بخاری/ این حدیث را به صورت مفرّق([191]) روایت کرده است.([192])

از این رو، اللهـ در بسیاری از آیات قرآن، انسانها را تشویق به تعقّل و تفکّر میکند و فراوانی آیاتی که با ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾ و ﴿لَعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾ پایان مییابند، بزرگترین گواه است، زیرا وقتی انسان تفکّر نماید، پند میگیرد و حقیقت را میشناسد و زمانی که پند گیرد، میترسد و باتقوا و فرمانبردار میگردد.

به همین سبب، میبینیم که افراد عاقل و تلاشگر و جویندگان حقیقت، به آن میرسند و در این راه، موفّق میشوند.

آنچه بیشتر باعث تأکید و اثبات مطلب مذکور میشود، این است که بسیاری از اندیشمندان غربی بر اثر تفکّر و جستجوی حقیقت، آن را مییابند و هدایت میگردند.

کسی که به کتاب «الله یتجلّی في عصر العلم» نوشتۀ سی دانشمند فیزیکدان و ستارهشناس که در این حوزه، استاد و صاحبنظر بودند و نیز به کتاب «کریسی موریسون»؛ رئیس آکادمی علوم در نیویورک، تحت عنوان «الإنسان لایقوم وحده» که با عنوان «العلم یدعو إلی الإیمان» به زبان عربی ترجمه شده است، توجّه نماید، خواهد دانست که دانشمند واقعی و نیز فرد عامی، قطعاً مؤمن است و بدون تردید الحاد و کفر از عالمان کمسواد سر میزند؛ افرادی که اندکی علم فرا گرفتهاند و از این طریق، فطرت مؤمن و پاکشان را تباه و فاسد نموده و به علمی که منجر به ایمان میشود، نرسیدهاند.([193])

بر این اساس، برایمان روشن میگردد که عقل دلالت بر یگانگی الله تعالی دارد.

در صورتی که عقل این موضوع را انکار نماید، خود عقل مشکل دارد و شاعر راست گفته است که:

إذا ادّعَی العَقلُ إنکَارَهُ

فأنکرِ العقلَ وَدَعوَاهُ

«اگر عقل ادّعای انکارش را داشت، پس تو عقل و ادّعایش را انکار و رد کن.»

شاعری دیگر چنین میسراید:

يَعْتَرِضُ العَقْلُ عَلَى خَالِقٍ

مِنْ بَعْضِ مَخْلُوقَاتِهِ العَقْلُ

«عقل بر آفریدگاری اعتراض میکند که خودِ عقل یکی از مخلوقاتش است!»

بنابراین دانستیم سخن کسی که میگوید: جهان هستی اتّفاقی به وجود آمده یا اینکه خود طبیعت آفریدگار است، باطل و اشتباه بوده، زیرا این ادّعاها یعنی فقط عناد و مخالفت با آنچه از طریق عقل و نقل ثابت شده است. از کسی که میگوید جهان هستی اتّفاقی و بدون علّت به وجود آمده است، میپرسیم: چگونه امکان دارد این جهان گسترده و بزرگ و هماهنگ، اتّفاقی ایجاد شده باشد؟!

اکنون به مثالی که دانشمند امریکایی «کریسی موریسون»([194]) میآورد تا اثبات نماید پیدایش جهان هستی علّت داشته و اتّفاقی نبوده است، دقّت کن؛ او میگوید: «10 سکّه را به طور جداگانه انتخاب نما و آنها را به ترتیب – از 1 تا 10- شمارهگذاری کن و در جیب خود بگذار و محکم تکان بده. سپس سعی کن که آنها را به ترتیب – از 1 تا 10- از جیب خود بیرون بیاوری.

شانس یا احتمال بیرونآوردن سکّۀ شمارۀ 1، 1 از 10 است.

و احتمال بیرونکشیدن سکّۀ شمارۀ 1 و سپس سکّۀ شمارۀ 2، 1 تا 100 و احتمال بیرونآمدن سکّههای شمارۀ 1 و 2و 3 به ترتیب، 1 تا 1000 و امکان بیرونآوردن سکّههای شمارۀ 1 و 2و 3و 4 پشت سر هم، 1 تا 10000 است و ... تا اینکه احتمال بیرونآمدن سکّههای شمارۀ 1 تا 10 با همان ترتیب اولیه، 1 تا 10 بیلیون است.

هدف از این مثال ساده، این است که برایت روشن سازیم چگونه اعداد به شکلی حیرتآور و بدون اینکه اتّفاقی باشد، زیاد میگردند!

علاوه بر این، اگر جهان هستی اتّفاقی و بدون علّت به وجود میآمد، ساخت و پبدایش آن چقدر طول میکشید؟!

حساب آن از این طریق، امری خیالی و بسیار سخت خواهد بود و حتّی نمیتوان آن را تصوّر کرد.

آنچه در جهان هستی وجود دارد، نشان میدهد که توسّط ذاتی حکیم و علیم و خبیر به وجود آمده، امّا انسان بسیار ستمپیشه و نادان است:

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَكۡفَرَهُۥ١٧ مِنۡ أَيِّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ﴾ [عبس: 17-19]

«مرگ بر [این] انسان، چقدر ناسپاس است؟! [الله] او را از چه چیز آفریده است؟ او را از نطفۀ [ناچیز] آفرید، سپس وی را موزون ساخت.»([195])

اینکه گفته میشود طبیعت، آفریدگار مخلوقات است، بهتانی بزرگ و بیدلیل و اشتباهی روشن است که نیازی به ردّ و پاسخ ندارد، و بلکه تصوّر این مطلب برای انکار و پاسخ به قائلانش کافی است.([196])

یکی از این ادّعاها، نظریّۀ «داروین» است که پیروانش قصد دارند از این طریق، علّت وجود زندگان و مخلوقات را بیان کنند. براساس این نظریّه، گمان میکنند که انسان در اصل، حیوانی کوچک و ساختهشده از آب بوده و سپس محیط تغییراتی را در شکل و ساختارش به وجود آورده و باعث ایجاد صفاتی جدید در این موجود شده است. در ادامه، صفاتِ کسبشده، به فرزندان انتقال یافته تا مجموعۀ این صفات کوچک و برخاسته از محیط، در طول میلیونها سال باعث ایجاد صفاتی بسیار و پیشرفته گشته و آن مخلوق ابتدایی را تبدیل به مخلوقی برتر کرده است. سپس پیدایش صفات بر اثر محیط ادامه یافته و مخلوقات بزرگتر شدهاند تا بالاخره منجر به پیدایش انسان گشته است.

خلاصۀ دیدگاه مذکور همین بوده و عیب و نقص آن بسیار روشن و آشکار است.([197])

بسیاری از پیروان نظریّه مذکور، پی به بطلان آن بردهاند.

یکی از اعتراضاتی که بر دیدگاه «داروین» وارد شده، این است که: اگر فرض کنیم دیدگاه مزبور صحیح باشد، پس آن حیوان کوچک را چه کسی آفریده است؟! و چه کسی آن را پرورش و رشد داده تا به این شکل رسیده است؟!

مبحث سوم:دلالت حس و واقع بر ایمان به اللهﻷ

حسّ و تجربه به روشنی بیانگر یگانگی الله تعالی است.

در این زمینه، دلایل حسّی فراوانی وجود دارد؛ از جمله:

1- اجابت دعاها

مراد از آن، پذیرش دعای مظلومان و مصیبتدیدگان و ... است که الله متعال را فرا میخوانند و درخواستشان اجابت شده و به هدف خویش میرسند.

نمونههای بیشماری از این قبیل وجود دارد؛ فرقی نمیکند که مربوط به پیامبران† یا دیگران باشد.

به عنوان مثال، اللهـ دربارۀ نوح÷ میفرماید:

﴿فَدَعَا رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَغۡلُوبٞ فَٱنتَصِرۡ١٠ فَفَتَحۡنَآ أَبۡوَٰبَ ٱلسَّمَآءِ بِمَآءٖ مُّنۡهَمِرٖ١١ وَفَجَّرۡنَا ٱلۡأَرۡضَ عُيُونٗا فَٱلۡتَقَى ٱلۡمَآءُ عَلَىٰٓ أَمۡرٖ قَدۡ قُدِرَ﴾ [القمر: 10-12]

«پس او پروردگارش را خواند [و عرض کرد]: من مغلوب شدهام، پس یاریم فرما [و از آنان انتقام بگیر]. آنگاه درهای آسمان را با آبی [فراوان و] فروریزنده گشودیم. و از زمین چشمههایی جوشاندیم [و جاری ساختیم]، سپس این [دو] آب [آسمان و زمین] برای امری که مقدّر شده بود، باهم درآمیختند.»

در مورد یونس÷ میفرماید:

﴿فَنَادَىٰ فِي ٱلظُّلُمَٰتِ أَن لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾ [الأنبياء: 87]

«پس [وقتی در شکم ماهی فرو رفت] در تاریکیها ندا داد که: [پروردگارا!] هیچ معبودی بر حق جز تو نیست، تو منزّهی! قطعاً من از ستمکاران بودم.»

بنابراین الله تعالی درخواستش را پاسخ گفت و او را از شکم ماهی نجات داد.

و دربارۀ ایّوب÷ فرمود:

﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ٤١ ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَۖ هَٰذَا مُغۡتَسَلُۢ بَارِدٞ وَشَرَابٞ٤٢ وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ أَهۡلَهُۥ وَمِثۡلَهُم مَّعَهُمۡ رَحۡمَةٗ مِّنَّا وَذِكۡرَىٰ لِأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [ص: 41-43]

«و به یاد آور بندۀ ما ایّوب را وقتی پروردگارش را ندا داد که: همانا شیطان به من رنج و عذاب رسانده است. [به او فرمان دادیم:] پای خود را بر زمین بکوب، [چشمهای میجوشد] این [چشمۀ آبی] خنک برای شستشو و آشامیدنی است. و خانوادهاش و همانند آنان را همراهشان به او بخشیدیم، که رحمتی از سوی ما و اندرزی برای خردمندان باشد.»

در صحیح بخاری از قول انسس چنین روایت شده است: «فردی بادیهنشین در روز جمعه و درحالی که پیامبر ج خطبه میخواندند، وارد مسجد شد و گفت: ای رسول الله ج! اموال تباه شد و خانواده گرسنه ماند، پس برای ما دعا کن. پیامبر ج دستانشان را بالا برده و دعا نمودند. بلافاصله ابر همچون کوهها بالا آمد و هنوز رسول الله ج از منبر پایین نیامده بودند که دیدم باران بر موهای ریششان میریخت.

در جمعۀ بعدی، همان بادیهنشین یا فرد دیگری بلند شد و گفت: ای رسول الله ج! ساختمانها خراب شد و اموال غرق گشت، پس برای ما دعا کن. پیامبر ج دستانشان را بلند کرده و فرمودند: پروردگارا! در اطراف ما و نه بر ما [باران ببارد]. و به هر طرفی که اشاره میکردند، ابرها پراکنده و دور میشد.([198])

هنوز هم اجابت دعای درخواستکنندگان در صورتی که شروط دعا را رعایت نمایند، مشاهده میشود و بسا اوقات، شنیدهایم که مردم برای نماز استسقاء -طلب باران- رفتهاند و پیش از بیرونآمدن از مسجد، برایشان باران باریده است. بنابراین اجابت دعا دلیلی قاطع بر یگانگی اللهأ است.

2- صداقت پیامبران†

این موضوع دلیلی حسّی و روشن است، زیرا رسولان† کاملترین افراد بشر بوده و پیامهای الهی را به مردم رساندهاند و الله تعالی آنان را از میان مخلوقات برگزیده و با نشانههایی واضح تأیید و یاری نموده و این افراد را پیروز و بر دشمنانشان غالب گردانیده است.

انسان در برابر پیامبران†، چارهای جز تصدیق آنان ندارد، چون ادّعای نبوّت از بزرگترین ادّعاهاست و فقط صادقترین یا دروغگوترین مردم چنین ادّعایی میکند، امّا پیامبران الهی قطعاً راستگوترین انسانها هستند، چرا که ظهور معجزهها بر دستانشان، تأییدات الهی، خواری دشمنان و خصلتهای پسندیده و صفات ستودۀ آنان، نشان از صداقتشان دارد و در نتیجه، میدانیم که این افراد از جانب اللهﻷ مبعوث گشتهاند و الله متعال، حق بوده و عبادتش نیز حقیقت دارد.([199])

3- دلالت انفس

بدون تردید اللهـ انسان را به زیباترین شکل و در بهترین قالب آفرید، چنانکه میفرماید:

﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡۖ﴾ [التّغابن: 3]

«و شما را [در رحم مادرانتان] شکل و صورت بخشید، سپس شکل و صورتتان را نیکو [و زیبا] گرداند.»

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ﴾ [التّين: 4]

«یقیناً ما انسان را در بهترین صورت [و هیئت] آفریدیم.»

اگر انسان با دقّت به خود و عجایب خلقت الهی و به ظاهر و کمال آفرینش خویش و به اینکه متمایز از سایر حیوانات است، بنگرد، قطعاً خواهد دانست که در پسِ این امور، آفریدگاری حکیم وجود دارد و خواهد فهمید که این آفریدگار، در تدبیر و ادارۀ انسان، یگانه و بیهمتاست.([200])

شیخ عبدالرّحمان سعدی در توضیح این معنا و در تفسیر آیۀ: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا﴾ [الشّمس: 7] میگوید: «در هر حال، نفس علامتی بزرگ از نشانههای الهی به شمار میرود که شایسته است با آن سوگند خورده شود، زیرا در نهایتِ لطافت و ظرافت، سبکی، بسیار سریع از لحاظ تحرّک و تغییر و تاثّر و دارای واکنشها و احساسات روحی و ذاتی؛ همچون همّت، اراده، قصد و محبّت است.

اگر این ویژگیها را نمیداشت، مجسّمهای بیفایده بود. برابری و درستی نفس بدین شکل، نشانهای از علامات بزرگ الهی به شمار میرود.

هدف این است که نفس انسان، یکی از بزرگترین دلایل برای اثبات وجود الله بیهمتا بوده و در نتیجه، تنها او شایستۀ پرستش است.»([201])

4- راهنمایی مخلوقات

این موضوع، یکی دیگر از نمونههای حسّی برای اثبات یگانگی اللهأ به شمار میرود. الله تعالی تمامی حیوانات- ناطق، چهارپاـ، پرندگان، خزندگان، زبانآوران و بیزبانان را به سوی آنچه باعث اصلاح زندگی و حالتشان میشود، رهنمون ساخته است.

آیۀ زیر شامل مخلوقات عجیب و غریبی که تنها اللهﻷ از آنها باخبر است، میشود:

﴿رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾ [طه: 50]

«پروردگار ما ذاتی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس [آنها را] هدایت کرده است.»

چه ذاتی انسان را در زمان تولّد، برای مکیدن سینۀ مادرش راهنمایی میکند؟ و چه ذاتی وی را آگاه به شیرخوردن نموده است؟ آن هم به کاری سخت که مستلزم فشارهایی پیدرپی توسّط ماهیچههای صورت، زبان و گردن و نیز نیازمند حرکاتی پیوسته بهوسیلۀ فکّ پایین و تنفّس با بینی است. تمامی این کارها به درستی و بدون علم یا تجربۀ قبلی صورت میگیرد، پس چه ذاتی این امور را به وی الهام نموده است؟ قطعاً الله تعالی او را راهنمایی میکند:

﴿رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ﴾ [طه: 50]

«پروردگار ما ذاتی است که آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، سپس [آنها را] هدایت کرده است.»

علاوه بر این، رهنمونشدن انسان پس از بلوغ و بزرگی، به تلاش برای دستیابی به مصالح خویش؛ مانند سیر و سفر در زمین، نمونهای از هدایت کامل و عام الهی برای مخلوقات است.

راهیابی پرندگان، حیوانات وحشی و چهارپایان نیز به روشنی صورت میگیرد و الله متعال آنها را به انجام کارهایی عجیب که از عهدۀ انسان برنمیآید، رهنمون ساخته است.

علّامه ابن قیّم/ در کتاب «شفاء العلیل»، موارد عجیبی از این قبیل را آورده است.

تمامی موارد فوق، از بزرگترین دلایل بر وجود آفریدگار سبحان، آفرینش استوار، تدبیر عجیب و حکمت لطیف اوست، زیرا معارف عجیب، ترفندهای نهفته، تدبیر زیبا و نتایج مطلوبی که الله متعال در آنها قرار داده، به گونهای است که دهانها را به تسبیح وا میدارد و دلها را پر از معرفت الهی و شناخت حکمت و قدرت او میکند و هر عاقلی میداند که اللهﻷ آنها را بیهوده نیافریده و بیفایده رها نکرده است، بلکه دارای حکمتی آشکار و نشانهای روشن و برهانی قاطع است و دلالت دارد که اللهـ پروردگار و صاحب هر چیزی است و تنها او دارای صفات کمال است و بر هر چیز، توانا و داناست.([202])

5- دلالت آفاق

هر فردی -عالم، جاهل، مؤمن و کافر- جهان هستی را مشاهده میکند و اگر آدمی با چشم بصیرت و تدبّر بنگرد، قطعاً بزرگی ذاتی که آن را آفریده، درک خواهد کرد و این کار باعث میشود که تنها او را عبادت نماید.

شیخ عبدالرّحمان سعدی در تفسیر آیۀ: ﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ ﴾ [فصّلت: 53]؛ «به زودی نشانههای خود را در آفاق و در نفس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که او حق است.» چنین میآورد: «بدون تردید اللهأ این کار را انجام داده است. الله متعال نشانههایی را به بندگانش نشان داده که دلالت بر حقبودن او دارند، امّا کسی را که بخواهد، توفیق ایمان میدهد و هرکس را که بخواهد، خوار میگرداند.»([203])

همچنین میگوید: «اگر فرد عاقل، در آفرینش مخلوقات تفکّر نماید و فکرش مشغول موجودات شگفتآور گردد، میداند که آنها توسّط حق و برای حق آفریده شدهاند و دفترهای نشانهها و کتابهای دلایل و علاماتی بر تمامی آنچه الله متعال از خود و یگانگیاش خبر داده و نیز دلایلی بر آنچه پیامبران† از روز قیامت گفتهاند، است. همچنین خواهد دانست که آنها تحت فرمان و مسخّرِ اللهﻷ هستند و هرگز نافرمانی پروردگارشان را نمیکنند و چارهای جز این ندارند. پس بدان که تمامی موجودات آسمانی و زمینی محتاج الله تعالی هستند و او آنها را پابرجا و استوار گردانده و ذات پروردگار از تمامی مخلوقات بینیاز بوده و تنها او معبود بر حق است و معبودی غیر از وی نیست.»([204])

علّامه عبدالرّحمان سعدی در جایی دیگر میآورد: «اللهـ از آینده خبر داده و میفرماید که نشانهها و دلایلی را از آفاق و انفس، به بندگانش نشان خواهد داد که دلالت دارند قرآن، رسول و آنچه آورده است، حقیقت دارد.»([205])

در هر دورهای، الله تعالی بندگانش را از امور بزرگی در این جهان پهناور آگاه میکند.

در دوران اخیر، اکتشافات، اختراعات و حقایق علمی متعدّدی آشکار شده و پژوهشگران همواره رازی از اسرار این جهان بزرگ را کشف کرده و با حیرت و شرمندگی، اعتراف به ناتوانی خویش نموده و یقین دارند که جهانهای ناشناختۀ دیگری نیز وجود دارد که هنوز کشف نشده است.

به طور خلاصه، آنچه در جهان هستی وجود دارد، به طور قطع دلالت بر وجود مدبِّری حکیم، پروردگاری علیم و مستحقّ عبادت دارد، امّا:

إِذَا لَمْ يَكُنْ لِلْمَرْءِ عَيْنٌ صَحِيحَةٌ

فَلاَ غَرْوَ أَنْ يَرْتَابَ وَالصُّبْحُ مُسْفِرٌ

«اگر فردی چشم سالمی نداشته باشد، عجیب نیست درحالی که صبح روشن است، او [در وجود روز] تردید نماید.»

6- بندگی موجودات

الله متعال تمامی موجودات -انسانها، جنّیان، فرشتگان، جانداران، غیر جانداران، گیاهان و سایر موجودات- را برای عبادت خویش آفرید و آنها را بر توحید و اعتراف به الوهیّت پروردگار و اقرار به نیاز و تواضع و خشوع خلق کرد.

تمامی موجودات عبادت اللهﻷ را به جای میآورند مگر انسان سرکش و منحرف از شریعت الهی، که با نظام و قانون این جهان محکم و شگفتآور مخالفت میورزد؛ جهانی که فقط بر پرستش الله متعال استوار است.

علاوه بر این، بندگی و عبادت مخلوقات با یکدیگر تفاوت دارد.

یکی از انواع عبادت، بندگی انسانهاست که برترین نوع پرستش به شمار میرود.

و از میان انسانها بهترین عبادت، عبادت و بندگی پیامبران و دعوت و جهاد و سایر اعمالشان است و سپس بندگی پیروان آنان و پیروانِ پیروانشان از همه مهمتر و باارزشتر است.

همچنین بندگی فرشتگان† و جنّیان که کار عجیبی نیست.

آنچه عجیب است، عبادت موجودات بیجان و جاندار بوده که بسیاری از مردم فکر میکنند آنها عقل و درک ندارند و عبادتی انجام نمیدهند!

بدون تردید این جهان پهناور با موجوداتی که در آن است، فرمان آفریدگارشان را به جای آورده و عبادتش را انجام میدهند. در قرآن و سنّت، طاعات بسیاری؛ همچون سجود، تسبیح، نماز، استغفار، تسلیمبودن، ترس و ... برای این موجودات بیان شده است.([206])

الله تعالی دربارۀ سجدۀ موجودات میفرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يَسۡجُدُۤ لَهُۥۤ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ وَٱلنُّجُومُ وَٱلۡجِبَالُ وَٱلشَّجَرُ وَٱلدَّوَآبُّ وَكَثِيرٞ مِّنَ ٱلنَّاسِۖ وَكَثِيرٌ حَقَّ عَلَيۡهِ ٱلۡعَذَابُ﴾ [الحج: 18]

«آیا ندیدی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم برای الله تعالی سجده میکنند، و افراد زیادی [فرمان] عذاب بر آنان تحقّق یافته است.»

لازم نیست که این سجود همچون سجدۀ انسانهای مسلمان باشد، چون سجدۀ هر موجودی متناسب با خودش است.

اللهﻷ در مورد تسبیح موجودات میفرماید:

﴿تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهِنَّۚ وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰكِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِيحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ حَلِيمًا غَفُورٗا﴾ [الإسراء: 44]

«آسمانهای هفتگانه و زمین و هرآنچه در آنهاست؛ همه تسبیح او میگویند، و هیچ چیز نیست؛ مگر آنکه به ستایش وی تسبیح میگوید، و امّا شما تسبیحشان را نمیفهمید، همانا او بردبار آمرزنده است.»

تمامی موجودات آفریدگارشان را تسبیح میگویند، به گونهای که ما آن را نمیفهمیم و عدمشناخت ما دلیلی بر نبودش نیست. الله متعال برخی از مخلوقاتش؛ مانند داود÷ را از تسبیح بعضی از موجودات آگاه ساخته است.

اللهـ دربارۀ نماز موجودات میفرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّيۡرُ صَٰٓفَّٰتٖۖ كُلّٞ قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِيحَهُۥۗ﴾ [النّور: 41]

«آیا ندیدی که همۀ آنچه در آسمانها و زمین است و پرندگان بالگسترده [یا صفبسته]، الله را تسبیح میگویند هریک از آنها نماز و تسبیح خود را میداند.»

بنابراین تمامی موجودات نماز میخوانند و الله متعال را به پاکی میستایند و لازم نیست که ما آن را بفهمیم.

در مورد استغفار موجودات نیز روایتی از ابودرداءس نقل شده که رسول الله ج فرمودند: «وَإِنَّ طَالِبَ الْعِلْمِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ مَنْ فِى السَّمَاءِ وَالأَرْضِ حَتَّى الْحِيتَانِ فِى الْمَاءِ»([207]«همانا تمامی آنچه در آسمان و زمین است حتّی ماهیان در آب، برای جویندۀ دانش، طلب آمرزش میکند.»

اللهأ در مورد تسلیم و فرمانبرداری موجودات هستی میفرماید:

﴿أَفَغَيۡرَ دِينِ ٱللَّهِ يَبۡغُونَ وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَكَرۡهٗا وَإِلَيۡهِ يُرۡجَعُونَ﴾ [آلعمران: 83]

«آیا [کافران] غیر از دین الله را میجویند؟ درحالی که هرآنچه در آسمانها و زمین است؛ خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده و به سوی او بازگردانده میشوند.»

و سایر عبادات متنوّعی که در این مبحث نمیگنجد.([208])

از این رو، دانستیم که موجودات نیازمند به اللهـ هستند و «نیاز آنها به پروردگار، صفت ذاتیشان است، همانگونه که بینیازی، ویژگی ذاتی آفریدگار به شمار میرود.»([209])

در نتیجه، فرمانبرداری و نیاز موجودات به الله تعالی، دلیلی روشن بر یگانگی اوست.

7- تفاوت مزّه، رنگ و بوی گیاهان

موارد فوق، دلایلی حسّی بر توحید هستند. آب درحالی که بیرنگ و بیمزّه و بیبو است، از آسمان بر زمین خشک و بیآب و علف میریزد، سپس -به فرمان الهی- در نتیجۀ این باران، گیاهانی متفاوت از لحاظ رنگ، مزّه و بو میرویند؛ برخی شیرین، تعدادی ترش، برخی تلخ، بعضی سبز، تعدادی زرد و برخی دیگر سیاهند.

و حتّی در یک نوع میوه، تفاوتهای عجیبی وجود دارد؛ به عنوان نمونه، برخی از درختان انگور، سایهدار و برخی بیسایه، تعدادی از آنها شیرین و بعضی دیگر ترش و برخی نیز ترش و شیرین هستند. همچنین در رنگهای سبز، قرمز، سیاه و به صورت کشیده و گِرد و سایر اشکال وجود دارند.

خرما نیز اینگونه است؛ نوعی از خرما در حالت خشک و نارس، شیرینتر از حالت رسیده و پخته است یا بالعکس. همچنین در رنگهای سیاه، زرد و در اشکال دراز و گِرد وجود دارند درحالی که از یک آب استفاده میکنند.

چه ذاتی برخی از میوهها و خوردنیها را بر برخی دیگر برتری داده است؟ و چه ذاتی این رنگها و مزّهها را در آنها نهاده است؟

قطعاً الله متعال این امور را انجام داده؛ همان ذاتی که:

﴿قَدَّرَ فَهَدَىٰ٣ وَٱلَّذِيٓ أَخۡرَجَ ٱلۡمَرۡعَىٰ٤ فَجَعَلَهُۥ غُثَآءً أَحۡوَىٰ﴾ [الأعلى: 3-5]

«اندازهگیری کرد، سپس هدایت نمود. و [آن] ذاتی که چراگاه را رویانید، سپس آن را خشک و سیاه گرداند.»

8- اختلاف زبانها

ما تفاوت زبان و لهجۀ ملّتها و انسانها را مشاهده میکنیم، پس چه ذاتی سخنگفتن را به آدمی آموخته است؟ و چه ذاتی تمامی این زبانها و لهجهها را میداند و همۀ آنچه میگویند را در مییابد و بر وی مشتبه نمیگردد؟ قطعاً آن ذات، الله یگانه و بیهمتاست. بنابراین اختلاف زبانها نشانه و دلیلی بزرگ بر یگانگی الله متعال است.([210])

بخش دوم: ایمان به فرشتگان†

مبحث اول: مفهوم ایمان به فرشتگان و موارد آن؛

مبحث دوم: جسم بودن فرشتگان؛

مبحث سوم: رابطۀ میان فرشتگان و بشر؛

مبحث اول: مفهوم ایمان به فرشتگان† و مسائل مربوط به آن

1- معرّفی ملائکه†

أ- مفهوم لغوی

واژۀ «ملائکه» در اصل از «أَلَکَ» به معنای فرستاد، گرفته شده و «ألوک» یعنی رسالت و فرستادن.

بنابراین «مَلَک» در لغت به معنای «مُرسَل» یعنی فرستادهشده است.([211])

ب- تعریف اصطلاحی ملائکه

فرشتگان، جهانی غیبی هستند که از نور آفریده شده و عبادت الله متعال را به جای میآورند. آنان هیچیک از ویژگیهای ربوبیّت و الوهیّت را ندارند؛ یعنی چیزی را نمیآفرینند، روزی نمیدهند و هرگز جایز نیست که با الله تعالی یا به تنهایی، پرستش شوند.

اللهﻷ به آنان فرمانبرداری کامل از دستوراتش و قدرت بر اجرای آنها را بخشیده است.

تعداد فرشتگان فراوان بوده و فقط اللهـ از این موضوع آگاه است.([212])

2- موارد ایمان به ملائکه

ایمان به فرشتگان شامل موارد زیر است:

أ- ایمان به وجود آنان

ب- ایمان به فرشتگانی که آنان را با اسم میشناسیم

مانند جبرئیل÷ و ایمان اجمالی به فرشتگانی که آنان را با نام نمیشناسیم؛ به عبارتی دیگر، ایمان داریم که الله تعالی، فرشتگان زیادی دارد و لازم نیست که از اسامی تمامی فرشتگان آگاه باشیم.

ج- ایمان به آنچه از صفاتشان میدانیم

همچون صفت جبرئیل÷ که پیامبر ج خبر دادند وی را با همان صفتی که الله متعال آفریده -دارای 600 بال که کرانۀ آسمان را در بر گرفته بود- دیدند.

گاهی اوقات، به فرمان الهی، فرشته به شکل مردی درمیآید؛ مانند زمانی که الله متعال جبرئیل را به سوی مریم؛ مادر مسیح† فرستاد:

﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرٗا سَوِيّٗا﴾ [مريم: 17]

«سپس به شکل انسانی کامل بر او ظاهر شد.»

و نیز یک بار که پیامبر ج در میان یارانشان نشسته بودند، جبرئیل÷ به شکل مردی دارای لباسهایی بسیار سفید و موهایی بسیار سیاه آمد درحالی که نشانهای از سفر در وی دیده نمیشد و هیچیک از صحابهش وی را نمیشناخت، در نزد رسول الله ج نشست و زانوهایش را به زانوهای ایشان چسباند، دستانش را بر روی پاهای رسول الله ج گذاشت و از ایشان دربارۀ اسلام، ایمان، احسان، قیامت و نشانههایش پرسید. پیامبر ج پاسخش را دادند و زمانی که رفت، فرمودند: «هذَا جِبْرِیلُ أَتَاكمْ یُعَلِّمُكمْ دِینَكمْ»([213]«این جبرئیل÷ است؛ آمده بود تا دین شما را برایتان آموزش دهد.»

فرشتگانی که اللهأ آنان را به سوی ابراهیم و لوطإ فرستاد نیز به شکل چندین مرد بودند.

د- ایمان به آنچه از اعمال فرشتگان میدانیم

مانند تسبیح و عبادت الهی در شب و روز بدون خستگی و سستی.

برخی از فرشتگان، اعمال خاصّی دارند؛ همچون جبرئیل که امانتدار وحی الهی است و الله متعال او را با وحی، به سوی پیامبران و رسولان† میفرستاد. و مانند میکائیل؛ مسؤول باران و مالک؛ مسؤول آتش و فرشتگانی که مسؤول حفاظت بنیآدم هستند و سایر فرشتگان زیادی که وجود دارند.([214])

3- نتایج ایمان به فرشتگان†

ایمان به فرشتگان، نتایج مهمّی دارد؛ از جمله:

أ- علم به عظمت و قدرت و سلطان الهی

بدون تردید بزرگی مخلوق برخاسته از بزرگی خالق است؛

ب- شکر الهی به سبب توجّه به بنیآدم

زیرا فرشتگانی را مسؤول حفاظت انسانها، نوشتن اعمال و سایر مصالحشان گردانیده است؛

ج- نزدیکشدن به اللهﻷ

بر اثر محبّت به فرشتگان که آنچه مورد رضایت الهی است را انجام میدهند.([215])

مبحث دوم: جسمبودن فرشتگان

متون شرعی دلالت دارند که فرشتگان جسم هستند، برخلاف کسانی که در این زمینه منحرف شده و معتقدند فرشتگان جسم نیستند و میگویند: آنان نیروهای خیرِ موجود در مخلوقاتند.

این دیدگاه با قرآن کریم و سنّت نبوی و اجماع مسلمانان منافات دارد.

اللهﻷ میفرماید:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ جَاعِلِ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ رُسُلًا أُوْلِيٓ أَجۡنِحَةٖ مَّثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۚ ﴾ [فاطر: 1]

«حمد [و ستایش] مخصوص الله است؛ آفرینندۀ آسمانها و زمین، [ذاتی] که فرشتگان را رسولانی قرار داد؛ دارای بالهای دوگانه و سهگانه و چهارگانه»

همچنین در مورد بهشتیان میفرماید:

﴿ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَدۡخُلُونَ عَلَيۡهِم مِّن كُلِّ بَابٖ٢٣ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ﴾ [الرّعد: 23-24]

«[همان] باغهای جاویدان [بهشتی] که وارد آن میشوند و [همچنین] هرکس از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان که نیکوکار بودهاند، و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد میشوند. [و به این افراد میگویند:] سلام بر شما به [سبب] آنکه صبر نمودهاید، پس چه خوب است عاقبت آن سرای [جاویدان]

در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «إِذَا أَحَبَّ اللَّهُ الْعَبْدَ نَادَى جِبْرِيلَ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ فُلَانًا فَأَحْبِبْهُ فَيُحِبُّهُ جِبْرِيلُ، فَيُنَادِي جِبْرِيلُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ فُلَانًا فَأَحِبُّوهُ، فَيُحِبُّهُ أَهْلُ السَّمَاءِ ثُمَّ يُوضَعُ لَهُ الْقَبُولُ فِي الْأَرْضِ»([216]«هرگاه الله متعال [یک] بنده را دوست بدارد، به جبرئيل÷ اعلان میکند که الله فلانی را دوست دارد، پس تو هم او را دوست بدار. جبرئيل÷ او را دوست داشته و در اهل آسمان اعلان میکند که اللهـ فلانی را دوست دارد، شما هم وی را دوست بداريد. سپس اهل آسمان وی را دوست میدارند و پس از آن، برايش در زمين، قبول نهاده میشود [اهل زمین نیز او را دوست میدارند]

همچنین در صحیح بخاری از ابوهریرهس نقل شده که پیامبر ج فرمودند: «إِذَا كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ كَانَ عَلَى كُلِّ بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ الْمَسْجِدِ مَلائِكَةٌ يَكْتُبُونَ الأَوَّلَ فَالأَوَّلَ فَإِذَا جَلَسَ الإِمَامُ طَوَوْا الصُّحُفَ وَجَاءُوا يَسْتَمِعُونَ الذِّكْرَ»([217])؛ «در روز جمعه، بر هر دری از درهای مسجد، فرشتگانی هستند که [ورود انسانها] را به ترتیب ثبت میکنند، و زمانی که امام مینشیند، آنان دفترها را میبندند و میآیند تا به ذکر [خطبه یا تلاوت قرآن] گوش دهند.»

متون مذکور به طور صریح نشان میدهند که فرشتگان جسم هستند و نه نیروهای معنوی؛ آنگونه که گمراهان معتقدند. مسلمانان براساس این متون، اجماع و توافق نمودهاند.([218])

مبحث سوم: رابطۀ میان فرشتگان و بشر

1- رابطۀ فرشتگان با بشر

فرشتگان† ارتباط تنگاتنگ و مستحکمی با بنیآدم دارند و برخی از نمونههای این ارتباط، عبارت است از:

1) حضور آنان در زمان خلقت انسان

ابن مسعودس میگوید: رسول الله ج که بسیار راستگو و تصدیقشدهاند، به ما فرمودند که: «إِنَّ أَحَدَكُمْ يُجْمَعُ خَلْقُهُ في بَطْن أُمِّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً نُطْفَةً، ثُمَّ يَكُونُ عَلَقَةً مِثْلَ ذلِك، ثُمَّ يَكُونُ مُضْغَةً مثْلَ ذلِك، ثُمَّ يُرْسَلُ المَلَكُ، فَيَنْفُخُ فِيهِ الرَّوحَ، وَيُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِماتٍ: بِكَتْبِ رِزقِهِ، وَأَجلِه، وَعمَلِه، وَشَقيٌّ أَو سعِيدٌ»([219]«آفرينش هریک از شما در شکم مادرش، در مدّت چهل روز به صورت نطفه جمع میشود، سپس مثل آن [همين مدّت] علقه [خون بسته] است و پس از آن، مانند آن [همين مدّت] مضغه [پارهای گوشت] است، سپس فرشته فرستاده شده و در وی روح میدمد و به چهار چيز دستور داده میشود: به نوشتن روزیاش، اجلش و عملش و اينکه نيکبخت است يا بدبخت.»

2) حفاظت انسانها توسّط فرشتگان

اللهـ میفرماید:

﴿سَوَآءٞ مِّنكُم مَّنۡ أَسَرَّ ٱلۡقَوۡلَ وَمَن جَهَرَ بِهِۦ وَمَنۡ هُوَ مُسۡتَخۡفِۢ بِٱلَّيۡلِ وَسَارِبُۢ بِٱلنَّهَارِ١٠ لَهُۥ مُعَقِّبَٰتٞ مِّنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ يَحۡفَظُونَهُۥ مِنۡ أَمۡرِ ٱللَّهِۗ﴾ [الرّعد: 10-11]

«[برای الله] یکسان است که کسی از شما پنهانی سخن گوید و فردی که آن را آشکار سازد، و کسی که در [تاریکی] شب پنهان میشود، یا در [روشنایی] روز [آشکارا] راه میرود. برای او [انسان] فرشتگانی است که پیدرپی [صبح و شام] از پیش رویش و از پشت سرش، وی را به امر الله تعالی حفظ میکنند.»

3) فرشتگان سفیران الهی به سوی رسولان و پیامبران† هستند

الله تعالی اعلام نموده که جبرئیل مسؤول این کار مهم است:

﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ ﴾ [البقرة: 97]

«بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد، [در حقیقت دشمن الله است]، زیرا او به فرمان اللهﻷ قرآن را بر قلب تو نازل کرده درحالی که تصدیقکنندۀ آنچه پیش از آن بوده، است.»

﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ﴾ [الشّعراء: 193-194]

«روح الامین [جبرئیل÷] آن را فرود آورده است بر قلب تو تا از هشداردهندگان باشی.»

4) تحریک انگیزههای خیر در نفوس بندگان

الله متعال برای هر انسانی، قرین و همراهی از فرشتگان و ملازمی از جنّیان قرار داده است. در صحیح مسلم از ابن مسعودس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ إِلّا وَقَدْ وُكِّلَ بِهِ قَرِينُه مِنَ الْجِنّ، وقَرِينُه مِنَ الْمَلائكة»؛ «برای هریک از شما، همراهی از جنّیان و همراهی از فرشتگان، واگذار و تعیین شده است.» صحابهش پرسیدند: و حتّی برای شما نیز ای رسول الله ج؟! پیامبر ج پاسخ دادند: «وَإِيَّايَ إِلاَّ أَنَّ اللَّهَ أَعَانَنِي عَلَيْهِ فَأَسْلَمَ فَلا يَأْمُرنِي إِلّا بِخَيْرٍ»([220]«و حتّی برای من، امّا الله متعال مرا علیه وی [یعنی همراه جنّیام] یاری نموده و او مسلمان شده [یا اینکه من از شرّش در امانم] و مرا فقط به خیر فرمان میدهد.»

احتمالا این فرشتۀ همراه ایشان، غیر از فرشتگانی است که مأمور حفاظت اعمال پیامبر ج بودند؛ فرشتگانی که الله تعالی آنها را برای راهنمایی و ارشاد رسول الله ج گماشته بود.

فرشته و جنّ همواره همراه انسان هستند؛ جن وی را تشویق به بدی نموده و فرشته او را ترغیب به نیکی میکند. ابن مسعودس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «اِنَّ لِلشَّيْطانِ لَمَّةً بِابْنِ آدَمَ وَ لِلمَلَكِ لَمَّةً، فَاَمّا لَمَّةُ الشَّيطانِ فَاِيعادٌ بِالشَّرِّ وَتَكذيبٌ بِالحَقِّ، وَاَمّا لَمَّةُ المَلَكِ فَاِيعادٌ بِالخَيْرِ وَتَصديقٌ بِالحَقِّ، فَمَن وَجَدَ مِن ذلِكَ شَیئاً فَليَعْلَم أَنَّهُ مِنَ اللّه،‏ِ ولْيَحمَدِ اللّه‏َ، وَمَن وَجَدَ الاُخرَى فَليَتَعَوَّذ بِاللّه‏ِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ»؛ «شیطان القائاتى و فرشته الهاماتى به انسان دارد؛ القاى شیطان وعدهدادن به بدى و حق را تکذیبنمودن است و الهام فرشته وعدهدادن به خوبى و حق را تصدیقکردن است. پس هرکس الهام به خوبى را در دل خود یافت، بداند که از جانب الله تعالی بوده و بدین سبب، الله را ستایش نماید و هرکس چیزى غیر از این یافت، از شیطانِ راندهشده، به اللهـ پناه ببرد.» سپس پیامبر ج آیۀ زیر را تلاوت کردند:

﴿ٱلشَّيۡطَٰنُ يَعِدُكُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ يَعِدُكُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾ [البقرة: 268]

«شیطان شما را [به هنگام انفاق میترساند و] وعدۀ تهیدستی میدهد، و شما را به زشتیها امر میکند و درحالی که الله از جانب خود به شما وعدۀ آمرزش و فزونی [نعمت] میدهد، و الله متعال گشایشگر داناست.»([221])

5) ثبت اعمال انسانها

تعدادی از فرشتگان مسؤول حفظ و ثبت اعمال نیک و بد آدمیان هستند و مراد از آیات زیر، همین فرشتگانند:

﴿وَإِنَّ عَلَيۡكُمۡ لَحَٰفِظِينَ١٠ كِرَامٗا كَٰتِبِينَ١١ يَعۡلَمُونَ مَا تَفۡعَلُونَ﴾ [الانفطار: 10-12]

«و بدون تردید نگهبانانی [از فرشتگان] بر شما گماشته شدهاند، که نویسندگانی بزرگوار هستند. آنچه را انجام میدهید، میدانند [و اعمال نیک و بد شما را یادداشت میکنند]

اللهـ دو فرشتۀ حاضر را همراه انسان ساخته که هرگز از وی جدا نمیشوند و رفتار و گفتارش را ثبت میکنند:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ وَنَعۡلَمُ مَا تُوَسۡوِسُ بِهِۦ نَفۡسُهُۥۖ وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ١٦ إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ﴾ [ق: 16-18]

«به راستی ما انسان را آفریدهایم و چیزی را که نفسش به او وسوسه میکند، میدانیم، و ما از [شاه] رگ گردن به او نزدیکتریم. هنگامی که دو [فرشتۀ] فراگیرنده بر جانب راست و چپ نشستهاند [و اعمالش را] فرا میگیرند. هیچ سخنی را بر زبان نمیآورد، مگر اینکه نزدش مراقبی حاضر [و آمادۀ نوشتن] است.»

قعید به معنای مراقب و منتظر و رقیب عتید یعنی مراقبی آماده برای این کار که حتّی یک کلمه را ترک نمیکند..

6) گرفتن روح آدمیان زمانی که عمرشان به پایان میرسد

الله متعال بعضی از فرشتگان را مسؤول گرفتن روح انسانها نموده وقتی که عمر مقدّرشان به پایان میرسد. اللهأ میفرماید:

﴿۞قُلۡ يَتَوَفَّىٰكُم مَّلَكُ ٱلۡمَوۡتِ ٱلَّذِي وُكِّلَ بِكُمۡ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ تُرۡجَعُونَ﴾ [السّجدة: 11]

«[ای پیامبر ج!] بگو: فرشتۀ مرگ که بر شما گماشته شده، جانتان را میگیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.»

کسانی که ارواح انسانها را میگیرند، بیش از یک فرشته هستند، چنانکه الله متعال میفرماید:

﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۖ وَيُرۡسِلُ عَلَيۡكُمۡ حَفَظَةً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ٦١ ثُمَّ رُدُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ مَوۡلَىٰهُمُ ٱلۡحَقِّۚ أَلَا لَهُ ٱلۡحُكۡمُ وَهُوَ أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ﴾ [الأنعام: 61-62]

«و او بر بندگانش چیره است و نگهبانانی [از فرشتگان] بر شما میفرستد تا زمانی که یکی از شما را مرگ فرا رسد، فرستادگان ما [ملکالموت و دستیارانش] جانش را میگیرند و آنان [در انجام مأموریت خویش] کوتاهی نمیکنند. سپس به سوی الله که مولای حقیقی آنهاست، بازمیگردند. بدانید که حکم [و داوری] مخصوص اوست و وی سریعترین حسابگران است.»

آنان جان کافران و مجرمان را به سختی و بدون ملایمت و نرمی میگیرند. الله تعالی میفرماید:

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ﴾ [الأنعام: 93]

«و [شگفتزده میشوی] اگر ببینی هنگامی که [این] ستمکاران در سکرات مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان [قبض روح] دستها را گشوده [و به آنان میگویند:] جانهایتان را بیرون آورید! امروز عذاب خفّتباری در برابر آنچه به ناحق بر الله میگفتید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، خواهید دید.»

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ يَتَوَفَّى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِيقِ﴾ [الأنفال: 50]

«و اگر ببینی هنگامی که فرشتگان [مرگ] جان کافران را میگیرند، به صورت و پشتشان میزنند و [میگویند:] عذاب سوزنده را بچشید، [هر آینه اگر این را ببینی، تعجّب میکنی]

﴿فَكَيۡفَ إِذَا تَوَفَّتۡهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ﴾ [محمّد: 27]

«پس [حالشان] چگونه خواهد بود زمانی که فرشتگان [مرگ] جانهایشان را میگیرند، بر چهرهها و پشتهایشان میزنند.»

ولی روح مؤمنان را به نرمی و آسانی میگیرند.

7) رویآوردن و توجّه فرشتگان† به مؤمنان

با محبّتکردن و ارشاد و راهنمایی و دعا و درخواست آمرزش برای آنان؛ همچون دعا برای آموزگار خوب، کسانی که منتظر نماز جماعتند، اشخاصی که در صف اول نماز میخوانند، افرادی که جاهای خالی میان صفها را پر مینمایند، اشخاصی که طعام سحری میخورند، کسانی که بر پیامبر ج درود میفرستند و به عیادت بیماران میروند.

همچنین آمینگفتن بر دعای مؤمنان، درخواست آمرزش برای آنان، حاضرشدن در مجالس علم و حلقههای ذکر، تأیید و تثبیت و نگارش اعمال کسانی که در نماز جمعه حاضر میشوند، آمدن در نزد افرادی که قرآن تلاوت میکنند، کمک به مؤمنان در جنگها و سایر کارها.([222])

8) خشم فرشتگان† بر کافران

آنان کافران ستمکار را دوست ندارند، بلکه با این افراد دشمن هستند و با آنان مبارزه میکنند، دلهایشان را به لرزه میاندازند و آنان را نفرین میکنند.

2- حکم به برتری فرشتگان یا انسانهای صالح

از دیرباز، دربارۀ موضوع مذکور اختلاف وجود داشته و دیدگاههای فراوانی در این زمینه مطرح شده است. بهترین و خلاصهترین نظریّه، همان سخن شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ است که انسانهای صالح از لحاظ اینکه دارای پایان و عاقبت کاملی هستند، برتر از فرشتگانند؛ یعنی زمانی که وارد بهشت شوند، به قرب الهی برسند، در مراحل و درجات بالا ساکن شوند، الله رحمان از آنان استقبال کند و این اشخاص را بسیار به خویش نزدیک سازد و خودش را به آنان نشان دهد و از نگاه به چهرۀ گرامی وی بهره برند و فرشتگان به اجازۀ پروردگارشان، برای این افراد خدمت کنند.

امّا از نظر ابتدا و در حال حاضر، فرشتگان برتر از بشر هستند، زیرا اکنون آنان در نزد پروردگار بزرگ جای دارند و از آنچه انسانها مرتکب میشوند، منزّه بوده و غرق در عبادت پروردگارند.

بدون تردید احوال کنونی آنان، کاملتر و بهتر از شرایط بشر است.

ابن قیّم/ میگوید: با این توضیح، دلیلِ برتری روشن میگردد و ادلّۀ هردو گروه هماهنگ گشته و هریک از آنان به حقّ خویش راضی میشود.

الله تعالی داناتر به حقیقت است.([223])

بخش سوم: ایمان به کتابهای آسمانی

مبحث اول: مفهوم ایمان به کتابهای آسمانی و موارد متعلق به آن؛

مبحث دوم: موارد اتّفاقی و اختلافی در میان کتابهای آسمانی؛

مبحث سوم: قرآن، تورات و انجیل؛

مبحث اول: مفهوم ایمان به کتابهای آسمانی و موارد متعلق به آن

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی کتب

کُتُب در اصل، جمع کتاب به معنای مکتوب؛ یعنی نوشتهشده است؛ مانند فراش به معنای مفروش؛ پهنشده، إله به معنای مألوه؛ معبود و غراس به معنای مغروس؛ کاشتهشده.

مادّۀ «کَتَبَ» در معنای جمع و گِردآوری به کار میرود و علّت نامگذاری نویسنده به کاتب، این است که حروف را جمع نموده و به هم ربط میدهد.

گروه لشکر را نیز کتیبه مینامند، زیرا در کنار یکدیگر جمع میشوند. همچنین خیّاط را کاتب میگویند، چون پارچهها را به هم وصل میکند. در مقامات حریری، چیستانی بدین مفهوم آمده است:

وكاتِبينَ وما خَطَّـتْ أنـامِـلُـهُـم

حرْفاً ولا قرَأوا ما خُطّ في الكُتُـبِ

«و نویسندگانی که انگشتانشان حرفی ننوشته و نیز آنچه در کتابها نوشته شده است را نخواندهاند.»

مراد از آن، خیّاطها هستند.([224])

از نظر شرعی، «مراد از این کُتُب، کتابهای آسمانی است که اللهأ آنها را به عنوان رحمت و هدایتی برای مخلوقات، بر پیامبران† نازل فرمود تا از این طریق، به سعادت دنیا و آخرت برسند.»([225])

2- موارد ایمان به کتابهای آسمانی

1. ایمان به اینکه قطعاً کتابهای آسمانی از جانب الله تعالی فرستاده شدهاند؛

2. ایمان به آنچه از اسامی این کتابها میدانیم؛ مانند قرآن نازلشده بر محمّد ج، تورات نازلشده بر موسی، انجیلی که بر عیسی نازل گشت و زبور نازلشده بر داود†؛

امّا کتابهایی که از اسامیشان باخبر نیستیم، به طور اجمالی به آنها ایمان میآوریم.

3. تصدیق اخبار صحیحِ کتابهای آسمانی؛ همچون خبرهای قرآنی و اخباری از کتابهای پیشین که تبدیل و تحریف نشده است؛

4. عمل به احکامی که منسوخ نشده و رضایت و پذیرش آنها؛ فرقی نمیکند که از حکمت و علّتشان باخبر باشیم یا نه؛

تمامی کتابهای پیشین، بهوسیلۀ قرآن کریم منسوخ شدهاند. اللهﻷ میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِۖ﴾ [المائدة: 48]

«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگهبان است.»

یعنی قرآن حاکم بر آنهاست و از این رو، عمل به حکمی از احکام کتابهای قبلی جایز است که قرآن کریم آن را صحیح دانسته و تأیید نموده است.([226])

3- اهمّیت ایمان به کتابهای آسمانی

ایمان به کتابهای آسمانی از چندین جنبه اهمّیت فراوانی دارد؛ از جمله:

1. ایمان به این کتابها، اصلی از اصول عقاید و رکنی از ارکان ایمان به شمار میرود و ایمان انسان، زمانی صحیح است که به کتابهای نازلشده بر پیامبران† ایمان بیاورد؛

2. اللهـ رسولانی که پیامهای الهی را به مردم میرسانند، مدح و تحسین کرده است:

﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ﴾ [الأحزاب: 39]

«[همان] کسانی که پیامهای الله را میرسانند و از او میترسند و از هیچکس جز وی نمیترسند.»

علاوه بر این، الله تعالی بیان فرموده که پیامبر ج و مؤمنان به کتابهایی که از جانب الله متعال نازل شده است، ایمان دارند:

﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ كُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ﴾ [البقرة: 285]

«پیامبر ج به آنچه از [سوی] پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده و مؤمنان [نیز]؛ همه به الله و فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش ایمان آوردهاند.»

3. اللهـ به مؤمنان فرمان داده که به آنچه نازل فرموده است، ایمان بیاورند:

﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَآ أُوتِيَ ٱلنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَيۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ﴾ [البقرة: 136]

«بگویید: ما به الله تعالی ایمان آوردیم و به آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان یعقوب نازل گردید، و به آنچه به موسی و عیسی† داده شده، و آنچه به پیامبران [دیگر] از طرف پروردگارشان داده شده است. و در میان هیچیک از آنان جدایی نمیاندازیم و ما تسلیم اللهأ هستیم.»

4. الله تعالی امّتهای پیشین را به سبب تکذیب رسالتهای الهی، هلاک و نابود ساخت، چنانکه دربارۀ صالح÷ میفرماید:

﴿فَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ يَٰقَوۡمِ لَقَدۡ أَبۡلَغۡتُكُمۡ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحۡتُ لَكُمۡ وَلَٰكِن لَّا تُحِبُّونَ ٱلنَّٰصِحِينَ﴾ [الأعراف: 79]

«سپس [صالح] از آنان روی گرداند و گفت: ای قوم! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و برای شما خيرخواهی کردم، ولی شما خيرخواهان را دوست نمیداريد.»

5. کسی که بخشی از آنچه اللهﻷ نازل فرموده را انکار نماید، کافر میگردد:

﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ [النّساء: 136]

«و هرکس به الله و فرشتگان و کتابهایش و پیامبرانش و روز قیامت کافر شود؛ به تحقیق در گمراهی دور و درازی افتاده است.»

4- نتایج ایمان به کتابهای آسمانی

باور و اعتقاد به این کتابها، نتایج و ثمرات مهمّی در پی دارد؛ همچون:

1. علم به توجّه و احسان الهی، به گونهای که برای هر قومی، کتابی نازل کرد تا آنان را راهنمایی کند؛

2. علم به حکمت الهی، زیرا برای هر قومی، آنچه متناسب و موافق با شرایطشان بود را فرستاد؛

3. اکتفای به وحی و در نتیجه، بینیازشدن از افکار بشر که گاهی اشتباه و گاهی صحیح است و آغشته به تمایلات و غفلت میگردد؛

4. رفتن و قرارگرفتن بر راهی مستقیم و روشن که هیچ گونه کجی و انحرافی ندارد؛

5. خوشحالشدن با این خیر بزرگ:

﴿قُلۡ بِفَضۡلِ ٱللَّهِ وَبِرَحۡمَتِهِۦ فَبِذَٰلِكَ فَلۡيَفۡرَحُواْ هُوَ خَيۡرٞ مِّمَّا يَجۡمَعُونَ﴾ [يونس: 58]

«بگو: به فضل الله و به رحمت او، پس باید بدان خوشحال شوند، که آن از آنچه میاندوزند، بهتر است.»

6. شکر الهی به سبب این نعمت بزرگ؛

7. رهایی از اشتباهات فکری و اعتقادی و رفتاری.([227])

5- دلایل ایمان به کتابهای آسمانی

ادلّۀ فراوانی از قرآن و سنّت دلالت بر وجوب ایمان به این کتابها دارند؛ از جمله:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِي نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡكِتَٰبِ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ ﴾ [النّساء: 136]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبرش و کتابی که بر او نازل کرده و کتابی که پیش از این فرستاده است، ایمان بیاورید [و بر آن پایدار باشید]

﴿وَقُلۡ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِن كِتَٰبٖۖ﴾ [الشّورى: 15]

«و بگو: به هر کتابی که الله نازل کرده است، ایمان آوردهام.»

در آن حدیث مشهور هم زمانی که جبرئیل÷ دربارۀ ایمان پرسید، پیامبر ج فرمودند: «أنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ و ...»([228]«[ایمان یعنی] اینکه به الله، فرشتگان، کتابها و پیامبرانش و ... ایمان بیاوری.»

6- هدف از نزول کتابهای آسمانی

نزول تمامی کتابهای آسمانی، هدفی واحد داشته است. هدف این بوده که فقط الله تعالی پرستش شود و این کتابها قانون زندگی بشری باشد که بر روی زمین زندگی میکنند و آنان را به سوی خوبیها راهنمایی نماید و روح و نوری برای احیای جانها و برطرفساختن تاریکیها باشد و تمامی راههای زندگی را برایشان روشن سازد.([229])

7- آنچه با ایمان به کتابهای آسمانی، منافات دارد

تکذیب، کفر و تحریف کتابهای آسمانی، با ایمان به آنها منافات دارد.

چنانچه رویگردانی از قرآن، ادّعای نسخ، پذیرفتن داوری غیر قرآن، ادّعای نقص و شباهت آن با دیگر کتابها و تعارض و تناقض آن، مخالف و متضادّ ایمان به آنهاست.

مبحث دوم: موارد اتّفاقی و اختلافی در میان کتابهای آسمانی

گفتار اول: موارد اتّفاقی در بین کتابهای آسمانی

کتابهای آسمانی در امور متعدّدی باهم هماهنگ هستند؛ از جمله:

1- وحدت خاستگاه

منبع تمامی آنها یکی است و از جانب الله تعالی نازل شدهاند؛

2- وحدت هدف

مقصد تمامی کتابهای آسمانی یکی بوده و به پرستش الله یگانه و دین اسلام فرامیخوانند. اسلام دین تمامی پیامبران† بوده و بر این اساس، هدف اصلی آنان دعوت به دین اسلام و پرستش الله بیهمتاست؛

3- مسائل اعتقادی

این کتابها شامل ایمان به امور غیبی و مسائل اعتقادی؛ مانند ایمان به رسولان، قیامت و رستاخیز و ایمان به روز آخرت و سایر موارد است؛

بنابراین مسائل اعتقادی از اخباری هستند که منسوخ نمیگردند.([230])

4- قواعد عمومی

کتابهای آسمانی قوانین عمومی را اثبات و تعیین مینماید؛ قوانینی که فراگیری و وجود آنها برای بشر ضروری است؛ مانند قانون پاداش و مجازات، زیرا انسان براساس عمل خویش محاسبه میگردد؛ بر اثر گناهانش، مجازات میشود، ولی به سبب جرم دیگران، مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد. همچنین بر اثر تلاش و نیکیهایش، پاداش میگیرد و تلاش دیگران فایدهای برای او ندارد.

از دیگر قواعد عمومی، تشویق به تزکیۀ نفس و بیان اینکه رستگاری حقیقی تنها با تزکیۀ نفس بر اثر فرمانبرداری از الله متعال و پرستش او و ترجیحدادن آخرت بر دنیا حاصل میشود.

همچنین اینکه بندگان صالح [خلافت و جانشینی در] زمین را به ارث میبرند و مستحقّ این مورد هستند و عاقبت نهایی از آنِ تقوا و تقواپیشگان است.

5- عدالت و داد

تمامی پیامبران معیار عدالت و برابری را برپا داشتند؛

6- مبارزه با فساد و انحراف

همۀ رسالتها بر این موضوع موافق بودند؛ فرقی نمیکند که فساد اعتقادی، اخلاقی، انحراف از فطرت سالم، تجاوز بر بشر، کمکردن پیمانه و ترازو یا ... باشد؛

7- دعوت به اخلاق پسندیده

تمامی کتابهای آسمانی مردم را به اخلاق والا فرا خواندند؛ همچون بخشش فرد خطاکار، صبر بر اذیّت، گفتن سخن خوب، نیکی به والدین، وفای به عهد، صلۀ رحم، مهماننوازی، فروتنی، مهربانی به مساکین و سایر اخلاق پسندیده؛

8- بسیاری از عبادات

تعداد زیادی از عبادتهایی که انجام میدهیم، پیامبران دیگر و پیروانشان نیز به آنها عمل میکردند؛ مثل نماز، زکات، روزه و حج.([231])

گفتار دوم: موارد اختلافی در بین کتابهای آسمانی

این کتابها از نظر شرایع باهم فرق داشتند، زیرا شریعت عیسی در برخی از امور، با شریعت موسی، و شریعت محمّد ج در تعدادی از موارد، با شریعت موسی و عیسیإ تفاوت دارد.

الله تعالی میفرماید:

﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ﴾ [المائدة: 48]

«ما برای هرکدام از شما، آیین و طریقۀ روشنی قرار دادیم.»

هدف این نیست که ادیان آسمانی، باهم اختلاف کلّی دارند، چون اگر انسان دقّت کند، میبیند که آنها در مسائل اساسی باهم هماهنگ و یکسانند و قبلاً مطالبی در این زمینه بیان گردید. بنابراین اختلافشان در جزئیّات است.

تعداد، ارکان و شروط نمازها، مقادیر زکات، مواضع انجام عبادات و امثال آن، در این ادیان، متفاوت است. گاهی اللهأ کاری را در یک شریعت به سبب حکمتی که داشته، حلال گردانده و همان کار را در آیینی دیگر، حرام کرده است؛ آن هم به دلیل حکمتی که تنها خود الله تعالی میداند و لازم نیست که ما از آن آگاه باشیم. اکنون نمونههایی از این قبیل بیان میگردد:

1- روزه

در برخی ادیان، وقتی فرد روزهدار هنگام غروب خورشید افطار مینمود، برایش خوردن، نوشیدن و همبستری تا طلوع فجر جایز بود اگر نمیخوابید، امّا اگر پیش از فجر میخوابید، تمامی این موارد تا غروب روز بعد حرام میگردید، ولی اللهﻷ بر مسلمانان آسان گرفت و موارد مذکور را از غروب خورشید تا طلوع فجر حلال گرداند؛ فرقی نمیکند که فرد بخوابد یا نخوابد. الله متعال میفرماید:

﴿أُحِلَّ لَكُمۡ لَيۡلَةَ ٱلصِّيَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِكُمۡۚ هُنَّ لِبَاسٞ لَّكُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّۗ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّكُمۡ كُنتُمۡ تَخۡتَانُونَ أَنفُسَكُمۡ فَتَابَ عَلَيۡكُمۡ وَعَفَا عَنكُمۡۖ فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡۚ وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكُمُ ٱلۡخَيۡطُ ٱلۡأَبۡيَضُ مِنَ ٱلۡخَيۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ ﴾ [البقرة: 187]

«آمیزش و نزدیکی با همسرانتان در شبِ روزه بر شما حلال گردیده است. زنان لباس شما هستند و شما لباس آنان. اللهـ میدانست که شما به خودتان خیانت میکردید، پس توبۀتان را پذیرفت و شما را بخشید، پس اکنون [در شبهای رمضان میتوانید] با آنان آمیزش کنید و آنچه را الله برای شما مقرّر داشته، طلب کنید و بخورید و بیاشامید تا رشتۀ سپید صبح از رشتۀ سیاه [شب] برایتان آشکار شود.»

2- پوشیدن عورت در زمان غسل

این کار در آیین بنیاسرائیل، واجب نبود، چنانچه در حدیثی که بخاری و مسلم/ روایت نمودهاند، آمده است: «كانَت بنُوإسرائیلَ یَغتَسِلُونَ عرَاةً یَنظُرُ بعضُهُم إلَی بَعضٍ، وكانَ موسی یَغتَسِلُ وَحدَهُ»([232]«بنیاسرائیل در حالت برهنه، غسل میکردند و برخی به برخی دیگر نگاه میانداختند، امّا موسی÷ به تنهایی غسل مینمود.»

3- امور حرام

یکی از مواردی که الله تعالی برای آدم÷ حلال گردانید، ازدواج پسران با دختران وی بود که سپس این موضوع حرام شد.

در شریعت ابراهیم÷ ازدواج با کنیز در صورت داشتن زن آزاد جایز بود، چنانکه سیّدنا ابراهیم این کار را با هاجر انجام داد و پس از وی، ساره را به ازدواج خود درآورد.

امّا اللهـ چنین کاری را بر بنیاسرائیل حرام گردانید، چنانکه در تورات آمده است.

جمع میان دو خواهر نیز روا بود و یعقوب÷ دو دختر خالهاش؛ لیّا و راحیل را که خواهر بودند، به ازدواج خویش درآورد، امّا این امر در تورات حرام گردید.

از دیگر اموری که اللهﻷ بر یهودیان حرام گردانید، مواردی که در این آیه از سورۀ «أنعام» آمده است، بود:

﴿وَعَلَى ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٖۖ وَمِنَ ٱلۡبَقَرِ وَٱلۡغَنَمِ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتۡ ظُهُورُهُمَآ أَوِ ٱلۡحَوَايَآ أَوۡ مَا ٱخۡتَلَطَ بِعَظۡمٖۚ ذَٰلِكَ جَزَيۡنَٰهُم بِبَغۡيِهِمۡۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ﴾ [الأنعام: 146]

«و بر يهوديان، هر [حيوان] ناخندار را حرام کرديم، و از گاو و گوسفند، پيه آن دو را بر آنان حرام ساختيم مگر آنچه [از پيه و چربی] که بر پشتشان قرار دارد، و يا در لابلای رودهها يا آنچه به استخوان آميخته است. اين را به سبب سرکشی [و ستمی] که میکردند؛ به آنان کيفر داديم و قطعاً ما راستگوييم.»

سپس عیسی÷ آمد و برخی از اموری که بر بنیاسرائیل حرام گشته بود را حلال گردانید.

پس از آن، شریعت خاتم و نهایی آمد تا قاعدۀ اصلی، حلالشدن پاکیها و تحریم پلیدیها باشد.

یکی از ویژگیهای منحصر به فرد شریعت اسلام، این است که برای مردم تا روز قیامت بوده، برخلاف ادیان دیگر که مخصوص قومی خاص و برای دورهای معیّن میآمدند.([233])

مبحث سوم:قرآن، تورات و انجیل

سه کتاب مذکور، بزرگترین کتابهای آسمانی به شمار میروند.

1- قرآن کریم

قرآن، آخرین، خاتم، طولانیترین و جامعترین کتابهای آسمانی و حاکم بر آنهاست.

در مبحث منابع قانونگذاری اسلام، مطالبی دربارۀ قرآن کریم بیان شد.

در ادامه نیز سخنانی در این زمینه مطرح خواهد گشت؛ یعنی در مبحث اعجاز قرآن، در فصل هشتم که مربوط به دلایل حقّانیّت اسلام است.

2- تورات

1) مفهوم لغوی تورات

این واژه کلمهای عبری به معنای شریعت یا قانون و یا هدایت است.([234])

در اصل و از دیدگاه مسلمانان، تورات اسمی برای کتاب نازلشده بر موسی÷ است.

تورات کتابی مهم و مشتمل بر نور و هدایت بوده، چنانکه اللهﻷ میفرماید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَۚ﴾ [المائدة: 44]

«ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است، پیامبرانی که [در برابر فرمان الله] تسلیم بودند، براساس آن برای یهود حکم میکردند و [همچنین] اللهپرستان و دانشمندان، که حفاظت و پاسداری کتاب الله به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند، [بر اساس این حکم میکردند]

﴿ثُمَّ ءَاتَيۡنَا مُوسَى ٱلۡكِتَٰبَ تَمَامًا عَلَى ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ وَتَفۡصِيلٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لَّعَلَّهُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمۡ يُؤۡمِنُونَ﴾ [الأنعام: 154]

«سپس به موسی÷ کتاب [آسمانی] داديم تا [نعمت خود را] بر کسی که نيکوکار بوده، تمام [و کامل] کنيم و همه چيز را به تفصيل بيان کرديم و [آن را] مايۀ هدايت و رحمت [قرار داديم]؛ شايد به دیدار پروردگارشان ايمان بياورند.»

در بسیاری از مواقع، الله تعالی قرآن و تورات را با یکدیگر بیان میکند، زیرا بهترین کتابهایی هستند که آنها را بر مخلوقات نازل کرده است.

مطالب فوق، خلاصهای از حقیقت توراتِ نازلشده بر موسی÷ بود.([235])

2) تورات امروزی

تورات امروزی از دیدگاه یهودیان، آیینی مکتوب بوده که گمان میکنند سیّدنا موسی آن را با دست خویش نوشته است.

آنان این نوشته را «بنتاتوک» منسوب به «بنتا» مینامند؛ واژهای یونانی که مراد از آن، پنج سفر با عناوین زیر است:

أ- سفر تکوین: این بخش دربارۀ آفرینش جهان، ظهور انسان، طوفان نوح و تولّد ابراهیم تا وفات یوسف† سخن میگوید؛

ب- سفر خروج: در مورد زندگی بنیاسرائیل در مصر؛ از زمان وفات یوسف÷ تا هنگام خروجشان از مصر و رفتن به سرزمین کنعان، همراه موسی و یوشع بن نون و اتّفاقاتی که پس از خروج، برایشان رخ داد؛

ج- سفر لاویین: منسوب به لاوی بن یعقوب. در این سفر، سخن از طهارت و نجاست، تقدیم قربانیها، نذر و گرامیداشت هارون و فرزندانش است؛

د- سفر عدد: قبایل بنیاسرائیل را از زمان یعقوب÷ و افراد و چهارپایانشان را برمیشمارد؛

هـ- سفر تثنیه: مراد از آن، تکرار شریعت و اعادۀ اوامر و نواهی بر آنان است؛

این بخش، با وفات موسی÷ به پایان میرسد.([236])

گاهی اوقات، مسیحیان نام تورات را بر تمامی اسفار عهد قدیم اطلاق میکنند.([237])

کتابهای ملحق به تورات، براساس نسخۀ پروتستان 34 سفر میشود و از این رو، مجموع آنها با تورات، 39 سفر است که از دیدگاه مسیحیان، عهد قدیم نامیده میشود و میتوان آنها را به پنج بخش زیر تقسیم کرد:

1. اسفار پنجگانۀ منسوب به موسی÷؛

2. اسفار تاریخی که 13 تاست: 1. یشوع؛ 2. قضات؛ 3. راعوث؛ 4. صموئیل اول؛ 5. صموئیل دوم؛ 6. ملوک اول؛ 7. ملوک دوم؛ 8. اخبار ایّام اول؛ 9. اخبار ایّام دوم؛ 10. عزرا؛ 11. نحمیا؛ 12. إستیر؛ 13. یونان – یونس÷-.

اسفار مذکور دربارۀ داستان بنیاسرائیل پس از موسی÷ تا بعد از بازگشت از اسارت بابلی به فلسطین و بازسازی هیکل پس از تخریب آن است، غیر از دو سفر اخبار ایّام اول و دوم که دوبارۀ داستان بنیاسرائیل را شروع نموده و به طور مختصر از فرزندان آدم سخن میگوید تا سال اول پادشاهی حاکم فارس؛ یعنی کورش.

سفر یونان – یونس÷– نیز در مورد داستان وی با اهل نینواست؛([238]) کسانی که سیّدنا یونس به سویشان فرستاده شد.

3. اسفار پیامبران که 15 سفر میشود: 1. أشعیا؛ 2. إرمیا؛ 3. حزقیال؛ 4. دانیال؛ 5. هوشع؛ 6. یوثیل؛ 7. عاموس؛ 8. عوبدیا؛ 9. میخا؛ 10. ناحوم؛ 11. حبقوق؛ 12. صفنیا؛ 13. حجی؛ 14. زکریّا؛ 15. ملاخی.([239])

در این اسفار، بیشتر خوابها و پیشگوییها و خبر از آیندۀ احوال بنیاسرائیل و رفتار مردم با آنان بیان شده و نیز تهدیداتی به بنیاسرائیل و وعدههایی برای بازگشت و پیروزی در آنها وجود دارد.

کسانی که این اسفار منسوب به آنان است؛ از افرادی هستند که در زمان اسارت و پس از آن، در بابل بودند.

4. اسفار حکمت و شعر – اسفار ادبی- که پنج تا میشود: 1. ایّوب؛ 2. أمثال؛ 3. جامعه؛ 4. نشید الإنشاد؛ 5. مراثی إرمیا.

5. سفر ابتهالات و دعاها: همان سفر مزامیر و اناشید منسوب به داود÷.([240])

اسفار مذکور نسخۀ عبریِ مورد اعتماد یهودیان و مسیحیان پروتستان است.

امّا مسیحیان کاتولیک و ارتدودکس بر نسخۀ یونانی تکیه دارند که هفت سفر از نسخۀ عبری بیشتر است: سفر طوبیا؛ یهودیت؛ حکمت؛ یشوع بن سیراخ؛ باروخ؛ مکابیین اول و مکابیین دوم.([241])

3) تلمود

یکی از منابع یهودی که هدف از آن، آموزش دیانت و آداب یهود است.

این منبع از دو بخش تشکیل شده است:

أ- متن: این بخش «مشناة» به معنای شناخت یا شریعت مکرّر است؛

ب- شرح: این قسمت، «جمار» یعنی إکمال نامیده میشود.

تلمود قانون یا شریعتی شفاهی بود که پیشوایان مذهبی فریسیّون آن را نسل به نسل، به طور پنهانی انتقال میدادند.

سپس آن را در قرن اول و دوم پس از میلاد، تدوین کردند و نام «مشناة» را بر وی اطلاق نمودند، چون میترسیدند که از بین برود.

سپس این «مشناة» را شرح دادند و آن را «جمار» نامیدند.

شروح مذکور، در دورهای طولانی نگاشته شد؛ یعنی از قرن دوم پس از میلاد تا اواخر قرن ششم بعد از میلاد.

پیشوایان مذهبی بابل و فلسطین به افزایش شرح ادامه دادند و سپس متن – مشناة - و شرح – جمار-، تلمود نام گرفت.

تعلیقها و شروح پیشوایان بابل، «تلمود بابل» نامیده شد.

و شروح پیشوایان مذهبی فلسطین، «تلمود فلسطین» نام گرفت.

یهودیان فرنسیون تلمود را مقدّس و مهم میدانند، امّا فرقههای دیگر آن را قبول ندارند.([242])

تلمود تأثیر فراوانی بر روح و روان یهودیان دارد.

4) تحریف تورات

هر عاقل با انصافی -چه رسد به اینکه مسلمان و مؤمن باشد- میداند توراتی که الله تعالی آن را بر موسی÷ نازل کرد خالی و مبرّا از بیشترین مطالبی که اکنون در کتابهای یهودیان است، میباشد و دلایل متعدّدی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله:

أ- نابودی، نسخ، تحریف و تخریبی که علیه تورات صورت گرفت: این کتاب، هفت مرتبه دچار تغییر و تحریف شد؛ یعنی از زمان سلیمان÷ -سال 945 پیش از میلاد- تا هفتمین تحریف و تغییری که در سال 613 م انجام شد. و این مطلب بیانگر نابودی و بیسندی آن است.

ب- دارابودن عقایدی باطل که کمترین ارتباطی با آنچه پیامبران† آوردند، ندارد.

ج- در برخی موارد، الله متعال را ناقص و شبیه به مخلوقات معرّفی نموده است؛ مثلا چنین میآید: «الله تعالی یک شب کامل با یعقوب÷ کشتی گرفت و یعقوب بر وی پیروز شد.»

همچنین میگویند: «اللهﻷ وقتی گناهان بشر را دید، از آفرینش آنان پشیمان شد و آن قدر گریست که مبتلا به درد چشم شد و فرشتگان به عیادتش رفتند.»

اللهأ از آنچه این ظالمان میگویند، بسیار مبرّا و پاک است.

د- مشتمل بر دشنام و نکوهش پیامبران است؛ مثلا میگویند: «پیامبر الهی؛ هارون گوسالهای ساخت و به همراه بنیاسرائیل، آن را پرستش کرد.»

و نیز آمده است که: «لوط آن قدر شراب نوشید تا مست شد، سپس به سمت دو دخترش رفت و با آنها؛ یکی پس از دیگری، زنا کرد.»

و میگویند: «سلیمان÷ در آخر عمر، مرتد شد و بتها را پرستید و عبادتگاههایی برایشان ساخت.» و سایر رسواییهایی که پیامبران† از آنها مبرّا هستند.

هـ- دارابودن اشتباهات و امور محال و متناقض.([243])

و- نبرد میان تورات و حقایق علم معاصر، اشتباهات علمی موجود در تورات را اثبات نمود.

از میان کتابهایی که در این زمینه نوشته شده است، دو کتاب «أصل الإنسان» و «التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم» از دانشمند فرانسوی «موریس بوکای» را میتوان نام برد. وی در این دو کتاب، علاوه بر بیان اشتباهات علمی موجود در تورات و انجیل، اثبات نموده که قرآن کریم با علم معاصر و حقایق آن هیچ گونه منافاتی ندارد و حتّی دلایلی آورده که قرآن در این زمینه 1400 سال جلوتر از علم است.([244])

3- انجیل

1) انجیل در اصل

کلمهای یونانی به معنای خبر خوش و بشارت است.([245])

از دیدگاه مسلمانان، انجیل کتابی گرامی است که الله تعالی آن را بر عیسی÷ نازل کرد تا تکمیل و تأییدی برای تورات و موافق آن در بیشتر امور شرعی باشد. انجیل به راه راست هدایت میکند، حقّ را از باطل جدا میسازد و به پرستش معبود یگانه فرا میخواند.

انجیلی که بر عیسی÷ نازل شد، همین است.

پس از بالابردن سیّدنا عیسی به آسمان، انجیل دچار تحریف گشت و در آن تغییر و افزایش و کاهش روی داد.([246])

2) انجیل پس از عیسی÷

کتاب مقدّس موجود در نزد مسیحیان، شامل تورات، کتابهای ملحق به آن، انجیلها و نامههای پیامبران† میشود.

تورات و کتابهای ملحق به آن، عهد قدیم و انجیلها و رسائل پیامبران، عهد جدید نامیده میشود.

مسیحیان هم عهد قدیم و هم عهد جدید را مقدّس میدانند و تمامی آنها را در یک کتاب با عنوان «کتاب مقدّس» جمعآوری میکنند.

مسیحیان احکام عهد قدیم را منسوخ میدانند و به هیچیک از قوانینش عمل نمیکنند و پولس عمل به آن را لغو نمود، امّا عهد قدیم را مقدّس میدانند و معارف دینیشان را از آن میگیرند؛ مانند علوم مربوط به آفرینش آسمانها و زمین، آفرینش آدم و قصص پیامبران†. همچنین بسیاری از دعاهای نمازشان را از عهد قدیم میگیرند؛ به ویژه مزامیر که مشتمل بر دعاها و مناجات بسیاری است.([247])

بر این اساس، عهد جدید مشتمل بر انجیلها و نامههای متّصل به آنهاست و به ترتیب شامل این موارد است: دعوت مسیح و تاریخ آن، بخشی از دعوت و تاریخ مسیحیان نخستین و تعدادی از نامههای دینی که ترتیب آنها از این قرار است: 1. انجیل متّی؛ 2. انجیل مَرقَص؛ 3. انجیل لوقا؛ 4. انجیل یوحنا؛ 5. اعمال رسولان؛ 6. نامۀ پولس به رومیها؛ 7. نامۀ اول پولس به قرنتیان؛ 8. نامۀ دوم پولس به قرنتیان؛ 9. نامۀ پولس به غلاطیان؛ 10. نامۀ پولس به افسسیان؛ 11. نامۀ پولس به فیلپیان؛ 12. نامۀ پولس به کولسیان؛ 13. نامۀ اول پولس به تسالونیکیان؛ 14. نامۀ دوم پولس به تسالونیکیان؛ 15. نامۀ اول پولس به تیموتائوس؛ 16. نامۀ دوم پولس به تیموتائوس؛ 17. نامۀ پولس به تیطس؛ 18. نامۀ پولس به فلیمون؛ 19. نامه به عبرانیان؛ 20. نامۀ یعقوب؛ 21. نامۀ اول پطرس؛ 22. نامۀ دوم پطرس؛ 23. نامۀ اول یوحنا؛ 24. نامۀ دوم یوحنا؛ 25. نامۀ سوم یوحنا؛ 26. نامۀ یهودا؛ 27. مکاشفۀ یوحنا.([248])

3) انجیلهای معتبر از دیدگاه مسیحیان

أ- انجیل متّی: یکی از 12 شاگرد خصوصی مسیح که انجیل را به زبان عبری یا سریانی نوشت.

و آخرین نسخهای که پیدا شد، به زبان یونانی بود، و در مورد اینکه چه کسی انجیل را تدوین و ترجمه نموده است، اختلاف وجود دارد.([249])

ب- انجیل مَرقَص: نویسندۀ این انجیل، یوحنا ملقّب به مرقص است. وی از 12 شاگرد خصوصی و بسیار نزدیک به عیسی÷؛ یعنی از حواریّون نبود.

وی از نظر اصالت، یهودی بود و خانوادهاش هنگام ظهور مسیح، در اورشلیم سکونت داشتند. او از نخستین افرادی به شمار میرود که دعوت عیسی÷ را پاسخ گفتند و مسیح آنان را از میان 70 نفری که به باورشان، پس از بالارفتن عیسی÷ به آسمان، روح القدس بر آنان نازل شد، برگزید.([250])

وی مردی بسیار فعّال و مؤثّر برای انتشار مسیحیّت در انطاکیّه، شمال آفریقا، مصر و روم بود و در حدود سال 62 م کشته شد.([251])

ج- انجیل لوقا: میگویند که لوقا در انطاکیّه متولّد شد و پزشکی خواند و در کارش موفّق بود و در سفرها و کارهای پولس، همراه وی بود.([252])

د- انجیل یوحنا: یکی از حواریّون که عیسی÷ وی را دوست داشت و برخی میگویند: او شخصیّتی ناشناخته بود که پیش از تاریخ مسیحیّت، به تنهایی قائل به تثلیث و خدابودن مسیح گشت.([253])

4) منابعی در معرّفی انجیلهای امروزی

بسیاری از دانشمندان مسلمان در گذشته و اکنون و نیز عالمانی از مسیحیّت که دین اسلام را پذیرفتند یا دانشمندانی که از قید و بند تقلید رها شدند، منابع زیادی را برای معرّفی انجیلهای موجود در دست مسیحیان نگاشته و انتقادات بسیاری را متوجّه آنها ساختهاند؛ همچون شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در کتاب «الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح» و ابن قیّم/ در کتاب «هدایة الحیاری في أجوبة الیهود والنّصاری».

از عالمان معاصر نیز شیخ رحمة الله هندی با کتاب «إظهار الحق» و شیخ محمّد ابوزهره با کتاب «محاضرات في النّصرانیّة» و از میان مسیحیانی که مسلمان شدند، شیخ زیاده بن یحیی راسی در کتاب «البحث الصّریح في أیِّما هو الدّین الصّحیح» و شیخ ابراهیم خلیل احمد در کتاب «محاضرات في مقارنة الأدیان» را میتوان نام برد.

در ادامه، مطالبی مختصر از برخی منابع که به معرّفی انجیلهای موجود در دست مسیحیان پرداختهاند، بیان میگردد.

أ- مسیحیان نخستین – چنانکه پولس در نامههای خود آورده است- معتقد بودند که اللهﻷ کتابی را با نام انجیل، بر مسیح نازل کرد و عیسی÷ مردم را فرا خواند تا به آن ایمان آوردند.

امّا مسیحیان چیزی از سرانجام و عاقبت این کتاب نمیدانستند.

ب- انجیلهایی که اکنون در دسترس مسیحیان است را عیسی÷ دیکته نکرد و بر وی نازل نگشته، بلکه پس از او نوشته شده است.

ج- مطالبی که در این انجیلها وجود دارد، بر اثر دستکاری و تغییر و تحریف نسخهنویسان به وجود آمده است.

د- انجیلهای امروزی مشتمل بر مطالب متناقض و متضادّ بسیاری است که شیخ رحمة الله هندی در آخر کتاب خویش «إظهار الحق»، بیش از 100 مورد اختلاف را در میان این انجیلها برشمرده است.([254])

هـ- مسیحیان به طور دقیق نمیدانند که از چه زمانی، انجیلهای مذکور، مقدّس شدهاند.

امّا معتقدند که از قرن 4 میلادی این کتابها به تدریج مقدّس گشت.

و- کتاب مسیحیان سند ندارد و از منبع و خاستگاه واقعی آن آگاه نیستند. بنابراین به نظر میرسد که این کتابها را منسوب به افرادی یافتند و آنها را به همان اشخاص نسبت دادند و بدون دلیل، گمان کردند که صحیح هستند.

این مطلب نمیتواند بشر را به طور شایسته و کامل قانع سازد و بپذیرند که این کتابها به دنبال دوری از خشم الهی و رسیدن به رضایت اوست.

ز- در انجیلهای موجود، اللهﻷ دارای نقص و عیب معرّفی شده و سخنان ناپسندی به پیامبران† نسبت داده شده است.

ح- مشتمل بر عقایدی باطل و مخالف با روایت و درایت هستند.

ط- با حقایق علمی منافات دارند، چنانکه تعدادی از دانشمندان این مطلب را اثبات نمودهاند؛ مانند موریس بوکای که قبلا در این باره مطالبی بیان شد.([255])

ی- انجیلهای موجود -صرف نظر از اینکه تحریف شدهاند- خالی از هر نوع اندیشهای معیّن در حوزۀ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و علمی هستند.([256])

بهطور خلاصه، انجیلهای امروزی، انجیلی که بر عیسی÷ نازل شد، نیست، بلکه مخلوطی از آیینها و بتپرستی هند، یونان و مصر قدیم است.

همچنین تصویری از آنچه پولس شائول ساخت؛ همان فردی که دین مسیحیّت را تغییر داد.

هدف ما این نیست که انجیلهای مذکور، هیچ مطلب واقعی و درست و نیز هیچیک از سخنان مسیح÷ را ندارند و از نظر نقد علمی، چنین مطلبی ثابت نیست، بسیاری از حقایق و سخنان مسیح در قرآن کریم نیز وجود دارد و نیازی نیست که برای دسترسی به آنها، به انجیلهای مذکور مراجعه کنیم.([257])

5) آیا پس از نزول قرآن، پیروی از تورات و انجیل جایز است؟

با توجّه به مطالب قبلی و نیز به فرض صحّت این کتابها، آنها برای امّتی خاص و دورهای معیّن بوده و بهوسیلۀ قرآن کریم منسوخ شدهاند و به همین سبب، کسی نمیتواند از آنها پیروی نماید.

بر این اساس، بطلان و ناجایزبودن عمل به آنها روشن میگردد مگر مطالبی که قرآن آنها را تأیید نموده و نیز از این طریق، گمراهی یهودیان و مسیحیان و بطلان ادّعاهایشان مشخّص میشود. چگونه پیروی از آنها جایز باشد درحالی که پیامبر ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ! لَا يَسْمَعُ بِي أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ يَهُودِيٌّ وَلَا نَصْرَانِيٌّ، ثُمَّ يَمُوتُ وَلَمْ يُؤْمِنْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ، إِلَّا كَانَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ»([258])؛ «قسم به ذاتی که جان محمّد ج در دست اوست، هر فردی از این امّت [تمام انسانها از زمان بعثت پیامبر ج تا آخرین انسانی که از دنیا برود]؛ خواه یهودی باشد یا نصرانی، از [پیام و آیین] من بشنود [و باخبر شود]، سپس درحالی بمیرد که به آنچه با آن فرستاده شدم، ایمان نیاورده باشد، قطعاً از دوزخیان خواهد بود.»

بخش چهارم: ایمان به پیامبران†

مبحث اول: مفهوم نبوّت و رسالت؛

مبحث دوم: حقیقت و عصمت پیامبران و رسولان و نتایج ایمان به آنان؛

مبحث سوم: اعتقاد ختم نبوّت و موارد متعلق به آن؛

مبحث اول: مفهوم نبوّت و رسالت

1- مفهوم لغوی نبوّت و رسالت

أ- مفهوم لغوی نبوّت

سه اصل و ریشه برای این واژه بیان شده است؛ بنا بر قولی، از «نبأ»؛ یعنی خبر مهم و بزرگ گرفته شده و در نتیجه، نبوّت به معنای خبردادن است.

بنا بر روایتی، اصل آن «نباوة» یا «نَبوَه» بوده که هردو به معنای بلندی و برتری است و از این رو، نبوّت یعنی رفعت و والایی.

یا اینکه از «نَبی» به معنای طریق و راه گرفته شده و نبوّت یعنی راه رسیدن به الله تعالی.([259])

در حقیقت، نبوّت شرعی شامل تمامی معانی مذکور است، زیرا نبوّت خبردادن از جانب اللهﻷ بوده و باعث برتری صاحبش میشود، چون سبب گرامیداشت و بزرگداشت وی میگردد. و نیز راه رسیدن به الله متعال است.

با وجود این، بهترین معنا برای واژۀ «نبوّت» و «نبیّ»، اشتقاق آن از «نبأ» است، زیرا [نبوّت] پیامبر از جانب الله تعالی اعلان میشود و نیز او مردم را از اللهـ باخبر میسازد و نبوّتش با این کار حاصل شده و در نتیجۀ آن، ویژگیهای برتری و والایی برایش ثابت میگردد و راه رسیدن به اللهأ است.

در بسیاری از آیات قرآن، کلمۀ «نبأ» به معنای خبر آمده است؛ به عنوان مثال، الله تعالی میفرماید:

﴿۞نَبِّئۡ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [الحجر: 49]

«[ای پیامبر ج!] بندگانم را خبر ده که یقیناً من آمرزندۀ مهربانم.»

همچنین از قول رسول الله ج حکایت نموده که فرمودند:

﴿نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ [التّحريم: 3]

«[الله متعال] دانای آگاه مرا خبر داده است.»

در دهها آیۀ دیگر نیز «نبأ» به معنای خبردادن است.

شاید بتوان گفت این موضوع، تأکید مینماید که نبوّت از «نبأ»؛ یعنی خبردادن گرفته شده است. بنابراین «نبی» یعنی خبردادهشده یا خبردهنده از جانب الله متعال.([260])

ب- مفهوم لغوی رسالت

حروف اصلی این واژه، «راء، سین، لام» - سل- بوده و رسول از «إرسال»؛ یعنی توجیه و تبیین یا از «تتابع»؛ پیدرپیشدن گرفته شده، چنانکه وقتی شیر پیدرپی ریزان شود و بیرون آید، میگویند: «رسل اللّبن». بنابراین رسول یعنی اینکه مردم را توجیه میکند یا اینکه وحی پیدرپی بر وی نازل میگردد.([261])

2- مفهوم شرعی نبوّت و رسالت

از نظر شرعی، میتوان نبوّت و رسالت را اینگونه تعریف کرد: ویژگی و صفتی است که در فرد، پس از انتخاب از جانب الله تعالی، به وجود میآید و وی را از اخبار آسمانی آگاه ساخته و فرمان به تبلیغ آن میدهد.

بنابراین نبوّت و رسالت به محض انتخابشدن شخص توسّط الله متعال بهوسیلۀ وحی حاصل میشود، صرفنظر از اختلافی که دربارۀ تفاوت میان نبی و رسول و نسبت میان آن دو است.([262]) این مطلب در پاراگراف بعدی بیان خواهد شد.

3- تفاوت میان نبی و رسول

علما در بیان تفاوت نبی با رسول و تعیین مفهوم آن دو، سخنان زیادی بیان کردهاند که خالی از نقد نیست، امّا از دیدگاه دانشمندان بسیاری، نبی با رسول فرق دارد، هرچند در بیان مفهوم هریک از آنها اختلاف است.

همچنین نبوّت عامتر از رسالت است؛ به عبارتی دیگر، هر رسولی نبی است، ولی هر نبی، رسول نیست.

به نظر میرسد -والله أعلم- نبی: فردی را گویند که اللهأ وی را از شریعتی قبلی آگاه ساخته و او پیروان آن شریعت را بیم میدهد و گاهی اوقات، مسؤول تبلیغ برخی از دستورات در مسألهای معیّن یا مأمور رساندن وصیّتها و موعظههایی است؛ مانند انبیای بنیاسرائیل که بر آیین تورات بودند و کسی از آنان شریعتی جدید نیاورد که تورات را منسوخ کند. بنابراین نقش وی همچون نقش احیاگر آموزههای رسولان قبلی است.

امّا رسول کسی است که اللهﻷ وی را با آیینی جدید فرستاده و دستور تبلیغ آن به افرادی که با دستوراتش مخالفت کردهاند را داده است؛ فرقی نمیکند که این آیین، به اعتبار ذات خود جدید باشد یا با توجّه به کسانی که به سویشان فرستاده شده، جدید به شمار رود. بسا اوقات، برخی از احکام شریعت قبلی را منسوخ مینماید.([263])

4- دلایل نبوّت

نبوّت از بزرگترین ادّعاها به شمار میرود و فقط دروغگوترین یا راستگوترین مردم ادّعای چنین امری میکند.

نبوّت با ادلّۀ فراوانی اثبات میگردد که بزرگترین و مهمترین آنها، نشانههایی است که معجزه نامیده میشوند، و با اعمال بزرگ، اخلاق پسندیده و رفتار نیک ثابت میگردد.

بنابراین کسی که ادّعای پیامبری نمود و الله متعال وی را بهوسیلۀ معجزهها تأیید و تقویّت کرد و خودش مشهور به صداقت، امانت، اخلاق نیک و رفتار پسندیده بود، این فرد، پیامبری است که به او وحی میشود و از جانب اللهﻷ تأیید میگردد.

اگر برخلاف این باشد، فردی دروغگو و حیلهگر است که ادّعای پیامبری نموده و قطعاً اللهـ وی را رسوا خواهد کرد.

در فصل هشتم که مربوط به معجزههای پیامبر ج میشود، مطالب بیشتری در این زمینه بیان خواهد شد.

مبحث دوم: حقیقت و عصمت پیامبران و رسولان و نتایج ایمان به آنان

1- حقیقت پیامبران و رسولان†

پیامبران و رسولان، بشر و مخلوق هستند و به آنان وحی میشود و هیچیک از ویژگیهای ربوبیّت و الوهیّت را ندارند.

آنان دارای صفات بشری؛ همچون بیماری، خواب، مرگ، نیاز به غذا و نوشیدنی و ... هستند.

الله تعالی این افراد را متّصف به برترین درجۀ بندگی نموده و در سیاق توصیف و تحسین آنان، دربارۀ نوح÷ میفرماید:

﴿إِنَّهُۥ كَانَ عَبۡدٗا شَكُورٗا﴾ [الإسراء: 3]

«به راستی او [نوح] بندهای شکرگزار بود.»

در مورد سیّدنا محمّد ج میفرماید:

﴿تَبَارَكَ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡفُرۡقَانَ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦ لِيَكُونَ لِلۡعَٰلَمِينَ نَذِيرًا﴾ [الفرقان: 1]

«پُربرکت و بزرگوار است ذاتی که فرقان [قرآن] را بر بندهاش نازل کرد تا بیمدهندۀ جهانیان باشد.»

در توصیف ابراهیم، اسحاق و یعقوب† میفرماید:

﴿وَٱذۡكُرۡ عِبَٰدَنَآ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَ أُوْلِي ٱلۡأَيۡدِي وَٱلۡأَبۡصَٰرِ٤٥ إِنَّآ أَخۡلَصۡنَٰهُم بِخَالِصَةٖ ذِكۡرَى ٱلدَّارِ٤٦ وَإِنَّهُمۡ عِندَنَا لَمِنَ ٱلۡمُصۡطَفَيۡنَ ٱلۡأَخۡيَارِ﴾ [ص: 45-47]

«و [ای پیامبر ج!] به یاد آور بندگان ما؛ ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دستهای [توانمند] و چشمهای [بینا]. ما آنان را با خصلت ویژهای که آن یاد سرای آخرت بود، خالص گرداندیم و یقیناً آنان در نزد ما از برگزیدگان نیکان بودند.»

دربارۀ عیسی بن مریمإ چنین فرموده است:

﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا عَبۡدٌ أَنۡعَمۡنَا عَلَيۡهِ وَجَعَلۡنَٰهُ مَثَلٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [الزّخرف: 59]

«او [عیسی] فقط بندهای بود که ما بر وی نعمت بخشیدیم و او را [مایۀ] عبرت برای بنیاسرائیل گرداندیم.»([264])

رسالت، انتخاب و تعیینی از جانب الله متعال است که با کسب و تلاش به دست نمیآید.

رسولان بهترین انسانها و افراد برگزیدۀ بشر هستند.

2- عصمت پیامبران و رسولان

مسلمانان اتّفاق دارند که پیامبران و رسولان در پذیرش و تحمّل رسالت و در آنچه از جانب پروردگارشان به مردم میرسانند، معصومند.

بنابراین چیزی از آنچه اللهﻷ به سویشان فرستاده است را نمیکاهند و هیچ چیز را فراموش نمیکنند مگر مواردی که منسوخ گردد.

الله تعالی برای پیامبرش؛ محمّد ج ضمانت نمود که قرآن را برایش بخواند و ایشان چیزی از آنچه به سویشان وحی میشود را فراموش نخواهند کرد مگر آنچه الله متعال بخواهد که فراموش شود:

﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ٦ إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ﴾ [الأعلى: 6-7]

«ما بزودی [قرآن را] بر تو میخوانیم، پس هرگز فراموش نخواهی کرد مگر آنچه را که الله متعال بخواهد.»

رسولان نیز در امر تبلیغ، معصومند و هیچ بخشی از وحی را پنهان نمیکنند، زیرا پنهانکردن وحی خیانت بوده و محال است که رسولان چنین کاری انجام دهند:

﴿وَلَوۡ تَقَوَّلَ عَلَيۡنَا بَعۡضَ ٱلۡأَقَاوِيلِ٤٤ لَأَخَذۡنَا مِنۡهُ بِٱلۡيَمِينِ٤٥ ثُمَّ لَقَطَعۡنَا مِنۡهُ ٱلۡوَتِينَ﴾ [الحاقّة: 44-46]

«و اگر [پیامبر ج] سخنانی [به دروغ] بر ما میبست، حتما ما دست راست او را میگرفتیم، سپس [شاه] رگ قلبش را قطع میکردیم.»

نواقص و صفات فطری بشری منافاتی با عصمت ندارد؛ مثلا ابراهیم÷ زمانی که دید دستان مهمانانش به سمت غذایی که برایشان آورده بود، دراز نمیگردد و نفهمید که آنان فرشته هستند، احساس ترس کرد.

سیّدنا موسی نیز به شدّت ناراحت شد و سر برادرش را گرفت و به سمت خویش کشید. همچنین وقتی دیدار با پروردگارش تمام شد و به نزد قومش بازگشت و آنان را در حالت پرستش گوساله دید، آن الواح را افکند درحالی که میان نوشتههایش، هدایتی از جانب پروردگار بود.

فراموشی پیامبر ج در غیر از امر تبلیغ و امور تشریع، از این قبیل است، چنانکه در روایت ذوالیدین آمده که پیامبر ج در نماز، دچار فراموشی شدند.([265])

حتّی رسول الله ج صراحتاً بیان مینمایند که همچون سایر انسانها برخی امور را فراموشی میکنند: «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَنْسَى كَمَا تَنْسَوْنَ فَإِذَا نَسِيتُ فَذَكِّرُونِي»([266]«قطعاً من بشری مانند شما هستم و همانگونه که شما فراموش میکنید، من نیز دچار فراموشی میشوم، پس هرگاه فراموش کردم، به من یادآوری کنید.»

پیامبران گاهی اوقات در امر قضاوت و داوری میان مردم، اشتباه میکنند. همچنین در برخی موارد، مرتکب گناهان صغیره میشوند، امّا بر این کار نمیمانند و بلافاصله موفّق به توبه و جبران اشتباه میگردند؛ به عبارتی دیگر، اللهأ آنان را بر گناه و اشتباه باقی و ثابت نمیگذارد، بلکه از طریق وحی، حقیقت را برایشان روشن میسازد و آنان را به توبۀ پس از گناه، موفّق میدارد و در نتیجه، حالشان کاملتر از قبل میگردد.

امّا به اجماع تمامی مسلمانان، معصوم از زشتیها و گناهان کبیره هستند.

در این مبحث، مطالبی مختصر دربارۀ عصمت پیامبران بیان گردید و جزئیّات و توضیحات دیگری نیز دارد که در این مختصر نمیگنجد.([267])

3- موارد ایمان به پیامبران

ایمان به رسولان شامل موارد زیر است:

1. باور و یقین به اینکه رسالتشان حقیقتی از جانب الله تعالی است. بنابراین کسی که رسالت یکی از آنان را انکار کند، به رسالت تمامیشان کافر شده است، چنانکه اللهﻷ میفرماید:

﴿كَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِينَ﴾ [الشّعراء: 105]

«قوم نوح÷ پیامبران را تکذیب کردند.»

الله متعال قوم نوح÷ را تکذیبکنندۀ تمامی رسولان معرّفی نمود هرچند زمانی که وی را انکار کردند، غیر از سیّدنا نوح، پیامبر دیگری وجود نداشت.

2. ایمان به آنچه از اسامی آنان میدانیم؛ مانند محمّد، ابراهیم، موسی، نوح و عیسی†.

و کسانی که از نامهایشان آگاه نیستیم را به طور کلّی و اجمالی قبول داریم. الله متعال میفرماید:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ وَمِنۡهُم مَّن لَّمۡ نَقۡصُصۡ عَلَيۡكَۗ﴾ [غافر: 78]

«و به راستی پیش از تو پیامبرانی فرستادیم، [داستان] بعضی از آنان را برای تو بازگو کردیم و [داستان] بعضی را برایت بازگو نکردهایم.»

3. تصدیق اخبار صحیحی که از آنان نقل شده است.

4. عمل به شریعت کسی از آنان که برای ما مبعوث گشته است؛ یعنی ایمان به خاتم پیامبران؛ محمّد ج که برای تمامی مردم فرستاده شدند:

﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]

«نه، سوگند به پروردگارت که آنان ایمان نمیآورند مگر اینکه در اختلافات خویش، تو را داور قرار دهند و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»([268])

4- نتایج ایمان به پیامبران و رسولان

ایمان به پیامبران و رسولان دارای نتایجی مهم و بزرگ است؛ از جمله:

1. آگاهشدن از رحمت و توجّه الله تعالی به بندگانش، زیرا رسولانی را به سویشان فرستاد تا آنان را به راه راست راهنمایی کنند و شیوۀ پرستش اللهأ را برایشان روشن سازند، چون عقل بشر به تنهایی نمیتواند این مسأله را تشخیص دهد.

2. شکر اللهﻷ به سبب این نعمت بزرگ.

3. محبّت به پیامبران و بزرگداشت و تحسین شایستۀ آنان، چون این افراد فرستادگان الهی بوده و الله تعالی را پرستش نموده و رسالتش را به مردم رسانده و خیرخواه بندگانش بودهاند.([269])

مبحث سوم: اعتقاد ختم نبوّت و موارد متعلق به آن

1- مفهوم عقیدۀ ختم نبوّت

مراد از ختم نبوّت، پایانیافتن خبردادن الله تعالی به مردم و قطع وحی آسمانی است.([270])

یعنی اینکه باور کنیم اخبار غیبی با نبوّت پیامبرمان؛ محمّد ج پایان یافته و وحی آسمانی با وفات ایشان، قطع شده است. این مطلب از مهمترین و اصلیترین اعتقادات مسلمانان به شمار میرود و هرکس برخلاف آن ادّعا نماید، به الله تعالی کفر نموده و پیامبر ج را تکذیب کرده است.

قرآن، سنّت و اجماع بر این موضوع دلالت میکنند.

دلایل زیادی از قرآن کریم، به صورتهای متفاوتی بیانگر ختم نبوّت هستند؛ همچون:

أ- تصریح قرآن کریم به ختم نبوت

﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾ [الأحزاب: 40]

«محمّد ج پدر هیچیک از مردان شما نیست، و بلکه فرستادۀ الله و خاتم پیامبران است.»

در آیۀ فوق، صراحتاً بیان شده که محمّد ج خاتم پیامبران قبلی بوده و پس از ایشان، پیامبر و رسولی مبعوث نخواهد شد.

مفسّران قرآن کریم از صدر اسلام تاکنون، همین معنا را فهمیده و بیان کردهاند.([271])

ب- اثبات این اعتقاد از طریق عقلی

مطلب مذکور در چندین آیه آمده است؛ مانند آیاتی که دلالت بر عمومیّت رسالت پیامبرمان؛ محمّد ج میکند؛ همچون آیۀ:

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]

«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله به سوی همۀ شما هستم.»

و آیاتی که نشان میدهند الله متعال حفاظت کتابش را ضمانت نموده است.

و نیز آیاتی که حجّیّت قرآن را بر هرکسی که این کتاب آسمانی به وی رسد، اثبات مینمایند:

﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَ﴾ [الأنعام: 19]

«و این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که به آنان میرسد، با آن بیم دهم.»

همچنین آیاتی که از مردم درخواست ایمان به پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین دارد بدون اینکه از آنان بخواهد به غیرشان ایمان بیاورند.([272])

در سنّت نیز میبینیم که پیامبر ج به اثبات و بیان اعتقاد ختم نبوّت بسیار اهمّیت میدادند و آن را با شیوههای متفاوتی و در مناسبتهای عمومی و خصوصی بیان میفرمودند و در این زمینه، هیچ شبههای باقی نگذاشتند، بلکه کاملاً این باور را روشن و واضح ساختند.

اگر کسی احادیث رسول الله ج را بررسی نماید، خواهد دید که اعتقاد مذکور با عباراتی متنوّع تأکید و اثبات شده و برخی از آنها به حدّ تواتر میرسد.

این احادیث به طور کل، متواتر و قطعی بوده و هیچ شکّ و تردیدی در اینکه پیامبرج خاتم پیامبران هستند را باقی نمیگذارد.([273])

پیامبر ج فرمودند: «وَإِنَّهُ سَیكُونُ مِن أُمَّتِي كَذَّابُونَ كُلُّهُمْ یَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِیٌّ وَأَنَا خَاتَمُ النَّبِیّینَ لَا نَبِیَّ بَعْدِي»([274]«قطعاً در میان امّتم، دروغگویانی خواهند بود که هریک ادّعا میکند پیامبر است، درحالی که من خاتم پیامبرانم و پس از من، پیامبری نیست.»

2- مفهوم معجزه، کرامت و احوال شیطانی

معجزه

کاری خارقالعاده که الله تعالی آن را بر دستان پیامبری از پیامبرانش اجرا مینماید تا وی را تأیید و تصدیق کند.

معجزه، نشانه نیز نامیده میشود.

کار خارقالعاده

یعنی عملی که برخلاف عادت آدمیان بوده و برایشان ناآشنا و خارج از توانشان است.

کرامت

یعنی کاری خارقالعاده که الله متعال آن را بر دستان دوستی از اولیائش جاری میسازد تا وی را در امری دینی یا دنیوی یاری نماید.

این عمل توسّط انسان مؤمن و ولی و متّقی و پیرو شریعت صورت میگیرد.

در حقیقت، کرامت معجزۀ پیامبرش است، زیرا به سبب پیروی از او به وقوع میپیوندد.

احوال شیطانی

اموری خارقالعاده که توسّط انسان رویگردان از شریعت، بازدارنده از حقیقت و آلوده به گناهان، صورت میگیرد. این امور حالاتی هستند که شیاطین بهوسیلۀ آنها مردم را از پیروی حقیقت بازمیدارند؛ مانند واردشدن در میان بتها و سخنگفتن با پرستشکنندگان آنها یا داوری در میان آنان و برطرفنمودن برخی از نیازهایشان. گاهی اوقات، بعضی از گمراهان را به سمت آسمان برده و سپس آنان را برمیگردانند یا از شهری دور انتقال میدهند و امثال این موارد.

این سه کار -معجزه، کرامت و احوال شیطانی- در اینکه خارقالعاده هستند، با یکدیگر مشترکند، امّا معجزه توسّط پیامبر به وجود میآید تا اللهﻷ وی را تأیید و پیروز گرداند، کرامت بهوسیلۀ ولیّ الهی و پیرو شریعت حاصل میشود و حالات شیطانی بر دستان انسان گنهکار و مخالف شریعت و گمراه صورت میگیرد.([275])

3- ادّعای پیامبری

در سدههای نخستین اسلامی و در دورۀ معاصر، گروههایی پیدا شدند که افرادشان ادّعای پیامبری داشتند و بروز این جنبشها دلایل بسیاری داشت که مهمترین آنها، جهالت، قبیلهگرایی، ملّیگرایی و کینۀ یهودی و صلیبی بود.

از مشهورترین کسانی که در صدر اسلام، ادّعای نبوّت کردند: أسود عنسی، طلیحه بن خویلد، مسیلمه و سجاح تغلبی را میتوان نام برد.

و معروفترینشان در دورۀ اموی و عبّاسی از این قرار است: مختار بن عبید، حارث بن سعید، بیان بن سمعان، مغیره عجلی، ابوالخطّاب اسدی و علیّ بن فضل حمیری.

در دورۀ معاصر نیز افراد فراوانی چنین ادّعایی داشتهاند و مشهورترینشان محمّد بن علی شیرازی؛ رهبر فرقۀ بابیّه، حسین بن علی مازندرانی؛ رهبر فرقۀ بهائیّه و احمد قادیانی؛ رهبر فرقۀ قادیانیّه هستند.

سخن دربارۀ بطلان این ادّعاها به درازا میکشد و در این تحقیق نمیگنجد و بلکه آشکاربودن فساد آنها جایی برای اثبات فساد و بطلانشان باقی نمیگذارد.([276])

4- ویژگیهای پیامبرمان؛ محمّد ج

پیامبر اسلام دارای صفات منحصر به فرد زیادی هستند که بیان تمامی آنها در این مختصر نمیگنجد و به طور اجمالی، برخی از آنها بدین قرار است:

1. عمومیّت رسالت ایشان: اللهـ میفرماید:

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]

«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله به سوی همۀ شما هستم.»

آیۀ فوق نشان میدهد که رسالت پیامبر ج برای تمامی مردم بوده و این صفت یکی از ویژگیهای منحصر به فرد ایشان به شمار میرود، زیرا هریک از پیامبران پیشین برای قومی خاص مبعوث میگشتند و سایر مردم، نیاز داشتند تا فرد دیگری احکام الهی را به آنان برساند.

برای اینکه چنین گمانی در مورد پیامبر اسلام ج نرود، الله تعالی بیان فرمود که رسالت ایشان برای تمامی مردم است.([277])

رسول الله ج میفرمایند: «وَكَانَ النَّبِيُّ يُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً، وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً»([278]«[هر] پیامبر فقط به سوی قوم خودش فرستاده میشد، امّا من برای تمامی مردم مبعوث گشتم.»

2. اللهأ ضمانت نموده که دین پیامبر ج را بر تمامی ادیان پیروز گرداند: الله متعال در این باره میفرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ﴾ [التّوبة: 33]

«او ذاتی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ دینها غالب گرداند، اگرچه مشرکان را خوش نیاید.»

3. اللهﻷ حفاظت کتابی که بر محمّد ج نازل نموده را تضمین کرده است:

﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]

«همانا ما قرآن را نازل کردیم و قطعاً ما نگهبان آن هستیم.»

4. دین پیامبر ج کامل و شایسته و متناسب با هر زمان و مکان و هر امّتی است:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]

«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را [به عنوان] دین برایتان برگزیدم.»

5. الله تعالی ترس را در دلهای دشمنان پیامبر ج به فاصلۀ [رفتن در] یک ماه میانداخت و از این طریق، ایشان را یاری مینمود، غنایم برای پیامبر ج حلال گشت، تمامی زمین برایشان متناسب برای سجده و پاک [و پاککننده؛ مثلا برای تیمّم] گردانده شد و هریک از امّتیان ایشان که وقت نماز را دریابد، میتواند در همان جایی که هست، نماز بخواند. در این زمینه، حدیث صحیحی از ایشان روایت شده است.([279])

6. الله تعالی معجزات بسیاری را بر دستان پیامبر ج اجرا نمود.

7. در روز قیامت، پیروان ایشان از همه بیشتر است.

8. در روز قیامت، حقّ شفاعت کبری را برای مخلوقات دارند درحالی که پیامبران دیگر نمیتوانند چنین کاری انجام دهند.

9. رسول الله ج نخستین فردی هستند که درِ بهشت را باز میکنند و اولین امّتی که وارد بهشت میشوند، مسلمانان هستند.

و سایر صفاتی که مختصّ پیامبر ج است.

علاوه بر مطالب فوق، در فصلهای پیش رو؛ بهویژه در فصل سوم و هشتم، سخنان دیگری دربارۀ پیامبر ج بیان خواهد شد.

بخش پنجم: ایمان به روز آخرت

مبحث اول: مفهوم ایمان به روز آخرت و اهمّیت و نتایج آن؛

مبحث دوم: دمیدن در صور؛

مبحث سوم: زنده شدن مردگان [بعث]؛

مبحث چهارم: قیامت، حساب و ترازوی اعمال و انتشار نامههای اعمال؛

مبحث پنجم: حوض و پُل صراط؛

مبحث اول: مفهوم ایمان به روز آخرت و اهمّیت و نتایج آن

1- مفهوم ایمان به روز آخرت

ایمان به روز قیامت شامل تمامی اخباری که دربارۀ این روز بیان شده و امور مربوط به آن است؛ مانند ایمان به نشانههای قیامت و علاماتی که پیش از آن روز به وقوع میپیوندد، مرگ و آنچه پس از آن واقع میشود؛ همچون فتنۀ قبر، عذاب یا نعمتهای آن و نیز ایمان به دمیدهشدن در صور، بیرونآمدن مردم از قبرها، عذاب یا پاداش، حساب، وحشت و ترس موقعیّت قیامت، جزئیّات محشر، انتشار و گشودهشدن نامههای اعمال، نهادن ترازوی اعمال، صراط، پُل، حوض، شفاعت و ... و همچنین ایمان به بهشت و نعمتهایش که برترین نعمت آن، نگاه به چهرۀ اللهﻷ است، و نیز باور به آتش و عذابهایش که بدترین عذاب دوزخ، محرومشدن از دیدار و رؤیت پروردگار است.([280])

2- اهمّیت ایمان به روز آخرت

باور و یقین به روز قیامت از اهمیت والایی برخوردار است، دلایلی که بینگر این اهمیت میباشد، به شرح زیر است:

1. ایمان به روز آخرت، یکی از ارکان ششگانۀ ایمان است: در آن حدیث مشهور، وقتی جبرئیل÷ دربارۀ ایمان پرسید، پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَتُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»([281]«[ایمان یعنی] اینکه به الله، فرشتگان، کتابها و پیامبران الهی، روز آخرت و به تقدیر؛ خیر یا شرّ آن ایمان بیاوری.»

2. این موضوع در بسیاری از متون شرعی وارد شده و ارتباط مستحکمی با ایمان به اللهأ دارد.

3. ایمانآورندگان به روز آخرت، بسیار مورد تحسین و تمجید قرار گرفته و انکارکنندگانش، بسیار نکوهش شدهاند: الله تعالی در توصیف مؤمنان به قیامت میفرماید:

﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ يُوقِنُونَ﴾ [النّمل: 3]

«و آنان به آخرت یقین دارند.»

و دربارۀ انکارکنندگان میفرماید:

﴿وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ﴾ [هود: 19]

«و آنان به آخرت کافرند.»

4. فراوانی نامهای قیامت: این روز دارای اسامی بسیاری است که دلیل آن، اهمّیت قیامت و وحشت شدید در آن روز است.

قرطبی/ میگوید: «هرآنچه مهم باشد، دارای صفات و نامهای زیادی است و این شیوه در زبان عربی، بسیار روشن است.

مگر نمیبینی که چون شمشیر برایشان مهم بوده و فایده و ارزشش ثابت شده، 500 اسم را برایش نام بردهاند. موارد دیگری نیز از این قبیل یافت میشود؛ مثلاً قیامت که مهم بوده و ترس و وحشت در آن روز فراوان است، الله متعال در قرآن کریم، این روز را با نامهای متعدّد و صفات بسیاری بیان کرده است.»([282])

3- نتایج ایمان به روز آخرت

ایمان به این روز منجر به نتایجی مهم، اخلاقی زیبا، عبادتهایی متنوّع و تأثیراتی پسندیده برای فرد و جامعه در دنیا و آخرت میشود.

از جمله اینکه:

1) بجایآوردن عبادت الله متعال

ایمان به قیامت یکی از موارد اطاعت از اللهأ به شمار میرود و کمال مخلوق در انجام پرستش پروردگار است.

2) افزایش ایمان

باور به این روز یکی از ارکان ششگانۀ ایمان است که بدون آن، ایمان صحیح نمیگردد و هر اندازه که بنده پروردگارش را بیشتر بشناسد، ایمان و یقینش بیشتر و قویتر میگردد و مقامش بالاتر میرود.

3) برانگیختهشدن امید و ترس

ایمان به روز آخرت انسان را وادار و تشویق به انجام عبادات، به منظور دستیابی به پاداش آن روز میکند و نیز به سبب ترس از عذاب آن روز، باعث میشود که آدمی گناهان را ترک نماید.

اگر انسان از جزئیّات و امور مربوط به قیامت آگاه شود و بداند که نعمتهای ابدی مخصوص اهل طاعت و مجازات و عذاب دردناک مختصّ گنهکاران است، این آگاهی و شناخت بزرگترین دلیل و انگیزه برای انجام نیکی و پرهیز از بدی است.

4) آگاهی از فضل، عدالت و حکمت الهی

به گونهای که هرکسی را که مستحقّ عذاب باشد، براساس عدالت خویش مجازات مینماید و مستحقّ پاداش را از روی فضل خود، نعمت میدهد.

این امر با شناخت پاداش یا عذاب و حساب روز آخرت حاصل میشود.

5) میانهروی در حالت خوشی و ناخوشی

فرد مؤمن در تمامی این حالات، میانهرو است؛ نعمت باعث طغیان و مصیبت سبب ناامیدی وی نمیشود. اگر خوشحال باشد، شکر الهی را به جای میآورد و چنانچه ناراحت و غمگین و دچار مصیبت گردد، صبر مینماید.

رسول الله ج فرمودند: «عَجَبًا لأمرِ المؤمنِ إِنَّ أمْرَهُ كُلَّهُ لهُ خَيرٌ وليسَ ذلكَ لأحَدٍ إلا للمُؤْمنِ؛ إِنْ أصَابَتهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فكانتْ خَيرًا لهُ وإنْ أصَابَتهُ ضَرَّاءُ صَبرَ فكانتْ خَيرًا لهُ»([283]«کار مؤمن عجیب است! [از کار مؤمن در شگفتم!] که همۀ کارهایش برای او خیر است و این ویژگی فقط مختصّ انسان مؤمن است؛ اگر شادی [و نعمتی] به او رسد، شکر نموده و این کار برایش خیر است و اگر دچار ضرر [و مصیبتی] شود، صبر میکند و این عمل نیز برایش خوب است.»

6) ایجاد اخلاق زیبا

ایمان به قیامت باعث میشود که اخلاق و رفتار آدمی زیبا و نیکو گردد؛ به عنوان مثال، منجر به ویژگی بخشش و انفاق میگردد، چون فرد بخشنده میداند که آنچه در این دنیا انفاق نماید، در آخرت، بهتر و جاودانهتر از آن را در نزد الله متعال خواهد یافت. در نتیجه، میبینی که چنین فردی علاوه بر انفاق مال خویش درحالی که خودش به آن نیاز دارد، اعمال نیک را نیز ترجیح میدهد و همچون فردی که از فقر نمیترسد، صدقه میدهد.

7) آرامش مؤمن در برابر آنچه در این دنیا از دست میدهد، چون امید به نعمتهای آخرت دارد

بر این اساس، بر اثر پیدایش امری ناپسند یا از دستدادن محبوب خویش، مضطرب و پریشان نمیشود، زیرا امید دارد که اللهﻷ عوض آن را عطا نماید و این فکر و اندیشه، منجر به آرامش و آسودگی او و ترک خشم و غضب میشود.([284])

پس از بیان مباحثی دربارۀ مفهوم ایمان به روز آخرت و اهمّیت و نتایج آن، مطالبی در مورد احوال و شرایط قیامت بیان خواهد شد.

مبحث دوم: دمیدن در صور

1) مفهوم دمیده شدن صور [نفخ]

أ- مفهوم لغوی نفخ

نفخ از نظر لغوی، واژهای مشهور و شناختهشده است. وقتی انسان هوا یا صدایی را از دهانش خارج کند، گفته میشود: نَفَخَ بِفَمهِ یَنفخُ نفخاً. دمیدن در آتش و نوشیدنی و... نیز از این قبیل است.([285])

ب- تعریف صور

این واژه در اصل، دارای معانی متعدّدی است؛ همچون شیپور که مفسّران آیۀ: ﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ﴾ [الكهف: 99]؛ «و در شیپور دمیده شود.» را به همین معنا تفسیر کردهاند.([286])

ج- دمندۀ در صور

اسرافیل؛ یکی از فرشتگان بزرگواری که از حملکنندگان عرش است.

د- مفهوم شرعی دمیدن در صور

یعنی دمیدن اسرافیل÷ در شیپوری که به دهان گرفته و مسؤول دمیدن در آن، به هنگام برپاشدن قیامت شده است.([287])

2- دلایل دمیدهشدن صور

قرآن، سنّت و اجماع دلالت بر دمیدن در صور دارند.

أ- اللهأ در این زمینه میفرماید:

﴿وَنُفِخَ فِي ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِيَامٞ يَنظُرُونَ﴾ [الزّمر: 68]

«و در صور دمیده شود، پس هرآنچه در آسمانها و هرآنچه در زمین است [جز کسانی که الله بخواهد] بیهوش شده [و بمیرند]، سپس بار دیگر در آن دمیده میشود، ناگهان آنان به پا خیزند [و] مینگرند.»

ب- در صحیح مسلم از عبدالله بن عمروب روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «ثُمَّ يُنْفَخُ في الصَّور، فَلا يَسْمعُهُ أحَدٌ إلاَّ أصْغى لِيتاً ورَفَعَ لِيتاً، ثمّ لایبقَی أحدٌ إلّا صعقَ، ثمّ يُنْزِلُ اللَّه مَطَراً كأَنَّهُ الطَّلُّ أو الظِّل، فَتَنْبُتُ مِنْهُ أجْسَادُ النَّاس ثُمَّ ينفخ فِيهِ أخْرَى فإذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون»([288]«سپس در صور دميده میشود و هيچکس آن را نمیشنود مگر اينکه يک طرف گردنش را پایین و کج نموده و سمت ديگر را [از ترس و وحشت] بالا میبرد، و تمامی افراد بیهوش میشوند، باز الله تعالی بارانی میفرستد که گویی شبنم يا سايه است -راوی تردید دارد- و از آن، اجساد مردم میرويد. سپس در آن دميده میشود و ناگهان آنان ايستاده مینگرند.»

3- تعداد دمیدن در صور

اسرافیل÷ دو بار در صور میدمد:

أ- نفخۀ بیهوشی [صعق]

دمیدنی که بر اثر آن، مردم به وحشت افتاده و بیهوش میشوند. وقتی الله تعالی اجازۀ پایانیافتن این دنیا را صادر مینماید، به اسرافیل دستور میدهد که در صور بدمد و در نتیجه، تمامی آنچه در آسمانها و زمین است مگر مخلوقاتی که الله متعال بخواهد، بیهوش میشوند، زمین، خاک و بیگیاه شده و کوهها فرو میریزند و هرآنچه اللهﻷ در قرآن کریم؛ بهویژه در سورۀ «انفطار» و «تکویر» بیان نموده است، به وقوع میپیوندد.

این نفخه، نفخۀ بیهوشی [صعق]، ترس [فزع]، به لرزه درآورنده [راجفه] و صیحه [آواز بلند] نام دارد.

ب- نفخۀ برانگیختهشدن [بعث]

دمیدنی که توسّط آن، مردم برای حضور در پیشگاه پروردگار جهانیان، زنده از قبرها بیرون میآیند.

این نفخه، أخری و رادفه [پیرو و بعدی] نیز نام دارد.

تعدادی از عالمان معتقدند که سه بار در صور دمیده میشود:

أ- نفخۀ ترس بدون بیهوشی؛

ب- نفخۀ بیهوشی؛

ج- نفخۀ زندهشدن مردگان و ایستادن در حضور الله تعالی.

افرادی که «فزع» را به معنای «صعق»؛ بیهوشی میدانند، تعداد دمیدن در صور را دو تا و کسانی که «فزع» را به معنای غیر «صعق» دانستهاند، تعداد دمیدنها را سه بار میدانند.([289])

مبحث سوم: برانگیخته شدن [بعث]

1- مفهوم بعث

أ- بعث در لغت به معنای فرستادن، انتشار، تحریک و امثال آن است.([290])

ب- در اصطلاح شرع، بعث یعنی معاد جسمانی و زندهکردن مردگان در روز قیامت برای حسابرسی و داوری در میان آنان.([291])

2- دلایل ثبوت بعث

دلایلی از قرآن و سنّت، اجماع، عقل و فطرت سلیم دلالت بر زندهشدن مردگان دارند و نیز این کار بر مقتضای حکمت است، زیرا میطلبد که اللهﻷ مخلوقات را برای حسابرسی و دادن پاداش یا عذاب در برابر تکلیفی که بر زبان پیامبران† بر آنان لازم گشته است، دوباره زنده کند.([292])

الله تعالی میفرماید:

﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا وَأَنَّكُمۡ إِلَيۡنَا لَا تُرۡجَعُونَ﴾ [المؤمنون: 115]

«آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدهایم و اینکه شما به سوی ما بازگردانده نمیشوید؟!»

﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ١٥ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ﴾ [المؤمنون: 15-16]

«سپس قطعاً شما بعد از این خواهید مرد. آنگاه یقیناً شما در روز قیامت، برانگیخته میشوید.»

پیامبر ج میفرماید: «يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حُفَاةً غُرْلاً»([293]«مردم در روز قیامت، پابرهنه و ختنهنشده برانگیخته میشوند.»

ادلّۀ بیشماری بیانگر زندهشدن و رستاخیز مردگان است.

3- دلایل ممکنبودن بعث

ادلّۀ امکان بعث از طریق قرآن، سنّت، عقل و حس ثابت است که مطالبی در این زمینه بیان شد، امّا اکنون توضیحات بیشتری داده میشود:

أ- ادلّۀ نقلی ممکنبودن رستاخیز

مراد از دلایل سمعی و نقلی، آیات قرآن و احادیث رسول الله ج است.

الله متعال میفرماید:

﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [التّغابن: 7]

«کسانیکه کافر شدند گمان بردند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، [ای پیامبر ج!] بگو: آری، به پروردگارم سوگند، یقیناً [همه] برانگیخته خواهید شد، آنگاه از آنچه میکردید به شما خبر خواهند داد، و این [کار] بر الله آسان است.»

دقّت کن که چگونه مفهوم آیۀ فوق با چندین تأکید بیان شده است؛ تأکید با ﴿بَلَىٰ﴾، قسم، لام و نون تأکید!

در این زمینه دلایل بسیار زیادی وجود دارد.

ب- دلیل حسّی امکان زندهشدن مردگان([294])

اللهأ در همین دنیا، زندهشدن مردگان را نشان داده و تنها در سورۀ «بقره»، پنج نمونه بیان شده است:

نمونۀ اول: زمانی که قوم موسی÷ گفتند: ﴿لَن نُّؤۡمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ﴾ [البقرة: 55]؛ «ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا اینکه الله تعالی را آشکارا ببینیم.»؛ الله آنان را میراند و سپس زنده کرد.

نمونۀ دوم: ماجرای کشتهشدهای که بنیاسرائیلِ زمان سیّدنا موسی دربارۀ آن اختلاف داشتند و الله متعال به آنان دستور داد که گاوی بکشند و عضوی از آن را به مقتول بزنند تا قاتل را برایشان معرّفی نماید. آنان این کار را انجام دادند و اللهﻷ وی را زنده نمود و قاتل را معرّفی کرد.

نمونۀ سوم: قصّۀ قومی که به قصد فرار از مرگ، از سرزمینشان خارج شدند درحالی که هزاران نفر بودند و اللهـ آنان را میراند و سپس زنده کرد.

نمونۀ چهارم: فردی بر روستایی گذر کرد که همۀ افرادش مرده بودند و بعید دانست که الله تعالی آنان را زنده کند و از این رو، اللهأ وی را به مدّت صد سال میراند و سپس او را زنده نمود.

نمونۀ پنجم: قصّۀ ابراهیم خلیل÷ زمانی که از الله متعال درخواست نمود به وی نشان دهد که چگونه مردگان را زنده میکند. اللهﻷ به او فرمان داد که 4 تا پرنده بکشد و تکّههایشان را بر کوههای اطرافش قرار دهد و سپس آنها را فرا خواند تا اعضایشان به هم متّصل شود و به سرعت نزد ابرهیم÷ آیند.

ج- دلیل عقلی ممکنبودن بعث([295])

عقل از دو طریق، دلالت بر امکان رستاخیز و زندهشدن مردگان میکند:

1. الله تعالی در ابتدا آفرینندۀ آسمانها و زمین است و ذاتی که بر پیدایش و ایجاد مخلوقات تواناست، قطعاً میتواند دوباره آنها را زنده کند.

اللهﻷ میفرماید:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [الرّوم: 27]

«و او ذاتی است که آفرینش را آغاز میکند، سپس آن را باز میگرداند و این [بازگرداندن] بر او آسانتر است. و توصیف برتر در آسمانها و زمین برای اوست و وی پیروزمند حکیم است.»

﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ﴾ [الأنبياء: 104]

«همان گونه که نخستین آفرینش را آغاز کردیم، [دوباره] آن را باز میگردانیم، [این] وعدهای بر ماست، قطعاً آن را انجام خواهیم داد.»

همچنین فرمان داد در ردّ سخن کسی که زندهکردن استخوانهای پوسیده را انکار مینمود، چنین گفته شود:

﴿قُلۡ يُحۡيِيهَا ٱلَّذِيٓ أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٖۖ وَهُوَ بِكُلِّ خَلۡقٍ عَلِيمٌ﴾ [يس: 79]

«بگو: [همان] ذاتی آن را زنده میکند که نخستین بار آن را پدید آورد و او به هر آفرینشی داناست.»

2. زندهکردن زمین مرده: باران را بر زمین مرده و بیآب و علف که هیچ گیاه و چوب سبزی در آن یافت نمیشود، میفرستند و آن زمین، سرسبز و زنده میگردد و هر نوع رستنیهای خوب و زیبا در آن میروید.

ذات توانا بر زندهکردن این موارد، میتواند که مردگان را نیز زنده کند.

الله متعال میفرماید:

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنَّكَ تَرَى ٱلۡأَرۡضَ خَٰشِعَةٗ فَإِذَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهَا ٱلۡمَآءَ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡۚ إِنَّ ٱلَّذِيٓ أَحۡيَاهَا لَمُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰٓۚ إِنَّهُۥ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٌ﴾ [فصّلت: 39]

«و از نشانههایش [این] است که زمین را خشک [و بیجان] میبینی، سپس هنگامی که آب [باران] را بر آن فرو فرستیم، به جنبش درآید و برویاند. بدون تردید ذاتی که آن را زنده کرد، یقیناً مردگان را زنده میکند، قطعاً او بر هرچیز تواناست.»

﴿وَنَزَّلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ مُّبَٰرَكٗا فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ جَنَّٰتٖ وَحَبَّ ٱلۡحَصِيدِ٩ وَٱلنَّخۡلَ بَاسِقَٰتٖ لَّهَا طَلۡعٞ نَّضِيدٞ١٠ رِّزۡقٗا لِّلۡعِبَادِۖ وَأَحۡيَيۡنَا بِهِۦ بَلۡدَةٗ مَّيۡتٗاۚ كَذَٰلِكَ ٱلۡخُرُوجُ﴾ [ق: 9-11]

«و از آسمان آبی پربرکت نازل کردیم، سپس با آن باغها و دانه [های] دروشدنی رویاندیم و نخلهای بلند [قامت] که خوشههای برهم چیده دارند. [همۀ اینها را] برای روزی بندگان [رویانیدیم] و با آن [باران] سرزمین مرده را زنده کردیم. برآمدن [از گور و زندهشدن نیز] چنین است.»

4- جایگاه ایمان به رستاخیز در دین اسلام

ایمان به بعث بخشی از ایمان به روز آخرت و ایمان به غیب به طور کلّی است.

اهمّیت این موضوع و جایگاه و ارزش آن در دین اسلام، بر کسی پوشیده نیست -چنانکه قبلاً مطالبی در این زمینه بیان گردید- و متون فراوانی که در این باره وجود دارد و تعدادی از آنها بیان شد، بیانگر اهمّیت آن است.

یکی دیگر از دلایل مهمبودن ایمان به رستاخیز، این است که اللهـ بر وقوع آن سوگند خورده و ایمانداران به رستاخیز را ستوده و خبر داده که این وعدهای صادقانه و خبری ضروری است و انکارکنندگانش را نکوهش کرده است.

5- حکم انکار رستاخیز

انکار زندهشدن مردگان باعث کفر به الله تعالی میگردد و کسی که رستاخیز را انکار نماید، به الله متعال، پیامبران، کتابهای آسمانی و روز آخرت کافر میگردد.

اللهأ میفرماید:

﴿زَعَمَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَن لَّن يُبۡعَثُواْۚ قُلۡ بَلَىٰ وَرَبِّي لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [التّغابن: 7]

«کسانیکه کافر شدند گمان بردند که هرگز برانگیخته نخواهند شد، [ای پیامبر ج!] بگو: آری، به پروردگارم سوگند، یقیناً [همه] برانگیخته خواهید شد، آنگاه از آنچه میکردید به شما خبر خواهند داد و این [کار] بر الله آسان است.»

ابوهریرهس روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: اللهﻷ میفرماید: «كَذَّبَني ابْنُ آدَمَ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ ذَلِكَ وَشَتَمَنِي وَلَمْ يكُنْ لَهُ ذَلِكَ فَأمَّا تَكْذِيبُهُ إيَايَ فَقَوْلُهُ لَنْ يُعِيْدَنِي كَمَا بَدَأنِي وَلَيْسَ أَوَّلُ الخَلْقِ بِأهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ إِعَادَتِهِ وَأمَّا شَتْمُهُ إيَايَ فَقَوْلُهُ اَّتخَذَ الله وَلَدًا وَأنَا الأحَدُ الصَّمَدُ لَمْ ألِدْ وَلَمْ أُوْلَدْ وَلَمْ يَكُنْ لِي كُفْوًا أحَدٌ»([296]«فرزند آدم مرا تکذیب کرد درحالی که حقّ این کار را نداشت و مرا دشنام داد درحالی که اجازۀ این کار را نداشت. تکذیبش این بود که گفت: [الله] هرگز مرا برنمیگرداند [و زنده نمیکند] چنانکه در ابتدا زنده نمود، درحالی که بر من، ابتدای آفرینش آسانتر از زندهکردن دوبارۀ وی نیست [یعنی زندهکردن آسانتر از آفرینش ابتدایی است]. و دشنامش این بود که گفت: الله فرزندی گرفته، درحالی که من یگانه و بینیازم، نزاییده و زائیده نشدهام و هیچکس همتای من نیست.»

مبحث سوم: قیامت، حساب، ترازوی اعمال و انتشار نامههای اعمال

گفتار اول: قیامت

1- مفهوم قیامت

قیامت یکی از نامهای روز آخرت است.

قرطبی/ میگوید: «این واژه در زبان عربی، مصدر «قام یقوم» بوده و بنا بر عادت عرب، به منظور مبالغه،«ة» تأنیث گرفته است.»([297])

2- وجه تسمیۀ قیامت

در این زمینه 4 دیدگاه وجود دارد:

أ- به سبب دارابودن امور مذکور؛

ب- به علّت برخاستن مردم از قبرها و رفتن به سوی قیامت؛

ج- به سبب برخاستن مردم به پیشگاه پروردگار جهانیان؛

د- به علّت ایستادن جبرئیل و فرشتگان دیگر÷ در حالت صفبسته.([298])

3- بزرگی آن روز

روز قیامت بسیار مهم و بزرگ و وحشتناک است و بندگان هرگز چنین روزی را ندیدهاند، زیرا:

أ- الله متعال آن را توصیف به بزرگی نموده است:

﴿أَلَا يَظُنُّ أُوْلَٰٓئِكَ أَنَّهُم مَّبۡعُوثُونَ٤ لِيَوۡمٍ عَظِيمٖ﴾ [المطفّفين: 4-5]

«آیا آنان گمان نمیکنند که [قیامت فرا میرسد و از قبرها] برانگیخته میشوند برای روزی بزرگ؟!»

ب- توصیف آن به سنگینی و دشواری:

﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ يُحِبُّونَ ٱلۡعَاجِلَةَ وَيَذَرُونَ وَرَآءَهُمۡ يَوۡمٗا ثَقِيلٗا﴾ [الإنسان: 27]

«همانا این افراد [کافران] دنیای زودگذر را دوست داشته و روز سختی [را که در پیش دارند] پشت سر خود رها میکنند.»

ج- در روز قیامت، ترس و اضطراب شدیدی وجود دارد، به گونهای که زنِ شیرده از بچّۀ شیرخوارش غافل میشود، زن باردار، سقط جنین میکند و مردم را مست میبینی درحالی که مست نیستند.

د- قطع رابطههای مردم در روز قیامت.

هـ- در آن روز، کافران حاضرند که تمامی آنچه دارند را بدهند و از عذاب نجات یابند.

و- روز قیامت بسیار طولانی است:

﴿ فِي يَوۡمٖ كَانَ مِقۡدَارُهُۥ خَمۡسِينَ أَلۡفَ سَنَةٖ﴾ [المعارج: 4]

«در روزیکه مقدارش پنجاه هزار سال است.»([299])

4- نزدیکشدن خورشید به مخلوقات

در آن روز، خورشید بسیار به مردم نزدیک میشود و فاصلۀ آن تا آنان، به اندازۀ یک میل [معادل با 1482 متر فرانسوی] است و عرق آنان را فرا میگیرد؛ برخی تا پاشنۀ پا، تعدادی تا زانو، بعضی تا سینه و برخی تا گردن در عرق فرو میروند و هریک به اندازۀ اعمالش دچار این سختی میگردد.([300]) مطلب مزبور، در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سایر کتابها آمده است.([301])

یکی از پیشینیان میگوید: «اگر خورشید همچون روز آخرت، بر زمین بتابد، قطعاً زمین آتش میگیرد و سنگها ذوب شده و رودها خشک میگردند.»([302])

5- افرادی که الله تعالی آنان را در روز قیامت، زیر سایۀ عرش خویش قرار میدهد

اعمال فراوانی هستند که انسان را از وحشت و سختیهای قیامت نجات میدهد.([303])

کسانی که الله متعال آنان را در روزی که هیچ سایهای جز سایۀ عرش پروردگار نیست، در زیر سایۀ عرشش قرار میدهد؛ در صحیح بخاری، صحیح مسلم و سایر کتابها آمده که ابوهریرهس از رسول الله ج چنین روایت میکند: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ: الإِمَامُ الْعَادِلُ، وَشَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ رَبِّهِ، وَرَجُلٌ قَلْبُهُ مُعَلَّقٌ فِي الْمَسَاجِدِ، وَرَجُلانِ تَحَابَّا فِي اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَيْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَيْهِ، وَرَجُلٌ طَلَبَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ مَنْصبٍ وَجَمَالٍ، فَقَالَ: إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ، وَرَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقةٍ، أَخْفَى حَتَّى لا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُنْفِقُ يَمِينُهُ، وَرَجُلٌ ذَكَرَ اللَّهَ خَالِيًا، فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ»([304]«الله متعال هفت گروه را روزی که هيچ سايهای جز سايۀ [عرش] او وجود ندارد، در زير سايۀ [عرش] خویش جای میدهد. 1. فرمانروای عادل؛ 2. جوانی که در اطاعت و بندگی پروردگارش پرورش یافته است؛ 3. مردی که همواره دلش وابسته به مساجد باشد؛ 4. دو مسلمانی که برای خوشنودی الله با يكديگر دوست باشند و براساس آن، باهم جمع يا از يکديگر جدا میشوند؛ 5 . کسی که زنی صاحب منصب و زیبا، وی را به سمت فحشا فرا خواند، ولی او [نپذيرد و] بگويد: من از الله میترسم؛ 6 . فردی که پنهانی با دست راستش صدقه دهد که دست چپش نداند چه چیزی صدقه میکند؛ 7. کسی که در تنهایی الله تعالی را به یاد آورده [و از ترس او] اشک بريزد.»

گفتار دوم: حساب

1- مفهوم لغوی حساب

این کلمه در اصل، از «حسب» گرفته شده و ریشۀ «ح س ب» دلالت بر چندین معنا؛ مانند شمارش و آمارگیری میکند.([305])

2- مفهوم شرعی حساب

یعنی اینکه الله تعالی در روز قیامت، بندگان را از اعمالشان آگاه میکند و کارهای خوب یا بدی که انجام دادهاند را به آنان بیان مینماید.([306])

3- ادلّۀ اثبات حساب([307])

حسابرسی در روز قیامت، دلایلی از قرآن، سنّت و اجماع مسلمانان دارد.

آیات و احادیث فراوان و متواتری دلالت بر وجود حساب در روز قیامت میکنند.

اللهﻷ میفرماید:

﴿إِنَّ إِلَيۡنَآ إِيَابَهُمۡ٢٥ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا حِسَابَهُم﴾ [الغاشية: 25-26]

«همانا بازگشت آنان به سوی ماست. سپس قطعاً حسابشان [نیز] با ماست.»

پیامبر ج در برخی از نمازها، اینگونه دعا میکردند: «اللَّهُمَّ حَاسِبْنِي حِسَابًا يَسِيرًا»؛ «پروردگارا! [اعمال] مرا به آسانی مورد محاسبه قرار بده.»

أمّ المؤمنین عایشهل پرسید: حساب آسان چیست؟

رسول الله ج پاسخ دادند: «أن یُنظَرَ في كتابِهِ، فَیُتَجَاوَزُ عَنهُ»([308]«یعنی اینکه به نامۀ اعمالش نگاه شود و از [گناهان] او صرفنظر گردد.»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که پیامبرج فرمودند: «مَن حُوسِبَ عُذِّبَ»؛ «کسی که [به دقّت] مورد محاسبه قرار گیرد، عذاب میشود.»

أمّ المؤمنین عایشهل میگوید که پرسیدم: مگر اللهﻷ نمیفرماید: ﴿فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا﴾ [الانشقاق: 8]؛ «بهزودی با حسابی آسان، محاسبه میشود.»

وی در ادامه میآورد که رسول الله ج چنین پاسخ دادند: «إنَّمَا ذلكَ العَرْضُ، وَلكِنْ مَنْ نُوقِشَ الْحِسَابَ يَهْلِكْ»([309]«مراد از آن [حساب آسان در آیۀ قرآن] نشاندادن [اعمال انسان] است، امّا کسی که در حسابرسی او دقّت و سختگیری شود، هلاک میگردد.»

علاوه بر دلایل فوق، مسلمانان بر ثبوت حساب در روز قیامت، اجماع و توافق دارند.

4- حسابرسی مقتضای حکمت است

اللهﻷ کتابهای آسمانی را نازل نمود و پیامبران را فرستاد و بر بندگان، پذیرش آنچه پیامبران آوردند را واجب و عمل به آنچه واجب است را فرض گردانید. بنابراین اگر حساب و جزایی نباشد، این امور بیهوده و بیفایده خواهد بود، امّا الله تعالی از این کار منزّه است.

الله متعال در آیۀ زیر به این مطلب اشاره نموده است:

﴿فَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلَّذِينَ أُرۡسِلَ إِلَيۡهِمۡ وَلَنَسَۡٔلَنَّ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٦ فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيۡهِم بِعِلۡمٖۖ وَمَا كُنَّا غَآئِبِينَ﴾ [الأعراف: 6-7]

«قطعاً ما از کسانی که [پيامبران] به سویشان فرستاده شدند، سؤال خواهيم کرد. و البتّه از پيامبران [نيز] میپرسیم. يقيناً [کردارشان را] با علم [خود] برایشان بيان میکنيم و ما هرگز غايب نبودهايم.» ([310])

5- شیوه و کیفیّت حسابرسی

متون شرعی شیوه و روش حسابرسی در قیامت را روشن ساختهاند.

به طور خلاصه میتوان گفت: الله تعالی بندگان را در حضور خویش نگه میدارد و از آنان به سبب گناهانی که مرتکب شدند و اعمالی که انجام داده و سخنانی که بر زبان آوردند، اقرار میگیرد و آنان را از کفر یا ایمان، اطاعت یا نافرمانی و استقامت یا انحرافشان در دنیا و نیز از پاداش یا عذابی که مستحقّ آن هستند، آگاه میسازد.

حساب شامل آنچه پروردگار به آنان میگوید، سخنانی که بندگان بر زبان میآورند، عذر و بهانههایی که آورده میشود، دلیل و برهانهایی که علیه آنان اقامه میگردد، گواهی شاهدان، وزن اعمال و امثال آن میشود.([311])

6- انواع حساب

برخی از حسابها سخت و برخی آسان هستند. انواع دیگر آن، حساب تقریر و تکریم و بزرگداشت، توبیخ و نکوهش، فضل و بخشش و مؤاخذه و مجازات بوده و متولّی آن، بخشندهترین بخشندگان، مهربانترین مهربانان و فرمانرواترین فرمانروایان است.([312])

7- قوانینی که بندگان براساس آنها مورد محاسبه قرار میگیرند

اگر اللهـ تمامی بندگانش را عذاب نماید، بازهم بر آنان ستمی نکرده است، زیرا بنده و تحت فرمان و سلطۀ او هستند و مالک هرگونه که بخواهد، میتواند در ملکش تصرّف نماید.

امّا الله متعال آنان را عادلانه و براساس حکمت و عدالتش مورد محاسبه قرار میدهد.

اللهﻷ در متون بسیاری، تعدادی از قوانین را که محاکمه و حسابرسی براساس آنها واقع میشود، برای ما بیان نموده است.

برخی از آن قوانین، به طور مختصر از این قرار است:

أ- عدالتی که خالی و پاک از هر نوع ستمی است؛

ب- هیچکس به سبب جرم و گناه دیگران، مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد و هیچ فردی بار گناه انسان دیگری را تحمّل نمیکند؛

ج- آگاهی بندگان از اعمالی که پیش فرستادهاند؛

د- چندینبرابرشدن نیکیها و نه بدیها؛

هـ- آوردن شاهدان علیه کافران و منافقان.([313])

8- عمومیّت حساب و کسانی که مورد محاسبه قرار نمیگیرند

تمامی مردم محاسبه میشوند مگر هفتادهزار نفری که پیامبر ج آنان را استثنا نمودند.

در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابن عبّاسب نقل شده که پیامبر ج فرمودند: «عُرِضَتْ عَلَيَّ الأُمَمُ»؛ «تمامی امّتها به من نشانداده شدند.» و در ادامه عرض کردند: «فَنَظَرْتُ فَإِذَا سَوَادٌ كَثِيرٌ، قَالَ: هَؤُلاءِ أُمَّتُكَ وَهَؤُلاءِ سَبْعُونَ أَلْفًا قُدَّامَهُمْ لا حِسَابَ عَلَيْهِمْ وَلا عَذَابَ. قُلْتُ: وَلِمَ؟ قَالَ: كَانُوا لا يَكْتَوُونَ وَلا يَسْتَرْقُونَ وَلا يَتَطَيَّرُونَ وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»؛ «سپس نگاه کردم و ناگهان جمعیّت زیادی را دیدم. جبرئیل÷ گفت: اینها امّت تو هستند و این هفتاد هزار نفر که در جلویشان هستند، هیچ گونه حساب و عذابی ندارند. پرسیدم: چرا؟ جبرئیل÷ پاسخ داد: چون آنان از داغکردن پرهیز میکردند، درخواست رقیه نمینمودند، فال بد نمیزدند و بر پروردگارشان توکّل میکردند.»

عکّاشه بن محصن برخاست و گفت: از الله تعالی بخواه که مرا از آنان قرار دهد.

رسول الله ج فرمودند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ مِنْهُمْ»؛ «پروردگارا! عکّاشه را از آنان قرار بده.»

سپس مرد دیگری بلند شد و گفت: از الله تعالی بخواه که مرا از آنان بگرداند.

پیامبر ج فرمودند: «سَبَقَكَ بِهَا عُكَّاشَةُ»([314]«عکّاشه در این کار از تو سبقت گرفت.»

9- شیوۀ رسیدگی به حساب کافران

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «الله متعال مردم را مورد محاسبه قرار میدهد و بندۀ مؤمنش را جدا نموده و از وی به سبب گناهانی که انجام داده، اعتراف و اقرار میگیرد، چنانکه در قرآن و سنّت بیان شده است.

امّا کافران همچون کسی که نیکیها و بدیهایش سنجیده شود، مورد محاسبه قرار نمیگیرند، زیرا آنان نیکی ندارند، اما اعمالشان شمارش میشود و آنان از آن آگاه شده و اقرار نموده و به سبب این اعمال، مجازات میشوند.»([315])

10- اولین امّتی که مورد محاسبه قرار میگیرد

پیش از سایر امّتها، به حساب امّت محمّد ج پرداخته میشود.

رسول الله ج میفرمایند: «نَحْنُ الْآخِرُونَ السَّابِقُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، المقضَی بَینَهُم قبلَ الخَلائقِ»([316]«ما آخرین امّت [در دنیا] و نخستین امّت در روز قیامتیم که پیش از سایر مردم، به حساب ما رسیدگی میشود.»

همچنین از ابن عبّاسب به صورت مرفوع چنین روایت شده است: «نَحْنُ آخِرُ الْأُمَمِ وَأَوَّلُ مَنْ يُحَاسَبُ»([317]«ما [در دنیا] آخرین امّت و [در آخرت] نخستین امّت هستیم که مورد محاسبه قرار میگیرد.»

11- نخستین عملی که از بنده پرسیده میشود

اولین عمل مورد سؤال، نماز است که اگر صحیح باشد، سایر اعمال قبول میشود و در غیر این صورت، سایر اعمال باطل و غیر قابل قبول است، و از پیامبر ج چنین مطلبی نقل شده است.([318])

12- نخستین عملی که در بین مردم، فیصله و داوری میشود

نخستین کار فیصلهشده در میان مردم، مسألۀ خونهاست، زیرا رسول الله ج فرمودند: «أَوَّلُ مَا يُقْضَى بَيْنَ النَّاسِ فِي الدِّمَاءِ»([319]«در روز قیامت، نخستین عملی که در میان مردم داوری میشود، موضوع خونهاست.» متّفقعلیه.

گفتار سوم: ترازوی اعمال [میزان]

1- مفهوم لغوی میزان

اصل این واژه «مِوزان» بوده که حرف «واو» به سبب مکسور بودن ماقبلش، تبدیل به «یاء» شده و جمع آن، موازین است.

میزان نام وسیلهای است که اشیاء توسّط آن وزن میگردد یا وسیلهای که سنگینی و سبکی اشیاء بهوسیلۀ آن سنجیده میشود.([320])

2- مفهوم شرعی میزان

یعنی وسیلهای که الله تعالی در رروز قیامت، برای سنجش اعمال بندگان قرار میدهد.([321])

3- دلایل اثبات میزان

قرآن، سنّت و اجماع بیانگر وجود چنین وسیلهای هستند.

أ- الله متعال در قرآن کریم میفرماید:

﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ﴾ [الأنبياء: 47]

«و [ما] در روز قیامت ترازوهای عدل را مینهیم، پس به هیچ کس، ستمی نمیشود و اگر [عملی] به مقدار سنگینی یک دانۀ خردل باشد، آن را [به حساب] میآوریم. و حسابرسی ما کافی است.»

ب- پیامبر ج فرمودند: «كَلِمَتَانِ حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ، خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ، ثَقِيلَتَانِ فِي المِيزَانِ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ»([322]«دو کلمه [یا جمله] برای پروردگار رحمان، بسیار محبوب، بر زبان، خیلی سبک و در ترازوی اعمال، بسیار سنگین هستند: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ؛ پاک و منزّه است الله متعال و ستایش مخصوص اوست [من تسبیح و تحمید او را به جای میآورم]، پاک و منزّه است پروردگار بزرگ.»

ج- تمامی سلف صالح بر ثبوت ترازوی اعمال، اجماع و توافق نمودهاند.([323])

4- حسّی یا معنویبودن ترازوی اعمال

ترازویی که اعمال با آن وزن میشود، حسّی و واقعی و دارای دو کفّه و یک شاهین [میله] است.([324])

شارح کتاب «العقیدة الطّحاویّة» میگوید: «براساس احادیث پیامبر ج، ترازوی اعمال دارای دو کفّۀ حسّی و قابل مشاهده است.»([325])

5- چه چیزی با ترازوی اعمال وزن میشود؟

اعمال بندگان در این ترازو سنجیده میشود و هرچند اعمال مذکور، عرض و قائم به غیر خود هستند، امّا اللهـ آنها را تبدیل به جسم نموده و نیکیها در یک کفّه و بدیها در کفّۀ دیگر نهاده میشود. از ظاهر متون قبلی چنین مطلبی فهمیده میشود.

بنا بر قولی، نامههای اعمال و بنا بر قولی، خود فرد عملکننده وزن میشود،([326]) زیرا ابوهریرهس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّهُ لَيأتِي الرَّجُلُ السَّمِينُ العَظِيمُ يَوْمَ الْقِيامةِ لا يَزنُ عِنْد اللَّه جنَاحَ بَعُوضَةٍ»؛ «همانا در روز قیامت، مرد چاق و عظیم الجثّهای میآید که در نزد الله متعال، به اندازۀ بال پشّهای ارزش ندارد.» سپس عرض نمود: این آیه را بخوانید: ﴿فَلَا نُقِيمُ لَهُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾ [الكهف: 105]؛ «سپس در روز قیامت برای آنان [ارزشی قائل نیستیم و] وزنی برپا نخواهیم کرد.»([327])

علّامه ابن عثیمین/ میگوید: «برخی از عالمان برای هماهنگنمودن این متون گفتهاند که تمامی موارد مذکور وزن میشود یا اینکه در حقیقت، نامههای اعمال سنجیده میشود و چون براساس اعمالِ نوشتهشده، سنگین یا سبک هستند، گویی که اعمال وزن شده است.

و مراد از وزنکردن صاحب عمل، ارزش و جایگاه اوست.

این نوع سازگاری و جمع میان متون، خوب به نظر میرسد، والله أعلم.»([328])

شارح «العقیدة الطّحاویّة» چنین میآورد: پس وزن اعمال، صاحب عمل و نامههای اعمال ثابت است و نیز اینکه ترازوی اعمال، دو کفّه دارد و اللهﻷ از ویژگیهای دیگر آگاهتر است و باید که به غیب ایمان آوریم همانگونه که پیامبر صادق ج خبر دادند بدون اینکه چیزی زیاد یا کم کنیم.»([329])

ابن حجر/ میگوید: «ابواسحاق زجّاج میآورد: اهل سنّت بر ایمان به ترازوی اعمال اجماع دارند و نیز به اینکه اعمال بندگان در روز قیامت، وزن میشود و این ترازو یک شاهین [میله] و دو کفّه دارد و بر اثر وزن اعمال، بالا و پایین میرود.»([330])

6- آیا ترازوی اعمال یکی یا متعدّد است؟

در پاسخ باید گفت که علما در این باره اختلاف دارند؛ «برخی معتقدند که بر حسب امّتها و افراد یا اعمال، چندین ترازو وجود دارد، چون در قرآن کریم، فقط به صورت جمع [موازین] آمده است.»

امّا از لحاظ جنس، در حدیث به صورت مفرد بیان شده است.

تعدادی دیگر بر این باورند که ترازوی اعمال، یکی است، زیرا در حدیث، به صورت مفرد آمده، ولی از لحاظ آنچه وزن میشود، در قرآن کریم، به صیغۀ جمع بیان شده است. احتمال هردو مورد وجود دارد و الله تعالی داناتر است.»([331])

7- حکمت و دلیل نهادن ترازوی اعمال

هدف از این کار، آشکارساختن عدالت الهی است.([332])

گفتار چهارم: انتشار نامههای اعمال

تعاریف

أ- مفهوم لغوی نشر

این واژه به معنای بازکردن کتاب یا انتشار یک چیز است.

ب- نامههای اعمال

یعنی دفترها و کتابهایی که اعمال انسانها در آنها ثبت و شمارش شده است.

ج- مفهوم انتشار نامههای اعمال

یعنی آشکارکردن و توزیع آنها در روز قیامت که برخی نامۀ اعمالشان را در دست راست و برخی آن را در دست چپ و از پشت سرشان میگیرند.

2- ادلّۀ انتشار نامههای اعمال

آیات قرآن، احادیث و اجماع امّت بر این مسأله دلالت دارند.([333])

الله تعالی میفرماید:

﴿فَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ٧ فَسَوۡفَ يُحَاسَبُ حِسَابٗا يَسِيرٗا٨ وَيَنقَلِبُ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ مَسۡرُورٗا٩ وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ وَرَآءَ ظَهۡرِهِۦ١٠ فَسَوۡفَ يَدۡعُواْ ثُبُورٗا١١ وَيَصۡلَىٰ سَعِيرًا﴾ [الانشقاق: 7-12]

«پس امّا کسی که نامۀ [اعمالش] به دست راستش داده شود، بهزودی با حسابی آسان، محاسبه میشود و شاد و مسرور به سوی خانوادهاش باز میگردد، و امّا فردی که نامۀ [اعمالش] از پشت سرش به او داده شود، پس بهزودی [مرگ و] نابودی را میطلبند و به [آتش] جهنّم شعلهور درآید.»

از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که از پیامبر ج پرسید: آیا خانوادۀتان را به یاد میآورید؟ رسول الله ج فرمودند: «أَمَّا فِي ثَلاثَةِ مَوَاطِنَ لا يَذْكُرُ أَحَدٌ فِيهَا أَحَدًا إِلَّا نَفْسَهُ: عِنْدَ الْمِيزَانِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَخِفُّ مِيزَانُهُ أَمْ يَثْقُلُ، وَعِنْدَ الصُّحُفِ حَتَّى يَعْلَمَ أَيَأْخُذُ صَحِيفَتَهُ بِيَمِينِهِ أَمْ بِشِمَالِهِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ حَتَّى يُجَاوِزَهُ»([334]«در سه محل هیچکس به یاد فرد دیگری نیست و فقط به فکر خودش است: هنگام [نهادن] ترازوی اعمال تا بداند که آیا کفۀ اعمال [نیک] او سبک یا سنگین است. و هنگام [انتشار] نامههای اعمال تا بداند که آیا نامۀ اعمالش را به دست راست میگیرد یا به دست چپ. و در زمان گذر از پُل صراط تا از آن عبور کند.»

3- شیوۀ گرفتن نامۀ اعمال

انسان مؤمن نامۀ اعمالش را با دست راست و از جلوی خویش میگیرد و خوشحال است و به دیگران مژده داده و میگوید:

﴿هَآؤُمُ ٱقۡرَءُواْ كِتَٰبِيَهۡ﴾ [الحاقّة: 19]

«بیایید نامۀ [اعمال] مرا بخوانید!»

امّا انسان کافر نامۀ اعمالش را به دست چپ و از پشت سرش میگیرد و واویلا سر داده و میگوید:

﴿وَأَمَّا مَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِشِمَالِهِۦ فَيَقُولُ يَٰلَيۡتَنِي لَمۡ أُوتَ كِتَٰبِيَهۡ٢٥ وَلَمۡ أَدۡرِ مَا حِسَابِيَهۡ﴾ [الحاقّة: 25-26]

«و اما کسی که نامۀ [اعمالش] را به دست چیش دهند، میگوید: ای کاش هرگز نامۀ اعمالم به من داده نمیشد و نمیدانستم حسابم چیست!»

مبحث چهارم: حوض و پُل صراط

گفتار اول: حوض

1- تعریف حوض

أ- مفهوم لغوی حوض

این کلمه مصدر فعل «حاض» به معنای جمعشدن بوده و حوض یعنی جایی که آب در آنجا جمع میشود و جمع این واژه، أحواض و حیاض است.([335])

ب- مفهوم شرعی حوض

مراد از حوض، آبی است که در صحرای محشر، از رود کوثر برای پیامبر ج جاری میشود.([336])

2- ادلّۀ وجود حوض

قرآن کریم، سنّت و اجماع اهل سنّت دلالت بر وجود این حوض دارند.

الله تعالی خطاب به رسول الله ج میفرماید:

﴿إِنَّآ أَعۡطَيۡنَٰكَ ٱلۡكَوۡثَرَ﴾ [الكوثر: 1]

«[ای پیامبر ج!] به راستی که ما به تو کوثر عطا کردیم.»

احادیث متواتر فراوانی نیز در این زمینه وجود دارد.

شارح «العقیدة الطّحاویّة» میگوید: «احادیث نقل شده دربارۀ وجود حوض، به حدّ تواتر میرسد و سی و چند صحابی این مطلب را روایت کردهاند.»([337])

یکی از احادیث موجود در این زمینه، این سخن پیامبر ج است که میفرمایند: «إِنِّي فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ مَنْ مَرَّ عَلَيَّ شَرِبَ، وَمَنْ شَرِبَ لَمْ يَظْمَأْ أَبَدًا، لَيَرِدَنَّ عَلَيَّ أَقْوَامٌ أَعْرِفُهُمْ وَيَعْرِفُونِي، ثُمَّ يُحَالُ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ»([338]«من پیش از شما، بر حوض وارد میشوم، هرکس بر من گذر کند، [از آن] مینوشد و فردی که [از این حوض] بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد. قطعاً گروههایی بر من وارد میشوند که آنان را میشناسم و این افراد نیز مرا میشناسند، سپس در میان من و آنان، مانع ایجاد میشود.» این حدیث، متّفقعلیه است.

انسس روایت نموده که رسول الله ج پس از معراج فرمودند: «أتيْتُ عَلَى نَهْرٍ حَافَتَاهُ قِبَابُ اللُّؤْلُؤِ مُجَوَّفٌ، فقُلْتُ: مَا هَذَا يَا جِبْرِيلُ؟ قَالَ: هَذا الكَوْثر»([339]«بر رودی وارد شدم که در دو کنار آن، گنبدهای توخالی [ساختهشده از] مروارید وجود داشت، سپس از جبرئیل پرسیدم: ای جبرئیل! این چیست؟ او پاسخ داد: این کوثر است.» حدیثی متّفقعلیه است.

علاوه بر دلایل فوق، اهل سنّت بر وجود حوض اجماع دارند.([340])

3- ساختار حوض

با توجّه به احادیث موجود در این باره، به طور خلاصه میتوان گفت که: حوضی بزرگ و آبشخوری بخشنده و گرامی است که از آب بهشت و از رود کوثر، تأمین میشود.

آبش سفیدتر از شیر و نقره، سردتر از برف، شیرینتر از عسل و خوشبوتر از مشک است. ظروفش همچون ستارگان آسمان بوده و این حوض بسیار وسیع؛ عرضش به اندازۀ مسافت رفتن در یک ماه و طولش نیز همان اندازه و گوشههایش باهم برابرند. هر بار که از آبش خورده شود، باز زیاد و وسیع میگردد. هرکس که از آب این حوض بنوشد، دوباره هرگز تشنه نمیشود. در میان آن، مشک و تکّههایی از مروارید و شاخههای طلا میروید و گوهرهای متفاوتی دارد.([341])

و صفات دیگری که در احادیث پیامبر ج بیان شده است.([342])

4- ظروف حوض از بهشت تأمین میشود

این موضوع به طور صریح در احادیث بیان شده است؛ مثلا در صحیح مسلم از ابوذرس روایت شده که پرسیدم: ای رسول الله ج! ظروف و آبدانهای حوض چیست؟

پیامبر ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَآنِيَتُهُ أَكْثَرُ مِنْ عَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ وَكَوَاكِبِهَا، أَلَا فِي اللَّيْلَةِ الْمُظْلِمَةِ الْمُصْحِيَةِ، آنِيَةُ الْجَنَّةِ مَنْ شَرِبَ مِنْهَا لَمْ يَظْمَأْ آخِرَ مَا عَلَيْهِ، يَشْخَبُ فِيهِ مِيزَابَانِ مِنَ الْجَنَّةِ، مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ، عَرْضُهُ مِثْلُ طُولِهِ، مَا بَيْنَ عَمَّانَ إِلَى أَيْلَةَ، مَاؤُهُ أَشَدُّ بَيَاضًا مِنَ اللَّبَنِ، وَأَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ»([343])؛ «سوگند به ذاتی که جان محمّد در دست اوست، قطعاً ظروف حوض بیشتر از تعداد ستارگان کوچک و بزرگ آسمان است؛ آن هم در شبی تاریک و صاف و بیابر [که ستارگانش زیاد دیده میشوند]. ظروف بهشت به گونهای است که هرکس از آنها بنوشد، دیگر هرگز تشنه نمیشود. [آب] دو آبراهه از بهشت، در آن جاری است، کسی که از آن بنوشد، هرگز تشنه نمیشود. عرض آن همچون طولش؛ به فاصلۀ میان عمّان تا أیله است. آبش سفیدتر از شیر و شیرینتر از عسل است.»

در صحیح مسلم از ثوبانس نقل شده که دربارۀ آب این حوض پرسید و رسول الله ج چنین پاسخ دادند: «يَغُتُّ فِيهِ مِيزَابَانِ يَمُدَّانِهِ مِنَ الْجَنَّةِ، أَحَدُهُمَا مِنْ ذَهَبٍ، وَالْآخَرُ مِنْ وَرِقٍ»([344]«دو آبراهه از بهشت، در آن آب را پیدرپی میریزند و آبش را بیشتر میکنند که یکی از طلا و دیگری از نقره است.»

5- آیا حوض مختصّ پیامبر اسلام ج است؟

در برخی احادیث آمده که هر پیامبری، حوضی دارد، ولی حوض پیامبر ما از همه بزرگتر و وسیعتر و شیرینتر است و نوشندگان از این حوض، از همه بیشترند.([345])

به عنوان نمونه، پیامبر ج میفرمایند: «إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَوْضًا، وَإِنَّهُمْ لَيَتَبَاهَوْنَ أَيُّهُمْ أَكْثَرُ وَارِدَةً، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَكْثَرَهُمْ وَارِدَةً»([346]«همانا برای هر پیامبری، حوضی وجود دارد و قطعاً آنان افتخار میکنند که واردشوندگان [به حوض] چه کسی از همه بیشتر است و امیدوارم که واردشوندگان [بر حوض] من، از همه بیشتر باشد.»

6- آیا حوض، اکنون موجود است؟

بله این حوض در حال حاضر وجود دارد، زیرا بخاری و مسلم رحمهما الله از عقبه بن عامرس روایت کردهاند که پیامبر ج یک روز بیرون رفتند و بر اهل احد، همچون نماز میّت، نماز خواندند، سپس به سمت منبر رفته و فرمودند: «إِنِّي فَرَطٌ لَكُمْ، وَأَنَا شَهِيدٌ عَلَيْكُمْ، وَإِنِّي وَاللهِ لَأَنْظُرُ إِلَى حَوْضِي الْآنَ»([347]«من پیش از شما بر حوض وارد میشوم و من بر شما گواهم و سوگند به الله که اکنون به حوضم نگاه میکنم.»

7- نوشندگان و محرومان از حوض

مؤمنان صادق و پیرو شریعت از این حوض مینوشند، امّا بدعتگزاران و تحریفکنندگان و مخالفان شریعت، از آب این حوض محروم میشوند.

رسول الله ج فرمودند: «أَنَا فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، وَلَأُنَازِعَنَّ أَقْوَامًا ثُمَّ لَأُغْلَبَنَّ عَلَيْهِمْ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي، أَصْحَابِي، فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ»([348]«من قبل از شما، بر حوض وارد میشوم و قطعاً برای گروهی، بحث و مداخله میکنم، امّا نمیتوانم برایشان کاری انجام دهم. سپس میگویم: پروردگارا! [این افراد] امّت من هستند، امّت من هستند. [به من] گفته میشود: حتماً تو نمیدانی که پس از تو، چه به وجود آوردند.» این روایت، متّفقعلیه است.

در صحیح مسلم، از ابوسعید خدریس چنین روایت شده است: «فَيُقَالُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا عَمِلُوا بَعْدَكَ، فَأَقُولُ: سُحْقًا سُحْقًا لِمَنْ بَدَّلَ بَعْدِي»([349]«گفته میشود: قطعاً نمیدانی که پس از تو، چه کردند! بنابراین من میگویم: هلاکت باد، هلاکت باد برای کسی که پس از من، مرتکب تغییر و [تحریف] گشت.»

همچنین در صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده است که: «فَيَقُولُ: إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا عَمِلُوا بَعْدَكَ، مَا زَالُوا يَرْجِعُونَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ»([350]«سپس میفرماید: بدون تردید نمیدانی که پس از تو، چه کردند؛ همواره به عقب برمیگشتند [و دین را رها میکردند]

گفتار دوم: پُل صراط

1- تعریف پُل صراط

أ- مفهوم لغوی صراط: این کلمه به معنای راه راست است.([351])

ب- مفهوم شرعی صراط: پل کشیدهشده بر روی جهنّم تا مردم از طریق آن، به بهشت رسند.([352])

2- ادلّۀ وجود پُل صراط

این موضوع توسّط قرآن، سنّت و اجماع اهل سنّت، ثابت است.([353])

به عنوان مثال، اللهأ میفرماید:

﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا﴾ [مريم: 71]

«و هیچیک از شما نیست مگر اینکه وارد آن [جهنّم] میشود. این [وعده] بر پروردگارت فرمانی حتمی [و شدنی] است.»

گروهی از پیشینیان، این آیه را تفسیر به عبور از پُل صراط نموده و تعدادی دیگر آن را تفسیر به ورود در آتش و سپس نجات از آن کردهاند.([354])

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، حدیثی طولانی از ابوسعید خدریس روایت شده که در بخشی از آن چنین آمده است: «ثُمَّ يُضْرَبُ الْجِسْرُ عَلَى جَهَنَّمَ، وَتَحِلُّ الشَّفَاعَةُ، وَيَقُولُونَ: اللَّهُمَّ سَلِّمْ سَلِّمْ»([355]«سپس پُل [صراط] بر روی جهنّم زده میشود و اجازۀ شفاعت داده میشود و میگویند: پروردگارا! سالم بدار، سالم بدار.»

3- ساختار پُل صراط

ویژگیهای این پُل در احادیث متعدّدی بیان شده است؛ از جمله در همان روایت طولانیِ منقول از ابوسعید خدریس آمده است که: «دَحْضٌ مَزِلَّةٌ، فِيهِ خَطَاطِيفُ، وَكَلَالِيبُ، وَحَسَكٌ تَكُونُ بِنَجْدٍ فِيهَا شُوَيْكَةٌ، يُقَالُ لَهَا: السَّعْدَانُ»؛ «[پل صراط] لیز و لغزنده و دارای چنگکها و قلّابها و تیغ است که در بلندی قرار دارد و در آن، خار [های] کوچکی است که به آن، سعدان [گیاهی خاردار که شتر میخورد] گفته میشود.»

ابوسعید میگوید: «شنیدهام که این پُل، باریکتر از مو و برندهتر از شمشیر است.»([356])

همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم، حدیثی طولانی از ابوهریرهس روایت شده که در بخشی از آن چنین آمده است: «وَفِي جَهَنَّمَ كَلاَلِيبُ مِثْلُ شَوْكِ السَّعْدَانِ، هَلْ رَأَيْتُمِ السَّعْدَانَ؟!»؛ «و در جهنّم، خارهایی همچون خار گیاه سعدان وجود دارد، آیا این گیاه را دیدهاید؟!»

صحابهش پاسخ دادند که آری ای رسول الله ج!

پیامبر ج فرمودند: «فَإنها مِثْلُ شَوْكِ السَّعْدَانِ، غَيْرَ أَنَّهُ لاَ يَعْلَمُ مَا قَدْرُ عِظَمِهَا إِلَّا اللَّهُ، تَخْطَفُ النَّاسَ بِأَعْمَالِهِمْ، فَمِنْهُمُ المُوبَقُ بَقِيَ بِعَمَلِهِ - أَوِ المُوثَقُ بِعَمَلِهِ -، وَمِنْهُمُ المُخَرْدَلُ، أَوِ المُجَازَى، أَوْ نَحْوُهُ،»([357])؛ «همانا این خارها نیز مانند خار گیاه سعدان است، امّا فقط الله تعالی از بزرگی آنها باخبر است. این خارها مردم را بر حسب اعمالشان، گاز میگیرند؛ برخی به سبب عملش، هلاک شده -یا [فرد مؤمن] بر اثر عملش استوار و محکم میماند- و برخی تا حدودی زخمی شده یا جزا داده میشوند و یا امثال آن [و سپس نجات مییابند]

4- ورود مردم بر روی پُل صراط

ورود آنان یعنی عبورشان از روی پل صراط و این عبور به اندازۀ اعمالشان است.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «پُل صراط بر سطح دوزخ قرار دارد؛ یعنی همان پُلی که در میان بهشت و جهنّم است([358]) و مردم با توجّه به اعمالشان از آن عبور میکنند؛ برخی با یک چشم برهمزدن، بعضی همچون برقی زودگذر، تعدادی مانند باد، برخی همچون اسبی تیزرو، بعضی مانند رفتن شتر، گروهی دواندوان، برخی به حالت راهرفتن عادی و بعضی به صورت خزیده از آن عبور میکنند. افرادی نیز به سرعت گرفته شده و در جهنّم انداخته میشوند، چون بر روی پُل، میخهایی وجود دارد که مردم را به سبب اعمالشان میگیرند. بنابراین هرکس از این پُل عبور کند، وارد بهشت میشود.»([359])

این سخنان شیخ الإسلام برگرفته از احادیث صحیحی است که بیانگر شیوۀ عبور از پُل صراط هستند.

یکی از آن احادیث، همان حدیث طولانیِ منقول از ابوسعیدس است که در قسمتی از آن چنین روایت شده است: «فَيَمُرُّ الْمُؤْمِنُونَ كَطَرْفِ الْعَيْنِ، وَكَالْبَرْقِ، وَكَالرِّيحِ، وَكَالطَّيْرِ، وَكَأَجَاوِيدِ الْخَيْلِ وَالرِّكَابِ، فَنَاجٍ مُسَلَّمٌ، وَمَخْدُوشٌ مُرْسَلٌ، وَمَكْدُوسٌ فِي نَارِ جَهَنَّمَ»([360]«مؤمنان به اندازۀ یک چشم برهمزدن، مانند برق، باد، پرنده و همچون اسبها و شتران تیزرو عبور میکنند؛ برخی نجاتیافته و سالم میمانند، گروهی زخمی شده و رها میگردند و تعدادی دیگر در آتش جهنّم افکنده میشوند.»

5- نخستین کسی که از پُل صراط میگذرد

نخستین پیامبری که از این پُل عبور میکند، سیّدنا محمّد ج هستند.

از میان امّتها نیز اولین امّتی که از پُل صراط میگذرد، امّت محمّد ج است.

پیامبر ج میفرمایند: «فأَكُونُ أَنَا وَأُمَّتِي أَوَّلَ مَنْ يُجِيزُهَا، وَلا يَتَكَلَّمُ يَوْمَئِذٍ إِلاَّ الرُّسُلُ، وَدَعْوَى الرُّسُلِ يَوْمَئِذٍ: اللَّهُمَّ سَلِّمْ سَلِّمْ»([361]«بنابراین من و امّتم نخستین کسانی هستیم که از آن عبور میکنند و در این روز، فقط پیامبران سخن میگویند و دعایشان در آن روز این است که: الهی! سالم بدار، سالم بدار.»

6- آیا کافران از پُل صراط عبور میکنند؟

بر اساس احادیث، این پُل برای مؤمنان قرار داده میشود که در میانشان، منافقان و مؤمنان گنهکار وجود دارند. بنابراین پُل صراط برای این افراد نهاده میشود.([362])

ابن رجب/ میگوید: «بدان گروهی از مردم مؤمنانی هستند که الله تعالی را بدون اینکه شرک بورزند، عبادت میکنند و گروهی از آنان، مشرکانی هستند که غیر الله را با او میپرستند. مشرکان از پُل صراط نمیگذرند، بلکه پیش از نهادن این پُل، در آتش میافتند.»([363])

7- قنطره

پُلی که در بین بهشت و دوزخ قرار دارد و برخی از عالمان آن را صراط دوم مینامند.([364])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ پس از سخن دربارۀ عبور از پُل صراط چنین میآورد: «وقتی از آن عبور کنند، بر روی پُلی که در میان بهشت و دوزخ است، میایستند که قصاص و حقوق برخی گرفته شود و زمانی که پاک میشوند، اجازۀ ورود به بهشت میگیرند.»([365])

مبحث پنجم: بهشت و دوزخ

1- معرّفی بهشت

أ- مفهوم لغوی بهشت

به معنای باغی پُردرخت یا هر باغ دارای درختانی بسیار که زمین را با شاخههایشان بپوشانند.([366])

ب- مفهوم شرعی بهشت

همان سرای پُرنعمتی که اللهأ در آخرت، آن را برای مؤمنان پرهیزگار و مخلص و پیرو پیامبران† آماده نموده است.([367])

2- وجه تسمیۀ بهشت

راغب اصفهانی در این زمینه میگوید: «بهشت نام گرفته است، چون شبیه باغهای روی زمین است هرچند تفاوت بسیاری باهم دارند و یا بدین سبب که نعمتهایش از دید ما پنهان بوده و در آیۀ زیر به این مطلب اشاره شده است:

﴿فَلَا تَعۡلَمُ نَفۡسٞ مَّآ أُخۡفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعۡيُنٖ جَزَآءَۢ بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [السّجدة: 17]

«پس هیچکس نمیداند چه پاداشهای [عظیمی] که مایۀ روشنی چشمهاست برای آنان نهفته شده است؛ به [پاس] آنچه [در دنیا] انجام میدادند.»([368])

3- معرّفی آتش

أ- مفهوم لغوی آتش

این واژه به معنای شعلهای که برای حواسّ انسان آشکار میشود، حرارت محض، آتش جهنّم و آتش جنگ است.([369])

ب- مفهوم شرعی آتش دوزخ

یعنی سرای عذابی که الله متعال در آخرت، آن را برای کافرانی که الله را تکذیب و پیامبرانش را نافرمانی کردند، آماده نموده است.([370])

4- بهشت، درجاتی دارد و دوزخ، درکاتی

درجات بهشتیان بر حسب اعمال نیکشان، متفاوت است.

درکات دوزخیان نیز براساس اعمال بدشان، متفاوت است.([371])

5- بهشتیان و دوزخیان

اهل بهشت، تمامی مؤمنان پرهیزگار و اهل دوزخ، همۀ کافران بدبخت هستند.

الله تعالی در توصیف بهشت فرموده است:

﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ﴾ [آلعمران: 133]

«برای پرهیزگاران آماده شده است.»

﴿أُعِدَّتۡ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ﴾ [الحديد: 21]

«برای کسانی که به الله و پیامبرانش ایمان آوردهاند، آماده شده است.»

امّا دربارۀ دوزخ میفرماید:

﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 24]

«برای کافران آماده شده است.»

﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ شَقُواْ فَفِي ٱلنَّارِ﴾ [هود: 106]

«اما کسانی که بدبخت شدند، پس در آتش [دوزخ]اند.»

6- بهشت و دوزخ اکنون آفریده شده و وجود دارند

اللهﻷ در مورد بهشت فرمود: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِينَ﴾ [آلعمران: 133]؛ «برای پرهیزگاران آماده شده است.» و دربارۀ دوزخ فرمود: ﴿أُعِدَّتۡ لِلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 24]؛ «برای کافران آماده شده است.»

إعداد به معنای آمادهکردن است.

پیامبر ج پس از خواندن نماز کسوف فرمودند: «إِنِّي رَأَيْتُ الْجَنَّةَ، فَتَنَاوَلْتُ مِنْهَا عُنْقُودًا، وَلَوْ أَخَذْتُهُ لَأَكَلْتُمْ مِنْهُ مَا بَقِيَتِ الدُّنْيَا، وَرَأَيْتُ النَّارَ فَلَمْ أَرَ كَالْيَوْمِ مَنْظَرًا أفظَعَ مِنهَا»([372]«همانا من بهشت را دیدم و یک خوشۀ انگور را از آن تناول کردم، و اگر آن را میگرفتم، تا زمانی که دنیا باقی باشد، از آن میخوردید. و نیز دوزخ را دیدم و تا امروز، صحنهای زشتتر از آن ندیدهام.» این روایت، متّفقعلیه است.

امام ابوجعفر طحاوی/ میگوید: «بهشت و دوزخ مخلوق و آفریده شدهاند.»([373])

شارح ابن ابی العزّ حنفی/ میآورد: «اهل سنّت اجماع دارند که بهشت و دوزخ مخلوقند و اکنون وجود دارند.»([374])

7- بهشت و دوزخ ابدی هستند

اللهـ میفرماید:

﴿جَزَآؤُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾ [البيّنة: 8]

«پاداش آنان نزد پروردگارشان باغهای [بهشت] جاویدان است که نهرها از زیر [درختان] آن جاری است؛ همیشه در آن خواهند ماند.»

آیات فراوانی نشان از جاودانهبودن بهشت دارد، امّا ابدیبودن دوزخ در سه مورد بیان شده است:

در سورۀ «نساء»:

﴿وَلَا لِيَهۡدِيَهُمۡ طَرِيقًا١٦٨ إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗا﴾ [النّساء: 168-169]

«و [الله تعالی] آنان را به راهی هدایت نخواهد کرد مگر راه جهنّم، که جاودانه در آن خواهند ماند.»

در سورۀ «احزاب»:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِيرًا٦٤ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ﴾ [الأحزاب: 64-65]

«قطعاً الله کافران را لعنت کرده، و برایشان آتش سوزان آماده کرده است، که جاودانه در آن خوهند ماند.»

در سورۀ «جن»:

﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ لَهُۥ نَارَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا﴾ [الجن: 23]

«و هرکس نافرمانی الله و پیامبرش کند، حتماً آتش جهنم از آنِ اوست؛ جاودانه در آن خواهند ماند.»

ابوجعفر طحاوی/ در توصیف بهشت و دوزخ میگوید: «این دو، هرگز از بین نمیروند و نابود نمیشوند.»([375])

8- محلّ بهشت

در بالاترین مکان است، زیرا الله تعالی میفرماید:

﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡأَبۡرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ﴾ [المطفّفين: 18]

«هرگز چنین نیست [که آنان میپندارند]، قطعاً نامۀ [اعمال] نیکوکاران در علیّین [بالاترین مکان] است.»

همچنین در حدیثی مشهور از براء بن عازبس دربارۀ فتنۀ قبر روایت شده که الله متعال میفرماید: «اكتُبُوا كتابَ عبدِي في علّیّین، وأعیدُوهُ إلی الأرضِ»([376]«نامۀ اعمال بندهام [تقدیرش] را در علّیّین [بالاترین محل] بنویسید [و ثبت کنید] و وی را به زمین برگردانید.»

9- محلّ دوزخ

در پایینترین مکان، چون اللهﻷ میفرماید:

﴿كَلَّآ إِنَّ كِتَٰبَ ٱلۡفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٖ﴾ [المطفّفين: 7]

«هرگز چنین نیست [که کافران پنداشتهاند] حقا که نامۀ [اعمال] بدکاران در سجین است.»

و نیز در آن روایت مذکور آمده است که: «اكتُبُوا كتابَ عبدِي في سجّین في الأرضِ السّفلی»([377]«نامۀ اعمال بندهام [تقدیرش] را در سجّین؛ در زمین [و طبقۀ] پایین بنویسید [و ثبت کنید]([378])

10- مفهوم ایمان به بهشت و دوزخ

یعنی ایمان و باور قطعی به وجود آنها و اینکه آن دو مخلوقند و همچون الله متعال ابدی هستند و هرگز فنا و نابود نمیشوند.

همچنین ایمان به تمامی نعمتهای بهشتی و عذابهای دردناک دوزخ.([379])

موارد قبلی، بخشی از مطالب مطرح دربارۀ روز قیامت بود و در ادامه، توضیحات و سخنان بیشتری در مورد امور مربوط به آن؛ همچون مرگ، نشانههای قیامت، زندگی برزخ و امثال آن، در فصل چهارم بیان خواهد شد.

بخش ششم: ایمان به قدر

مبحث اول: مفهوم ایمان به قدر و اهمّیت و ادلّۀ آن و تکلیف انسان در این زمینه؛

مبحث دوم: نتایج ایمان به قدر؛

مبحث سوم: دیدگاههای مردم دربارۀ قدر و ارادۀ بنده و تأثیر اسباب؛

مبحث چهارم: نیاز به قدر و مسألۀ تسییر و تخییر؛

مبحث پنجم: حکمت، علّتیابی، هدایت و گمراهی؛

مبحث اول: مفهوم ایمان به قدر و اهمّیت و ادلۀ آن و تکلیف انسان در این زمینه

1- مفهوم ایمان به قدر

ایمان به قدر یعنی باور و یقین به علم فراگیر الهی و کتابت و اراده و آفرینش او برای تمامی اشیاء.([380])

2- مراتب و ارکان قدر

با توجّه به آنچه بیان شد، دانستیم قدر چهار مرحله دارد که ارکان یا مراتب قدر نامیده میشوند.

این ارکان مقدّمۀ شناخت قضا و قدر بوده و فقط با اثبات هر چهار تا، ایمان به تقدیر صحیح میگردد:

مرتبۀ اول: علم

یعنی باور به اینکه الله تعالی دانا به هرچیز است؛ از لحاظ کلّی و جزئی و در گذشته و آینده. پروردگار نسبت به افعال خود و اعمال بندگان و آنچه در جهان هستی جریان دارد، داناست و آنچه در گذشته اتّفاق افتاده و آنچه به وقوع خواهد پیوست را میداند و نیز آنچه اتّفاق نیفتاده را میداند که اگر روی میداد، چگونه میبود.

همان گونه که از مخلوقات، پیش از اینکه آنها را بیافریند و از ارزاق، اجلها، اعمال و تمامی حرکات و سکناتشان آگاه است.([381])

دلایل فراوانی بیانگر این مرتبه هستند، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿عَٰلِمِ ٱلۡغَيۡبِۖ لَا يَعۡزُبُ عَنۡهُ مِثۡقَالُ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَآ أَصۡغَرُ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡبَرُ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ﴾ [سبأ: 3]

«به پروردگارم [آن] دانای غیب سوگند که حتماً به سراغ شما خواهد آمد. به اندازۀ ذرّهای در آسمانها و در زمین از او پنهان نیست، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر، مگر [اینکه] در کتابی آشکار [ثبت] است.»

مرتبۀ دوم: کتابت

یعنی ایمان به اینکه الله متعال براساس آگاهی ازلی خویش، تقدیر و سرنوشت مخلوق را در لوح محفوظ نوشته و ثبت کرده است.

اللهﻷ در این زمینه فرموده است:

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [الحج: 70]

«آیا ندانستهای که الله آنچه را در آسمان و زمین است، میداند؟! قطعاً [همۀ] اینها در کتابی [ثبت] شده [و] بدون تردید این بر الله آسان است.»

مسلم/ در صحیح خود، از عبدالله بن عمرو بن عاصش روایت نموده که از رسول الله ج چنین شنیدم: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»([382])؛«الله متعال پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»

و نیز فرمودند: «مَا مِنْ نَفْسٍ مَنْفُوسَةٍ إِلاَّ وَقَدْ كَتَبَ اللَّهُ مَكَانها مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، وَإِلاَّ وَقَدْ كُتِبَتْ شَقِيَّةً أَوْ سَعِيدَةً»([383]«هیچ شخصی متولّد نشده [و نمیشود] مگر اینکه قطعاً الله تعالی جایگاهش در بهشت یا دوزخ را ثبت [و معیّن] نموده و نیز نوشته شده که بدبخت یا خوشبخت است.»

مرتبۀ سوم: اراده و مشیّت الهی

این مرحله مقتضی ایمان به خواست و اراده و قدرت فراگیر الله تعالی است؛ آنچه اللهﻷ بخواهد، میشود و آنچه او نخواهد، صورت نمیگیرد. هر نوع حرکت، توقّف، هدایت و گمراهی براساس ارادۀ الهی است.([384])

اللهـ میفرماید:

﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ ﴾ [القصص: 68]

«و پروردگار تو هرچه بخواهد میآفریند، و [هر چه بخواهد] بر میگزیند.»

﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [التّكوير: 29]

«و شما نمیخواهید مگر اینکه پروردگار جهانیان بخواهد.»

پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ قُلُوبَ بَنِي آدَمَ كُلَّهَا بَيْنَ إِصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ كَقَلْبٍ وَاحِدٍ يُصَرِّفُهُ حَيْثُ يَشَاءُ»([385])؛ «همانا تمامی دلهای انسانها همچون یک دل، در میان دو انگشت از انگشتان پروردگار رحمان قرار دارد و هر گونه که بخواهد، آنها را میگرداند [و در دلهایشان تصرّف میکند]»

مرتبۀ چهارم: خلقت

یعنی ایمان به اینکه همۀ موجودات با ویژگیها و صفات و حرکات و افعال خویش، مخلوقند و به عبارتی دیگر، غیر از الله متعال، تمامی موجودات مخلوق هستند و از نیستی به وجود آمده و پس از اینکه نبودند، آفریده شدهاند.

بر این مطلب نیز دلایل فراوانی وجود دارد، از جمله اینکه اللهأ میفرماید:

﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَجَعَلَ ٱلظُّلُمَٰتِ وَٱلنُّورَۖ ﴾ [الأنعام: 1]

«ستایش برای الله است که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکیها و نور را پدید آورد.»

و نیز میفرماید:

﴿ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡمَوۡتَ وَٱلۡحَيَوٰةَ لِيَبۡلُوَكُمۡ أَيُّكُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗاۚ﴾ [الملك: 2]

«[همان] ذاتی که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامیک از شما نیکوکارتر است.»

افعال بندگان نیز در این بخش جای میگیرد و مخلوق الله متعال بوده و خلق و ایجاد و تقدیر آنها از جانب الله تعالی است، امّا انجام و کسب این افعال توسّط بندگان صورت میگیرد؛ به عبارتی دیگر، اللهﻷ خالقِ افعالشان و خود آنان فاعل و انجامدهندۀ آنها هستند.

اللهـ میفرماید:

﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ﴾ [الرّعد: 16]

«الله آفرینندۀ هر چیزی است.»

موارد قبلی، مراتب قدر به شمار میروند که ایمان به تقدیر فقط با وجود آنها کامل میشود.([386])

3- اهمّیت ایمان به قدر

ایمان به قدر از مهمترین مباحث عقیدتی و رکنی از ارکان ایمان به شمار میرود و ایمان به آن تکمیلکننده و لازمۀ توحید است. کتابهای سلف صالح به این موضوع توجّه فراوانی نموده و مطالب زیادی را در توضیح آن بیان کردهاند. مردم با وجود تفاوت در مراتب و مقام، به این مسأله پرداختهاند، زیرا مرتبط با زندگی روزانه و اتّفاقات و تغییرات؛ همچون سلامتی و بیماری، نداری و ثروتمندی، مرگ و زندگی، سعادت و شقاوت و امثال آن است.([387])

4- حکم سخن گفتن از قدر

سخن در این زمینه، به طور مطلق ممنوع نشده، همانگونه که به طور مطلق، جایز نیست، بلکه شروطی دارد؛ اگر سخنگفتن دربارۀ تقدیر با روشی علمی و صحیح و براساس قرآن و سنّت صورت گیرد و هدف از آن، رسیدن به حقیقت باشد، ایرادی ندارد و جایز و بلکه واجب است.

امّا اگر سخن در این باره منجر به باطل شود و برای فهم آن، اعتماد بر عقل محض گردد یا اینکه هدف از آن، اعتراض، نزاع یا خردهگیری باشد، قطعاً چنین کاری جایز نیست.([388])

5- انواع تقدیر

تقدیر الهی با توجّه به عام یا خاصبودنش بر 4 نوع است:

1) تقدیر عام

تقدیر پروردگار برای تمامی موجودات؛ یعنی آگاهی از آنها و ثبت و نگارش تقدیرشان.

دلایل زیادی بیانگر این موضوع هستند؛ از جمله:

﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّ ذَٰلِكَ فِي كِتَٰبٍۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٞ﴾ [الحج: 70]

«آیا ندانستهای که الله آنچه را در آسمان و زمین است میداند؟! قطعاً [همۀ] اینها در کتابی [ثبت] شده [و] بدون تردید این بر الله آسان است.»

پیامبر ج میفرمایند: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»([389])؛«الله متعال پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»

2) تقدیر یک عمر

یعنی تمامی اتّفاقاتی که در زندگی بنده تا فرارسیدن مرگش به وقوع میپیوندد و نیز نوشتن شقاوت یا سعادت او.

رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ أَحَدَكُمْ يُجْمَعُ خَلْقُهُ في بَطْن أُمِّهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً نُطْفَةً، ثُمَّ يَكُونُ عَلَقَةً مِثْلَ ذلِك، ثُمَّ يَكُونُ مُضْغَةً مثْلَ ذلِك، ثُمَّ يُرْسَلُ المَلَكُ، فَيَنْفُخُ فِيهِ الرَّوحَ، وَيُؤْمَرُ بِأَرْبَعِ كَلِماتٍ: بِكَتْبِ رِزقِهِ، وَأَجلِه، وَعمَلِه، وَشَقيٌّ أَو سعِيدٌ»([390]«آفرينش هریک از شما در شکم مادرش، در مدّت چهل روز به صورت نطفه جمع میشود، سپس مثل آن [همين مدّت] علقه [خون بسته] است و پس از آن، مانند آن [همين مدّت] مضغه [پارهای گوشت] است، سپس فرشته فرستاده شده و در وی روح میدمد و به چهار چيز دستور داده میشود: به نوشتن روزیاش، اجلش و عملش و اينکه نيکبخت است يا بدبخت.»

3) تقدیر سالانه

این کار در شب قدر هر سال صورت میگیرد. آیات زیر دلالت بر همین موضوع دارند:

﴿فِيهَا يُفۡرَقُ كُلُّ أَمۡرٍ حَكِيمٍ﴾ [الدّخان: 4]

«در آن شب هر امر با حکمت [و استواری] فیصله [و تدبیر] میشود.»

﴿تَنَزَّلُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ فِيهَا بِإِذۡنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمۡرٖ٤ سَلَٰمٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطۡلَعِ ٱلۡفَجۡرِ﴾ [القدر: 4-5]

«فرشتگان و روح [جبرئیل] در آن [شب] به فرمان پروردگارشان برای [انجام] هر کاری نازل میشوند. [آن شب] تا طلوع فجر، سلامتی [و رحمت] است.»

در تفسیر آیات فوق گفته شده که در شب قدر، آنچه در یک سال اتّفاق میافتد؛ مانند مرگ و زندگی، عزّت و خواری، روزی، باران و حتّی نام حاجیان نوشته و ثبت میگردد و گفته میشود که فلانی و فلانی حج میکنند.([391])

4) تقدیر روزانه

الله تعالی میفرماید:

﴿كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ﴾ [الرّحمن: 29]

«و او هر روز در کاری است.»

در تفسیر آیۀ مذکور گفته شده که کار الله متعال این است که عزّت یا ذلّت میدهد، برخی را بالا و برخی را پایین میبرد، میدهد یا منع مینماید، بینیاز یا فقیر میکند، میخنداند یا میگریاند، میمیراند یا زنده میکند و ... .([392])

5) دلایل ایمان به قدر

قرآن کریم، سنّت نبوی، اجماع، فطرت، عقل و حس بیانگر این رکن مهم از ارکان ایمان هستند.

آیات زیادی از قرآن دلالت بر این موضوع دارند که قبلا برخی از آنها بیان گردید و اکنون نیز چند آیۀ دیگر ذکر میگردد:

﴿وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا﴾ [الأحزاب: 38]

«و فرمان الله حسابشده و دقیق است.»

﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ﴾ [القمر: 49]

«بدون تردید ما هر چیزی را به اندازه آفریدیم.»

﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾ [الحجر: 21]

«و هیچ چیز نیست مگر اینکه گنجینههایش نزد ماست و ما فقط به اندازهای معیّن آن را نازل میکنیم.»

با توجّه به آن حدیث مشهور، یکی از ارکان ایمان این بود که: «وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»([393]«... و ایمان به قدر؛ خواه خیر یا شرّ باشد، بیاوری.»

مسلم از قول طاووس رحمهما الله چنین نقل کرده است: «گروهی از یاران پیامبرج را دیدم که میگفتند: همه چیز براساس تقدیر است. همچنین میگفت: از عبدالله بن عمرب شنیدم که تمامی امور بر پایۀ تقدیر است حتّی ناتوانی و زیرکی یا اینکه گفت: زیرکی و ناتوانی.»([394])

رسول الله ج میفرمایند: «وَإِنْ أَصَابَكَ شَيْءٌ فَلَا تَقُلْ: لَوْ أَنِّي فَعَلْتُ كَانَ كَذَا وَكَذَا، وَلَكِنْ قُلْ: قَدَرُ اللَّهِ وَمَا شَاءَ فَعَلَ»([395]«اگر چیزی [مصیبتی] به تو رسید، هرگز نگو: اگر [این کار را] میکردم، چنین و چنان میشد، بلکه بگو: الله تعالی تقدیر نمود و آنچه او بخواهد، انجام میدهد.»

مسلمانان اجماع دارند که باید یقین داشت قدر؛ خیر و شرّ آن از جانب الله تعالی است. نووی/ میگوید: «دلایلی قطعی از قرآن، سنّت، اجماع صحابه و اهل حلّ و عقد در گذشته و اکنون بیانگر اثبات تقدیر الهی هستند.»([396])

ابن حجر/ میآورد: «تمامی پیشینیان بر این باور بودند که همۀ امور براساس تقدیر الهی است.»([397])

علاوه بر ادلّۀ فوق، از دیرباز تا کنون، تقدیر امری مشخّص و معلوم برای فطرت بوده و تنها تعداد اندکی از مشرکان آن را انکار نموده و اشتباهشان در نفی و انکار قدر نبوده، بلکه در فهم آن به روشی صحیح بوده است. به همین سبب، اللهـ دربارۀ مشرکان میفرماید:

﴿سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا﴾ [الأنعام: 148]

«به زودی کسانی که شرک ورزيدند، میگويند: اگر الله میخواست، نه ما شرک میآورديم و نه پدران ما.»

آنان قائل به ارادۀ الله تعالی بودهاند، امّا این را دلیل شرکورزی خویش میدانستند. سپس اللهأ بیان نمود که افراد پیش از آنان نیز بر همین باور بودند:

﴿كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ حَتَّىٰ ذَاقُواْ بَأۡسَنَاۗ ﴾ [الأنعام: 148]

«افرادی که پيش از آنان بودند [نيز] اين چنين تکذيب کردند، تا آنکه [طعم] عذاب ما را چشيدند.»

قوم عرب در دورۀ جاهلی نیز معتقد به قدر بوده و آن را انکار نمیکردند و در میانشان کسی یافت نمیشد که کاری را براساس تقدیر نداند.

هیچ فردی از آنان، به طور کل، قدر را رد نکرده، چنانچه یکی از دانشمندان بزرگ عرب؛ یعنی ابوالعبّاس احمد بن یحیی ثعلب/ صراحتاً میگوید: «در میان قوم عرب، کسی را نمیشناسم که قدر را نفی کند. به او گفتند: آیا دلهای قوم عرب متمایل به انکار قدر میشود؟ او پاسخ داد: پناه بر الله، تمامی قوم عرب؛ در زمان جاهلیّت و اسلام، قدر؛ خیر یا شر را قبول داشتهاند و سخنانشان در این زمینه، بسیار و روشن است.»([398])

همچنین عقل صحیح باور دارد که الله متعال آفریدگار، مدبّر و مالک این هستی است و امکان ندارد که این نظام بدیع و هماهنگی و ارتباط مستحکم و تنگاتنگ میان اسباب و مسبّبات، به طور اتّفاقی و بیدلیل شکل گرفته باشد، زیرا موجودی که به صورت اتّفاقی پیدا شود، در اصل وجود و پیدایش خود، منظّم نیست، پس چگونه امکان دارد نظم و هماهنگی آن در صورت بقا و پیشرفتش باقی بماند؟!

وقتی از طریق عقلی ثابت شود که اللهـ آفریدگار هستی است، لازم میگردد که هیچ چیزی در ملک او، بدون اراده و تقدیرش شکل نگیرد.([399])

آیۀ زیر دلالت بر همین مطلب دارد:

﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ وَمِنَ ٱلۡأَرۡضِ مِثۡلَهُنَّۖ يَتَنَزَّلُ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنَهُنَّ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ قَدۡ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عِلۡمَۢا﴾ [الطّلاق: 12]

«الله [همان] ذاتی است که هفت آسمان را آفرید و از زمین [نیز] همانند آنها را [آفرید] و فرمان [الله] پیوسته در میانشان نازل میشود تا بدانید که الله بر هر چیزی تواناست و اینکه علم الهی بر هر چیزی احاطه دارد.»

عقل منکر جزئیّات تقدیر نیست، بلکه به طور کامل با آن موافق است.

از نظر حسّی نیز میبینیم و میشنویم و میخوانیم که امور مردم، با ایمان به قضا و قدر، درست و اصلاح میگردد. در مبحث نتایج ایمان به قدر، در این باره مطالبی بیان خواهد شد. مؤمنان واقعی قضا و قدر، خوشبختترین، شکیباترین، شجاعترین، بخشندهترین، کاملترین و داناترین مردم هستند.

علاوه بر این، ایمان به قدر، «نظام توحید» است، همانگونه که ابن عبّاسب میگفت و توحید فقط با یقین به قضا و قدر کامل و صحیح میگردد.

همچنین آنچه الله تعالی و پیامبرش ج دربارۀ اتّفاقات و امور غیب و آینده گفتهاند و به وقوع پیوسته است، دلیلی حسّی و روشن بر این مطلب بوده که ایمان به قدر، حقیقت داشته و صحیح است.([400])

6) تکلیف انسان در مسئلۀ قدر

بر انسان واجب است که به قضا و قدر، شریعت و امر و نهی الهی ایمان آورد و اخبار آسمانی را تصدیق نماید و دستورات شرعی را اطاعت کند.([401])

وقتی به وی خوبی و نعمتی رسد، الله متعال را سپاس گوید و زمانی که مصیبتی به او رسد، از اللهﻷ آمرزش بخواهد و بداند که تمامی این امور براساس قضا و قدر الهی است. هنگامی که آدم÷ گناه کرد، توبه نمود و اللهأ توبهاش را پذیرفت و وی را هدایت کرد، امّا ابلیس بر گناهش اصرار ورزید و تقدیر را دلیل آورد و در نتیجه، اللهـ او را لعنت کرد و از خود دور ساخت. بنابراین کسی که توبه کند، پیرو آدم و فردی که بر گناهش اصرار ورزد و تقدیر را دلیل آورد، پیرو ابلیس میگردد. افراد خوشبخت، از پدرشان؛ آدم÷ پیروی میکنند، ولی انسانهای بدبخت دنبالهرو دشمنشان؛ ابلیس هستند.([402])

به طور خلاصه، لازم است که انسان به مراتب چهارگانۀ قدر باور و یقین داشته باشد و به اینکه هر چیزی، براساس علم، نگارش و ثبت، اراده و آفرینش الله تعالی صورت میگیرد. همچنین ایمان داشته باشد که اللهأ دستور به اطاعت از خود داده و انسان را از نافرمانی و گناه باز داشته است. بنابراین باید که آدمی دستورات الهی را انجام دهد و گناهان را ترک کند و زمانی که الله متعال وی را برای اطاعت و ترک گناه توفیق داد، او را سپاس و ستایش نماید و بر این کار ادامه دهد، امّا در صورتی که خوار گردید و به خودش سپرده شد ومرتکب گناه گشت و اطاعت از الله را ترک نمود، باید که آمرزش بخواهد و توبه کند.

علاوه بر این، باید در راه مصالح دنیوی خویش تلاش نماید و برای رسیدن به این مصالح، راههای صحیح را در پیش گیرد و از این رو، در زمین سفر کند و در مناطق مختلف بگردد، اگر امور بر وفق مرادش بود، شکر الهی را به جای آورد و چنانچه برخلاف میل و هدفش شد، با توجّه و باور به قدر، آرام گیرد و بداند که تمامی این امور بر پایۀ تقدیر الهی بوده و آنچه به او رسیده، قطعاً باید به وی میرسید و آنچه به او نرسیده نیز قطعاً هر کاری میکرد، به وی نمیرسید.

اگر به طور کلّی، بنده یقین کند که الله تعالی در آنچه میآفریند و دستور میدهد، حکمتی بزرگ دارد، همین یقین و باور برایش کافی است و هر اندازه که آگاهی و ایمانش افزایش یابد، حکمتها و رحمتهایی برایش آشکار میشود که وی را به تعجّب وا میدارد و تصدیق آنچه الله تعالی در کتابش خبر داده است را برایش روشن میگرداند.

لازم نیست که تمامی انسانها از جزئیّات ایمان به قدر آگاه باشند، بلکه همان ایمان کلّی و اجمالی کافی است.([403])

الحمدلِلّه خواسته و مقتضای دلایل شرعی، فطری، عقلی، حسّی نیز همین است که بیان شد و هیچ تناقض و ابهامی در آن وجود ندارد.

مبحث دوم: نتایج ایمان به قدر

ایمان به قضا و قدر – اگر به روشی صحیح باشد- نتایجی مهم، اخلاق و رفتاری زیبا و عباداتی متنوّع در پی دارد که تأثیراتش در دنیا و آخرت، بر فرد و جامعه برمیگردد؛ بخشی از آن نتایج عبارتند از:

1- توکّل

اعتماد بر اللهﻷ مغز عبادت به شمار میرود و توکّلِ فردی مقبول و درست است که به روشی صحیح ایمان به قدر بیاورد.

از دیدگاه شریعت، توکّل یعنی توجّه دل به سمت الله متعال، در هنگام عمل و درخواست کمک از او و اعتماد بر الله یگانه. راز و حقیقت توکّل همین است.([404])

2- تقویت امید و گمان نیک به الله تعالی

کسی که ایمان به قدر داشته باشد، نسبت به الله متعال خوشگمان است و امید زیادی به او دارد، زیرا مطمئن است که اللهأ براساس عدالت، رحمت و حکمت کامل خویش، کاری را اراده میکند.([405])

3- صبر و قدرت تحمّل

به همین سبب، میبینیم که فرد ایماندار به قضا و قدر، صبور و دلیر است و سختیها را به دوش میکشد و مشکلات را تحمّل میکند.

امّا کسانی که تقدیر را انکار میکنند، با کمترین مشکلی مضطرب و پریشان میشوند و بسا اوقات، این اضطراب باعث دیوانگی، وسواس و استعمال موادّ مخدّر و کشتن انسانها میشود.

به همین علّت، خودکشی در کشورهایی که ساکنانش ایمان به قضا و قدر ندارند، زیاد است.

اگر دلایل خودکشی آنان را بررسی کنیم، میبینیم که واقعاً ناچیز و بیاهمّیت است و ارزشی ندارد که به این امور پرداخته شود و باید که از آنها صرفنظر کرد؛ برخی به سبب جداشدن از معشوقۀ خویش، بعضی به علّت ردشدن در امتحان، برخی به سبب مرگ خوانندۀ محبوبشان یا فردی که دوستش داشتهاند و یا به سبب شکست گروهی که به آن متمایل بودهاند و دلایلی این چنین خودکشی میکنند.

گاهی اوقات به صورت دستهجمعی خودکشی میکنند و جای تعجّب است که بیشترشان از طبقۀ فقیران نیستند که گفته شود به سبب فقر و نداری دست به خودکشی زدهاند!!!

بلکه آنان از طبقۀ ثروتمند و غرق در نعمتها هستند و حتّی افراد مشهور و روانشناسانی که ادّعا دارند مردم را خوشبخت میکنند و مشکلات را برطرف مینمایند، دست به خودکشی میزنند.([406])

4- مبارزه با ناامیدی

کسی که ایمان به قضا و قدر ندارد، مأیوس شده و ناامیدی به دلش نفوذ میکند؛ اگر مصیبتی به او رسد، گمان میکند که این مصیبت کمرش را خواهد شکست و اگر به سختی و مشکلی برخورد، فکر میکند که مصیبت همیشه خواهد بود و از او دور نخواهد شد.

امّا انسان ایماندار به تقدیر، ناامیدی را نمیشناسد و در تمامی حالات، او را خوشبین مییابی که منتظر گشایش و امداد الهی است و میداند که پیروزی با صبر به دست میآید و به همراه هر سختی، آسانی است.

5- جوانمردی و بخشش

کسی که ایمان به قدر دارد، به علم یقین میداند که تنها اللهﻷ روزیرسان است و او ارزاق مخلوقات را تقسیم نموده و به هر کس، سهمش میرسد و هر شخصی پس از اتمام روزی و اجلش میمیرد و هر انسانی فقط براساس تقدیر، فقیر و ندار میگردد.

چنین ایمانی سینۀ صاحبش را برای انفاق در راههای خیر میگشاید و هرچند خود به مالش نیاز داشته باشد، آن را صدقه میدهد، چون اعتماد بر الله دارد و فرمان الهی را برای انفاق اموال اجرا مینماید.([407])

6- شجاعت و دلیری و دوری از سستی و ترس

ایمان به قضا و قدر، دل صاحبش را پُر از شجاعت و شهامت نموده و آن را از ضعف و ترس، خالی میسازد، زیرا ایماندار به تقدیر یقین دارد که پیش از فرارسیدن اجلش، نخواهد مُرد و فقط همان چیزی به او میرسد که الله تعالی برایش مقدّر نموده و اگر تمامی امّت به قصد ضرررساندن به وی جمع شوند، هرگز نمیتوانند به او زیانی رسانند مگر آنچه اللهأ مقدّر کرده باشد.

فقط کسی این موارد را درک میکند و شیرینیاش را مییابد و از نتایجش باخبر است که ایمان به الله و قضا و قدر داشته باشد. بنابراین انسان ایماندار به تقدیر دارای قلبی آرام، نفسی مطمئن و فکری آسوده است و زیاد به فکر شر نیست و ترسی ندارد و اگر مصیبتی به او رسد، دلش آشفته نمیشود، بلکه با پایداری و صبوری، آن را تحمّل و اداره میکند؛ اگر بیمار شود، بیماریاش را با گمان و افکار بیهوده، زیاد نمیکند و چنانچه دچار مصیبتی گردد، با دلی محکم و استوار با آن روبرو میشود و از سختیاش میکاهد. حکمت و دانایی این است که انسان خودش را وادار به تحمّلِ غمِ رسیدنِ مصیبت و دردِ دچارشدن به آن نکند.

بلکه تا وقتی اسباب اندوه از وی دور است، خوشحال و خوشبخت باشد و هنگامی که دچار غم و اندوه شد، با شجاعت و میانهروی با آن روبرو شود.

مسلمانان واقعی؛ مثلاً عالمان عامل و بندگان فرمانبردار و پیرو شریعت را با چنان آرامش دل و اطمینان خاطری میبینی که هرگز چنین موردی به ذهن انسان خطور نمیکند و در خیال انسان نمیگنجد! بنابراین آنان در این زمینه، گوی سبقت را ربوده و بهرۀ کامل را بردهاند.

و حتّی در بین مسلمانان عامی چنان آرامش دل و آسودگی خاطر و یقینی مییابی که در میان بزرگترین مفکّران و نویسندگان و پزشکان غیرمسلمان وجود ندارد. بسا پزشکان غیرمسلمانی که هنگام درمان بیماریِ فردی مسلمان شگفتزده شده و افکار فراوانی به ذهنشان خطور کرده است؛ به عنوان مثال، زمانی که پزشک غیرمسلمان دریافته این انسان بیماری خطرناکی؛ همچون سرطان دارد، آشفته و پریشان میشود و راه درمان را با آمادهساختن مقدّمات در پیش میگیرد، چون میترسد که بیمار با شنیدن این خبر، متأثّر و اندوهگین شود.

امّا به محض آگاهنمودن وی، میبیند که بیمار با دلی راضی و سینهای فراخ و آرامشی عجیب با آن روبرو میشود!!!

بدون تردید ایمان مسلمانان به قضا و قدر بسیاری از غیرمسلمانان را به تعجّب وا داشته و آنان در این زمینه، کتابهایی نوشته و تعجّب و گواهی خویش را از تصمیمات قوی مسلمانان و عزّت و برخورد مناسب و زیبایشان با مشکلات زندگی را ثبت کردهاند.

این شهادتی واقعی از قومی است که از ایمان به الله و قضا و قدرش محروم ماندهاند.([408])

تنها رویگردانی آنان از پروردگار و دوریشان از دین حق – همان اسلامی که اللهـ آن را برای بندگانش برگزید و ادیان آسمانی را با آن به پایان برد-، آنان را از این کار باز داشته است.

مبحث سوم: ارادۀ بنده و تأثیر اسباب

1- ایمان به قدر و ارادۀ بنده

ایمان به تقدیر – چنانکه بیان شد- منافاتی با این ندارد که بنده در افعال اختیاری خویش، اراده و حقّ انتخاب و قدرت داشته باشد، زیرا شریعت و واقعیّت بیانگر این موضوعاند:

دلالت شریعت

ادلّۀ فراوانی در این باره وجود دارد؛ از جمله:

﴿فَمَن شَآءَ ٱتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِۦ مََٔابًا﴾ [النّبأ: 39]

«پس هرکس که بخواهد بازگشتگاهی به سوی پروردگارش برگزنید.»

﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ﴾ [البقرة: 223]

«پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید.»

دلالت واقع و تجربه

هر انسانی میداند که اراده و قدرتی بر انجام یا ترک برخی امور دارد و تفاوت آنچه با ارادهاش واقع میشود؛ مانند راهرفتن و آنچه غیر ارادی است؛ همچون لرزیدن را میفهمد.

امّا اراده و قدرتش با اراده و قدرت الله تعالی حاصل میشود، چون اللهﻷ میفرماید:

﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [التّكوير: 28-29]

«برای کسی از شما که بخواهد راه راست در پیش گیرد. و شما نمیخواهید مگر آنکه پروردگار جهانیان بخواهد.»([409])

2- تأثیر اسباب و ایمان به قدر

تأثیر و به کارگیری اسباب منافاتی با ایمان به قضا و قدر ندارد، بلکه استفادۀ از آنها نشانۀ باور صحیح به تقدیر است.

به همین سبب، بر انسان لازم است که علاوه بر ایمان به قدر، تلاش نماید و اسباب نجات را به کار گیرد و از اللهأ بخواهد که عوامل سعادت را برایش مهیّا و آسان کند و در این راه به او کمک نماید.

متون فراوانی از قرآن و سنّت فرمان به استفاده از اسباب مشروع در امور مختلف زندگی دادهاند؛ آنها سفارش به کار و تلاش برای کسب روزی، آمادهشدن برای رویارویی با دشمن، توشهبرداشتن برای سفر و ... کردهاند.

همچنین دستور به استفاده از اسباب شرعی برای رسیدن به رضایت الهی و بهشت دادهاند؛ اسبابی مانند نماز، زکات، روزه، حج، دعا و ... .

زندگی پیامبر ج و یاران ایشانش و بلکه زندگی تمامی مسلمانان و پیروانشان نشان میدهد که آنان اسباب را به کار گرفته و تلاش و کوشش مینمودند.([410])

مبحث چهارم: احتجاج به قدر و مسألۀ تسییر و تخییر

1- استدلال به قدر برای انجام محرّمات و ترک واجبات

ایمان به قدر باعث نمیشود که انسان گنهکار برای انجام امور حرام و ترک واجبات، دلیلی داشته باشد.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «به اجماع مسلمانان و سایر ملّتها و عاقلان، کسی نمیتواند تقدیر را به عنوان دلیل برای گناه خویش قلمداد کند، زیرا اگر چنین عملی صحیح میبود، هرکس میتوانست آنچه به ذهنش خطور میکند؛ مانند کشتن افراد، گرفتن اموال و انواع فساد در زمین را انجام دهد و قضا و قدر را دلیل بیاورد.

همین فردی که تقدیر را علّت گناهش بیان میکند، اگر شخص دیگری به او ستم نماید و قضا و قدر را دلیل آورد، او نمیپذیرد و دچار تناقض میشود و تناقض و تضادّ سخن و دیدگاه، دلالت بر فساد و بطلانش دارد. بنابراین استدلال به قدر [در انجام محرّمات و ترک واجبات] از نظر عقلی، باطل و ناجایز است.»([411])

یکی از شواهد و دلایل سخن فوق این است که میبینیم انسان در جستجوی فواید خویش در امور دنیوی است و میخواهد که به آنها برسد و در این زمینه، تمایلی به زیان و ضرر ندارد، امّا تقدیر را دلیل انحراف و اشتباهش بیان میکند!!!

پس چرا از منافع دینی روی میگرداند و متمایل به ضررها میشود و سپس قضا و قدر را به عنوان دلیل میآورد؟!

اکنون به این مثال توجّه کن تا موضوع مذکور برایت روشن شود: اگر فردی قصد سفر به شهری نماید و دو راه برای رسیدن به آن شهر وجود داشته باشد؛ یکی امن و مطمئن و دیگری ناامن و نامطمئن و دارای قاتل و راهزن. به نظر شما، از کدام راه خواهد رفت؟

بدون تردید او راه اولی را در پیش خواهد گرفت. پس چرا در امور دینی و اخروی، راه بهشت و نه جهنّم را در پیش نمیگیرد؟!

علاوه بر این، میتوان به فردی که در توجیه ترک واجبات و انجام گناهان، تقدیر را دلیل میآورد -براساس روش خودش- گفت که: ازدواج نکن؛ اگر الله متعال اراده کرده باشد که تو صاحب فرزند شوی، او را به تو خواهد داد و گر نه، که فرزندی نخواهی داشت. همچنین نخور و ننوش؛ اگر اللهـ سیری و سیرابی را برای تو مقدّر کرده باشد که سیر و سیراب خواهی شد و گرنه، نه. و زمانی که شیری درنده بر تو حملهور شد، فرار نکن؛ اگر الله متعال نجات را برای تو مقدّر نموده باشد، نجات خواهی یافت و در غیر این صورت، فرار سودی نخواهد داشت. و هنگامی که بیمار شدی، خودت را درمان نکن؛ اگر اللهأ برایت شفا خواسته باشد که خوب میشوی و گر نه، دارو و درمان فایدهای نخواهد داشت و ... .

آیا با سخنان فوق، موافق خواهد بود؛ اگر موافق باشد، میفهمیم که عقلش را از دست داده و چنانچه مخالف باشد، دیدگاه و حجّتش باطل و اشتباه است.

به طور خلاصه، از نظر شرعی، عقلی و تجربی، استدلال به قدر در توجیه گناهان یا ترک عبادات، استدلالی باطل است.([412])

2- روش جایز و صحیح استدلال به قدر

احتجاج به تقدیر زمانی که مصیبتی؛ همچون نداری، بیماری، از دستدادن خویشاوند، نابودی کشتزار، زیان مالی، قتل خطایی و امثال آن، به انسان میرسد، جایز است، زیرا این یعنی اینکه انسان به طور کامل، اللهأ را به عنوان ربّ خویش پذیرفته و استدلال به قضا و قدر بر مصیبتها و نه بر عیوب و گناهان، رواست. آدم خوشبخت به سبب گناهانی که مرتکب شده، درخواست آمرزش میکند و بر مصیبتها صبر مینماید، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿فَٱصۡبِرۡ إِنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ﴾ [غافر: 55]

«پس [ای پیامبر ج!] صبر کن، قطعاً وعدۀ الله حق است و برای گناهت آمرزش بخواه.»

امّا انسان بدبخت هنگام مصیبت آشفته و نگران میشود و برای گناهان خویش، تقدیر را دلیل میآورد.

این مسأله با مثال پیش رو روشنتر خواهد شد: اگر مردی کسی را از روی خطا و به صورت غیر عمد بکشد، سپس افرادی وی را سرزنش کنند و او استدلال به قضا و قدر نماید، این استدلالش مورد قبول است، ولی مانع مؤاخذۀ وی نمیشود.

امّا اگر کسی فردی را از روی عمد کشت، سپس انسان قاتل مجازات و سرزنش شد و تقدیر را دلیل آورد، استدلالش پذیرفته نمیشود.([413])

3- انسان در میان تسییر و تخییر

این سؤال بسیار تکرار میشود که آیا انسان مسیّر [از قبل، آماده شده برای انجام کارهایی که در اختیارش نیست] یا مخیّر است؟

سؤال فوق به طور فراوان بیان میشود و افرادی در پاسخ به آن گفتهاند که انسان مسیّر و نه مخیّر است و برخی نیز بر عکس این، جواب دادهاند.

در حقیقت، پاسخ کلّی و مطلق به سؤال مذکور، اشتباه بوده و بلکه نیاز به تفصیل و توضیح دارد.

بر پاسخ نخست که میگوید «انسان مسیّر و نه مخیّر است» اشکال وارد میشود که: اگر آدمی به طور مطلق، مسیّر است، پس چرا مورد محاسبه قرار میگیرد؟! و چگونه امکان دارد مسیّر باشد درحالی که میبینیم صاحب اراده و قدرت و اختیار است؟! و تکلیف ما دربارۀ متونی که اراده و قدرت و اختیار را برای انسان ثابت میکنند، چیست؟!

و اگر بگوییم «انسان مخیّر است و مسیّر نیست»، اعتراض میشود که: چگونه ممکن است مختار باشد درحالی که میبینیم بدون اختیار خویش، متولّد میشود؟! و بدون اختیار خود، بیمار میگردد و میمیرد؟! و سایر اموری که خارج از ارادۀ آدمی است.

و اگر گفته شود: انسان در افعال ارادی و اختیاری خویش، مختار است، اشکال وارد میشود که: در افعال اختیاری نیز چنین است، زیرا گاهی اوقات، انسان ارادۀ کاری میکند و تصمیم میگیرد آن را انجام دهد و میتواند این کار را بکند و آن را انجام میدهد، امّا در برخی موارد، آن را انجام نمیدهد، چون مانعی وجود دارد. پس اینگونه نیست که هر کاری را انسان اراده کند، انجام دهد و این مورد به وضوح مشاهده میشود.

بر این اساس، دلیل اشتباه پاسخ فوق برای ما روشن گشت، زیرا اگر انسان به طور مطلق، مسیّر میبود، قدرت و ارادهای نداشت و اگر به طور کل، مخیّر میبود، هرآنچه میخواست را انجام میداد. کسی که قائل به تسییر مطلق است، دیدگاه جبریّه را پذیرفته که معتقدند بنده بر انجام کارهایش مجبور شده و قدرت و اراده و تأثیری ندارد.

و کسی که قائل به تخییر مطلق است، به مذهب قدریّه که تقدیر را انکار میکنند و میگویند عمل انسان به اختیار خودش است و بنده آفریدگار کار خویش بوده و در اراده و عمل خود، مستقل است.([414])

بنابراین پاسخ سؤال مذکور چیست؟ و راه خروج از این ایرادات چگونه است؟

پاسخ سؤال: حقیقت در میان دو دیدگاه فوق و هدایت در بین این دو گمراهی است. به توفیق الهی، میگوییم که انسان از یک لحاظ، مخیّر و از جنبهای دیگر، مسیّر است؛ یعنی از این نظر که دارای اراده بوده و براساس آن، انتخاب میکند و قدرتی دارد که بهوسیلۀ آن کاری را انجام میدهد، مخیّر است، چون اللهﻷ میفرماید:

﴿فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ﴾ [الكهف: 29]

«پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکس میخواهد کافر گردد.»

﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ﴾ [البلد: 10]

«و او را به دو راه [خیر و شر] راهنمائی کردیم.»

﴿فَأۡتُواْ حَرۡثَكُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ﴾ [البقرة: 223]

«پس هر گونه که بخواهید به کشتزار خود درآیید.»

﴿۞وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّكُمۡ﴾ [آل عمران: 133]

«و به سوی آمرزش پروردگارتان بشتابید.»

و نیز مسلم/ روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «اِحْرِصْ عَلَى مَا يَنْفَعُكَ، وَاسْتَعِنْ بِاَللَّهِ، وَلَا تَعْجَزْ»([415]«بر آنچه به تو فایده میرساند، مشتاق باش و از الله کمک بخواه و ناتوان مشو [احساس ناتوانی مکن]

همچنین در صحیح بخاری روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «صَلُّوا قَبْلَ الْمَغْرِبِ»؛ «پیش از غروب خورشید، نماز بخوانید.» سپس در مرتبۀ سوم عرض کردند: «لِمَنْ شَاءَ»([416]«[این نماز] برای کسی [است] که [خودش] بخواهد.»

و دلایل فراوان دیگری که در این زمینه آمده است.

امّا از این لحاظ که تمامی افعالش وارد در حوزۀ قضا و قدر است و به آن برمیگردد، مسیّر است، چون از آنچه اللهـ برایش مقدّر نموده، خارج نمیشود؛ مثلا در اختیار خود، از قدرت الهی خارج نمیگردد، زیرا الله متعال میفرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِي يُسَيِّرُكُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۖ﴾ [يونس: 22]

«او کسی است که شما را در خشکی و دریا به حرکت در میآورد.»

﴿وَرَبُّكَ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُ وَيَخۡتَارُۗ مَا كَانَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾ [القصص: 68]

«و پروردگار تو هرچه بخواهد میآفریند، و [هر چه بخواهد] بر میگزیند، آنان را [هیچ] اختیاری نیست. الله منزّه و برتر است از آنچه شریک او قرار میدهند.»

و پیامبر ج فرمودند: «كَتَبَ اللَّهُ مَقَادِيرَ الْخَلَائِقِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِخَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ»([417])؛«اللهأ پنجاه هزار سال پیش از اینکه آسمانها و زمین را بیافریند، تقدیر و سرنوشت مخلوقات را ثبت نموده است.»

و دلایل دیگری که در این باره وجود دارد.

به همسن سبب، الله تعالی این دو مورد را باهم آورده است؛ یعنی اینکه انسان از یک لحاظ، مخیّر و از یک بُعد، مسیّر است، چنانکه میفرماید:

﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَسۡتَقِيمَ٢٨ وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [التّكوير: 28-29]

«برای کسی از شما که بخواهد راه راست را در پیش گیرد و شما نمیخواهید مگر اینکه پروردگار جهانیان بخواهد.»

اللهـ ثابت و بیان نمود که بنده دارای اراده بوده و ارادۀ او تابع ارادۀ الله متعال است و بهوسیلۀ آن، واقع میشود.

رسول الله ج نیز میفرمایند: «مَا مِنْكُمْ مِنْ نَفْسٍ إِلَّا وَقَدْ عُلِمَ مَنْزِلُهَا مِنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ»([418]«جایگاه هریک از شما، در بهشت و دوزخ، مشخّص و تعیین شده است.»

صحابهش پرسیدند: ای رسول الله ج! پس چرا عمل کنیم؟ آیا بهتر نیست که توکّل نماییم و کارمان را به تقدیر الهی موکول کنیم؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ»؛ «عمل کنید که هرکسی به آنچه برایش آفریده شده، مهیّا [ یا در جریان و یا آسانشده] است.»

حدیث مذکور، دلیلی است بر آنچه گفته شد و نشان میدهد که انسان مخیّر است، زیرا پیامبر فرمودند: «اعْمَلُوا» و نیز بیانگر این است که اختیار انسان داخل در تقدیر الهی است، چون فرمودند: «فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ».

نتیجۀ دلایل شرعی و واقعیّت در این زمینه، همین بود که بیان شد.([419])

مبحث پنجم: موضوع هدایت و گمراهی

این مسأله، موضوعی بسیار مهم است و سخن در این باره به درازا میکشد. به طور خلاصه، میتوان گفت: هدایت، گمراهی، اطاعت و نافرمانی مربوط به ارادۀ الله متعال بوده و انسان سبب وقوع آنهاست و در این زمینه، مسؤول است. این مطلب یکی از اصول قطعی و یقینی، از دیدگاه اهل سنّت به شمار میرود، و قاعدهای که تمامی عاقلان بر آن اتّفاق نظر دارند، این است که امور قطعی، به اعتبار اصل خود، هیچ تناقضی با یکدیگر ندارند، هرچند از دیدگاه ما متناقض دیده شوند، زیرا درک و فهم ما ناقص و قاصر است. بنابراین کافی است که امور قطعی و یقینی را بپذیریم و به تمامی آنها ایمان آوریم و هیچیک از این امور را انکار نکنیم هرچند نسبت به آنها، آگاهی و علمی نداشته باشیم، چون موضوع قضا و قدر مربوط به صفات الهی است؛ قدر یعنی قدرت الله متعال و قدرت الهی همچون علم، حکمت، اراده و سایر صفات اللهﻷ است از این لحاظ که مفهومشان معلوم، ولی کیفیّتشان برای ما نامشخّص است. همانگونه که از صفات الهی کاملا آگاه نیستیم، از برخی اسرار قدر الهی نیز ناآگاهیم؛ یکی از اسرار تقدیر این است که اللهـ افرادی را گمراه یا هدایت و خوشبخت یا بدبخت میکند و اینکه میمیراند یا زنده میکند و ...؛ آن هم براساس حکمتی که خودش میداند و ما از آن آگاه نیستیم، چرا که او بسیار دانا و حکیم است.

ناتوانی انسان از دسترسی به اسرار قدر، ضرری بر ایمانش ندارد، چون این کار در توان آدمی نیست و الله تعالی هر نفسی را فقط به اندازۀ توانش مکلّف مینماید.

آنچه مضر بوده و ناپسند به شمار میرود، این است که انسان بر پایۀ این ناتوانیاش، احکامی را صادر نماید و بدون دلیل و از روی گمراهی و ناآگاهی، کاری را انجام دهد و برخی از اصول قطعی را انکار و برخی را بوسیلۀ بعضی دیگر رد نماید.

عاقلان موافقند که مالک میتواند در ملکش هر گونه که بخواهد، تصرّف نماید و برای اینکه تصرّفش صحیح باشد، لازم نیست که دیگران دلیل و حکمت کارهایش را بفهمند و هیچکس نمیتواند بر او اعتراض کند تا زمانی که دلیل تصرّفاتش را نمیداند.

همچنین اتّفاق نظر دارند که فرد ماهر در علمی از علوم یا فنّی از فنون یا یکی از حرفهها، گاهی اوقات، کارهایی را انجام میدهد که افراد ناآگاه به آن علم یا فن و حرفه، دلیلش را نمیدانند.

و ناآگاهی آنان دلیل نقصان و نادرستی آن علم یا فنّ و حرفه نیست.

امور بشر که دارای علم و حکمتی قاصر و ناقصند، اینگونه است، پس افعال بهترینِ داوران و حاکمان و کسی که رحمت و علمش همه چیز را فرا گرفته است، چگونه خواهد بود؟!

اگر بخواهیم از اسرار قضا و قدر آگاه شویم؛ یعنی اسراری که الله تعالی آگاهی از آنها را به خودش اختصاص داده است، قطعاً این تلاش و رنجی بینتیجه خواهد بود و کسی که به دنبال آنچه در توانش نیست، باشد، تلاشش اینگونه است:([420])

کناطح ٍ صخرة ً یوما ً لِیَفلِقَها

فَلم یَضـِرها وأوهَی قرنَه الوعلُ([421])

«مانند بزی کوهی که یک روز بر صخرهای شاخ میزد تا آن را بشکافد، امّا آسیبی به صخره نزد و [بیچاره] شاخ خودش را شکست.»

به طور خلاصه، هدایت و گمراهی در اختیار الله یگانه بوده و او داناتر است که چه کسی را هدایت نماید، چنانچه داناتر است به اینکه رسالتش را به چه فردی بدهد.

مطالب فوق به معنای تعطیل و عدمکاربرد اسباب نیست، بلکه اللهـ اسبابی را تعیین نموده و آنها را وسیلۀ رسیدن به هدایت قرار داده و انسان را از عوامل گمراهی برحذر داشته و بیان نموده که آنها آدمی را به هلاکت میرسانند. در نتیجه، دوباره یادآوری میکنیم که تمامی این امور در اختیار الله متعال است و او از آنچه انجام میدهد، پرسیده نمیشود، ولی مخلوقات در برابر آنچه میکنند، مسؤول هستند.([422])

فصل سوم: محمّد ج خاتم پیامبران و رسولان

بخش اول: بعثت و خلاصه‎ای از زندگینامۀ پیامبر ج

بخش دوم: اخلاق و اسرار سیرۀ رسول الله ج

بخش سوم: بشارت عیسی و موسی به بعثت محمّد ج

بخش اول: بعثت و خلاصهای از سیرۀ پیامبر ج

مبحث اول: مقدّمات نبوّت

مبحث دوم: گزیدهای از نسب و زندگی پیامبر ج

مبحث سوم: آغاز وحی

مبحث اول: مقدّمات نبوّت

بدون تردید الله تعالی مقدّمات فراوانی را برای پیامبر ج که بیانگر بعثت و نبوّت ایشان بود، آماده ساخت؛ از جمله:

1- دعای ابراهیم، بشارت عیسی÷ و خواب مادر پیامبر ج، آمنه

رسول الله ج در معرّفی خویش میفرمایند: «إِنِّي عَبْدُ اللهِ لَخَاتَمُ النَّبِيِّينَ، وَإِنَّ آدَمَ÷ لَمُنْجَدِلٌ فِي طِينَتِهِ، وَسَأُنَبِّئُكُمْ بِأَوَّلِ ذَلِكَ: دَعْوَةُ أَبِي إِبْرَاهِيمَ، وَبِشَارَةُ عِيسَى بِي، وَرُؤْيَا أُمِّي الَّتِي رَأَتْ»([423]«همانا من بندۀ الله و قطعاً خاتم پیامبران [بودم] درحالی که هنوز آدم÷ در گِل خویش [و بدون روح] بر زمین افتاده بود، و به زودی شما را از نخستین [نشانههای] نبوّتم آگاه خواهم کرد؛ یعنی دعای پدرم؛ ابراهیم و بشارت عیسیإ به [بعثت] من و خوابی که مادرم دید.»

توضیح حدیث فوق: پیامبر ج فرمودند: من نتیجه و مصداق دعای ابراهیم خلیل÷ هستم، زیرا او وقتی پایههای کعبه را در مکّه مینهاد و پسرش؛ اسماعیل÷ نیز با وی بود، اینگونه دعا میکرد:

﴿رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ١٢٧ رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَيۡنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبۡ عَلَيۡنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ١٢٨ رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَيُزَكِّيهِمۡۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [البقرة: 127-129]

«و [به یاد آورید] هنگامی را که ابراهیم و اسماعیلإ پایههای خانۀ [کعبه] را بالا میبردند [و میگفتند]: پروردگارا! از ما بپذیر، همانا که تو شنوای دانایی. پروردگارا! ما را فرمانبردار خودت قرار بده، و از فرزندانمان امّتی مطیع خود [پدید آور] و شیوۀ عبادتمان را به ما نشان بده و توبۀ ما را بپذیر که قطعاً تو توبهپذیر مهربانی. پروردگارا! در میان این افراد پیامبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان بخواند، و ایشان را کتاب و حکمت بیاموزد و آنان را پاکیزه کند، که همانا تو پیروزمند حکیمی.»

بنابراین الله متعال دعای ابراهیم و اسماعیلإ را اجابت نمود و پیامبر خاتم؛ یعنی محمّد ج از فرزندان ایشان بودند.

همانگونه که رسول الله ج فرمودند: «من بشارت عیسی÷ هستم»، سیّدنا عیسی نیز مژدۀ نبوّت و بعثت محمّد ج را داد و در قرآن کریم میخوانیم:

﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ﴾ [الصّف: 6]

«و [به یاد آور] هنگامی که عیسی پسر مریمإ گفت: ای بنیاسرائیل! همانا من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که پس از من میآید و نامش احمد است.»

عیسی÷ آخرین پیامبر بنیاسرائیل بود و پس از وی، پیامبر دیگری تا زمان نبوّت محمّد ج، مبعوث نگردید. سیّدنا عیسی به آمدن پیامبری به نام احمد بشارت داد و این اسم یکی از نامهای پیامبرمان؛ محمّد ج است.

«خواب مادر پیامبر ج» نیز اینگونه بود که مادر ایشان خواب صادقانهای دید و زمانی که موقع زایمانش فرا رسید و محمّد ج را به دنیا آورد، نوری را در برابر چشمانش احساس کرد که آن نور، بصری در سرزمین شام را برایش روشن و نمایان کرد.([424])

2- بعثت پیامبر ج در میان قوم عرب

در آن زمان، با وجود امّیبودن، بتپرستی و غلبۀ ویژگیهای بادیهنشینی همچون تفرقه و قیبلهگرایی؛ این قوم بر سایر اقوام برتری داده شدند و برای این اصلاح عام معنوی و مدنی که دین اسلام مشتمل بر آن بود، انتخاب گشتند.

علاوه بر این، قوم عرب مشهور و ممتاز به استقلال فکری و گسترش آزادی فردی بودند.

آنان از لحاظ زیرکی، استقلال اراده، عزّت نفس، دلیری و قدرت جسمی و قلبی، منحصر به فرد به شمار میرفتند.

این قوم نزدیکتر به رعایت عدالت در میان مردم بودند.

و نیز در اوج فصاحتِ زبانی و بلاغت گفتاری قرار داشتند و این موضوع باعث میشد که آمادۀ تأثیرگذاری و تأثیرپذیری با دلایل عقلی، معانی بلاغی، شعری و ادبی، سخنگفتن از تمامی علوم الهی و شرعی، فنون عقلی و علوم هستی باشند درحالی که ملّتهای دیگر، بر اثر تعصّبات دینی و مذهبی و دشمنیهای نژادی، وحدتشان را از بین برده بودند.

مهمترین ویژگی ممتاز عرب این بود که فطرت آنان از سایر ملّتها سالمتر و پاکتر باقی مانده بود، علیرغم اینکه شهرنشینان در هر فنّ و حرفهای، از آنان جلوتر و پیشرفتهتر بودند.

اصلاح و تزکیۀ اسلامی مبتنی بر اصلاح نفس بهوسیلۀ استقلال عقل و اراده و تهذیب اخلاق بهوسیلۀ بهسازی آنچه در زمین است؛ مانند معدن و گیاه و حیوان، صورت میگیرد.

به همین سبب، اللهـ این امت را برای اصلاح مهم و بزرگی که محمّد ج آورد، انتخاب نمود.([425])

3- شرافت نسب پیامبر ج

نسب ایشان از بهترین و اصیلترین نسبها بود، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [آلعمران: 33]

«بدون تردید الله متعال آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران† را بر جهانیان برگزید.»

در صحیح مسلم، از واثله بن أسقعس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ اصْطَفَى كِنَانَةَ مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ، وَاصْطَفَى قُرَيْشًا مِنْ كِنَانَةَ، وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ، وَاصْطَفَانِي مِنْ بَنِي هَاشِمٍ»([426]«همانا الله متعال کنانه را از میان فرزندان اسماعیل÷، قریش را از بین کنانه، بنیهاشم را از قریش و مرا از میان بنیهاشم برگزید.»

از آنجا که بنیهاشم دارای فضایل و مکارم بودند و بهترین مردم در زمان فتنهها و بخشندهترین آنان به مسکینان و یتیمان به شمار میرفتند، اللهﻷ آنان را انتخاب کرد.

لقب بنیهاشم بر عمرو بن عبدمناف اطلاق گشت، چون نخستین فردی بود که نان را تکّهتکّه کرد و با خورشت مخلوط نمود و برای افرادی که دچار قحطی شده بودند، آبگوشت -غذایی خوشمزّه- ساخت. هر ساله تمام کسانی که برای مراسم حج به مکّه میآمدند، از سفرۀ وی غذا میخوردند و این سفره در تمامی شرایط -خوشی و ناخوشی- گسترده بود و هرگز برچیده نمیشد.

فرزند هاشم؛ یعنی عبدالمطّلب پدربزرگ پیامبر ج، بر این کار هاشم افزود و او حیوانات وحشی و پرندگان آسمان را نیز غذا میداد. همچنین نخستین فردی بود که در غار حرا، به عبادت پرداخت و نقل شده که نوشیدن شراب را بر خودش حرام و ممنوع ساخت.

به طور خلاصه، خاندان رسول الله ج با دارابودن اخلاقی والا و بخششها و فضایلی عملی و باطنی، بر سایر افراد قومشان برتری داشتند و سپس الله تعالی سیّدنا محمّد ج را از میان بنیهاشم برگزید و بهترینِ فرزندان آدم و سرور آنان گشت.([427])

4- دستیابی پیامبر ج به والاترین درجۀ اخلاقی

الله تعالی ایشان را بر صفاتی نیکو و ویژگیهایی پسندیده آفریده بود؛ پیامبر ج پیش از نبوّت، برترین فرد قوم خویش و بلکه بهترین انسانها از لحاظ زیرکی، داشتن فطرتی پاک و اخلاقی نیکو بودند.

همچنین مشهور به صداقت، امانتداری و آداب و رفتار عالی و زیبا بوده و به همین سبب، پیش از نبوّت نیز از جایگاه والایی برخوردار بودند تا جایی که لقب «امین» را به ایشان دادند.

رسول الله با همین ویژگیها بزرگ شدند و در جسم پاک و نفس پاکیزۀ ایشان، تمامی نیروها کامل گشت، امّا هرگز به دنبال مال و آوازه نبوده و چشم به مقام و شهرت ندوختند، تا اینکه وحی پروردگار جهانیان به نزدشان آمد. این موضوع اندکی بعد، بیان خواهد شد.([428])

5- امّیبودن پیامبر ج که خواندن و نوشتن نمی‎دانستند

این مورد، یکی از بزرگترین مقدّمات و دلایل بر صداقت نبوّت ایشان است؛ مردی که هرگز کتابی نخوانده و خطّی ننوشته و شعر و نثری بر زبان نیاورده و در میان آن امّت امّی رشد نموده است، دعوتی بزرگ و شریعتی آسمانی و عادلانه میآورد که هرج و مرج اجتماعی را ریشهکن کرده و برای پیروانش، سعادت ابدی را ضمانت میکند و آنان را از اسارت بردگی برای غیرالله، نجات میدهد.

تمامی این موارد، از مقدّمات و نشانههای صداقت نبوّت است.([429])

6- پرورش رسول الله ج در مکّۀ مکرّمه

شهر پاکی که اللهـ آن را برای ساخت نخستین خانۀ توحید و عبادتِ خالصانه و عبادات سالم برگزید.

الله متعال میفرماید:

﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكٗا وَهُدٗى لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [آلعمران: 96]

«همانا نخستین خانهای که برای [عبادت] مردم قرار داده شده، همان است که در مکّه وجود دارد، درحالی که پربرکت و [مایۀ] هدایت جهانیان است.»([430])

مبحث دوم: گزیدهای از نسب و زندگی پیامبر ج

نسب ایشان

محمّد بن عبدالله بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن کلاب بن مره بن کعب بن لؤي بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، که عدنان از قوم عرب و عرب از اولاد اسماعیل بن ابراهیمإ است.([431])

نام مادر پیامبر ج، آمنه؛ دختر وهب بن عبد مناف بن زهره است و زهره، برادرِ پدربزرگ رسول الله ج بود.

پدر پیامبر ج با آمنه ازدواج کرد و به همراه وی، سه روز در خانۀ اقوام آمنه ایستاد و دیری نپایید که باردار شد، امّا احساس سنگینی و ویار [تغییر اشتها و درخواست برخی از خوراکیها] نکرد، چنانکه عادت زنان نیرومند و سالم اینگونه است.([432])

زمانی که مادر ایشان، باردار شد، خوابی دید، و این مطلب، قبلاً بیان گردید.

تولّد پیامبر ج

در سال 571 م موافق با عام الفیل، رسول الله ج با آفرینشی کامل، چهرهای زیبا و جسمی سالم به دنیا آمدند.([433])

هنوز به دنیا نیامده بودند که پدر ایشان وفات کرد و از این رو، پدربزرگشان؛ عبدالمطّلب سرپرستی پیامبر را بر عهده گرفت و مادرشان، سه روز ایشان را شیر داد و پس از آن، عبدالمطّلب محمّد ج را به حلیمۀ سعدیه سپرد تا ایشان را شیر دهد.

شرخوارگی پیامبر ج در میان بنیسعد

قوم عرب عادت و رسم داشتند که فرزندانشان را به زنان شیرده بادیهنشین میسپردند، زیرا در بادیه، اسباب رشد و پرورش سالم جسمی وجود داشت.([434])

بدون تردید حلیمۀ سعدیه امور عجیبی را از این شیرخوار مشاهده نمود؛ از جمله اینکه وی با همسرش بهوسیلۀ مادهالاغی لاغر و بسیار کُند رفتار، به مکّه آمد و در راه بازگشت از مکّه، درحالی که پیامبر ج را در بغل داشت، این الاغ به سرعت میدوید و تمامی مرکبها را پشت سر میگذاشت و باعث تعجّب همسفران او شد.

حلیمه میگوید که سینهاش، شیری نداشت و کودک شیرخوارش از شدّت گرسنگی، همواره گریه میکرد، امّا همین که محمّد ج سینهاش را به دهان گرفت، بسیار پرشیر شد، به گونهای که سیّدنا محمّد ج و کودکش را شیر میداد و هردو سیر میشدند.

همچنین نقل میکند که سرزمین قومش؛ بنیسعد خشک و بیآب و علف بود و زمانی که شیردهی این کودک نصیبش شد، سرزمین آنها سرسبز و خرّم گشت و حیواناتشان زیاد گشت و نداری و فقرشان تبدیل به آسایش و راحتی شد.

پس از دو سال، حلیمه پیامبر ج را به مادر و پدربزرگ ایشان که در مکّه بودند، تحویل داد، امّا از مادر رسول الله ج خواست و اصرار کرد که اجازه دهد دوباره سیّدنا محمّد ج نزد وی بمانند، چون برکتهای پیامبر ج را برای خویش مشاهده نموده بود. در نتیجه، آمنه موافقت کرد و حلیمه باری دیگر با این کودک به سرزمینش بازگشت درحالی که دلش لبریز از شادی بود.

پس از دو سال دیگر؛ یعنی وقتی محمّد ج 4 ساله بودند، حلیمه ایشان را به مادرشان تحویل داد و آمنه تا زمان وفات خویش، سرپرستی پیامبر ج را بر عهده گرفت و در آن هنگام، رسول الله ج 6 ساله بودند. عبدالمطّلب نیز دو سال سرپرستی ایشان را بر عهده داشت و سپس از دنیا رفت و پیش از وفاتش، سفارش پیامبر ج را به فرزندش ابوطالب؛ عموی رسول الله ج کرد و او همانگونه که از خانوادهاش، مواظبت مینمود، از سیّدنا محمّد ج نیز نگهداری کرد.([435])

ابوطالب به سبب فقر و نداری، زندگی سختی داشت و از این رو، پیامبر ج در رفاه و آسایش بزرگ نشدند و میتوان گفت که این مورد، لطف و احسان الهی به این پیامبر بزرگ بود.

رسول الله ج از زمانی که در میان بنیسعد زندگی میکردند، به همراه برادران رضاعی خویش، مشغول گوسفندچرانی بوده و برای ساکنان مکّه، گوسفند میچراندند و با گرفتن مزد، از عهدۀ خویش برمیآمدند و عمویشان را برای نفقه به زحمت نمیانداختند.

سفر پیامبر ج با عموی خویش به شام و دیدار با بحیرای راهب

رسول الله ج به همراه عمویشان؛ ابوطالب برای تجارت، به سرزمین شام رفتند درحالی که سنّ ایشان 12 سال و 2 ماه و 10 روز بود. در آنجا، بحیرای راهب پیامبر ج را دید و پس از اینکه مهر نبوّت را در میان دو شانۀ محمّد ج مشاهده نمود، به عموی ایشان مژده داد و وی را از دشمنی یهود علیه رسول الله ج برحذر داشت.

سفر تجاری پیامبر ج با اموال أمّ المؤمنین خدیجهل

ایشان باری دیگر با مال خدیجهI؛ دختر خویلد به قصد تجارت، سفر نمودند و أمّ المؤمنین خدیجه بیشتر از آنچه به دیگران میداد، به رسول الله ج بخشید، زیرا در این تجارت، منافع فراوانی حاصل شد و بلکه منجر به سعادت وی در دنیا و آخرت گشت.

خدیجهل داناترین و کاملترین زن در میان قبیلۀ قریش بود، به گونهای که در دورۀ جاهلی، ملقّب به «طاهره» گشت، زیرا خویشتندار و پاکدامن و برخوردار از فضایل آشکاری بود.

ازدواج رسول الله ج با أمّ المؤمنین خدیجهل

با توجّه به سخنان بردۀ خدیجهI؛ یعنی میسرة دربارۀ اخلاق والا و فضایل برتری که در سفر به شام، از محمّد ج دیده بود و نیز به سبب بشارت بحیرا به عموی پیامبر ج در نخستین سفر ایشان به شام، خدیجهل به پیامبر ج علاقهمند شد و مشتاق ازدواج با ایشان گشت. او قبلاً ازدواج کرده و شوهرش از دنیا رفته بود و در نتیجه، این ازدواج مبارک صورت گرفت درحالی که پیامبر ج 25 ساله و أمّ المؤمنین خدیجهل تقریبا 40 ساله بودند.

رسول الله ج در زندگی خدیجهI، همسر دیگری نگرفتند و أمّ المؤمنین خدیجه را از همه بیشتر دوست داشتند. خدیجهل 10 سال پس از بعثت وفات نمود و پیامبر ج از وی بسیار یاد میکردند و از طرف او، صدقه داده و به دوستانش، هدیه میدادند. وی تمامی فرزندان رسول الله ج را به دنیا آورد مگر ابراهیم که از کنیزک ایشان؛ ماریه قبطی بود.

مطالب قبلی، مختصری از اخبار و سیرۀ پیامبر ج پیش از بعثت و شروع وحی بود.([436])

مبحث سوم: آغاز وحی

پیامبر ج بزرگ شدند و زمانی که به مرز 40 سالگی رسیدند و نیروی عقلی و جسمی ایشان کامل گشت، نخستین نشانههای وحی، خوابهای صادقانه بود که هر خوابی میدیدند، همچون روشنی صبح همانگونه که در خواب دیده بودند، آشکار میشد.

خلوت پیامبر ج در غار حرا و نزول وحی

سپس رسول الله ج علاقهمند به خلوت و تنهایی شده و به غار حرا در مکّۀ مکرّمه میرفتند و در آنجا چندین شبانهروز، به عبادت پرداخته و سپس نزد أمّ المؤمنین خدیجهل بازگشته و خوراکی و نوشیدنی برمیداشتند. پیامبر ج بر همین حالت بودند تا اینکه حقیقت با نزول قرآن کریم در ماه رمضان، به ایشان رسید و جبرئیل÷ برای رسول الله ج نمایان شد و نخستین آیات قرآن را از جانب پروردگار، به پیامبر ج تعلیم داد. او گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ﴾، پیامبر ج فرمودند: «ما أنا بقارئ»؛ «من [که] خواننده نیستم [و نمیتوانم بخوانم] جبرئیل÷ دوباره گفت: ﴿ٱقۡرَأۡ﴾ و محمّد ج فرمودند: «ما أنا بقارئ»؛ «من [که] خواننده نیستم [و نمیتوانم بخوانم] مرتبۀ سوم نیز همین درخواست و پاسخ تکرار شد و جبرئیل÷ پس از هریک از پاسخهای فوق، پیامبر ج را به سینهاش میچسباند و محکم فشار میداد تا جایی که ایشان به زحمت و سختی میافتادند.

وقتی سیّدنا جبرئیل در مرحلۀ سوم، پیامبر ج را رها کرد، نخستین آیات نازلشده از قرآن را بر رسول الله ج تلاوت نمود:

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ﴾ [العلق: 1-5]

«[ای پیامبر ج!] بخوان به نام پروردگارت که [هستی را] آفرید. [همان پروردگاری که] انسان را از خون بسته آفرید. بخوان، و پروردگارت [از همه] بزرگوارتر است. [همان] کسی که بهوسیلۀ قلم [نوشتن] آموخت. به انسان آنچه را نمیدانست، آموخت.»

با این آیات مهم که فرمان به فراگیری علم میدهد و ابتدای آفرینش انسان را روشن میسازد، نزول وحی بر پیامبر ج شروع شد و ایشان درحالی که دلشان میلرزید، امّا کاملاً استوار و محکم بودند، به نزد همسر خویش؛ خدیجهل بازگشته و فرمودند: «زَمِّلُونِي، زَمِّلُوني»؛ «مرا [با پارچهای] بپوشانید، مرا بپوشانید.» خدیجهل این کار را انجام داد تا ترس و لرزش جسم ایشان از بین رفت و أمّ المؤمنین خدیجه را باخبر ساخته و فرمودند: «لَقَدْ خَشِيتُ عَلَى نَفْسِي»؛ «بدون تردید برای خودم نگران شدم.»

امّا خدیجهل گفت: «هرگز، سوگند به الله متعال که او تو را رسوا و خوار نخواهد ساخت، زیرا صلۀ رحم را اجرا میکنی، مشکلات [دیگران] را به دوش میکشی، به [افراد] مستمند کمک میکنی، مهماننواز هستی و در سختیها، مردم را یاری مینمایی.»

این زن عاقل استدلال نمود فردی که برای مردم خیر و خوبی میخواهد، هرگز الله تعالی وی را خوار نخواهد کرد و سنّت الهی میطلبد که پاداش از جنس عمل باشد.

سپس أمّ المؤمنین خدیجه به همراه پیامبر ج نزد پسرعموی خویش؛ ورقه بن نوفل رفت که وی در دوران جاهلیّت مسیحی شده بود و انجیل را به زبان عبری مینوشت و بر اثر پیری، نابینا گشته بود. خدیجهل به او گفت: سخنان محمّد ج را بشنو. ورقه پرسید: ای پسرِ برادرم! چه دیدی؟ رسول الله ج آنچه مشاهده کرده بودند را به او خبر دادند و ورقه گفت: این همان ناموسی([437]) است که بر موسی÷ نازل شد، ای کاش من جوان میبودم و ای کاش زمانی که قومت تو را بیرون میکنند، من زنده باشم!

پیامبر ج فرمودند: «أَوَمُخرجيَّ هُم؟!»؛ «آیا آنان مرا بیرون میکنند؟!» ورقه پاسخ داد: «آری، هرگز کسی مثل آنچه تو آوردی را نیاورده، مگر اینکه با وی دشمنی شده و اگر تا آن زمان زنده بمانم، تو را با تمام وجود کمک خواهم کرد.» پس از آن، ورقه وفات نمود و وحی مدّتی قطع گردید.([438])

به مدّت 3 سال، وحی نازل نشد و در این زمان، آمادگی پیامبر ج زیاد گشت و اشتیاق و علاقۀ ایشان، شدّت گرفت.

پیامبر ج میفرمایند: «بَيْنَا أَنَا أَمْشِي، سَمِعْتُ صَوْتًا مِنَ السَّمَاءِ، فَرَفَعْتُ بَصَرِي قِبَلَ السَّمَاءِ، فَإِذَا المَلَكُ الَّذِي جَاءَنِي بِحِرَاءٍ، قَاعِدٌ عَلَى كُرْسِيٍّ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ، فَجُئِثْتُ([439]) مِنْهُ، حَتَّى هَوَيْتُ إِلَى الأَرْضِ، فَجِئْتُ أَهْلِي فَقُلْتُ: زَمِّلُونِي زَمِّلُونِي»([440]«در حالی که راه میرفتم، ناگهان صدایی از آسمان شنیدم، چشمانم را به سمت آسمان بلند کردم، همان فرشتهای که در غار حراء نزدم آمد را دیدم که بر روی صندلی موجود در بین آسمان و زمین، نشسته بود. من از این [صحنه] ترسیدم و بر زمین افتادم. سپس نزد خانوادهام آمده و گفتم: مرا [با پارچهای] بپوشانید، مرا بپوشانید.»

رسول الله ج فرمودند که از این ماجرا ترسیدند، امّا این وحشت کمتر از ترس موجود در نخستین مرحلۀ وحی بود. سپس به خانه بازگشته و با لباس یا پارچهای پوشانده شدند.

پس از آن، اللهﻷ آیات زیر را بر ایشان نازل فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُدَّثِّرُ١ قُمۡ فَأَنذِرۡ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ﴾ [المدّثّر: 1- 5]

«ای جامه بر سر کشیده! برخیز و بیم ده و پروردگارت را بزرگ شمار و لباسهایت را پاکیزه دار و از پلیدی دوری کن.»

یعنی ای جامه به خود پیچیده! برخیز و مردم را بهوسیلۀ قرآن کریم، بیم بده و دعوت و رسالت الهی را به آنان برسان و لباس و اعمالت را از آلودگیهای شرک پاک نما و از بتها دوری کن و از مشرکان و بتپرستان، بیزار و متنفّر باش.

پیدرپی نازلشدن وحی و رساندن دعوت و پیام الهی توسّط پیامبر ج

سپس وحی شدّت گرفت و پشت سر هم نازل میشد و رسول الله ج رسالت و دعوت پروردگار خویش را به مردم میرساندند، زیرا الله تعالی ایشان را از طریق وحی، فرمان داده بود تا مردم را به پرستش الله یگانه و پذیرش دین اسلام فرا خوانند؛ همان دینی که اللهأ آن را برای مردم پسندید و ادیان دیگر را منسوخ ساخت. بنابراین پیامبر ج مردم را براساس حکمت و موعظۀ نیک و مجادله و مناقشه به روش احسن، برای پرستش الله بیهمتا و پذیرش دین اسلام فرا میخواندند.([441])

نخستین افرادی که دعوت رسول الله ج را پذیرفتند، أمّ المؤمنین خدیجه از میان زنان، ابوبکر صدّیق از بین مردان و علّی بن أبیطالبش از میان کودکان بودند. پس از آن، مردم پیدرپی مسلمان میشدند و در نتیجه، اذیّت و آزار مشرکان علیه رسولاللهج زیاد گشت و ایشان را از مکّه بیرون کردند و یارانشان را با سختترین شکنجهها اذیّت نمودند. بنابراین پیامبر ج به مدینه هجرت کردند و نزول وحی ادامه یافت و محمّد ج به دعوت و جهاد و فتوحات خویش ادامه داده تا اینکه پیروزمندانه به مکّه بازگشته و آنجا را فتح کردند.

سپس اللهﻷ دین را برای ایشان کامل ساخت و چشمان پیامبر ج را با عزّت و قدرت اسلام و پیروزی مسلمانان، خنک کرد و بالاخره در سنّ 63 سالگی از دنیا رفتند که از این 63 سال، 40 سال پیش از نبوّت و 23 سال در زمان نبوّت و رسالت ایشان بود.([442])

الله متعال رسالتهای آسمانی را با دین اسلام و رسالت پیامبر ج به پایان برد و اطاعت از ایشان را بر تمامی انسانها و جنّیان واجب گرداند؛ هرکس از رسول الله ج پیروی نماید، در دنیا خوشبخت میگردد و در آخرت، وارد بهشت میشود، امّا کسی که نافرمانی کند، در دنیا بدبخت شده و در آخرت، وارد دوزخ میگردد.

پس از وفات پیامبر ج، صحابهش راهشان را ادامه داده و دعوتشان را به مردم رساندند و بهوسیلۀ اسلام، کشورها را فتح نمودند و دین حق را در سرتاسر دنیا منتشر و گسترش دادند.

دین رسول الله ج تا قیامت باقی خواهد ماند.

پس دیدگاه تو دربارۀ این فرد أمّی که در میان افراد أمّی پرورش یافت و دست به چنین اصلاحی زد، چیست؟ اصلاحی که تاریخ تمامی بشر را در زمینۀ احکام و سیاست و سایر امور دینی و دنیوی تغییر داد! و این اصلاح به همراه زبان وی، در مدّت یک قرن، از حجاز به دورترین و آخرین مرزهای اروپا و آفریقا از سمت غرب و به مرزهای چین از سمت شرق رسید و تمامی ملّتها در برابرش سر فرود آوردند و دولتها خوار و ذلیل شدند و قبل از جسمها، دلها به آن روی آورده و نتیجۀ تمامی فتوحاتش، تمدّن، آبادانی، عدالت، رحمت و پیدایش علوم عقلی و تجربی بر دستان این امّت بود؛ امّتی که فاصلۀ چندانی با دوران أمّیّت خویش نداشتند و امّتی که قرآن کریم آنان را تزکیه نمود و فهماند که اصلاح انسان منجر به اصلاح جهان و هستی میشود. پس آیا امکان دارد این موارد بوسیلۀ چیزی غیر از وحیِ پروردگار حکیم و علیم و تأییدی آسمانی از سوی آفریدگار عزیز و قدیر و رحیم، صورت گرفته باشد؟!([443])

بخش دوم: اخلاق و اسراری از سیرۀ پیامبر ج

مبحث اول: اخلاق رسول الله ج

مبحث دوم: رحمت در سیرۀ پیامبر ج

مبحث سوم: برخی از اسرار سیرۀ پیامبر ج

مبحث اول: اخلاق پیامبر ج

پیامبر ما محمّد ج بهترینِ مردم و پاکترین، بلندمرتبهترین، باارزشترین و خوشاخلاقترینِ انسانها و گرامیترینِ آنها نزد الله تعالی است. الله متعال از روی علم و آگاهی، ایشان را برگزید و بهوسیلۀ رسالت، گرامی داشت و با وحی تأیید نمود.

الله تعالی رسول الله ج را بر صفاتی پسندیده و ویژگیهایی نیکو آفرید، سپس ایشان را به زیبایی ادب نمود و به نکویی پرورش داد و از این رو، اخلاق پیامبر ج [بر اساس] قرآن کریم بود، چنانکه وقتی از أمّ المؤمنین عایشهل دربارۀ اخلاق ایشان سؤال شد، همین پاسخ را داد.

هدف اصلی تأدیب و تهذیب، پیامبر ج بوده و سپس این نور از ایشان به تمامی مخلوقات میتابد؛ به عبارتی دیگر، رسول الله ج بهوسیلۀ قرآن کریم، تأدیب و تهذیب شدند، سپس انسانها توسّط ایشان، مؤدّب گشتند و زمانی که الله تعالی آفرینش و صفات پیامبر ج را کامل نمود، در توصیف این انسان بزرگ فرمود:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]

«و قطعاً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»

علما سخنان و مطالبی را دربارۀ صفات و اخلاق پیامبر ج نگاشتهاند. آنان در مورد بردباری، عفو، مهربانی، دلسوزی، حیا، دلیری، بخشندگی، بزرگواری، صداقت، نکویی، وفاداری، امانتداری، ایثار، فروتنی، خوشاخلاقی و نرمی و خوشبرخوردی و امثال این صفات که رسول الله ج در تمامی آنها به اوج رسیده بودند، سخن گفتهاند.

کسی که به پیامبر ج اقتدا نماید و از اخلاق ایشان الگو بگیرد، در قویترین و بهترین پناهگاه قرار دارد.

پیروی از رسول الله ج باعث عزّت و حفاظت و یاری آدمی میشود، همانگونه که منجر به هدایت و رستگاری و نجات میگردد. اللهـ سعادت دنیا و آخرت را در پیروی از پیامبر ج و بدبختی دنیا و آخرت را در نافرمانی از ایشان نهاده است.

بنابراین پیروان محمّد ج برخوردار از هدایت، امنیّت، رستگاری، عزّت، حمایت، یاری، محبّت، تأیید و زندگی خوش در دنیا و آخرتند.

امّا مخالفان ایشان دچار خواری، حقارت، ترس، گمراهی، رسوایی و بدبختی در دنیا و آخرت میشوند.([444])

بر این اساس، انتشار و گسترش صفات پسندیده و اخلاق کریمانۀ پیامبر ج بهترین و استوارترین راه برای ریشهکنساختن فساد و شکست باطل و بلکه نردبان عزّت و سعادت و راهِ آرامش و نجات است.

در ادامه، به طور مختصر مطالبی از آنچه عالمان دربارۀ اخلاق پیامبر ج ثبت نمودهاند، بیان میگردد بدون بیان سندها یا دادن ارجاعات فراوان، زیرا این نوشتار گنجایش شرح و تفصیل را ندارد.

برخی از مطالبی که در مورد اخلاق رسول الله ج گفته شده، از این قرار است:

ایشان بردبارترین، دلیرترین، عادلترین و عفیفترین مردم بودند.

پیامبر ج بخشندهترینِ انسانها به شمار میرفتند، به گونهای که هرگز دینار و درهمی را در شب، نزد خویش نگه نمیداشتند و اگر مالی از ایشان باقی میماند و کسی را نمییافتند که این مال را به او بدهند و شب فرا میرسید، به منزل نمیآمدند تا اینکه آن مال را به فرد نیازمند داده و خود را راحت میکردند.

از آنچه الله متعال به ایشان بخشیده بود، فقط قُوت و روزی یک سال خویش را برمیداشتند که معمولا خرما و جو بود و بقیّۀ اموال را در راه رضایت الله تعالی انفاق نموده و هر قدر که از ایشان درخواست میشد، میبخشیدند و حتّی گاهی اوقات، از ذخیرۀ سالانۀ خویش انفاق نموده و پیش از پایان سال، خودشان نیاز به آن مال داشتند اگر مال دیگری به دست نمیآوردند.

سیّدنا محمّد ج کفش خویش را وصله و لباس خود را پینه میزدند. در کارهای خانه کمک میکردند و در تکّهنمودن گوشت، با خانوادۀ خویش همراهی مینمودند. باحیاترین مردم بوده و هرگز چشمان خویش را در چهرۀ کسی خیره و ثابت نگه نداشتند.

دعوت و مهمانی برده و فرد آزاد را میپذیرفتند و هدیۀ دیگران را قبول میکردند اگرچه یک جرعه شیر یا ران خرگوشی میبود و بر این اکتفا نموده و آن را میخوردند، امّا صدقه را قبول نمیکردند و دعوت و مهمانی کنیزک و فرد مسکین را اجابت میکردند.

برای رضای الله تعالی و نه برای خویش خشمگین میشدند؛ از شدّت گرسنگی، سنگ به شکم میبستند، آنچه حاضر بود را خورده و هرچه یافت میشد را رد نمیکردند و از خوردن غذای حلال، سر باز نمیزدند. اگر خرمای بدون نان مییافتند، آن را میخوردند و اگر گوشت بریان هم میبود، آن را تناول میکردند. نان گندم یا نان جو و حلوا یا عسل برایشان فرقی نداشت. اگر شیر بدون نان مییافتند، به همان شیر اکتفا کرده و اگر خربزه و کدو و امثال آن یا خرمایی مییافتند، آن را تناول میکردند.

پیامبر ج به عیادت بیماران میرفتند، در تشییع جنازهها شرکت میکردند و بدون نگهبان و محافظ، به تنهایی در میان دشمنانشان میرفتند.

ایشان متواضعترین، باوقارترین، بیتکبّرترین و بلیغترین مردم بودند با وجود اینکه سخنشان طولانی نمیشد. همچنین خوشروترینِ انسانها به شمار میرفتند و چیزی از امور دنیا، آرامش رسول الله ج را بر هم نمیزد و برایشان مهم نبود.

هر لباسی که مییافتند، آن را میپوشیدند؛ گاهی اوقات، دستار و عبا، در برخی موارد، پارچۀ سیاه یمانی و گاهی اوقات، جبّهای پشمین بر تن میکردند و هر لباس و پوشش جایزی که یافت میشد را میپوشیدند.

پیامبر ج بر هر مرکبی، سوار میشدند؛ گاهی بر اسب، گاهی بر شتر، برخی اوقات بر قاطر سفید خالدار [با خالهای سیاه]، گاهی بر الاغ و در برخی موارد نیز پیاده و پابرهنه راه میرفتند.

با فقیران مینشستند و به همراه مسکینان غذا میخوردند. انسانهای خوشاخلاق را گرامی داشته و با نیکی به بزرگان و شرافتمندان، با آنان دوست میشدند. صلۀ رحم را با خویشاوندان رعایت میکردند بدون اینکه کسی را بر دیگران ترجیح دهند.

هرگز بر کسی ستم نکرده و عذرخواهی افراد را میپذیرفتند. مزاح میکردند، امّا فقط حقیقت را بر زبان میآوردند. تبسّم میکردند نه قهقهه، با خانوادۀ خویش مسابقه میدادند و اگر صدایی در نزد ایشان بلند میشد، صبر مینمودند.

تمامی اوقاتشان را در راه رضایت الله تعالی یا برای انجام امور ضروری خویش میگذراندند.

انسان مسکین را به سبب فقر و نداری تحقیر نمیکردند و از پادشاه و حاکم به سبب پادشاهیاش نمیترسیدند و هردو تا را به طور یکسان و برابر، به سوی اللهﻷ فرا میخواندند. بدون تردید الله متعال به پیامبر سیرهای والا و سیاستی کامل بخشیده بود، درحالی که ایشان أمّی بودند و هرگز چیزی را نخوانده و ننوشتند.

در سرزمین جهالت و صحرا، در حالت فقر و چراندن گوسفندان رشد و پرورش یافتند درحالی که پدری نداشتند، امّا الله تعالی تمامی محاسن اخلاق، شیوههای ستوده، اخبار اوّلین و آخرین، اسباب نجات و رستگاری در آخرت، عوامل کامیابی و رهایی در دنیا، فراگیری خوبیها و فضیلتها و ترک زواید و امور غیرضروری را به ایشان آموخت.

رسول الله ج هرگز کسی از مؤمنان را دشنام ندادند، بلکه همواره آرزوی بخشش و رحمت برای آنان داشتند و هرگز زن یا خادمی را نفرین نکردند.

هرگز فردی را با دست خویش نزدند مگر اینکه در راه الله متعال و جهاد میبود. هرگز از کسی انتقام نگرفتند مگر در جایی که حرمت الهی شکسته میشد. هرگاه در میان دو کار مخیّر میشدند، آسانترین کار را اگر منجر به گناه یا قطع صلۀ رحم نمیشد، انتخاب میکردند و به شدّت از گناه و قطع صلۀ رحم پرهیز میکردند و در این زمینه، بهترینِ مردم بودند.

هر فرد آزاد، برده یا کنیزی که نزدشان میآمد، در برطرفنمودن نیازش، به او کمک میکردند.

درشتخو و سنگدل نبودند و در بازارها فریاد نمیزدند. پاسخ بدی را با بدی نمیدادند، بلکه میبخشیدند و صرفنظر میکردند.

یکی از ویژگیهای اخلاقی رسول الله ج این بود که هرکس را میدیدند، ابتدا ایشان سلام میکردند و فردی که برای کاری نزدشان میآمد، صبر میکردند تا اینکه کارش تمام شود و خود آن فرد کار خویش را به پایان برد.

اگر کسی دست پیامبر ج را میگرفت، تا زمانی که خود آن فرد دستش را رها میکرد، پیامبر ج دست او را میگرفتند و وقتی با یکی از یارانشان دیدار میکردند، ایشان شروع به مصافحه نموده، دستش را میگرفتند و انگشتانش را گرفته و فشار میدادند.

در اغلب موارد، هنگام نشستن دو پای خویش را بلند کرده و آنها را با دست میگرفتند؛ مثل اینکه انسان دو پایش را با پارچهای ببندد. محلّ نشستن ایشان از محلّ نشستن صحابهش تشخیص داده نمیشد، زیرا هر جا که خالی بود، مینشستند و هرگز پاهای خویش را در جلوی یارانشان دراز نکردند تا مکان را بر کسی تنگ کنند مگر اینکه محلّ وسیعی میبود.

هرکس که نزد ایشان میآمد را گرامی میداشتند و بسا اوقات لباس خویش را پهن نموده تا فردی که هیچ نوع خویشاوندی و رابطۀ شیرخوارگی با ایشان نداشت، بر روی آن بنشیند.

متکّای خویش را به فردی که نزدشان میآمد، میدادند و اگر آن فرد نمیپذیرفت، آن قدر اصرار میکردند تا وی قبول میکرد.

هرکسی که با پیامبر ج دوست میشد، گمان میکرد که او را از همه بیشتر دوست و گرامی میدارند و رسول الله ج به تمامی کسانی که در مجلس ایشان حضور داشتند، به یک اندازه نگاه میکردند و به سخنانشان گوش داده و با آنان سخن گفته و نیکی و توجّه مینمودند.

مجلس پیامبر ج، مجلس وقار، بردباری، حیا، خوبی و امانتداری بود و در آنجا صدایی بلند نمیگشت، حرمتها شکسته نمیشد و لغزشها تکرار و منتشر نمیگشت.

شکستهنشدن حرمتها یعنی اینکه آبروی مردم حفظ میگشت و از آنان به بدی یاد نمیشد. بنابراین مراد از حرمتها، آبرو و اسرار مردم است.

لغزش یعنی سخن یا عمل ناپسندی که به طور ناگهانی و غیرارادی صادر شود و مراد این است که همنشینان رسول الله ج رازنگهدار بوده و از کار بیهوده پرهیز مینمودند و اگر کسی از آنان دچار لغزش میشد، افراد حاضر در آن جلسه، خبرپراکنی و رسواسازی نمیکردند.

این صفت یکی از آداب بزرگ و مهم قوم عرب به شمار میرود، چنانکه ودّاک بن ثمیل؛ یکی از شاعران حماسهسرا میگوید:

وَأَحْلامُ عَادٍ لا يَخَافُ جَلِيسُهُمْ

إِذَا نَطَقَ الْعَوْرَاءَ غَرْبُ لِسَانِ

و عاقلان قوم عاد که همنشینشان ترسی ندارد اگر فردی که سخنش نامفهوم و پیچیده است، سخن ناپسندی بر زبان آورد [چون میدانند که آنان رازنگهدارند].

همچنین در آن مجلس، وقتی پیامبر ج سخن میگفتند، صحابهش سخنشان را قطع نمیکردند و هرگاه ایشان ساکت میشدند، آنان شروع به سخنگفتن مینمودند. در نزد رسول الله ج، با یکدیگر اختلاف و مخاصمه نمیکردند و اگر اختلاف و نزاعی داشتند، آن را ادامه نمیدادند و طولانی نمیکردند. اگر فردی از آنان سخن میگفت، سکوت میکردند و به سخنانش گوش میدادند تا حرفش تمام میشد. حتّی به سخنان آخرین نفری که در نزد رسول الله ج سخن میگفت، به اندازۀ همان نفر اول، توجّه و دقّت میکردند.

پیامبر ج با آنان میخندیدند و از آنچه آنان تعجّب میکردند، اگر آداب و شرایط رعایت میگشت، ایشان نیز شگفتزده میشدند.

اگر فردی ناشناس با گفتار یا پرسش خود، پیامبر ج را آزار میداد، ایشان صبر میکردند

به گونهای که گاهی اوقات، صحابهش این کار را نمیپسندیدند، امّا در جلوی پیامبرج بیادبی و پیشدستی نمیکردند و از صبر و مهربانی و برآوردهساختن خواستۀ نیازمند که پیامبر ج به آنان آموخته بودند، سر باز نمیزدند.

یکی از صفات پیامبر ج این بود که اصل گفتگو را رعایت میکردند؛ کسی که -با عدالت و انصاف- سیرۀ ایشان را بررسی نماید، به وضوح میبیند که رسول الله ج از این لحاظ، در برترین درجه و بالاترین مقام و زیباترین آداب و والاترین شیوه قرار دارند.

این موضوع عجیب نیست، زیرا پیامبر ج بهترینِ مردم بودند و سیرۀ ایشان برترین نمونه از زندگی بشر است.

رسول الله ج در شرایط و حالات متفاوتی از صلح و جنگ و سختی و آسانی زندگی کردند و با وجود این، فرستادهای برگزیده، سروری مورد اطاعت، پدری مهربان، همسری وفادار، معلّمی نمونه و دوستی صمیمی بودند.

پیامبر ج با کوچک و بزرگ، نیکوکار و بدکار، مؤمن و کافر، محارب و متخاصم و غیر آن، مرد و زن و آشنا و بیگانه، رفتار و نشست و برخاست داشتند و در تمامی این شرایط و رفتارها، گفتگو را به عنوان اصلی عملی و نه صرفاً زبانی رعایت میکردند و به گونهای نبود که این معیار و قانون، هیچ معنویّت و اعتباری در واقع نداشته باشد.

رسول الله ج یارانشان را به قصد اکرام و دلجویی، با کنیه صدا میزدند و اگر کسی کنیه نمیداشت، برایش کنیه میساختند و با همان کنیه شناخته و نامیده میشد. همچنین زنانی که فرزند داشتند را با کنیه صدا میزدند و برای زنانی که بچّه نداشتند، کنیه تعیین میکردند و حتّی با کنیهساختن برای کودکان، دل آنان را به دست میآوردند.

پیامبر ج از همه دیرتر خشمگین میشدند و از همه زودتر آشتی میکردند، مهربانترین و بهترین بشر برای مردم بودند و هرگز به گونهای سخن نمیگفتند که کسی ناراحت شود.

برخی از صفات و ویژگیهای پیامبر ج بیان گردید و از الله تعالی میخواهیم که به ما توفیق دهد به بهترین روش از پیامبر ج پیروی نماییم و الگو گیریم و با راهنمایی ایشان، راه یابیم.([445])

مبحث دوم: رحمت در سیرۀ نبوی

الله متعال در توصیف پیامبر ج و با بیان احسان بر امّت اسلامی میفرماید:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾ [آلعمران: 159]

«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند. بنابراین از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن و هرگاه که تصمیم گرفتی، بر الله توکّل نما، زیرا که الله تعالی توکّلکنندگان را دوست دارد.»

شیخ محمّد طاهر بن عاشورw در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «نرمی مذکور در این آیه، مجاز از خوشخلقی و گشادهرویی با امّت اسلام و صرفنظر از آزار و ستم مشرکان و بخشش لغزشهاست.»([446])

همچنین میگوید: «الله متعال محمّد ج را درحالی که بر رحمت و مهربانی آفریده شده بودند، فرستاد و از این رو، نرمی ایشان رحمتی از جانب الله تعالی به مسلمانان برای اجرای شریعت اسلام بدون سهلانگاری و به نرمی و با کمک بر دسترسی و عمل به آن بود. به همین سبب، نرمی پیامبر ج را با رحمت الهی که در وجود ایشان نهاده شده است، بیان فرمود، زیرا رسول الله ج برای تمامی مردم مبعوث گشتند، امّا اللهـ براساس حکمتی که اراده نموده بود، خواست ابتدا دعوت ایشان در میان قوم عرب قرار گیرد و سپس آنان دین اسلام را به جهانیان برسانند.

قوم عرب مشهور به غیرت و نپذیرفتن ستم و سلامت فطرت و زودفهمی بودند.

آنان نخستین کسانی بودند که دین را دریافت کردند و به همین علّت، شدّت و تندخویی شایستۀ این قوم نبود و برای تبلیغ و رساندن شریعت به آنان، نیاز بود که از این صفات دست کشند و از این طریق، دشمنی و ستیزهای که تنها مانع در میان آنان و پذیرش حقیقت بود را رها کنند.

نقل شده که بخشش و عفو و رحمت رسول الله ج باعث مسلمانشدن افراد فراوانی شد. عیاض/ برخی از این موارد را در کتاب الشّفا آورده است.([447])

الله متعال در توضیح اینکه رسالت پیامبر ج رحمتی برای تمامی جهانیان است، میفرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأنبياء: 107]

«و [ای پیامبر ج!] تو را فقط رحمتی برای جهانیان فرستادیم.»

آیۀ فوق با قویترین اسلوب تأکید؛ یعنی اسلوب حصر، رحمتبودن پیامبر ج را تأیید و تأکید نمود و ادات و ابزار این اسلوب، حروف نفی و استثناست و بنابراین نشان میدهد که رحمت مزبور، عام و فراگیر است.

ابن قیّم/ میگوید: «صحیحترین دیدگاه دربارۀ آیۀ: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأنبياء: 107]، این است که آیۀ مذکور عام بوده و این مورد را به دو صورت میتوان بیان کرد:

1. اینکه تمامی جهانیان از رسالت رسول الله ج فایده بردند؛ پیروانشان به سعادت دنیا و آخرت رسیدند و دشمنان پیامبر ج که علیه ایشان جنگیدند نیز تسریع در کشتهشدن و مرگ آنان، برایشان بهتر از زندگی بود، چون اگر زنده میماندند، عذابشان در آخرت، بیشتر و شدیدتر میگشت و از آنجا که بدبختی بر آنان مقدّر شده بود، برای آنان، تسریع در مرگ بهتر از عمر طولانی به همراه کفر بود.

همپیمانان پیامبر ج نیز در سایۀ پیمان و ضمانت ایشان زندگی کردند و به سبب پیمانی که بستند، بدیهایشان کمتر از افرادی که علیه پیامبر ج جنگیدند، بود.

و منافقان به سبب اظهار ایمان، خون و اموال و خانواده و احترامشان حفظ گردید و احکام مسلمانان؛ همچون ارث و ... بر آنان اجرا گشت.

ملّتهایی که از پیامبر ج دور بودند نیز از این طریق فایده بردند که الله تعالی به سبب رسالت ایشان، عذاب عمومی را از ساکنان زمین برداشت و در نتیجه، تمامی جهانیان از رسالت پیامبر ج نفع بردند.

2. پیامبر ج رحمت برای هر انسانی بودند، امّا مؤمنان این رحمت را پذیرفتند و در دنیا و آخرت، از آن بهره بردند، ولی کافران آن را رد نمودند و عملشان باعث نشد که رحمتبودن رسول الله ج از بین برود، بلکه فقط این افراد آن را انکار کردند؛ مانند اینکه گفته شود: فلان چیز دوای فلان بیماری است و اگر کسی از آن استفاده نکند، دوابودنش برای فلان بیماری از بین نمیرود.»([448])

ابن عاشور/ در تفسیر آیۀ مزبور چنین میآورد: «این آیه مشتمل بر وصفی جامع و فراگیر برای بعثت پیامبر ج است.

برتری آن بر سایر شرایع این است که عام و مداوم؛ یعنی رحمت برای تمامی جهانیان است.»([449])

وی در ادامه میگوید: «این موضوع به دو صورت آشکار میگردد: اول اینکه نفس پاک ایشان آمیخته و خوگرفته به ویژگی رحمت است و دوم اینکه احکام شریعت اسلام باعث گسترش و شمول رحمت میگردد.»([450])

مبحث سوم: برخی از اسرار سیرۀ نبوی

سیرۀ درخشان و زیبای پیامبر ج سرشار از درسهایی آموزنده و دارای اسرار فراوانی است؛ از جمله:

1- هر اندازه دربارۀ سیرۀ نبوی نوشته و گفته شود، پایانی ندارد

زندگینامۀ افراد بزرگ – به طور کل- اگر یک یا چندین مرتبه بیان یا نوشته شود، تمام میگردد و سخن در این زمینه کاری تکراری به شمار میرود و همان تلاش پیشینیان، متأخّران را از تحقیق و نگارش در این باره، بینیاز میسازد.

امّا مورّخان و راویان از ابتدای اسلام تاکنون به سیرۀ پیامبر ج توجّه نموده و کتابهای فراوانی به چندین زبان نوشته شده و هنوز هم موضوعی جدید به شمار میرود و بلکه – با وجود فراوانی مطالب و سخنانی که در این مورد بیان میگردد- روز به روز بر تازگی و جذّابیّتش افزوده میشود.

بر این اساس، اگر بخواهی دربارۀ موضوعی از موضوعات علمی، فکری، اخلاقی، رفتاری، اجتماعی، سیاسی، بیانی و بلاغی، زبانی و... تحقیق نمایی، موارد فراوانی را در سیرۀ رسول الله ج مییابی که هدف و نیاز پژوهشگر را برآورده میسازد و علاوه بر این، مطالب دیگری نیز برای کسی که بیشتر بخواهد، وجود دارد. بنابراین سیرۀ نبوی چشمۀ بزرگ و لبریزی است که خیر بیرون میریزد و با وجود تفاوت در علاقهها و گرایشها، تمامی مردم از آن بهره میبرند. هرچند موضوعی که سیرۀ نبوی آن را بررسی مینماید متّکی بر تجربه و فکری که براساس دلیل و برهان باشد و بهوسیلۀ آن ردّ و نقض شود، نیست – یعنی مانند نظریّههای علمی که با گذشت زمان، دچار تجدید و تغییر میشوند، نیست- و بلکه از لحاظ اصل و مبدأ، بر پایۀ نقل و روایت است و با وجود این، میدان و زمینۀ وسیعی برای استنباط احکام، قوانین، قواعد علوم، محاسن آداب و اخلاق و امثال آن به شمار میرود.([451])

2- ستم بر مقام نبوّت باعث انتشار فضایل پیامبر ج میگردد

چقدر دشمنان اسلام از روی نادانی یا انکار حقیقت، بر سیرۀ نبوی ستم روا داشتند و به نتیجهای نرسیدند! و بسا اوقات این ستم باعث شد که پژوهشگران از روی انصاف و شناخت حقیقت، به آن توجّه کنند و در نتیجه، حقیقت و خیر یا بخشی از آن را بیابند!

3- اللهﻷ مردم را در توجّه به سیرۀ نبوی، به دو گروه تقسیم نمود

میتوان گفت از احسانات الله تعالی بر پیامبرش ج این بود که مردم را در توجّه به سیرت نبوی، به دو گروه تقسیم کرد؛ گروهی که آن را پذیرفتند و گروهی انکار نمودند، زیرا پیامبر ج نورند و کسی که نور را بشناسد، برای خودش گواهی به دیدن و بینایی میدهد، امّا فردی که آن را انکار نماید، علیه خویش شهادت به کوری داده، ولی نور در هردو حالت، نور است.

4- هدف اصلی بررسی سیرۀ نبوی، فقط برطرفنمودن نیاز علم و درس نیست

نیاز مردم به این سرچشمه از لحاظ محبّت و هدایت، بیشتر از نیاز عالمان به تحقیق و درس است. هرکس که در دلش بویی از ایمان باشد، هر اندازه هم در مسائل دینی کوتاهی نماید، باز خود را متّصل به محمّد ج میبیند و دوست دارد که این رابطه را محکمتر سازد.

محبّت به رسول الله ج برخاسته از محبّت به الله تعالی است و از این رو، محمّد ج – با وجود مقام رفیعش- فقط بشر و فرستادۀ الهی است.([452])

5- سیرۀ نبوی بیشترین تأثیر را در اصلاح رفتار و رشد احساسات شرافتمندانه دارد

بدون تردید سیرۀ پیامبر ج آینهای است که در آن، بهترین و زیباترین تصویر زندگی بشر منعکس و پدیدار میگردد، زیرا رسول الله ج با سخنان و اعمال و سایر امورش، الگوی برتر را ترسیم نمودند؛ الگویی که باید تلاش بشر در رفتارش برای دستیابی به کمال مطلوب، متوجّه و براساس آن باشد.([453])

6- سیرۀ نبوی برای تمامی مردم با وجود اختلاف در احوال، معلوم و مشخّص است و تأثیرات آن از تمامی جنبهها برایشان روشن است

بدون تردید این مطلب یکی از بزرگترین اسرار بزرگی و جاودانگی سیرۀ رسولاللهج است، زیرا در صورتی سیرۀ فردی از مردم، الگو برای دیگران میشود که روشن و معلوم و منزّه از عیوب و نواقص باشد.

و قطعاً زندگی پیامبر ج کاملاً در تمامی مراحل؛ از زمان ازدواج پدرشان؛ عبدالله با مادرشان؛ آمنه تا زمان وفات خودشان روشن و مشخّص است.

ما مطالب و معلومات فراوانی از دوران تولّد، کودکی، جوانی، کسب و کار ایشان پیش از نبوّت و سفرهایشان به خارج از مکّه تا زمانی که الله تعالی ایشان را به عنوان رسولی گرامی مبعوث نمود، در اختیار داریم و میدانیم.

پس از این نیز تمامی احوالشان را به شکلی دقیقتر و روشنتر و کاملتر میشناسیم، به گونهای که سیرۀ ایشان همچون خورشید برایمان روشن است و این مسأله باعث شده که یکی از ناقدان غربی چنین اعتراف نماید: «بدون تردید محمّد ج تنها فردی است که تولّد و زندگی ایشان همچون روشنی خورشید مشخّص و معلوم است.»([454])

علما سیرۀ نبوی را به طور دقیق ثبت کرده و جزئیّاتی که به ذهن انسان خطور نمیکند را بیان نمودهاند!

اگر انسان فهرست یکی از کتابهای موجود دربارۀ سیره و صفات پیامبر ج را بررسی نماید، این مطلب را به روشنی مییابد.([455])

پیامبر ج از نقل و بیان اعمال خویش؛ حتّی کارهایی که در خانه انجام میشد، سر باز نمیزدند و به همین سبب، احادیث فراوانی را همسران ایشان دربارۀ سیرۀ نبوی بیان کردهاند.

دلیلش این است که باطن رسول الله ج همچون ظاهر ایشان و تاریکی شب پیامبرج همانند روشنی روزشان بود و در نتیجه، سیرۀ پیامبر ج از زمان تولّد تا هنگام وفات، روشن و مشخّص است.

7- صحیحترین سیرۀ پیامبری فرستادهشده و مصلحی بزرگ در طول تاریخ

زندگینامۀ پیامبر گرامی ج بهوسیلۀ صحیحترین شیوههای علمی و قویترین آنها از لحاظ ثبوت، به ما رسیده است. به عنوان نمونه، به سیرۀ موسی و عیسیإ دقّت کن که در تورات و انجیل، دچار تغییر و تحریف شد.

همچنین اگر به زندگینامۀ بزرگان و رؤسای ادیان دروغین دیگر؛ مانند بودا و کونفوسیوس دقّت کنی، میبینی مطالبی که پیروانشان نقل کردهاند، از نظر علمی هیچ سند و اعتباری ندارد و بلکه کاهنان و راویان آنها را در میانشان دست به دست کرده و افسانهها و خرافات بسیاری واردشان میگردد.([456])

کشیش شارک آندرسون سکوت میگوید: «شایسته است انسان قصد نگارش کتابی که به روشنی بیانگر سیرۀ صحیح مسیح باشد را نکند، زیرا مواد و معلوماتی که این هدف را برآورده سازد، وجود ندارد. و روزهایی که برخی از معلومات در آنها یافت میشود، 50 روز بیشتر نمیشود.»([457])

8- سیرۀ نبوی بیانگر تصویر یک انسان است نه اسطوره

زندگینامۀ فردی که الله متعال ایشان را بهوسیلۀ رسالت، گرامی داشته و این مسأله باعث خروج پیامبر ج از دایرۀ بشریّت و اتّصال زندگی ایشان به افسانهها نگشته و باعث نشده که کم یا زیاد دارای صفت الوهیّت گردد.

اگر به سخنان مسیحیان دربارۀ عیسی÷ دقّت کنی، میبینی که آنان برایش ادّعای الوهیّت و ربوبیّت نمودهاند و این موضوع باعث شده که سیرۀ وی هیچ نوع تناسبی با زندگی فردی یک انسان نداشته باشد.

در حالی که محمّد ج نمونۀ پویای بشری برای هرکس که بخواهد در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی خویش کریمانه زیست نماید، به شمار میروند.

همچنین این سیره بیانگر زندگی جوانی امانتدار و راستگوست، همانگونه که نشان از زندگیِ فرستاده و دعوتگری بردبار، امامی عادل، پدری مهربان، همسری وفادار، آموزگاری بزرگ، مرشدی حکیم، دوستی صمیمی و بزرگوار و جنگجویی فرمانده و دلیر دارد.

به طور خلاصه، سیرۀ پیامبر ج بسیار فراگیر و عام بوده و ایشان را الگویی شایسته برای هر دعوتگر، پدر، شوهر، جنگجو و هر فرد سیاسی و رئیسجمهوری ساخته است.([458])

بخش سوم: بشارت موسی و عیسیإ به بعثت محمّد ج و سخنان افراد با انصاف غیر مسلمان

مقدّمه: بشارتهای پیامبران به بعثت محمّد†؛

مبحث اول: بشارت موسی÷ به بعثت محمّد ج؛

مبحث دوم: بشارت عیسی÷ به بعثت محمّد ج؛

مبحث سوم: سخنان منصفین غیر مسلمان دربارۀ محمّد ج؛

مقدّمه: بشارتهای پیامبران به بعثت سیّدنا محمّد†

پیامبری بزرگ همچون محمّد ج با عمومیّت بعثت و جودانگی دین و شریعت خویش، سزاوار است که الله متعال رسولان و پیامبرانش را از بعثت ایشان باخبر سازد و برخی از صفات و نشانههای این پیامبر را برایشان بیان نماید و از آنان عهد و پیمان گیرد که به اقوام و پیروانشان مژدۀ ظهور پیامبر ج را بدهند و آنان را به پذیرش دعوت و فرمانبرداری شایستۀ ایشان توصیه و سفارش نمایند.([459])

بدون تردید این موضوع محقّق شد، چنانکه اللهﻷ میفرماید:

﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلنَّبِيِّۧنَ لَمَآ ءَاتَيۡتُكُم مِّن كِتَٰبٖ وَحِكۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَكُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِكُمۡ إِصۡرِيۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَكُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِينَ﴾ [آلعمران: 81]

«و [به یاد آورید] هنگامی را که الله، از پیامبران پیمان گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمت دادم، سپس پیامبری به سویتان آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، باید به او ایمان بیاورید و وی را یاری کنید، [آنگاه] فرمود: آیا اقرار کردید و بر این امر پیمانم را پذیرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. [الله تعالی] فرمود: پس گواه باشید و من [نیز] با شما از گواهانم.»

ابن کثیر/ در تفسیر آیۀ فوق میآورد: «علّی بن أبیطالب و پسرعمویش؛ ابن عبّاسش چنین گفتهاند: "الله تعالی هر پیامبری را که مبعوث نمود، از وی عهد گرفت که اگر الله متعال محمّد ج را مبعوث کرد و آن پیامبر زنده بود، حتماً باید به محمّد ج ایمان آورد و ایشان را کمک نماید.»([460])

علاوه بر این، بزرگترین بشارت به نبوّت محمّد ج توسّط دو پیامبر أولوالعزم؛ یعنی موسی و عیسیإ صورت گرفت، که در دو مبحث پیشرو، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.

مبحث اول: بشارت موسی به بعثت محمّدإ

از دیرباز خبری قطعی و یقینی مبنی بر بعثت، صفات، شیوۀ رسالت و ویژگیهای امّت پیامبر ج توسّط سیّدنا موسی به بنیاسرائیل اعلام گردید. بیان شد که این پیامبر أمّی مردم را امر به معروف و نهی از منکر مینماید، پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام میگرداند و بارها و قید و بندها را از دوش افرادی از بنیاسرائیل که به او ایمان آورند، برمیدارد؛ بارها و قید و بندهایی که الله تعالی به پیامبرش خبر داد آنها را به سبب نافرمانیشان، بر آنان تحمیل خواهد کرد و زمانی که به این پیامبر امّی ایمان آورند، این قید و بندها را برمیدارد. همچنین بیان شد که پیروان این پیامبر تقوای الهی را رعایت میکنند، زکات اموالشان را پرداخت نموده و به آیات پروردگار خویش ایمان دارند.

علاوه بر این، به بنیاسرائیل خبر قطعی داده شد افرادی که به این پیامبر امّی ایمان آورند و او را گرامی و بزرگ بدارند و یاری و تأیید نمایند و از نوری که با او فرستاده میشود، پیروی نمایند؛ قطعاً این افراد به خیر و سعادت دنیا و آخرت دست مییابند.

اللهأ در قرآن کریم میفرماید:

﴿قَالَ عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 156- 157]

«[الله] فرمود: عذابم را به هرکس که بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس آن را برای کسانی که تقوا پیشه کرده و زکات میدهند و افرادی که به آیات ما ایمان میآورند، مقرّر خواهم داشت. کسانی که از [این] رسول [الله]؛ پیامبر أمّی پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند؛ آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین و قید [و زنجیرهایی] که بر آنان بود را از [دوش] این افراد بر میدارد، پس کسانی که به او ایمان آوردند و وی را گرامی داشتند و او را یاری دادند و از نوری که با وی نازل شده پیروی نمودند، آنان همان رستگارانند.»([461])

آیۀ فوق به صراحت بیان میکند که صفات و خبر پیامبر مصطفی ج در تورات و انجیل نوشته شده است؛ یعنی مبعث، دعوت و برخی از صفات ایشان در این دو کتاب بیان گشته است.

قطعاً این موضوع در تورات و انجیل وجود دارد، زیرا آیۀ مذکور در جلوی چشم و گوش عالمان هردو ملّت؛ یهود و نصاری نازل شد و برخی از آنان به پیامبر ج ایمان آوردند و صفات و نشانههایی که در کتابشان آمده بود را بیان کردند و تعدادی دیگر قبول داشتند که در تورات و انجیل بشارت به رسولی با این صفات و نشانهها داده شده، امّا اینکه آن رسول، پیامبر ج باشد را انکار کرده و میگفتند که مراد از آن، پیامبر دیگری است و آیۀ زیر دربارۀ همین افراد نازل شد:

﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 146]

«کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، او [پیامبر ج] را میشناسند، چنانکه فرزندان خویش را میشناسند و همانا گروهی از آنان درحالی که میدانند حق را پنهان میکنند.»

گروهی از پژوهشگران و عالمان بشارتهای موجود در تورات و انجیل را گردآوری نمودهاند و روش انطباق و تناسب آنها بر پیامبر ج را بیان کردهاند، به گونهای که خواننده تردیدی ندارد محمّد ج، همان رسولی است که پیامبران† مژدۀ مبعث و جهانیبودن رسالتش را دادند.

به سبب دلالت روشن و قطعی این بشارتها بر صداقت نبوّت پیامبر ج، قرآن کریم آنها را بخشی از نشانههای نبوّت بیان میکند:

﴿أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [الشّعراء: 197]

«آیا همین نشانه برایشان کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن [قرآن] آگاهند؟!»

بدون تردید دانش علمای بنیاسرائیل، یکی از نشانههای صداقت پیامبر ج بود، زیرا این علمشان متّکی بر مطالب تورات و انجیل دربارۀ صفات و نشانههای رسول الله ج بوده و علاوه بر این، صفات و علائم مذکور کاملاً مطابق و هماهنگ با احوال و شرایط پیامبر ج است.([462])

قطعاً مژدۀ بعثت پیامبر ج در تورات آمده است؛ در سفر تثنیه، إصحاح 18، بند 18- 19 آمده که الله متعال به موسی÷ فرمود: «برای آنان [بنیاسرائیل] پیامبری مانند تو را از میان برادرانشان مبعوث خواهم کرد و سخنم را در دهانش قرار میدهم و او هرآنچه به وی توصیه نمایم را به آنان میگوید. هر انسانی که سخنم را از زبان او بشنود و به آن عمل نکند، حتماً وی را مؤاخذه و مجازات خواهم کرد.»

دلالت این بشارت بر پیامبرمان ج روشن است، زیرا ایشان از فرزندان اسماعیل که برادران بنیاسرائیل به شمار میروند، بوده و جدّشان، یعقوب است و اسماعیل و اسحاق† باهم برادرند و سیّدنا محمّد ج بهترین و معتدلترین نسب را در میان قوم عرب دارند.

مراد از مانند تو، یعنی اینکه همچون موسی÷ صاحب شریعت است و محمّد ج همان کسی بودند که الله متعال سخن خویش را در دهان ایشان گذاشت، چون پیامبرج امّی بوده و نمیتوانستند از روی مصحف بخوانند و بر این اساس، الله تعالی به پیامبر ج وحی نمود و ایشان آن را حفظ کرده و با ترتیل و زیبا و کامل میخواندند. محمّد ج همان رسولی بودند که به سوی تمامی مردم مبعوث گشته و بر بنیاسرائیل واجب بود که به ایشان ایمان آوردند و به سبب شریعت رسول الله ج، شریعت و آیین خویش را رها کنند و اگر کسی از این کار سر باز زند، قطعاً اللهﻷ وی را مجازات خواهد کرد؛ «و هر انسانی که سخنم را از زبان ایشان بشنود و به آن عمل نکند، حتماً وی را مؤاخذه و مجازات خواهم کرد.»

برای ما روشن است که این مژده، بخشی از مژدۀ مهمّی به شمار میرود که الله متعال آن را به موسی÷ وحی نمود و قرآن کریم بیان کرده که این بشارت در محلّی معیّن و زمانی که سیّدنا موسی 70 مرد از قومش را برای میعاد با الله تعالی برگزید و آنان را زلزله فرا گرفت، داده شد. علّت واقعۀ مذکور آن بود که آنان درخواست دیدن پروردگار را داشتند و موسی÷ به درگاه پروردگارش دعا نمود و به او توسّل کرد، سپس الله تعالی آنان را پس از مرگشان، برانگیخت و بعد از توسّل و دعای موسی÷ فرمود:

﴿عَذَابِيٓ أُصِيبُ بِهِۦ مَنۡ أَشَآءُۖ وَرَحۡمَتِي وَسِعَتۡ كُلَّ شَيۡءٖۚ فَسَأَكۡتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلَّذِينَ هُم بَِٔايَٰتِنَا يُؤۡمِنُونَ١٥٦ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ فَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِهِۦ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَٱتَّبَعُواْ ٱلنُّورَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ مَعَهُۥٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٥٧﴾ [الأعراف: 156- 157]

«عذابم را به هرکس که بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است، پس آن را برای افرادی که تقوا پیشه میکنند و زکات میدهند و کسانی که به آیات ما ایمان میآورند، مقرّر خواهم داشت؛ آنان که از [این] رسول [الله]؛ پیامبر أمّی پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند؛ آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] باز میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین، و قید [و زنجیرهایی] که بر آنان بود را از [دوش] این افراد بر میدارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند و وی را گرامی داشتند و او را یاری دادند و از نوری که با وی نازل شده پیروی نمودند، آنان همان رستگاران هستند.»

با توجّه به تورات، در سفر خروج میبینی که الله متعال این بشارت را پس از رفتن سیّدنا موسی به میعاد با اللهI، به وی وحی نمود و در تورات، مطالب اندکی دربارۀ آن زلزله آمده است، به گونهای که در تورات چنین میخوانیم: «تمامی آنان صداها و صدای بوق و شیپور را شنیدند و کوهها را پُر از دود دیده و همه نگاه کردند و پراکنده شده و ایستادند... .» سفر خروج، إصحاح 20 از تورات سامری.([463])

توراتی که اکنون در دسترس مردم است، تحریف شده و تغییر یافته و به همین سبب، همان اختلافی که نسخهها و چاپهای متعدّدش در موارد بسیاری دارند، در این موضوع نیز دیده میشود. سه نسخه با عناوین عبری، یونانی و سامری از تورات وجود دارد و هریک از پیروانشان ادّعا میکنند که نسخۀ آنان صحیح بوده و تفاوتهای روشنی در بین چاپها و ترجمههای تورات وجود دارد.

تحریف و تغییر مذکور باعث حذف بسیاری از این بشارتها و از بینرفتن نشانههای آنها شده است. امّا با وجود این، بخش زیادی از مژدهها باقی مانده و این بشارتها بر کسی که تفکّر نماید و با صرفنظر از تمایلات نفسانی، آنها را بر سیرۀ پیامبر ج تطبیق دهد، پوشیده نیست.

سخن دربارۀ این بشارتها – که فراوان است- به درازا میکشد.([464])

مبحث دوم: بشارت عیسی به بعثت محمّدإ

بدون تردید سیّدنا عیسی مژدۀ نبوّت محمّد ج را داد و الله تعالی در قرآن کریم، ما را از این بشارت باخبر ساخته است:

﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ فَلَمَّا جَآءَهُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِينٞ﴾ [الصّف: 6]

«و [به یاد آور] هنگامی که عیسی پسر مریمإ گفت: ای بنیاسرائیل! قطعاً من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که بعد از من میآید و نامش احمد است. سپس وقتی او [احمد] با معجزهها [و دلایل روشن] به سویشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است.»

احمد یکی از اسامی پیامبرمان؛ محمّد ج است. در صحیح بخاری از جبیر بن مطعمس نقل شده که از پیامبر ج چنین شنیدم: «إِنَّ لِي أَسْمَاءً، أَنَا مُحَمَّدٌ، وَأَنَا أَحْمَدُ، وَأَنَا المَاحِي الَّذِي يَمْحُو اللَّهُ بِيَ الكُفْرَ، وَأَنَا الحَاشِرُ الَّذِي يُحْشَرُ النَّاسُ عَلَى قَدَمِي، وَأَنَا العَاقِبُ»([465])؛ «همانا برای من نامهایی است؛ من محمّد، احمد، ماحی: کسی که الله تعالی کفر را بهوسیلۀ او از بین میبرد، حاشر: فردی که در روز قیامت پیش از همه برانگیخته میشود و مردم پس از وی محشور میگردند و عاقب؛ یعنی واپسین و آخرین پیامبران هستم.»

قبلاً که آیۀ 157 سورۀ «أعراف» دربارۀ بشارت موسی به بعثت محمّدإ بیان گردید، دانستیم همانگونه که توصیف پیامبر ج در تورات آمده، در انجیل نیز بیان شده است.

در سورۀ «فتح» نیز چنین بیانی آمده و اللهأ در تورات و انجیل، دو مَثَل برای پیامبر ج و یاران ایشانش زده و میفرماید:

﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنۡهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمَۢا﴾ [الفتح: 29]

«محمّد ج رسول الله است و کسانی که با او هستند، بر کافران سختگیر [و شدید] و در میان خود مهربانند. آنان را در حال رکوع و سجده میبینی که از الله فضل و خشنودی میطلبند. نشانۀ [درستکاری] آنان در چهرههایشان بر اثر سجده [نمایان] است. این توصیفشان در تورات است و توصیف آنان در انجیل همانند کِشتی است که جوانه بزند، سپس آن را تقویت کرد تا محکم گردیده و بر پای خود ایستاده و کشاورزان را به شگفتی وا میدارد، تا از [دیدن] آنان کافران را به خشم آورد. الله به کسانی از این افراد که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، وعدۀ آمرزش و پاداش عظیمی داده است.»

یکی از بشارتهای موجود در انجیل، آنچه در انجیل متّی، إصحاح 11، شمارۀ 14 وجود دارد، است: «اگر قصد پذیرش دارید، پس این ایلیای مصمّم و ثابتقدم خواهد آمد و کسی که دو گوش برای شنیدن دارد، باید که بشنود.»

پیامبر ج به ما خبر دادند که در بین ایشان و عیسیإ، پیامبری نیست و در نتیجه، همان ایلیا که سیّدنا عیسی مژده به آمدنش داد، محمّد ج بوده و ایلیا براساس حساب ابجدی که از نظر یهودیان مورد قبول است، مساوی با محمّد میشود.

در انجیل یوحنا، إصحاح 14، شمارۀ 15 چنین آمده است: «اگر شما مرا دوست دارید، توصیههایم را حفاظت و رعایت نمایید. من از پدر درخواست میکنم که به شما معزی [تسلیتدهنده] دیگری بدهد تا همیشه با شما بماند. در زبانهای بیگانه چنین آمده است: "به شما بارکلیتوس ببخشد" که تا ابد با شما باقی بماند.»

مفهوم لغوی واژۀ یونانی «بارکلیتوس»، احمد که یکی از نامهای پیامبر ج به شمار میرود، است.

همچنین در إصحاح 15، شمارۀ 26 آمده است: «هر گاه آن معزی که من وی را از جانب پدر میفرستم و روح حقیقتی است که از جانب پدر سرچشمه میگیرد، به نزدتان آمد، او برای من گواهی میدهد.» و پیامبر ج به نبوّت و رسالت مسیح÷ گواهی دادند. روح حق کنایه از محمّد رسول الله ج است. معانی موجود در این ترجمۀ جدید، دقیق نیست، زیرا در اصل، به زبان یونانی؛ یعنی همان زبانی که انجیلها از آن زبان، ترجمه شدند، «بیرکلیتوس» نوشته شده و در ترجمههای عربی چاپشده در سال 1821م، 1831م و 1844 م، در لندن «فارقلیط» آمده که نزدیکتر به عبارت یونانی مذکور است و ترجمۀ آن به معزی در چاپهای جدید، نوعی از تحریف اهل کتاب به شمار میرود که الله تعالی آنان را بدین سبب نکوهش نموده و فرمود:

﴿يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ﴾ [النّساء: 46]

«کلمات [الهی] را از جای خودشان تحریف میکنند.»

به نظر میرسد که در چاپهای جدید، پیش از جملۀ موجود در شمارۀ 26 این إصحاح، عبارتی حذف شده، ولی در چاپهای قدیمی انجیل آشکار بوده و آن عبارت چنین است: «پس اگر "منحمنا" که الله تعالی او را به سوی شما میفرستد، آمد... .» مفهوم لغوی «منحمنا» در زبان سریانی، محمّد میشود.([466])

مبحث سوم: سخنان منصفین غیرمسلمان دربارۀ محمّد ج

هر فرد عاقل و منصفی قطعاً از بزرگی پیامبر ج شگفتزده میشود و آنچه را ایشان آوردهاند، تصدیق مینماید، زیرا دلایل فراوانی بیانگر بزرگی و گویای صداقت رسولالله ج است.

بدون تردید گواهی مخالفان ارزش زیادی دارد، چنانکه میگویند: فضیلت، چیزی است که دشمنان گواهی به خوبی و صحّتش دهند.

در ادامه، برخی از سخنان و گواهی تعدادی از فیلسوفان و اندیشمندان غیرمسلمان؛ مسیحی و ... بیان میگردد.

1- گواهی فیسلوف مشهور انگلیسی «توماس کارلایل»

برندۀ جایزۀ صلح نوبل: میتوان گفت که این گواهی، مشهورترین و بزرگترین شهادت یک نویسندۀ غربی است، به گونهای که انسان گمان میکند فردی مسلمان و آگاه از شرایط پیامبر ج آن را نوشته است.

اکنون گزیدهای از سخنان کارلایل که در کتاب «الأبطال» خطاب به قوم خویش؛ نصاری گفته است، بیان میگردد: «بزرگترین ننگ و رسوایی این است که فرد معاصر به اینکه گفته شود دین اسلام دروغ است و محمّد ج فریبکار و دروغپرداز بوده، گوش دهد.

بر ماست که علیه این شایعات و سخنان پست و خجالتآور مبارزه کنیم، زیرا رسالتی که پیامبر ج به سرانجام رساند، به مدّت 12 قرن است که چراغی روشن برای 200 میلیون انسان بوده و آیا کسی از شما گمان میکند این رسالتی که میلیونها نفر غیرقابل شمارش با آن زندگی کرده و مردهاند، دروغ و فریب است؟!

من هرگز نمیتوانم چنین دیدگاهی را بپذیرم و اگر دروغ و نیرنگ این اندازه در میان مخلوق رایج میبود و اینگونه مورد پذیرش قرار میگرفت، قطعاً مردم ابله و دیوانه بودند. پس افسوس که چقدر این باور بد است و چقدر پیروان آن ضعیف و بدبخت هستند!!!

بنابراین بر کسی که میخواهد به حقیقت دست یابد، لازم است که به هیچیک از سخنان این نادانان گوش ندهد و آنها را تصدیق ننماید، زیرا اینها پیامد و نتیجۀ نسلی کافر و بازماندۀ دوران انکار و الحاد بوده و نشانۀ پلیدی دلها و فساد باطن و مرگ ارواح در زندگی جسمهاست.

شاید که جهان دیدگاهی بدتر و ناسپاستر و درناکتر از این ندیده باشد و – ای برادران!- آیا هرگز دیدهاید که مردی دروغگو بتواند دینی را به وجود آورد و آن را به طور آشکار، منتشر سازد؟!

به الله سوگند که مرد دروغگو و معمار غیرماهر نمیتواند خانهای از خشت بسازد و چون از ویژگیهای آهک، گچ، خاک و امثال آن آگاه نیست، آنچه میسازد، خانه نیست، بلکه تودهای از هزینهها و تپّهای از مواد به هم آمیخته خواهد بود.

آری، و امکان ندارد که پایهها و اصولش 12 قرن پابرجا بماند و 200 میلیون نفر در آن جای بگیرند، بلکه باید که ارکانش فرو ریزد و خراب شود و کاملاً از بین برود.»

وی در ادامه میگوید: «بر این اساس، هرگز محمّد ج را مردی دروغگو و نیرنگباز نمیدانیم که بخواهد برای رسیدن به هدف خویش، حیلهها و اسبابی را به کار برد و آروزی رسیدن به مقام پادشاهی یا سلطنت یا سایر امور پست و بیارزش را داشته باشد.

رسالتی که رسول الله ج آورد، فقط حقیقتی روشن و سخن ایشان، قطعاً سخن فردی راستگوست.

هرگز، «محمّد ج دروغگو نیست» و قطعاً او پیامبر دروغین و ساختگی نبوده و این حقیقت، هر باطلی را نابود میکند و دلیل قوم کافر را ردّ و باطل میسازد.

این مطلب را فراموش نکنیم که محمّد ج هرگز در پیش استادی تعلیم نگرفت و در آن دوران، صنعت خط در سرزمین قوم عرب، کار نو و تازهای به شمار میرفت -و سوگند به الله که امّیبودن عرب عجیب است- و محمّد از نور هیچ انسان دیگری بهره نبرد و از سرچشمههای افراد دیگر ننوشید، بلکه همچون تمامی پیامبران و بزرگان دیگر بود؛ همان کسانی که اللهـ آنان را در تاریکیهای زمانه، با چراغهای هدایت راهنمایی کرده است.

ما محمّد ج را در طول زندگیاش، دارای اصل و خاستگاهی ثابت، با عزمی صادق و دوراندیش، بزرگوار و نیکوکار، مهربان، پاک، فاضل، آزاد، جوانمرد، کاملاً جدّی و مخلص میبینیم و با وجود این، بسیار نرمخو، خوشبرخورد، خوشرو، خوشصحبت، همدم و بسا اوقات شوخ و بذلهگو بود و به طور کل، چهرۀ ایشان دارای تبسّمی منوّر و برخاسته از دلی صادق داشت، زیرا تبسّم برخی از مردم همچون رفتار و گفتارشان، دروغین است.»

وی در ادامه چنین میآورد: «محمّد ج عادل، دارای نیّتی صادقانه، باهوش، دلیر، زیرک و تیزیاب، گویی که در میان دو پهلویش، چراغهای هر شبِ تاریکی وجود داشت، خیلی نورانی و از لحاظ فطری، مردی بسیار بزرگ بود و در هیچ مدرسهای علم نیاموخته و هیچ معلّمی ایشان را آموزش نداده و بلکه بینیاز از مدرسه و آموزگار بود.»

مسیحیان متعصّب و ملحد ادّعا میکنند که تنها هدف محمّد ج، شهرت و دستیابی به جاه و مقام بود.

هرگز چنین نیست، سوگند به الله که در دل این فرزند بیابان و صحرا و دوراندیش و بزرگنفس و سرشار از رحمت و خیر و حکمت و هوشیار، افکاری غیر از طمع به دنیا و اهدافی غیر از درخواست جاه و مقام بود. و چرا اینگونه نباشد درحالی که محمّد ج شخصیّتی استوار و بزرگ و مردی از مخلصان و افراد کوشا بود و به همین سبب، اللهـ ایشان را برگزید و قدرت داد. در شرایطی که دیگران به دنبال القاب و صفات دروغین و پست و مقامهای باطل هستند، محمّد ج را میبینی که از دروغ و امور باطل و بیهوده به شدّت دوری مینماید.

پیامبر اسلام ج از لحاظ داشتن نفسی بزرگ و آگاهی به حقایق امور و موجودات، منحصر به فرد بود و بدون تردید اسرار هستی با تمامی اتّفاقات و مظاهرش در جلوی چشمان محمّد ج آشکار میگشت و هیچ باطلی نبود که مانع این کار شود. چنین اخلاصی قطعاً برخوردار از معنویّتی الهی و مقدّس است. زمانی که این مرد سخن میگفت، تمامی گوشها برخلاف میل، به سخنانش گوش میدادند و تمامی دلها بسیار متوجّه بودند و هر سخنی غیر از سخن محمّد ج بیهوده و بیفایده قلمداد میشد و از هر کلام دیگری دوری میگشت.»

تا اینکه میگوید: «بر این اساس، باور و ادّعای ستمگران و مستبدّان که میگویند محمّد ج دروغگو بود را به شدّت رد میکنیم و موافقت با آنان را ننگ و عار و دشنام و کاری پوچ و بیهوده میدانیم و باید که از آن دوری کنیم.»

همچنین میگوید: «دینی که قوم عرب بتپرست به آن ایمان آورده و با دلهای مشتاق خویش آن را نگه داشتند، قطعاً شایسته است که حقیقت باشد و تصدیق شود.

قوانینی که این دین آورده است، قواعد منحصر به فرد و بینظیری به شمار میرود که انسان میتواند به آنها ایمان آورد.

این مورد روح تمامی ادیان است؛ روحی که صورتهای مختلف و متعدّدی به خود میگیرد، امّا در حقیقت، یک چیز است.

با پیروی از این قوانین، انسان پیشوایی بزرگ و عامل به قوانین آفریدگار و تابع آنها و نه فردی ستیزهجو و بیهودهکار که علیه این قوانین مخالفت و مقاومت نماید، میگردد.

بدون تردید دین اسلام علیه آیینهای دروغین و مذاهب باطل به پا خواست و آنها را نابود کرد و مستحقّ این کار بود، زیرا اسلام دینی حقیقی و واقعی است و به محض ظهورش، تمامی بتپرستیهای عرب و جرّ و بحثهای مسیحیان و هرآنچه ناحق بود؛ همچون هیزم سوختهای، محو و نابود گشت.»

وی در ادامه چنین میآورد: «آیا این درغگویان نادان گمان میکنند که محمّد ج شعبدهباز و حیلهگر بود؟!

نه هرگز، هرگز، هرگز آن دلِ گرم و فروزان که مانند تنوری شعلهور و سوزان بود، حیلهگر و شعبدهباز نبوده و بلکه زندگی از دیدگاه محمّد ج، واقعی و این هستی، حقیقتی بزرگ و جذّاب و زیبا به شمار میرفت.»

«چنین سخنان و رفتاری را در محمّد ج؛ برادر مهربان بشریّت و برادر دلسوز تمامی ما و پسرِ پدر و مادر نخستین ما میبینیم.

من محمّد ج را به سبب پاکی او از ریا و نیرنگ دوست دارم و قطعاً وی فرزند صحرا و مردی مستقل از نظر فکری بود. همان چیزی که داشت را بیان میکرد و ادّعای صفتی که در وجودش نبود را نمیکرد. تکبّر نداشت، امّا خوار و ضعیف هم نبود. با سخن آزادانه و آشکار خویش، قیصرهای روم و کسراهای عجم را مورد خطاب قرار داد و آنان را به آنچه در زندگی دنیا و آخرت برایشان لازم است، راهنمایی نمود و ارزش و عزّت خویش را میشناخت.

جنگهای شدیدی که با اعراب انجام داد بیانگر صحنهها و نمونههایی از قدرت و نیز مهربانی و عفو و بخشش وی است و محمّد ج از نبرد علیه آنان پشیمان نبود و به مهربانی و بخشش خویش مباهات نمیکرد.»

او چنین ادامه میدهد: «محمّد ج هرگز فردی بیهودهکار نبود و هیچیک از سخنانش آلوده به لهو و لعب نگشت، بلکه همواره زیان و رستگاری و فنا و بقا را مدّ نظر داشت و در این زمینه، به شدّت مخلص و جدّی و استوار بود.

هرگز پیامبر اسلام ج سخنان و مسائل منطقی و حقایق را به بازی و بیهوده نمیگرفت و از دیدگاه من، این کار از بدترین گناهان و جرمهاست، چون نشانۀ غفلت دل و ندیدن حقیقت و زندگی در شرایط و حالاتی دروغین است.

اسلام دارای صفتی است که من آن را از بهترین و بزرگترین صفات میدانم؛ یعنی همان برابری میان مردم که نشان از صادقترین دیدگاه و صحیحترین نظر دارد. نفس و دل مؤمن متّصل به تمامی ملّتهاست و مرز نمیشناسد و از دیدگاه اسلام، مردم باهم برابرند.»

همچنین میگوید: «نورِ محمّد ج تمامی نواحی را در بر گرفته و بر تمام جهان تابیده و شعاع او شمال را به جنوب و مشرق را به مغرب متّصل کرده است. هنوز یک قرن از ظهور اسلام نگذشته بود که دولت و اقتدار قوم عرب به هند و اندلس کشیده شد و دولت اسلام چندین قرن با نور فضیلت و شرافت، جوانمردی، دلیری، شجاعت و رونقِ حقیقت و هدایت، بر نیمی از کرۀ زمین منوّر و روشن بود.».([467])

2- گواهی کنت هنری دی کاستری

یکی از ویزران فرانسه و از حاکمان سابق الجزائر در کتاب «الإسلام» که استاد فتحی زغلول پاشا/ آن را به عربی ترجمه کرده است. او میگوید: «بدون تردید قوم عرب پیش از پیامبر اسلام ج، به طور عموم بتپرست بودند و دیدگاه توحیدی خیلی اندک در اذهان خطور میکرد و افرادی که چنین تفکّری داشتند، مشهور به «احناف»([468]) بوده که بر آیین ابراهیم÷ ماندند، ولی تمامی مسیحیان که فرقههای زیادی داشتند، معتقد به اعتقاد تکثیر – تعدّد خدایان- بودند.

محمّد ج آیین این حنفاء را به صورت سطحی فرا گرفت، امّا از آنجا که ذات پیامبرج بر شوق و علاقۀ به دین آفریده شده بود، این آیین و روش در وجدانش شکل گرفت و تبدیل به اعتقاد و باوری شد که پیش از وی، افراد اندکی به آن رسیده بودند؛ یعنی همان اعتقاد راسخ و استواری که انقلابی کلّی در نوع بشر ایجاد کرد.

کار اشتباهی است که در غیر از آیین و روش حنفاء، به دنبال این اصل و خاستگاه عامّ المنفعه باشیم، زیرا محمّد ج چیزی نمیخواند و نمینوشت، بلکه – چنانچه خودش بارها در توصیف خویش گفته است- پیامبری أمّی بود.

هیچ کس از معاصران پیامبر ج در این ویژگی با ایشان معارضه و مخالفت نکرده و بدون تردید محال است که مردی در شرق علم بیاموزد و مردم از آن آگاه نشوند، چون زندگی تمام شرقیها آشکار و روشن است و نیز آن زمان، در این سرزمینها خواندن و نوشتن رواج نداشت و در نتیجه، معلوم میشود که محمّد ج هیچ کتاب مقدّسی را نخواند و در دینداری خود، به روش و آیینی که پیش از او باشد، دست نیافت، زیرا اگر چنین موضوعی را بپذیریم درحالی که قرآن بخشی از مطالب کتابهای مقدّس را نقل نموده است، به مشکل برمیخوریم. و چگونه امکان دارد که محمّد ج حقیقت آن چیزی که در ذهنش خطور کرده و اعتقاد ثابت دربارۀ یگانگی الله تعالی را از مذهب و دینی قبلی گرفته باشد، به گونهای که در جسم و روحش جای گرفته است؟!

ما میدانیم که محمّد ج پیش از اینکه مبعوث گردد، دچار سختیهای فراوان و رنجهای بزرگی شد. وی دارای نفسی مشتاق و بسیار علاقهمند به دین بود و به همین سبب، نیاز داشت که از مردم فاصله بگیرد تا از پرستش بتها دوری کند و برای اینکه به اندیشه و باور بزرگ توحید بیندیشد، در غار حراء خلوت مینمود و ذهن و فکرش عابدانه و با تلاش فراوان، در دریای تفکّرات سیر میکرد.

مگر این مرد 40 ساله که در اوج زیرکی است، به چه میاندیشد؟! مردی از میان شرقیها که مشهور به قدرت تخیّل و ادراک هستند، نه نهادن مقدّمات و تعلیق نتایج. او همواره و بارها این کلمات را تکرار میکرد: «الله أحد، الله أحد»؛ یعنی الله تعالی یگانه و بیهمتاست؛ همان عباراتی که مسلمانان پس از محمّد ج، آن را همیشه بر زبان میآورند، ولی ما – مسیحیان- این جمله را نمیفهمیم، چون از اندیشۀ توحید دوریم.

همواره فکر و ذهن پیامبر اسلام ج مشغول همین فکر بود و به صورتهای متعدّدی بر زبانش جاری میگشت، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:

﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ٣ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾ [الإخلاص: 3- 4]

«نه [فرزندی] زاده و نه زاده شده و هیچکس همانند و همتای او نبوده و نیست.»

کلمات مترادف زبان عربی با معانی روانشان وی را بر تکرار این فکر والا کمک مینمود و از همین افکار و آن عبادت، کلمۀ اسلام و توحید «لا إله إلّا الله» به وجود آمد؛ همان اصل اعتقاد به معبود یگانه، پروردگار بینیاز و منزّه از نواقص؛ اعتقادی قوی که همواره مؤمنان به آن ایمان دارند و به سبب همین، بر قبایل و ملّتهای دیگر برتری مییابند و بدون تردید مؤمنان واقعی آنان هستند، چنانکه خودشان این نام را بر خود نهادهاند. بنابراین پیدایش و ظهور یکدفعۀ این باور به واسطۀ محمّد ج بزرگترین نشانه و واقعۀ زندگی اوست و نیز بزرگترین دلیل بر صداقت وی در رسالت و امانتداری او در نبوّتش به شمار میرود.»

این اندیشمند غربی در ادامه از وحی، اعجازِ بلاغی و معانی قرآن و اعتراف فصیحان به اعجاز آن سخن میگوید و مثلاً از عتبه بن ربیعه و مسیلمه کذّاب نام میبرد و بطلان ادّعایش را ثابت میکند.

سپس چنین میآورد: «اگر فردی بگوید: قرآن کلام الهی نیست و بلکه سخن محمّد است، در هردو حالت باید اعتراف کنیم که هرگز این آیات روشن از فردی مبتکر و مبتدع صادر نشده است، برخلاف دیدگاه افرادی که نبوّت پیامبر اسلام ج را تکذیب میکنند و شاید علّت این کارشان، محدودیّت زبانی باشد که منجر میشود پیامبری که سرشار از امانت و صداقت است را متّهم به دروغ کنیم.»

همچنین میگوید: «بر این اساس، محمّد ج از مبتدعان و کسانی که کتاب دیگران را به خود نسبت میدهند و نیز غارتگر نیست، آنگونه که «سایوس» میگوید و هرگز ما این حقیقت را انکار نمیکنیم و عجیب نیست که آن کتابها در برخی از موارد باهم مشابه باشند؛ بهویژه اگر بیندیشیم که قرآن آمد تا آن کتابها را تکمیل و کامل کند، همانگونه که پیامبر اسلام ج خاتم پیامبران و رسولان است.»

وی چنین ادامه میدهد: «آنچه باید بدانیم این است که قرآن آخرین کتاب آسمانی نازلشده برای مردم بوده و صاحبش خاتم رسولان به شمار میرود. بنابراین پس از قرآن، هیچ کتابی و پس از محمّد ج، هیچ پیامبری نیست و هرگز کلمات و سنّت الهی تغییر نخواند کرد.»

او پس از توضیح و آوردن مطالبی طولانی در تحلیل آنچه گذشت و ردّ اتّهاماتی که خاورشناسان تندرو علیه پیامبر ج زدهاند، میگوید: «به طور خلاصه، دین اسلام به هر شهری که وارد شد، مقام اول را در میان آیینهای مسیحی به دست آورد بدون اینکه در پی محو و نابودی آنها باشد. بنابراین اثبات میگردد که دین اسلام به زور و اجبار منتشر نگشت، بلکه صحیحتر این است که گفته شود: صلح و خوشرفتاری فراوان مسلمانان و نرمی و مهربانی آنان باعث سقوط ممالک غربی شد.»

وی میگوید: «بدون تردید دیانت قرآن در قلوب تمامی ملّتهای یهودی، مسیحی و بتپرست در آفریقای شمالی و بخش بزرگی از آسیا جای گرفت، به گونهای که در سرزمین اندلس، مسیحیان روشنفکری را میبینیم که بدون اجبار و از روی علاقه به اسلام، دینشان را ترک نمودند.»

مختصری از دیدگاه کنت هنری دی کاستری؛ وزیر فرانسوی در کتاب «الإسلام» بیان شد. در مواضع مختلفی از این کتاب، افترائات و دروغهای کشیشان و مبلّغان غیرمسلمان و برخی از خاورشناسان تندرو را رد نموده است؛ همان کسانی که هیچ ارزشی برای انصاف و عدالت قائل نیستند و ناسزاگوییهای بسیاری علیه اسلام و پیامبر ج و قرآن انجام دادهاند. این اندیشمند غیرمسلمان صراحتاً بیان میکند که مسیحی است، ولی عوامل زیر باعث شده که حقیقت را بر زبان آورد:

أ- آزادی عقیده و باور و رعایت انصاف در گفتن حقیقت هرچند برخلاف روش و آیینش باشد؛

ب- قصد داشته که فرانسویها را از حقیقت دین اسلام آگاه نماید تا آن را بفهمند و فریب دروغها و افترائات تبشیریهایی که به اسم و بهانۀ تبلیغ دینشان، اموال آنان را غارت میکنند و کارشان هیچ فایدهای غیر از نابودی اموال فراوان برای برآوردهشدن تمایلات و تکبّر بیحدّ و مرز کشیشان ندارد را نخورند.([469])

3- گواهی استاد «سیدیو» فرانسوی: یکی از بزرگان غرب و وزیر سابق فرانسه

در کتاب «خلاصة تاریخ العرب» که علی پاشا مبارک/ آن را به عربی ترجمه کرده است، در مقدّمۀ این کتاب، پس از بیان فضیلت قوم عرب میگوید: «سپس پیامبر اسلام ج آمد و روابط دوستی در میان قبایل جزیرة العرب را برقرار کرد و افکارشان را متوجّه یک مقصد و هدف ساخت، تا جایی که قدرت و تسلّطش از رودخانۀ تاجو – که از اسپانیا و پرتغال میگذرد- تا رودخانۀ گنگ - بزرگترین رودخانۀ هند- ادامه داشت. همچنین نور علوم و تمدّن را در شرق و غرب منتشر ساخت درحالی که اروپائیان آن زمان در تاریکی جهل قرون وسطی میزیستند، گویی که به کلّی آنچه از تاریخ یونان و روم به آنان رسیده بود را فراموش کرده بودند.

عبّاسیان در بغداد، امویان در قرطبه و فاطمیان در قاهره برای پیشرفت فنون تلاش فراوانی کردند، امّا در ادامه دولتشان ضعیف و نابود گردید و شوکت سیاسی خویش را از دست داده و آنان بر سلطۀ دینی خود که در سایر نواحی مملکتشان ادامه یافت، اکتفا نمودند. این افراد علوم و حرفهها و اکتشافاتی داشتند که مسیحیان اسپانیا پس از اخراج مسلمانان، از آنها بهره بردند، همانگونه که ترکها و مغول پس از غلبه بر ممالک آسیا، از علوم و معارف این سرزمین استفاده کردند.»([470])

4- استاد خاورشناس «دوزی»

او میگوید: «اگر سخن کشیشان که میگویند محمّد ج پیامبری منافق و دروغگو بود، صحیح باشد، پس دلیل پیروزیاش چیست؟! و علّت فتوحات و پیروزیهای پیدرپی پیروانش چیست؟! و چرا آنان بر ملّتهایی که هیچ حدّ و مرزی نمیشناختند، چیره میشدند؟! و چگونه میتوان گفت که این موارد بیانگر معجزۀ پیامبر اسلام نیست؟!

آنان در ابتدا معتقد بودند که خواری مسلمانان با معجزهای بسیار نزدیک به وقوع خواهد پیوست و همواره از معجزات کلیسا که با کمترین تناسبی حاصل میشد را میشنیدند و منتظر معجزهای بودند که سرزمین مسیحیان را از نبرد مسلمانان نجات دهد، امّا انتظارشان به درازا کشید و صبرشان تمام شد و انتظارشان بیفایده و بینتیجه ماند.

عجیبتر این است که آن معجزه – اگر نگوییم معجزات- قطعاً در آن دوران به وقوع پیوست و معجزههایی بزرگتر از آنچه کشیشان گمان میکردند، به وجود آمد! چه معجزهای جذّابتر و شگفتانگیزتر از اینکه ببینیم گروهی که تا پیش از این کاملاً گمنام و ناشناخته بودند، به یکباره برای تمامی دنیا شناخته و آشکار گردند و با سرعت بینظیری پیشرفت کنند و با نواحی و مناطق گستردهای بجنگد و آنها را یکی پس از دیگری فتح و تصرّف نمایند و در نتیجه، ساکنان شهرها مطیع و دوستدارشان شوند و با میل و علاقه از هر فراز و نشیبی برای پذیرش دین اسلام روی آورند؟!

اگر بگوییم که مسیحیان به قصد فواید شخصی یا به هدف رهایی از خواری و پستی، دین اسلام را پذیرفتند، باید اعتراف کنیم که قطعاً و بدون تردید بسیاری از مسیحیان با اعتقاد و ایمان قلبی مسلمان شدند.».([471])

5- سخن شاعر فرانسوی «لامارتین»

استاد محمّد کرد علی/ در کتاب «المذکّرات» چنین میآورد: «آخرین مطلبی که دربارۀ سیرۀ پیامبر عربی و تحلیل عمل و کردار بزرگ ایشان میخوانیم، سخن شاعر بزرگ فرانسوی "لامارتین" است که میگوید: هرگز مردی از روی اختیار یا اجبار به هدفی والاتر از این نیندیشیده، زیرا هدف مذکور فراتر از توان بشر بوده است؛ یعنی همان نابودی و پایاندادن به خرافاتی که در میان خالق و مخلوق وارد شده است تا الله را برای بنده و بنده را مختصّ الله تعالی قرار دهد و اندیشۀ الوهیّت واقعی و عاقلانه را جایگزین تفکّر بتپرستی مادّیگرا و ناپسند گرداند.

و هرگز کسی نتوانسته مانند محمّد ج در مدّتی کوتاه، انقلابی بزرگ ایجاد کند که همواره در جهان دوام داشته باشد، چون اسلام پس از انتشار توسّط مبلّغان و توانایی موجود، در کمتر از دو قرن نواحی سهگانۀ سرزمین عرب را در برگرفت و در فارس، خراسان، ماوراء النّهر، هندوستان غربی، شام، مصر، حبشه، تمامی سرزمینهای شناختهشدۀ شمال آفریقا، چندین بخش از دریای مدیترانه، اسپانیا و در بخشی از فرانسه، مردم را به پرستش معبود یگانه و بیهمتا فرا خواند.

بنابراین بزرگی هدف، کمبود اسباب و فراوانی نتایج؛ سه دلیل و نشانه از نبوغ و استعداد این فرد به شمار میرود. چه کسی میتواند و جرأت میکند که محمّد ج را به مردی بزرگ از مردان تاریخ معاصر تشبیه نماید؟! کسانی که در دوران معاصر مشهور گشتند، فقط لشکریانی را آماده ساخته و قوانینی را وضع کرده و سرزمینهایی را تأسیس نمودند و فقط توانستند دولتهایی عادی و معمولی تشکیل دهند که تنها مدّتی پس از آنان دوام یافت.

امّا آن مرد لشکریانی را شکست داد، قوانینی را وضع نمود، حکومتهایی تأسیس کرد، در میان ملّتها الفت و دوستی برقرار ساخت، دولتهایی به وجود آورد، میلیونها انسان را در یک سوم جهان آباد متّحد کرد و علاوه بر این، افکار و باورها و اندیشههایی را تغییر داد، کتابی آورد که هریک از حروف و کلماتش قانونی معنوی و شرعی گشت و در تمامی زبانها و نژادها رواج و رونق پیدا کرد و این ویژگی اسلامی ثابت ماند، به خدایان ساختگی پایان داد و مردم را برای باور به معبود یگانه و بیهمتا فرا خواند.

اگر بزرگی تمامی بشر با تمامی مظاهر و نمودهایش، با عظمت و شکوه محمّد ج مقایسه شود، کدامیک بزرگتر خواهد بود؟! آن هم بزرگی محمّد حکیم، خطیب، دعوتگر، قانونگذار، نوآور از لحاظ فکری، مؤسّس آموزههای عقلی و کاملاً عبادی و بینظیر، به وجودآورندۀ 20 مملکت زمینی و یک مملکت و دولت روحی.»([472])

تنها بخش اندکی از مطالب موجود در این زمینه بیان گردید و گواهیهای بیشماری در این باره وجود دارد.([473])

فصل چهارم: مطالبی دربارۀ علم غیب

مقدّمه

بخش اول: عالَم جنّ و شیاطین؛

بخش دوم: مرگ، برزخ و قبر؛

بخش سوم: نشانههای قیامت؛

مقدّمه

ایمان به غیب یکی از مهمترین و خاصترین ویژگیهای مؤمنان به شمار میرود. آنان به تمامی اخباری که رسولان آورده و از جانب اللهـ رساندهاند، ایمان دارند.

امور قابل درک فقط منحصر به حسّ و ظاهر نیستند. از آنجا که ملحدان فقط حسّ و ظاهر را قبول دارند، امور مدرکه را منحصر به دایرۀ محدودی نموده و آنچه توسّط حسّ و تجربه فهمیدهاند را ثابت و غیر آن را نفی و انکار کردهاند.

به همین علّت، آنان علوم غیبی و آنچه رسولان آوردهاند و در کتابهای آسمانی نازل شده است را انکار نمودهاند.

این دیدگاه و گمان، از لحاظ شرعی، عقلی و تجربی باطل است، زیرا امور مدرکه محدود به آنچه توسّط حس ثابت گردد، نیست و موراد دیگری و اخبار صادقانهای نیز وجود دارد که برترین و مهمترینشان، اخبار الله تعالی و پیامبرانش بوده و در این موارد، بیان و توضیح هر چیزی آمده است.

علوم مدرکه توسّط حس در برابر علومی که رسولان آوردهاند همچون یک قطره در دریایی پُرآب است.

علاوه بر این، اشیائی موجود است که مردم آنها را قبول دارند هرچند با چشم ندیدهاند؛ مانند روح که دیده نمیشود و با وجود این، اگر از بدن خارج شود، انسان بیجان و بیحرکت میگردد. آیا کسی به بهانۀ اینکه روح از محسوسات نیست، آن را انکار و رد میکند؟!

برق نیز چنین است. آیا کسی برق را دیده است؟! مردم فقط اثرش را مشاهده میکنند. آیا ایمان و باور به وجود برق آسانتر و عاقلانهتر است یا ایمان به معبودی که آن را با سایر اسرار و موجودات هستی آفریده است؟!

ناگفته نماند ملحدان این اصل خویش که ادراک را محدود به حسّ و تجربه میکنند، نقض نموده و تجربهها و نظریّاتی را اثبات میکنند و سپس برایشان تجربهها و آرای دیگری بر ضد و در ردّ تجربیّات و نظریّههای قبلی حاصل میشود و آنچه آنان نفی کردهاند را اثبات مینماید.([474])

شیخ عبدالرّحمان بن سعدی با ردّ آرای ملحدان میگوید: «اگر به این افراد بیدین و منکر امور غیب که الله تعالی و پیامبر ج از آنها خبر دادهاند، گفته شود که چرا این موارد را انکار میکنید و آنان پاسخ دهند چون موارد مذکور داخل در علومی که ما آنها را بر پایۀ حواسّ و تجربه میدانیم، نیست، در جواب میگوییم: شما گمان کنید که اینگونه است، امّا شیوههای قطعی و یقینی علم فراوان است و بیشتر آنها داخل در ادراک و فهمتان نیست و بدون تردید ادراک شما به اعتراف خودتان، قاصر و محدود است؛ شما قبول دارید که فهم و درکتان محدود به برخی از موادّ زمینی و اسباب و علل آنهاست و با وجود این، تمامی آنها را درک نمیکنید و خودتان به این موضوع اعتراف دارید و رفتارتان همین مطلب را نشان میدهد، چون همواره در جستجوی تجربههایی هستید که گاهی اوقات ثابت میشود، ولی در بیشتر موارد، به شکست میانجامد. بنابراین شرایط شما در زمینۀ اسباب و موادّ زمینی که بنیآدم در اصل فهم آن باهم مشترکند و فقط در میزان فهم و درک تفاوت دارند، اینگونه است، پس چگونه سایر عالَمها؛ آسمانها و جهان غیب و از همه مهمتر، اوصاف و عظمت پروردگار را انکار میکنید؟! درحالی که هیچیک از علوم شما مربوط به آنها نیست؟! قطعاً چنین انکاری به اجماع تمامی عاقلان باطل بوده و فقط نزاع و لجاجت است.»([475])

علاوه بر مطالب فوق، برخی از مسائل مربوط به غیب در مبحث ارکان ایمان بیان گردید.

در لابلای مباحث پیش رو نیز مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.

بخش اول: عالَم جنّ و شیاطین

مبحث اول: معرّفی عالَم جنّ و شیاطین؛

مبحث دوم: مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان؛

مبحث سوم: شیطان و انسان؛

مبحث چهارم: دشمنی میان انسان و شیطان؛

مبحث پنجم: فلسفۀ آفرینش شیطان؛

مبحث اول: معرّفی عالَم جنّ و شیاطین

1- مفهوم لغوی و اصطلاحی واژۀ «جن»

ابن منظور میگوید: «جنَّ الشّيء یجنّهُ جَنّاً»؛ یعنی آن چیز را پوشاند، و اگر چیزی از تو مخفی و پنهان باشد، گفته میشود که: «جُنَّ عنك».([476])

در توضیح معنای جن میتوان گفت که: جن جهانی غیر از عالَم انسان و عالَم فرشتگان است و آنها از لحاظ برخورداری از عقل و ادراک و قدرت انتخاب راه خیر و شر، با انسان مشترکند، ولی در چندین مورد با آنان تفاوت دارند که مهمترینش، همان تفاوت در اصل است.

چون مخفی و پنهان هستند و دیده نمیشوند، جن نام گرفتهاند:

﴿إِنَّهُۥ يَرَىٰكُمۡ هُوَ وَقَبِيلُهُۥ مِنۡ حَيۡثُ لَا تَرَوۡنَهُمۡۗ﴾ [الأعراف: 27]

«قطعاً او و همکارانش شما را میبينند از جايی که شما آنها را نمیبينيد.»([477])

2- اصل جن

الله متعال به ما خبر داده که جنّیان از آتش آفریده شدهاند:

﴿وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ﴾ [الحجر: 27]

«و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»

﴿وَخَلَقَ ٱلۡجَآنَّ مِن مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ﴾ [الرحمن: 15]

«و جن را از شعلهای آتش خلق کرد.»

ابن عبّاس، عکرمه، مجاهد، حسن و افراد دیگری در تفسیر ﴿مَّارِجٖ مِّن نَّارٖ﴾ گفتهاند که مراد، پارهای آتش و بنا بر قولی، بهترین و خالصترین نوع شعله است.([478])

نووی/ در شرح صحیح مسلم میآورد: «مارج یعنی شعلۀ آمیخته با سیاهی آتش.»([479])

در صحیح مسلم از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ»([480]«فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»([481])

3- آفرینش جن

خلقت جن مقدّم بر آفرینش انسان است، زیرا الله تعالی میفرماید:

﴿وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن صَلۡصَٰلٖ مِّنۡ حَمَإٖ مَّسۡنُونٖ٢٦ وَٱلۡجَآنَّ خَلَقۡنَٰهُ مِن قَبۡلُ مِن نَّارِ ٱلسَّمُومِ﴾ [الحجر: 26- 27]

«و به راستی ما انسان را از گِل خشکیدهای که از گِل بدبوی تیرهای [گرفته شده] بود، آفریدیم و جن را پیش از آن، از آتش سوزان آفریدیم.»

در آیۀ فوق به صراحت بیان گردید که جنّیان پیش از انسان آفریده شدهاند.([482])

4- مفهوم لغوی و اصطلاحی شیطان

ابن منظور میگوید: «شیطان بر وزن فَیعال و برگرفته از «شطن» به معنای دور شد، است؛ از دیدگاه کسانی که «نون» را از حروف اصلی میدانند و شیاطین نیز دلیل بر همین مطلب است. شیطان واژۀ مشخّص و رایجی است و هر جن، انسان یا حیوان سرکش و متجاوزی را شیطان گویند.»([483])

وی در ادامه میگوید: «بنا بر قولی: شیطان بر وزن فعلان و برگرفته از "شاط یشیط" به معنای هلاک شد و آتش گرفت، است.»

قاضی ابویعلی/ میگوید: «شیاطین جنّیان سرکش و شرور هستند و نیز گفته میشود که فرد گردنکش و سرکش از شیاطین است.»([484])

5- شیطان و جنّیان

شیطانی که الله تعالی در قرآن کریم، بسیار دربارۀ او سخن گفته، از جنّیان بوده که در ابتدا، الله متعال را پرستش مینمود و به همراه فرشتگان، ساکن آسمان بود و وارد بهشت شد، امّا وقتی پروردگارش به وی دستور داد تا برای آدم÷ سجده کند، او از روی تکبّر و خودبرتربینی سر باز زد و در نتیجه، اللهـ شیطان را از رحمتش دور و محروم ساخت.

چنانکه بیان گردید، شیطان بر هر سرکش و متجاوزی اطلاق میگردد و چون این مخلوق از دستور پروردگارش سرپیچی نمود و تکبّر ورزید، شیطان نام گرفت.

همچنین به او طاغوت گفته میشود:

﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِيَآءَ ٱلشَّيۡطَٰنِۖ إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ [النّساء: 76]

«کسانی که ایمان آوردهاند در راه الله پیکار میکنند و آنان که کافرند در راه طاغوت [بت و شیطان] میجنگند، پس شما با یاران شیطان پیکار کنید، قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان ضعیف است.»

چون از حد گذشت و از دستور پروردگار سرپیچی نمود و خود را خدای قابل ستایش دانست، طاغوت نام گرفت.

و از آنجا که این مخلوق از رحمت الهی ناامید است، اللهﻷ او را ابلیس نامید.

«بَلَس» در زبان عربی یعنی کسی که هیچ خیری ندارد و «أُبلس» یعنی ناامید و متحیّر شد.

گروهی از علمای سلف گفتهاند که نام شیطان قبل از اینکه نافرمانی کند، عزرائیل بود، امّا فقط اللهأ از درستی یا نادرستی این مطلب آگاه است.([485])

6- شیطان مخلوق است

با توجّه به آیات قرآن و احادیث نبوی، شیطان مخلوق بوده و عقل و درک و تحرّک دارد و اینکه برخی از نادانان میگویند ابلیس روح شرّی است که هرگاه بر دل انسان چیره شود، به صورت غرائز حیوانی آشکار میگردد و وی را از دستیابی به الگوی والای معنوی باز میدارد، سخن و دیدگاهی اشتباه و باطل است.([486])

7- اصل شیطان

قبلاً بیان گردید که شیطان از جنّیان است، امّا برخی از متقدّمان و متأخّران در این زمینه اختلاف دارند و آیۀ زیر را به عنوان دلیل بیان میکنند:

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 34]

«[به یاد آور] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همگی] سجده کردند مگر ابلیس که سر باز زد و تکبّر ورزید و از کافران شد.»

و امثال آیۀ مذکور که الله تعالی در آنها، ابلیس را از میان فرشتگان استثنا نموده و معمولاً مستثنی از جنس مستثنیمنه است.

دلیل آنان که میگویند اللهـ ابلیس را از بین فرشتگان استثنا کرده، دلیل قاطعی نیست، زیرا احتمال دارد که استثنای منقطع باشد و قطعاً اینگونه است، چون در جایی دیگر به صراحت بیان شده که شیطان از جنّیان بود:

﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ كَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ﴾ [الكهف: 50]

«و [ای پیامبر ج! برایشان بیان کن] زمانی را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، سپس [همه] سجده کردند مگر ابلیس - که از جن بود - و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد.»

عالمان محقّق معتقدند که ابلیس از جنّیان بوده و نصّی صحیح نشان میدهد که جن با فرشته و انسان تفاوت دارد، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «خُلِقَتْ الْمَلَائِكَةُ مِنْ نُورٍ، وَخُلِقَ الْجَانُّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ، وَخُلِقَ آدَمُ مِمَّا وُصِفَ لَكُمْ»([487]«فرشتگان از نور، جنّیان از زبانۀ آتش و آدم از آنچه برایتان بیان گشت، آفریده شدند.»

حسن بصری/ میگوید: «ابلیس به اندازۀ یک چشم برهمزدن هم از فرشتگان نبوده است.»([488])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ معتقد است که: «شیطان از لحاظ ظاهر و نه از نظر اصل و کالبد، از فرشتگان بود.»([489])

8- تکذیب و انکار عالَم جنّ و شیاطین و ردّ ادّعای افرادی که بر این باورند

گروهی از مردم وجود جن را به طور کل انکار نموده و برخی از مشرکان ادّعا دارند که مراد از جن، ارواح ستارگان است.

تعدادی از فیلسوفان نیز گمان کردهاند که هدف از جن، همان تمایلات بد در نفس انسان و قدرتهای خبیث آن بوده، چنانکه معتقدند که فرشتگان همان گرایشهای خیر در وجود انسانها هستند.([490])

گروهی از معاصران معتقدند که جن همان انگل و میکروبهای کشفشده توسّط علم معاصر است. و تأویلات باطل دیگری که در این زمینه وجود دارد.

مهمترین دلیل تکذیبکنندگان این است که میگویند ما از وجود آنها آگاه نیستیم. ناآگاهی دلیل نمیشود و برای انسان عاقل بسیار بد است که چیزی را به سبب ناآگاهی خویش انکار نماید و اللهﻷ این صفت کافران را نکوهش نموده است:

﴿بَلۡ كَذَّبُواْ بِمَا لَمۡ يُحِيطُواْ بِعِلۡمِهِۦ﴾ [يونس: 39]

«بلکه آنان چیزی را تکذیب کردند که به آن علم و احاطه نداشتند.»

آیا انسانی که صدها سال زندگی کرده، میتواند اکتشافات و اختراعات جدید را که هیچکس نمیتواند آنها را رد کند، انکار نماید در صورتی که فردی صادق وی را از وجود آنها آگاه سازد؟! آیا اگر ما صداهایی که هستی را در هر جایی فرا گرفته است، نشنویم، دلیلی بر نبود آنهاست؟! و بلکه از زمان اختراع رادیو، صداهایی را که نمیتوانیم به طور مستقیم و حضوری گوش دهیم را تصدیق مینماییم.

آیا صدها سال پیش کسی باور میکرد که بتوان با انسان دیگری از طریق صدا و تصویر گفتگو نمایی درحالی که تو در یک گوشۀ دنیا و او در گوشۀ دیگرش است؟!

پس در حقیقت، جن عالَم سومی غیر از جهان فرشتگان و بشر است و آنها مخلوقاتی عاقل، هوشیار و فهیم و نه اعراض و میکروب هستند و نیز مکلّف و مسؤول و بازداشتهشده از برخی امورند.([491])

یکی از دلایل این موضوع، تواتر و توافق مذاهب مختلف است. شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «هیچیک از فرقههای اسلامی منکر وجود جن نبوده و تمامی آنها معتقدند که الله تعالی محمّد ج را به سویشان فرستاد و نیز جمهور و اغلب فرقههای کفر وجود جن را پذیرفتهاند.

اهل کتاب؛ یعنی یهود و نصاری نیز همچون مسلمانان وجود جن را قبول داشته و امکان دارد که از میان آنان، افرادی منکر این موضوع باشند، چنانکه در بین مسلمانان چنین فرقههایی یافت میشود؛ مانند جهمیّه و معتزله، ولی اغلب آنان و بزرگانشان قائل به وجود جن هستند.

چون اخبار پیامبران† در این زمینه، به صورت تواتر و بسیار روشن وجود دارد و قطعاً جنّیان زنده و عاقلند و با ارادۀ خویش عمل میکنند و حتّی مورد امر و نهی قرار میگیرند و صفات و اعراض متّکی و قائم به انسان یا غیرانسان نیستند؛ آنگونه که برخی از ملحدان میگویند. بنابراین از آنجا که وجود جن به صورت تواتر از پیامبران† نقل شده و عوام و خواص از آن آگاهند، گروهی از منتسبان به رسولان نمیتوانند وجودشان را انکار نمایند.»([492])

همچنین میگوید: «تمامی فرقههای مسلمان و نیز اغلب کافران به مانند عموم اهل کتاب و عامّۀ مشرکان عرب و غیرشان از فرزندان حام، جمهور کنعانیان و یونانیها از اولاد یافث و اغلب گروهها وجود جن را قبول دارند.»([493])

علاوه بر این، آیات فراوانی دلالت بر وجود این مخلوقات دارد؛ همچون:

﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا﴾ [الجن: 1]

«[ای پیامبر ج!] بگو: به من وحی شده که همانا گروهی از جنّیان [به این قرآن] گوش دادهاند، سپس گفتند: بیگمان ما قرآن عجیبی شنیدیم.»

﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا﴾ [الجن: 6]

«و این که مردانی از آدمیان به مردانی از جنّیان پناه میبردند، سپس آنان به گمراهی و سرکشیشان افزودند.»

این متون آن قدر فراوان و مشهورند که نیازی به بیان و توضیحشان نیست.([494])

مبحث دوم: مرگ، هدف آفرینش، محلّ سکونت و قدرت جنّیان

1- مرگ و عمر جنّیان

بدون تردید جنّیان -که شیاطین نیز از آنها هستند- میمیرند، چون آیۀ زیر شامل این مخلوقات هم میشود:

﴿كُلُّ مَنۡ عَلَيۡهَا فَانٖ٢٦ وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ [الرّحمن: 26- 28]

«هر چه بر روی آن [زمین] است، فانی شود و [تنها] روی پروردگار ذو الجلال و گرامی توست که باقی میماند. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!»

از ابن عبّاسب روایت شده که رسول الله ج میفرمودند: «أَعُوذُ بِعِزَّتِكَ، الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الَّذِي لاَ يَمُوتُ، وَالجِنُّ وَالإِنْسُ يَمُوتُونَ»([495]«پناه میبرم به عزّت تو [ای پروردگاری] که هیچ معبودی جز تو نیست! و [ای پروردگاری] که نمیمیرد! درحالی که جنّ و انس میمیرند.»

ما از مقدار عمر آنها آگاه نیستیم مگر آنچه الله تعالی دربارۀ ابلیس بیان فرموده که تا روز قیامت زنده خواهد ماند، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:

﴿قَالَ أَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾ [الأعراف: 14-15]

«[ابليس] گفت: تا روزی که [مردم] برانگيخه میشوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: مسلّماً تو از مهلتيافتگانی.»

ولی از عمر سایر جنّیان؛ یعنی غیر از شیطان خبر نداریم.([496])

2- محلّ سکونت جنّیان

آنها بر روی زمینی که ما زندگی میکنیم، سکونت دارند و بیشتر در خرابهها و بیابانها و محلّ نجاست؛ همچون حمّام، توالت، زبالهدان، قبرستان و امثال آن که جایگاه شیاطین است، جمع میشوند.([497])

احادیثی در رابطه با منع نمازخواندن در حمّام بیان شده، زیرا محلّ نجاست و جایگاه شیطان بوده و نیز خواندن نماز در قبرستان منع شده، چون باعث شرک میشود.

همچنین جنّیان در اماکنی که امکان فسادشان است؛ مانند بازارها زیاد حاضر میشوند. سلمان فارسیس به یکی از دوستانش چنین سفارش کرد: «اگر توانستی هرگز نخستین فردی که وارد بازار میشود و نیز آخرین فردی که از آنجا میرود، مباش، زیرا بازار محلّ نبرد شیطان است و پرچمش را در آنجا قرار میدهد.»([498])

شیاطین در خانههای بشر زندگی میکنند و گفتن «بسم الله»، ذکر الهی، قرائت قرآن؛ بهویژه سورۀ «بقره» و آیة الکرسی آنها را از این خانهها دور میسازد. پیامبر ج خبر دادند که شیاطین هنگام تاریکی پراکنده و زیاد میشوند.

آنها را اذان فرارکرده و نمیتوانند آن را بشنوند و در ماه مبارک رمضان، به زنجیر کشیده میشوند.([499])

3- قدرت جنّیان

اللهـ به آنها قدرتی که به بشر نداده است را بخشیده و ما را از برخی تواناییهای جنّیان باخبر ساخته است؛ مانند سرعت در حرکت و انتقال؛ چنانکه عفریتی از جنّیان به سلیمان پیامبر÷ وعده داد که تخت ملکۀ یمن را در مدّتی کمتر از برخاستن یک مرد، به بیت المَقدِس آورد.

اللهـ در این باره میفرماید:

﴿قَالَ عِفۡرِيتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَۖ وَإِنِّي عَلَيۡهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٞ٣٩ قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّي لِيَبۡلُوَنِيٓ ءَأَشۡكُرُ أَمۡ أَكۡفُرُ﴾ [النّمل: 39-40]

«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از جایت برخیزی و همانا من بر آن توانای امین هستم. کسی که دانشی از کتاب [الهی] داشت، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، آن را نزدت میآورم. سپس وقتی [سلیمان÷] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر او را به جای میآورم یا ناسپاسی میکنم؟»([500])

4- هدف از آفریشن جنّیان

الله متعال آنها را برای همان هدفی که بشر را آفرید، به وجود آورد:

﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ﴾ [الذّاريات: 56]

«و من جن و انس را فقط برای اینکه مرا عبادت کنند، آفریدم.»

بنابراین جنّیان مکلّف به انجام یا ترک اموری هستند و هرکسی از آنان که فرمان برد، اللهأ از او راضی شده و وی را وارد بهشت میسازد، ولی هرکس که نافرمانی و سرکشی کند، جزایش آتش دوزخ است و متون فراوانی بیانگر این موضوع هستند.

در روز قیامت، اللهﻷ جنّیان و انسانهای کافر را توبیخ و سرزنش نموده و میفرماید:

﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَاۚ قَالُواْ شَهِدۡنَا عَلَىٰٓ أَنفُسِنَاۖ وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا وَشَهِدُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَنَّهُمۡ كَانُواْ كَٰفِرِينَ﴾ [الأنعام: 130]

«ای گروه جن و انس! آيا پيامبرانی از شما به سویتان نيامدند که آياتم را برایتان بخوانند و شما را از ملاقات اين روزتان هشدار دهند؟! [آنان] گويند: بر [ضدّ] خودمان گواهی میدهيم، و زندگی دنيا آنان را فريب داد و بر [زيان] خودشان گواهی دهند که کافر بودند.»

آیۀ فوق نشان میدهد که شریعت الهی به جنّیان رسیده و بیمدهنده و مبلّغی به سویشان رفته است.

دلیل اینکه برخی از جنّیان با آتش دوزخ مجازات میشوند، آیات زیر است:

﴿قَالَ ٱدۡخُلُواْ فِيٓ أُمَمٖ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِكُم مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ فِي ٱلنَّارِ﴾ [الأعراف: 38]

«[اللهأ به آنان] میفرمايد: در بين گروههایی از جنّ و انس که پيش از شما گذشتهاند، در آتش [دوزخ] وارد شويد!»

﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ﴾ [الأعراف: 179]

«به تحقیق، گروه بسیاری از جنّ و انس را برای جهنّم آفریدهایم.»

﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ ٱلۡجِنَّةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِينَ﴾ [السّجدة: 13]

«قطعاً جهنّم را از جنّیان و آدمیان؛ همگی پُر میکنم.»

همچنین دلیل اینکه جنّیانِ مؤمن وارد بهشت میشوند، آیات زیر است:

﴿وَلِمَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ جَنَّتَانِ٤٦ فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ [الرّحمن: 46- 47]

«و برای کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بترسد، دو باغ [بهشتی] است. پس [ای گروه انس و جن!] کدامین نعمتهای پروردگارتان را تکذیب میکنید؟!»

مخاطب آیات فوق، جنّ و انس هستند، زیرا در ابتدای سوره، با هردو جنس سخن گفته شده و در آیۀ قبلی، فضل و احسان الهی بر جنّیان مؤمن بیان شده که الله تعالی آنها را وارد بهشت خواهد کرد و اگر به این پاداش نمیرسیدند، هرگز با بیان این مطلب بر آنها منّت نمیگذاشت.([501])

مبحث سوم: شیطان و انسان

ابلیس بر برخی از انسانها مسلّط میشود و شیاطین با افرادی که خود را تسلیم ابلیس نمودهاند رابطه دارد و برای اطاعت از او، الله تعالی را نافرمانی میکنند.

همچنین با برخی از آنان نبرد و نزاع دارد. در ادامه، مطالبی در مورد رابطۀ شیطان با آدمی بیان میگردد.

1- حضور شیطان در بدن انسان به مانند جریان خون

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از انسس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ»([502]«همانا شیطان در [بدن] انسان، همچون جریان خون جاری است.»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از صفیّه دختر حیی؛ همسر پیامبر ج روایت شده که میگفت: «رسول الله ج در اعتکاف بودند که من شبانه به نزدشان رفتم و با ایشان سخن گفتم و سپس برخاستم که بروم. پیامبر ج با من برخاستند تا مرا برگردانند و ایشان در خانۀ اسامه بن زیدس سکونت داشتند. دو مرد از انصار عبور کردند و زمانی که رسول الله ج را دیدند، سرعت گرفتند. پیامبر ج فرمودند: «عَلَى رِسْلِكُمَا؛ إنها صَفِيَّةُ بِنْتُ حُيَيٍّ»؛ «عجله نکنید [و آرام گیرید]؛ همانا این صفیّه دختر حیی است.»

آن دو نفر گفتند: سبحان الله! یا رسول الله ج! پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنَ الإِنْسَانِ مَجْرَى الدَّمِ، وَإِنِّي خَشِيتُ أَنْ يَقْذِفَ فِي قُلُوبِكُمَا سُوءًا»؛ «بدون تردید شیطان به مانند جریان خون در [بدن] انسان جاری است و من ترسیدم که در دلهایتان گمان بدی [سوء تفاهم] بیندازد.» یا در عوض «سُوءًا»، «شَيْئًا»؛ «چیزی» گفتند.([503])

2- ضعف و قوّت شیاطین

آنها به قصد گمراهنمودن، بر انسانها مسلّط میشوند و الله تعالی براساس حکمت و تقدیر ازلی خویش، به آنها قدرت داده است.

با وجود این، تسلّط شیاطین بر حسب قوّت یا ضعف ایمان آدمی و آگاهی او، قوی یا ضعیف میگردد؛ هر اندازه ایمان و هوشیاری انسان بیشتر گردد، به همان مقدار تسلّط شیطان کم و ضعیف میشود و بالعکس. بنابراین شیاطین از برخی جنبهها، قوی و از برخی جنبهها ضعیفند. اللهأ میفرماید:

﴿إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ [النّساء: 76]

«قطعاً نیرنگ [و نقشۀ] شیطان همواره ضعیف است.»

اللهﻷ به شیطان، قدرت اجبار مردم بر گمراهی و کفر را نداده و در این زمینه میفرماید:

﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٞۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلٗا﴾ [الإسراء: 65]

«بدون تردید تو هرگز بر بندگان من سلطهای نخواهی داشت و پروردگار تو برای نگهبانی [و حفاظت] آنان کافی است.»

﴿وَمَا كَانَ لَهُۥ عَلَيۡهِم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يُؤۡمِنُ بِٱلۡأٓخِرَةِ مِمَّنۡ هُوَ مِنۡهَا فِي شَكّٖ﴾ [سبأ: 21]

«و او [شیطان] را بر آنان هیچ سلطهای نبود مگر اینکه [خواستیم] معلوم بداریم کسی را که به آخرت ایمان میآورد، از کسی که او از آن در شک [و تردید] است.»

یعنی اینکه شیطان راهی برای تسلّط بر مؤمنان و بندگان الهی ندارد؛ نه از لحاظ حجّت و دلیل و نه از نظر قدرت، امّا توان آراستن و نیرنگ و فریبدادن را دارد.

ابلیس این حقیقت را میداند:

﴿قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَأُغۡوِيَنَّهُمۡ أَجۡمَعِينَ٣٩ إِلَّا عِبَادَكَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِينَ﴾ [الحجر: 39- 40]

«گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، قطعاً من [گناه و بدیها را] در زمین در نظرشان زینت میدهم و همگی آنان را گمراه خواهم کرد مگر بندگان مخلص تو را از [میان] آنان.»

شیطان بر بندگانی مسلّط است که به گمراه شدنشان راضی هستند و از روی میل و رضایت، از وی فرمانبرداری میکنند. اللهـ میفرماید:

﴿إِنَّ عِبَادِي لَيۡسَ لَكَ عَلَيۡهِمۡ سُلۡطَٰنٌ إِلَّا مَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ﴾ [الحجر: 42]

«یقیناً تو را بر بندگانم تسلّطی نیست مگر [بر آن] گمراهانی که از تو پیروی میکنند.»

در روز قیامت، شیطان به پیروانش که آنان را گمراه و هلاک نموده است، میگوید:

﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيۡكُم مِّن سُلۡطَٰنٍ إِلَّآ أَن دَعَوۡتُكُمۡ فَٱسۡتَجَبۡتُمۡ لِي﴾ [إبراهيم: 22]

«و من بر شما هیچ تسلّطی نداشتم جز اینکه دعوتتان کردم و شما [دعوت] مرا پذیرفتید.»

در آیۀ دیگری، الله متعال میفرماید شیطان بر کسانی که او را به سرپرستی و دوستی بگیرند، مسلّط است:

﴿إِنَّمَا سُلۡطَٰنُهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ يَتَوَلَّوۡنَهُۥ وَٱلَّذِينَ هُم بِهِۦ مُشۡرِكُونَ﴾ [النّحل: 100]

«تسلّط او تنها بر کسانی است که وی را به دوستی [و سرپرستی] خویش برمیگزینند، و کسانی که [با پیروی از شیطان]، به او [الله] شرک میورزند.»([504])

تسلّطی که به شیطان داده شده، همان قدرت گمراهکردن و فریب انسانهاست، به گونهای که آنان را بر کفر و شرک تشویق و تحریک مینماید و نمیگذارد که این گناهان را ترک کنند، چنانکه الله متعال میفرماید:

﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّآ أَرۡسَلۡنَا ٱلشَّيَٰطِينَ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ تَؤُزُّهُمۡ أَزّٗا﴾ [مريم: 83]

«[ای پیامبر ج!] آیا ندیدی که ما شیاطین را بر کافران فرستادیم [و مسلّط نمودیم] تا آنان را سخت برانگیزند.»

دوستان و پیروان شیطان، دلیلی برای تسلّط او بر خودشان ندارند، بلکه به محض اینکه ابلیس آنان را فرا خوانده، دعوتش را پذیرفتهاند، چون موافق با تمایلات و اهدافشان بوده است. این افراد خودشان را به زحمت انداخته و با موافقت و پیروی از دشمن خویش، او را بر خود مسلّط ساختهاند و چون دستشان را به دشمن داده و اسیرش شدهاند، وی نیز به عنوان مجازات و عقوبت، بر آنان تسلّط و قدرت یافته است. بنابراین الله تعالی شیطان را بر انسان مسلّط نمیگرداند تا زمانی که بنده با اطاعت از ابلیس و شرک به الله متعال باعث این کار نشود، ولی در غیر این صورت، اللهأ شیطان را بر وی مسلّط میسازد.

گاهی اوقات نیز به سبب گناهان مؤمنان، ابلیس بر آنان قدرت مییابد. الله تعالی در قرآن کریم، از شخصی سخن میفرماید که به وی آیات الهی داده شد و او آنها را دانست و شناخت و سپس تمامی این آیات را ترک نمود و در نتیجه، اللهـ ابلیس را بر او مسلّط ساخت و باعث فریب و گمراهیاش گشت و عبرت و داستانی برای دیگران شد:

﴿وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ ٱلَّذِيٓ ءَاتَيۡنَٰهُ ءَايَٰتِنَا فَٱنسَلَخَ مِنۡهَا فَأَتۡبَعَهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ فَكَانَ مِنَ ٱلۡغَاوِينَ١٧٥ وَلَوۡ شِئۡنَالَرَفَعۡنَٰهُ بِهَا وَلَٰكِنَّهُۥٓ أَخۡلَدَ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُۚ فَمَثَلُهُۥ كَمَثَلِ ٱلۡكَلۡبِ إِن تَحۡمِلۡ عَلَيۡهِ يَلۡهَثۡ أَوۡ تَتۡرُكۡهُ يَلۡهَثۚ ذَّٰلِكَ مَثَلُ ٱلۡقَوۡمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَاۚ فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ لَعَلَّهُمۡ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الأعراف: 175- 176]

«و [ای پیامبر ج!] بر آنان بخوان سرگذشت کسی که آیات خود را به او دادیم، سپس از آن جدا [و عاری] گشت، پس شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد. و اگر میخواستیم [مقام و منزلت] وی را با آن [آیات] بالا میبردیم، ولی او به سوی زمین [و دنیا] مایل شد [و به پستی گرایید] و از هوای خویش پیروی کرد، پس مَثَل او همچون مَثَل سگ [هار] است که اگر به آن حمله کنی، زبان از دهان بیرون میآورد، و اگر آن را به حال خودش واگذاری، [باز هم] زبانش را از دهان بیرون میآورد؛ این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، پس [این] داستانها را [بر آنان] بازگو کن شاید که بیندیشند.»

بدون تردید این مَثَل کسانی است که حق را شناخته و سپس آن را انکار و رد مینمایند؛ همچون افرادی که میدانند محمّد ج از جانب الله متعال فرستاده شده و با وجود این، ایشان را انکار میکنند.

این گروه -که آیات به آنان داده شده و سپس نافرمانی میکنند- گروهی خطرناک و به مانند شیطان هستند، زیرا او نیز پس از شناخت حقیقت، آن را انکار نمود.([505])

امّا اگر بنده اسلام را به خوبی بپذیرد و ایمان در دلش جای گیرد و حدود الهی را رعایت نماید، قطعاً ابلیس از او میترسد و فرار میکند، چنانکه پیامبر ج به عمر بن خطّابس فرمودند: «إنَّ الشّیطانَ لَیَخافُ مِنك یا عُمَرُ!»([506]«ای عمر! بدون تردید شیطان از تو میترسد.»

در صحیح بخاری، از سعد بن ابی وقّاصس روایت شده که رسول الله ج به سیّدنا عمرس فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، مَا لَقِيَكَ الشَّيْطَانُ سَالِكًا فَجًّا إِلَّا سَلَكَ فَجًّا غَيْرَ فَجِّكَ»([507]«سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر شیطان تو را در راهی ببیند، حتماً راه دیگری غیر از راه تو را در پیش میگیرد.»

این مورد مختصّ سیّدنا عمرس نیست، بلکه هرکس که ایمانش قوی باشد، شیطانش شکست خورده و خوار میگردد، چنانکه امام احمد/ روایت میکند: «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَيُنْضِي شَيْطَانَهُ، كَمَا يُنْضِي أَحَدُكُمْ بَعِيرَهُ فِي السَّفَرِ»([508]«همانا انسان مؤمن شیطان خویش را لاغر [و ضعیف] میکند، همانگونه که کسی از شما شترش را در [سختیهای] سفر لاغر مینماید.»

ابن کثیر/ میگوید: «"لَيُنْضِي شَيْطَانَهُ"؛ یعنی شیطانش را لاغر و ضعیف میکند، چون آن را به شدّت خوار و اسیر قدرت و تصرّف خویش میگرداند.»([509])

این روایت، با «صاد»؛ «لَيُنْصِي» هم نقل شده که یعنی پیشانیاش را گرفته و بر وی غلبه میکند، چنانکه وقتی شتر سرکش و چموش شود، پیشانیاش را گرفته و بر آن چیره میشود.([510])

مبحث چهارم: دشمنی میان انسان و شیطان

1- عوامل و تاریخ این دشمنی

دشمنی میان انسان و شیطان بسیار عمیق و ریشهدار بوده و تاریخ آن به روزی که آدم÷ آفریده شد و پیش از دمیدن روح، برمیگردد که شیطان در آن زمان به اطراف انسان دور میزد. در صحیح مسلم، از انسس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لَمَّا صَوَّرَ اللهُ آدَمَ فِي الْجَنَّةِ تَرَكَهُ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ يَتْرُكَهُ، فَجَعَلَ إِبْلِيسُ يُطِيفُ بِهِ، يَنْظُرُ مَا هُوَ، فَلَمَّا رَآهُ أَجْوَفَ عَرَفَ أَنَّهُ خُلِقَ خَلْقًا لَا يَتَمَالَكُ»([511]«وقتی الله تعالی آدم÷ را در بهشت صورت بخشید، تا مدّتی که خود الله متعال خواست، وی را ترک نمود و ابلیس به اطرافش دور زده و نگاه میکرد که این چیست؟ وقتی آدم را دارای شکم دید، دانست [جنس آدم] به گونهای آفریده شده که نمیتواند خودش را از [تمایلات نفسانی، وسواس یا خشم] حفاظت نماید.»

هنگامی که اللهﻷ روح را در آدم÷ دمید، به فرشتگان دستور داد تا برایش سجده کنند و این فرمان شامل ابلیس که به همراه فرشتگان آسمان، مشغول پرستش الله تعالی بود نیز میشد، امّا خودش را بزرگ دانست و تکبّر ورزید و از سجده برای آدم÷ سر باز زد:

﴿قَالَ أَنَا۠ خَيۡرٞ مِّنۡهُ خَلَقۡتَنِي مِن نَّارٖ وَخَلَقۡتَهُۥ مِن طِينٖ﴾ [الأعراف: 12]

«[ابليس] گفت: من از او بهترم؛ مرا ازآتش آفريدهای و او را از گِل [خلق کردهای]

پدرمان؛ آدم÷ وقتی چشمانش را باز نمود، دید که بسیار مورد احترام و گرامیداشت قرار گرفته است؛ او فرشتگان را درحالی که برایش سجده میکردند، یافت، امّا دشمن آشکاری را نیز دید که او و فرزندانش را تهدید به هلاکت و گمراهی مینمود.

اللهـ شیطان را به سبب تکبّرش، از بهشت جاوید اخراج کرد و وعده داد که تا روز قیامت او را زنده نگه دارد:

﴿قَالَ أَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ١٤ قَالَ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡمُنظَرِينَ﴾ [الأعراف: 14- 15]

«[ابليس] گفت: تا روزی که [مردم] برانگيخه میشوند، مرا مهلت ده. [الله] فرمود: قطعاً تو از مهلت يافتگانی.»

ابلیس لعین با خودش پیمان بست که فرزندان آدم÷ را گمراه نماید:

﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ١٦ ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ﴾ [الأعراف: 16- 17]

«[ابليس] گفت: پس چون مرا گمراه کردی، من [نيز] بر سر راه مستقيم تو برای [گمراه ساختن] آنان در کمين مینشينم. سپس از پيش رویشان و از پشت سرشان و از [سمت] راستشان و از [سمت] چپشان بر آنان میتازم و بيشترشان را شکرگزار نخواهی يافت.»

این سخن شیطان، بیانگر مقدار تلاش وی به قصد گمراهی انسانهاست؛ او از هر راهی وارد میشود؛ از سمت راست و چپ و از طرف جلو و پشت سر؛ یعنی از تمامی جهتها.([512])

2- اللهأ ما را از شیطان برحذر داشته است

پروردگار جهان در آیات بسیاری از قرآن کریم، این موضوع را بیان نموده و ما را از نیرنگ ابلیس برحذر داشته است، زیرا فتنۀ او بزرگ و مهارتش در گمراهنمودن بسیار است و عادت و حرص بر این کار دارد. اللهـ میفرماید:

﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ لَا يَفۡتِنَنَّكُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ﴾ [الأعراف: 27]

«ای فرزندان آدم! شيطان شما را نفريبد.»

﴿إِنَّ ٱلشَّيۡطَٰنَ لَكُمۡ عَدُوّٞ فَٱتَّخِذُوهُ عَدُوًّاۚ﴾ [فاطر: 6]

«مسلماً شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن گیرید.»

﴿وَمَن يَتَّخِذِ ٱلشَّيۡطَٰنَ وَلِيّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِينٗا﴾ [النّساء: 119]

«و هرکس شیطان را به جای اللهﻷ ولی و دوست خود بگیرد، قطعاً زیانی آشکار کرده است.»

دشمنی شیطان قابل تغییر و از بینرفتنی نیست، چون او پدرمان؛ آدم÷ را دلیل لعنت و اخراج خویش از بهشت میداند و به همین علّت، میخواهد از فرزندانش انتقام گیرد:

﴿قَالَ أَرَءَيۡتَكَ هَٰذَا ٱلَّذِي كَرَّمۡتَ عَلَيَّ لَئِنۡ أَخَّرۡتَنِ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَأَحۡتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُۥٓ إِلَّا قَلِيلٗا﴾ [الإسراء: 62]

«[سپس] گفت: به من خبر بده، این کسی را که بر من برتری دادهای [به چه دلیل بوده است؟!] اگر مرا تا روز قیامت مهلت دهی، فرزندانش مگر عدّۀ کمی را [گمراه و] ریشهکن خواهم کرد.»([513])

3- هدف نهایی شیطان

ابلیس تلاش میکند که انسان را به دوزخ بیندازد و او را از بهشت محروم سازد.

اگر به این هدف نرسد، به دنبال اهدافی پایینتر میگردد. در اصل، او تلاش میکند که بندگان را دچار شرک و کفر سازد و اگر در این کار موفّق نشود، دوست دارد که گناهانی پایینتر از شرک و کفر انجام دهند و آنان را از پرستش اللهـ باز دارد؛ مثلاً عبادتشان را فاسد و باطل نماید، آنان را از فقر بترساند و به هرآنچه ناپسند است، فرمان دهد و سایر اموری که شیطان انسانها را دستور به انجام آنها میدهد و در این باره تلاش میکند. اگر آدمیان در کاری از وی فرمان برند، تلاش میکند تا آنان را به گناهان بدتری دچار سازد و همواره این راه را ادامه میدهد تا بالاخره این افراد را به پستترین درجات میرساند.

4- لشکریان شیطان

فرماندۀ نبرد با بنیآدم، ابلیس لعین است و او لشکریانی از جن دارد. با هر انسانی همراهی از جنّیان است که هرگز از وی جدا نمیشود، چنانکه در صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که شبی رسول الله ج از نزدم رفتند و من بر ایشان رشک بردم و غبطه خوردم. سپس پیامبر ج آمده و دیدند که من چه کاری انجام میدهم. ایشان پرسیدند: «مَا لَكِ؟ يَا عَائِشَةُ أَغِرْتِ؟»؛ «ای عایشه! تو را چه شده؟ آیا غبطه خوردی؟» من پاسخ دادم: چرا فردی مانند من بر کسی همچون شما غبطه نخورد؟! رسول الله ج فرمودند: «أَقَدْ جَاءَكِ شَيْطَانُكِ»؛ «قطعاً شیطان تو به نزدت آمده است.»

پرسیدم: ای رسول الله ج! آیا شیطانی به همراه من است؟ ایشان فرمودند: «نَعَمْ»؛ «آری». دوباره پرسیدم: و با هر انسانی [شیطانی است]؟ پیامبر ج پاسخ دادند: «نَعَمْ»؛ «بله». باز سؤال کردم: و حتّی به همراه شما ای رسول الله ج! ایشان فرمودند: «نَعَمْ، وَلَكِنْ رَبِّي أَعَانَنِي عَلَيْهِ حَتَّى أَسْلَمَ»([514]«آری، ولی پروردگارم مرا علیه او یاری ساخته و مسلمان شده است.»

در توضیح عبارت: «أَسْلَمَ» گفته شده که یعنی آن شیطان مسلمان شده و در این صورت، فعل ماضی است.

و بنا بر قولی، «أَسْلَمُ» آمده که یعنی من از شرّش درامانم، و در این حالت، فعل مضارع به شمار میرود.([515])

علاوه بر این، شیطان لشکریانی از انس دارد که از وی پیروی میکنند. الله تعالی میفرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ﴾ [البقرة: 257]

«و کسانی که کافر شدند یاور و سرپرستشان طاغوت است که آنان را از نور، به سوی تاریکیها بیرون میبرد، این افراد اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند.»([516])

5- شیوههای شیطان برای گمراهی انسان

ابلیس به طور مستقیم انسان را وسوسه و گمراه نمیکند که مثلاً بگوید: این امور خوب و مورد پسند را رها کن و کارهای ناپسند را انجام بده تا در دنیا و آخرت بدبخت گردی. اگر اینگونه عمل کند، هیچکس از وی فرمان نمیبرد.

امّا شیوههایی متفاوتی را برای فریب و گمراهنمودن بندگان در پیش میگیرد؛ همچون آراستن باطل، نامیدن امور حرام با عناوین مورد پسند و محبوب، استفادۀ از افراط و تفریط، منع بندگان از عمل و دچارکردن آنان به تأخیر و تنبلی؛ همچون وعدهدادن به دروغ و آرزوهای شیرین تا آنان را گمراه سازد:

﴿يَعِدُهُمۡ وَيُمَنِّيهِمۡۖ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا﴾ [النّساء: 120]

«[شیطان] به آنان وعده میدهد و ایشان را به آرزو افکند، و شیطان جز فریب و باطل [چیز دیگری] به آنان وعده نمیدهد.»

یکی از روشهای شیطان برای گمراهساختن انسانها، این است که پلّهپلّه و به تدریج آنان را گمراه ساخته و از آنچه به نفع و صلاحشان است، غافل میسازد. همچنین دوستان شیطان آدمیان را میترسانند و او از طریقی که مورد پسند دلهاست، وارد میشود و از میان کمینگاههای ضعفی که بر انسان عارض میشود، علیه او نفوذ میکند؛ کمینگاههایی همچون بیماری، شهوت، خشم، ناامیدی، نادانی، غفلت، بخیلی، عشق به زنان، خوشحالی فراوان، اندوه بسیار و امثال آن.

6- شیوۀ نفوذ شیطان به دل انسان

این کار از طریق وسوسه صورت میگیرد. شیطان میتواند از طریقی که ما نمیفهمیم و از چگونگی آن خبر نداریم، به فکر یا دل انسان برسد و سرشتی که براساس آن آفریده شده است، وی را در این کار کمک مینماید؛ یعنی همان چیزی که وسوسه نامیده میشود و الله تعالی این مطلب را به ما بیان کرده است:

﴿ٱلۡوَسۡوَاسِ ٱلۡخَنَّاسِ٤ ٱلَّذِي يُوَسۡوِسُ فِي صُدُورِ ٱلنَّاسِ﴾ [النّاس: 4- 5]

«[شیطان] وسوسهگر بازپسرونده [به هنگام ذکر الله]؛ همان که در دلهای مردم وسوسه میکند.»

شیطان بر دل آدمی چسبیده و هرگاه که انسان غافل شود، او وسوسه میکند، ولی زمانی که الله متعال را یاد نماید، شیطان دور و پنهان میشود.

در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِن إبنِ آدم مَجْرَى الدَّمِ»([517]«همانا شیطان به مانند جریان خون، در [بدن] انسان جاری است.»

انسان اثر این وسوسه که باعث گمراهی وی شده و به انجام گناه تشویق نموده و از پیامدهایش غافل ساخته است را در دلش احساس میکند.

ابلیس با همین وسوسه، سیّدنا آدم÷ را گمراه کرد و نیرنگ زد تا از آن درخت بخورد. اللهﻷ میفرماید:

﴿فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ﴾ [طه: 120]

«سپس شیطان او را به وسوسه انداخت؛ گفت: ای آدم! آیا [میخواهی] تو را به درخت جاودانگی و فرمانروایی بیزوال راهنمایی کنم؟!»([518])

7- اسلحۀ مؤمن در نبرد علیه شیطان

علیرغم دشمنی فراوان و بزرگی نیرنگ شیطان و حرص او بر گمراهساختن انسانها، در برخی موارد، خسته و دور و ذلیل و زبون میگردد؛ یعنی هنگامی که انسان از اسباب حفاظت از شرّ ابلیس استفاده نماید که به طور خلاصه، برخی از آن اسباب عبارتند از: رعایت احتیاط، پایبندی به آنچه در قرآن و سنّت آمده است، پناهبردن صادقانه به اللهـ از شرّ شیطان، مداومت بر ذکر الهی، شناخت شیوههای شیطان، بهرهگیری و فراگیری علم نافع، عجله برای توبه و استغفار و سایر عواملی که برای دورنمودن شیطان تعیین شده است.([519])

مبحث پنجم: فلسفۀ آفرینش شیطان

اللهأ ابلیس را که عامل اصلی تمامی فسادهای موجود در دنیا؛ فساد در ادیان، اعتقادات، تمایلات نفسی و شبههها و نیز سبب بدبختی و معصیت بندگان است را براساس حکمت و دلایل بزرگی آفرید؛ از جمله:

1- برای اینکه بندگان بدانند که الله متعال میتواند اشیا و مخلوقات متضاد و مخالف هم را بیافریند

پروردگار جهان ابلیس را که خبیثترین مخلوق و عامل هر نوع فسادی به شمار میرود را آفرید و در برابر او، جبرئیل÷ که برترین و پاکیزهترین مخلوقات و عامل هر خیری است را خلق کرد. بلندمرتبه است معبودی که این و آن را آفرید. قدرت الهی در آفرینش شب و روز، گرما و سرما، آب و آتش، بیماری و درمان، مرگ و زندگی و خوب و زشت آشکار و نمودار است. شیء ضد، متضادّ خود را به زیبایی روشن میسازد و این بزرگترین دلیل بر کمال قدرت، عزّت، پادشاهی و سلطان الهی است، زیرا امور متضاد را آفرید و برخی را در برابر بعضی دیگر قرار داد و آنها را بر یکدیگر مسلّط ساخت و همه را تحت تصرّف، تدبیر و حکمت خویش گردانید و خالیبودن هستی از برخی آنها، منجر به تعطیل و نبود حکمت و کمال تصرّف و تدبیر الهی میگردد.([520])

2- به قصد اینکه اللهﻷ مراتب عبودیّت را برای دوستانش کامل کند

یعنی با مبارزه علیه ابلیس و لشکریانش و خشمگینساختن او بهوسیلۀ اطاعت و پرستش الله متعال و پناهبردن به الله تعالی از شرّ شیطان و درخواست اینکه آنان را از ابلیس و نیرنگش محافظت نماید و در نتیجه، به مصالح دنیوی و اخروی که تنها از این طریق حاصل میشود، برسند.

ناگفته نماند که محبّت، توبه و بازگشت، توکّل، صبر، رضایت و امثال آن از محبوبترین و بهترین انواع عبادت برای اللهـ به شمار میرود و این موارد با تلاش، فداکاری و ترجیح محبّت الله تعالی بر هرچیز دیگری به دست میآید. بنابراین آفرینش ابلیس، دلیل و فلسفۀ وجود این امور است.([521])

3- تحقّق ابتلا و آزمایش مخلوقات

ابلیس آفریده شد تا معیاری برای آزمایش مخلوقات باشد و خبیث و طیّب از هم جدا و تشخیص داده شوند. اللهـ نوع بشر را از زمین خلق نمود درحالی که مواد پاک و ناپاک در آن وجود دارد و از این رو، باید که این مواد در وجودشان نمایان و پدیدار گردد.([522])

4- ظهور آثار و نتایج و متعلّقات اسماء الله

رافع، خافض، معز، مذل، حَکَم و عدل از اسامی الهی به شمار میروند([523]) و این نامها مقتضی متعلّقاتی هستند که احکام و مفاهیمشان در آنها آشکار میگردد. بنابراین آفرینش ابلیس دلیلی بر بروز آثار این اسامی بوده و اگر تمامی مخلوقات مطیع و مؤمن بودند، نتایج و آثار نامهای مذکور آشکار نمیگردید.

5- بیرونکشیدن خیر و شرّی که در سرشت انسانهاست

طبیعت بشری مشتمل بر خیر و شر و پاکی و ناپاکی است و این موارد همچون پنهانبودن آتش در چخماغ و ماشۀ تفنگ، در وجود آدمی مخفی است. بنابراین آفرینش شیطان باعث بروز و خروج آنچه در سرشت انسانهای بد و ناپاک است و فرستادن پیامبران† سبب خروج آنچه در طبیعت انسانهای خوب است، میشود. بر این اساس، بهترینِ حاکمان و پادشاهان خیرِ پنهان در این افراد را آشکار و خارج میسازد تا نتایج آن را مرتّب و محقّق نماید و نیز شرّ مخفی در آن افراد را روشن میسازد تا پیامدهایش را ثابت و مرتّب کند و حکمت الهی دربارۀ هردو گروه آشکار گردد و حکمش جاری شود و آنچه برای اللهﻷ براساس علم ازلی او معلوم بوده است، پدیدار گردد.([524])

6- ظهور بسیاری از نشانهها و آفرینش شگفتانگیز الهی

بدون تردید بر اثر وقوع کفر و شر بوسیلۀ افراد کافر و ظالم، بسیاری از نشانهها و عجایب خلقت آشکار میگردد؛ مانند طوفان، باد، هلاکت قوم ثمود و قوم لوط، سردشدن آتش برای ابراهیم÷ به گونهای که وی را صحیح و سالم نگه داشت، نشانههایی که توسّط موسی÷ اجرا گردید و ...؛ اگر الله متعال کفر کافران و انکار منکران را مقدّر نمیکرد، هرگز چنین نشانههای درخشانی محقّق نمیشد که مردم نسل به نسل و تا ابد آنها را نقل کنند.

اینکه اللهـ ابلیس را تا روز قیامت مهلت داد، باعث گرامیداشت وی نمیشود، بلکه نوعی اهانت بوده تا گناهانش را زیاد کند و در نتیجه، عقوبت و عذابش بسیار گردد و علاوه بر این، چنانکه قبلاً بیان گردید، اللهأ او را معیار تشخیص فرد پاک و ناپاک قرار داد و تا روز قیامت که مخلوقات باشند میطلبد که شیطان نیز باقی بماند، والله أعلم.([525])

بخش دوم: مرگ، برزخ و قبر

مبحث اول: مرگ، برزخ، قبر و فتنۀ آن

مبحث دوم: نعمتها و عذاب قبر

مبحث سوم: ردّ دیدگاه منکران عذاب و نعمتهای قبر

مبحث اول: مرگ، برزخ، قبر و فتنۀ آن

1- مرگ

أ- تعریف مرگ

مرگ، ضد و نقیض زندگی است.

قرطبی میگوید: «عالمان بر این باورند که مرگ نیستی محض یا فنای صِرف نیست، بلکه قطع رابطۀ روح با بدن و جداشدن آن و ایجاد مانع در میان آن دو و تغییر وضعیّت و انتقال از یک منزل به منزلی دیگر است.»([526])

ب- مرگ، ناگهان فرا میرسد

قرطبی/ چنین میآورد: «مسلمانان اجماع دارند که مرگ سنّ مشخّص، زمان معلوم و بیماری خاصّی ندارد. علّت این است که انسان کاملاً آماده و مهیّا باشد.»([527])

2- برزخ

أ- مفهوم لغوی برزخ

این واژه در زبان عربی به معنای مانع میان دو شیء است.

اللهـ میفرماید:

﴿وَجَعَلَ بَيۡنَهُمَا بَرۡزَخٗا﴾ [الفرقان: 53]

«و در میان آن دو مانعی قرار داد.»

مراد از برزخ، مانع است.

ب- مفهوم شرعی برزخ

«یعنی منزل پس از مرگ تا هنگام برانگیختهشدن.

اللهﻷ میفرماید:

﴿وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ﴾ [المؤمنون: 100]

«و پشت سرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.»

مجاهد/ میگوید: مراد از آن، فاصلۀ میان مرگ و رستاخیز است.

وقتی به شعبی گفته شد که فلانی مُرد، او پاسخ داد: «وی نه در دنیا و نه در آخرت است.»([528])

ابن قیّم/ میگوید: «برزخ فاصلۀ میان دنیا و آخرت است و اهل برزخ در میان دنیا و آخرت قرار دارند.»([529])

3- قبر و فتنۀ آن

أ- تعریف قبر

محلّ دفن انسان که جمعش قبور میشود و «مقبُره» یا «مقبَره» محلّ قبرستان و «مقبَر» محلّ قبر را گویند.([530])

ب- فتنۀ قبر

فتنه چندین معنا دارد؛ از جمله امتحان و آزمایش، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِٰۚ﴾ [طه: 131]

«تا آنان را در آن بیازماییم.»

همچنین به معنای شرک است:

﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَكُونَ فِتۡنَةٞ﴾ [البقرة: 193]

«و با آنان جنگ کنید تا فتنه [شرک] باقی نماند.»

علاوه بر این، به معنای سوزاندن و مجازات بهوسیلۀ آتش میآید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ﴾ [البروج: 10]

«همانا کسانی که مردان و زنان مؤمن را [بهوسیلۀ آتش] شکنجه [و آزار] دادند، سپس توبه نکردند، برای آنان عذاب جهنّم بوده و برایشان عذاب [آتش] سوزان است.»

فتنۀ قبر یعنی پرسش دو فرشته پس از دفن میّت، دربارۀ پروردگار، دین و پیامبر او.

ج- چگونگی فتنۀ قبر

وقتی مرده در قبر نهاده میشود، روح به بدنش باز میگردد و از وی سؤال شده و گفته میشود: پروردگار تو کیست؟ دین تو چیست؟ و پیامبرت چه کسی است؟

انسان مؤمن میگوید: پروردگارم، الله و دینم اسلام و پیامبرم محمّد ج است.

امّا اللهﻷ ظالمان را گمراه نموده و شخص کافر [باحسرت] میگوید: آه، آه، نمیدانم.

انسان منافق و مردّد نیز میگوید: نمیدانم؛ من از مردم چیزی شنیدم و همان را بر زبان آوردم.

کیفیّت فتنۀ قبر در چندین حدیث بیان شده است؛ از جمله براء بن عازبس میگوید: به منظور تشییع جنازهای در قبرستان بقیع غرقد [در مدینه] حاضر بودیم که پیامبر ج آمده و نشستند و ما نیز در اطراف ایشان نشستیم، گویی که پرنده بر روی سرمان بود [تکان نمیخوردیم]. درحالی که برای آن میّت لحد ساخته میشد، پیامبرج سه مرتبه فرمودند: «أَعُوذُ بِاللهِ مِنْ فِتْنَةِ القَبْرِ»؛ «از فتنۀ قبر، به الله متعال پناه میبرم.»

در این حدیث، در توصیف بندۀ مؤمن آمده است که: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ، فَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ، فَيُجْلِسَانِهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ فَيَقُولُ: رَبِّيَ اللَّهُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا دِينُكَ؟ فَيَقُولُ: دِينِيَ الْإِسْلَامُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي بُعِثَ فِيكُمْ؟ فَيَقُولُ: هُوَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَيَقُولَانِ لَهُ: وَمَا عِلْمُكَ؟ فَيَقُولُ: قَرَأْتُ كِتَابَ اللَّهِ، فَآمَنْتُ بِهِ وَصَدَّقْتُ، فَيُنَادِي مُنَادٍ فِي السَّمَاءِ: أَنْ صَدَقَ عَبْدِي، فَأَفْرِشُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَأَلْبِسُوهُ مِنَ الْجَنَّةِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى الْجَنَّةِ»؛ «روح [مؤمن] به بدنش بازگردانده میشود، سپس دو فرشته آمده، وی را مینشانند و به او میگویند: پروردگارت چه ذاتی است؟ وی پاسخ میدهد: پروردگارم الله است. سپس میپرسند: دینت چیست؟ میگوید: دینم اسلام است. سپس از وی میپرسند: این مردی که در میانتان مبعوث گشت، کیست؟ او میگوید: وی رسول الله ج است. در ادامه، از وی میپرسند: چقدر میدانی [یا علم داری]؟ میگوید: قرآن را خواندم و به آن ایمان آورده و تصدیقش نمودم. سپس ندادهندهای در آسمان فریاد میزند که بندهام راست گفت، پس برایش فرشی از بهشت پهن کنید و لباسی از بهشت بپوشانید و دری به سوی بهشت بگشایید.»

همچنین دربارۀ شخص کافر آمده است که: «فَتُعَادُ رُوحُهُ فِي جَسَدِهِ، وَيَأْتِيهِ مَلَكَانِ، فَيُجْلِسَانِهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَنْ رَبُّكَ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا دِينُكَ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا هَذَا الرَّجُلُ الَّذِي بُعِثَ فِيكُمْ؟ فَيَقُولُ: هَاهْ هَاهْ لَا أَدْرِي، فَيُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَنْ كَذَبَ، فَافْرِشُوا لَهُ مِنَ النَّارِ، وَافْتَحُوا لَهُ بَابًا إِلَى النَّارِ، فَيَأْتِيهِ مِنْ حَرِّهَا، وَسَمُومِهَا، وَيُضَيَّقُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ حَتَّى تَخْتَلِفَ فِيهِ أَضْلَاعُهُ»([531])؛ «روح [کافر] به بدنش بازگردانده میشود، سپس دو فرشته آمده، وی را مینشانند و به او میگویند: پروردگارت چه ذاتی است؟ وی پاسخ میدهد: آ، آه، نمیدانم. سپس از وی میپرسند: دین تو چیست؟ میگوید: آه، آه، نمیدانم. به او میگویند: این مردی که در میان شما مبعوث گشت، کیست؟ پاسخ میدهد: آه، آه، نمیدانم. سپس ندادهندهای از آسمان فریاد میزند که او دروغ گفت، پس برایش فرشی از آتش پهن کنید و دری بهسوی دوزخ بگشایید. بنابراین گرما و حرارت آتش دوزخ به او میرسد و قبرش بر وی تنگ میگردد تا جایی که پهلوهایش به هم میچسبد.»

ح- توصیف و نام آن دو فرشته

در برخی از احادیث، توصیف دو فرشتۀ مسؤول فتنۀ قبر و نام آنها آمده است.

ابوهریرهس روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «إِذَا قُبِرَ الْمَيِّتُ - أَوْ قَالَ: أَحَدُكُمْ- أَتَاهُ مَلَكَانِ أَسْوَدَانِ أَزْرَقَانِ، يُقَالُ لأَحَدِهِمَا: الْمُنْكَرُ، وَلِلآخَرِ: النَّكِيرُ»([532]«وقتی میّت-یا فرمودند: یکی از شما- در قبر نهاده میشود، دو فرشتۀ سیاه و کبود نزدش میآیند که به یکی منکر و به دیگری، نکیر گفته میشود.»

خ- آیا امّتهای پیشین هم فتنۀ قبر دارند یا اینکه مورد مذکور مخصوص مسلمانان است؟

برخی از علما میگویند: امّتهای پیشین فتنۀ قبر ندارند، چون از رسولانشان فرمان نبردند و از این رو، در عذابشان تعجیل میگردد، ولی از امّت اسلام عذاب به طور موقّت برداشته شده و پیامبر ج با شمشیر فرستاده شدند و هرکس که از ترس کشتهشدن، مسلمان شود و سپس منافق گردد، در قبر عذاب میشود.

دیدگاه فوق خالی از اشکال نیست و صحیح آن است که بگوییم امّتهای پیشین هم فتنۀ قبر دارند و در آنجا عذاب میشوند یا نعمت میگیرند.

آنچه دربارۀ عذاب فرعونیان بیان شده است، یکی از دلایل موجود در این زمینه به شمار میرود، چنانکه اللهﻷ میفرماید:

﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]

«[آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»

در صحیح مسلم، از عروه بن زبیرس نقل شده که خالهاش؛ أمّ المؤمنین عایشهل میگفت: «رسول الله ج درحالی نزد من آمدند که زنی یهودی آنجا بود و میگفت: آیا میدانی که شما در قبر، دچار فتنه میشوید؟

عایشهل میگوید که پیامبر ج آشفته شده و فرمودند: «إِنَّمَا تُفْتَنُ اليَهُودُ»؛ «قطعاً یهودیان دچار فتنه و ابتلا میشوند.»

أمّ المؤمنین عایشهل در ادامه میگوید: چندین شب گذشت و سپس رسولاللهج فرمودند: «هَلْ شَعَرْتِ أَنَّهُ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّكُمْ تُفْتَنُونَ فِي الْقُبُورِ؟»؛ «آیا میدانی که به من وحی شد شما در قبرها مورد فتنه و آزمایش قرار میگیرید؟!»

عایشهل میگوید: میشنیدم که پیامبر ج پس از آن، از عذاب قبر به الله تعالی پناه میبردند.([533])

ابن قیّم/ پس از بیان اختلاف موجود در این مسأله میگوید: «به نظر میرسد -والله أعلم- که هر پیامبری با امّتش اینگونه است و این افراد پس از اینکه مورد سؤال قرار میگیرند و علیه آنان دلیل آورده میشود، در قبرهایشان عذاب و مجازات میگردند، همانگونه که در آخرت، پس از سؤال و اقامۀ دلیل علیه آنان، عذاب میشوند، و اللهـ داناتر است.»([534])

د- آیا انسان کافر در قبر خود مورد فتنه و امتحان قرار میگیرد؟

دیدگاه صحیح این است که شخص کافر نیز دچار فتنه میشود و از این رو فتنۀ قبر برای کافر و غیر کافر است، چنانکه در احادیث قبلی بیان شده که انسان کافر و منافق پس از سؤال نکیر و منکر میگویند: «آه، آه، من نمیدانم.»

ذ- آیا کودکان هم در قبرهایشان امتحان میشوند؟

در این زمینه، دو دیدگاه وجود دارد:

1. از آنان سؤال میشود، زیرا خواندن نماز میّت و درخواست اینکه الله تعالی آنان را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت نماید، مشروع شده است.

2. گروهی نیز معتقدند که از آنان سؤال نمیشود، چون پرسش از کسی انجام میگیرد که آگاه به رسول و فرستنده باشد تا از وی پرسیده شود: آیا به آن رسول ایمان آورده و از وی فرمان برده یا نه. پس کودک که هیچ شناختی ندارد، چگونه مورد سؤال قرار میگیرد؟!([535])

با توجّه به سخنان ابن تیمیّه و ابن قیّم رحمهما الله میتوان گفت که آنان دیدگاه نخست را پذیرفتهاند.

در پاراگراف بعدی این موضوع روشن خواهد شد.

ر- آیا از فرد غیر مکلّف سؤال میشود؟

در این باره نیز اختلاف است.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «احادیث متواتری از پیامبر ج در مورد فتنۀ قبر نقل شده و براء بن عازب، انس بن مالک، ابوهریره و دیگرانش این احادیث را روایت نمودهاند.

فتنه و سؤال قبر برای تمامی مکلّفان است مگر پیامبران† که در این زمینه اختلاف بوده و نیز دربارۀ افراد غیرمکلّف؛ مانند کودکان و دیوانگان اختلاف وجود دارد که برخی معتقدند آنان هم مورد فتنه و سؤال قرار میگیرند و گروهی این موضوع را قبول ندارند، زیرا امتحان و آزمایش مختصّ مکلّفان است. قاضی [عیاض] و ابن عقیل بر این باورند.

بر این اساس، افراد مذکور پس از مرگ مورد سؤال قرار نمیگیرند.

امّا بنا بر قولی، از آنان هم سؤال میشود و هم دچار فتنه میگردند.

ابوحکیم و ابوالحسن بن عبدوس بر این باور بودند و همین دیدگاه را از یارانش نقل کرده است. دیدگاه فوق موافق با سخن افرادی است که میگویند: آنان در روز قیامت مکلّف هستند، چنانکه بیشتر عالمان و محدّثان و متکلّمان اهل سنّت بر همین باورند و ابوالحسن اشعری مطلب مذکور را از اهل سنّت نقل کرده و آن را پذیرفته و نتیجۀ سخنان امام احمد/ نیز همین است.»([536])

در جایی دیگر، پس از آوردن سخنی شبیه کلام قبلی و بیان دلیل کسانی که قائلند آنان در قبر مورد ابتلا و سؤال قرار میگیرند، میگوید: «قائلان به دیدگاه نخست، دلیل آوردهاند که در «مؤطّا» نقل شده ابوهریرهس بر کودکی که مرتکب گناهی نشده بود، نماز خواند و اینگونه دعا کرد: "پروردگارا! او را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت کن." این روایت نشان میدهد که کودکان نیز فتنۀ قبر دارند.

علاوه بر این، کودکانِ کفّار که در دنیا مکلّف نبودهاند، در آخرت تکلیف و مسؤولیّت دارند و احادیث متعدّدی بیانگر این مطلب است.

ابوالحسن اشعری/ همین دیدگاه را از اهل سنّت و جماعت نقل کرده است. سخنانی از امامان؛ همچون امام احمد و دیگران رحمهم الله بیان شده که دربارۀ اطفال مشرکین باید سکوت کرد، چنانکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت شده که از پیامبر ج در مورد فرزندان مشرکان سؤال شد و ایشان پاسخ دادند که: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا عَامِلِينَ»؛ «الله تعالی بهتر میداند که [اگر آنان را زنده نگه میداشت و مکلّف میساخت] چه میکردند.»

در صحیح بخاری ثابت شده که برخی از این افراد وارد بهشت میشوند.

در صحیح مسلم نقل گشته کودکی که به دست خضر کشته شد، از همان روز اول، کافر آفریده شده بود.

اگر در میان کودکان و غیرشان، افراد بدبخت و سعادتمندی وجود دارد و این کار به منظور امتحان آنان در دنیا صورت میگیرد، در آخرت نیز امکان آزمایش این افراد است.

زیرا برای تکتک فرزندان مؤمنان به طور معیّن، شهادت ورود به بهشت داده نشده، هرچند به طور کلّی و مطلق نقل گشته که آنان به بهشت میروند. بنابراین گاهی اوقات، کودکی منافق در میان مؤمنان وجود دارد، والله اعلم.»([537])

ابن قیّم/ میگوید: «در روایت ابوهریرهس،([538]) مراد از این عذاب قبر، مجازات کودک به سبب ترک اطاعت یا انجام معصیت نیست، چون اللهﻷ کسی را که گناهی نکرده است، مجازات نمیکند.

بلکه هدف از آن، درد و رنجی است که میّت به سبب دیگران تحمّل میکند و مجازات عمل خودش نیست.

مثلا پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ المَيِّتَ لَيُعَذَّبُ بِبُكَاءِ أَهْلِهِ عَلَيْهِ»؛ «بدون تردید میّت به سبب گریۀ خانوادهاش، رنج میکشد.» یعنی بدین علّت، رنج و درد را تحمّل میکند و مراد این نیست که بر اثر گناه فرد زنده مجازات میگردد:

﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [الأنعام: 164]

«و هيچ گنهکاری بار گناه ديگری را به دوش نمیگيرد.»

همچنین رسول الله ج فرمودند: «السَّفَرُ قِطْعَةٌ مِنَ العَذَابِ»؛ «سفر، بخشی [نوعی] از رنج و درد است.»

بنابراین عذاب عامتر از عقوبت و مجازات است.

تردیدی نیست که در قبر، دردها و غصّهها و افسوسهایی وجود دارد و در برخی موارد، تأثیرش به کودک رسیده و دردناک میشود و بدین سبب، برای فردی که بر وی نماز میخواند، جایز است که از الله متعال بخواهد وی را از این نوع درد و رنج نجات دهد، والله اعلم.»([539])

مبحث دوم: نعمت‎ها و عذاب قبر

1- تعریف

یعنی نعمتها یا عذابی که در قبر وجود دارد و نتیجۀ فتنۀ قبر است. بنابراین نعمتهای آن، مخصوص مؤمنان صادق و عذابش مختصّ منافقان و کافران ظالم است.

2- تواتر احادیث دربارۀ نعمتها و عذاب قبر

شارح «العقیدة الطّحاویّه» میگوید: «بدون تردید احادیث متواتر و فراوانی از رسول الله ج در مورد عذاب و نعمتهای قبر برای کسی که شایستۀ این مطلب است، به اثبات رسیده و از این رو، باور و ایمان به این موضوع واجب است.»([540])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ چنین میآورد: «دیدگاه سایر مسلمانان و بلکه سایر ملّتها بر اثبات قیامت کبری، برخاستن مردم از قبرها و وجود پاداش و مجازات در قیامت، و نیز بر وجود عذاب و پاداش در برزخ – فاصلۀ میان مرگ تا قیامت- است. تمامی پیشینیان و اهل سنّت و جماعت بر همین باور بودهاند و تنها تعداد اندکی از بدعتیها وجود پاداش و مجازات در برزخ را انکار کردهاند.»([541])

3- اثبات نعمتها و عذاب قبر در قرآن کریم

در چندین آیه اشاره شده که نعمتها و عذاب قبر در برزخ وجود دارد و به وقوع میپیوندد.

بخاری/ در کتاب الجنائز، عذاب قبر را روشن ساخته و بخشی را به این موضوع اختصاص داده و آیات زیر را آورده است:

﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلظَّٰلِمُونَ فِي غَمَرَٰتِ ٱلۡمَوۡتِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَاسِطُوٓاْ أَيۡدِيهِمۡ أَخۡرِجُوٓاْ أَنفُسَكُمُۖ ٱلۡيَوۡمَ تُجۡزَوۡنَ عَذَابَ ٱلۡهُونِ بِمَا كُنتُمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَكُنتُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهِۦ تَسۡتَكۡبِرُونَ﴾ [الأنعام: 93]

«و [شگفتزده میشوی] اگر ببینی هنگامی که [این] ستمکاران در سکرات مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان [قبض روح] دستها را گشوده [و به آنان میگویند:] جانهایتان را بیرون آورید! امروز عذاب خفّتباری در برابر آنچه به ناحق بر الله میگفتید و نسبت به آیات او تکبّر ورزیدید، خواهید دید.»

﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ﴾ [التّوبة: 101]

«و از [میان] اعراب [بادیهنشین] که پیرامون شما هستند، گروهی منافقند. و از اهل مدینه [نیز] گروهی خوی نفاق گرفتهاند. تو آنان را نمیشناسی، [ولی] ما این افراد را میشناسیم. به زودی آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد، سپس به سوی عذابی بزرگ [در قیامت] فرستاده میشوند.»

﴿وَحَاقَ بَِٔالِ فِرۡعَوۡنَ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ٤٥ ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 45- 46]

«و بدترین عذاب، آل فرعون را در میان گرفت. [آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»([542])

نخستین آیهای که امام بخاری/ آن را آورده است، دربارۀ عذابشدن کافران توسّط فرشتگان در زمان جانکندن بوده و آیۀ دوم نشان میدهد که منافقان پیش از عذاب روز قیامت، به دو عذاب دیگر نیز دچار خواهند شد.

عذاب اول: الله تعالی آنان را در دنیا، به عذابی از جانب خود یا بهوسیلۀ مسلمانان دچار میسازد؛

عذاب دوم: همان عذاب قبر، که حسن بصری/ میگوید: «به زودی آنان را دو بار عذاب خواهیم کرد: یعنی عذاب دنیا و عذاب قبر.»([543])

طبری میگوید: «به احتمال زیاد یکی از آن دو، عذاب قبر و دیگری احتمال دارد گرسنگی، اسارت، کشتهشدن و هلاکت، خواری یا ... که قبلا بیان گردید، باشد.»([544])

آیۀ سوم دلیلی روشن برای اهل سنّتی است که قائل به عذاب قبر هستند، زیرا اللهﻷ بیان فرمود که فرعونیان در صبح و شام، بر آتش دوزخ عرضه میشوند و این کار قبل از روز قیامت صورت میگیرد، چون الله تعالی پس از آن فرمود:

﴿وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]

«و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»

قرطبی/ میگوید: «جمهور علما معتقدند که این عرضه در برزخ صورت میگیرد و مطلب مذکور دلیلی بر اثبات عذاب قبر به شمار میرود.»([545])

علاوه بر موارد فوق، آیات دیگری نیز اشاره به عذاب و نعمتهای قبر دارند.([546])

4- ایمان به عذاب و نعمتهای قبر بدون کیفیّت است

شریعت اموری که از نظر عقلی محال باشد را بیان نمیکند، امّا از مواردی که عقول را به حیرت و تعجّب وا میدارد، سخن میگوید؛ بازگشت روح به بدن، به گونهای که ما در دنیا میشناسیم نیست، بلکه به شکل دیگری به آن باز خواهد گشت.([547])

5- آیا عذاب و نعمتهای قبر مختصّ به مدفون در قبر است یا شامل همه میشود؟

در پاسخ باید گفت که عذاب و نعمتهای قبر شامل افراد مدفون در قبر و غیر آن میشود؛ هرکس که بمیرد و مستحقّ عذاب یا نعمت باشد، به وی خواهد رسید؛ فرقی نمیکند که در قبر شود یا نه و فرقی ندارد که در صحرا یا در محلّی محفوظ؛ همچون سردخانه باشد؛ یا اینکه خوراک درندگان شده یا سوخته و خاکستر و پراکنده در هوا گشته باشد یا به دار آویخته یا در دریا غرق یا ... شده باشد. بنابراین عذاب و نعمتهای قبر به او میرسد، همانگونه که فرد مدفون در قبر به آن دچار میشود.

امّا به اعتبار غالب و اصل، عذاب و نعمتهای قبر گفته شده است.([548])

6- عذاب و نعمتهای قبر به بدن میرسد یا به روح؟

عذاب و نعمتهای قبر هم به بدن و هم به روح میرسد.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «پیشینیان این امّت و امامان آن معتقدند که هرگاه فردی بمیرد، نعمت یا عذاب به او؛ یعنی هم به روح و هم به جسمش میرسد و روح پس از جداشدن از بدن، برخوردار از نعمت یا دچار عذاب میگردد و گاهی اوقات متّصل به بدن شده و در نتیجه، به همراه آن نعمت میگیرد یا عذاب میشود.»([549])

همچنین میگوید: «به اتّفاق اهل سنّت و جماعت، عذاب یا نعمت هم به جسم و هم به روح میرسد و روح و نفس به تنهایی یا به همراه جسم، نعمت میگیرد یا دچار عذاب میشود. بنابراین در این حالت، عذاب یا نعمت به هردو تا میرسد، چنانکه گاهی اوقات روح به تنهایی از نعمت برخوردار میشود یا عذاب میگردد.»([550])

7- عذاب قبر دائمی است یا موقّتی؟

این عذاب بر دو نوع است:

أ- عذاب دائمی که آیۀ زیر بیانگر آن است:

﴿ٱلنَّارُ يُعۡرَضُونَ عَلَيۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِيّٗاۚ وَيَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ﴾ [غافر: 46]

«[آن عذاب] آتش [دوزخ است] که هر صبح و شام بر آن عرضه میشوند و روزی که قیامت برپا میگردد [گفته میشود:] آل فرعون را در سختترین عذاب وارد کنید.»

در حدیثی که براء بن عازبس دربارۀ سؤال و فتنۀ قبر انسان کافر نقل نموده، چنین آمده است: «ثُمَّ يُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى النَّارِ، فَينْظُرَ إِلَى مَقْعَدِه فِيهَا حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ»؛ «سپس برایش دری به سوی آتش دوزخ باز میشود و او تا زمانی که قیامت فرا رسد، به جایگاهش در آنجا نگاه میکند.»

اندکی قبل، در این زمینه مطالبی بیان شد.

ب- نوعی از این عذاب تا مدّتی ادامه دارد و سپس قطع میشود: یعنی عذاب و مجازات برخی افراد که گناهانشان کم بوده و به اندازۀ جرمشان، عذاب میشوند و سپس تمام میگردد، همانگونه که مدّتی در دوزخ مجازات میگردند و سپس نجات مییابند.

گاهی اوقات نیز به سبب دعا، صدقه، پاداش حجّی که از برخی نزدیکانش به وی رسیده یا ... عذابش قطع و تمام میشود.([551])

8- عوامل عذاب قبر و اسباب نجات از آن

به طور خلاصه و کلّی میتوان گفت که عدمشناخت نسبت به الله تعالی، سرپیچی از دستورات او و ارتکاب گناهان باعث عذاب قبر میشوند.

و اسباب نجات از آن، بر عکس موارد فوق است.([552])

مبحث سوم: ردّ دیدگاه منکران عذاب و نعمتهای قبر

برخی از منحرفان بیدین و زندیق و پیروانشان منکر عذاب، وسعت و تنگی عذاب قبر و اینکه گودالی از آتش یا باغی از بهشت باشد و نیز اینکه میّت را مینشانند، هستند.

الحمدلِلّه پاسخ این گمانها آسان است و از دیدگاه شریعت و حسّ و عقل، ادّعاهای باطل و مردودی به شمار میروند و اکنون برخی از دلایل موجود در این باره بیان میگردد.

1- عذاب و نعمتهای قبر بر اساس شریعت ثابت است

علاوه بر متونی که قبلا بیان گردید، ابن عبّاسب روایت نموده که پیامبر ج از کنار دو قبر عبور کرده و فرمودند: «يُعَذَّبَانِ، وَمَا يُعَذَّبَانِ فِي كَبِيرٍ، بَلَى، كَانَ أَحَدُهُمَا لاَ يَسْتَتِرُ مِنْ بَوْلِهِ، وَكَانَ الآخَرُ يَمْشِي بِالنَّمِيمَةِ»؛ «[صاحب این دو قبر] عذاب میشوند؛ آن هم نه به سبب انجام گناه کبیره؛ بلکه یکی از این دو نفر، از [رسیدن و پاشیدهشدن] ادرار [به بدنش] پرهیز نمیکرد [و میان خود و ادرارش پوشش و مانعی قرار نمیداد] و دیگری خبرچینی مینمود.» سپس شاخۀ تری را خواستند و آن را به دو نیم کرده و فرمودند: «لَعَلَّهُ يُخَفِّفُ عَنْهُمَا مَا لَمْ يَيْبَسَا»([553]«امید است که عذابشان کم [یا بخشیده] شود تا زمانی که این دو شاخه خشک نشدهاند.»

2- حالات و شرایط برزخ از امور غیبی است و از طریق حس درک نمیشود

اگر این موارد بهوسیلۀ حس فهمیده میشد، قطعاً فایدۀ ایمان به غیب مفهوم و معنایی نداشت و مؤمنان به غیب و انکارکنندگان آن یکسان بودند.

3- حسّ و تجربه دلالت بر وقوع عذاب قبر دارد

انسانِ به خوابرفته گاهی اوقات خواب میبیند که در محلّی وسیع و خرّم و برخوردار از نعمت یا در مکانی تنگ و وحشتآور و دردناک است و بسا اوقات بر اثر آنچه دیده، بیدار میشود و نشانۀ درد را در بدنش احساس میکند، هرچند در بستر و داخل اتاق خویش است.

خواب برادر مرگ بوده و به همین سبب، اللهـ آن را وفات مینامد:

﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الزّمر: 42]

«الله جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند، و [نیز جان] کسانی که در خواب خویش نمردهاند را [قبض میکند]. سپس [جان] افرادی که فرمان مرگشان را صادر کرده، نگه میدارد و [جان] دیگری را تا مدّتی معین پس میفرستد، بیگمان در این [امر] نشانههای [روشنی] است برای گروهی که میاندیشند.»

4- عقل منکر وقوع عذاب قبر نیست

در پاراگراف قبلی، مطلبی در این زمینه بیان گردید و علاوه بر آن، گاهی اوقات انسان خواب صادقانه و مطابق با واقعیّت میبیند و بسا اوقات ممکن است فردی پیامبرج را با ویژگیهای خودشان ببیند، که در این صورت، قطعاً ایشان را دیده است.

این درحالی است که فرد، خوابیده در بستر و اتاق خویش و دور از آنچه دیده است، قرار دارد.

اگر چنین مواردی در شرایط دنیوی ممکن است، آیا امکان وقوع آن در شرایط آخرت نیست؟!

5- نعمت، عذاب، وسعت یا تنگی قبر را فقط میّت و صاحب قبر احساس میکند

به عنوان نمونه، چنانکه قبلاً بیان گردید انسان در خواب میبیند که در مکانی تنگ و وحشتآور یا در محلّی وسیع و خرّم قرار دارد، امّا از نظر و دید دیگران، حالتش تغییر نمیکند و وی را در بستر و پوشش خودش میبینند.

6- درک و احساس مخلوق محدود به قدرتی است که الله تعالی به آنان بخشیده است

مخلوقات نمیتوانند هر چیزی را بفهمند و همانگونه که چشمان، گوشها و توانشان حدّی دارد، عقلها نیز حدّ و محدودهای دارند. گاهی اوقات الله تعالی هفت آسمان و زمین و آنچه در میانشان است و هر چیزی که به حقیقت، الله متعال را تسبیح میگوید را از عذاب و رنج برخی مخلوقات آگاه و باخبر میسازد.

از آنجا که مخلوقات نمیتوانند هر موجودی را درک کنند، جایز نیست که آنچه از امور غیب ثابت است و آن را نمیفهمند، انکار کنند.([554])

بخش سوم: نشانههای قیامت

مقدّمه

مبحث اول: مفهوم أشراط [ نشانههای] قیامت؛

مبحث دوم: ترتیب و پی در پی بودن نشانههای بزرگ قیامت؛

مبحث سوم: نشانههای بزرگ و دالّ بر نزدیکی قیامت؛

مبحث چهارم: نشانههای وقوع قیامت؛

مقدّمه

أ- قواعدی عام و کلّی

1. بدون تردید قیامت خواهد آمد:

﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ﴾ [طه: 15]

«قطعاً قیامت خواهد آمد.»

2. قیامت نزدیک است:

﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ﴾ [القمر: 1]

«قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت.»

3. فقط اللهأ از زمان قیامت باخبر است:

﴿يَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَيَّانَ مُرۡسَىٰهَاۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّيۖ لَا يُجَلِّيهَا لِوَقۡتِهَآ إِلَّا هُوَۚ﴾ [الأعراف: 187]

«[ای پیامبر ج!] دربارۀ قیامت از تو سوال میکنند که چه وقت واقع میشود؟ بگو: مسلماً علم آن فقط نزد پروردگار من است و هیچکس جز او [نمیتواند] آن را در وقت معیّنش آشکار سازد.»

4. قیامت از امور غیب به شمار میرود و ایمان به آن بخشی از ایمان به غیب است.

5. بررسی و پرداختن به تعیین زمان قیامت جایز نیست.

6. قیامت نشانههایی دارد که بیانگر نزدیکی یا وقوع آن است.

ب- دیدگاه صحیح دربارۀ نشانههای قیامت

باید به آنچه در متون شرعی دربارۀ قیامت آمده است، ایمان بیاوریم و نباید خود را مکلّف به درخواست قیامت و تطبیق آن بر واقعیّت سازیم.

بلکه باید تفسیر قیامت را به واقع بسپاریم؛ یعنی وقوع آن به صورتی است که در متون شرعی بیان شده و بر این اساس، بدون دلیل و از روی ناآگاهی سخنی بر زبان نمیآوریم.

این شیوه باعث نجات و رستگاری و پیروی از پیشینیان صالحی است که به آن متون ایمان آوردند و با رعایت صداقت و امانتداری، آنها را به ما رساندند و گمان خویش را برای تعیین زمان قیامت به کار نبردند و براساس رأی و عقل محض، مقدّمهچینی و نتیجهگیری نکردند.

همچنین بدین وسیله، به عمل برخی مردم دچار نمیشویم که متون موجود دربارۀ شرایط آخر الزّمان و نشانههای قیامت و احوال زمان ما را به هم ربط داده و نتایجی گرفتند که منجر به فتنههایی بزرگ و شکستن حرمتها شده است.

خلاصۀ سخن در موضوع فوق این است که به متون شرعی ایمان داریم و تفسیر آن را به واقع و حقیقت واگذار میکنیم.([555])

ت- ایمان به نشانههای قیامت به معنای تنبلی و استفادهنکردن از اسباب نیست

زیرا این نشانهها از امور تقدیری و مربوط به ارادۀ الهی است و ما از نظر شرع و دین، مکلّف به انجام تکالیف شرعی هستیم؛ همچون اطاعت از الله، جهاد در راه او، کسب علم، دعوت إلی الله، امر به معروف و نهی از منکر، صبر بر آزار و مشکلاتی که در موارد مذکور وجود دارد و سایر واجبات.

روش و دیدگاه صحیح همین است؛ نه آنگونه که برخی جاهلان و یاوهگویان ادّعا دارند که ظهور آن نشانهها؛ مانند آمدن مهدی و نزول عیسیإ شروع تنبلی و تنآسایی است.

بلکه متون شرعی دلالت دارند که آن زمان، ابتدای فتوح، جهاد و جانفشانی در راه اعلای کلمة الله است.([556])

مبحث اول: مفهوم أشراط [نشانههای] قیامت

هر چند اللهـ زمان وقوع قیامت را از بندگانش پنهان نموده، ولی آنان را از نشانهها و علائمی که دلالت بر نزدیکیاش دارند، آگاه ساخته است.

الله تعالی آن نشانهها را أشراط قیامت نامیده و میفرماید:

﴿فَهَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّا ٱلسَّاعَةَ أَن تَأۡتِيَهُم بَغۡتَةٗۖ فَقَدۡ جَآءَ أَشۡرَاطُهَاۚ فَأَنَّىٰ لَهُمۡ إِذَا جَآءَتۡهُمۡ ذِكۡرَىٰهُمۡ﴾ [محمّد: 18]

«پس آیا آنان [کافران] جز این انتظار دارند که قیامت ناگهان فرا رسد؟ به راستی نشانههایش آمده است، پس وقتی فرا رسد، پندگرفتن [و ایمان] شان چه سودی خواهد داشت؟!»

اکنون مطالبی در این زمینه بیان میگردد.

1- مفهوم أشراط

اصل این واژه «شَرَطَ» و أشراط جمع آن است.

ابن فارس میگوید: «شین، راء و طاء دلالت بر عَلَم، نشانه و مفاهیمی نزدیک به آن میکند.»([557])

ابن منظور چنین میآورد: «شَرَط به معنای نشانه بوده و جمع آن، أشراط میشود.»([558])

2- مفهوم واژۀ «ساعة»

أ- از نظر لغوی، اصل این کلمه، «سَوَع» بوده است.([559])

واژۀ «ساعة» از نظر لغوی و عرفی در چندین معنا کاربرد دارد که غالبا به مفهوم زمان یا بخشی از آن و یا حال حاضر است.

قرطبی میگوید: «در زبان عربی، کلمۀ "ساعة" به معنای بخش نامعیّنی از زمان و از نظر عرفی، به معنای یک بخش از 24 بخش [ساعت] شب و روز که اصل زمانها به شمار میروند، است.

قوم عرب میگوید: أفعل کذا السّاعة، وأنا السّاعة في أمر کذا؛ یعنی زمانی که در آن قرار داری یا زمانی که تقریباً به آن نزدیک است.

در حقیقت، اگر «السّاعة» با الف و لام گفته شود، مراد زمانی است که در آن قرار داری و "الآن" نامیده میشود.»([560])

ب- مفهوم شرعی «ساعة»: یعنی همان زمانی که قیامت برپا میشود.([561])

3- وجه تسمیۀ «ساعة»

دلیل این نامگذاری نزدیکبودن قیامت بوده، زیرا هرچیز آمدنی نزدیک است، یا به سبب سرعت حساب در آن روز، یا چون به طور ناگهانی در یک زمانی فرا میرسد، یا اینکه در روز قیامت، ارواح سریع به جسمها منتقل میشوند و یا بنا به دلایل دیگر، «ساعة» نامیده شده است.([562])

4- مفهوم أشراط السّاعة

یعنی همان نشانهها و علائم پیش از قیامت که بیانگر نزدیکی و برپایی آن و اتمام دنیا هستند.([563])

5- اصطلاحات و انواع شرعی قیامت

از نظر شریعت، قیامت بر سه نوع است:

أ- قیامت صغری

همان مرگ انسان که هرکس بمیرد، قیامتش فرا رسیده و وارد جهان آخرت میشود.

ب- قیامت وسطی

وفات مردم یک قرن.

ج- قیامت کبری

برانگیختهشدن مردم از قبرها برای حساب و جزا.([564])

6- مراد از «ساعة» در قرآن کریم

هدف از آن، قیامت کبری است.([565])

7- انواع نشانههای قیامت

این علائم بر دو نوع هستند:

أ- نشانههای صغری

علائمی که سالهایی طولانی پیش از فرارسیدن قیامت آشکار میگردد و مرسوم و متداول است؛ مانند از بینرفتن عالمان، ظهور جهل، نوشیدن شراب، فخر به بنا و ساختمان و خانه و امثال آن.

برخی از این نشانهها همزمان با علائم کبری هستند.

ب- نشانههای کبری

امور مهم و بزرگی که نزدیک قیامت به وقوع میپیوندند و مرسوم و رایج نیستند؛ همچون ظهور دجّال، نزول سیّدنا عیسی، خروج یأجوج و مأجوج و طلوع خورشید از سمت مغرب.([566])

8- فلسفۀ پیشانداختن نشانههای قیامت و آگاهنمودن مردم از آنها

قرطبی/ میگوید: «دلیل جلوانداختن نشانههای قیامت و آگاهنمودن مردم از آنها این است که از خواب بیدار شوند و مواظب باشند و توبه و رجوع نمایند تا مبادا ناگهان فرا رسد و دیگر فرصت جبران نباشد. بنابراین شایسته است که مردم پس از ظهور نشانههای قیامت، به فکر خویش باشند و دنیا را رها کنند و برای زمان موعود آماده شوند، والله أعلم.»([567])

مبحث دوم: ترتیب و پیدرپیآمدن نشانههای بزرگ قیامت

1- ترتیب علائم بزرگ قیامت

احادیثی که بیانگر نشانههای بزرگ قیامت هستند، آنها را باهم و بدون ترتیب بیان کردهاند، زیرا ترتیبشان در گفتار، نشانۀ ترتیب آنها در وقوع نبوده و بهوسیلۀ حرف «و» عطف شدهاند که مقتضی ترتیب نیست.

ترتیب آنها در برخی متون، برخلاف ترتیبشان در متون دیگر آمده است.([568])

اکنون خلاصهای از احادیثی که نشانههای قیامت را به طور کلّی یا جزئی بیان کردهاند، نقل میگردد.

امام مسلم/ در صحیح خود، از حذیفه بن أسید غفاریس چنین نقل میکند: پیامبر ج نزد ما آمدند درحالی که مشغول گفتگو بودیم. ایشان پرسیدند: «مَا تَذَاكَرُونَ؟»؛ «دربارۀ چه چیزی سخن میگویید؟» گفتیم: از قیامت سخن میگوییم. رسول الله ج فرمودند: «إنها لَنْ تَقُومَ حَتَّى تَرَوْنَ قَبْلَهَا عَشْرَ آيَاتٍ»؛ «قطعاً قیامت برپا نخواهد شد تا اینکه پیش از آن، ده نشانه ببینید.»

پیامبر ج از دود، دجّال، دابّه، طلوع خورشید از مغرب، نزول عیسی÷، خروج یأجوج و مأجوج و سه بار فرورفتن [مردم] در زمین؛ یک مرتبه در شرق، باری در غرب و یک بار در جزیرة العرب نام بردند و آخرین نشانه، آتشی است که از سمت یمن خارج میشود و مردم را به سمت رستاخیز میراند.([569])

مسلم/ حدیث فوق را از ابوسریحه حذیفه بن أسیدس با الفاظی دیگر روایت نموده است؛ او میگوید: پیامبر ج در اتاقی بودند و ما پایینتر از ایشان بودیم که متوجّه ما شده و فرمودند: «مَا تَذْكُرُونَ؟»؛ «از چه سخن میگویید؟» گفتیم: دربارۀ قیامت. رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ السَّاعَةَ لَا تَكُونُ حَتَّى تَكُونَ عَشْرُ آيَاتٍ: خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ، وَخَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ، وَخَسْفٌ فِي جَزِيرَةِ الْعَرَبِ وَالدُّخَانُ وَالدَّجَّالُ، وَدَابَّةُ الْأَرْضِ، وَيَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ، وَطُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَنَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قُعْرَةِ عَدَنٍ تَرْحَلُ النَّاسَ»؛ «قطعاً قیامت نخواهد آمد تا اینکه 10 نشانه به وقوع پیوندد: فرورفتن [مردم] به زمین در سمت شرق، فرورفتن به زمین در طرف غرب و فرو رفتن به زمین در جزیرة العرب، دود، دجّال، دابّة الأرض، خروج یأجوج و مأجوج، طلوع خورشید از سمت مغرب و آتشی که از گودال [شهر] عدن خارج میشود و مردم را کوچ میدهد.»

در روایت دیگر، دهمین نشانه، نزول عیسی÷ بیان شده است.

و بنا بر روایتی، دهمین نشانه بادی است که مردم را به دریا میاندازد.([570])

مسلم/ از ابوهریرهس نقل نموده که پیامبر ج فرمودند: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ سِتًّا: طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، أَوِ الدُّخَانَ، أَوِ الدَّجَّالَ، أَوِ الدَّابَّةَ، أَوْ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ أَوْ أَمْرَ الْعَامَّةِ»([571]«پیش از فرارسیدن 6 نشانه، برای انجام اعمال [نیک] شتاب کنید: طلوع خورشید از سمت مغرب، دود، ظهور دجّال، دابّه و مرگ هریک از شما یا فرارسیدن قیامت.»

و با لفظی دیگر آمده است که: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ سِتًّا: الدَّجَّالَ، وَالدُّخَانَ، وَدَابَّةَ الْأَرْضِ، وَطُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَأَمْرَ الْعَامَّةِ، وَخُوَيْصَّةَ أَحَدِكُمْ»([572]«پیش از فرارسیدن 6 نشانه، برای انجام اعمال [نیک] بشتابید: ظهور دجّال، دود، دابّة الأرض، طلوع خورشید از مغرب، فرارسیدن قیامت و مرگ هریک از شما.»

عبدالله بن عمروب میگوید: حدیثی را از رسول الله ج حفظ نمودم که هرگز آن را فراموش نمیکنم؛ از ایشان چنین شنیدم: «إِنَّ أَوَّلَ الْآيَاتِ خُرُوجًا، طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَخُرُوجُ الدَّابَّةِ عَلَى النَّاسِ ضُحًى، وَأَيُّهُمَا مَا كَانَتْ قَبْلَ صَاحِبَتِهَا، فَالْأُخْرَى عَلَى إِثْرِهَا قَرِيبًا»([573])؛ «همانا نخستین نشانهای که آشکار میگردد، طلوع خورشید از سمت مغرب و خروج دابّه در وقت چاشت [هنگام برآمدن آفتاب] بر مردم است و هریک از این علائم که پیش از دیگری باشد [و ظاهر شود]، نشانۀ دیگر بلافاصله بعد از آن، به وقوع میپیوندد.»

با توجّه به احادیث مذکور، میتوان ترتیب برخی از این نشانهها را بهوسیلۀ وقوع آنها پس از یکدیگر دانست، زیرا ترتیب بعضی از نشانههای مذکور با دو لفظ و حرف مختلف بیان شده است؛ گاهی با «أو» و گاهی با «و» عطف شده که هیچ کدام بیانگر ترتیب نیستند.([574])

به همین سبب، عالمان در ترتیب نشانههای قیامت اختلاف دارند و حافظ ابن حجر/ ظهور دجّال و طلوع خورشید از سمت مغرب را جلوتر از سایر علائم دانسته و میگوید: «با توجّه به مجموع اخبار به نظر میرسد که خروج دجّال نخستین نشانۀ بزرگی است که خبر از تغییر شرایط عمومی در بیشتر زمین میدهد و با وفات عیسی÷ به پایان میرسد.

و طلوع خورشید از سمت مغرب، اولین نشانۀ بزرگی است که خبر از تغییر عالم بالا میدهد و با فرارسیدن قیامت تمام میشود.

شاید خروج دابّه در همان روزی باشد که خورشید از سمت مغرب طلوع میکند.»

وی در ادامه میگوید: «به این دلیل که هنگام طلوع خورشید از طرف مغرب، دروازۀ توبه بسته میشود و در نتیجه، دابّه بیرون میآید تا مؤمن و کافر را از هم جدا سازد و هدف از بستهشدن دروازۀ توبه تکمیل گردد.

و نخستین نشانهای که خبر از فرارسیدن قیامت میدهد، آتشی است که مردم را گِرد میآورد.»([575])

طیّبی/ میگوید: «علائم مذکور نشانههایی از قیامت است؛ یا دلالت بر نزدیکشدن آن و یا نشان از فرارسیدن قیامت دارند.

دجّال، نزول عیسی÷، ظهور یأجوج و مأجوج و فرورفتن در زمین بیانگر نزدیکی آن هستند.

دخان یا دود، طلوع خورشید از سمت مغرب، خروج دابّه و آتشی که مردم را جمع میکند، دلالت بر فرارسیدن قیامت دارند.»([576])

تقسیم فوق بسیار زیبا و دقیق است و در مبحث پیش رو، نشانههای بزرگ قیامت را براساس همین ترتیبی که طیّبی آورده، بیان خواهیم کرد.

2- پیدرپیبودن ظهور نشانههای کبرای قیامت

صرفنظر از ترتیب نشانههای بزرگ قیامت، وقتی یکی از آنها آشکار گردد، علائم دیگر نیز پس از آن به وقوع میپیوندند؛ مانند مهرههای ستون فقرات که در پیِ یکدیگرند و فاصلهای در میانشان نیست.([577])

طبرانی در معجم الأوسط، از ابوهریرهس روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «خُرُوجُ الآيَاتِ بَعْضُهَا عَلَى أَثَرِ بَعْضٍ، يَتَتَابَعْنَ كَمَا تَتَابَعُ الْخَرَزُ فِي النِّظَامِ»([578]«ظهور آن نشانهها پشت سر یکدیگر اتّفاق میافتد، همانگونه که مهرههای ستون فقرات پشت سر هم قرار میگیرند.»

امام احمد/ از عبدالله بن عمروب روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «الْآيَاتُ خَرَزَاتٌ مَنْظُومَاتٌ فِي سِلْكٍ، فَإِنْ يُقْطَعِ السِّلْكُ يَتْبَعْ بَعْضُهَا بَعْضًا»([579]«آن نشانهها [همچون] مهرههایی چیدهشده [و پشت سر هم] در یک رشته هستند که اگر آن رشته پاره شود، یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندد.»

به نظر میرسد – والله أعلم- که مراد از این علائم، نشانههای بزرگ قیامت است، زیرا ظاهر احادیث فوق دلالت میکند که هنگام ظهور این نشانهها، فرارسیدن قیامت بسیار نزدیک است.([580])

ابن حجر/ میگوید: «بدون تردید ثابت شده که آن نشانههای بزرگ همچون یک رشتهاند که اگر پاره شود، به سرعت تمامی مهرههایش پراکنده و منتشر میشوند. و امام احمد/ نیز بر این باور است.»([581])

مبحث سوم: نشانههای بزرگ و دالّ بر قیامت

گفتار اول: ظهور مسیح دجّال

1- تعریف مسیح دجّال

یعنی همان عامل گمراهی که در آخرالزّمان آشکار میشود و بهوسیلۀ نشانهها و کارهای خارق العادهای که به وی داده شده است؛ مانند فرستادن باران، زندهکردن زمین بهوسیلۀ گیاه و امثال آن، مردم را به فتنه میاندازد.

2- ویژگی و صفات دجّال

او مردی از آدمیان بوده و دارای صفات بسیاری است که در احادیث بیان شده تا مردم وی را بشناسند و از شرّش برحذر باشند و برای اینکه وقتی ظهور کند، مؤمنان او را بشناسند و دچار فتنه نگردند، بلکه از این موضوع آگاه باشند.

این ویژگیها او را از دیگران جدا و مشخّص میسازد و فقط انسان جاهلی که بدبختی بر وی چیره شده است، فریب دجّال را میخورد.

برخی از صفات دجّال عبارتند از: مردی جوان، سرخرنگ، کوتاهقد، هنگام راهرفتن، نوک پنجههای دو پایش را به هم نزدیک و دو پاشنه را از هم دور میکند، با موهایی پیچدار، پیشانی بیمو و گردنی پهن، چشم راستش صاف بوده و نه بالاآمده و نه پایینرفته است؛ گویی که دانۀ انگور برجسته و پُرآبی است. بر روی چشم چپش، ناخنکی درشت قرار دارد و در میان دو چشمش «ک ف ر» به صورت جداجدا یا «کافر» به شکل متّصل نوشته شده و هر مسلمان باسواد و بیسوادی میتواند آن را بخواند.

از دیگر ویژگیهای دجّال این است که عقیم و نازاست و فرزندی ندارد.

برخی از صفات دجّال که به صراحت در احادیث آمده است، بیان گردید.([582])

3- محلّ خروج دجّال

این مخلوق از سمت مشرق؛ یعنی از خراسان و از بین یهودیان اصفهان آشکار میشود.

4- سرعت انتقال دجّال در زمین

دجّال پس از ظهور، در زمین سیر میکند و داخل هر شهری میشود مگر مکّه و مدینه که نمیتواند واردشان گردد، چون فرشتگان از این دو شهر حفاظت میکنند.

5- ادّعاهای دجّال

او ابتدا ادّعای پیامبری و سپس ادّعای ربوبیّت و الوهیّت میکند.

6- اهداف دجّال

این مخلوق قصد دارد که مردم دچار فتنه شوند و از دینشان برگردند و نیز آنان را فرا میخواند تا او را تصدیق کرده و باور کنند که وی پروردگار و معبودشان است؛ آن هم بهوسیلۀ نشانهها و امور خارق العادهای که به او داده شده است.

7- بزرگی فتنۀ دجّال

فتنۀ وی بزرگترین یا یکی از بزرگترین فتنهها از زمان آفرینش آدم÷ تا وقوع قیامت به شمار میرود و دلیلش این است که اللهﻷ به همراه دجّال، کارهای خارقالعادهای را به وجود میآورد که عقلها را شگفتزده و افکار را متحیّر میسازد.

روایت شده که دجّال با خود، بهشت و آتشی دارد و بهشت او، آتشش و آتش وی، بهشتش بوده و نیز رودهایی از آب و کوههایی از نان دارد. به آسمان فرمان میدهد که ببار و باران میبارد و به زمین دستور میدهد که بروی و گیاه میرویاند.

همچنین نقل شده که گنجهای زمین از وی فرمان میبرند و او زمین را با سرعتی فراوان همچون سرعت باران وقتی که باد بر آن بوزد، طی میکند. جمادات و حیوانات دستوراتش را اجرا میکنند، فرد جوانی را میکشد و سپس وی را زنده میسازد و سایر امور خارق العادهای که در احادیث صحیح بیان شده است.

به همین سبب، تمامی پیامبران† اقوام خویش را از فتنۀ دجّال برحذر داشتهاند و پیامبرمان ج بیش از همه، این موضوع را بیان کرده و بر آن تأکید نمودهاند.

در صحیح مسلم، از عمران بن حصینس نقل شده که از پیامبر ج چنین شنیدم: «مَا بَيْنَ خَلْقِ آدَمَ إِلَى قِيَامِ السَّاعَةِ خَلْقٌ أَكْبَرُ مِنَ الدَّجَّالِ»([583]«در میان آفرینش آدم÷ تا وقوع قیامت، آفرینشی بزرگتر از دجّال [از نظر فتنهانگیزی و خطر] نیست.»

در صحیح بخاری، از انسس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «مَا بُعِثَ نَبِيٌّ إِلَّا أَنْذَرَ أُمَّتَهُ الأَعْوَرَ الكَذَّابَ، أَلاَ إِنَّهُ أَعْوَرُ، وَإِنَّ رَبَّكُمْ لَيْسَ بِأَعْوَرَ، وَإِنَّ بَيْنَ عَيْنَيْهِ مَكْتُوبٌ كَافِرٌ»([584]«هر پیامبری که مبعوث شده، قطعاً قومش را از [فتنۀ] آن یک چشم دروغگو برحذر داشته است. آگاه باشید که او [دجّال] یک چشم دارد و بدون تردید پروردگار شما یک چشم نیست و در میان دو چشم دجّال، کافر نوشته شده است.»

8- اقامت دجّال در زمین

او 40 روز بر روی زمین میماند؛ یک روز به اندازۀ یک سال، یک روز همچون یک ماه، یک روز به مدّت یک هفته و سایر روزهایش به مانند روزهای ماست. بنابراین مجموع اقامت دجّال بر روی زمین با توجّه به روزهای مرسوم ما، تقریبا 14 ماه و 14 روز میشود.

نواس بن سمعانس در مورد دجّال میگوید که صحابهش پرسیدند: ای رسول الله ج! دجّال چقدر در زمین میماند؟ رسول الله ج فرمودند: «أَرْبَعُونَ يَوْمًا، يَوْمٌ كَسَنَةٍ، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيَوْمٌ كَجُمُعَةٍ، وَسَائِرُ أَيَّامِهِ كَأَيَّامِكُمْ»([585]«40 روز؛ یک روز به مقدار یک سال، یک روز همچون یک ماه، یک روز به اندازۀ یک جمعه [هفته] و سایر ایّامش مانند روزهای [مرسوم] شماست.»

9- هلاکت دجّال

بر اساس احادیث صحیح، دجّال به دست عیسی÷ به هلاکت میرسد.

بدین صورت که دجّال بر تمامی نقاط زمین؛ غیر از مکّه و مدینه مسلّط میگردد و پیروانش زیاد شده و فتنهاش فراگیر میشود و تنها گروه اندکی از مؤمنان نجات مییابند.

در آن زمان، سیّدنا عیسی÷ بر منارۀ شرقی دمشق فرود آمده و بندگان مؤمن را در اطرافش جمع نموده و با آنان به سمت دجّال میرود. دجّال در هنگام نزول عیسی÷ به سمت بیت المقدّس روانه میشود که سیّدنا عیسی در کنار دروازۀ «لُد» به او میرسد.

وقتی دجّال وی را میبیند، همچون نمک ذوب میشود و عیسی÷ به او میگوید که قطعاً من به تو ضربهای خواهم زد و نمیتوانی از دستم فرار کنی. سپس سیّدنا عیسی او را گرفته و با نیزهاش میکشد و پیروانش شکست میخورند و مؤمنان آنان را دنبال کرده و میکشند تا جایی که درختان و سنگها میگویند: ای مسلمان! ای بندۀ الله! این یهودی در پشت من مخفی شده، پس او را بکش، مگر درخت غرقد [ عوسج] که از درختان یهودیان است [چنین سخنی نمیگوید].([586])

گفتار دوم: نزول عیسی÷ در آخرالزّمان

قبلاً بیان شد که یکی از نشانههای بزرگ قیامت، نزول عیسی÷ است. سخن در این باره، از چندین جنبه مورد بررسی قرار میگیرد:

1- صفات سیّدنا عیسی÷

بر اساس روایات، او مردی میانه؛ نه کوتاه و نه بلندقد، سرخرنگ، با موهایی پیچدار، سینهای پهن، موهایی فروهشته؛ گویی که از حمّام بیرون شده است و موهایی شانهزده دارد که میان دو شانهاش را پُر میکند.([587])

2- تواتر اخبار دربارۀ نزول عیسی÷

با توجّه به متون موجود در مورد سیّدنا عیسی باید گفت که قطعاً او خواهد آمد و در این باره، احادیث متواتر و فراوانی وجود دارد و در نتیجه، تکذیب نزول او به معنای تکذیب پیامبر ج است.

و بلکه تکذیب قرآن کریم بوده که بیانگر نزول عیسی÷ است.([588])

قبلاً برخی از ادلّۀ نزول وی بیان گردید و آیات زیر نیز دلالت بر همین مسأله دارند:

﴿۞وَلَمَّا ضُرِبَ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ مَثَلًا إِذَا قَوۡمُكَ مِنۡهُ يَصِدُّونَ٥٧ وَقَالُوٓاْ ءَأَٰلِهَتُنَا خَيۡرٌ أَمۡ هُوَۚ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلَۢاۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ٥٨ إِنۡ هُوَ إِلَّا عَبۡدٌ أَنۡعَمۡنَا عَلَيۡهِ وَجَعَلۡنَٰهُ مَثَلٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ٥٩ وَلَوۡ نَشَآءُ لَجَعَلۡنَا مِنكُم مَّلَٰٓئِكَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَخۡلُفُونَ٦٠ وَإِنَّهُۥ لَعِلۡمٞ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمۡتَرُنَّ بِهَا وَٱتَّبِعُونِۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِيمٞ﴾ [الزّخرف: 57- 61]

«و زمانی که [دربارۀ آفرینش] فرزند مریم مَثَلی زده شد، ناگهان قوم تو از آن [شادیکنان] داد و فریاد زده و گفتند: آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آنان آن [مثل] را فقط برای جدال [و لجاجت] با تو زدند، بلکه این افراد گروهی ستیزه جویند. او [عیسی÷] فقط بندهای بود که ما بر او نعمت بخشیدیم و وی را [مایۀ] عبرت برای بنیاسرائیل گرداندیم. و اگر میخواستیم به جای شما فرشتگانی قرار میدادیم که در [روی] زمین جانشین [شما] باشند. و بیگمان او [سیّدنا عیسی] نشانهای برای قیامت است، پس هرگز در آن [قیامت] شک نکنید و از من پیروی نمایید، [که] این راه راست است.»

یعنی نزول عیسی÷ پیش از روز رستاخیز، نشانهای بر نزدیکی قیامت است.

قرائت دیگر آیه: ﴿وَإِنَّهُۥ لَعِلۡمٞ لِّلسَّاعَةِ﴾ نیز دلالت بر این موضوع دارد.

«یعنی علامت و نشانهای بر وقوع قیامت بوده و این قرائت از ابن عبّاس، مجاهد و دیگر ائمّۀ تفسیر روایت شده است.»([589])

امام احمد/ با آوردن سندی منسوب به ابن عبّاسب در تفسیر آیۀ ﴿وَإِنَّهُۥ لَعِلۡمٞ لِّلسَّاعَةِ﴾ میگوید: «مراد از آن، خروج عیسی بن مریمإ پیش از روز قیامت است.»([590])

امام بخاری و امام مسلم رحمهما الله از ابوهریرهس روایت کردهاند که رسول الله ج فرمودند: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَيُوشِكَنَّ أَنْ يَنْزِلَ فِيكُمْ ابْنُ مَرْيَمَ حَكَمًا عَدْلًا، فَيَكْسِرَ الصَّلِيبَ، وَيَقْتُلَ الخِنْزِيرَ، وَيَضَعَ الجِزْيَةَ، وَيَفِيضَ المَالُ حَتَّى لاَ يَقْبَلَهُ أَحَدٌ، حَتَّى تَكُونَ السَّجْدَةُ الوَاحِدَةُ خَيْرًا مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا»؛ «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، به زودی عیسی بن مریمإ در میان شما به عنوان حاکم و دادگر خواهد آمد. صلیب را میشکند، خوک را میکشد و جزیه را برمیدارد [فقط اسلام را میپذیرد و هرکس سر باز زند، کشته میشود]. اموال فراوان میشود، به گونهای که هیچکس آن را قبول نمیکند [هر کس با آنچه دارد، بینیاز میگردد] و یک سجده بهتر از دنیا و آنچه در آن است، میشود.»

ابوهریرهس در ادامه میگوید: [برای تأیید و تصدیق این سخن] اگر خواستید، آیۀ زیر را بخوانید:

﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا لَيُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكُونُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا﴾ [النّساء: 159]

«و [کسی] از اهل کتاب نیست مگر اینکه قبل از مرگش به او [عیسی÷] ایمان میآورد، و [سیّدنا عيسی] در روز قیامت بر آنان گواه خواهد بود.»([591])

بر اساس تفسیر و دیدگاه ابوهریرهس در مورد آیۀ فوق، افرادی از اهل کتاب، پیش از وفات عیسی÷؛ یعنی زمان نزول او در آخرالزّمان – چنانکه قبلاً بیان شد- به وی ایمان خواهند آورد.([592])

3- شیوۀ نزول عیسی÷

پس از ظهور دجّال و فساد وی در زمین، الله متعال عیسی÷ را به زمین میفرستد و نزول وی در منارة البیضاء [منارۀ سپید] قسمت شرقی دمشق سوریّه است درحالی که دو لباس رنگین با رنگ قرمز و زعفران به تن دارد، دستانش را بر روی بالهای دو فرشته گذاشته و هرگاه سرش را پایین گیرد، از آن آب میچکد و وقتی آن را بالا برد، دانههای مروارید میریزد. هر کافری که باد تنفّسش را حس کند، قطعاً میمیرد و تنفّس او تا هر جایی که بتواند ببیند، میرسد.

سیّدنا عیسی به نزد گروه پیروزی که برای دفاع از حق مبارزه میکنند و به قصد جنگ با دجّال جمع شدهاند، نزول میکند. وی در زمان اقامۀ نماز صبح میآید و پشت سر امیر آن گروه نماز میخواند پس از اینکه به او گفته میشود: بیا برای ما نماز بخوان [پیشنماز ما شو]، امّا او میگوید: «نه، برخی از شما بر برخی دیگر امیر هستید و این لطف و کرامت الهی بر امّت اسلام است [شما شایستهتر به امامت هستید]([593])

4- زندگی خوش و مورد پسند، گسترش امنیّت و آسایش و ظهور برکات در دوران عیسی÷

زمان وی دوران امنیّت، سلامتی، آسایش و برکات است.

الله تعالی در آن زمان، باران فراوانی میفرستد، زمین ثمرات و برکات خویش را بیرون میآورد، اموال و ثروت فراوان میگردد و کینه و دشمنی و حسادت از بین میرود.

در حدیثی طولانی که نواس بن سمعانس روایت نموده، چنین آمده است: «ثُمَّ يُرْسِلُ اللهُ مَطَرًا لَا يَكُنُّ مِنْهُ بَيْتُ مَدَرٍ وَلَا وَبَرٍ، فَيَغْسِلُ الْأَرْضَ حَتَّى يَتْرُكَهَا كَالزَّلَفَةِ،([594]) ثُمَّ يُقَالُ لِلْأَرْضِ: أَنْبِتِي ثَمَرَتَكِ، وَرُدِّي بَرَكَتَكِ، فَيَوْمَئِذٍ تَأْكُلُ الْعِصَابَةُ مِنَ الرُّمَّانَةِ، وَيَسْتَظِلُّونَ بِقِحْفِهَا، وَيُبَارَكُ فِي الرِّسْلِ، حَتَّى أَنَّ اللِّقْحَةَ مِنَ الْإِبِلِ لَتَكْفِي الْفِئَامَ مِنَ النَّاسِ، وَاللِّقْحَةَ مِنَ الْبَقَرِ لَتَكْفِي الْقَبِيلَةَ مِنَ النَّاسِ وَاللِّقْحَةَ مِنَ الْغَنَمِ لَتَكْفِي الْفَخِذَ مِنَ النَّاسِ»([595]«سپس الله متعال بارانی را میفرستد که در برابرش هيچ خانۀ کلوخی و پشمی نمیماند و زمين را شسته و لغزنده میسازد. سپس به زمين گفته میشود که ميوهات را برويان و برکتت را بيرون کن. در آن زمان گروهی از يک انار میخورند و در سايۀ پوستش قرار میگيرند. و در شير برکت میدهد، به گونهای که یک شتر شيرده برای گروهی از مردم کافی است و گاو شيرده برای يک قبيله بسنده است و یک گوسفند شيرده برای دستهای از مردم کافی است.»

احادیث فراوانی در این زمینه بیان شده که در تحقیق پیش رو نمیگنجد.([596])

5- مدّت بقا و توقّف عیسی÷ پس از نزول

در برخی روایات بیان شده که 7 سال و بنا بر روایات دیگری، 40 سال باقی میماند. مسلم/ از عبدالله بن عمروب روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «فَيَبْعَثُ اللهُ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ، ثُمَّ يَمْكُثُ النَّاسُ سَبْعَ سِنِينَ، لَيْسَ بَيْنَ اثْنَيْنِ عَدَاوَةٌ، ثُمَّ يُرْسِلُ اللهُ رِيحًا بَارِدَةً مِنْ قِبَلِ الشَّأْمِ، فَلَا يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ أَوْ إِيمَانٍ إِلَّا قَبَضَتْهُ»([597]«سپس الله تعالی عیسی بن مریمإ را میفرستد و پس از آن، مردم 7 سال زندگی میکنند درحالی که در میان هیچ دو نفری دشمنی نیست. سپس اللهـ باد سردی را از سمت شام میفرستد و هرکس که ذرّهای خوبی یا ایمان در دلش باشد را میمیراند.»

در روایت امام احمد و ابوداود رحمهما الله چنین آمده است: «سپس به مدّت 40 سال در زمین باقی میماند و پس از آن، وفات نموده و مسلمانان بر وی نماز میخوانند.»([598])

از آنجا که هردو روایت مذکور صحیح است، به مشکل برمیخوریم مگر اینکه دربارۀ روایت 7 سال بگوییم که پس از نزول، 7 سال میماند و پیش از بُردهشدن به آسمان، بنا بر قول مشهور، 33 سال داشته و در نتیجه، مجموع سالهای عمر وی، 40 سال میشود، والله أعلم.([599])

گفتار سوم: خروج یأجوج و مأجوج

یکی از موارد ایمان به روز آخرت، ایمان به خروج یأجوج و مأجوج است که این مورد از نشانهها و علائم بزرگ قیامت به شمار میرود.

سخن در این زمینه، از چندین جنبه مورد بررسی قرار میگیرد:

1- اصل یأجوج و مأجوج

این افراد از جنس بشر بوده و از اولاد آدم و حوّاءإ هستند.([600])

عبدالله بن عمروب از رسول الله ج چنین روایت میکند: «أَنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِنْ وَلَدِ آدَمَ، وَأَنَّهُمْ لَوْ أُرْسِلُوا إلی النَّاسِ لأَفْسَدُوا عَلَيْهِمْ مَعَايِشَهُمْ، وَلَنْ يَمُوتَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلا تَرَكَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ أَلْفًا فَصَاعِدًا»([601]«بدون تردید یأجوج و مأجوج از نسل آدم هستند و اگر به سوی مردم فرستاده شوند، قطعاً زندگیشان را تباه میکنند و هرکس از آنان که میمیرد، پس از خود هزاران فرزند یا بیشتر را بر جای میگذارد.»

2- صفات یأجوج و مأجوج

بر اساس احادیث، آنان شبیه همنژادان خویش؛ یعنی ترکهای عجم مغول هستند، دارای چشمانی کوچک، بینیهایی هموار و پهن، موهایی سفید و سرخ، صورتهایی پهن، گویی که سپرهایی چکّشخوردهاند و به شکل و رنگ همان ترکهای مغول هستند.([602])

با توجّه به روایات صحیح، آنان مردانی قوی بوده و کسی توان رویارویی با این افراد را ندارد. در روایت منقول از نواس بن سمعانس که در صحیح مسلم بیان شده، آمده است که الله متعال به عیسی ÷ وحی میکند که یأجوج و مأجوج ظهور خواهند کرد و کسی نمیتواند با آنان مبارزه کند و به وی دستور میدهد که مؤمنان را از جلوی راه یأجوج و مأجوج دور سازد و میفرماید: «حَرِّزْ عِبَادِي إِلَى الطُّورِ»([603]«بندگانم را در کوه طور پناه بده.»

3- فساد یأجوج و مأجوج

آنان پس از خروج، به آزار و اذیّتها، فتنههایی بزرگ و بدیهایی پراکنده و فراوانی دست میزنند.

این افراد بسیار زیادند، به گونهای که وقتی ابتدای لشکرشان به دریاچۀ طبرستان رسیده و تمامی آبش را میخورند، افراد آخر و انتهای لشکر میگویند که قبلا در این دریاچه، آبی بود.([604])

ابن العربی/ میگوید: «خروج یأجوج و مأجوج پس از نزول عیسی÷ صورت میگیرد و آنان گروهی ضرررسان و مفسد و کافرند.»([605])

در پاراگرافهای آینده، بخشی از فسادشان بیان خواهد شد.

4- هلاکت و نابودی یأجوج و مأجوج

آنان پس از کشتهشدن دجّال به دست عیسی÷ و بر اثر دعای سیّدنا عیسی هلاک و نابود میگردند، چنانکه در آن حدیث طولانی منقول از نواس بن سمعانس آمده است:

«إِذْ أَوْحَى اللهُ إِلَى عِيسَى: إِنِّي قَدْ أَخْرَجْتُ عِبَادًا لِي، لَا يَدَانِ لِأَحَدٍ بِقِتَالِهِمْ، فَحَرِّزْ عِبَادِي إِلَى الطُّورِ وَيَبْعَثُ اللهُ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ، وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ، فَيَمُرُّ أَوَائِلُهُمْ عَلَى بُحَيْرَةِ طَبَرِيَّةَ فَيَشْرَبُونَ مَا فِيهَا، وَيَمُرُّ آخِرُهُمْ فَيَقُولُونَ: لَقَدْ كَانَ بِهَذِهِ مَرَّةً مَاءٌ، وَيُحْصَرُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ، حَتَّى يَكُونَ رَأْسُ الثَّوْرِ لِأَحَدِهِمْ خَيْرًا مِنْ مِائَةِ دِينَارٍ لِأَحَدِكُمُ الْيَوْمَ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ، فَيُرْسِلُ اللهُ عَلَيْهِمُ النَّغَفَ([606]) فِي رِقَابِهِمْ، فَيُصْبِحُونَ فَرْسَى([607]) كَمَوْتِ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ، ثُمَّ يَهْبِطُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ إِلَى الْأَرْضِ، فَلَا يَجِدُونَ فِي الْأَرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إِلَّا مَلَأَهُ زَهَمُهُمْ([608]) وَنَتْنُهُمْ، فَيَرْغَبُ نَبِيُّ اللهِ عِيسَى وَأَصْحَابُهُ إِلَى اللهِ، فَيُرْسِلُ اللهُ طَيْرًا كَأَعْنَاقِ الْبُخْتِ([609]) فَتَحْمِلُهُمْ فَتَطْرَحُهُمْ حَيْثُ شَاءَ اللهُ»([610]«الله تعالی به عيسی÷ وحی میکند که من بندگانی را بیرون آوردم که کسی توان مقابله با آنان را ندارد. تو بندگانم را به کوه طور جمع کن. سپس اللهﻷ يأجوج و مأجوج را برمی انگيزد که از هر گوشه [و کناری] میشتابند و اولين دستۀشان از کنار درياچۀ طبرستان گذشته و همۀ آبش را میآشامند و آخرين گروهشان گذشته و میگويند که باری در اين [درياچه] آب بوده است. سپس پيامبر الهی؛ عيسی÷ و يارانش محاصره میشوند تا جایی که برایشان سر گاوی بيشتر از صد دينار امروزی شما ارزش دارد. سیّدنا عیسی و يارانش روی به الله میآورند و الله متعال کرمهائی را در گردنهایشان پديد میآورد و همچون يک نفر همه به قتل میرسند. سپس پيامبر الهی؛ عيسی÷ و يارانش فرود آمده و يک وجب جايی را نمیيابند که از بوی بدشان متعفّن نشده باشد، سپس او و يارانش متوجّه الله میشوند و الله متعال هم پرندگانی را مثل گردنهای شترهای [گردن کلفت] بُختی میفرستد و آنان را برداشته و به جائی که اللهأ بخواهد، میاندازند.»

در روایتی دیگر، پس از عبارت: «لَقَدْ كَانَ بِهَذِهِ مَرَّةً مَاءٌ» چنین میآورد: «ثُمَّ يَسِيرُونَ حَتَّى يَنْتَهُوا إِلَى جَبَلِ الْخَمَرِ،([611]) وَهُوَ جَبَلُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ، فَيَقُولُونَ: لَقَدْ قَتَلْنَا مَنْ فِي الْأَرْضِ هَلُمَّ فَلْنَقْتُلْ مَنْ فِي السَّمَاءِ، فَيَرْمُونَ بِنُشَّابِهِمْ([612]) إِلَى السَّمَاءِ، فَيَرُدُّ اللهُ عَلَيْهِمْ نُشَّابَهُمْ مَخْضُوبَةً دَمًا»([613]«سپس میروند تا به کوه خمر [نوعی از درختان پرپیچ و پر شاخ و برگ]؛ یعنی همان کوه بیت المقدّس رسیده و میگویند: قطعاً با کسانی که در زمین بودند، جنگیدیم [و آنان را نابود ساختیم]، پس بیایید با افرادی که در آسمان هستند، بجنگیم. سپس تیرهایشان را به سمت آسمان پرتاب میکنند و الله تعالی تیرهایشان را درحالی که آغشته به خون است، برمیگرداند.»

مبحث چهارم: نشانههایی که بیانگر وقوع قیامت است

گفتار اول: دود

ظهور دود در پایان دنیا، از علائم بزگ قیامت بوده و قرآن و سنّت بیانگر این مطلبند.([614])

1- ادلّۀ قرآنی ظهور دود

اللهﻷ میفرماید:

﴿فَٱرۡتَقِبۡ يَوۡمَ تَأۡتِي ٱلسَّمَآءُ بِدُخَانٖ مُّبِينٖ١٠ يَغۡشَى ٱلنَّاسَۖ هَٰذَا عَذَابٌ أَلِيمٞ﴾ [الدّخان: 10-11]

«پس [ای پیامبر ج!] منتظر روزی باش که آسمان دودی آشکار [پدید] آورد که [تمام] مردم را فرا میگیرد؛ این عذابی دردناک است.»

عالمان در توضیح این دود به دو گروه تقسیم میشوند:

أ- مراد از آن، همان سختی و گرسنگی و مصیبتی بود که به قریش رسید وقتی درخواست پیامبر ج را نپذیرفتند و ایشان علیه آنان دعا کردند و در نتیجه، دودی را در آسمان مشاهده نمودند.

ابن مسعودس بر این باور بوده و گروهی از سلف نیز از وی پیروی کردهاند.([615])

ب- برخی معتقدند این دود از نشانههای مورد انتظاری است که هنوز واقع نشده و نزدیک قیامت، به وقوع میپیوندد. ابن عبّاس و تعدادی از صحابهش و تابعین بر این باور بودند.([616])

2- ادلّۀ حدیثی ظهور این دود

علاوه بر احادیثی که قبلاً بیان گردید، در صحیح مسلم، از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ سِتًّا: الدَّجَّالَ، وَالدُّخَانَ»([617])؛ «پیش از فرارسیدن شش نشانه؛ از جمله ظهور دجّال و دود [و ...]، برای انجام اعمال بشتابید [که پس از آنها، عملی پذیرفته نمیشود].»

در روایتی که حذیفهس دربارۀ نشانههای بزرگ قیامت آورده نیز «دود» بیان شده است.([618])

گفتار دوم: طلوع خورشید از سمت مغرب

طلوع خورشید از طرف مغرب، یکی از نشانههای کبرای قیامت به شمار میرود و این مطلب از طریق قرآن و سنّت ثابت شده است.

1- دلایل طلوع خورشید از سمت مغرب

اللهـ میفرماید:

﴿يَوۡمَ يَأۡتِي بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَ لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗاۗ﴾ [الأنعام: 158]

«روزی که بعضی از آيات پروردگارت بيايد [و بر آنان ظاهر شود]، ايمانآوردن فردی که قبلاً ايمان نياورده يا در ايمانش [عمل] خیری کسب نکرده است، سودی به حالش نخواهد داشت.»

بر اساس چندین حدیث صحیح، مراد از ﴿بَعۡضُ ءَايَٰتِ رَبِّكَ﴾ طلوع خورشید از جانب مغرب بوده و بیشتر مفسّران بر این باورند.([619])

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریرهس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا، فَإِذَا طَلَعَتْ فَرَآهَا النَّاسُ آمَنُوا أَجْمَعُونَ، فَذَلِكَ حِينَ: ﴿لَا يَنفَعُ نَفۡسًا إِيمَٰنُهَا لَمۡ تَكُنۡ ءَامَنَتۡ مِن قَبۡلُ أَوۡ كَسَبَتۡ فِيٓ إِيمَٰنِهَا خَيۡرٗا﴾ [الأنعام: 158]»([620]«قیامت برپا نخواهد شد تا زمانی که خورشید از سمت مغرب طلوع کند. و زمانی که خورشید [از این طرف] بیرون آید و مردم آن را ببینند، همگی ایمان میآورند، امّا آن زمان ایمان فردی که از قبل ایمان نیاورده یا در ایمانش، خیری به دست نیاورده است، برایش سودی ندارد.»

امام مسلم/ از ابوهریرهس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ سِتًّا: طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا»([621])؛ «پیش از فرارسیدن شش نشانه؛ از جمله طلوع خورشید از سمت مغرب [و ...]، برای انجام اعمال شتاب کنید [که پس از آنها، عملی پذیرفته نمیشود].»

2- دلیل اینکه ایمان پس از طلوع خورشید از طرف مغرب، سودی ندارد

قرطبی/ میگوید: «عالمان گفتهاند: دلیل اینکه پس از طلوع خورشید از سمت مغرب، ایمان فایدهای ندارد، این است که در آن زمان چنان ترس و وحشتی بر دلها میافتد که تمامی تمایلات نفسانی را از بین میبرد و همۀ نیروهای جسمی را سست و ضعیف میگرداند و در نتیجه، تمامی مردم به سبب باور و یقین به نزدیکشدن قیامت همچون کسی هستند که در حالت مرگ قرار دارد و همۀ گرایشها و تمایلات به انجام گناهان از آنان دور و جدا میشود. بنابراین کسی که در چنین حالتی توبه نماید، توبهاش پذیرفته نمیشود، چنانچه توبۀ فردی که در حالت مرگ قرار دارد، قبول نمیگردد.»([622])

گفتار سوم: دابّه

بر اساس قرآن و سنّت، ظهور دابّة الأرض در آخرالزّمان یکی از علائم بزرگ قیامت به شمار میرود.

1- ادلّۀ قرآنی

اللهأ میفرماید:

﴿۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُكَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ كَانُواْ بَِٔايَٰتِنَا لَا يُوقِنُونَ﴾ [النّمل: 82]

«و هنگامی که فرمان [عذاب] بر آنان واقع شود [و حادثۀ قیامت نزدیک گردد] جنبندهای را از زمین برایشان بیرون میآوریم [و] با آنان سخن گوید که مردم به آیات ما یقین نمیآورند.»

آیۀ فوق به روشنی بیانگر خروج دابّه؛ آن هم در زمان فساد مردم و ترک اوامر الهی و تبدیل و تغییر دین حق است که در این هنگام، الله تعالی جنبندهای را از زمین بیرون میآورد تا در این زمینه با مردم سخن گوید.

قرطبی/ چنین میآورد: «علما دربارۀ ﴿وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَيۡهِمۡ﴾ میگویند: یعنی وعید و تهدید الهی علیه آنان ثابت و واجب گردید به سبب مداومتشان در نافرمانی و گناه و تجاوز و دوری از آیات الهی و تفکّرنکردن در این زمینه و عملنکردن به آنها، به حدّی که دیگر موعظه و نصیحت فایدهای ندارد و آنان را از گمراهی و گناه باز نمیدارد.

اللهﻷ میفرماید که وقتی مردم اینگونه شوند، ﴿أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾؛ یعنی جنبندهای که میداند و سخن میگوید را برایشان از زمین بیرون میآوریم.

علّتش -والله أعلم- این است که بدانند این مخلوق نشانهای ضروری و قطعی از جانب الله تعالی است، زیرا حیوانات و جنبندگان معمولا سخن نمیگویند و عقلی ندارند.»([623])

2- ادلّۀ حدیثی

احادیث فراوانی در این باره وجود دارد. علاوه بر روایاتی که قبلاً بیان شد، در صحیح مسلم، از ابوهریرهس نقل شده که رسول الله ج فرمودند: «ثَلَاثٌ إِذَا خَرَجْنَ لَا يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمَانها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانها خَيْرًا: طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا، وَالدَّجَّالُ، وَدَابَّةُ الْأَرْضِ»([624]«سه [نشانه] هستند که وقتی آشکار شوند، دیگر ایمان فردی که از قبل مؤمن نشده یا خیری در ایمانش به دست نیاورده، برایش فایدهای ندارد؛ [آن سه نشانه عبارتند از:] طلوع خورشید از سمت مغرب، ظهور دجّال و دابّة الأرض.»

در مسند امام احمد، از ابوامامهس روایتی به صورت مرفوع نقل شده که پیامبر ج فرمودند: «تَخْرُجُ الدَّابَّةُ فَتَسِمُ النَّاسَ عَلَى خَرَاطِيمِهِمْ، ثُمَّ يَغْمُرُونَ فِيكُمْ حَتَّى يَشْتَرِيَ الرَّجُلُ الْبَعِيرَ فَيَقُولُ: مِمَّنْ اشْتَرَيْتَهُ؟ فَيَقُولُ: اشْتَرَيْتُهُ مِنْ أَحَدِ الْمُخَطَّمِينَ»([625]«دابّة الأرض بیرون آمده و بر بینی مردم نشانه میگذارد و تعدادشان آن قدر زیاد میشود تا جایی که یک مرد شتری میخرد و از وی سؤال میگردد که از چه کسی این شتر را خریدهای؟ او میگوید: از یکی از نشانهدارها [کسانی که دابّة الأرض بر روی بینیشان علامت گذاشته است]

3- محلّ خروج دابّه

بنا بر قولی، در مکّه و از بزرگترین مساجد بیرون میآید و بنا بر قولی، سه خروج دارد: یکبار در یکی از صحراها، مرتبۀ دوم در یکی از روستاها و بار سوم در مسجدالحرام آشکار میگردد.

اقوال دیگری نیز وجود دارد که اغلب آنها نشان میدهند این موجود از حرم مکّی بیرون میآید.([626])

4- کار و وظیفۀ دابّه

این مخلوق بزرگ پس از آشکارشدن، مؤمن و کافر را مشخّص و نشانهدار میکند.

چهرۀ انسان مؤمن را آن قدر صیقل و روشن میسازد که میدرخشد و این علامت ایمان اوست.

و بر بینی کافر داغ و نشانه میگذارد تا نشانۀ کفرش باشد.([627])

گفتار چهارم: آتشی که مردم را جمع میکند

یکی دیگر از علائم کبرای قیامت، بروز آتشی بزرگ است که آخرین نشانۀ نزدیکبودن قیامت و نخستین علامت وقوع آن به شمار میرود.

1- محلّ خروج آتش

بر اساس روایات، این آتش از یمن؛ یعنی از گودال [شهر] عدن و بنا بر روایات دیگری، از دریای حضرموت بیرون میآید.

در آن روایت منقول از حذیفه بن أسیدس که در صحیح مسلم نقل شده، چنین آمده است: «وَآخِرُ ذَلِكَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنَ الْيَمَنِ، تَطْرُدُ النَّاسَ إِلَى مَحْشَرِهِمْ»؛ «و آخرین نشانه، آتشی است که از سمت یمن خارج میشود و مردم را به محلّ حشر و رستاخیزشان میراند.»

در روایت دیگری نیز امام مسلم/ از حذیفهس نقل نموده که: «وَنَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قُعْرَةِ عَدَنٍ تَرْحَلُ النَّاسَ»([628]«و آتشی که از گودال عدن خارج میشود و مردم را کوچ میدهد.»

2- چگونگی جمعکردن مردم

این آتش در زمان خروج از سمت یمن، در زمین منتشر میگردد و مردم را به محلّ رستاخیز سوق میدهد و افرادی که حشر میگردند، به سه گروه تقسیم میشوند:

أ- گروهی مشتاق، خورنده، پوشنده و سواره هستند؛

ب- گروهی از آنان، گاهی پیاده و گاهی سواره بوده و به نوبت بر یک شتر سوار میشوند؛

ت- گروهی دیگر که آتش آنان را گِرد میآورد و این افراد را از پشت سر احاطه دارد و از هر طرف، به محلّ رستاخیز میراند و هرکس که سرپیچی کند، آتش آن را فرا گرفته و نابود میسازد.

احادیث صحیحی در این زمینه وجود دارد.([629])

3- سرزمین محشر

در آخرالزّمان، مردم به سوی سرزمین شام رانده میشوند و براساس احادیث صحیح، این مکان، محلّ رستاخیز است.([630])

4- این حشر در دنیا صورت میگیرد

مراد از آن، حشر مردم پس از برانگیختهشدن از قبرها نیست.([631])

فصل پنجم: مطالبی دربارۀ گناهان، توبه و دعا

مقدّمه

بخش اول: مفهوم گناهان و مسائل مربوط به آن؛

بخش دوم: مفهوم، فلسفه و احکام توبه؛

بخش سوم: مطالبی دربارۀ دعا؛

مقدّمه

بدون تردید شریعت اسلام شرایط بندگان و غفلت، کوتاهی و ضعف بشری آنان را در نظر داشته است. در برخی موارد، گناهانی از انسانها سر میزند که از بزرگترین عوامل مصیبت و عقوبت در دنیا و آخرت به شمار میروند.

بر این اساس، دین پاک اسلام مفهوم، انواع، ضررها و پیامدهای گناهان را روشن ساخته تا بندگان از آنها برحذر باشند و از فساد و شرّشان در امان و سالم بمانند.

علاوه بر این، شیوههای درمان و برطرفساختن گناهان صغیره و کبیره را بیان نموده که بزرگترین و بهترین راهش، توبه است.

همچنین بندگان نیاز ضروری و فراوانی به دعا و درخواست از پروردگارشان دارند و دعا عین عبادت و راه سعادت است. کسی که از آفریدگارش درخواست نماید، دروازههای خوبی و خیرات برایش باز میگردد و بدیها و آفات از وی دور میشود.

در بخشهای آینده، مفهوم ذنوب و مسائل مربوط به آن، معنای توبه و فلسفه و احکام آن و نیز موضوع دعا و مطالب مربوط به آن مورد بررسی قرار میگیرد.

بخش اول: مفهوم گناهان و مسائل مربوط به آن

مبحث اول: مفهوم و اصول گناهان؛

مبحث دوم: تقسیم گناهان به صغیره و کبیره؛

مبحث سوم: پیامدها و آثار گناهان؛

مبحث اول: مفهوم و اصول گناهان

1- مفهوم ذنوب

ذنوب جمع «ذنب» به معنای گناه و جرم و معصیت بوده که جمعش، ذنوب و جمع الجمع آن، ذنوبات میشود.([632])

ذنب در اصل به معنای گرفتن دُم یک چیز است، چنانکه گفته میشود: «ذَنَبتُهُ أصبتُ ذَنَبَهُ» و این عبارت در هر کاری که پیامد بدی داشته باشد، کاربرد دارد و به همین علّت، گناه، تبعة؛ یعنی عاقبت و پیامد بد نامیده میشود، چون نتیجۀ ناخوشایندی دارد. جمع «ذنب»، «ذنوب» میشود. اللهﻷ میفرماید:

﴿فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ بِذُنُوبِهِمۡ﴾ [آلعمران: 11]

«سپس الله آنان را به [سزای] گناهانشان گرفت.»

﴿فَكُلًّا أَخَذۡنَا بِذَنۢبِهِۦۖ﴾ [العنكبوت: 40]

«سپس هریک از آنان را به [کیفر] گناهش گرفتیم.»

﴿وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [آلعمران: 135]

«و چه کسی جز الله گناهان را میآمرزد؟!»

و آیات دیگری که در این باره وجود دارد.([633])

بنابراین ذنوب یعنی گناهان و مخالفتهایی که بنده برخلاف فرمان پروردگارش انجام میدهد.

2- اصول گناهان

تقسیمات مفیدی وجود دارد که از طریق آنها، اصول و فروع گناهان دانسته میشود.

ابن قیّم/ میگوید: «از آنجا که گناهان از لحاظ درجه و مفاسد متفاوتند، عقوبت و پیامدشان نیز در دنیا و آخرت متفاوت است.

ما -با یاری و توفیق الهی- مبحثی مختصر و جامع را در این زمینه بیان میکنیم:

اصل گناهان بر دو قسم است: ترک دستور و انجام عمل ممنوع. الله متعال والدین جنّ و انس را با همین دو، مورد آزمایش قرار داد.

هر دو نوع فوق از لحاظ محلّ خود، به گناه ظاهر و آشکار بر اعضا و گناه باطن و پنهان در دل تقسیم میشود.

و از نظر متعلَّق تقسیم به حقّ الله و حقّ مخلوق میگردد. اگرچه حقّ مخلوق مشتمل بر حقّ الله است، امّا از این جهت حقّ مخلوق نامیده شده که به درخواست آنان لازم میگردد و با گذشتشان ساقط میشود.»([634])

وی گناهان را به صورتی دیگر هم تقسیمبندی نموده و میگوید:

«این گناهان بر 4 نوع ملکی، شیطانی، سبعی [درندگی] و بهیمی [حیوانی] بوده و خارج از این 4 قسم نیست.»([635])

در ادامه، توضیح مختصری دربارۀ اصول گناهان داده میشود.

1) گناهان ملکی یا ربوبی

یعنی اینکه انسان صفاتی از پروردگار؛ مانند عظمت، کبریا، فخر، جبروت، برتری در زمین، علاقه به بندگیگرفتن مردم و امثال آن را به خود نسبت دهد.

بسیاری از گناهان کبیره از همین موارد سرچشمه میگیرد و بیشتر مردم از این مطلب غافلند و آنها را گناه به حساب نمیآورند درحالی که از جرائم مهلک و بزرگ و اصل و ریشۀ بیشتر گناهان هستند.

شرک به الله تعالی و سخنگفتن بدون علم دربارۀ پروردگار، از این قبیل است.

2) گناهان شیطانی

جرائمی که صاحب آنها تشابهی با شیطان دارد؛ همچون حسادت، ستم، خیانت، کینه، نیرنگ، مکر، امر به فساد، تحسین گناهان، نهی از عبادات و زشتشمردن آنها، نوآوری و بدعت در دین، دعوت به سوی بدعت و گمراهی.

این نوع از لحاظ فساد متّصل به نوع اولی بوده هرچند فسادش از آن کمتر است.

3) گناهان سبعی [درندگی]

خشم، ریختن خون بیگناهان، کینه، ستم بر ضعیفان و ناتوانان و کشتار از این مورد بر میخیزد.

4) گناهان بهیمی [حیوانی]

آزمندی، شرارت، حرص بر برآوردهساختن تمایل فرج و شکم از این قبیل بوده و زنا، لواط، دزدی، خوردن اموال یتیمان، بخل، ترس، حرص، ناشکیبایی و جمعنمودن اموال برای برآوردهساختن تمایلات و ... از این مورد سرچشمه میگیرد.

بیشتر گناهان مردم از این نوع است، چون آنان از انجام گناهان سبعی و ملکی ناتوانند.

و از این طریق، مرتکب سایر گناهان میشوند؛ آنان ابتدا به سمت گناهان حیوانی کشانده میشوند و پس از آن، مرتکب گناهان سبعی شده، سپس جرائم شیطانی را انجام داده و در پایان، ادّعای ربوبیّت نموده و مرتکب شرک در یگانگی الله تعالی میشوند.([636])

مبحث دوم: تقسیم گناهان به صغیره و کبیره

باید گفت که گناهان به صغیره و کبیره تقسیم میشوند. غزالی/ میگوید: «بدان که برخی از گناهان صغیره و برخی دیگر کبیره هستند و اختلاف فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ گروهی صغیره و کبیره را قبول نداشته و میگویند که هر مخالفتی با الله تعالی، کبیره است.

این دیدگاه ضعیف است، زیرا اللهﻷ میفرماید:

﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُكَفِّرۡ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَنُدۡخِلۡكُم مُّدۡخَلٗا كَرِيمٗا﴾ [النّساء: 31]

«اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی شدهاید؛ دوری کنید، گناهان [صغیره] شما را از شما میزداییم، و شما را در جایگاه خوبی [بهشت] وارد میکنیم.»

﴿ٱلَّذِينَ يَجۡتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَ﴾ [النّجم: 32]

«[همان] کسانی که از گناهان کبیره و اعمال زشت ـ غیر از گناهان صغیره ـ دوری میکنند.»

همچنین پیامبر ج فرمودند: «الْصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ وَالْجُمُعُةِ إِلَى الْجُمُعَةِ مُكفِّرَاتٌ لِمَا بَيْنَهُنَّ مَا اجْتُنِبَتِ الْكَبَائِرُ»؛ «نمازهای پنجگانه و [نماز] جمعه تا جمعۀ دیگر باعث بخشش [گناهانی که در فاصلۀ زمانی] میان آنها انجام شود، میگردند تا زمانی که از گناهان کبیره دوری شود.» و با لفظی دیگر چنین آمده است: «كَفَّارَاتٌ لِمَا بَيْنَهُنَّ إلّا الْكَبَائِرُ»([637]«[این نمازها] از بینبرندۀ گناهان [انجامشده در فاصلۀ زمانی] میان خود مگر گناهان کبیره هستند.»

عبدالله بن عمرو بن عاصش روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «الكَبَائِرُ: الإِشْرَاكُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الوَالِدَيْنِ، وَقَتْلُ النَّفْسِ، وَاليَمِينُ الغَمُوسُ»([638]«گناهان کبیره عبارتند از: شرک به الله تعالی، نافرمانی پدر و مادر، کشتن نفس [به ناحق] و سوگند غموس [که فرد دانسته دروغ میگوید و قسم میخورد]

ابن قیّم/ میگوید: «قرآن، سنّت، اجماع صحابه و تابعان و امامان بر این است که برخی از گناهان، صغیره و تعدادی دیگر کبیره هستند.»([639])

همچنین میآورد: «کسانی که آنها را تقسیم به صغیره و کبیره نکردهاند، معتقدند تمامی گناهان – از این لحاظ که جسارت و نافرمانی و مخالفت فرمان الهی هستند- کبیره به شمار میروند. بنابراین با توجّه به ذاتی که فرمانش اجرا نگشته و محارمش شکسته شده، باید گفت که همۀ گناهان کبیرهاند و در این جرم و فساد باهم برابرند.»([640])

وی – پس از بیان برخی سخنان از افرادی که میگویند تمامی گناهان کبیره هستند- چنین میآورد: «شرک بدترین ظلم و توحید بهترین عدالت است و از این رو، هر عملی که منافات بیشتری با این هدف داشته باشد، بزرگترین گناه کبیره به شمار میرود و تفاوت در درجات، براساس منافات با این مقصد و هدف است. عملی که بیشترین موافقت را با این هدف داشته باشد، برترین واجب و بهترین عبادت به شمار میرود. پس به اصل و معیار مذکور خوب دقّت کن و جزئیّاتش را بشناس تا حکمت بهترین حاکمان و پادشاهان و داناترین آگاهان را در آنچه بر بندگانش واجب یا حرام گردانیده و نیز تفاوت مراتب عبادات و گناهان را بفهمی.»([641])

بدون تردید توضیح ماهیّت کبائر و صغائر به درازا میکشد، امّا به طور خلاصه باید گفت: هر گناهی که مستحقّ مجازات در دنیا یا وعید در آخرت باشد، کبیره است.

و گناهی که اینگونه نباشد، صغیره به شمار میرود.([642])

مبحث سوم: پیامدها و آثار گناهان

گناهان و معاصی پیامدهایی وخیم، ضررهایی بزرگ، نتایجی مخرّب و عقوبات فراوانی در دنیا و آخرت، بر فرد و جامعه دارند.

از جمله: محرومشدن از علم و روزی، وحشتی که انسان گنهکار در دلش و در میان خود و پروردگار و نیز در بین خود و مردم احساس میکند.

سختشدن کارها، سیاهی چهره، سستی بدن، محرومشدن از عبادت، کوتاهی عمر و بیبرکتی آن.

تاریکی و سیاهی، تنگی، اندوه، درد، بیقراری، اضطراب و پراکندگی دل و ضعف در برابر دشمن و خالیشدن از زینت قلبی و جسمی.

علاوه بر این، گناهان منجر به انجام گناهانی دیگر شده و دل را برای اراده و قصد معصیت جسور و قوی میگرداند و ارادۀ توبه را کمکم ضعیف میسازد تا اینکه به کلّی منتفی گشته و انسان گنهکار به نافرمانی خویش ادامه داده و گناه را زشت نمیپندارد.

گناه باعث خواری بنده در نزد پروردگار میشود و بدی و شومی آن تنها به فرد گنهکار نمیرسد، بلکه به سایر مردم و حیوانات نیز سرایت میکند.

معصیت منجر به خواری، فساد عقل، نفرینشدن انسان گنهکار، محرومشدن از دعای پیامبر ج و دعای فرشتگان و مؤمنان میشود.

همان گونه که گرما و حرارتِ غیرتِ دل را خاموش و سرد میکند، حیا را از بین میبرد، تعظیم پروردگار را در دل ضعیف میگرداند، باعث میشود که الله تعالی فرد خطاکار را به خودش و شیطان وا گذارد.

گناهان باعث افتادن وحشت در دل انسان گنهکار، از بینرفتن امنیّت او و ایجاد ترس میگردد و از این رو، ترسوترین انسانها کسانی هستند که از همه بیشتر گناه میکنند.

علاوه بر موارد فوق، بنده را از دایرۀ احسان خارج ساخته و از ثواب نیکوکاران محروم میسازد، تمایل و سیر قلبش را به سمت الله تعالی و آخرت ضعیف میگرداند، نفسش را خوار و تحقیر میکند، دلش را بیبصیرت میگرداند، جایگاه و ارزشش را از بین میبرد، القاب مدح و بزرگواری را از وی سلب نموده و او را بدنام و ذلیل میکند، پس از اینکه میتوانست از بزرگان باشد، وی را از افراد پست و فرومایه میگرداند، شیاطین جنّ و انس بر وی جرأت پیدا کرده و پس از اینکه از او ترس و وحشت داشتند، وی را اسیر و گرفتار میکنند.

انسان گنهکار در چاه و گرداب افسوس و حسرت افتاده و همواره افسوس میخورد. هرگاه به لذّتی رسد، نفس وی را تشویق به مانند آن مینماید و اگر حاجتش برآورده شود، به لذّت دیگری متمایل میگردد و هر اندازه که تمایلاتش بیشتر شود و به ناتوانیاش پی ببرد، حسرت و اندوهش زیاد میگردد. چه بسا آتشی که در همین دنیا دل بهوسیلۀ آن عذاب شده پیش از اینکه با آتش افروختۀ الهی که بر دلها چیره میشود، عذاب و مجازات گردد!

از دیگر پیامدهای گناه، تباهشدن بهترین و گرانبهاترین چیز؛ یعنی وقت و فرصتی که عوض ندارد و هرگز باز نمیگردد، است.

به طور خلاصه، پیامدها و آثار گناهان بیشتر از آن چیزی است که انسان میداند، چنانکه نتایج طاعات و عباداتِ نیک نیز بیشمار است. بنابراین تمامی خیر دنیا و آخرت در اطاعت از اللهﻷ و همۀ شرّ دنیا و آخرت در نافرمانی از الله تعالی است.([643])

بخش دوم: مفهوم، فلسفه و احکام توبه

مبحث اول: مفهوم توبه؛

مبحث دوم: دروازۀ گشودۀ توبه؛

مبحث سوم: فضایل و اسرار توبه؛

مبحث اول: مفهوم توبه

1- مفهوم لغوی توبه

این واژه از نظر لغوی به معنای رجوع و بازگشت و پشیمانی است.

توبه از جانب الله بر بنده و از طرف بنده بهسوی الله تعالی صورت میگیرد. اگر از جانب اللهـ باشد، با حرف جر «علی» متعدّی میشود و اگر از طرف بنده بهسوی الله متعال باشد، با حرف جر «إلی» متعدّی میگردد.

الله تعالی میفرماید:

﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٖ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَتُوبُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا﴾ [النّساء: 17]

«[پذیرش] توبه از سوی الله تعالی فقط برای کسانی است که از روی جهالت و نادانی کار بدی انجام میدهند، سپس بهزودی توبه میکنند؛ این افراد هستند که الله توبۀشان را میپذیرد و اللهﻷ دانای حکیم است.»

﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [النّور: 31]

«و ای مؤمنان! همگی به سوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.»

﴿وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَإِنَّهُۥ يَتُوبُ إِلَى ٱللَّهِ مَتَابٗا﴾ [الفرقان: 71]

«و کسی که توبه کند و عمل صالح انجام دهد، بدون تردید او چنانکه باید به سوی الله رجوع میکند.»([644])

2- مفهوم شرعی توبه

میتوان در تعریف توبه گفت که: یعنی ترک گناه با آگاهی از بدی و زشتی آن و پشیمانی بر انجامش و تصمیم قطعی به انجامندادن دوبارۀ آن در صورت توان و جبران اعمالی که امکان جبران آنها وجود دارد و ادای فرائضی که ضایع شده است؛ به صورت مخلصانه، امید به پاداش و ترس از عذاب الهی و به شرط اینکه توبه پیش از فرارسیدن مرگ و طلوع خورشید از سمت مغرب باشد.([645])

تعریف فوق جامع شروط توبه است.

تعریفاتی مختصر و کوتاهتر از این تعریف نیز وجود دارد؛ امام ابن قیّم/ میگوید: «حقیقت توبه همان پشیمانی از گناهان گذشته و دستکشیدن از آن گناهان در زمان حال و تصمیم بر انجامندادنش در آینده است.»([646])

وی در جایی دیگر میگوید: «توبۀ واقعی یعنی بازگشت به سوی الله تعالی با انجام واجبات و ترک ممنوعات. بنابراین توبه یعنی بازگشت از امر ناپسند به سوی عمل مورد پسند و به عبارتی دیگر، بازگشت به شیء محبوب، یک بخش آن و رجوع از امر ناپسند بخش دیگرش است.»([647])

3- توبه از چه کاری لازم است؟

گناهان صغیره و کبیره نیاز به توبه دارند و باید که فرد توبهکننده نسبت به آنچه از آن توبه و رجوع میکند، شناخت داشته باشد، هرچند این شناخت کلّی و اجمالی باشد.

غزالی/ میگوید: «بدان که توبه به معنای ترک گناه بوده و ترک یک چیز فقط پس از شناخت آن ممکن است.

از آنجا که توبه واجب است، شناخت اسباب رسیدن به توبه نیز حتمی و لازم بوده و از این رو، شناخت گناهان نیز واجب به شمار میرود و گناه یعنی هرآنچه انجام یا ترکش مخالف با فرمان الهی است.

برای توضیح این مطلب نیاز است که تمامی تکلیفها و مسؤولیّتها از اول تا آخر بیان گردد، امّا هدف ما این نیست، بلکه به روابط میان انواع آنها اشاره میکنیم و الله تعالی با رحمت خویش ما را به حقیقت رهنمون میسازد.»([648])

وی در ادامه اقسام گناهان را یادآور میشود.([649])

ابن قیّم/ در کتاب «مدارج السّالکین» فصلی را با عنوان «اقسام گناهانی که نیاز به توبه دارد»، به این موضوع اختصاص داده است.

سپس میگوید: «زمانی بنده مستحقّ نام و لقب "تائب" است که از این گناهان رها شود.

یعنی همان 12 نوعی که قرآن کریم آنها را حرام اعلام کرده است:

کفر، شرک، نفاق، فسوق و نافرمانی، عصیان، گناه و جرم، تجاوز، فحشا، منکر، ستم، بدون علم سخنی بر الله تعالی گفتن، پیروی از راهی غیر از راه مسلمانان.

12 مورد فوق اصل و محور محرّمات بوده و تمامی جهانیان غیر از پیروان رسولان† مرتکب همین امور میشوند.

گاهی اوقات، فردی بیشتر موارد مذکور یا تعداد اندکی از آنها و یا یکی از این گناهان را آگاهانه یا ناآگاهانه انجام میدهد.

توبۀ نصوح و واقعی یعنی رهایی و نجات از این گناهان و دوری از دچارشدن به آنها و کسی میتواند از گناهان مذکور نجات یابد که آنها را بشناسد.»([650])

مبحث دوم: دروازۀ گشودۀ توبه

بدون تردید اللهأ -با فضل و کرم خویش- دروازۀ توبه را گشود، زیرا فرمان به این کار داد و مردم را تشویق نمود و وعدۀ پذیرش توبه را داد؛ فرقی نمیکند که از طرف کافران، مشرکان، منافقان، مرتدّان، تجاوزکاران، ملحدان، ستمکاران یا گنهکارانِ مقصّر صورت گیرد.

با بیان مطالب پیش رو، مواردی از فضل و احسان الهی در بازگذاشتن دروازۀ توبه روشن میگردد.

1. اللهﻷ فرمان به توبه داده است:

﴿وَأَنِيبُوٓاْ إِلَىٰ رَبِّكُمۡ وَأَسۡلِمُواْ لَهُۥ مِن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلۡعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ﴾ [الزّمر: 54]

«و بهسوی پروردگارتان باز گردید و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آنکه عذاب به سراغتان آید، آنگاه [از سوی هیچ کس] یاری نشوید.»

ابن کثیر/ در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یعنی به سوی الله تعالی رجوع کنید و پیش از اینکه گرفتار عذاب شوید و یاری نگردید، تسلیم الله متعال شوید؛ یعنی پیش از فرارسیدن نقمت و عذاب، توبه کنید و عمل نیک انجام دهید.»([651])

2. الله متعال وعده داده که توبه را میپذیرد، هر اندازه هم که گناهان بزرگ و زیاد باشد:

﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَقۡبَلُ ٱلتَّوۡبَةَ عَنۡ عِبَادِهِۦ وَيَعۡفُواْ عَنِ ٱلسَّئَِّاتِ وَيَعۡلَمُ مَا تَفۡعَلُونَ﴾ [الشّورى: 25]

«و او ذاتی است که توبه را از بندگانش میپذیرد و از بدیها در میگذرد و آنچه را انجام میدهید، میداند.»

﴿وَمَن يَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ يَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ يَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ يَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾ [النّساء: 110]

«و کسی که کار بدی انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند، سپس از الله آمرزش بطلبد، اللهI را آمرزندۀ مهربان خواهد یافت.»

اللهﻷ دربارۀ منافقان فرموده است:

﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِيرًا١٤٥ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِينَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَسَوۡفَ يُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَجۡرًا عَظِيمٗا﴾ [النّساء: 145- 146]

«همانا منافقان در پایینترین طبقه [درکات] آتش [جهنّم] هستند و هرگز یاوری برایشان نخواهی یافت مگر آنان که توبه کردند و جبران و اصلاح نمودند و به الله تمسّک جستند و دین خود را برای الله متعال خالص گرداندند، پس این افراد با مؤمنان خواهند بود و الله بهزودی مؤمنان را پاداش بزرگی خواهد داد.»

در مورد مسیحیان میفرماید:

﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ يَنتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ [المائدة: 73]

«کسانی که گفتند: الله سومین [اقنوم] ثلاثه است، قطعاً کافر شدند. معبودی [به حق] جز معبود یگانه نیست. و اگر از آنچه میگویند باز نایستند، حتماً به کافرانشان عذاب دردناکی خواهد رسید.»

با وجود این، آنان را تشویق به توبه نموده و میفرماید:

﴿أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَيَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [المائدة: 74]

«آیا بهسوی الله باز نمیگردند، و از او طلب آمرزش نمیکنند؟! و الله آمرزنده [و] مهربان است.»

اللهأ دربارۀ افرادی که به منظور اذیّت مسلمانان، گودالهایی پُرآتش آماده کرده بودند، میفرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَتَنُواْ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ لَمۡ يَتُوبُواْ فَلَهُمۡ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمۡ عَذَابُ ٱلۡحَرِيقِ﴾ [البروج: 10]

«همانا کسانی که مردان و زنان مؤمن را شکنجه [و آزار] دادند، سپس توبه نکردند، برایشان عذاب جهنّم و برای آنان عذاب [آتش] سوزان است.»

حسن بصری/ میگوید: «به این بخشش و کرم بنگرید که دوستانش را میکشند؛ امّا او آنان را به توبه و مغفرت فرا میخواند!»([652])

3. الله متعال بندگان را توصیه نموده که از رحمتش ناامید نشوند:

﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [الزّمر: 53]

«[ای پیامبرص! از جانب من] بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف [و ستم] کردهاید! از رحمت الله ناامید نشوید، همانا الله تعالی همۀ گناهان را میبخشد. یقیناً او بسیار آمرزنده [و] مهربان است.»

ابن کثیر/ میگوید: «علیّ بن ابی طلحه از ابن عبّاسش در تفسیر آیۀ مذکور چنین نقل کرده است: الله متعال افرادی که ادّعا کردند مسیح همان الله یا پسر الله است و افرادی که گمان کردند عُزیر پسر الله تعالی بوده و کسانی که ادّعا نمودند الله متعال فقیر و نیازمند است و اشخاصی که گمان کردند دست الهی بسته است و کسانی که ادّعا داشتند اللهﻷ سومینِ سه نفر است را به عفو و مغفرت خویش فرا خوانده و میفرماید:

﴿أَفَلَا يَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَيَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [المائدة: 74]

«آیا بهسوی الله باز نمیگردند و از او طلب آمرزش نمیکنند؟! و الله آمرزنده [و] مهربان است.»

و حتّی فردی که سخن بدتری از این افراد گفته؛ یعنی فرعون را دعوت به توبه داده و میفرماید:

﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾ [النازعات: 24]

«و آنگاه [فرعون] گفت: من پروردگار برتر شما هستم.»

﴿مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي﴾ [القصص: 38]

«[فرعون گفت:] من برای شما معبودی غیر از خودم نمیشناسم.»

ابن عبّاسب میگوید: «کسی که با وجود این، بندگان الهی را از توبه ناامید سازد، قطعاً قرآن را انکار نموده است.»([653])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در توضیح آیۀ 53 سورۀ «زمر» میآورد: «هدف آیه، نهی از ناامیدشدن از رحمت الهی است، هر اندازه که گناهان بزرگ و زیاد باشد. بنابراین جایز نیست که کسی از رحمت الهی ناامید شود یا دیگران را از رحمت الله تعالی ناامید سازد. به همین سبب، برخی از پیشینیان گفتهاند: فقیه کامل و واقعی کسی است که مردم را از رحمت و بخشش الهی ناامید نسازد و آنان را بر انجام گناه جسور و باجرأت نکند.

ناامیدی از رحمت الهی بدین صورت است که انسان معتقد باشد اگر توبه کند، اللهﻷ توبهاش را نمیپذیرد و گناهانش را نمیبخشد و یا اینکه بگوید: نفسش اجازه نمیدهد که توبه کند و بر وی چیره شده و شیطان نیز بر او غلبه دارد. چنین انسانی از توبۀ خویش ناامید است، هرچند میداند که اگر توبه نماید، الله تعالی او را میبخشد. این مسأله [ناامیدی از بخشش و رحمت الهی] بسیاری از مردم را فریب داده است.»([654])

4. الله متعال دستش را در شب میگشاید تا گنهکار در روز توبه نماید و در روز دستش را باز میکند تا گنهکار در شب، رجوع کند. پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ يَبْسُطُ يَدَهُ بِاللَّيْلِ لِيَتُوبَ مُسِيءُ النَّهَارِ، وَيَبْسُطُ يَدَهُ بِالنَّهَارِ لِيَتُوبَ مُسِيءُ اللَّيْلِ، حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا»([655]«بدون تردید اللهﻷ دستش را در شب میگشاید تا گنهکار در روز توبه نماید و در روز دستش را باز میکند تا گنهکار در شب رجوع کند تا زمانی که خورشید از مغرب طلوع نماید.»

5. الله متعال ثواب فراوانی را برای توبه قرار داده و به کسی که از گناه باز ایستد و رجوع نماید، وعدۀ خیر فراوانی را داده است. إن شاء الله این موضوع در مبحث پیش رو بیان خواهد شد.

مبحث سوم: فضایل و اسرار توبه

توبه فضایل بسیار مهم و اسراری جذّاب و زیبا و فواید متعدّدی دارد؛ از جمله:([656])

1- توبه باعث رستگاری میشود

﴿وَتُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ جَمِيعًا أَيُّهَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [النّور: 31]

«و ای مؤمنان! همگی بهسوی الله توبه کنید تا رستگار شوید.»

ابوالسّعود/ میگوید: «بهوسیلۀ توبه در دنیا و آخرت خوشبخت و رستگار میشوید.»([657])

2- توبه گناهان را از بین میبرد

اگر انسان توبۀ نصوح و خالصانه انجام دهد، اللهﻷ تمامی گناهان و لغزشهایش را میبخشد:

﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ﴾ [الزّمر: 53]

«[ای پیامبر ج! از جانب من] بگو: ای بندگانم که بر خود اسراف [و ستم] کردهاید! از رحمت الله نا امید نشوید، همانا اللهﻷ همۀ گناهان را میبخشد، یقیناً او بسیار آمرزنده [و] مهربان است.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ تَوۡبَةٗ نَّصُوحًا عَسَىٰ رَبُّكُمۡ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمۡ سَئَِّاتِكُمۡ وَيُدۡخِلَكُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ﴾ [التّحريم: 8]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به سوی الله توبه کنید؛ توبهای خالص، امید است پروردگار شما، گناهانتان را از شما بزداید و شما را به باغهایی [از بهشت] که رودها در زیر [درختان] آن جاری است، وارد کند.»

3- توبه بدیها را تبدیل به نیکی میکند

اگر توبه به صورت صحیح و خوب صورت گیرد، الله تعالی گناهان فرد توبهکننده را به نیکی مبدّل میسازد و این فضل و احسان الهی است.

اللهـ میفرماید:

﴿إِلَّا مَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ عَمَلٗا صَٰلِحٗا فَأُوْلَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَئَِّاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾ [الفرقان: 70]

«مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پس این افراد هستند که الله بدیهایشان را به نیکیها مبدّل میکند. و الله آمرزنده [و] مهربان است.»

ابن قیّم/ دربارۀ آیۀ فوق میگوید: «این بزرگترین مژده به توبهکنندگان است در صورتی که توبۀ آنان به همراه ایمان و عمل صالح باشد و توبۀ واقعی همین است.

ابن عبّاسب میگوید: "پیامبر ج با نزول آیۀ مذکور و آیات: ﴿إِنَّا فَتَحۡنَا لَكَ فَتۡحٗا مُّبِينٗا١ لِّيَغۡفِرَ لَكَ ٱللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنۢبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ [الفتح: 1- 2] بسیار خوشحال شدند و هرگز ندیدم که با چیز دیگری اینگونه شاد و خوشحال شده باشند".»([658])

4- اللهأ توبه و توبهکنندگان را دوست دارد

عبادت توبه یکی از محبوبترین و بهترین عبادات در نزد الله تعالی است و او توبهکنندگان را دوست دارد:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾ [البقرة: 222]

«به راستی که الله توبهکنندگان را دوست دارد و [نیز] پاکان را دوست میدارد.»

5- الله متعال به سبب توبۀ انسان خوشحال میشود

هیچ یک از عبادات به اندازۀ توبه در نزد الله متعال، ارزش و اعتبار ندارد و به همین علّت، پروردگار جهان بر اثر توبۀ بندهاش زمانی که به سوی او رجوع میکند، بسیار خوشحال میشود، چنانکه پیامبر ج این حالت را تشبیه نمودند به خوشحالی فردی که مرکبش را در بیابانی برهوت گم کرده درحالی که آب و غذایش با آن مرکب است و از زندگی ناامید میشود، امّا ناگهان آن را مییابد و بسیار خوشحال میشود.

رسول الله ج فرمودند: «لَلَّهُ أَفْرَحُ بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ نَزَلَ مَنْزِلًا وَبِهِ مَهْلَكَةٌ، وَمَعَهُ رَاحِلَتُهُ، عَلَيْهَا طَعَامُهُ وَشَرَابُهُ، فَوَضَعَ رَأْسَهُ فَنَامَ نَوْمَةً، فَاسْتَيْقَظَ وَقَدْ ذَهَبَتْ رَاحِلَتُهُ، حَتَّى إِذَا اشْتَدَّ عَلَيْهِ الحَرُّ وَالعَطَشُ أَوْ مَا شَاءَ اللَّهُ، قَالَ: أَرْجِعُ إِلَى مَكَانِي، فَرَجَعَ فَنَامَ نَوْمَةً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَإِذَا رَاحِلَتُهُ عِنْدَهُ»([659]«قطعاً الله تعالی از توبۀ بندهاش بيشتر از فردی خوشحال میشود که در جای خطرناکی منزل گرفته و سواری او همراهش بوده درحالی که آب و غذایش بر روی آن است. سپس سرش را [بر زمين] میگذارد و لحظاتی میخوابد و بيدار میشود درحالی که سواریاش رفته است. سپس گرما و تشنگی یا آنچه الله بخواهد، بر وی غلبه میکند. [در اين حالت که از زندگی ناامید شده است، با خود] میگويد: به همان محلّ قبلیام بر میگردم. برمیگردد و بازهم لحظاتی به خواب میرود. سپس [بيدار میشود و] سرش را بلند میکند، ناگهان، سواریاش را در کنار خود میبيند.»

ابن قیّم/ در توضیح این حدیث میگوید: «در هیچیک از عبادات غیر از توبه، چنین خوشحالی و مسرّتی بیان نشده و روشن است که این مسأله تأثیر فراوان و غیرقابل توصیفی در حالت و دل توبهکننده دارد.

این موضوع یکی از اسرار مقدّرشدن گناهان بر بندگان است، زیرا بنده بر اثر توبه محبوب الله متعال میگردد و آفریدگار جهان توبهکنندگان و بندۀ خطاکار توبهکننده را دوست دارد.»([660])

بخش سوم: مطالبی دربارۀ دعا

مبحث اول: مفهوم و فضایل دعا؛

مبحث دوم: شرایط دعا؛

مبحث سوم: آداب دعا؛

مبحث اول: مفهوم و فضایل دعا

1- مفهوم دعا

أ- مفهوم لغوی دعا

دعاء مصدر فعل «دعا» است. ابن منظور میگوید: «دعا الرّجل دعوًا و دعاءًا؛ یعنی او صدا زد. مصدر آن دعوت میشود، و دعوتُ فلانًا؛ یعنی وی را صدا زدم و فرا خواندم.»([661])

ب- مفهوم شرعی دعا

این اصطلاح در شریعت، به چندین صورت تعریف شده است:

1. میل و رغبت به اللهY؛([662])

2. خطابی میگوید: «دعا یعنی اینکه بنده از پروردگارش بخواهد که به او توجّه و احسان نماید و فقط از وی درخواست یاری و کمک کند.

در حقیقت، دعا یعنی اظهار نیاز و ضعف و ناتوانی به درگاه پروردگار، که این نشانۀ عبودیّت و احساس خواری و نیاز بشری است و بیانگر ثنای الله متعال و نسبتدادن فضل و کرم به اوست.»([663])

3. ابن قیّم/ در تعریف دعا میآورد: «دعا یعنی درخواست آنچه به فرد دعاگو فایده دارد و برطرفکردن آنچه به وی ضرر میرساند.»([664])

4. و بنا بر قولی، یعنی درخواست با تضرّع از الله تعالی و تمایل به خیراتی که در نزد اوست و تقاضا و التماس برای برآوردهساختن مطلوب و نجات از بدی و شیء ناپسند.([665])

2- فضایل دعا

دعا دارای فضایلی بزرگ، نتایجی مهم و اسراری بدیع و جذّاب است؛ از جمله:

1) دعا به معنای اطاعت از الله و اجرای فرمان اوست

﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾ [غافر: 60]

«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا [دعای] شما را اجابت کنم.»

﴿وَٱدۡعُوهُ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَۚ﴾ [الأعراف: 29]

«و او را [به دعا و نيايش] بخوانيد درحالی که دين [خود] را برایش خالص گردانيد.»

انسان دعاکننده فرمانبردار اللهﻷ و اجراکنندۀ دستورات اوست.

2) دعا باعث نجات انسان از کبر و غرور میشود

﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾ [غافر: 60]

«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا [دعای] شما را اجابت کنم. همانا کسانی که از عبادت من سرپیچی میکنند، به زودی با خواری به جهنّم وارد میشوند.»

امام شوکانی/ دربارۀ آیۀ فوق میگوید: «این آیه نشان میدهد که دعا عبادت به شمار میرود، چون اللهـ به بندگانش فرمان داد که از او بخواهند، سپس فرمود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَسۡتَكۡبِرُونَ عَنۡ عِبَادَتِي سَيَدۡخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾

«همانا کسانی که از عبادت من سرپیچی میکنند، به زودی با خواری به جهنّم وارد میشوند.»

در نتیجه، دعا عبادت است و دعا نکردن تکبّر به شمار میرود و این بدترین نوعِ کبر است.

چگونه انسان از دعا و درخواست از ذاتی که آفریدگار و رازق اوست و وی را از نیستی به وجود آورده و بلکه آفریدگار، روزیدهنده، زندهکننده، میراننده، پاداشدهنده و مجازاتکنندۀ تمامی جهانیان است، سر باز میزند؟!

بدون تردید این تکبرّ نوعی از دیوانگی و بخشی از کفران و ناسپاسی نعمتهای الهی است.»([666])

3) دعا عبادت است

آیۀ قبلی بیانگر همین مطلب بود و نیز نعمان بن بشیرس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «الدُّعاءُ هو العبادةُ»([667]«دعا عین عبادت است.»

4) دعا باارزشترین کار در نزد الله متعال است

ابوهریرهس روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «لَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنَ الدُّعَاءِ»([668]«چیزی باارزشتر از دعا در نزد اللهﻷ وجود ندارد.»

5) اللهﻷ دعا را بسیار دوست دارد

ابن مسعودس به صورت مرفوع روایت میکند که: «سَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ؛ فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ»([669]«از الله تعالی، فضل و احسانش را درخواست کنید، زیرا الله متعال دوست دار که از وی درخواست شود.»

6) دعا باعث گشایش سینه و آسایش فرد میشود

این کار سبب از بینرفتن غم و اندوه و آسانشدن امور میشود.

7) دعا خشم الهی را برطرف میسازد

کسی که از الله متعال درخواست نکند، اللهﻷ بر وی خشم میگیرد، چنانکه رسول الله فرمودند: «مَنْ لَمْ يَسْأَلِ اللَّهَ يَغْضَبْ عَلَيْهِ»([670]«کسی که از الله تعالی نخواهد، الله بر وی خشم میگیرد.»

8) نتیجۀ دعا – بإذن الله تعالی- حتمی و قطعی است

اگر فرد دعاگو شرایط اجابت دعا را رعایت نماید، قطعاً خیر به او میرسد و حتماً به بخش مهم و فراوانی از نتایج دعا دست خواهد یافت.

ابوهریرهس روایت میکند که از پیامبر ج چنین شنیدم: «مَا أَحَدٌ يَدْعُو بِدُعَاءٍ إِلَّا آتَاهُ اللَّهُ مَا سَأَلَ، أَوْ كَفَّ عَنْهُ مِنَ السُّوءِ مِثْلَهُ، مَا لَمْ يَدْعُ بِإِثْمٍ، أَوْ بِقَطِيعَةِ رَحِمٍ»([671]«هر کس که دعا کند، قطعاً اللهـ آنچه درخواست نموده را به او میدهد یا اینکه به همان اندازه، بدی از وی دور میسازد تا زمانی که درخواست گناه یا قطع صلۀ رحم نکند.»

حدیث فوق نشان میدهد که دعای فرد مسلمان ضایع و بینتیجه نمیماند، بلکه آنچه بخواهد، زود یا دیر داده میشود و این فضل و احسان الهی است.([672])

ابن حجر/ میگوید: «درخواست هر دعاکنندهای اجابت میشود، امّا شیوۀ اجابت متفاوت است؛ گاهی عین آنچه خواسته و گاهی عوض آن به وی داده میشود.»([673])

9) دعا باعث دفع بلا و مصیبت، پیش از رسیدن آن میشود

پیامبر ج فرمودند: «وَلَا يَرُدُّ الْقَدَرَ إِلَّا الدُّعَاءُ»([674]«فقط دعا تقدیر را رد میکند [و تغییر میدهد]

شوکانی در توضیح حدیث فوق میگوید: «این روایت نشان میدهد که اللهـ به سبب دعا، آنچه بر بنده مقدّر نموده را دور میکند و در این زمینه، احادیث فراوانی نقل شده است.»([675])

و میگوید: «در نتیجه، دعا براساس تقدیر الهی است؛ یعنی چیزی را بر بندهاش مقدّر کرده و آن را مقیّد به دعانکردن وی میکند، امّا اگر دعا نماید، آن تقدیر را بر میدارد.»([676])

10) دعا باعث دورشدن بلا، پس از رسیدن آن میشود

رسول الله ج میفرمایند: «مَنْ فُتِحَ لَهُ مِنْكُمْ بَابُ الدُّعَاءِ فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الرَّحْمَةِ، وَمَا سُئِلَ اللَّهُ شَيْئًا يَعْنِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ العَافِيَةَ، إِنَّ الدُّعَاءَ يَنْفَعُ مِمَّا نَزَلَ وَمِمَّا لَمْ يَنْزِلْ، فَعَلَيْكُمْ عِبَادَ اللهِ بِالدُّعَاءِ»([677]«برای هرکس از شما که دروازۀ دعا باز شود، قطعاً برایش درهای رحمت گشوده شده و الله متعال بیش از هر چیزی دوست دارد که از وی درخواست عافیت شود. بدون تردید دعا در آنچه رسیده و نرسیده، فایده دارد، پس ای بندگان الله! بر شما باد که دعا کنید.»

به همین سبب، شایسته است که وقتی انسان شوق و علاقه به دعا دارد، بسیار دعا کند که قطعاً اجابت خواهد شد و نیازش به فضل و رحمت الهی برطرف خواهد گشت، چون بازشدن درهای رحمت بیانگر پذیرش دعاست.([678])

رسول الله ج فرمودند: «لا يُغْنِي حَذَرٌ مِنْ قَدَرٍ، وَالدُّعَاءُ يَنْفَعُ مِمَّا نَزَلَ، وَمِمَّا لَمْ يَنْزِلْ، وَإِنَّ الدُّعَاءَ لَيَلْقَى الْبَلاءَ فَيَعْتَلِجَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»([679]«پرهیز و ترس از تقدیر سودی ندارد و دعا در آنچه رسیده و نرسیده، فایده دارد و بدون تردید دعا با بلا روبرو میشود و تا روز قیامت با یکدیگر زد و خورد دارند.»

11) دعا دروازۀ مناجات و لذّت‎های آن را برای بنده میگشاید

گاهی اوقات بنده برای مناجات با پروردگار و بیان نیازهایش اقدام میکند و در حالت دعا و درخواست، محبّت و معرفت الهی و خواری و خشوع و اظهار تضرّع و زاری در برابر او در دلش قرار میگیرد، به حدّی که نیازش را فراموش میکند و آنچه برایش حاصل شده، بهتر و محبوبتر از نیازش است و دوست دارد که این حالت ادامه یابد و آن را بیشتر از نیازش میپسندد و این شادی و خوشحالی بیشتر از خوشحالی برآوردهشدن نیازش است اگر در همان حالت بمیرد.([680])

مبحث دوم: شرایط دعا

دعا شرایطی دارد و برای اجابت و پذیرش آن در نزد الله تعالی باید این شرایط را دارا باشد؛ از جمله اینکه:

1- فرد دعاکننده آگاه باشد به اینکه فقط الله یگانه میتواند درخواستش را پاسخ گوید

یعنی تنها الله متعال به وی فایده میرساند یا بدی را از او دور میکند. اللهﻷ میفرماید:

﴿أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ﴾ [النّمل: 62]

«[آیا این بتها بهترند] یا ذاتی که [دعای] مضطر [درمانده] را اجابت میکند؟!»

توحید علمی اعتقادی؛ یعنی توحید ربوبیّت همین است.

2- فقط الله متعال را فرا خواند

جایز نیست که فرد دعاگو از غیرالله درخواست کند یا اینکه غیر الله متعال را به همراه او فرا خواند، چون این کار شرک بوده و اللهأ میفرماید:

﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا﴾ [الجن: 18]

«و اینکه مساجد از آنِ الله است، پس کسی را با الله تعالی نخوانید.»

پیامبر ج به ابن عبّاسب فرمودند: «وَإِذَا سَأَلْتَ فاَسْأَلِ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ»([681]«هر گاه چیزی درخواست کردی، فقط از الله بخواه و هرگاه کمک خواستی، فقط از الله تعالی کمک بگیر.»

3- باید از عجله پرهیز کند

وقتی بنده دعا میکند، به این فکر نباشد که زود اجابت گردد و اگر تأخیر شود، نباید آن را دیر بداند، زیرا عجلهخواهی از موانع و آفاتی است که تأثیر دعا را از بین میبرد.

ابوهریرهس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «يُسْتَجَابُ لِأَحَدِكُمْ مَا لَمْ يَعْجَلْ، يَقُولُ: دَعَوْتُ فَلَمْ يُسْتَجَبْ لِي»([682]«دعای کسی از شما تا زمانی که عجله نکند، اجابت میشود؛ یعنی اینکه بگوید: دعا کردم و اجابت نشد.»

ابن قیّم/ میگوید: «یکی از آفاتی که تأثیر دعا را از بین میبرد، این است که بنده عجله کند و اجابت دعا را دیر بداند و در نتیجه، افسوس خورد و دیگر دعا نکند.

مانند اینکه فردی دانهای بکارد یا نهالی بنشاند و از آن مواظبت نماید و آب دهد، ولی هنگامی که گمان نماید دیر رشد نموده و بزرگ میشود، آن را رها میکند.»([683])

4- درخواست خیر

برای اینکه دعا مورد پذیرش الله تعالی قرار گیرد، لازم است که دعای خیر شود، نه درخواست گناه یا قطع صلۀ رحم. پیامبر ج فرمودند: «لَا يَزَالُ يُسْتَجَابُ لِلْعَبْدِ، مَا لَمْ يَدْعُ بِإِثْمٍ أَوْ قَطِيعَةِ رَحِمٍ»([684]«همواره دعای بنده اجابت میشود تا زمانی که درخواست گناه یا قطع صلۀ رحم نکند.»

5- خوشگمانی نسبت به اللهﷻ‬

ابوهریرهس روایت نموده که رسول الله ج فرمودند: «ادْعُوا اللَّهَ وَأَنْتُمْ مُوقِنُونَ بِالإِجَابَةِ»([685]«در حالی از الله تعالی بخواهید که یقین دارید اجابت میشود.»

جابرس نقل میکند که سه [روز] پیش از وفات رسول الله ج، از ایشان شنیدم که: «لَا يَمُوتَنَّ أَحَدُكُمْ إِلَّا وَهُوَ يُحْسِنُ الظَّنَّ بِاللهِ عَزَّ وَجَلَّ»([686]«کسی از شما وفات نکند مگر اینکه نسبت به الله متعال گمان نیک داشته باشد [لازم است که پیش از مرگ، گمانش را نسبت به الله متعال خوب کند]

همچنین فرمودند: «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي، وَأَنَا مَعَهُ حِينَ يَذْكُرُنِي»([687]«من نزد گمان بندهام حاضرم و من با او هستم هرگاه که مرا یاد کند.»

امام شوکانی دربارۀ حدیث قدسی فوق میگوید: «در این روایت، اللهأ بندگانش را تشویق میکند که نسبت به وی گمان نیک داشته باشند، زیرا بر این اساس با آنان معامله میکند؛ کسی که به اللهﻷ خوشگمان باشد، پروردگار جهان خیرات فراوان و بهترین و کاملترین احسانات و بخششها را به او میدهد.

امّا فردی که بدگمان باشد، الله متعال با وی برخلاف انسان خوشگمان معامله خواهد کرد.

مفهوم اینکه الله متعال نزد گمان بندهاش است، یعنی همین که بیان شد. بنابراین لازم است که انسان در تمامی حالات، نسبت به الله گمان نیک داشته باشد و برای حصول این عمل، به دلایلی که بیانگر بخشش و رحمت فراوان الهی است، تفکّر نماید.»([688])

6- حضور دل

لازم است که فرد دعاگو حضور دل داشته باشد، آنچه میگوید را بداند و بزرگی پروردگار را احساس نماید، چون برای بندۀ حقیر شایسته نیست که پروردگار و مولایش را با سخنی که خود نمیفهمد و با جملاتی تکراری که از محتوایشان آگاه نیست و فقط از روی عادت، بر زبانش جاری میگردد، فرا خواند.

پیامبر ج فرمودند: «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَجِيبُ دُعَاءً مِنْ قَلْبٍ لاَهٍ»([689]«بدانید که اللهﻷ دعایی که برخاسته از دلی غافل باشد را اجابت نمیکند.»

مبحث سوم: آداب دعا

برای تکمیل دعا نیاز است که آدابی رعایت گردد: همچون حمد و ثنای پروردگار پیش از دعا، درودفرستادن بر پیامبر ج، اقرار به گناه، اعتراف به اشتباه، زاری و تضرّع، خشوع، رغبت، ترس، عزم و استواری در دعا، تصمیم به درخواست، اصرار در دعا، دعا در تمامی احوال، تکرارکردن درخواست در سه مرتبه، رویآوردن به سمت قبله، بالابردن دستها، استفاده از مسواک، وضو، انتخاب اسم یا صفت مناسب؛ مثلا بگوید: یا رحمان! برحمتک أستغیث.

دیگر آداب دعا عبارتند از: پایینآوردن صدا، انتخاب ادعیۀ کامل و جامع، سخنان نیکو، دوری از تکلّف و سجع، شروع از خویش و سپس دعا برای برادران مسلمان.

و نیز اخلاص در حالت دعا، داشتن امید فراوان، تفکّر زیاد، انتظار گشایش، توبه، برگرداندن حقوق مردم، دوری از غفلت، انجام اعمال نیک فراوان، امر به معروف و نهی از منکر، استفادۀ از نوافل پس از فرائض برای نزدیکشدن به الله متعال، نیکی به والدین، غنیمتشمردن و استفادۀ از فرصتها؛ یعنی با دانستن اوقات اجابت دعا، غنیمتدانستن شرایط و اوضاع و اماکنی که احتمال پذیرش دعا در آنها میرود.

برخی از آداب دعا به طور مختصر بیان گردید و دلایل فراوانی از قرآن و سنّت در این زمینه وجود دارد که بیان آنها در این مختصر نمیگنجد. بنابراین رعایت شروط و آداب دعا از مهمترین اسباب اجابت آن است.([690])

فصل ششم: نظام سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی در اسلام

بخش اول: نظام سیاسی در اسلام؛

بخش دوم: نظام اقتصادی در اسلام؛

بخش سوم: نظام اجتماعی در اسلام؛

بخش چهارم: نظام خانوادگی در اسلام؛

بخش اول: نظام سیاسی در اسلام

مبحث اول: مفهوم نظام سیاسی در اسلام؛

مبحث دوم: ویژگیهای نظام سیاسی در دین اسلام؛

مبحث سوم: شریعت اسلام و نظامهای بشری؛

مبحث چهارم: نظام قضایی در اسلام؛

مبحث پنجم: نظام شورایی در اسلام؛

مبحث اول: مفهوم نظام سیاسی در اسلام

برای آگاهی از معنای نظام سیاسی لازم است که ابتدا هریک از کلمات «نظام» و «سیاست» به طور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد و پس از آن، ترکیب آن دو و دیدگاه اسلام دربارۀ نظام سیاسی بیان شود. در ادامه، این مباحث تبیین میگردد.

1- مفهوم لغوی «نظام»

این واژه اسم مصدرِ فعل: نَظَمَ یَنظم نظمًا ونظامًا -اسم مصدر- است.

نظم به معنای جمع و گردآوری است، چنانکه گفته میشود: «نظمتُ اللّؤلؤَ»؛ یعنی آن را در رشته یا نخی جمع کردم.

هر چیزی را که با چیز دیگری متّصل نمایی یا با آن جمع کنی، در حقیقت به آنها نظم دادهای.

نظام یعنی آنچه اشیاء یا ... در آن جمع شوند؛ همچون نخ و غیره.

نظام هر چیزی، اصل و معیارش بوده و جمع نظام، أنظمه، أناظیم و نظم میشود.

انتظام به معنای هماهنگی و تناسب است.([691])

گاهی اوقات، اصطلاح نظام بر احکامی که در یک موضوع هستند و معیار و اصل آن موضوع به شمار میروند، اطلاق میگردد؛ گویی دانههای مرواریدند که در یک رشته چیده شدهاند.([692])

2- مفهوم لغوی «سیاسی»

سیاسی منسوب به سیاسة؛ مصدر فعل «ساسَ یَسوسُ» است.

سیاست و سَوس به معنای ریاست، طبیعت و سرشت است.

سیاست یعنی انجام یک کار به طور شایسته و لازم.

چنانکه گفته میشود: ساسُوهم سَوسًا، و زمانی که فردی را رئیس گروهی قرار دهند، میگویند: سَوَّسُوه، وأساسُوه. ساسَ الأمر سیاسةً؛ یعنی آن را انجام داد، وسَوَّسه القومُ؛ یعنی وی را رئیس و بزرگ خویش قرار دادند.

همچنین وقتی میگویند: سوَّسَ فلانٌ أمرَ بنيفلان؛ یعنی ادارۀ امورشان به وی سپرده شد.([693])

در صحیح بخاری، از ابوهریرهس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «كَانَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ، كُلَّمَا هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ، وَإِنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي»([694]«پیامبران† ادارۀ امور بنیاسرائیل را بر عهده داشتند؛ هرگاه پیامبری از دنیا میرفت، پیامبر دیگری جانشینش میشد و قطعاً پس از من، پیامبری نیست.»

ابن اثیر/ میگوید: «تَسُوسُهُمُ الأَنْبِيَاءُ؛ یعنی ادارۀ امورشان را بر عهده داشتند، همانگونه که امیران و حاکمان چنین مسؤولیّتی در قبال مردم و رعیّت دارند.»([695])

3- مفهوم نظام سیاسی

این اصطلاح از چندین جنبه، مورد بررسی قرار گرفته و تعریف میشود:

أ- بر هرآنچه مربوط به ادارۀ دولت و سیستم حکومتی آن باشد، اطلاق میگردد؛

ب- بر بخش و جنبهای از حکومت اطلاق میشود؛ از این لحاظ که حکومت شامل نظام سیاسی، اداری، مالی و قضایی است؛

ج- انواع دیگری از نظم و احکام و قوانینی که لازمۀ ساختار حکومت است را شامل میشود.([696])

4- مفهوم نظام سیاسی در اسلام

بدون تردید دین اسلام توجّه فراوانی به سیاست و نظم آن؛ یعنی تدبیر و ادارۀ امور امّت و توجّه به مسائل آنان و نه نیرنگ و گمراهکردن و مکر و ظاهرسازی، داشته و از این رو، موضوع سیاست در اسلام، یعنی ادارۀ امور امّت به بهترین صورتی که دین اسلام معرّفی نموده است؛ یعنی همان چیزی که با عنوان «سیاست شرعی» شناخته میشود. سیاست شرعی اصطلاح و تمرینی است که سیاست -انجام یک کار به نحو شایسته- و شرع -اجرای احکام شریعت براساس قرآن و سنّت- را به هم مرتبط ساخته و در جایی که نصّی شرعی وجود ندارد، میطلبد که مصلحت مورد توجّه قرار گیرد.

بنابراین سیاست شرعی یعنی: ادارۀ امور کلّی و عام دولت اسلامی به گونهای که منجر به تحقیق مصالح و دفع مضرّات شود و نیز قوانین شرعی و اصول کلّی آن رعایت گردد.

تردیدی نیست که مفهوم نظام سیاسی اسلام بخشی از شریعت اسلامی به شمار میرود؛ یعنی همان شناخت نظام حکومت، شیوۀ انتخاب حاکم و حقوق و تکالیف او، شناخت حقوق و تکالیف مردم، رابطۀ میان حاکم و رعیّت و ارتباط میان دولتها در شرایط جنگ و صلح براساس شریعت اسلام.([697])

مبحث دوم: ویژگیهای نظام سیاسی در دین اسلام

اسلام دین فطرت و صلح و امنیّت است و شریعت اسلامی ویژگیهای منحصر به فردی دارد.

نظام سیاسی در اسلام یکی از بخشهای دین اسلام بوده و صفات ماندگارش باعث آشکارشدن نقش آن و تفاوتش با نظامهای سیاسی دیگر شده است.

مهمترین ویژگیهای نظام سیاسی اسلام از این قرار است:

1- الهیبودن

این ویژگی در خاستگاه و روش آن نمودار و آشکار است.

خاستگاه نظام سیاسی در اسلام از این لحاظ الهی است که از جانب الله تعالی بوده و پروردگار جهان داناتر به مصالح بندگانش است، چنانکه میفرماید:

﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ [الملك: 14]

«آیا ذاتی که [همۀ موجودات را] آفریده است، [احوالشان را] نمیداند؟ درحالی که او باریکبین و آگاه است.»

این ویژگی نتایج متعدّدی دارد؛ از جمله: حفاظت از تناقض و تضاد، دوری از خودخواهی و ستم، تمایل به مصالح گروهی از مردم یا خیرخواهی برای ساکنان یک شهر.

همچنین رهایی از بندگی و بردگی برای غیرالله در زمانی که نظامهای سیاسی بشری با خوارساختن مردم و شهروندان در برابر حاکمان و رئیسان، منحرف گشتهاند و نیز امیران و حاکمان پیروانشان را از آنچه دوست دارند، محروم ساخته و اموری را براساس تمایل و خواست خویش، بر آنان تحمیل نموده و جایز میدانند.

شیوۀ نظام سیاسی اسلام از این نظر الهی به شمار میرود که هدف انسان از تلاش و عمل، کسب رضایت الهی بوده و فرد مسلمان یعنی کسی که اعمالش مختصّ الله متعال است، چنانکه اللهـ میفرماید:

﴿قُلۡ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحۡيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأنعام: 162]

«بگو: بدون تردید نمازم و عبادت [و قربانی] من و زندگی و مرگم؛ همه برای الله؛ پروردگار جهانيان است.»

انسان مؤمن در تمامی امور؛ از جمله روش سیاسی خویش متوجّه الله تعالی است.

عمل به نظام سیاسی اسلام عبادت به شمار میرود و سیاستمدار مسلمان که مخلصانه پیرو شریعت است، به سبب این کارش پاداش میبرد. پیامبر ج فرمودند: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ»؛ «الله متعال هفت گروه را در روزی که هيچ سايهای جز سايۀ [عرش] او وجود ندارد، در زير سايۀ [عرش] خویش جای می دهد.» و «الإِمَامُ الْعَادِلُ»([698]«پادشاه دادگر» را یکی از آن هفت نفر معرّفی کردند.

امّا کسی که در سیاست خویش، پیرو احکام الهی نباشد، مستحقّ مجازات است، چنانکه رسول الله ج فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ اسْتَرْعَاهُ اللَّهُ رَعِيَّةً، فَلَمْ يَحُطْهَا بِنَصِيحَةٍ، إِلَّا لَمْ يَجِدْ رَائِحَةَ الجَنَّةِ»([699]«هر بندهای که الله متعال او را مسؤول حفاظت [و ادارۀ امور گروهی از] مردم قرار دهد و از روی خیرخواهی، آنان را اداره [و حفاظت] نکند، قطعاً بوی بهشت را نخواهد یافت.»

2- عمومیّت و فراگیری

اللهﻷ میفرماید:

﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: 38]

«ما در کتاب [لوح محفوظ] هیچ چیزی را فرو گذار نکردیم.»

نظام سیاسی اسلام هیچیک از امور مهم برای حاکم یا مردم را رها و ترک نکرده، بلکه تمامی تکالیف و حقوق حاکم و نیز مسؤولیّتها و حقوق مردم که برای یک نظام ضروری به نظر میرسد را بیان کرده است.

همچنین آنچه باعث تنظیم رابطه میان دولت اسلامی و سایر ملّتهای مسلمان و غیرمسلمان میشود را یادآور شده است.

و نیز مشتمل بر راهحلّ تمامی مشکلات است، زیرا شریعت و اصول اسلام دارای احکامِ وقایعی است که پایانی ندارد.

یکی از دلایل عمومیّت و شمول نظام اسلام، آیۀ زیر است:

﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [النّحل:89]

«و [ما این] کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمانان است.»

ابن جوزی/ در تفسیر آیۀ مذکور میآورد: «یعنی قرآن کریم بیانگر تمامی امور دین است؛ یا با آوردن نص و عبارتی روشن و یا با ارجاع به آنچه که یقینی و قطعی است؛ مانند بیان رسول الله ج و اجماع مسلمانان.»([700])

3- جهانشمولی

نظام سیاسی در اسلام برخوردار از صفتی جهانی است، چون به طور یکسان برای همۀ مردم و هر زمان و مکان و امّت و شرایطی نازل شده است. بنابراین شریعت اسلام بهترین قانون برای ادارۀ امور امّت و برترین حکم در موقع ابهام و مشتبهشدن مصالح یا اختلاف در حقوق است.

جهانیبودن نظام سیاسی اسلام از نظر زمانی یعنی اینکه تا وقوع قیامت صلاحیّت دارد و از لحاظ مکانی نیز یعنی اینکه برای هریک از بخشها و اماکن جهان و نیز برای تمامی مردم با وجود اختلاف در نژاد و زبان و شرایط، متناسب و هماهنگ است.

متون شرعی فراوانی در این زمینه وجود دارد؛ از جمله:

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]

«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله بهسوی همۀ شما هستم.»

این سخن پیامبر ج بیانگر برخی از ویژگیهای دین اسلام است که فرمودند: «وَكَانَ النَّبِيُّ يُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً، وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ كَافَّةً»([701]«[هر] پیامبر فقط به سوی قوم خودش فرستاده میشد، امّا من برای تمامی مردم مبعوث گشتم.»

این ویژگی هیچ تعجّبی ندارد، زیرا دین اسلام آخرین آیین آسمانی بوده و پس از آن، دین دیگری نمیآید. بنابراین باید که متناسب با هر زمان و مکان و برای تمامی امّتها و همۀ شرایط؛ یعنی در زمان جنگ و صلح، قوّت و ضعف، ثروت و نداری و امثال آن باشد.

4- میانهروی

اسلام از لحاظ اعتقادی میانه بوده و شریعتش در میان افراط و تفریط است.

این دین در نظامهای خویش نیز میانه است؛ از جمله نظام سیاسی اسلام که نه دیکتاتوری متجاوز و نه دموکراسی سهلانگار و غافل است.

اللهـ مسلمانان را میانهرو توصیف کرده است:

﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾ [البقرة: 143]

«و اینگونه شما را امّت میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیامبر ج هم بر شما گواه باشد.»

وسط یعنی برگزیده و عادل و بهترین.

یکی از روشنترین مظاهر تناسب نظام سیاسی اسلام با خواستههای بشری، همان تعادل و میانهبودنش است. ثبات و پایداری در چیزی است که باید جاوید و باقی بماند، امّا چیزی که تغییر میکند، باید قابل انعطاف باشد.

5- واقعیبودن و تناسب با فطرت

نظام سیاسی برخوردار از این ویژگی است و امکان اجرا و تحقّق در زندگی بشری را دارد، چون دور از حقایق و امور زندگی نیست. بنابراین دین اسلام نظامی غرق در خیال و تمثیل نبوده که حقیقت نداشته باشد و فقط تصوّری ذهنی به شمار رود.

بلکه این نظام برای مردمی که در جهان واقع زندگی میکنند، تشریع شده و سرشت بشر را در نظر داشته و برخورد و رابطۀ خشک و بیروحی با آنان ندارد.

بر این اساس، نظام سیاسی اسلام برتر از نظام سیاسی افلاطون، ارسطو، افلوطین و سایر فیلسوفانی است که در عالم خیال گشته و به واقعیّت و سرشت بشر توجّهی نداشتهاند و در نتیجه، تصوّراتشان دور از حقیقت و واقع بوده است، چون نظام سیاسی این افراد بر پایۀ فرضیههای محض عقلی بوده و برخاسته از توجّه و نگاه به زندگی واقعی و مشکلات آن نیست.

یکی از بزرگترین نمودهای واقعیبودن نظام سیاسی اسلام این است که به تمامی امور خیر و شرّ زندگی واقعی و نیز گوشت و خون، روان و عقل و جسم و روح بشر توجّه نموده است. اللهأ میفرماید:

﴿لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَيۡنَآ إِصۡرٗا كَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 286]

«اللهـ هرکسی را فقط به اندازۀ توانش مکلّف میکند. آنچه [از خوبی] به دست آورده، به سود او و آنچه [از بدی] به دست آورده، به زیانش است. پروردگارا! اگر فراموش یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه نکن. پروردگارا! بارِ گران [و تکلیف سنگین] را بر [دوش] ما مگذار، چنانکه آن را بر [دوش] کسانی که پیش از ما بودند، گذاشتی. پروردگارا! آنچه توان تحمّلش را نداریم، بر [دوش] ما مگذار و ما را بیامرز و بر ما رحم فرما؛ تو مولا و سرورمان هستی، پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان.»

﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِكَ مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ١٤ ۞قُلۡ أَؤُنَبِّئُكُم بِخَيۡرٖ مِّن ذَٰلِكُمۡۖ لِلَّذِينَ ٱتَّقَوۡاْ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَا وَأَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِيرُۢ بِٱلۡعِبَادِ﴾ [آلعمران: 14-15]

«محبّت خواستنیهای [مادّی] از [جمله] زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای نشانهدار و چهارپایان و زراعت، برای مردم آراسته شده است. اینها [همه] کالا و متاع [زودگذر] زندگی دنیاست و [حال آنکه] سرانجام نیک نزد الله تعالی است. بگو: آیا شما را به بهتر از اینها خبر دهم؟ برای کسانی که تقوا پیشه کردهاند، در نزد پروردگارشان باغهایی است که از زیر [درختان] آنها نهرها روان است، در آن جاودانه خواهند بود و همسرانی پاکیزه [دارند]، و [همچنین] از خشنودی الله [برخوردارند] و اللهﻷ به [احوال] بندگان بیناست.»

برخی از متون قرآنی که بیانگر سرشت و ضعف انسان بوده و حدّ و مرز شیوۀ اسلامی زندگی را تعیین میکنند، بیان گردید و این موارد نشان از واقعیبودن شیوۀ مذکور و تناسب آن با واقعیّت فطرت انسان و میزان توان و قدرت بخشیدهشده به وی و نیز مقدار آمادگی او برای کار و تلاش دارد، به گونهای که هیچ توانی نادیده گرفته نشده و از کار و تلاش منع نگشته و انسان به آنچه در توانش نیست و با فطرت الهیاش تناسب ندارد، مکلّف نمیگردد.([702])

مبحث سوم: شریعت اسلام و نظامهای بشری

در مبحث قبلی، برخی از ویژگیهای منحصر به فرد دین اسلام و نظام سیاسی آن بیان گردید.

برای تشخیص و برتری شریعت اسلام از سایر نظامهای بشری همین کافی است که دین اسلام از جانب پروردگار و آفریدگار دانا به مصالح بندگان آمده است.

بر خلاف نظامهای بشری که دچار تمایلات، غفلت، جهل، نقصان و امثال آن میشوند.

نیازی نیست که سخن دربارۀ تفاوت دین اسلام با سایر آیینها به درازا کشد و دلایل فراوانی در این زمینه بیان گردد، زیرا موضوع مذکور برای هر فرد عاقلی روشن است و اگر ادلّۀ برتری و تشخیص شریعت اسلام بیان شود، سخن طولانی خواهد شد و در این مختصر نمیگنجد.

امّا در ادامه، به طور مختصر، ساختار سیاسی اسلام با سایر نظامهای بشری مقایسه خواهد شد:

1. در نظام سیاسی اسلام، رابطۀ میان حاکم و مردم مستقیم و بدون واسطه بوده و اسلام در میان دو نفر، قائل به هیچ نوع مانع اجتماعی یا نظامی نیست؛

2. رابطۀ سیاسی برخاسته از رابطۀ دینی است و براساس آن تعیین میگردد؛ به عبارتی دیگر، رابطۀ مسلمان با قرآن و سنّت و آموزههای آنها باعث تعیین و شناخت روابط سیاسی میشود؛

3. این رابطه مشترک بوده و همۀ مسلمانان در آن سهیم هستند. بنابراین هر مسلمانی باید دیگران را بهسوی الله تعالی فرا خواند و با توجّه به توان خویش و با استفاده از وسایل مشروع، اسلام را منتشر سازد و دولت اسلامی نیز این کار را انجام میدهد؛

4. رابطۀ مذکور مطلق بوده و مقیّد به گروه و طبقۀ خاصّی نیست و تفاوت میان حاکم و مردم فقط تفاوت از لحاظ مسؤولیّت و وظیفه است؛

5. رابطۀ سیاسی در اسلام بسیار روشن و واقعی و شفّاف است؛ برخلاف نظام تمثیلی یونانی یا ساختار نظامی روم و کاتولیک یا محدودیّت مطلقی که بر نظام ملّی غلبه دارد.([703])

مبحث چهارم: نظام قضایی در اسلام

1- مفهوم قضاء

أ- مفهوم لغوی قضاء

این واژه در اصل، مصدر فعل «قضی یقضي قضاءًا» است.

ابن فارس در این باره میگوید: «قاف، ضاد و حرف معتل [یاء]، در اصل به معنای استواری و محکمبودن و اجرای یک کار به صورت صحیح است.»([704])

قضاء یعنی حکم، ساخت، لازم و بیان.

کلمۀ مذکور در اصل به معنای قطع و جداکردن و انجام و استحکام و اجرای یک کار و فارغشدن از آن است.([705])

ب- مفهوم شرعی قضاء

یعنی تبیین حکم شرعی و الزام به آن و حلّ اختلافات.([706])

2- جایگاه و اهمّیت قضاوت

این موضوع جایگاهی بزرگ و اهمّیت فراوانی دارد، زیرا از ضروریّات حکومت و یکی از بزرگترین پایههای هر دولتی به شمار میرود و مصلحت مردم وابسته به وجود قضاوت و توجّه به آن است.

اگر قضاوت از بین برود، جامعه فرو میپاشد، کارها خراب میشود، حقوق تباه میگردد و هرج و مرج رواج مییابد.

به سبب اهمّیت این موضوع، اسلام به آن توجّه زیادی نموده و مسألۀ قضاوت را یکی از احکام مهم به شمار آورده و برای کسی که این وظیفه را عهدهدار شود، شروط ویژهای تعیین نموده تا اهدافِ مسؤولیّت قضاوت محقّق گردد.

بدون تردید صحابهش بر اجرا و انجام قضاوت در میان مردم اجماع داشته و در زمان پیامبر ج و پس از آن، اقدام به این کار کردهاند.

و در ابتدای اسلام، قدرت و نظام قضایی در اختیار خلفاء بود.

ابن خلدون/ میگوید: «در صدر اسلام، خلفاء کار قضاوت را بر عهده داشتند و آن را به فرد دیگری واگذار نمیکردند.

نخستین فردی که این وظیفه را به دیگران سپرد، سیّدنا عمر بن خطّابس بود.

دلیل اینکه قضاوت را – هرچند مربوط به خودشان میشد- به دیگران واگذار میکردند، این بود که آنان مشغول سیاست عمومی و کارهای فراوان دیگری بودند.»([707])

از آنجا که قضاوت بسیار مهم و ضروری است، احادیث فراوانی به منظور ترغیب و ترهیب در این زمینه بیان شده است. پیامبر ج دیگران را تشویق به این کار نمودند، زیرا دارای مصالحی بزرگ بوده و مهمترین آن، اجرای عدالت است.

و نیز افرادی را که تحمّل پیامدها و نتایجش را ندارند، از این مسؤولیّت برحذر داشتهاند.

رسول الله ج میفرمایند: «القُضَاةُ ثَلَاثَةٌ: قَاضِيَانِ فِي النَّارِ، وَقَاضٍ فِي الجَنَّةِ، رَجُلٌ قَضَى بِغَيْرِ الحَقِّ فَعَلِمَ ذَاكَ فَذَاكَ فِي النَّارِ، وَقَاضٍ لَا يَعْلَمُ فَأَهْلَكَ حُقُوقَ النَّاسِ فَهُوَ فِي النَّارِ، وَقَاضٍ قَضَى بِالحَقِّ فَذَلِكَ فِي الجَنَّةِ»([708] «قاضیان بر سه گونهاند: دو نوعشان در آتش و یکی در بهشت خواهد بود؛ مردی که دانسته به ناحق حکم کرده، در آتش است و حاکمی که نمیداند و حقوق مردم را تباه میسازد نیز به دوزخ میرود، امّا داوری که به حق حکم نموده، وارد بهشت میشود.»

همچنین فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ القَاضِي مَا لَمْ يَجُرْ، فَإِذَا جَارَ تَخَلَّى عَنْهُ وَلَزِمَهُ الشَّيْطَانُ»([709]«قطعاً اللهﻷ به همراه قاضی است تا زمانی که ستم نکند، امّا وقتی ستم نماید، الله متعال او را رها میکند و شیطان همراهش میشود.»

عالمان نیز مطالبی دربارۀ موضوع مذکور بیان کردهاند؛ سرخسی/ میگوید: «قضاوت به حق باعث اجرا و آشکارساختن عدالت میشود و آسمانها و زمین بر پایۀ عدالت برقرارند. قضاوت به حق سبب نابودی ظلم و ستم میگردد و هر فرد عاقلی خواهان همین مطلب است. علاوه بر این، باعث میشود تا حقّ مظلوم از ظالم گرفته شود و به مستحقّش برسد و نیز امر به معروف و نهی از منکر است.

هدف از بعثت پیامبران و رسولان† داوری براساس حقّ و عدالت در میان مردم بود و خلفای راشدش به این امر پرداختند.»([710])

به همین سبب، بسیاری از عالمان وظیفۀ قضاوت را پذیرفتند و عدالت را برپا ساخته و پرچمش را برافراشتند.

و به دلیل بزرگی و اهمّیت جایگاه قضاوت، عالمان فراوانی از پذیرش این مسؤولیّت سر باز زدند.([711])

3- مقاصد و اهداف قضاوت

با بیان مطالب پیشین، بخشی از اهداف این موضوع روشن گردید و در ادامه، مهمترین مقاصد قضاوت به طور مختصر بیان میشود:

1. حلّ اختلافات از طریق صلح یا حکم قطعی و لازمِ قضایی؛

2. گرفتن حقوق از فرد ستمکار و رساندن آن به انسان مستحق؛

3. توجّه به اموال یتیمان، دیوانگان و بیخردان و منع آنان از تصرّف در اموالشان به سبب نادانی یا امثال آن؛

4. مبارزه با فساد و مجازات مفسدان بهوسیلۀ کیفرهای شرعی و بازدارنده؛

5. برپایی عدالت و یاری مظلوم و اجرای نظم؛

6. اجرای وصیّتها براساس شروط وصیّتکنندهها و احکام شرعی؛

7. توجّه به وقفها و رشد و حفاظت آنها و رساندن فوایدشان به افراد مستحق؛

8. اجرای احکام شرعی در حوزۀ ازدواج و طلاق و امور مربوط به آنها؛ همچون سرپرستی اشخاص بیسرپرست و امثال آن که احوال شخصیّه نامیده میشود؛

9. توجّه به مسائل خونخواهی؛ مانند قصاص و جراحت و امثال آن؛

10. اثبات شایستگی و عدالت شاهدان و تغییر آنان در صورت یقین به بیعدالتیشان.

مقاصد و اهداف قضاوت به طور خلاصه بیان گردید.([712])

4- شروط قضاوت

چنانکه بیان شد، کار قضاوت مقام و منصبی بسیار مهم بوده و به همین سبب، عالمان براساس قرآن و سنّت، چندین شرط را برای قاضی تعیین کردهاند.

مهمترین شروط قاضی، عبارت است از: اسلام، بلوغ، عقل، آزادی، عدالت، عفّت و پاکدامنی، امانتداری، عالم بودن به احکام شرعیِ برگرفتهشده از قرآن و سنّت، آگاه بودن به اجماع و قیاس و نیز دارای حواسّی سالم از لحاظ شنیداری، گفتاری و دیداری باشد تا امور را بفهمد و درک کند.

این شروط در حدّ امکان معتبر است و از این رو، لازم است که فرد بهتر و شایستهتر به عنوان قاضی تعیین شود.

ارکان و اصول شروط مذکور که باید در وجود قاضی باشد، عبارتند از:

قدرت و امانت، زیرا الله متعال میفرماید:

﴿يَٰيَحۡيَىٰ خُذِ ٱلۡكِتَٰبَ بِقُوَّةٖۖ ﴾ [مريم: 12]

«[اللهﻷ فرمود:] ای یحیي! کتاب [تورات] را با قوّت [و جدّیّت] بگیر.»

﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِۚ﴾ [ص: 26]

«ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه [فرمانروا] قرار دادیم، پس به حق در میان مردم داوری کن و از هوای [نفس] پیروی نکن که تو را از راه الله گمراه میکند.»

قاضی نیاز دارد که آنچه حکم میکند را اجرا نماید و در صورتی که قدرت نداشته باشد، احکام اجرا نمیگردد و حقوق تباه میشود.

قضاوت بیش از هرچیز دیگری، نیاز به صفت امانت دارد. اگر قاضی امین نباشد و از الله تعالی نترسد و امور حرام و ناجایز را حلال و جایز بداند، قطعاً حقوق را به منظور تمایلات خویش و کسب دنیا، تباه ساخته و آنها را به افراد مستحق نمیرساند.([713])

5- آداب قاضی

عالمان از آدابی نام بردهاند که شایسته است قاضیان برای اینکه قضاوتشان کامل و باهدف و بدون ضرر و فساد گردد، برخوردار از آنها باشند. برخی از این آداب عبارتند از:

1. قاضی باید دوراندیش و بردبار باشد؛ به عبارتی دیگر قوی، امّا بدون خشونت و نرمخو، امّا بدون ضعف باشد؛

2. شایسته است که صبور و پایدار و استوار باشد؛

3. زیرک و هوشیار باشد و دچار غفلت نشود و فریب نخورد؛

4. عفیف و پرهیزگار و دور از آرزوها و تمایلات باشد؛

5. راستگو و بدون نیرنگ باشد؛

6. صاحبِ نظر و مشورت و استخاره و نه ستمکار و بیدادگر و خودرأی باشد؛

7. آگاه به قضاوت و آداب آن و نیز عالم به احکام قاضیان پیش از خود باشد تا برای حکم و نظر دربارۀ وقایع جدید، از آنها استفاده کند؛

8. برای قاضی مستحب و شایسته است سرپرستی شهری را بپذیرد که از رسومش باخبر است و از فقیهان و بزرگان و عادلان آن شهر بپرسد تا از شرایط آگاه شود و برای اصلاح شهر و ... از آنان کمک گیرد؛

9. در بهترین شرایط و حالات در میان مردم رود و نه در حالت خشم و ناراحتی و گرسنگی یا زمانی که گرفتار کار مهمّی است. همچنین تحت تأثیر حالات خاصّی؛ مانند خشنودی و خشم یا پسندیدن و نپسندیدن امور قرار نگیرد؛

10. از اللهﻷ درخواست کمک نماید و بسیار بر او توکّل کند و مسئلت و دعا نماید تا وی را به حقیقت رهنمون سازد و از خطا و لغزش حفاظت کند؛

11. از مواضع شکّ و تردید و اموری که هیبت و جوانمردیاش را از بین میبرد، دوری نماید؛

12. متواضع و دارای عزّت نفس باشد؛

13. بدون تکلّف و ظاهرسازی، متوجّه لباس و مسکن خویش به گونهای که متناسب با شرایط و زمانهاش گردد، باشد؛

14. باید دفتر و دیوان ثبت داشته باشد و برای ثبت مطالب و جزئیّات دقّت نماید؛

برخی از آداب قاضی که شایسته است برخوردار از آنها باشد، بیان گردید، امّا جزئیّات بسیاری در این زمینه وجود دارد که بیانشان به درازا میکشد.([714])

6- شرایط مردم در کار قضاوت

در مبحث بررسی جایگاه و اهمّیت قضاوت، مطالبی در این باره بیان گردید، امّا به طور مختصر میتوان گفت که:

1. برای برخی از مردم جایز نیست که این کار را بر عهده گیرند؛ یعنی افرادی که آگاه به قضاوت نبوده و شروط آن را ندارند؛

2. قضاوت برای برخی از افراد جایز است، امّا واجب نیست؛ یعنی اشخاصی که عادل و مجتهدند، ولی افراد دیگری مانند آنان وجود دارد؛

3. برای برخی از مردم واجب است که قاضی شوند؛ یعنی افرادی که شایستۀ این کارند و شخص دیگری مانندشان وجود ندارد تا وظیفۀ مهمّ قضاوت را بر عهده گیرد و در نتیجه، بر وی واجب میگردد، چون این کار واجب کفایی است و اگر فرد دیگری نباشد، انجام آن بر او لازم است؛ مانند سایر واجبات کفایی.([715])

7- استقلال قضاوت در اسلام

دین اسلام بر استقلال قضاوت و قاضی تأکید فراوانی نموده است.

هدف از این کار، استواری و حفاظت قضاوت و قاضی و نیز آزادی وی در حکم و اثبات حقیقت و منع دخالت در احکام وی و دورساختنش از عوامل تأثیرگذار بیرونی و سیاسی و فردی است.

زیرا قاضی پناهگاه مظلومان و مأمن ستمدیدگان و دادگر مستحقّان و کوبندۀ باطلان و ستمگران بوده و وظیفه دارد که حقوق را به صاحبانش برگرداند و بدون هیچ نوع عامل تأثیرگذار عمومی و خصوصی، حکم به حقیقت نماید.

اللهـ میفرماید:

﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾ [المائدة: 8]

«دشمنی با گروهی، شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت نمایید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.»

﴿وَأَنِ ٱحۡكُم بَيۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾ [المائدة: 49]

«و در میان آنان [یهود] براساس آنچه الله [در قرآن] نازل کرده است، حکم کن.»

﴿وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا﴾ [النّساء: 105]

«و مدافع [و حمایتکنندۀ] خائنان مباش.»

بر این اساس، برای حاکم و امیر جایز نیست که ارادۀ خویش را بر قاضی تحمیل کند، امّا اگر بداند که از راه حقیقت منحرف شده و در این زمینه مطمئن باشد، میتواند او را برکنار نماید.

علاوه بر این، در تاریخ اسلامی از همان ابتدای اسلام تاکنون شواهد فراوانی وجود دارد که بیانگر استقلال قضاوت و پاکی قاضیان اسلامی است.([716])

مبحث پنجم: نظام شورایی در اسلام

گفتار اول: مفهوم شورا

1- مفهوم لغوی شورا

اصل این واژه، شین، واو، راء؛ «شور» است.

ابن فارس میگوید: «شین، واو و راء دو معنای اصلی دارد؛ اول اینکه به معنای آغازنمودن و آشکارساختن و بیان یک چیز بوده و دوم اینکه به معنای گرفتن یک چیز است.»([717])

وی در ادامه چنین میآورد: «برخی از زبانشناسان گفتهاند: "شاورتُ فلانًا في أمري؛ از فلانی در این کارم مشورت گرفتم" از همین نوع بوده و بنا بر قولی، این واژه از "شور العسل؛ گرفتن و چیدن عسل" مشتق شده، گویی که فرد مشورتکننده نظر و دیدگاه دیگران را میگیرد.»([718])

بنابراین معانی مشورت و شوری همان آشکارساختن و ارائه و بیرونکشیدن یک شیء است.

وجه مناسبت اینکه شوری از «شور العسل» گرفته شده این بوده که مشورتگیرنده همچون زنبور عسل است که در اطراف انواع شیرینیها و میوهها میگردد تا از آنها تغذیه کند.

و مشورت انسان به مانند عسل که چکیده و عصارۀ غذاست، بوده و از این رو، مشورتگیرنده دیدگاه مشاور را میگیرد، همانگونه که عسل را از داخل کندو برمیدارد و آن را از موم و سایر مواد پاک میسازد.([719])

2- مفهوم اصطلاحی شورا

برای این اصطلاح چندین تعریف بیان شده است.

در تعریف آن میتوان گفت: مشورت یعنی گرفتن نظر و دیدگاه صاحبنظران و بررسی و مقایسۀ آنها برای رسیدن به حقیقتِ موضوعی از مسائل.([720])

یا اینکه: مشورت یعنی دیدگاه صاحبنظران در امور برای روشنشدن و ابراز مصلحت شرعی.([721])

بر این اساس، مشورت از دو طرف شکل میگیرد؛ یکی که مشورت میدهد و دیگری که میشنود و از این طریق، یک دیدگاه ترجیح مییابد و آرای متفاوتی دربارۀ موضوع مورد مشورت ردّ و بدل میشود.

هدف از این گفتگو، بررسی آرا و گرفتن یک تصمیم و انتخاب یک نظر است پیش از اینکه انسان به تنهایی و فقط براساس دیدگاه خودش تصمیم بگیرد و کاری انجام دهد.

بلکه پس از مشورت و گرفتن دیدگاه افراد مورد اعتماد، اقدام به انجام کار میکند.

علاوه بر این، مشورت؛ بهویژه در امور عمومی با رجوع به آرای افراد آگاه و کسانی که شناخت و تجربه دارند یا اشخاصی که دربارۀ موضوع مورد مشورت متخصّص هستند، صورت میگیرد؛ مثلا در موارد پزشکی، از پزشکان و در موارد نظامی، از لشکریان و در سایر امور که نیاز به مشاوره است نیز از افراد متخصّص مشورت گرفته میشود، چون زمینههای مشورت متعدّد و متنوّع و شامل تمامی حوزههای زندگی بشری است؛ فرقی نمیکند که در زمینۀ حکومت، قضاوت، اداره، خانه یا امور خصوصی باشد.([722])

گفتار دوم: شوری از دیدگاه قرآن کریم

اصطلاح «شوری» به همان معنای عام خود که مربوط به نظام حکومتداری در اسلام است، در دو آیه از قرآن کریم بیان شده است:

1. در سورۀ مکّی «شوری» که پیش از هجرت و تشکیل دولت اسلامی نازل شد:

﴿وَٱلَّذِينَ ٱسۡتَجَابُواْ لِرَبِّهِمۡ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾ [الشّورى: 38]

«و کسانی که [دعوت] پروردگارشان را اجابت کردند و نماز را برپا داشتند و کارهایشان در بین آنان، به [صورت] مشورت است و از آنچه به آنان روزی دادهایم، [در راه الله] انفاق میکنند.»

شیخ عبدالرّحمان بن سعدی/ در تفسیر این آیۀ شریفه میگوید: «﴿أَمۡرُهُمۡ﴾؛ یعنی امور دینی و دنیوی، ﴿شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾؛ یعنی اینکه کسی از آنان در اموری که مشترک در میانشان است، خودرأی و مستبد نیست و این ویژگی قطعاً برخاسته از اجتماع، الفت و دوستی آنان است. از نشانههای کمال دانایی و عقلشان این است که هرگاه ارادۀ انجام امری از امور محتاج به فکر و نظر را کنند، با یکدیگر جمع شده و مشورت و بررسی میکنند و زمانی که مصلحت برایشان آشکار گردد، آن را غنیمت شمرده و انجام میدهند؛ مانند مشورت در جنگ و جهاد و تعیین امیر یا قاضی و ...»([723])

با توجّه به آیۀ مذکور، برایمان روشن گشت که الله تعالی صفات اساسی و منحصر به فرد مؤمنان را بیان نموده و آنان را توصیف کرده است؛ از جمله اینکه با یکدیگر مشورت میکنند و این مطلب نشان میدهد که مشورت از ویژگیهای مسلمانان بوده و باید آراسته به این صفت باشند؛ فرقی نمیکند که یک گروه و بدون دولت و حکومت باشند؛ مانند شرایط مسلمانان در مکّه، یا اینکه دارای دولت و حکومت باشند؛ همچون شرایطشان در مدینه پس از هجرت.

برخی از پژوهشگران با تدبّر در آیۀ مورد بحث نتیجه گرفتهاند که مشورت ویژگی حتمی و لازمی مؤمنان؛ به مانند نماز است و همانگونه که مسلمان اجازۀ ترک نماز را ندارد، نمیتواند مشورت را رها کند؛ بهویژه در امور مربوط به مصالح عمومی. نکتۀ مذکور زمانی تقویت میشود که میبینیم اللهـ صفت مشورت را پس از نماز که ستون دین به شمار میرود و قبل از زکات، بیان فرموده و این مطلب بیانگر اهمّیت مشورت است.([724])

2. آیۀ مدنی زیر از سورۀ «آلعمران»:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَوَكِّلِينَ﴾ [آلعمران: 159]

«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن و زمانی که تصمیم گرفتی، بر الله توکّل کن، زیرا اللهأ توکّلکنندگان را دوست دارد.»

در این آیۀ شریفه، الله تعالی به پیامبر گرامی اسلام ج فرمان میدهد با مؤمنانی که همراه ایشان هستند، مشورت نمایند. الله متعال به رسول الله ج چنین دستوری میدهد با وجود اینکه ایشان برخوردار از عقلی کامل، رأی و نظری محکم و استوار بوده و وحی بر این انسان بزرگ نازل شده و اطاعت از ایشان بر مردم – خواسته یا ناخواسته- لازم بوده است، پس تکلیف دیگران در این زمینه چیست؟!([725])

این فرمان الهی در سیاق و لابلای ارشاد پیامبر ج برای محبّت و دوستی با مسلمانان و توصیف ایشان به عنوان رئیس دولت اسلامی نیز آمده است. صفت مشورت در آنجا همراه با ویژگی مهربانی و نرمخویی پیامبر ج و دوری ایشان از خشونت و تندی و نیز بیان عفو و بخشش لغزشهای مسلمانان و طلب آمرزش برای آنان آمده است. بر این اساس ظاهر آیه نشان میدهد که مشورت باعث میشود رئیس دولت، محبوب و مورد پسند عموم مردم گردد.([726])

کسی که به موضوع مشورت از دیدگاه قرآن کریم و نیز نتایج مفید آن توجّه نماید، قطعاً به اهمّیت و جایگاه این اصل مهم در نظام سیاسی اسلام پی خواهد برد و در این زمینه، هیچ تردیدی نخواهد داشت. میتوان اهمّیت مشورت را چنین خلاصه کرد:([727])

1. توصیف مؤمنان با ویژگی مشورت در میان دو رکن مهم از ارکان اسلام؛ یعنی نماز و زکات آمد، چنانکه در توضیح آیۀ 38 سورۀ «شوری» این نکته بیان گردید. آوردن مطلب مزبور با چنین اسلوب و سیاقی بیانگر اهمّیت فراوان و بزرگی آن است.

2. اگر کاری از طریق مشورت صورت گیرد، ضریب خطا و اشتباه در آن کمتر، ولی رسیدن به حقیقت بیشتر میشود. فرد حاکم هر اندازه که عاقل و آگاه و باتجربه باشد، بازهم محدود به نقائص بشری خویش است که هرگز از وی جدا نمیشوند.

3. در حقیقت، مشورت نوعی تقسیم کار و مسؤولیّت است و نتیجهاش هرچه باشد، بر دوش یک نفر نیست، بلکه همگی در آن سهیمند و اگر نتیجهاش برخلاف میلشان باشد، یکدیگر را سرزنش نمیکنند و اختلافی پیش نمیآید.

4. در جامعهای که مشورت براساس شریعت صورت گیرد، افرادش در برابر مسائل دینی و دنیوی خویش احساس مسؤولیّت میکنند و این جامعه از کممسؤولیّتی یا نبود آن در مسائل مهم و ضروری مسلمانان رنج نمیبرد.

5. مشورت باعث حفاظت جامعه از اضطراب و پریشانی شده و اعتماد را در میان حاکم و مردم ایجاد میکند و در نتیجه، کینهها را از بین برده و قطع رابطه و اختلافها را میزداید. مشورت دریچه و سوپاپ اطمینان و مانع فتنهها و آشوبهاست، زیرا از این طریق، مسائل و موضوعات توسّط صاحبنظران و عالمان و بزرگان بررسی میشود و در نتیجه، به آنها عمل میشود یا اینکه ترک میگردند، که در هردو حالت، اشخاص راحت و آسودهاند و کینهها از بین میرود و بدین وسیله، ارتباط، برادری، محبّت، الفت و مهربانی میان حاکم و مردم در جامعه آشکار و برقرار است.

6. تاریخ نشان میدهد بهترین دوران مسلمانان زمانی بوده که شریعت الهی اجرا شده و اصل مشورت در زندگیشان رعایت گشته است، امّا بدترین احوال هنگامی بوده که مشورت رعایت نگشته و خودرأیی و دیکتاتوری که منجر به اختلافات و فتنههای زیادی شده، در جامعۀ اسلامی منتشر و هویدا بوده است.([728])

گفتار سوم: نمونههایی تجربی و اجرایی از مشورت در قرآن کریم

در قرآن مجید، فقط همان دو آیه که بیان گردید، دربارۀ اهمّیت مشورت نیامده، بلکه در آیات دیگری نیز به این اصل مهم اشاره شده است.

سخن فوق بدین سبب گفته شد که بسیاری از نویسندگان تنها همان دو آیه و تفسیر و احکام آنها را در مورد مشورت از دیدگاه قرآن کریم نقل میکنند.

بدون تردید دو آیه فوق در این زمینه، بسیار صریح بوده و عین مطلب را بیان کردهاند.

امّا قرآن مجید در بسیاری دیگر از سورهها و آیاتش، به این موضوع اشاره کرده است؛ از جمله:

1- گفتگوی پروردگار جهان با فرشتگان در ابتدای آفرینش انسان

﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠ وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾ [البقرة: 30-31]

«و [به یاد آور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار خواهم داد، [و فرشتگان] گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که در زمین فساد و خونریزی کند؟! ما تسبیح و حمدت را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم. پروردگار فرمود: یقیناً من میدانم آنچه را شما نمیدانید. و همگی نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید.»

گفتگوی فوق شامل نوعی مشورت بوده و هدف از آن در ابتدای آفرینش، این بود که از همان آغاز مردم آن را مدّ نظر داشته باشند و نیز به منظور گرامیداشت فرشتگان، از آنان مشورت گرفته شد. بنابراین نوعی آموزش در شکل و قالب گرامیداشت بود. و همچنین برای اینکه مشورت در کارها اجرا شود و فرشتگان از حکمت دقیق و پنهان الهی آگاه گردند.

بر این اساس، مشورت از نخستین قوانین اجتماعی است که اللهﻷ آن را برای مخلوقاتش مشروع ساخت تا از آن پیروی نموده و از این طریق، راه یابند.([729])

2- مشورت ابراهیم÷

الله متعال میفرماید:

﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡيَ قَالَ يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ قَالَ يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾ [الصّافات: 102]

«سپس هنگامی که [فرزندش] با او به [سنّ] سعی و کوشش [یا به جایگاه سعی] رسید، گفت: ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظرت چیست؟! گفت: پدرم، به آنچه مأمور شدهای عمل کن، اگر الله بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.»

موضوع مذکور روشن و حتمی بود، امّا بازهم سیّدنا ابراهیم با پسرشإ مشورت نموده و میگوید:

﴿يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ﴾

«ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظر تو چیست؟!»

و پسر پاسخ میدهد:

﴿يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِيٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾

«پدرم! به آنچه مأمور شدهای، عمل کن، اگر الله بخواهد، مرا از صابران خواهی یافت.»

عبارات فوق نشان میدهد که تصمیم بر اجرای خواسته و آشکاربودن جوابش مانع مشورت نمیشود، زیرا ابراهیم÷ فرمان قربانیکردن پسرش را – نه از طریق مشورت- گرفت و تصمیم قطعی بر این کار داشت، امّا با وجود این، باادبی و آگاهبودن او از تأثیر این کار باعث شد که از پسرش مشورت گیرد و گفت:

﴿يَٰبُنَيَّ إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ﴾

«ای فرزندم! من در خواب دیدم که تو را قربانی میکنم، ببین که نظر تو چیست؟!»

کسی که در امور واضح و روشن، عادت به مشاوره دارد، قطعاً در مسائل پنهان و مبهم نیز با دیگران مشورت میکند. اینکه مشورت در مسائل قطعی و روشن، قانونی و پسندیده و مفید است، بیانگر ضرورت و لزوم و اولویّت آن در امور مبهم و مواردی است که آرا و احتمالات فراوانی دربارۀ آنها وجود دارد.([730])

علاوه بر این، نمونههای اجرایی دیگری از مشورت، در قرآن کریم وجود دارد که بیان آنها در این مختصر نمیگنجد.

گفتار چهارم: شیوۀ مشورت در اسلام

عبارتی از قرآن و سنّت وجود ندارد که روش و طریقۀ اجرای مشورت را برای ما روشن و معیّن سازد.

همچنین نصّی وجود ندارد که مسلمانان را ملزم به تعیین تعداد معیّنی از افراد برای مشورت نماید یا اینکه ویژگیهایشان و شیوۀ مشورت با آنان را بیان کند.

این موارد بیانگر انعطاف و آسانگیری دین اسلام است. بنابراین مشورت وابسته به مصلحت زمانی و مکانی و بر حسب شرایط جوامع است.

بر این اساس، دانسته میشود که مهم اجرای مشورت در جامعۀ اسلامی با هر وسیلۀ ممکن که مخالف شریعت نباشد، است.([731])

گفتار پنجم: مشورت و دموکراسی

مسلمانان در زندگی خویش، مشورت را به عنوان روشی صحیح پذیرفته و بر آن اعتماد دارند و – چنانکه بیان گردید- مشورت یعنی پرسش و بررسی دیدگاه عالمان و افراد باتجربه و امانتدار برای رسیدن به حقیقت.

مشورت در موضوعی که نصّی شرعی دربارۀ آن آمده، ممنوع است، «زیرا هیچ اجتهادی در جایی که نص آمده، صحیح و جایز نیست.»

بلکه مشورت در امور عمومی و نیز در متونی که نیاز به اجتهاد شرعی دارند، جایز است.

جهان غرب در زندگی خویش «دموکراسی«را به عنوان قانون و نوعی روش پذیرفتهاند. این واژه برگرفته از «Demes» و «Cratos» یعنی حکومت فرومایگان بوده و ضدّ آن، اصطلاح «اشرافی» به معنای حکومت نجیبزادگان است. سپس از لحاظ سیاسی به معنای حکومت مردم آمده و در تعریفش گفتهاند: «ارادۀ عمومی مردم، اصل قدرت است و مردم صاحب قدرت و سروری هستند.»

دموکراسی پس از تجربههای فراوانی، اشکال مختلفی به خود گرفته و در ساختار سیستم سرمایهداری تکثّرگرا که به دنبال حکومت مردم از طریق انتخاب نمایندگان و حاکمانشان و آزادی آنان و نیز در قالب حکومت سوسیالیستی تکحزبی آشکار شده و این قانون تقریباً در اروپا از بین رفته و فقط در دو کشور چین و کوبا اجرا میشود که در آنجا نیز رو به زوال و نابودی است.

مشورت در برخی امور با دموکراسی، مشترک و در برخی موارد، متفاوت است. این دو معیار در موارد زیر با یکدیگر مشترک هستند:

1. نامزدی رئیس جمهور و انتخاب آن از میان مردم؛

2. ردّ و ترک تمامی انواع حکومت مطلق یا دیکتاتوری و قبیلهای و مذهبی -همچون حکومت کاهنان و روحانیان-، زیرا اسلام دین کهانت و روحانیّت نیست و مردان و هیئات مذهبی در آن جایگاهی ندارند، بلکه در اسلام، عالمان و فقیهانی وجود داشته و هر مسلمانی مرد دین است؛

3. تعدّد گروههای اسلامی در چارچوب دین و تعدّد احزاب دموکراسی در محدودۀ احکام قوانین و پیمانها؛

4. اثبات مالکیّت فردی -در ضمن آموزههای اسلامی برای تحقّق مصالح اجتماعی- در کار مشورت و در چارچوب احکام قوانین و برای مصلحت گروه در نظام دموکراسی؛

5. دادن آزادیهای عمومی؛ بهویژه آزادیهای سیاسی در ساختار نظام کلّی و عمومی؛

6. انتخاب نمایندگانی از طرف مردم برای بیان دیدگاهها و نظرات.

امّا از چندین جنبه با یکدیگر تفاوت دارند:

1. مشورت براساس وحی الهی است و مخالفت با آن، معصیت به شمار میرود، زیرا مخالفت با حکم شرعی است، ولی اصول و قوانین دموکراسی را مردم تعیین میکنند و مردم گاهی اوقات مرتکب اشتباه شده و در برخی موارد، به حقیقت میرسند؛

2. مشورت در اختیار و قدرت مردم و نه به معنای برتری و سروری آنان است، چون از دیدگاه اسلام، برتری و سیادت از آنِ شریعت و حقّ انتخاب و قدرت برای مردم و در اختیار حاکمان و نمایندگانشان است، امّا در نظام دموکراسی هم قدرت و انتخاب و هم سیادت و برتری از آنِ مردم است؛

3. مشورت متّکی بر تشکیل و تربیّت شهروندان براساس آموزههای دینی؛ بهویژه دین اسلام است؛ آن هم تربیّتی که بر پایۀ خشیت و تقوای الهی، خیرخواهی برای حاکم و صراحت در سخن با رعایت شرایط ادب و حکمت باشد. بنابراین مشورت رابطهای اخلاقی در میان حاکم و مردم است؛

4. قوانین و احکام و مقرّرات مشورت برگرفته از قرآن و سنّت و نیز اجماع و فهم مجتهدان با بررسی اصول اسلام در مسائلی که امّت با آنها روبرو میشود، است؛

امّا نظام دموکراسی این موضوع را به مردم واگذار نموده و بر پایۀ دلایل و مدارک ثابتی نیست، زیرا نظر مردم در مواقع مختلف تغییر میکند.

5. از دیدگاه اسلام، لازم است که آزادی از چارچوب ارزشهای والا و اخلاق اسلامی خارج نشود؛ یعنی مقیّد و مشروط به اوامر و نواهی الهی است.

ولی در سیستم دموکراسی، آزادی محدود به ارزشهایی است که مردمِ جامعه آنها را پذیرفتهاند؛

6. شریعت اسلام، قدرت اجرایی مردم را محدود ساخته و حقّ انتخاب قوانین از اجتهادات فقیهان را برای مردم، به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان آنان و یا از طریق حاکم میدهد، چنانچه در قاعدهای شرعی آمده است که: «دیدگاه و نظر حاکم اختلاف را از بین میبرد.»، امّا دموکراسی مردم را منبع تمامی قدرتها و انتخابها میداند.

علاوه بر این، دموکراسی از لحاظ اجرایی اشکال متفاوتی به خود گرفته است؛ مثلاً روش نیابتی و جانشینی که انتخابکنندگان میتوانند اعمال انتخابشدهها را تحت نظر داشته باشند یا آنان را برکنار کنند، یا به شکل رأیگیری مردمی و عمومی و تدوین قوانین و ارائۀ آن به مجلس نمایندگان و دادن رأی و تصویب آن، و به روش همهپرسی ملّی و نیز به شکل اعتراض مردم بر قوانین به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان.

از دیدگاه اسلام، روش مشورت میتواند در چارچوب اسلام و قوانین و اجرای احکام شرعی، پیشرفت نماید و تغییر کند تا به دیدگاه صحیحتر برسد و به آن اعتماد و قناعت گردد.

همچنین ایرادی ندارد که از نظم و شیوههای جدید دموکراسی؛ همچون انتخاب نمایندگان مردمی و تشکیل مجلس عالمان و بزرگان و افراد باتجربه و سیاستمداران و رئیسان و قاضیان و ... پیروی نماید و اجرای دیدگاه اسلام در اختیار حاکم باشد و قوانین و مقرّراتی در چارچوب عام و کلّی اسلام تعیین گردد.

امّا به سبب وجود لغزشها و اموری منفی در نظام دموکراسی؛ اسلام همواره مکر و نیرنگ، تحقیر دیگران و فتنه، خریدن آرا و به بازیگرفتن انسانها و نیز غافلساختن مردم و سوء استفاده از آنان را ممنوع میداند.([732])

گفتار ششم: نمونههایی از اجرای مشورت در سیرۀ پیامبر ج

در سیرۀ نبوی، نمونههای بسیاری از مشورت وجود دارد. رسول الله ج هرگاه در کاری نیاز به مشاوره داشتند، با یاران خویش گفتگو و مشورت نموده و آرای آنان را بررسی میکردند تا فرمان پروردگارشان را اجرا و پذیرفته باشند که میفرماید:

﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آلعمران: 159]

«و در کارها، با آنان مشورت کن.»

الله تعالی به پیامبر ج اجازۀ مشورتگرفتن داد درحالی که ایشان با وجود وحی آسمانی، به این کار نیازی نداشتند، زیرا خواست تا نفوس صحابهش با یکدیگر مقایسه و هماهنگ گردد و سنّت مشاوره پس از پیامبر ج باقی بماند، چون قوم عرب به شدّت از خودرأیی و از رئیسی که برایشان در امور عمومی سهم و حقّی قائل نمیشد، بیزار و متنفّر بودند.

یکی از نمونههای مشورت رسول الله ج با صحابه، ماجرای اسیران بدر است؛ در صحیح مسلم، از ابن عبّاسب چنین روایت شده است: «وقتی آنان را به اسارت گرفتند، پیامبر ج به ابوبکر و عمرب فرمودند: «مَا تَرَوْنَ فِي هَؤُلَاءِ الْأُسَارَى؟"؛ «نظر شما دربارۀ این اسیران چیست؟"»

سیّدنا ابوبکرس پاسخ داد: ای رسول الله ج! این افراد پسرعموها و خویشاوند ما هستند، به نظر من، از آنان فدیه بگیرید که این باعث قدرت ما علیه کفّار میشود و امید است که الله تعالی آنان را برای پذیرش اسلام هدایت نماید.

پیامبر ج فرمودند: «مَا تَرَى يَا ابْنَ الْخَطَّابِ؟»؛ «ای پسر خطّاب! دیدگاه تو چیست؟»

سیّدنا عمرس گفت: نه، سوگند به الله، ای رسول الله ج! من نظر ابوبکرس را نمیپذیرم. از دیدگاه من، به ما اجازه دهید که گردنهایشان را بزنیم؛ مثلاً به علیس اجازه دهید که گردن عقیل را بزند و به من اجازه دهید که گردن فلانی -خویشاوند عمرس- را قطع کنم، زیرا این افراد پیشوایان و بزرگان کفر هستند.

[سیّدنا عمرس میگوید:] سپس پیامبر ج سخن ابوبکرس را پذیرفته و آنچه من گفتم را نپسندیدند.

فردا که آمدم، دیدم رسول الله ج و ابوبکرس نشسته هستند و گریه میکنند. پرسیدم: ای رسول الله ج! به من خبر دهید که چرا شما و رفیقتان گریه میکنید؟ اگر بتوانم که با شما گریه میکنم و گر نه، اظهار همدردی و تظاهر به گریه خواهم کرد.

پیامبر ج فرمودند: «أَبْكِي لِلَّذِي عَرَضَ عَلَيَّ أَصْحَابُكَ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ، لَقَدْ عُرِضَ عَلَيَّ عَذَابُهُمْ أَدْنَى مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ»؛ «بدین سبب میگریم که یارانت پیشنهاد دادند از آنان فدیه بگیرم، بدون تردید عذابشان نزدیکتر از این درخت، بر من عرضه شد.» درختی که نزدیک پیامبر ج بود. و الله تعالی آیات زیر را نازل فرمود:

﴿مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ يُثۡخِنَ فِي ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٦٧ لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ٦٨ فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ٦٩ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّمَن فِيٓ أَيۡدِيكُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن يَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِي قُلُوبِكُمۡ خَيۡرٗا يُؤۡتِكُمۡ خَيۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [الأنفال: 67-70]

«هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، شما [با گرفتن فدیه از اسیران] متاع دنیا را میخواهید و اللهأ [سرای] آخرت را [برایتان] میخواهد و الله متعال شکستناپذیر [و] حکیم است. اگر حکم پیشین الهی نبود [که غنیمت و فدیۀ اسیر حلال است]، قطعاً در آنچه گرفتید، عذاب بزرگی به شما میرسید. پس از آنچه غنیمت گرفتهاید، حلال پاکیزه بخورید و از الله بترسید، همانا الله تعالی آمرزندۀ مهربان است. ای پیامبر ج! به اسیرانی که در دست شما هستند، بگو: اگر اللهﻷ در دلهایتان خیری سراغ داشته باشد، بهتر از آنچه از شما گرفته شد، به شما خواهد داد و شما را میآمرزد و الله متعال آمرزندۀ مهربان است.»([733])

در این ماجرا و موارد دیگر، پیامبر ج اصل مشورت را در گفتگوهای خویش ثابت نمودند، چون این کار باعث نزدیکشدن دلها به یکدیگر، گرفتن و فهم حقیقت با بررسی آرا، آگاهی از افکار مردان و شناخت ارزش و منزلتشان میشود، زیرا دیدگاه و نظر، عقل صاحبش را برای انسان نشان میدهد، چنانچه آینه چهرۀ فردی که در روبرویش است را هویدا میسازد.

همچنین مشورت پیامبر ج با صحابه، باعث اعتماد به نفس و اطمینانشان شده و این کار یعنی اینکه رسول الله ج آنان را خاستگاه آرای استوار و محلّ اخلاص و رازداری میدانند.

چه مقام و منزلتی بزرگتر از جایگاه قومی که پیامبر ج دیدگاهشان را دربارۀ امری پرسیده و بررسی نمودهاند درحالی که ایشان با وجود وحی آسمانی -چنانکه قبلا بیان گردید- و نیز با دارابودن فکری والا و بصیرتی کامل، از این کار بینیاز بودند؟!

به همین سبب، یاران پیامبر ج و فرماندهان بزرگ اسلام، پس از ایشان سنّت مشاوره را رعایت نمودند؛ مثلاً سیّدنا ابوبکر صدّیقس بسیار آگاه به شریعت و امور سیاسی بوده و در این زمینه، برخوردار از جایگاه والایی بود، امّا با وجود این، فقط پس از بررسی آرای گروهی از صحابه، حکم قطعی واقعه و کاری را صادر میکرد.([734])

سیّدنا عمرس نیز با دیگران مشورت مینمود. شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «عمر فاروقس در بررسی امور، از عثمان، علی، طلحه، زبیر، عبدالرّحمان بن عوف، ابن مسعود، زید بن ثابت، ابوموسی و دیگران مشورت میگرفت و حتّی ابن عبّاسب را با وجود سنّ کمش، در جلساتشان حاضر میکرد.

الله تعالی مؤمنان را فرمان به مشورت داده و آنان را با این ویژگی توصیف نموده است:

﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الشّورى: 38]

«و کارهایشان در بین آنان به [صورت] مشورت است.»

به همین علّت، دیدگاه و حکمت و سیاست عمرس از استوارترین و صحیحترین امور به شمار میرفت و پس از وی، کسی مانندش نبوده و ظهور و انتشار و پیروزی اسلام در دوران او، بیش از سایر زمانها بوده است.

او کسی است که کسری را شکست داد، بر قیصر و روم و فارس چیره گشت و فرماندۀ بزرگش در لشکر شام، ابوعبیده و در لشکر عراق، سعد بن ابی وقّاص بود و – پس از سیّدنا ابوبکر- کس دیگری به مانند جانشینان، نائبان، کارگزاران، لشکریان و اهل شورای سیّدنا عمرش نداشت.»([735])

امام بخاری/ در صحیح خود، فصلی را با عنوان «قوله تعالی: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾ و ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾» آورده و اصل مشورت را در گفتگوهای پیامبر ج و امامان پس از ایشان، بررسی و اثبات نموده است.

او میگوید: «پیامبر ج در روز غزوۀ احد با یاران خویش دربارۀ ماندن یا رفتن به جنگ مشورت نمودند و آنان رفتن را پیشنهاد دادند. وقتی رسول الله ج زره خود را پوشیده و تصمیم گرفتند که خارج شوند، صحابهش گفتند: بیرون نروید و بمانید. امّا پیامبر ج پس از تصمیم خویش، سخنشان را نپذیرفته و فرمودند: «لاَ يَنْبَغِي لِنَبِيٍّ يَلْبَسُ لَأْمَتَهُ فَيَضَعُهَا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ»؛ «برای هیچ پیامبری شایسته نیست که لباس جنگی خود را بپوشد و آن را [بر زمین] بنهد تا اینکه الله تعالی حکم نماید.»

همچنین دربارۀ ماجرای تهمتی که منافقان به أمّ المؤمنین عایشه زدند، با علی و اسامهش مشورت نموده و نظر آنان را شنیدند تا اینکه آیاتی نازل شد و تهمتزنندگان را شلّاق زدند، امّا به اختلاف آنان توجّهی نکردند و به آنچه اللهﻷ فرمان داده بود، عمل نمودند.

حاکمان و بزرگان پس از پیامبر ج نیز در امور مباح و جایز، با عالمان امانتدار مشورت میکردند تا آسانترین کار را انتخاب کنند، امّا در جایی که حکم روشنی از قرآن و سنّت وجود داشت، نظر دیگران را نمیپذیرفتند و در این زمینه، به رسول الله ج اقتدا میکردند.

ابوبکر صدّیقس معتقد بود که با مانعان زکات بجنگند، امّا عمر فاروقس گفت: چگونه با مردم میجنگی درحالی که پیامبر ج فرمودند: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ»؛ «دستور یافتم با مردم بجنگم تا گواهی دهند که فقط الله معبود [بر حق] است. و زمانی که گفتند تنها الله معبود [بر حق و شایستۀ پرستش] است، خونها و اموالشان را از من حفاظت نمودهاند مگر به حقّ آن [اسلام] و حسابشان با الله تعالی است.»

سیّدنا ابوبکرس پاسخ داد: سوگند به الله، قطعاً علیه کسانی که آنچه پیامبر ج آورده و جمع نمودهاند را جدا و متفاوت میدانند، مبارزه خواهم کرد. سپس سیّدنا عمر از وی پیروی نمود و ابوبکر صدّیق به مشورت دیگران توجّهی نکرد، چون از حکم رسول الله ج در مورد کسانی که نماز و زکات را از هم جدا و متفاوت میدانستند و قصد تغییر دین و احکام آن را داشتند، آگاه بود.»([736])

رسول الله ج در مواردی که امکان داشت، مشورت را از کسی که حقیقت را میگفت، میپذیرفتند.

شواهد بسیاری از این قبیل در سیرۀ نبوی وجود دارد. یکی از بهترین نمونههای این رفتار زیبا، ماجرای مشورت حباب بن منذرس در غزوۀ بدر بود. در این باره آمده است که اللهـ بارانی را فرستاد و آبی به پیامبر ج و مسلمانان رسید که زمین را برایشان خیس کرد، امّا به قریش بارانی سیلآسا رسید که نتوانستند با پیامبر ج بروند. سپس رسول الله ج با مسلمانان رفتند و به آنان فرمودند: «سِيرُوا عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ وَعَدَنِي إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ، وَاللَّهِ لَكَأَنِّي الآنَ أَنْظُرُ إِلَى مَصَارِعِ الْقَوْمِ»؛ «با برکت الهی بروید که قطعاً الله تعالی نوید [دستیافتن به] یکی از آن دو گروه را به من داده است و سوگند به الله که گویی اکنون مواضع کشتهشدن [یا کشتههای بر زمینافتادۀ] آن قوم را میبینم.»

سپس زودتر از قریش رفتند و در نزدیکترین چاه آب بدر اتراق کردند.

حباب بن منذر بن جموح؛ یکی از افراد بنیسلمه نزد پیامبر ج آمد و گفت: آیا اینجا جایی است که الله تعالی به تو فرمان ماندن در آنجا را داده و نمیتوانیم از اینجا عقبتر یا جلوتر رویم؟

یا اینکه این کار یک نظر و جنگ و فریب است؟

پیامبر ج فرمودند: «بَلْ هُوَ الرَّأْيُ وَالْحَرْبُ وَالْمَكِيدَةُ»؛ «بلکه این [نوعی] نظر و جنگ و نیرنگ [تاکتیک جنگی] است.»

او گفت: ای رسول الله ج! اینجا جای خوبی نیست، لشکریان را حرکت دهید تا به نزدیکترین چاه به سمت مقابل قریش برسیم و چاههای دیگر را کور و بسته کنیم و حوضی بسازیم و آن را پُر از آب کنیم و سپس بجنگیم و از آن آب بنوشیم، امّا آنان آبی برای نوشیدن ندارند.

رسول الله ج فرمودند: «لقد أشَرْتَ بالرَّأيِ»؛ «دیدگاه درست را تو ارائه دادی!»

سپس فرمان اجرای این کار را دادند و هنوز نیمۀ شب فرا نرسیده بود که آنچه حباب گفته بود، به حقیقت پیوست و مواضع آب را در اختیار گرفتند.([737])

در این ماجرا، رفتار بزرگ پیامبر ج در زمینۀ آداب گفتگو روشن است، زیرا ایشان ابتکار و نظر حبابس را پذیرفتند. همچنین ادب سیّدنا حباب در برابر وحی آشکار است، چون پرسید که آیا این کار از طریق وحی و نصّی که اجتهاد در آن جایز نیست، بیان شده است؟

یا نوعی نظر و دیدگاه قابل پذیرش و ردّ و تغییر است؟

وقتی دانست که نوعی دیدگاه بوده، با صراحت و ادب کامل، نظرش را بیان کرد.

و چون پیامبر ج به ارزش و صحّت دیدگاه وی پی بردند، آن را پذیرفته و تصمیم قبلی خویش را رها کردند.

این ماجرا بیانگر بزرگی مقام حباب و برتری و ارزش دیدگاه و بصیرت کامل اوست.

بخش دوم: نظام اقتصادی در اسلام

مبحث اول: مفهوم اقتصاد اسلامی و منابع آن؛

مبحث دوم: اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی و اهداف و ویژگیهای آن؛

مبحش سوم: پایههای اقتصاد و بودجۀ اسلامی؛

مبحث چهارم: ربا؛

مبحث پنجم: احتکار؛

مبحث اول: مفهوم اقتصاد اسلامی و منابع آن

1- مفهوم لغوی اقتصاد

ریشۀ این واژه، «قصد یقصد قصداً» است.

«قصد» چندین معنا دارد؛ از جمله: راستی و اعتدال، عدالت، سهولت، نزدیکی، اعتدال، میانهروی و راه و روش.([738])

مفهوم اقتصاد نیز نزدیک به مفاهیم «قصد» بوده و به معنای میانهروی و اعتدال در امور است.

معنا و اصل دانش اقتصاد همین بوده و آیات قرآن در مواضع متعدّدی بیانگر مفهوم مذکور هستند، چنانکه الله متعال میفرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ إِذَآ أَنفَقُواْ لَمۡ يُسۡرِفُواْ وَلَمۡ يَقۡتُرُواْ وَكَانَ بَيۡنَ ذَٰلِكَ قَوَامٗا﴾ [الفرقان: 67]

«و کسانی که وقتی انفاق کنند، اسراف نمینمایند و سختگیری نمیکنند و بین این دو [روش] اعتدال دارند.»

﴿وَلَا تَجۡعَلۡ يَدَكَ مَغۡلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبۡسُطۡهَا كُلَّ ٱلۡبَسۡطِ فَتَقۡعُدَ مَلُومٗا مَّحۡسُورًا﴾ [الإسراء: 29]

«و دستت را به گردنت زنجير مكن و بسيار [هم] گشاده‏دستى منما تا ملامت‏شده و حسرت‏زده بر جاى مانى.»

﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ﴾ [الأعراف: 31]

«و [نيز] بخوريد و بياشاميد، ولی اسراف نکنيد. قطعاً اللهﻷ اسرافکاران را دوست ندارد.»

عالمان نیز در تعریف اصطلاحی اقتصاد، همین مفهوم را بیان کرده و مراد از آن را میانهروی و تعادل در بین افراط و تفریط دانستهاند.([739])

2- تعریف نظام اقتصادی در اسلام

شاید بهتر باشد که در تعریف نظام اقتصادی اسلام چنین گفته شود: مجموعۀ احکام و سیاستهای شرعی دربارۀ مال و تصرّف انسان در آن.([740])

مراد از مجموعۀ احکام، حکم شرعی و آنچه نصّی از جانب شارع دارد، است.

سیاستهای شرعی یعنی آنچه ولیّ امر انجام میدهد یا نظم و قانونی که دولت به منظور تنظیم شرایط جامعه و تعامل انسانها تعیین میکند و تعارضی با احکام شرعی ندارد.

مراد از مال، یعنی آنچه دارای منفعت مطلوب و مباح بوده و از نظر مادّی، در بین مردم دارای قیمت و ارزش است.

و هدف از تصرّف انسان در مال، یعنی اینکه آن را انفاق نموده یا بفروشد و یا سایر تصرّفات مالی را انجام دهد.([741])

3- منابع نظام اقتصادی اسلام

این نظام اقتصادی قوانین و احکامش را از منابع دین اسلام میگیرد؛ یعنی از:

1. قرآن کریم؛

2. سنّت نبوی؛

3. اجماع: توافق مجتهدان اسلام پس از دورۀ نبوّت، بر حکمی شرعی؛([742])

4. قیاس: اتّصال و الحاق فرع به اصل از لحاظ حکم، به سبب وجود جامع و وصفی مشترک در میان آن دو؛([743])

مانند قیاس اسکناسهای رایج؛ همچون ریال، پوند و دلار به پولهای نقدی موجود در زمان پیامبر ج؛ یعنی دینار طلا و درهم نقره، چون علّت هردو نوع همان افزایش مال است.

5. سدّ ذرائع: یعنی منع اسباب مباحی که منجر به فساد میشود؛([744])

6. عُرف: هرآنچه مورد شناخت مردم بوده و با آن انس گرفته و عادت کردهاند و در زندگیشان رواج یافته است.([745])

اگر رسمی در میان مردم رایج بود و تعارضی با نصّ شرعی نداشت، آن رسم معتبر است مگر اینکه دو طرف معامله بر خلافش توافق نمایند.

از نمونههای اعتبار عرف در زمینۀ اقتصادی، نفقۀ زن و فرزندان بر شوهر است که مقدار آن، براساس عرف تعیین میگردد. اللهﻷ میفرماید:

﴿وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [البقرة: 233]

«و بر آن کس که فرزند برایش متولّد شده [پدر]، لازم است خوراک و پوشاک آنان [مادران] را به طور شایسته [در مدّت شیردادن بپردازد]([746])

مبحث دوم: اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی و اهداف و ویژگیهای آن

گفتار اول: اصول اعتقادی اقتصاد اسلامی

هر یک از نظامهای اقتصادی، اصول و قوانین فکری خود را دارند که آن را قبول داشته و در تشکیل سازمانها و سیاستهای اقتصادی خود از آنها استفاده میکنند.

نظام سرمایهداری و سوسیالیستی براساس قانون فکری واحدی؛ یعنی همان مادّیگرایی یا تقدیس مال هستند، امّا نظام اقتصادی اسلام از نظر راه و روش با آنها تفاوت دارد، زیرا اصول فکریاش بر پایۀ قاعدهای بزرگتر و مهمتر و بلکه براساس اصل تمامی جوانب زندگی؛ یعنی قاعدۀ ایمان است.

ایمان محور اصلی و ستون اول هریک از جوانب و فرصتهای اقتصاد اسلامی به شمار میرود. اقتصاد اسلامی در اصل و حقیقت خود، فرع و شاخهای از فروع عقیدۀ ایمان بوده و نقش آن، حمایت از این اعتقاد و گستردهساختن ریشهها و انتشار نور آن است و نمونههایی عملی برای اجرایش به وجود میآورد و اهدافش را در زندگی واقعی برآورده میسازد.

به همین سبب، میبینیم که اللهـ در قرآن کریم، مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و این خطاب در سایر احکام شرعی؛ از جمله احکام معاملات صورت گرفته است.

الله تعالی در آیات مربوط به ربا میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾ [البقرة: 278]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا باقی مانده است را رها کنید اگر مؤمن هستید.»

الله متعال بندگان مؤمن خویش را مورد خطاب قرار داده و از آنان میخواهد که اگر واقعاً ایمان دارند، تقوای الهی را با ترک ربا رعایت کنند. در آخر نیز دوباره فرمان به رعایت تقوا داده و آنان را از عقوبت و کیفرش در جهان آخرت، برحذر میدارد:

﴿وَٱتَّقُواْ يَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِيهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 281]

«و از روزی بترسید که در آن [روز] به سوی الله بازگردانده میشوید، سپس به هرکس [پاداش] آنچه انجام داده، تمام و کامل داده میشود و به آنان ستم نخواهد شد.»

یعنی این پایبندی و التزام در اصل، التزامی اعتقادی - ایمانی است.

زمانی که فرد مسلمان پایبند به اوامر و نواهی؛ همچون پرداخت زکات، بخشش صدقات، ترک ربا و خیانت و ... باشد، قطعاً ایمان دارد، چون این امور از جانب الله تعالی بوده و او یقین دارد که اعمال مذکور در دنیا و آخرت، به سودش است.

ارتباط اقتصاد اسلامی به اعتقاد، در رابطۀ مستقیم آن با ارکان ایمان؛ بهویژه ایمان به الله و روز آخرت و ایمان به خیر و شرِّ تقدیر روشن میگردد.([747])

چون این فرد ایمان دارد الله تعالی در هر کاری که او انجام میدهد یا ترک میکند، آگاه است و یقین دارد که دنیا مزرعۀ آخرت بوده و در قیامت، به سبب هر عملی که انجام داده، پاداش یا کیفر داده میشود و میداند که فقط همان روزی و رزقی که اللهـ برایش مقدّر نموده است، به وی میرسد.

به همین سبب، از اسباب مشروع استفاده میکند و نهایت تلاش خویش را برای کسب روزی به کار میگیرد و به آنچه الله متعال برایش مقدّر نموده، راضی است و بر اثر زیان و ضرری که پس از به کارگیری وسایل به وی رسد، ناراحت و پریشان نمیشود.

گفتار دوم: اهداف اقتصاد اسلامی

نظام اقتصادی اسلام به دنبال تحقّق اهداف زیر است:

1- تحقّق شرایط مناسب و امکانات کافی زندگی

اسلام در نظام اقتصادی خود به دنبال تکمیل سطحی مناسب از زندگی برای هر انسانی است و به همین سبب، امور معیّنی؛ مانند زکات را واجب گردانیده تا در تحقّق زندگی مناسب برای کسانی که توان حمایت از خویش ندارند، سهیم باشد.

در تاریخ اسلام، نمونههای بسیاری وجود دارد که نشان میدهد دولت اسلامی بر فقیران و نیازمندان؛ حتّی افراد غیرمسلمان انفاق نموده است. سیّدنا عمرس به کارگزاران و مأموران زکات میگفت: «اگر به آنان ببخشید، بینیاز میشوند.»([748])

در اقتصاد اسلامی، فقط زکات وسیلۀ تأمین زندگی مردم نیست، بلکه دخالت مردم در بازار کار به منظور ایجاد فرصتهای شغلی و دادن شغل به بیکاران و تعیین مزد عادلانه برای کارگر که بتواند مخارج زندگیاش را تأمین نماید و نیز اصلاح و ایجاد منابع اقتصادی براساس نیازهای ضروری و واقعی جامعه باعث رونق سطح زندگی و اقتصادی مردم میشود.

تمامی موارد فوق در تحقّق شرایط مناسب و امکانات کافی اقتصاد اسلامی سهیم است.([749])

2- سرمایهگذاری بهینه برای تمامی منابع اقتصادی

این نوع سرمایهگذاری برای منابع اقتصادی از اهداف مهم و اصلی نظام اقتصاد اسلامی به شمار میرود و به کارگیری آنها در نظام مذکور، از چندین طریق صورت میگیرد، که مهمترینشان از این قرار است:

أ- استفاده از منابع اقتصادی برای دستیابی به رزق و روزی پاک و دوری از تولید کالاها یا خدمات مضر و حرام؛

ب- توجّه به تولید ضروریّاتی که در حفاظت از مقاصد شریعت تأثیرگزار است؛

ج- حفاظت منابع اقتصادی از تولید کالا و خدماتی که منجر به هزینههای زیاد و هنگفت میشود.([750])

3- کاهش تفاوت فراوان در توزیع ثروت و درآمد

اسلام مخالف تفاوت زیاد در تقسیم درآمد و ثروت؛ یعنی توزیع غیرعادلانه است؛ توزیعی که یک گروه بخش بزرگی از ثروت را در اختیار گرفته و باعث میشود بیشتر مردم توان برآوردهساختن نیازهای ابتدایی و ضروری خویش را نداشته باشند.

به همین سبب، فرد ثروتمند طغیانگر و ستمکار یا تسلّط گروهی اندک بر سهم و ثروت مردم را نمیپذیرد، امّا در نظامهای اقتصادی بشری اینگونه نیست.

همچنین فقر ویرانگر و کشنده یا محرومشدن کسی از وسایل زندگی را محکوم نموده و به شدّت با این موارد مخالف است و با آنها مبارزه میکند. بنابراین در نظام اقتصاد اسلامی، ظلم اجتماعی، بیتوجّهی به حقّ فقیران و ضعیفان و انباشتهکردن ثروت، جایی ندارد و بلکه کاهش تفاوت و فاصلۀ درآمد و توزیع ثروت و نزدیکساختن سطح زندگی فقیران به ثروتمندان و منع انباشت ثروتهای فراوان که منجر به خودخواهی و بداخلاقی میشود، از اهداف اسلام در حوزۀ اقتصادی است:

﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡۚ﴾ [الحشر: 7]

«تا [این اموال] در میان ثروتمندان شما دست به دست نشود.»

بر این اساس، اسلام انبارکردن اموال، احتکار، ربا، قمار، رشوه، خیانت و تمامی شیوههای استثمار و خودخواهی که انسان فقیر قربانی آنها میشود را انکار و رد نموده است.

و نیز دین اسلام پرداخت زکات و صدقات واجب را فرض گردانیده و مردم را تشویق به وصایا و اوقاف و صدقات نفلی میکند که در نتیجۀ آن، توزیع عادلانۀ درآمد و ثروت در جامعه تحقّق مییابد و سطح زندگی و وضعیّت فقیر بهتر میشود.([751])

4- تحقّق قدرت مادّی و دفاعی مسلمانان

هدف نظام اقتصادی اسلام فقط بهبود سطح زندگی مردم و مبارزه با فقر و نداری نیست، بلکه هدفی والاتر از این؛ یعنی تحقّق قدرت مادّی و دفاعی مسلمانان را در نظر دارد تا باعث امنیّت و حفاظتشان گردد و دشمنی که همواره به قصد نابودی توان اقتصادی مسلمانان در کمین است را دور سازد و شکست دهد. اللهﻷ میفرماید:

﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّكُمۡ وَءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ يَعۡلَمُهُمۡۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيۡءٖ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ يُوَفَّ إِلَيۡكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 60]

«و آنچه از نیرو در توان دارید را برای [مقابله با] آنان آماده سازید و [همچنین] از اسبان بسته [ی ورزیده، مهیّا کنید] تا بهوسیلۀ آن دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و [نیز] دشمنان دیگری غیر از آنان را که شما نمیشناسید و اللهـ این افراد را میشناسد [بترسانید]. و هر چیزی را که در راه الله خرج میکنید، [پاداشش] تمام و کمال به شما داده میشود و به شما ستم نخواهد شد.»([752])

گفتار سوم: ویژگیهای اقتصاد اسلامی

اقتصاد اسلامی ویژگیهای متعدّدی دارد که باعث تمایز آن از سایر نظامهای اقتصادی شده و مهمترین آنها از این قرار است:

1. اقتصاد اسلامی متّکی بر پذیرش مالکیّت دوگانه و عام که شامل مالکیّت جمعی، دولتی، بیتالمال مسلمانان، مالکیّت خصوصی و دیدگاه ویژۀ آن دربارۀ ثروت میشود، است؛

2. در اسلام، فعّالیّت اقتصادی بر پایۀ آزادی مشروط اقتصادی است؛

3. ثبات اقتصاد اسلامی متّکی بر تعهّد و همبستگی میان تمامی مسلمانان است؛

4. اقتصاد اسلامی بخشی از شریعت و نظام اسلام به شمار میرود؛

5. فعّالیّت اقتصادی در اسلام، جنبۀ عبادی دارد؛

6. فعّالیّت اقتصادی اسلام هدفی والا و جامع میان آخرت و دنیا دارد؛

7. در نظام اسلامی، کنترل اعمال و فعّالیّتهای اقتصادی، در درجۀ اول و از همه چیز مهمتر است؛

8. اقتصاد اسلامی قائل به کمبود یا فراوانی مطلق نیست، بلکه هر چیزی را به اندازه در نظر میگیرد؛

9. اقتصاد اسلامی باعث ایجاد تعادل میان مصلحت فرد و جامعه میشود.([753])

مبحث سوم: پایههای اقتصاد و بودجۀ اسلامی

اقتصاد اسلامی بر پایۀ اصول و ارکان زیر است:

اصل اول: مال و مالکیّت اقتصادی

مسئلۀ ثروت و مالکیّت از نشانههای بارزی است که نظام اقتصادی را از سایر نظامها جدا و متمایز میسازد و محور فعّالیّت اقتصادی در هر جامعهای به شمار میرود. اسلام مالکیّت فردی را با تمامی اشکالش پذیرفته و چارچوبی را برای آن تعیین نکرده است، زیرا این کار باعث تصرّف در مالکیّت و رشد و پیشرفت اقتصادی و آزادبودن در استفاده از ثروت و مالکیّت فردی میشود. بنابراین اسلام علاقۀ انسان به مالکیّت و ثروت را در نظر داشته است.

اللهـ میفرماید:

﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِينَ وَٱلۡقَنَٰطِيرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَيۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِكَ مَتَٰعُ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ﴾ [آلعمران: 14]

«محبّت خواستنیهای [مادّی] از [جمله] زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهای نشانهدار و چهارپایان و زراعت، برای مردم آراسته شده است؛ اینها [همه] کالا و متاع [زودگذر] زندگی دنیاست و [در حالی که] سرانجام نیک نزد اللهأ است.»

پیامبر ج فرمودند: «يَهْرَمُ ابْنُ آدَمَ وَتَشِبُّ مِنْهُ اثْنَتَانِ: الْحِرْصُ عَلَى الْمَالِ، وَالْحِرْصُ عَلَى الْعُمُرِ»([754]«آدمی پیر میشود درحالی که دو ویژگی از آن [یا در آن] جوان میگردد: حرص بر مال و حرص بر عمر.»

بر این اساس، شریعت اسلام به منظور رعایت مصالح و پاسخگفتن به سرشت و علاقۀ بشر، مالکیّت فردی انسان و حقّ وی در تصرّف اموالش را در چارچوب شرعی تأیید نموده است.

بنابراین نظام اسلامی با نظام سرمایهداری که مالکیّت خصوصی را اصل قرار داده و غیر آن را رد نموده است، تفاوت دارد.

همچنین با نظام سوسیالیستی که مالکیّت عمومی را اصل قرار داده و فقط در بدترین و دشوارترین شرایط، مالکیّت خصوصی را قبول دارد.([755])

اصل دوم: آزادی مشروط اقتصادی

یعنی آزادی فرد در کسب و کار و بهرهبردن از پاکیها و انجام تمامی فعّالیّتهای اقتصادی در چارچوب حلّیّت و ارزشها و اخلاق اسلامی.

علاوه بر این، اسلام شروطی را برای آزادی اقتصادی تعیین نموده که نتایج خوبش به افراد و جوامع برمیگردد؛ از جمله:

1. باید فعّالیّت اقتصادی افراد، مشروع و نافع برای آنان و جوامع باشد؛

2. تحریم تولید و مصرف کالاها و خدمات ناسالم و مضر برای انسان، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:

﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾ [الأعراف: 157]

«و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند.»

بنابراین آزادی تولید و مصرف در چارچوب حلّیّت است.

و کالاهای حرام و خدمات ناسالم؛ مانند شراب و موادّ مخدّر ممنوع است.

3. تحریم راههای نامشروع کسب و کار؛ همچون ربا، فریب و بیتعّهدی، تمامی انواع خیانت؛ مانند رشوه و مکر و نیرنگ.([756])

اصل سوم: همبستگی و تعهّد اجتماعی

یعنی اینکه جامعه از افراد و گروهها حمایت و پشتیبانی نماید، به گونهای که همچون نظام سرمایهداری، مصلحت فرد بر مصلحت جامعه غالب نگردد و یا به مانند نظام سوسیالیستی، مصلحت فرد در مصلحت جامعه ذوب و تباه نشود.

بلکه باید کیان و نوآوری و ویژگیهای فردی حفظ شود، همانگونه که ساختار و تسلّط جامعه حفظ میگردد. بنابراین افراد در حمایت جامعه زندگی میکنند و جامعه به دنبال مصالح افراد و دفع ضرر از آنهاست.

قرآن کریم این مطلب را به صراحت بیان فرموده است:

﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱتَّقُونِ﴾ [المؤمنون: 52]

«و همانا این امّت شما، امّت واحدی است و من پروردگار شما هستم، پس از من بترسید.»

احادیث نبوی نیز موضوع فوق را تأیید مینماید، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «الْمُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِ كَالْبُنْيَانِ يَشُدُّ بَعْضُهُ بَعْضًا»([757]«[حالت] مؤمن [در همکاری] با مؤمن [دیگر] همچون یک بنا [و ساختمان] است که بخشی از آن بخش دیگرش را محکم مینماید.» و پیامبر ج انگشتانشان را در یکدیگر داخل کردند. و نیز فرمودند: «لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ، حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»([758]«هریک از شما زمانی مؤمن است که آنچه برای خودش میپسندد را برای برادرش نیز بپسندد.»

مبحث چهارم: ربا

1- تعریف ربا

أ- مفهوم لغوی ربا

این واژه مصدر «ربا یربو ربواً ورباً» به معنای افزونی و رشد و بالارفتن است.([759])

ب- مفهوم شرعی ربا

یعنی زیادتی یا نسیه در برخی اشیا که شریعت این کار را حرام کرده است.([760])

2- انواع ربا

ربا بر دو نوع است:

نوع اول: ربای در نسیه

که چندین صورت دارد:

1. زیادت در قرض در مقابل زیادت در مدّت: مثلاً بدهکار پس از رسیدن زمان پرداخت، از طلبکار درخواست تمدید مدّت آن را نماید و طلبکار به شرط زیادت در مقدار بدهی، درخواستش را قبول کند.

ربای جاهلیّت همین است، زیرا بیشتر معاملات آنان اینگونه بود و زمانی که بدهکار درخواست تمدید مدّت را داشت، طلبکار میگفت: یا بدهی خودت را پرداخت کن و یا مقدارش را افزایش بده تا مدّت را تمدید کنم.

2. زیادت مشروط: یعنی اینکه طلبکار مهلت معیّنی را برای پرداخت بدهی تعیین نماید و در زمان معامله شرط بگذارد که اگر در آن زمان پرداخت نشود، فلان مقدار افزایش یابد.

نوع دوم: ربای فضل

یعنی معاملۀ ربوی دو کالای همجنس با زیادتی فوری یا تأخیری در یکی از آن دو.

این نوع از ربا در موارد ربوی که پیامبر ج بیان فرمودند، صورت میگیرد؛ عباده بن صامتس روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ، وَالْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ، وَالْبُرُّ بِالْبُرِّ، وَالشَّعِيرُ بِالشَّعِيرِ، وَالتَّمْرُ بِالتَّمْرِ، وَالْمِلْحُ بِالْمِلْحِ، مِثْلًا بِمِثْلٍ، سَوَاءً بِسَوَاءٍ، يَدًا بِيَدٍ، فَمَنْ زَادَ، أَوِ اسْتَزَادَ، فَقَدْ أَرْبَى، فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأَصْنَافُ، فَبِيعُوا كَيْفَ شِئْتُمْ، إِذَا كَانَ يَدًا بِيَدٍ»([761]«طلا با طلا، نقره با نقره، گندم با گندم، جو با جو، خرما با خرما، نمک با نمک، مِثل به مِثل و با یکدیگر برابر و دست به دست [معاوضه میشوند]. پس اگر کسی افزود و یا افزون طلبید، قطعاً مرتکب ربا شده است. و زمانی که این انواع مختلف بود، هر گونه که خواستید، معامله کنید اگر دست به دست انجام شد.»

آنچه در علّت ربا با موارد مذکور مشترک باشد، بر آنها قیاس شده و همین حکم را دارد؛ مانند: فروش 50 گرم زر به 70 گرم از آن یا فروش 50 ریال به 70 ریال.([762])

3- علّت ربا

در حدیث قبلی، پیامبر ج انواع ششگانۀ مذکور را به صراحت بیان فرمودند و آنچه از لحاظ علّت با آنها مشترک باشد نیز حرام و ممنوع است. علّت از این قرار است:

طلا و نقره: علّت در آنها ثمن و پولبودن است، زیرا اشیا با طلا و نقره قیمتگذاری میشوند و از این رو، هرآنچه ثمن باشد؛ مانند اسکناسهای رایج بر آنها قیاس میشود، چون ربا در این موارد صورت میگیرد و اشیا با آنها قیمتگذاری میشوند و در نتیجه، حکم طلا و نقره را دارند.

چهار نوع دیگر: بنا بر قول صحیح، علّت در آنها، طعامبودن به همراه کیل یا وزن است. بنابراین غذاهایی که کیل یا وزن میشوند، با قیاس بر چهار نوع مذکور در حدیث فوق – گندم، جو، خرما و نمک-، امکان وجود ربا در آنها میرود.

4- قوانین داد و ستد با اجناس ربوی

معامله با این اجناس، از دو حالت زیر خارج نیست:

حالت اول: فروش کالای ربوی با همجنس خودش؛ مانند فروش طلا با طلا، که برای جواز معامله در این حالت، دو شرط لازم است:

1. یکسانبودن مقدار دو کالا؛

2. تحویل و دریافت کالا در همان مجلس معامله، زیرا رسول الله ج فرمودند: «... مِثْلًا بِمِثْلٍ، سَوَاءً بِسَوَاءٍ، يَدًا بِيَدٍ»؛ «مِثل به مِثل و با یکدیگر برابر و دست به دست [باشد]»

حالت دوم: معاملۀ جنس ربوی با جنس ربوی دیگر؛ همچون داد و ستد گندم با خرما، که برای صحّت این معامله، فقط تحویل و دریافت در همان مجلس خرید و فروش شرط بوده و زیادت در آنها جایز است.

چون پیامبر ج فرمودند: «فَإِذَا اخْتَلَفَتْ هَذِهِ الْأَصْنَافُ، فَبِيعُوا كَيْفَ شِئْتُمْ، إِذَا كَانَ يَدًا بِيَدٍ»؛ «زمانی که این انواع متفاوت بود، هر گونه که خواستید معامله کنید در صورتی که دست به دست باشد.»

5- ادلّۀ تحریم ربا

بر اساس دلایلی از قرآن و سنّت و اجماع، ربا حرام و گناه کبیره است.

در قرآن کریم آمده است که:

﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ٢٧٥ يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ﴾ [البقرة: 275- 276]

«کسانی که ربا میخورند [روز قیامت از گور] بر نمیخیزند مگر مانند برخاستن فردی که بر اثر تماس شیطان دیوانه شده و [نمیتواند تعادل خود را حفظ کند]. این بدان سبب است که آنان گفتند: همانا داد و ستد هم مثل رباست و درحالی که الله تعالی داد و ستد را حلال کرده و ربا را حرام نموده است. بنابراین هرکس که از [جانب] پروردگارش پندی به او برسد، آنگاه [از رباخواری] باز ایستد، آنچه گذشته و [قبل از نزول حکم دریافت کرده] از آنِ اوست و کارش به اللهـ واگذار میشود و کسی که [به رباخواری] باز گردد، آنان اهل آتشند و در آن جاودان خواهند بود. الله متعال ربا را نابود میکند و صدقات را افزایش و [برکت] میدهد و الله هیچ [انسان] ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ﴾ [البقرة: 278]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله بترسید و آنچه از [مطالبات] ربا باقی مانده است را رها کنید اگر مؤمن هستید.»

در روایات نیز از جابرس نقل شده است که: پیامبر ج خورنده، موکّل و مسؤول، نویسنده و شاهدان معاملۀ ربوی را لعنت کرده و فرمودند که همگی آنان [در انجام گناه] باهم برابرند.([763])

ابوهریرهس میگوید که از ابوالقاسم ج چنین شنیدم: «اجْتَنِبُوا السَّبْعَ المُوبِقَاتِ»؛ «از هفت [گناه] مهلک دوری نمایید.» صحابهش پرسیدند: آنها چه اعمالی هستند؟ رسول الله ج فرمودند: «الشِّرْكُ بِاللَّهِ، وَالسِّحْرُ، وَقَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالحَقِّ، وَأَكْلُ الرِّبَا، وَأَكْلُ مَالِ اليَتِيمِ، وَالتَّوَلِّي يَوْمَ الزَّحْفِ، وَقَذْفُ المُحْصَنَاتِ المُؤْمِنَاتِ الغَافِلاَتِ»([764]«شرک به الله، سحر، کشتن نفسی که الله متعال [قتل] آن را حرام گردانیده است مگر اینکه به حق باشد، خوردن ربا، خوردن مال یتیم، پشتکردن و فرار در روز جنگ، تهمت به زنان پاکدامن و مؤمن و بیخبر [از همه جا]

همچنین تمامی مسلمانان بر تحریم ربا اجماع و توافق دارند.([765])

6- فلسفۀ تحریم ربا

دلایل متعدّدی در زمینۀ تحریم ربا وجود دارد؛ از جمله:

1) دوری از ستم و خوردن اموال مردم به ناحق

اللهـ میفرماید:

﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ﴾ [البقرة: 279]

«پس اگر [چنین] نکردید، یقین داشته باشید که الله و رسولش با شما جنگ خواهند کرد و اگر توبه کردید، اصل سرمایههایتان از آنِ شماست؛ نه ستم میکنید و نه بر شما ستم میشود.»

2) ربا باعث تنبلی و بیکاری میشود

سرشت انسان تمایل به ثروت فراوان و آسایش و راحتی دارد و ربا یکی از مهمترین عوامل تنبلی و تنپروری و ترک تلاش برای روزی و کسب و کار است.

بدون تردید این ویژگی از دیدگاه شریعت مبارک اسلام که تشویق به کار و تلاش نموده، مذموم و ناپسند است. یکی از صفات پیامبران† علاقه به کار و تشویق به آن بود، چنانکه پیامبر ج شبانی و تجارت میکردند و از نتیجۀ تلاش و زحمت خویش، امرار معاش مینمودند.

3) ربا انسان را آزمند و حریص میگرداند و اخلاق پسندیده را نابود میسازد

فردی رباخوار با تحمیل وامهای بسیار بر مردم، از نیازهای آنان سوء استفاده میکند، به گونهای که فرد وامگیرنده و بدهکار نمیتواند خود را از این گرفتاری نجات دهد و علاوه بر این، دروازههای خیر و همکاری بر نیکی و تقوا و قرض الحسنه را میبندد، چنانکه رباخوار را وادار به بخلی که شرعاً ممنوع است، میکند. بنابراین ربا اسباب همبستگی و همکاری را نابود میسازد.

4) ربا عامل جرم و مصرف اموال برای بهرهکشی و سلطهجویی مضر است

از بدهکار درخواست میشود که آنچه بر ذمّه دارد را پرداخت نماید و در اغلب موارد، بدهی وی سنگین است و از این رو، به دنبال راه و شیوۀ سریعی است که او را از این گرفتاریها نجات دهد و از آنجا که به فرمودۀ پیامبر راستگو و تصدیقشده: شیطان همچون خون در وجود آدمی جاری است، غالبا انسان بدهکار برای رسیدن به مال از هر راهی که باشد، تلاش میکند؛ از طریق دزدی که منجر به ناامنی و آشفتگی شرایط و زندگی مردم میشود و یا با اشتغال در امور حرام؛ مانند موادّ مخدّر و نوشیدنیهای ممنوع و سایر وسایل حرام که باعث فساد افراد و جامعه میشود.

به همین سبب، دین اسلام ربا را حرام گرداند و مردم را از آن برحذر داشت و فردی که مرتکب معاملۀ ربوی شود را تهدید به مجازات و کیفری سخت نمود.

5) ربا پیامدهای ویرانگر جانی و بهداشتی دارد

فرد رباخوار بردۀ ثروت است و برای رسیدن به آن، باکی ندارد که مرتکب امور حرام شود یا حدود و شرایط را رعایت نکند.

برخی از پزشکان معتقدند که آشفتگی و اضطراب اقتصادیِ برخاسته از حرص و طمعی که هرگز برطرف نمیگردد، باعث پیدایش بسیاری از بیماریهای قلبی؛ مانند فشار خون مداوم، سکتۀ قلبی، لختهشدن خون، خونریزی در مغز یا مرگ ناگهانی میشود.

چنین مواردی در موقع زیان شرکتها و مشارکتها زیاد به وقوع میپیوندد.

رئیس پزشکی داخلی مصر؛ دکتر عبدالعزیز اسماعیل در کتاب «الإسلام والطّب» میآورد که ربا سبب بسیاری از بیماریهای قلبی است.

علاوه بر این، ربا از بینبرندۀ ارتباط، دوستی و همبستگی میان مردم میشود و در نتیجه، ضررهای فراوانی بر اشخاص و جوامع دارد.([766])

مبحث پنجم: احتکار

1- مفهوم احتکار

از دیدگاه فقیهان، احتکار یعنی نگهداشتن غذا یا سایر کالاهایی که مردم به آنها نیاز دارند به قصد اینکه گران شود.

این اصطلاح در اقتصاد وضعی به معنای تسلّط بر مال یا درخواست کالاست به منظور رسیدن به بیشترین سود ممکن و نیز کنترل این نوع کالا برای هدفی غیر انسانی.([767])

2- ضررهای احتکار

به طور خلاصه میتوان گفت که ضررهای احتکار از این قرار است:

أ- بالارفتن قیمت کالاها و خدمات؛

ب- کنترل و در اختیارگرفتن هرچند اندک قیمت موادّ خام و کالاهای ساختهشده؛

ت- توقّف جنبههای فنّی به سبب نبود رقابت عادلانه؛

ث- محدودشدن و کاهش تولید در بسیاری از مواقع؛

ج- برطرفنشدن نیازهای مردم به اندازۀ کافی؛

ح- تلاش برای تحقیر مردم و غلبه بر آنان با اسباب مختلف، به گونهای که برخی از احتکارکنندگان برای رسیدن به اهدافشان، مانع تولید بیشتر میشوند تا قیمتها به اندازۀ دلخواهشان باقی بماند و یا با وجود پرداخت هزینههای فراوان، آنها را ذخیره میکنند تا اینکه خواربار مردم را آن هم در دورهای که مشهور به عصر جهانیشدن است، کنترل نموده و در اختیار بگیرند!

از سویی دیگر، بسا اوقات احتکار در خرید و درخواست کالا صورت میگیرد و احتکارکنندگان قصد کاهش قیمت موادّ خامی که فقط در کشورهای در حال توسعه تولید میشود را دارند.([768])

3- حکم احتکار

احادیث فراوانی بیانگر حرمت این کارند؛ از جمله اینکه پیامبر ج فرمودند: «لَا يَحْتَكِرُ إِلَّا خَاطِئٌ»؛ «فقط انسان خطاکار [و گنهکار] احتکار میکند.» و بنا بر روایتی: «مَنِ احْتَكَرَ فَهُوَ خَاطِئٌ»([769]«کسی که احتکار کند، قطعاً خطاکار [و گنهکار] است.»

شوکانی/ در توضیح احادیث مربوط به احتکار میگوید: «بدون تردید مجموع این روایات بیانگر حرمت و عدم جواز احتکار بوده و اینکه به صراحت گفته شده فرد احتکارکننده، خطاکار است، برای حکم به عدمجواز این کار کافی به نظر میرسد، چون خطاکار یعنی گنهکار و نافرمان.»([770])

4- احتکار مباح

موارد زیر از این قبیل است:

1. آنچه انسان برای امرار معاش خویش و خانوادهاش ذخیره میکند، مگر در زمان بحران و سختی که مردم در ذخیرۀ موادّ ضروری زیادهروی میکنند و این احتکار ناجایز است؛

2. آنچه ذخیره میشود تا در آینده مصرف گردد، چون امکان دارد که تولید آن فصلی باشد، امّا در تمامی ایّام سال مصرف شود؛ مانند حبوبات یا خرما؛

3. آنچه دولت برای مواقع بحران، در نظر میگیرد تا از تولیدکنندگان و مصرفکنندهها حمایت کند؛ همچون ذخیرۀ استراتژیک و راهبردی سوخت و حبوبات.([771])

بخش سوم: نظام اجتماعی در اسلام

مبحث اول: مفهوم اجتماع و زندگی اجتماعی در اسلام؛

مبحث دوم: جایگاه همسایه در اسلام؛

مبحث سوم: صلۀ رحم؛

مبحث چهارم: کرامت انسان و معیار عدالت و کرامت در اسلام؛

مبحث پنجم: اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه؛

مبحث ششم: صداقت و مصاحبت در اسلام و رابطۀ مسلمانان با دیگران؛

مبحث اول: مفهوم اجتماع و زندگی اجتماعی در اسلام

گفتار اول: مفهوم اجتماع و مسائل مربوط به آن

پیش از بیان جزئیّاتی دربارۀ نظام اجتماعی اسلام، شایسته است که از برخی اصطلاحات موجود در این زمینه؛ همچون اجتماع، مجتمع، جماعت و امّت آگاه شویم.

1- مفهوم اجتماع

اصل این واژه از «جمع» به معنای جمعنمودن یک شیء و حفاظت آن از پراکندگی است. مفهوم اصلی عبارات: جَمَعَ جمعاً وجَمَّعهُ، وأجمَعهُ فاجتمَعَ و نیز تَجَمَّعَ واستَجمَعَ همان جمعآوری است.

مجموع: یعنی آنچه از چندین جا و جنبه، گردآوری و جمع میگردد. ابن منظور میگوید که: تَجَمّعَ القوم؛ یعنی آن قوم از اینجا و آنجا جمع شدند.([772])

هدف ما از اجتماع، در این مبحث، فهم و یادآوری ظهور و پیدایش جوامع است.([773])

2- جامعۀ بشری

یعنی مجموعهای از مردم که از چندین فرد تشکیل شده است.([774])

یا اینکه جامعۀ بشری یعنی تعداد زیادی از ساکنان که براساس روابط اجتماعی و مصالحی مشترک، با یکدیگر جمع شده و دارای قوانین و قدرتی که بر آنان مسلّط و مراقب است، هستند.([775])

3- مفهوم جامعۀ اسلامی

تنها تفاوت جامعۀ اسلامی با سایر جوامع، همان ویژگیها و صفات منحصر به فردش است که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.

پس میتوان جامعۀ اسلامی را اینگونه تعریف کرد: سکونت و اجتماع گروهی از مسلمانان در سرزمین خودشان براساس رابطۀ اسلامی که امورشان در پرتو قوانین و احکام اسلام است و سرپرست و حاکم آنان ادارۀ امورشان را برعهده دارد.([776])

4- مفهوم جماعت

یعنی گروهی از مردم که یک یا چندین رابطه آنان را با یکدیگر جمع نموده است؛ مانند رابطۀ خویشاوندی و نژادی. بنابراین جماعت از این لحاظ، بخشی از عناصر جامعه است.([777])

5- مفهوم امّت

این واژه چندین معنا دارد؛ مثلاً بر یک دورۀ زمانی، گروهی از مردم، شریعت و ... اطلاق میگردد.

امّا در اصطلاح اجتماعی، بر گروهی از مردم که براساس یک موضوع و موردی؛ مانند یک دین یا یک زمان و مکان با یکدیگر جمع شدهاند، اطلاق میشود؛ فرقی نمیکند که این کار با ارادۀ خوشان نباشد؛ همچون نژاد و رنگ، یا اینکه به اختیارشان باشد؛ مانند اعتقاد و سرزمین.([778])

6- تعریف امّت اسلامی

در پرتو متون شرعی، میتوان امّت اسلامی را اینگونه تعریف کرد: گروههایی از مردم که اعتقاد اسلام آنان را با یکدیگر جمع نموده است و صرفنظر از هر نوع اعتبار و معیار دیگری.

قرآن کریم در تأیید این سخن میفرماید:

﴿وَإِنَّ هَٰذِهِۦٓ أُمَّتُكُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَأَنَا۠ رَبُّكُمۡ فَٱتَّقُونِ﴾ [المؤمنون: 52]

«و همانا این امّت شما، امّت واحدی است و من پروردگار شما هستم، پس از من بترسید.»

اگر انسان محقّق به شرایط تمامی دولتهای دیگر دقّت کند، میبیند که هرچند تلاش نمودهاند تا در زیر یک پرچم قرار گیرند، امّا هرگز موفّق به این کار نشدند.

مردم همواره اصطلاح کشورهای اروپایی را میشنوند.

و نیز کشورهای آفریقایی که هرچند دارای روابطی هستند، امّا بازهم با نام کشورهای آفریقایی [و کشورهای اروپایی] شناخته میشوند، درحالی که هرگز اصطلاح امّتهای اسلامی را نشنیدهای، بلکه آنان یک امّت مسلمانند با وجود اینکه افرادش از لحاظ زبان، نژاد و سرزمین، با یکدیگر تفاوت دارند.

یعنی اینکه اسلام از چندین جامعه – با توجّه به معیارهای خودشان- تشکیل شده، امّا هماهنگی و توافق میان جوامع اسلامی کاملا روشن است، چون همۀ آنان به یک مرجع وخاستگاه والا؛ یعنی اسلام متّصل هستند.([779])

گفتار دوم: زندگی اجتماعی در اسلام

ادیان آسمانی باعث اصلاح نفوس، روشنایی دیدهها و گشایش راه حکمت میشوند.

و بدون تردید تأثیر و نقش اسلام در این زمینه، از سایر ادیان بیشتر و روشنتر است، زیرا دین اسلام بهترین و خاتم و کاملترین ادیان به شمار میرود و از این رو، تعجّبی نیست که تمامی جزئیّات مسائل اعتقادی و رفتاری، تربیّتی، اخلاقی، احکام، اجتماعی و سیاسی را به طور اجمال و تفصیل بیان کرده است.

هدف ما در این گفتار، جامعهای است که اسلام منارهاش را برافراشت و افرادش به طور کامل و شایسته تربیّت شدند و ساختاری منظّم گرفتند و عقلها از حقایقی که قبلاً مبهم بود، آگاه گشتند.

پس از اینکه هدایت اسلام تکمیل شد و از تمامی جنبهها شروع به اصلاح نمود، در عوض جهل، علم، به جای تمایلات سرکش، ارادههایی والا و در عوض زیان، رستگاری و اصلاح را جایگزین ساخت.

اسلام فقط به اصلاح نفوس از طریق عقاید صحیح و سالم و تشریع عباداتی که رابطۀ بنده با پروردگارش را قوی میگرداند، اکتفا نکرد، بلکه نفسها را با اخلاقی درخشان پرورش داد و پایههای جامعه را به بهترین شکل ممکن محکم و استوار نمود، چون از دیدگاه اسلام، آدمی برای جدایی و کنارهگیری از مردم و جامعه آفریده نشده، بلکه به منظور حضور در اجتماعی که یکدیگر را برای مصالح زندگی و به کارگیری اسباب سعادت کمک میکنند، خلق گشته است. بر این اساس، به حقوق خویشاوندان توجّه شده و بدین منظور، نفقات و مواریث را در ساختار و قانونی استوار مقرّر نموده و بسیار تأکید بر خوشبختکردن آنان با نیکی از روی جوانمردی و مکارم اخلاق دارد. همچنین برای رابطۀ زناشویی حقوقی تعیین نموده که این ارتباط را با الفتی صادقانه و حیات پسندیدهای همراه میسازد و نیز رابطهای دیگر؛ یعنی همسایگی را اصلاح کرده و سایر روابطی که نظم جامعه را از آشوب و پراکندگی حفظ میکنند.([780])

به همین سبب، دعوت اسلام تفاوت بسیار آشکاری با ادیان گذشته داشت از این لحاظ که دینی عام بود و مردم را برای پذیرش دینی عمومی آماده ساخت. همچنین از نظر گستردگی اصولش علاوه بر فروعش و نیز از لحاظ اینکه در اسلام، علم خواهانِ عمل بوده و اعتقاد همراه و ملازم احکام و شریعت است. بنابراین دین اسلام ساختار اجتماعی مسلمانان را در تمامی جنبههای زندگی مرتّب و منضبط ساخت و تکمیل نظام دینی بود که مردم را برای اتّحاد و زندگی در کنار هم آماده ساخت. از آنجا که اسلام دارای این ویژگی کامل است، نتیجه میگیریم که دین واقعی و مورد پسند االله تعالی برای بشر، همین دین بوده و ادیان پیشین، نوعی مقدّمه برای رسیدن به اوج و نهایت آن بوده است.

اللهﻷ میفرماید:

﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُ﴾ [آلعمران: 19]

«همانا دین [حق] از دیدگاه الله تعالی، اسلام است.»

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ وَمُهَيۡمِنًا عَلَيۡهِ﴾ [المائدة: 48]

«و [این] کتاب [قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکنندۀ کتابهای پیش از خود بوده و بر آنها شاهد و نگاهبان است.»

در نتیجه، اسلام خواهانِ اصلاح بشر در تمامی جوانب زندگی است و اصلاح بشر با اصلاح تکتک افراد و سپس با اصلاح جامعه محقّق میشود و از این رو، اصلاح اجتماعی از مهمترین اهداف اسلام به شمار میرود، چنانکه اللهـ میفرماید:

﴿وَلَا تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ بَعۡدَ إِصۡلَٰحِهَا﴾ [الأعراف: 56]

«و در زمين، پس از اصلاح آن فساد نکنيد.»([781])

علّامه محمّد طاهر بن عاشور/ میگوید: «یکی از عجیبترین تناسبها و زیباترین تأییدات الهی برای این دین و آمادهکردن عوامل ظهور و غلبۀ آن، این است که برای مدّت ظهورش، دو مرحلۀ مهم و بزرگ قرار داد: مرحلۀ اقامت پیامبر ج در زادگاه خویش؛ مکّه؛ یعنی دوران پیش از هجرت، و مرحلۀ پس از هجرت ایشان به یثرب [مدینه].

و دو هدف تشریع اسلامی در این دو مرحله تقسیم شد؛ در مرحلۀ اول بیشتربه اصلاح فردی پرداخت، امّا در بیشترین قسمت مرحلۀ دوم، اصلاح اجتماعی شکل گرفت. هنوز مرحلۀ دوم؛ یعنی هجرت فرا نرسیده بود که اسلام جماعتی صالح و کاملاً آماده بر اثر اصلاح موجود داشت و گروه مسلمانان در آن زمان تشکیل میشد از مسلمانان نخستین و ساکن در مکّه به همراه رسول الله ج که تقریبا 50 نفر بودند و نیز مسلمانان مهاجر به سرزمین حبشه که نزدیک به 80 تن بوده و مسلمانان اوس و خزرج اهل مدینه که تقریباً 4 هزار مرد میشدند.

این تعداد برای انتشار دعوت اصلاحی اسلام و منتشر ساختن فضیلت آن در دل سایر مردم و آشکارساختن دعوتش در حضور افراد کافی به نظر میرسید. بنابراین اسلام آن روز شایسته بود که در اصلاح اجتماعی و نهادن پایهها و برافراشتن قصرهایش شتاب گیرد.»([782])

علاوه بر موارد پیشین، هنگام سخن از برخی روابط اجتماعی و اخلاقی که پایههای جامعه را استوار و محکم میسازد، مطالبی دربارۀ توجّه اسلام به جامعه بیان خواهد شد.

مبحث دوم: جایگاه همسایه در اسلام

گفتار اول: مفهوم جوار

1- تعریف جار

أ- مفهوم لغوی جار: ابن منظور/ میگوید: «جوار: مجاورت و جار یعنی کسی که در کنار توست.

جاورَ الرّجلَ مجاورة وجِواراً وجُواراً – که با کسرهخواندن، فصیحتر است-: یعنی با او ساکن شد و آرام گرفت.

اینکه گفته میشود فلانی خوشهمسایه است، به سبب حالت و نوعی از کنار هم بودن و همسایگی است.»([783])

همچنین میگوید: «جارُک: یعنی کسی که در کنار توست. جمع «جار»: أجوار، جیره و جیران میشود و فقط قاع، أقواع، قیعان و قیعه شبیه آن است.»([784])

ب- مفهوم اصطلاحی جار: یعنی فردی که نوعی همسایگی شرعی با تو دارد؛ فرقی نمیکند که مسلمان یا کافر، نیک یا بد، دوست یا دشمن، نیکوکار یا بدکار، مفید یا مضر، خویشاوند یا بیگانه و شهری یا روستایی باشد.

همسایگی مراتبی دارد که برخی از آنها بالاتر از برخی دیگر بوده و براساس نزدیکی، خویشاوندی، دیانت، تقوا و سایر صفات همسایه، تغییر میکند و براساس شرایطش، مستحقّ حقوقی است.([785])

2- محدودۀ همسایگی

دیدگاه عالمان دربارۀ محدودۀ شرعی همسایگی متفاوت است؛ مثلاً در این باره گفته شده است که:

1. محدودۀ همسایگی 40 منزل از هر طرف است؛ این سخن از أمّ المؤمنین عایشهل و نیز از زهری و اوزاعی رحمهما الله نقل شده است؛

2. از هر طرف، 10 منزل را شامل میشود؛

3. کسی که صدا و درخواست انسان را بشنود، همسایه به شمار میرود. این سخن، از سیّدنا علیس نقل شده است؛

4. همسایه کسی است که منزلش متّصل به منزل انسان و همراه و همنشین آدمی باشد؛

5. کسانی که با یکدیگر در یک مسجد نماز میخوانند، همسایۀ همدیگرند.

قول صحیح -والله أعلم- این است که محدودۀ همسایگی براساس عُرف تعیین گردد؛ یعنی هرکس که در عُرف مردم، همسایه به شمار رود، همان فرد همسایۀ انسان است.([786])

3- عمومیّت مفهوم همسایگی

بدون تردید همسایگی از نظر مسکن، آشکارترین و واضحترین نوع همسایگی است.

امّا مفهوم همسایه و همسایگی -در اسلام- منحصر بر همسایگی از لحاظ مسکن نمیشود، بلکه عامتر از این بوده و همسایگی در محلّ تجارت، بازار، مزرعه، مدرسه و مکان درس نیز وجود دارد.

همچنین این مفهوم شامل همسفر انسان میشود که از نظر مکانی و بدنی، در کنار آدمی است و هریک از آن دو، بر دیگری حقّ همسایگی دارند.

همسر نیز «جارة» نامیده میشود، چنانکه در تفسیر آیۀ زیر، همین مفهوم بیان شده است:

﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ﴾ [النّساء: 36]

«و [به] همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همنشین [نیکی کنید]

مفهوم مذکور شامل همسایگی میان دولتها و کشورها نیز میشود و هریک از دولتها بر همسایۀ خویش، حقّ همسایگی دارند.

علاوه بر این، به کسی که از تو درخواست کمک میکند و به تو پناه میآورد و نیز به فردی که پناه میدهد، «جار» میگویند.

گفتار دوم: توصیۀ اسلام دربارۀ همسایه

بدون تردید اسلام در مورد همسایه توصیه نموده و جایگاهش را بلند گردانیده است. از دیدگاه دین اسلام، همسایه حرمت و حقوق فراوانی دارد که قوانین اخلاقی و احکام بشری از آنها آگاه نیستند.

و بلکه قوانین و احکام وضعی برخی از حقوق همسایه را نادیده گرفته و برایش قائل به حرمت و احترامی نشدهاند، زیرا از دیدگاه آنان در اغلب موارد، نادیدهگرفتن حقوق همسایه، آسانتر و کمهزینهتر و نوعی فرصت به شمار میرود.

از دیدگاه اسلام، حقوق همسایه آن قدر مهم بوده که الله تعالی این مطلب را در کنار عبادت و توحید خویش و نیکی به والدین و یتیمان و خویشاوندان بیان فرموده است.

اللهﻷ در آیهای که حقوق دهگانه را بیان میکند، چنین میفرماید:

﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا﴾ [النّساء: 36]

«و اللهأ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید و [نیز] به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و همسایۀ خویشاوند و همسایۀ بیگانه و همنشین و در راهماندگان و بردگانی که مالکشان هستید [نیکی کنید]. بدون تردید الله تعالی کسی را که متکّبر و فخرفروش است، دوست ندارد.»

مراد الله متعال از ﴿َٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ کسی است که نوعی رابطۀ خویشاوندی با انسان دارد، و بنا بر قولی، یعنی فردی که منزل و سکونتش نزدیک به توست و نیز گفته شده که هدف از آن، مسلمان و یا همسر است.

و نقل شده که مراد از ﴿ٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ﴾ فردی است که از لحاظ عُرف، همسایه به شمار میرود و کمی با منزلش فاصله داری.

و بنا بر قولی، کسی است که هیچ نوع رابطۀ خویشاوندی با انسان ندارد و نیز گفته شده که هدف از آن، همسر یا غیرمسلمان است.([787])

در احادیث نبوی نیز به طور فراوان و مکرّر بر رعایت حقوق همسایه، سفارش در مورد او، حفاظت آبرو و شرافتش، پنهانکردن عیوبش، برآوردهکردن نیاز او، بستن چشم بر محارم وی و دوری از آنچه باعث تردید و تهمت و بدی به او میگردد، تأکید شده است.

یکی از واضحترین و مهمترین احادیث نبوی، آنچه بخاری و مسلم رحمهما الله از قول أمّ المؤمنین عایشه و ابن عمرش آوردهاند، است که پیامبر ج فرمودند: «مَا زَالَ جِبْرِيلُ يُوصِينِي بِالْجَارِ، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ»([788]«جبرئیل÷ آن قدر دربارۀ همسایه به من سفارش کرد که گمان کردم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»

یعنی پنداشتم که به زودی فرمان الهی دربارۀ ارثبردن همسایه از همسایه، به من خواهد رسید.

این سخنی جامع و بسیار رساست، زیرا سفارش دربارۀ همسایه شامل دورنمودن شر از وی و رساندن خیر به اوست و این سخن پیامبر ج که فرمودند: «پنداشتم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.» نشان میدهد که سفارش در مورد همسایه، بسیار مهم بوده و تأکید فراوانی بر رعایت حقوق وی شده است.([789])

گفتار سوم: حقوق همسایه در اسلام

حقوق همسایه به طور جزئی، بسیار زیاد است، امّا حقوق اصلی وی بر چهار نوع بوده و از این قرار است:

1- خودداری از آزار و اذیّت

قبلاً بیان گردید که همسایه دارای جایگاهی والا و حرمت فراوانی است.

به همین سبب، کسی که همسایهاش را اذیّت نماید، به شدّت مورد تهدید و تحذیر قرار گرفته و آزاررساندن به ناحق و اذیّتکردن همسایه، شدیداً تحریم شده است.

در صحیح بخاری، از ابوشریحس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «وَاللَّهِ لاَ يُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لاَ يُؤْمِنُ، وَاللَّهِ لاَ يُؤْمِنُ»؛ «سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد، سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد، سوگند به الله که هرگز ایمان ندارد.»

پرسیده شد: ای رسول الله ج! چه کسی ایمان ندارد؟

پیامبر ج فرمودند: «مَنْ لَا يَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ»([790]«کسی که همسایۀ او از بدیهایش در امان نباشد.»

در صحیح مسلم نیز از ابوهریرهس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ لَا يَأْمَنُ جَارُهُ بَوَائِقَهُ»([791]«کسی که همسایۀ او از بدیهایش در امان نباشد، وارد بهشت نمیشود.»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریرهس نقل شده که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَلاَ يُؤْذِ جَارَهُ»([792]«کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که همسایهاش را اذیّت نکند.»

2- حمایت از همسایه

یکی از مواردی که دربارۀ همسایه سفارش شده و حقّ وی به شمار میرود، حمایت از اوست و اقدام فرد برای نجات همسایه از مصیبتی که به وی رسیده، نشانۀ شرافت و والاهمّتی وی است؛ فرقی نمیکند که آن مصیبت علیه آبرو، جسم، مال یا سایر موارد باشد.

3- نیکی به همسایه

برای خوشهمسایگی فرد تنها این کافی نیست که همسایهاش را اذیّت نکند و در برابر افراد ستمگر و زبانهای بدگو، بهوسیلۀ قدرت و جایگاه خویش، از وی دفاع نماید.

بلکه باید با انجام انواع نیکیها، به وی احسان کند و این کار نشانۀ فضیلت و دلیل ایمان و علامت صداقت انسان است.

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيَقُلْ خَيْرًا أَوْ لِيَصْمُتْ، وَمَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيُكْرِمْ جَارَهُ، وَمَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ»([793]«کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که [سخن] خیری بگوید یا سکوت نماید و فردی که باور به الله و روز قیامت دارد، باید که همسایهاش را اکرام کند و کسی که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که مهمانش را گرامی بدارد.»

در صحیح مسلم، عبارت: «فَلْيُحْسِنْ إِلَى جَارِهِ»([794]«پس باید که به همسایهاش نیکی کند.» نیز آمده است.

برخی از انواع نیکی به همسایه عبارت است از: تسلیّتدادن به وی در زمان مصیبت و تبریک در هنگام خوشحالی، عیادت او در زمان بیماری، شروعنمودن سلام، خوشرویی در هنگام دیدار، ارشاد او به منافع دینی و دنیوی و در حدّ توان، ارتباط با وی از طریق انواع نیکیها.

4- تحمّل آزار و اذیّت همسایه

اینکه انسان همسایهاش را اذیّت نکند و مصیبت را از وی دور سازد و در برابر دستان و زبانهای ستمگر و بد، از او حمایت و دفاع نماید و به وی نیکی کند؛ تمامی این موارد فضیلت بوده و خوب است.

امّا فضیلت دیگری نیز وجود دارد؛ یعنی صرفنظرکردن از لغزشهای همسایه و بخشش بسیاری از بدیهای او؛ بهویژه زمانی که بدیهایش از روی عمد نباشد یا اینکه از کار خویش پشیمان شده و عذرخواهی کند.

تحمّل اذیّت همسایه و مقابل به مثلنکردن، از برترین اخلاق و والاترین صفات است.

سلف صالح این موضوع را فهمیده و به آن عمل کردند.

«مرُّوزی از حسن چنین نقل میکند: خوشهمسایگی [فقط] آزارنرساندن به همسایه نیست، بلکه به معنای صبر و تحمّل آزار وی [هم] است.»([795])

مبحث سوم: صلۀ رحم

گفتار اول: مفهوم صلۀ رحم و شیوۀ تحقّق آن

1- مفهوم صلۀ رحم

ابن منظور/ میگوید: «وصلت الشّيء وَصلاً وصِلةً؛ وصل ضدّ جدایی و هجران است.»([796])

و میآورد: «گفته میشود: وصلَ فلانٌ رحمه یَصِلُها صِلةً وبینهما وصلةٌ؛ یعنی در میان آن دو، اتّصال و واسطهای است.»([797])

و میگوید: «تواصل ضدّ تصارم [از یکدیگر بریدن] است.»([798])

وی دربارۀ صلۀ رحم میآورد: «ابن اثیر میگوید: صلۀ رحم کنایه از نیکی به خویشاوندان نسبی و سببی و مهربانی و نرمی با آنان و توجّه به شرایطشان است، هرچند آنان دوری و بدی کنند. و قطع صلۀ رحم یعنی عکس و خلاف موارد فوق.»([799])

2- شیوۀ تحقّق صلۀ رحم

صلۀ رحم از چندین طریق شکل میگیرد؛ از جمله: دیدار با خویشاوندان، بررسی و پرسش احوال و شرایطشان، دادن هدیه، احترام و شناخت جایگاهشان، انفاق و صدقه بر خویشاوند فقیر، مهربانی و نرمی با خویشاوند ثروتمند، احترام به بزرگترها، مهربانی به افراد کوچک و ضعیفان، توجّه به آنان از طریق احوالپرسی و دیدار فراوان؛ با آمدن به نزدشان یا فرستادن نامه و یا گفتگوی تلفنی.

همچنین مهمانکردن و دعوت و پذیرایی خوب و اکرام و گرامیداشت آنان و برقراری ارتباط با کسی که قطع صلۀ رحم نموده است.

و نیز با شرکت در شادیها، کمک و حمایت در غمها، دعا، سعۀ صدر و خوشگمانی نسبت به آنان، برقراری صلح و آشتی در میانشان هرگاه که دچار اختلاف شوند و علاقۀ فراوان به استحکام و نزدیکساختن رابطه و استوارکردن پایههایش با آنان.

همچنین با عیادت بیمارانشان و پذیرش دعوت و مهمانی آنان.

بزرگترین وسیله برای صلۀ رحم این است که انسان مشتاق دعوت خویشاوندان خود به سوی هدایت باشد و آنان را امر به معروف و نهی از منکر نماید.([800])

گفتار دوم: فضایل صلۀ رحم در دین اسلام

شریعت اسلام فضایل صلۀ رحم را بیان نموده و متون فراوانی از قرآن و سنّت و نیز سخنان بسیاری از عالمان و حکیمان در این زمینه نقل شده است؛ برخی از فضایل این کار پسندیده عبارت است از:

1- صلۀ رحم نشانۀ ایمان به الله و روز آخرت است

ابوهریرهس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «مَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَهُ، وَمَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ»([801]«هر کس که ایمان به الله و روز آخرت دارد، باید که مهمانش را گرامی بدارد و کسی که باور به الله متعال و روز قیامت دارد، باید که با خویشاوندش رابطه داشته باشد.»

2- صلۀ رحم باعث زیادشدن عمر و زیادشدن روزی میگردد

انس بن مالکس روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُبْسَطَ لَهُ فِي رِزْقِهِ، وَيُنْسَأَ لَهُ فِي أَثَرِهِ، فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ»([802]«کسی که دوست دارد روزیاش فراوان [و با برکت] شود و عمرش طولانی [و با برکت] گردد، باید که با خویشاوندانش رابطه داشته باشد.»

علما در توضیح زیادشدن عمر و برکت روزی که در حدیث فوق بیان شد، چنین گفتهاند:

أ- یعنی اینکه اللهـ در عمر انسان برکت میدهد و به وی نیروی بدنی، رجاحت عقلی و استواری در تصمیم و اراده میبخشد و در نتیجه، زندگیاش سرشار از اعمال مهم و باشکوه میشود؛

ب- مراد همان زیادتی حقیقی است؛ یعنی کسی که صلۀ رحم را رعایت میکند، الله تعالی عمرش را زیاد نموده و روزیاش را فراوان میکند.

هیچ تعجّبی ندارد، زیرا همانگونه که سلامتی، هوای پاک، غذای خوب و استفاده از امور مقوّی برای جسم و دل باعث طولانیشدن عمر میگردد، اللهأ صلۀ رحم را نیز سببی الهی قرار داده است، چون اسباب رسیدن به امور محبوب دنیوی بر دو قسم است: امور محسوس که حواس و عقول آنها را احساس و درک میکنند و امور ربّانی و الهی که ذات توانا بر همه چیز و پروردگاری که تمامی اسباب و امور عالَم تحت فرمان اوست، آنها را مقدّر نموده است.»([803])

3- صلۀ رحم باعث ارتباط الله تعالی با انسان میشود

پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ الْخَلْقَ حَتَّى إِذَا فَرَغَ مِنْهُمْ قَامَتِ الرَّحِمُ، فَقَالَتْ: هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ مِنَ الْقَطِيعَةِ؟ قَالَ: نَعَمْ، أَمَا تَرْضَيْنَ أَنْ أَصِلَ مَنْ وَصَلَكِ، وَأَقْطَعَ مَنْ قَطَعَكِ؟ قَالَتْ: بَلَى، قَالَ: فَذَاكِ لَكِ»([804])؛ «الله تعالی مخلوقات را آفرید و زمانی که از آفرینش آنها فارغ شد، رحم برخاست و گفت: این جایگاه کسی است که از قطع رحم، به تو پناه آورد؟ فرمود: آری، مگر راضی نمیشوی با کسی که تو را وصل میکند، ارتباط برقرار کنم و از کسی که تو را قطع مینماید، جدا شوم؟ صلۀ رحم گفت: بله [این کار را میپسندم]. اللهﻷ فرمود: پس این [حق] برای توست.»

4- صلۀ رحم یکی از بزرگترین اسباب ورود به بهشت است

ابوایّوب انصاریس روایت میکند که مردی گفت: ای رسول الله ج! به من از عملی بگو که باعث ورودم به بهشت و دوریام از دوزخ شود. پیامبر ج فرمودند: «تَعْبُدُ اللَّهَ وَلاَ تُشْرِكُ بِهِ شَيْئًا، وَتُقِيمُ الصَّلاَةَ، وَتُؤْتِي الزَّكَاةَ، وَتَصِلُ الرَّحِمَ»([805]«اللهـ را پرستش نما و چیزی را با او شریک مگردان، نماز را برپا دار، زکات را پرداخت کن و صلۀ رحم را رعایت کن.»

5- صلۀ رحم اطاعت از الله تعالی است

چون باعث اجرای آنچه الله متعال فرمان به برقراریاش داده است، میشود.

الله تعالی در توصیف افرادی که صلۀ رحم را انجام میدهند، فرموده است:

﴿وَٱلَّذِينَ يَصِلُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن يُوصَلَ وَيَخۡشَوۡنَ رَبَّهُمۡ وَيَخَافُونَ سُوٓءَ ٱلۡحِسَابِ﴾ [الرّعد: 21]

«و کسانی که آنچه الله متعال به پیوستن آن فرمان داده است را پیوند میدهند و از پروردگارشان میترسند و از سختی حساب بیم دارند.»

6- این عمل یکی از محاسن دین به شمار میرود

اسلام دین رابطه و نیکی و رحمت است و از این رو، فرمان به صلۀ رحم نموده و از قطع این رابطه نهی میکند. صلۀ رحم باعث میشود که جماعت مسلمانان باهم مرتبط و دمساز و مهربان باشند، برخلاف نظامهای بشری که هرگز این حق را رعایت نکرده و به آن توجّهی ندارند.

7- ادیان آسمانی بر وجود و وجوب صلۀ رحم اتّفاق نظر دارند

تمامی ادیان آسمانی فرمان به اجرای رابطۀ مذکور داده و مردم را از قطع آن برحذر داشتهاند، که این مطلب بیانگر فضیلت و اهمّیت صلۀ رحم است.

مبحث چهارم: کرامت انسان و معیار عدالت و کرامت در اسلام

گفتار اول: کرامت انسان در اسلام

بدون تردید دین اسلام آدمی را بسیار گرامی داشته و هیچیک از نظامهای دنیوی چنین کرامتی برای انسان قائل نشدهاند. دلایلی از قرآن و سنّت بیانگر و گواه بر این مطلبند.

آیۀ زیر در این زمینه کافی است که اللهﻷ میفرماید:

﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا﴾ [الإسراء: 70]

«و به راستی ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا [بر مرکبها] حمل کردیم و از انواع [روزیهای] پاکیزه به آنان روزی دادیم و قطعاً آدمیان را بر بسیاری از موجوداتی که آفریدهایم، برتری بخشیدیم.»

این از فضل و احسان بیشمار الله تعالی است که آدمی را با تمامی انواع اکرام، گرامی داشته است؛ یعنی با علم، تشخیص، عقل، چهره، فرستادن پیامبران†، نازلکردن کتابهای آسمانی و تصرّف و تسلّط انسان بر آنچه در زمین است.([806])

شیخ محمّد طاهر بن عاشور/ در تفسیر آیۀ مذکور میگوید: «مراد از بنیآدم، تمامی انسانهاست و اوصاف مذکور برای همۀ بشر بوده، چنانکه احکام منسوب به گروههای بشری اینگونه است.»

در این آیه، پنج نوع احسان و بخشش بیان شده است: اکرام، رامنمودن مرکبها در خشکی، رامنمودن مرکبها در دریا، روزیدادن انسانها از طیّبات و برتریدادن آنان بر بسیاری از مخلوقات.»([807])

سپس سخن مهمّی را بیان نموده و میگوید: «نعمت اکرام و گرامیداشتن انسانها، صفتی است که الله تعالی فقط آدمیان را از میان سایر مخلوقات زمینی برای این ویژگی برگزیده است.

تکریم

یعنی وی را بزرگوار و باارزش گرداند و از لحاظ چهره و راهرفتن و پوست، خوار و زبون نساخت، زیرا تمامی حیوانات آگاه به نظافت و پوشاک و آسایش محلّ خواب و خوراک و شیوۀ درست مصرف غذا و نوشیدنی و آمادگی برای جلب منافع و دفع زیانها و درک محاسن ذاتی و عقلی برای افزایش آنها و فهم زشتیها برای پوشاندن و دفعشان نیستند و بلکه خالی از انواع شناخت و حرفهها و پیشرفت در جوانب زندگی و تمدّن هستند.

از دیدگاه ابن عبّاسG، یکی از نشانههای تکریم انسان این است که با انگشتان دست غذا میخورد؛ یعنی دهانش را در غذا فرو نمیبرد، بلکه لقمه را بهوسیلۀ دستان خویش به دهان میگذارد و نیز دهانش را برای نوشیدن، در آب فرو نمیبرد، بلکه از دستان خود کمک میگیرد. همچنین بالابردن غذا بهوسیلۀ قاشق و ... و نوشیدن آب بهوسیلۀ استکان و امثال آن، بر کرامت انسان در استفادۀ از دست میافزاید.

حمل

یعنی سوارشدن انسان بر مرکبها که فرد سواره بر مرکب حمل میشود و در اصل، این اصطلاح بر سوارشدن روی مرکب در خشکی اطلاق میگردد؛ یعنی الله متعال مرکبها را برای انسان رام نمود و شیوۀ استفاده از آنها را به وی الهام کرد.»([808])

وی در ادامه میگوید: «حمل در دریا یعنی سوارشدن در داخل کشتی. اطلاق حمل بر این کار استعاره از حمل بر مرکب بوده و آن قدر شایع و رایج شده که همچون حقیقت گشته است. اللهﻷ میفرماید:

﴿إِنَّا لَمَّا طَغَا ٱلۡمَآءُ حَمَلۡنَٰكُمۡ فِي ٱلۡجَارِيَةِ﴾ [الحاقّة: 11]

«همانا هنگامی که آب طغیان کرد، شما را در کشتی سوار کردیم.»

حمل انسانها در دریا یعنی اینکه اللهـ شیوۀ استفاده از کشتیها و قایقها و پاروی قایقرانی و کشتی را به آنان الهام نمود و جریان و انجام این کار را همچون حمل بر مرکب قرار داد.

روزیدادن از طیّبات

الله متعال به آدمی الهام نمود که از آنچه میخواهد تناول کند و در انواع خوراکیها، نشانههایی قرار داد که بیانگر فایدۀ آنهاست. همچنین خوراکیهای مورد استفادۀ انسان را خیلی بیشتر از غذاهای حیوانات دیگر گرداند، به گونهای که سایر حیوانات فقط برخی از خوراکیهای مورد عادت و مخصوص خود را میخورند و هر حیوانی که از نظر صفاتش، نزدیکتر به ویژگیهای انسان و تمدّن بشری باشد، خوراکیهای بیشتری دارد.

برتریدادن انسان بر بسیاری از مخلوقات

یعنی همان برتری و فضیلتی که مشاهده میکنیم، چون الله تعالی بر انسان، احسان و بخشش نموده و بزرگترین نعمت الهی همان قدرت انسان برای به کارگیری تمامی موجودات زمینی براساس اراده و اختیار و فکر خودش است و همین مورد برای برتری وی بر سایر مخلوقات، کافی است.

فرق میان تفضیل و تکریم، عموم و خصوص است، چون مراد از تکریم، اکرام ذات انسان و هدف از تفضیل، برتریدادن وی بر سایر مخلوقات بوده، هرچند فضیلت انسان با عقلی است که باعث اصلاح امور وی و دفع ضرر از او میشود و نیز با آگاهی از انواع معارف و علوم، و همین برتری مدّ نظر بوده است.»([809])

گفتار دوم: معیار عدالت در اسلام

عدالت یعنی دادن حق به صاحبش، به گونهای که بتواند خود یا نمایندۀ وی آن را بگیرد و نیز به معنای تعیین حق از لحاظ قولی و عملی برای اوست.

عدالت اصل جامع تمامی حقوق به شمار میرود و همۀ ادیان الهی و انسانهای حکیم بر خوببودن عدالت توافق دارند و بزرگان امّتها با ادّعای رعایت عدالت، افتخار میکردند.

فطرت انسان عدالت را خوب و زیبا میداند و هر نفسی با ظهور و اجرای عدالت، شاد و مسرور میگردد. تمامی آدمیان در همۀ دورآنها و شهرها عدالت را ستوده و پسندیدهاند و به طور کل، خواهان اجرای عدالتند، هرچند در جزئیّات و شیوۀ اجرای آن اختلاف نظر دارند.([810])

متون فراوانی از قرآن و سنّت بیانگر فضیلت عدالت بوده و جزئیّاتش را شرح داده و مردم را از ضدّ آن؛ یعنی ستم و پیروی از تمایلات نفسانی برحذر داشتهاند.

برای آگاهی از جزئیّات عدالت باید به دلایل شرعی رجوع کنیم، زیرا عدالت اصطلاحی کلّی و جامع است.

در ادامه، برخی از سخنان و مطالب شرعی دربارۀ عدالت بیان میگردد:

1- اللهﻷ فرمانی قطعی برای اجر ای عدالت صادر نموده است

با دقّت در آیات مربوط به عدالت که این فرمان در آنها تکرار شده است، مطلب مذکور روشن میگردد، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ﴾ [النّحل: 90]

«همانا الله متعال به عدالت فرمان میدهد.»

2- الله متعال هنگام فرمان به اجرای عدالت، مردم را از مخالفت با آن برحذر داشته است

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ﴾ [المائدة: 8]

«ای کسانیکه ایمان آوردهاید! همواره برای الله متعال قیام کنید و به عدالت گواهی دهید، دشمنی با گروهی، شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید. عدالت نمایید که به پرهیزگاری نزدیکتر است.»

یعنی دشمنی شما با گروهی از مردم باعث نشود که به آنان ستم نمایید و براساس عدالت رفتار نکنید.([811])

3- تنوّع فرمان به عدالت و عمومیّت آن

دستور به اجرای عدالت، شامل عدالت در سخن، عدالت در قضاوت میان مردم برای حلّ اختلافاتشان، تعیین وظایف و تکالیف، دادن حکم و فتوا برایشان و گواهیدادن در میان آنان میشود.

اللهأ میفرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ﴾ [النّساء: 135]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپادارندۀ عدالت باشید [و] برای [رضای] الله شهادت دهید.»

قسط همان عدالت است.

4- برحذرداشتن از سستی در اجرای عدالت

یعنی با انگیزۀ دلسوزی و نرمی یا تمایلات نفسانی و رابطۀ خویشاوندی؛ الله متعال میفرماید:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِكُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَيۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِينَۚ إِن يَكُنۡ غَنِيًّا أَوۡ فَقِيرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا﴾ [النّساء: 135]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! برپادارندۀ عدالت باشید [و] برای [رضای] الله تعالی شهادت دهید، اگرچه به زیان خودتان یا پدر و مادر و نزدیکان [شما] باشد. اگر [مدّعیعلیه] توانگر یا فقیر باشد [به هر حال] الله به آنان سزاوارتر [و مهربانتر] است. پس از هوای نفس پیروی نکنید، که از حق منحرف میشوید و اگر زبان را بگردانید [و حق را تحریف کنید] یا [از اظهار حق] روی گردانید، مسلماً اللهـ به آنچه انجام میدهید، آگاه است.»

بدون تردید ویژگی عدالت باعث میشود که انسان عادل آن را دربارۀ خود و در میان مردم، به اندازۀ توان رعایت و اجرا نماید.

5- دین اسلام احکام امور و اعمال را بیان نموده

تا حقوق به صاحبانشان برسد و معیار عدالت در احکام به گونهای حفظ گردد که بر مردم ستم نشود.

اللهﻷ میفرماید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا﴾ [النّساء: 105]

«بدون تردید [این] کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا با آنچه الله متعال به تو آموخته است، در میان مردم داوری کنی و مدافع [و حمایتکنندۀ] خائنان مباش.»

﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ﴾ [النّحل: 89]

«و [ما این] کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است.»

سپس این کار را به رسول الله ج سپرده و میفرماید:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ [النّحل: 44]

«و [ما این] قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه به سویشان نازل شده است را روشن سازی.»

پیامبر ج نیز در خطبهها و مجالس تعلیم و در جاهایی که به ایشان وحی میشد، به بیان و شرح احکام میپرداختند.

6- تعیین قاضیان در دین اسلام

این کار به منظور تشخیص حق و تعیین صاحب آن در اتّفاقات و اختلافاتی که میان مردم صورت میگیرد، انجام میشود. دین اسلام شروط و ویژگیهایی را برای کار قضاوت مقرّر ساخته که افراد مطمئن و امین را برای این امانت بزرگ مشخّص میسازد.

شروط اصلی و مهمّ قضاوت عبارت است از: تعظیم شریعت در دل قاضی، دوری از جانبداری، فهم خوب و صحیح با بهترین صورت ممکن و استواری و شجاعتی که باعث شود از سرزنش هیچ ملامتکنندهای ترس و هراس نداشته باشد.

همچنین شرط شده که قاضی از دیدگاه مردم محترم و انسان بزرگی به شمار رود تا وی را به عنوان داور و حاکم قبول کنند و حکمش را رد ننمایند.([812]) اللهﻷ میفرماید:

﴿ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا﴾ [النّساء: 65]

«و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»

7- فرمان به عدالت شامل تمامی افراد امّت میشود

حکم مذکور فقط برای حاکم و پادشاه در ادارۀ امور مردم یا قاضی در اجرای احکامش نیست.

بلکه تمامی مسلمانان باید عدالت را رعایت کنند؛ مثلا پدر در خانه و میان فرزندان، زن در خانۀ شوهرش و خادم در مال سرورش.

انسان باید در رفتار با خویشاوند و بیگانه و فرد موافق و مخالف و قوی و ضعیف، عادل باشد.

همان گونه که اجرای عدالت در زمان صلح و جنگ، خرید و فروش و سایر شرایط لازم است.

شرح این مطلب به درازا میکشد.([813])

گفتار سوم: معیار برتری و اکرام در اسلام

چنانکه قبلاً بیان گردید، اسلام دین کرامت و عدالت بوده و اللهـ بنیآدم را گرامی داشت و آنان را بر بسیاری از مخلوقات برتری داد.

شریعت اسلام معیار عدالت را با هر فردی و در هر حالتی لازم گردانیده است.

گفتار پیش رو دربارۀ معیار برتری و اکرام در اسلام است. اکرام بر پایۀ عدالت و دادن حقّ هر مستحقّی بدون کم و کاستی و ستم، است. بنابراین طائفهگرایی و نژادپرستی جایی در اسلام ندارد و از دیدگاه این دین، نژاد و جنس و رنگ و محلّ سکونت هیچ فضیلتی ندارد و معیار برتری و اکرام قرار نمیگیرند.

بلکه معیار اصلی تقوا و کمالاتی است که انسان را متمایز و مشخّص میسازد.

اللهﻷ در بیان این موضوع مهم میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ﴾ [الحجرات: 13]

«ای مردم! قطعاً ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.»

الله تعالی پس از بیان اصل تمامی مردم و اینکه آنان از یک مرد و یک زن؛ یعنی سیّدنا آدم و حوّاءإ آفریده شدهاند، معیار برتری را اینگونه معرّفی مینماید:

﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ﴾ [الحجرات: 13]

«همانا گرامیترین شما نزد الله، پرهیزگارترین شماست. بدون تردید الله دانای آگاه است.»

خطبۀ پیامبر ج در حجّة الوداع نیز در همین باره است که فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَلَا إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ، وَإِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ، لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ، وَلَا لِعَجَمِيٍّ عَلَى عَرَبِيٍّ، وَلَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ، وَلَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى»([814]«ای مردم! بدانید که پروردگارتان یکی است و قطعاً پدرتان یکی است، هیچ فضیلتی برای انسان عربی بر عجمی و نه برای عجمی بر عربی و نه برای فرد سیاه بر سرخ و نه برای انسان سرخ بر سیاه نیست مگر با تقوا [معیار برتری تقواست]

پس معیار برتری همان تقواست و هرکس که تقوای زیادی داشته باشد و از جنبههای مختلف باتقوا گردد، بر فردی که تقوایش از او کمتر است، برتری دارد.

موضوع فوق منافاتی با این ندارد که مردم فضایل دیگری علاوه بر تقوا داشته باشند و باعث تزکیۀ نفسها گردد؛ مانند تربیّت شایسته و خوب و اصالت و ریشهداری در علم و تمدّن و شهرت و آوازۀ نیک در میان ملّتها.([815])

همچنین سابقۀ درخشانی که تاریخ صحیح امّتها و افراد گویای آن است. پیامبر ج فرمودند: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الْإِسْلَامِ إِذَا فَقِهُوا»([816])؛ «مردم را همچون معادن [طلا و ...] مییابی و بهترینشان در دوران جاهلیّت، بهترین آنان در دوران اسلام است زمانی که آگاه [و دانشمند] شوند.»

برای شریعت کامل و صحیح شایسته نیست که مردم را به برابری و مساواتی فرا خواند که تمامی تفاوتها و معیارها و حقوق موجود در میان بشر را لغو و نادیده بگیرد؛ آن هم اموری که تأثیر در اصلاح جهان دارند.

اگر به چنین مسألهای فرا خواند، قطعاً درخواست کاری نموده که در توان بشر نیست و مردم را وادار میکند که به موهبتها و نعمتهای والای خویش توجّه نکنند و در نتیجه، فساد و تباهی این موضوع باعث اختلال در نظام عالَم و لغو و نادیدهگرفتن معیارها و حقوقی میشود که در پیشرفت و اصلاح جامعه مؤثّرند.

منظور این است که اسلام تقوا را معیار فضیلت و برتری قرار داده، امّا سایر معیارهای خوب را نیز نادیده نگرفته و هرگز از رنگ و جنس و نژاد و دورۀ خاصّی جانبداری نکرده است؛ به عبارتی دیگر اسلام تمامی مردم را در لیاقت و استحقاق امتیازات و پاداش صدور منافع عام یا خاص، برابر و یکسان میداند و هیچ دوره، قبیله، سن، طبقه و گروه و صنف خاصّی از مردم را جدا و متمایز ندانسته است.([817])

برخلاف آنچه پیش از اسلام رواج داشت یا آنچه دور و محروم از هدایت اسلام بود، زیرا تفاوت و تبعیض میان ملّتها و قبایل یکی از شاخصهها و فروع تمامی آیینها و شرائع پیش از اسلام به شمار میرفت؛ مثلاً در آیین تورات ویژگیهایی برای بنیاسرائیل و صفاتی برای فرزندان لاوی بن یعقوب وجود داشت.

در قوانین فارس و روم، حقوق انسان بیگانه و پناهنده با فرد اصیل و شهروند اصلی فرق میکرد.

قوم عرب پیش از اسلام اختیارات فرد غیراصیل قبیله را برخلاف عضو اصیل، محدود میدانستند و قائل به احترامی برای بردگان نبودند.

امّا اسلام این موارد را باطل و رد نمود و مسلمانان براساس فضایل و شایستگی خویش مورد احترام قرار گرفته و مستحقّ حقوقی میشوند.([818])

یکی از شواهد موضوع مذکور این است که پیامبر ج ایراد و اعتراض برخی از مردم دربارۀ امیری و فرماندهی اسامه بن زیدس؛ که خودش و پدرش برده بود را رد نمودند؛ در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عبدالله بن عمرب روایت شده که رسول الله ج لشکری را روانه ساخته و اسامهس را به عنوان امیر و فرماندۀ آن لشکر تعیین کردند، ولی تعدادی از افراد اعتراض نمودند و از این رو، پیامبر ج برخاسته و فرمودند: «إِنْ تَطْعَنُوا فِي إِمَارَتِهِ فَقَدْ كُنْتُمْ تَطْعَنُونَ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ، وَايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَخَلِيقًا لِلْإِمَارَةِ، وَإِنْ كَانَ لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ، وَإِنَّ هَذَا لَمِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَيَّ بَعْدَهُ»([819]«اگر به امیری او اعتراض دارید، قبلاً نیز بر فرماندهی پدرش خرده میگرفتید. سوگند به الله تعالی که او قطعاً سزاوار امارت [و فرماندهی] است و همانا او از محبوبترین مردم نزد من است و قطعاً او پس از این نیز محبوبترین فرد برای من خواهد بود.»

آنان بدین سبب اعتراض کردند که اسامهس از بردگان و نه عرب خالص بود. این سخن پیامبر ج که فرمودند: «آن دو از محبوبترین انسانها نزد من هستند.» کنایه از درجه و مقام اسامه و پدرش از لحاظ فضیلت است، زیرا محبّت رسول الله ج فقط با کمالات دینی و ذاتی و اخلاقی حاصل میشود.([820])

از دیدگاه اسلام، مردم در اجرای حقوقشان و نیز انجام تکالیفشان یکسان و برابرند.

در سیرۀ نبوی شواهد بیشماری در این زمینه وجود دارد؛ از جمله ماجرای آن زن مخزومی که در زمان پیامبر ج دزدی کرد و از خاندان بزرگ و محترمی بود و هنگامی که رسول الله ج خواستند حد را بر وی اجرا نمایند، این کار بر مهاجران سخت آمد؛ در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که برای قریش، مسألۀ آن زن مخزومی که دزدی کرده بود، مهم بود و بدین سبب گفتند: چه کسی در این باره با پیامبر ج صحبت میکند و چه کسی جرأت این کار را دارد مگر اسامه؛ محبوب رسول الله ج؟!

سپس پیامبر ج فرمودند: «أَتَشْفَعُ فِي حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ؟!»؛ «آیا در حدّی از حدود الهی درخواست عفو داری؟!»

پس از آن، برخاسته و فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا ضَلَّ مَنْ قَبْلَكُمْ، أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ الضَّعِيفُ فِيهِمْ أَقَامُوا عَلَيْهِ الحَدَّ، وَايْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، سَرَقَتْ لَقَطَعَ مُحَمَّدٌ يَدَهَا»([821]«ای مردم! کسانی که پیش از شما بودند، گمراه شدند؛ [چون] آنان وقتی انسان شریفی دزدی مینمود، رهایش میکردند، ولی زمانی که فرد ضعیفی دزدی مینمود، حد را بر وی اجرا میکردند. سوگند به الله که اگر فاطمه؛ دختر محمّد ج دزدی میکرد، حتما محمّد ج دستش را قطع مینمود.»

مطالب مختصری دربارۀ معیار برتری و اکرام در دین اسلام بیان گردید.

مبحث پنجم: اصول اخلاقی و نقش آن در ساختار جامعه

مقدّمه

در فصل اول، مطالبی دربارۀ جایگاه اخلاق و فضیلت آن از دیدگاه اسلام و سخنانی از این قبیل بیان گردید.

این مبحث تکملۀ مطالب قبلی و تأکیدی بر آنها بوده و دربارۀ نقش اخلاق در همبستگی و اصلاح جوامع، بررسی اوامر و نواهی اسلام و تأثیر آنها در جامعه، تحریک همّتها و توضیح فضایل اصلی و اصول اخلاقی سخن میگوید. موارد مذکور در ادامۀ مباحث مورد بررسی قرار میگیرد.

گفتار اول: مکارم اخلاق و نقش آن در ساماندهی امور جامعه

جامعه زمانی سر و سامان میگیرد که بیشتر افرادش مکارم اخلاقی را رعایت نمایند و این موضوع در بیشتر تصرّفات و امورشان جاری باشد، چون معیار مکارم اخلاق تزکیۀ نفس انسانی و خوگرفتن و عادت عقل بر فهم فضایل و تشخیص آنها از رذیلتها و تمرین آن بر فراگیری فضایل و دوری از رذایل است.

هر گاه ملّتی به مکارم اخلاقی دست یابد و بیشتر افرادش برخوردار از آن باشند، قطعاً اصلاح خواهند شد و نتیجه خواهد داد و در این حالت، امنیّت برقرار میشود، استعداد و آمادگی عمومی پیشرفت میکند، افرادش با یکدیگر انس و الفت دارند، افکار در انجام امور مفید به کار میروند و نتیجۀ آن، رشد و رستگاری و آسایش و انصاف است.

دانش اخلاق -که اسلام آن را برتری داده- ضامن تهذیب اخلاق و قراردادن مردم در جایگاه واقعی خودشان و مشوّق آنان به رعایت اصول اخلاقی است، چون تأثیر تربیّت اسلامی از هر نوع تأثیری بیشتر است و تربیّت غیردینی گاهی اوقات در برابر بسیاری از تمایلات طغیانگر ضعیف میشود و نمیتواند از سرکشی و طغیانشان جلوگیری کند.

امّا تربیّت دین اسلام چنان قدرت و متانتی دارد که میتواند این تمایلات را دور و نابود سازد.

کسی که به ایستادن در حضور دانندۀ غیبها ایمان دارد و میداند که وی را به سبب جنایاتی که انجام داده است، عادلانه و حکیمانه مجازات میکند، هرگز مانند فردی که تنها مانع جرم و جنایت را سرزنش افراد آگاه به جرم یا مجازات حاکمان و قاضیان میداند، نیست.

به همین سبب، تهذیب اخلاق اصلی مهم و بزرگ از اصول نظام اجتماعی در دین اسلام به شمار میرود، چون افراد امّت را برای ساخت و تشکیل جامعهای شایسته آماده میسازد.([822])

مگر نمیدانی که نمونۀ کامل مکارم اخلاق، رسول الله ج هستند و اللهﻷ خطاب به ایشان میفرماید:

﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ﴾ [القلم: 4]

«و یقیناً تو [ای محمّد ج!] بر اخلاق و خوی بسیار عظیم و والایی هستی.»

مگر نمیدانی که وقتی از أمّ المؤمنین عایشهل دربارۀ اخلاق پیامبر ج سؤال شد، پاسخ داد که: «اخلاق ایشان [بر اساس] قرآن کریم بود»([823]).

این سخن عایشهل سخنی جامع به شمار میرود و یعنی اینکه پیامبر ج با رفتار خویش آیات قرآن را توضیح و تفسیر نموده و به احکامش عمل میکردند؛ دستوراتش را انجام داده و ممنوعاتش را ترک نموده و حدودش را رعایت کرده و براساس آداب و احکام قرآن، رفتار مینمودند و در نتیجه، عمل به قرآن کریم، عادت و اخلاق پیامبر ج شده بود و هرگز از ایشان جدا نمیشد.([824])

اگر هر آیهای از قرآن کریم که دربارۀ اخلاق نیکو و عمل صالح بیان شده است را به همراه سیرۀ نبوی بررسی کنی، قطعاً سیرۀ ایشان را مطابق با احکام و مفاهیم قرآن مییابی و به عبارتی دیگر، قرآن کریم جامع مکارم اخلاق و رسول الله ج مظهر آن مکارم هستند و در نتیجه، اسلام همان مکارم اخلاق بوده و مرجع و اصل اخلاق نیکو، تقواست و به همین سبب، اللهـ میفرماید:

﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡ﴾ [الحجرات: 13]

«همانا گرامیترین شما نزد الله تعالی، پرهیزگارترین شماست.»

این سخن پیامبر ج موضوع مذکور را تأیید مینماید که فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ صَالِحَ الْأَخْلَاقِ»([825]«همانا من برای تکمیل اخلاق نیکو مبعوث گشتهام.»

یکی از بزرگترین و مهمترین پایههای دعوت اسلام برای مکارم و تهذیب اخلاق، توجّه آن به تربیّت و کمال نفس و عادتدادنش بر پیروی از هدایت و ارشادی است که عقل سلیم بر حقیقت و اصلاح و فایدۀ آن گواهی میدهد. تفاوت و تمایز دین اسلام با سایر ادیان و آیینها در این است که مبانی اسلام بر پایۀ تمامی فضایل واقعی و شایسته و نه سست و بیاساس بوده و تشویق به ایجاد و انتشار این مبانی در میان تمامی ملّتها نموده و دارابودن و آراستهشدن به اخلاق نیکو را بر حاکمان و دعوتگران و تمامی مردم در امور مربوط به اسلام و در رفتار با مسلمانان و سایر امّتها و حتّی در برخورد با حیوانات تحت فرمان، لازم گردانیده است.([826])

نگاهی کلّی به اوامر و نواهی اسلام، میزان توجّه و دعوت اسلام به پیشرفت افراد و ملّتها و اصلاح اخلاق و اعمال آنان را نشان میدهد. در پاراگراف بعدی، مطالبی در این زمینه بیان خواهد شد.

گفتار دوم: نگاهی به اوامر و نواهی اسلام

بررسی دستورات و ممنوعات اسلام، باعث میشود که به خوبیها و ارزش دین اسلام پی ببری و بدانی که این آیین، دین سعادت و رستگاری است و آدابی دقیق و لطیف و رفتاری نیک و زیبا در حوزۀ امور فردی، خانوادگی، همسایگی، مسلمانی و امور مربوط به تمامی مردم را به انسان آموخته که باعث خوشی زندگی و سرور و شادی وی میشود.

وضعیّت بد برخی از مسلمانان تو را به شک نیندازد و نفریبد، زیرا این حالت نتیجۀ تمایلات خودشان و نه برخاسته از طبیعت دینشان است.

محاسن دین اسلام به طور واضح از طریق دقّت در اوامر و نواهی آن روشن میگردد. در ادامه مطالبی مختصر در چندین سطر بیان میگردد.([827])

1- برخی از دستورات اسلام

دین اسلام فرمان به دستوراتی مهم و بزرگ داده که بهوسیلۀ آنها امور مدنی سامان میگیرد و وضعیّت زندگی اصلاح میشود. اسلام از این لحاظ، دریایی است که عمقش دانسته نمیشود، هدفی است که پس از آن، آرزویی برای انسان آرزومند و خواستهای برای کسی که بیشتر بخواهد، باقی نمیماند.

اسلام با رساترین عبارات و قابلفهمترین آنها، تشویق به انجام این دستورات نموده و کسی که از اجرای آنها سرپیچی نماید را تهدید به عذاب کرده و انسان عامل به دستورات الهی را وعدۀ پاداش فراوان داده است.

برخی از دستورات مهمّ اسلام، از این قرار است:

1. اسلام به چیزی فرمان میدهد که باعث بزرگی و تفاوت تو با سایر حیوانات میشود و سبب میگردد که بندۀ تمایلات و شهوات نباشی و با تعظیمنکردن غیر پروردگار و فرماننبردن از احکام غیر او، محترم و دارای جایگاهی رفیع گردی؛

2. اسلام امر میکند که بدانی عضوی مفید و عامل هستی و هرگز از دیگران تقلید کوکورانه نمیکنی و باری بر دوش مردم نیستی؛

3. اسلام فرمان میدهد که عقل و اعضایت را برای آنچه آفریده شدهاند؛ یعنی برای انجام امور مفید دینی و دنیوی به کار گیری؛

4. اسلام دستور به توحید خالص و اعتقادی صحیح که عقل غیرش را نمیپذیرد و دلها تنها با آن آرام میگیرند، میدهد. بنابراین عقیدهای که اسلام تو را فرمان به پذیرش آن داده است، باعث بزرگی و احترامت میشود و سبب میگردد که دلت احساس عزّت نماید و شیرینی ایمان را به تو میچشاند؛

5. اسلام فرمان میدهد که عیوب مردم را بپوشانی و نادیده بگیری و از مواضع تهمت دوری نمایی؛

6. اسلام دستور میدهد که برای برآوردهساختن نیازهای مردم و رهاییدادن آنان از مصیبتها تلاش کنی؛

7. اسلام دستور میدهد که بر هر مسلمانی شروع به سلام کنی و برادر مسلمانت را در نبود وی کمک نمایی و اگر ستم کرد، وی را از این کار باز داری؛

8. اسلام فرمان به عیادت بیماران، تشییع جنازهها، زیارت قبرها و دعا برای برادران مسلمانت میدهد؛

9. اسلام دستور میدهد که با مردم به عدالت و انصاف رفتار نمایی و آنچه برای خود میپسندی را برای برادر مسلمانت بپسندی؛

10. اسلام فرمان به تلاش برای کسب روزی و داشتن عزّت نفس و دوری از اماکن خواری و پستی میدهد؛

11. اسلام دستور میدهد که با مخلوقات مهربان باشی و به آنها توجّه نمایی و مدارا کنی و برای فایده و جلب خوبیها و دفع بدیها از آنها، تلاش نمایی؛

12. اسلام فرمان به نیکی با والدین، صلۀ رحم، اکرام همسایه و مهربانی با حیوانات داده است؛

13. اسلام دستور میدهد که با دوستانت وفادار باشی و با همسر و فرزندان به نیکی رفتار نمایی؛

14. اسلام فرمان به حیا، بردباری، سخاوت، کرم، شجاعت و حمایت از حقیقت داده است؛

15. اسلام دستور به جوانمردی، وقار و حیا، دوراندیشی و پایداری و حکمت در امور میدهد؛

16. اسلام فرمان به امانت، عدالت، وفای به عهد، خوشگمانی، آرامش و عجلهنکردن در انجام امور و شتاب برای اعمال خیر داده است؛

17. همچنین دستور میدهد که عفیف، پایدار، باشهامت و پاک و پاکیزه باشی؛

18. اسلام فرمان به شکر، محبّت، ترس، امید و انس الهی و توکّل بر او داده است؛

و سایر مفاهیم زیبا و بزرگ.([828])

2- برخی از نواهی اسلام

یکی از بزرگترین محاسن اسلام این است که نواهیاش انسان را از ارتکاب بدی و گرفتارشدن به عاقبت زشتِ افعال ناپسند باز میدارد. برخی از نواهی اسلام، از این قرار است:

1. نهی از کفر، فسوق و نافرمانی، گناه و پیروی از تمایلات نفسانی؛

2. نهی از تکبّر، کینه، خودپسندی، حسادت و خوشحالشدن به گرفتاری دیگران؛

3. نهی از بدگمانی، بدبینی، ناامیدی، بخل، سختگرفتن در دادن نقفه و صدقات، اسراف و ولخرجی؛

4. نهی از تنبلی، سستی، ترس، ضعف، بیکاری و بیهودگی، عجله، درشتخویی، بیشرمی، ناشکیبایی، ناتوانی، خشم، سبکسری و ناراحتی به سبب آنچه از دست رفته است؛

5. نهی از سرکشی و سنگدلی که باعث میشود انسان سرکش و متکبّر به فریاد مظلوم و بیچاره نرسد؛

6. همچنین اسلام از غیبت؛ یعنی یادکردن از برادر مسلمان به گونهای که ناپسند میداند و از سخنچینی؛ یعنی نقل سخن در میان مردم به قصد فساد، منع کرده است؛

7. نهی از پُرحرفی بیفایده، افشای راز، مسخرهکردن مردم و تحقیر دیگران؛

8. نهی از دشنام و نفرین و ناسزاگویی و بر زبانآوردن سخنان زشت و صدازدن با القاب ناپسند؛

9. نهی از نزاع و دشمنی زیاد و شوخی زشتی که منجر به بدی و گستاخی میشود؛

10. نهی از سخنان بیهوده و بیربط؛

11. نهی از کتمان گواهی دادن و گواهی به دروغ و تهمت به زنان پاکدامن و دشنامدادن مردگان و کتمان علم؛

12. نهی از بیخردی، فحّاشی، منّتگذاشتن به سبب صدقه و ناسپاسی کسی که به تو نیکی کرده است؛

13. نهی از آبروریزی و نسبتدادن کسی به غیر پدرش، و نیز نهی از خیرخواهینکردن و ترک امر به معروف و نهی از منکر؛

14. نهی از ستم، فریب، خیانت، مکر، خلاف وعده و فتنهای که مردم را مضطرب و هراسان نماید؛

15. نهی از نافرمانی پدر و مادر، قطع صلۀ رحم، بیتوجّهی به فرزندان و اذیّتکردن همسایه؛

16. نهی از جاسوسی و پیگیری خبر به قصد شر و بررسی عیوب مردم؛

17. نهی از تشبّه مردان به زنان و بالعکس و نیز نهی از افشاکردن اسرار همسر؛

18. نهی از نوشیدن شراب، استعمال موادّ مخدّر و قماری که اموال را در معرض خطر قرار میدهد؛

19. نهی از تبلیغ کالا با قسم دروغ و کاستن در کیل و وزن و انفاق مال در موارد ممنوع و حرام؛

20. نهی از دزدی، غصب، خواستگاری بر روی خواستگاری برادر مسلمان و خرید بر روی خرید وی؛

21. نهی از خیانت یکی از شریکان علیه دیگری و استفادۀ از مال عاریت به صورتی که صاحبش اجازه نداده است، تأخیر در پرداخت مزد کارگر یا ندادن مزدش پس از اینکه کار را تمام کرده است؛

22. نهی از پُرخوری مضرّ؛

23. نهی از قطع رابطه، کینهورزی و بریدن از یکدیگر. همچنین دین اسلام فرد مسلمان را برحذر داشته از اینکه بیش از 3 روز با برادر مسلمانش قهر نماید؛

24. نهی از تنبیه کسی بدون اجازه و حکم شرعی و نیز نهی از ترساندن مردم بهوسیلۀ سلاح؛

25. نهی از زنا، لواط و کشتن افرادی که الله تعالی کشتنشان را ممنوع و حرام گردانیده است؛

26. نهی از اینکه قاضی هدیۀ فردی که پیش از قبول منصب قضاوت، به وی هدیه نمیداده است را قبول کند و نیز نهی از پذیرش مهمانی خصوصی؛

27. ممنوعبودن پذیرش رشوه از کسی که بر حق باشد یا نباشد و نیز نهی از دادن رشوه از طرف کسی که صاحب حق باشد یا نباشد مگر فرد مستحقّی که مجبور به پرداخت رشوه شود به شرط اینکه حقّ کسی ضایع نگردد؛

28. نهی از خوارساختن مظلوم با وجود قدرت بر یاری وی؛

29. ممنوعبودن اطّلاع فرد از خانۀ دیگران هرچند از یک سوراخ باشد و نیز نهی از شنیدن سخن گروهی که دوست ندارند سخنشان شنیده شود؛

30. نهی از هرآنچه به ساختار و نظم اجتماعی یا جان و فکر و شرف و آبرو ضرر و زیان میرساند.

خلاصهای از اوامر و نواهی اسلام بیان گردید و توضیح و بیان دلایلشان نیاز به نگارش چندین جلد کتاب قطور دارد.([829])

گفتار سوم: نگاهی به اصول فضایل و مبادی اخلاق

در مباحث قبلی، مطالبی کلّی دربارۀ اصولِ فضایل و اخلاق بیان گردید.

در این مبحث نیز توضیحاتی -نه طولانی و نه مختصر- در این زمینه گفته خواهد شد؛ آن هم از طریق بررسی اصول و مبادی فضایل و اخلاق و با نظر به اینکه در میان اخلاق و فضایل رابطۀ تنگاتنگی برقرار است و نیز اسلام ارزش مسائل اخلاقی را بالا برده است:

1- صبر

سخن دربارۀ صبر دارای شاخههایی متعدّد و بینهایت است؛ یعنی از لحاظ فضیلت، انواع، جایگاه یا نتایج آن.

در این مبحث، اشارات موجود در زمینۀ صبر و نیز مواردی که کمتر مورد توجّه قرار گرفته است، بررسی میگردد.

آسانترین تعریف صبر این است که بگوییم: صبر یعنی حفاظت نفس از چیزی که دوست دارد یا نگهداری آن بر چیزی که نمیپسندد.

تعریف فوق شامل صبر بر اطاعت از اللهﷻ‬، صبر از گناه و صبر بر تقدیرهای دردآور الهی میشود.

و نیز موارد بیشمار دیگری که برخی از آنها در ادامه بیان خواهد شد.

بدون تردید صبر معیار و اصل فضایل است، چون ریاضتکشیدن بهوسیلۀ اخلاق پسندیده – چنانچه ابن عاشور/ میگوید- نیاز دارد که انسان نفس خویش را بر مخالفت با تمایلات بسیاری وادار سازد و در این مخالفت، رنج و دردی وجود دارد که خواهانِ صبر است تا اخلاق نیکو عادت و ملکۀ فردی شود که نفسش را وادار به این کار نموده است.([830])

علاوه بر این، فضایل زائیدۀ صفات نیکوست و این صفات به فهم و درکی قوی و بازداشتن نفس از غوطهورشدن در تمایلاتی که بیفایده یا مضر است، بر میگردد. بنابراین صبر ملاک و اصل فضایل به شمار میرود و بردباری، آموزش، تقوا، شجاعت، عدالت، عفّت، کرم و امثال آن از انواع صبر هستند.

اگر دقّت کنی، اصل دینداری و ایمان را نیز از موارد صبر مییابی، زیرا باعث مخالفت با تمایلات و خواستههای نفسانی است.([831])

فضیلت صبر بسیار قطعی و روشن است، چون نیمی از ایمان بوده و ایمان یعنی شکر و صبر. آیات بسیاری از قرآن کریم دربارۀ صبر آمده و این ویژگی عادت و خصلتی بزرگ است که الله تعالی فرمان به آن داده و جایگاهش را بلند گردانیده و در آیات فراوانی، این صفت را بیان فرموده و صابران را توصیف نموده و آنان را به پاداشی بزرگ وعده داده است.

اللهـ میفرماید:

﴿وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُكَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ﴾ [النّحل: 127]

«و [ای پیامبر گرامی ج!] صبر کن و صبر تو فقط به [توفیق] الله است.»

﴿وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [الشّورى: 43]

«و کسی که شکیبایی کند و ببخشد، قطعاً این از کارهای بزرگ [پسندیده] است [یا نشانۀ ارادهای قوی در کارهاست]

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [آلعمران: 200]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! صبر کنید و دیگران را به صبر و شیکبائی فرا خوانید [و پایداری نمایید] و از مرزها نگهبانی کنید و از الله بترسید، شاید رستگار شوید.»

﴿وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِينَ﴾ [البقرة: 155]

«و به صبرکنندگان مژده بده.»

پیامبر ج در حدیثی متّفقعلیه میفرمایند: «وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِيَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»([832]«و کسی که خود را به صبر وا دارد، الله تعالی به وی توفيق صبر میدهد و برای هيچکس بخشش [و عطائی] بهتر و وسيعتر از صبر داده نشده است.»

اگر انسان صبور باشد، شایسته است که در زندگی خویش رستگار شود و برای تمامی مسلمانان خوبی و خیر رساند و فواید فراوانی داشته باشد.

امّا اگر ناشکیبا باشد، فورا ضعیف خواهد شد و فایدهای نخواهد داشت.

برای هر انسانی لازم است که از روی اختیار یا اجبار صبر پیشه کند، چون در معرض بسیاری از مصیبتهای جانی بر اثر بیماری، و در معرض مشکلات مالی بر اثر نابودی و تباهی، یا سختیهای خانوادگی و رفاقتی به سبب موت و نیز در معرض مصیبتهای زندگی بر اثر جنگ و پیامدهای آن؛ همچون از دستدادن بسیاری از نیازهای ضروری و مرسوم قرار دارد و اگر در برابر مشکلات و از دستدادن اشخاص یا اشیای محبوب صبر نکند، قطعاً قربانیِ حوادث و گرفتاریها خواهد شد.

وضعیّت انسان با تمایلات نیز اینگونه است؛ تمایلات نفسانی آدمی را فریب میدهند و از هر راهی به قصد نیرنگ، آشکار میگردند و اگر آدمی مانع صبر یا ایمان را با خود نداشته باشد، به هلاکت خواهد افتاد.

به طور خلاصه، صبر یکی از بزرگترین صفات اخلاقی و از برترین عبادات به شمار میرود و بهترین و شایستهترین نوع صبر از لحاظ نتیجه و عاقبت، صبر بر اجرای اوامر الهی و ترک نواهی اوست، چون از این طریق، طاعت مخلصانه و دین صحیح و پاداش شایسته شکل میگیرد و کسی که صبر کمی بر انجام طاعت دارد، بهرهای از نیکی و نصیبی از اصلاح و رستگاری نمیبرد.([833])

2- عفّت و پاکدامنی

جرجانی در تعریف عفّت میگوید: «پاکدامنی شکل و حالتی برای قوّۀ شهوانی و در میانۀ فجور؛ یعنی زیادهروی این قدرت، و خمود؛ یعنی کوتاهی و ضعف این نیروست. فرد پاکدامن کسی است که امور را براساس شریعت و جوانمردی انجام دهد.»([834])

ابن حزم/ میگوید: «محدوده و مرز عفّت این است که چشم و اعضایت را از امور حرام باز داری. اگر چنین نشود، فساد است و خویشتنداری بیش از حد و دوری از آنچه الله متعال حلال گردانیده، ضعف و ناتوانی است.»([835])

بنابراین روشن است که پاکدامنی اصلی از اصول اخلاقی و پایهای از پایههای جامعه به شمار میرود. اگر این ویژگی در جامعهای منتشر و رایج گردد، افرادش از رذائل و زشتیها دوری خواهند کرد و با شرم و حیا که اصل هر خیری است، آراسته خواهند شد و از فحشا، بخل، دروغ، غیبت، سخنچینی و خواری و تحقیر باز میایستند.([836])

3- عزّت نفس

این ویژگی یکی از صفات بزرگ اخلاقی است و به معنای دوری از مواضع خواری، و ضدّ فرومایگی؛ یعنی دچارشدن انسان به خواری و پستی است.

عزّت نفس باعث میشود که انسان در چشم و دل دیگران بزرگ و محترم آید و در زمرۀ افراد بزرگ قرار گیرد.

این صفت نیز نتایج خوبی در جامعه دارد؛ امّتی که دارای عزّت نفس است، افرادش بسیار مشتاقند که در کارهایشان مستقل و خودکفا باشند و اجازه نمیدهند که دیگران به کرامتشان خدشه وارد سازند و حقّی از حقوقشان را تباه نمایند.([837])

4- سخاوت

یعنی آگاهی و فهم اینکه مال ارزش دارد و نباید در خرج و انفاقش زیادهروی کرد و در زندگی و حیات فاضله، زمینههایی برای انفاق مال و رضایت بر آن وجود دارد؛ به عبارتی دیگر، سخاوت یعنی بخشش ثروت شایسته و حلال در جای مناسب.

کسی که دستش را در پیروی از تمایلات نفسانی باز گذارد، قطعاً زیادهرو است و فردی که دستش را از انفاق در راههای خیر باز دارد، بخیل است، امّا سخاوت یعنی میانهروی در بین این دو.

از آنجا که سخاوت بر پایۀ رحمت و حرصِ کم بر جمعآوری مال استوار است، همراه فضایلی دیگر که از پایههای همّت والا و از نشانههای آشکار آن به شمار میرود، است. انسان سخی در بیشتر حالات، دیگران را میبخشد، بردبار است و در معاملات خویش، انصاف را رعایت میکند و حقوق مردم را از طرف خود ادا مینماید، عادلانه حکم و قضاوت میکند و میل به رشوه ندارد و هرگز قصد نمیکند که حقّ فرد ضعیف را به قوی بدهد.

انسان سخاوتمند قطعاً متواضع است، تکبّر ندارد، خودبین نیست و شجاعترین و باعزّتترین مردم است، زیرا اگر انسان زیاد حریص به اموال دنیا باشد، شجاعت و عزّتنفسش را از دست میدهد.

سخاوت تأثیر فراوانی در سروری و بزرگی مردم دارد. مسلمانان با حفظ دیانت، گسترش معارف، برتری اخلاق، حفاظت از آبرو، نیکنامی، پایداری در اتّحاد و حمایت از سرزمینشان به درجۀ والایی از برتری و سروری میرسند.

تمامی این مقاصد مهم و والا با اموالی که سخاوتمندان میبخشند، محقّق میشود.([838])

5- شجاعت

این صفت نیکو باعث عزّت نفس، دوری از ظلم و ستم، ترجیح اخلاق و صفات والا و نیز بخشش و انفاق اموال مورد علاقه میشود.

همچنین سبب فروخوردن خشم و بردباری میگردد، چون انسان بهوسیلۀ قدرت و شجاعت خویش، نفس را در اختیار گرفته و آن را از خشم و شتاب باز میدارد.([839])

به همین سبب، پیامبر ج شجاع مورد پسند شرع را کسی دانستند که خودش را هنگام غضب کنترل نماید؛ ایشان میفرمایند: «لَيْسَ الشَّدِيدُ بِالصُّرَعَةِ، إِنَّمَا الشَّدِيدُ الَّذِي يَمْلِكُ نَفْسَهُ عِنْدَ الغَضَبِ»([840]«فرد قدرتمند واقعی [و شجاع] کسی نیست که بر دیگران غلبه میکند [و آنان را بر زمین میزند]، بلکه شجاع واقعی کسی است که خودش را در زمان خشم، کنترل مینماید [و براساس خشم خویش عمل نمیکند]

شجاعت منحصر و محدود به میدانهای جنگ نیست، بلکه عامتر از این بوده و شامل شجاعت ادبی و زبانی؛ مانند بیان دیدگاه خود، آشکارنمودن حقیقت، اعتراف به اشتباه و پذیرش حقیقتی که روشن است، میشود.([841])

6- وفا

جرجانی/ میگوید: «وفا یعنی پایبندی و پایداری در کمک به دیگران و محافظت از پیمانهای دوستان و شریکان.»([842])

بدون تردید رسول الله ج وفادارترین مردم و نیکوکارترین آنان در تمامی انواع وفاداری بودند.

از جمله وفاداری ایشان در محبّت و علاقۀ به همسر خویش؛ أمّ المؤمنین خدیجهل که پس از وفات وی و ازدواج با أمّ المؤمنین عایشه و سایر زنان صاحب جمال و شرف، أمّ المؤمنین خدیجه و سابقۀ نیک و خدمت او به اسلام و انفاقش در راه الله متعال را فراموش نکردند و در اوقات بسیاری، از وی یاد نموده و تحسینش میکردند.

حتّی پس از وفات خدیجهI، به دوستانش توجّه مینمودند و بسا اوقات، گوسفندی را ذبح کرده و آن را قطعهقطعه ساخته و برایشان میفرستادند و بهوسیلۀ هدیه و صدقه، نیکی و احسان خدیجهل که برایشان شناختهشده و معلوم بود را به آنان یادآوری میکردند و در نتیجه، از وی یاد نموده و برایش درخواست رحمت و آمرزش میکردند و از کرم و بخشش او سخن میگفتند.

رسول الله ج آن قدر از خدیجه یاد میکردند که عایشهل بر وی رشک میبرد و غبطه میخورد، هرچند أمّ المؤمنین خدیجه سه سال قبل از ازدواج پیامبر ج با أمّ المؤمنین عایشه وفات کرده بود.

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عایشهل روایت شده که میگفت: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجهل رشک بردم، غبطه نخوردم، زیرا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند.

أمّ المؤمنین عایشه میگوید: رسول الله ج سه سال پس از وفات خدیجهI، مرا به ازدواج خویش درآوردند و پروردگار به جبرئیل÷ فرمان داد که خدیجه را به خانهای بهشتی و ساختهشده از نی بشارت بده.»([843])

در این دو کتاب، از قول عایشه چنین نقل شده است: «بر هیچ زنی، آنگونه که بر خدیجه غبطه خوردم، رشک نبرم درحالی که وی را ندیدهام، امّا پیامبر ج بسیار از وی یاد میکردند و بسا اوقات، گوسفندی ذبح نموده و آن را تقسیم کرده و به دوستان خدیجهل میفرستادند. و بسا اوقات به ایشان میگفتم: گویی که در دنیا زن دیگری غیر از خدیجه نبوده است؟! امّا رسول الله ج میفرمودند: «إنها كَانَتْ، وَكَانَتْ، وَكَانَ لِي مِنْهَا وَلَدٌ»([844]«قطعاً او چنین و چنان بود و من از او فرزندانی داشته [و دارم]

همچنین در صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه میگفت: «هاله دختر خویلد؛ خواهر أمّ المؤمنین خدیجه از رسول الله ج اجازه خواست و ایشان اجازهخواستن خدیجه را به یاد آوردند [چون صدایش شبیه صدای خدیجه بود] و از خوشحالی [یا بر اثر غم و اندوه فراق او] تکان خورده و فرمودند: «اللَّهُمَّ هَالَةَ»؛ «الله کُنَد که هاله باشد [یا اینکه این هاله است] أمّ المؤمنین عایشه میگوید: من رشک بردم و ... .»([845])

مختصری از اصول اخلاق در دین اسلام بیان گردید و توضیح این مطالب در بسیاری از متون قرآن و سنّت و کتابهای تفسیری و شروح حدیثی آمده است.

مبحث ششم: دوستی و مصاحبت در اسلام و رابطۀ مسلمانان با دیگران

1- دوستی و مصاحبت در اسلام

دوستی رابطهای باارزش و پُرفایده و بسیار شیرین است.

اسلام با وجود گستردگی و قوانین حکیمانهاش، از موضوع رفاقت و همنشینی غافل نشده است.

بلکه به رفاقتِ شایسته توجّه نموده و دیگران را تشویق به آن کرده و شروطی که ضامن بقا و ایجاد نتایج مفیدش خواهد بود را تعیین نموده است.

در ادامه، مواردی از اهتمام و توجّه اسلام به این مسأله بیان میگردد:

1. اسلام تشویق نموده که فرد مسلمان آنچه برای خود میپسندد را برای برادر مسلمانش بخواهد و این ویژگی را نشانۀ ایمان و کمال آن میداند.

پیامبر ج فرمودند: «لاَ يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»([846]«هریک از شما زمانی ایمان دارد که آنچه برای خود میپسندد را برای برادرش بپسندد.»

2. اسلام میپسندد که فرد مسلمان برادر مسلمانش را بر خود ترجیح دهد هرچند خودش نیاز شدیدی داشته باشد. بهترین کاری که انسان میتواند در حقّ دوستش انجام دهد، همین است.

اللهﻷ در سیاق توصیف انصارش میفرماید:

﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الحشر: 9]

«و [نیز برای] کسانی که پیش از آنان در دیار خود [مدینه؛ دارالاسلام] جای گرفتند و [نیز] ایمان آورده بودند، کسانی را که به سویشان هجرت کنند، دوست میدارند و در دلهای خود از آنچه [به مهاجران] داده شده، احساس حسد [و نیاز] نمیکنند و آنان را بر خود مقدّم میدارند، هرچند خودشان نیازمند باشند. و کسانی که از بخل [و حرص] نفس خویش بازداشته شدهاند؛ پس آنان همان رستگاران هستند.»

شیخ عبدالرّحمان سعدی در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یکی از اوصاف انصار که باعث برتری آنان بر دیگران شد، ایثار؛ یعنی کاملترین نوع بخشش بود. ایثار یعنی بخشش اموال و سایر امور مورد پسند نفس به دیگران با وجود نیاز شدید و حتّی با وجود ضرر و حاجت فراوان.

این کار فقط از اخلاقی پاک و محبّت الله تعالی که مقدّم بر تمایلات و خواستههای نفسانی است، بر میخیزد.

ماجرای آن فرد انصاری که آیۀ مذکور دربارۀ او نازل شد، از همین نوع است؛ همان فردی که غذای خود و فرزندانش را به مهمان داد و خودشان شب را در حالت گرسنگی سپری کردند.

ایثار برخلاف أثره [خودخواهی] است. ایثار ستوده شده، ولی خودخواهی مورد نکوهش است، چون نشانۀ بخل بوده و کسی که ایثار به وی بخشیده شود، قطعاً از بخل نفسش محفوظ میماند:

﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ﴾ [الحشر: 9]

«و کسانی که از بخل [و حرص] نفس خویش بازداشته شدهاند؛ پس آنان همان رستگاران هستند.»([847])

3. دین اسلام مردم را به همراهی و دوستی با همنشین صالح تشویق نموده و از همنشین بد و نزدیکشدن به او برحذر داشته است. پیامبر ج این مطلب را به بهترین صورت بیان نموده و فرمودند: «مَثَلُ الجَلِيسِ الصَّالِحِ وَالسَّوْءِ، كَحَامِلِ المِسْكِ وَنَافِخِ الكِيرِ، فَحَامِلُ المِسْكِ: إِمَّا أَنْ يُحْذِيَكَ، وَإِمَّا أَنْ تَبْتَاعَ مِنْهُ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُ رِيحًا طَيِّبَةً، وَنَافِخُ الكِيرِ: إِمَّا أَنْ يُحْرِقَ ثِيَابَكَ، وَإِمَّا أَنْ تَجِدَ رِيحًا خَبِيثَةً»([848]«مَثَل همنشين صالح و همنشين بد، مانند دارندۀ مشک و دمندۀ دم آهنگری است که دارندۀ مشک يا برايت مشک میدهد يا از وی خريداری میکنی و يا از او بوی خوشی را میيابی. و دمندۀ دم آهنگری يا لباست را میسوزاند و يا از او بوی بد به مشامت میرسد.»

4. بیان شده که رفاقت شایسته و نیک پس از مرگ نیز باقی میماند: در قیامت که هر فردی از دوست خویش دوری و بیزاری میجوید، دوستی مؤمنان باتقوا در آن روز سخت، باقی میماند.

اللهـ میفرماید:

﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ﴾ [الزّخرف: 67]

«دوستان در آن روز [قیامت]، دشمن یکدیگرند مگر پرهیزگاران.»

دوستانی که بر کفر و دروغ و نافرمانی جمع شدهاند، در آن روز دشمن یکدیگر میشوند، چون دوستی و همنشینی آنان در دنیا، برای غیر الله بوده و در روز قیامت، تبدیل به دشمنی میشود.

امّا محبّت و دوستی پرهیزگاران همچون دوام ذاتی که محبّتشان برای رضای او بوده است، ادامه مییابد.([849])

5. صداقت خالصانه دارای پاداش بسیاری است: پیامبر ج فرمودند: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ»؛ «الله متعال هفت گروه را روزی که هيچ سايهای جز سايۀ [عرش] او وجود ندارد، در زير سايۀ [عرش] خویش جای میدهد.»؛ از جمله: «رَجُلانِ تَحَابَّا فِي اللَّهِ اجْتَمَعَا عَلَيْهِ وَتَفَرَّقَا عَلَيْهِ»([850]«دو مسلمانی که برای خوشنودی الله با يكديگر دوست باشند و براساس آن، باهم جمع يا از يکديگر جدا شوند».

بخشی از دیدگاه اسلام دربارۀ دوستی بیان گردید.

2- ارتباط مسلمان با غیر مسلمان

ارتباط مسلمان با کافران و مشرکان براساس احسان، نیکی، انعام، عدالت و خواستن خیر و هدایت برای آنان است.

اللهﻷ میفرماید:

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ﴾ [الممتحنة: 8]

«اللهأ شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. بدون تردید الله تعالی عدالتپیشگان را دوست دارد.»

عبدالرّحمان سعدی/ در تفسیر این آیه میگوید: «یعنی الله تعالی شما را از نیکی و ارتباط و جبران خوبی و عدالت در حقّ مشرکان خویشاوند و بیگانه منع نمیکند اگر آنان علیه دین شما نجنگیدند و شما را از سرزمین‎‎تان بیرون نکردند. بنابراین بر شما گناهی نیست که با آنان ارتباط برقرار نموده و نیکی کنید، زیرا ارتباط و نیکی در این حالت منجر به گرفتاری و فساد نمیگردد.»([851])

صحابی بزرگوار؛ عبدالله بن عمرو بن عاصش همین معنا را فهمیده بود که پس از ذبح گوسفندی، سه مرتبه گفت: آیا قسمتی از آن را برای همسایۀ یهودیمان دادید؟

سپس گفت که از پیامبر ج چنین شنیدم: «مَا زَالَ جِبْرِيلُ يُوصِينِي بِالْجَارِ، حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ»([852]«جبرئیل÷ آن قدر دربارۀ همسایه به من سفارش کرد که گمان کردم همسایه از همسایه ارث خواهد برد.»

این صحابی بزرگوار با توجّه به حدیث مذکور دانست که رفتار نیک با همسایه شامل مسلمان و کافر میشود.

در سایۀ همین بیان قرآنی، اهل کتاب در کنار مسلمانان زندگی کردند و خود آنان و آبرو و اموالشان در امنیّت کامل بودند.

و بلکه رفتار و عدالتی که در میان خویشاوندان و همکیشان و ملّت خود نیافته بودند را از مسلمانان دیدند.

زمانی که این رفتار پسندیده و عدالت و اخلاق مسلمانان را دیدند، به دین اسلام علاقمند شدند و از روی میل و یقین اسلام را پذیرفتند.

برخورد و رفتار پیامبر ج با تمامی گروههای غیرمسلمان، این مفهوم را کاملا روشن میسازد، که اکنون بخشی از سیرۀ نبوی در این زمینه بیان میگردد تا بدین وسیله، قسمتی از بخشش و عدالت اسلام آشکار گردد.

1) تعامل با گروه منافقان

کسانی که به ظاهر مسلمان، ولی در باطن کافر بودند. رسول الله ج با این افراد، رفتاری همچون رفتارخود با مسلمانان داشتند؛ از لحاظ مهربانی، نرمی، احسان و بخشش بدی و پاسخدادن آن با نیکی. پیامبر ج براساس ظاهرشان با آنان رفتار مینمودند بدون اینکه باطنشان را بررسی کنند تا از اسرار و مقاصدشان آگاه شوند.

اتّفاقات زیادی دلالت بر این مطلب دارند که بارزترین آنها برخورد و رفتار بزرگ پیامبر ج با رئیس منافقان؛ عبدالله بن أبیّ بن سلول بود که رسول الله ج را به شدّت اذیّت و آزار رساند؛ این فرد به خانوادۀ پیامبر ج تهمت زد؛ یعنی همان ماجرای افک که گناه اصلی و بزرگ را او به دوش کشید و آن سخن زشت را علیه أمّ المؤمنین عایشهل منتشر ساخت.

همچنین این منافق در روز غزوۀ احد، با افرادی که از وی پیروی کردند، از رفتن به جنگ سر باز زد و در سختترین شرایط، رسول الله ج را تنها گذاشت، و اللهـ میفرماید که این فرد گفت:

﴿لَئِن رَّجَعۡنَآ إِلَى ٱلۡمَدِينَةِ لَيُخۡرِجَنَّ ٱلۡأَعَزُّ مِنۡهَا ٱلۡأَذَلَّ﴾ [المنافقون: 8]

«اگر به مدینه بازگردیم، یقیناً صاحبان عزّت، ذلیلان را از آنجا بیرون میکنند.»

عبدالله بن أبیّ بن سلول در مواقع بسیاری علیه پیامبر ج و اسلام، دشمنی ورزید.

این فرد منافق زمانی که وفات کرد، پسرش از پیامبر ج خواست تا پیراهن خویش را بدهند که وی را در آن کفن کنند به امید آنکه پاک شود و رسول الله ج نیز پیراهنش را به عنوان کفن برای بزرگ منافقان دادند!!!

آیا کاری جوانمردانهتر و بخشندهتر از این دیدهای؟! و آیا به همین اندازه اکتفا شد؟!

نه، بلکه پیامبر ج به تشییع جنازۀ وی حاضر شده و قصد داشتند که بر او نماز بخوانند، امّا سیّدنا عمرس برخاست و گفت: آیا میخواهی بر ابن أبیّ که فلان روز و فلان روز، چنین و چنان گفت، نماز بخوانید؟! عمر فاروق سخنان عبدالله بن أبی را برای پیامبر ج برمیشمرد، ولی ایشان خندیده و فرمودند: «أَخِّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ!»؛ «ای عمر! از [جلوی] من کنار برو [واعتراض نکن]

وقتی سیّدنا عمر ادامه داد، پیامبر ج فرمودند: «إِنِّي خُيِّرْتُ فَاخْتَرْتُ، لَوْ أَعْلَمُ أَنِّي إِنْ زِدْتُ عَلَى السَّبْعِينَ يُغْفَرُ لَهُ لَزِدْتُ عَلَيْهَا»؛ «به من حقّ انتخاب داده شد و انتخاب کردم، اگر بدانم در صورتی که بیش از هفتاد بار برایش طلب آمرزش کنم، بخشیده میشود، قطعاً بر آن خواهم افزود.»

این سخن اشاره به قول الله تعالی دربارۀ منافقان دارد که فرمود:

﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ﴾ [التّوبة: 80]

«[ای پیامبر ج!] برای آنان آمرزش بخواه یا برایشان آمرزش نخواه.»

وقتی رسول الله ج مخیّر شدند که آمرزش بخواهند یا نخواهند، سرشت مهربان ایشان باعث شد که برای دشمنان خویش درخواست عفو و مغفرت نمایند.

عمر فاروقس در پایان حدیث میگوید: «رسول الله ج بر وی نماز خوانده و سپس رفتند و طولی نکشید که این دو آیه از سورۀ «براءه» [توبه] نازل شد:

﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ﴾ [التّوبة: 84]

«و هرگز بر هیچیک از آنان که مرده است، نماز نخوان و بر [کنار] قبرش نایست، بدون تردید آنان به الله و رسولش کافر شدند و درحالی که فاسق [و نافرمان] بودند، مردند.»

همچنین میگوید: در آن روز، من از جرأتم بر پیامبر ج تعجّب کردم و الله و پیامبرش داناترند.»([853])

رفتار رسول الله ج با رئیس منافقان اینگونه بود، پس با افراد پایینتر از او چگونه بوده است؟!

2) گروه مخالف و همپیمان

پیامبر ج امید به هدایت آنان داشتند، به زیبایی و نیکی با این گروه رفتار میکردند، عدالت را در حقّشان رعایت مینمودند و حقّ هیچیک از آنان را ضایع نمیکردند و براساس آیۀ زیر رفتار مینمودند:

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ﴾ [الممتحنة: 8]

«اللهـ شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. همانا الله متعال عدالتپیشگان را دوست دارد.»

نمونههای زیادی در این زمینه وجود دارد؛ مثلاً در صحیح بخاری، از انسس چنین روایت شده است: «بردهای یهودی که خادم پیامبر ج بود، بیمار شد و رسول الله ج به عیادتش رفته و کنار سرش نشستند و به او فرمودند: «أَسْلِمْ»؛ «مسلمان شو!»

او به پدرش که در کنار وی نشسته بود، نگاه کرد و پدرش گفت: از ابوالقاسم اطاعت کن. بنابراین مسلمان شد و پیامبر ج درحالی از آنجا رفتند که میفرمودند: «الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْقَذَهُ مِنَ النَّارِ»([854]«تمامی ستایشها از آنِ پروردگاری است که او را از آتش [دوزخ] نجات داد.»

خوشرفتاری پیامبر ج با مخالفان همپیمان یا کسانی که راضی به زندگی در زیر پرچم اسلام شدند، از روشنترین شواهد و دلایل بر بخشش و خوبی این دین حنیف و بنای آن بر توجّه به دو قانون آزادی و برپاداشتن صلح است. پرچم اسلام میتواند بر سر امّتهای متفاوت از لحاظ اعتقاد و منافع و جنبههای متفاوت زندگی، برافراشته شود.

امیران و حاکمان عادل اسلام در رفتار با ذمّیها چنین روشی را در پیش گرفتند؛ آنان جانشینان خود را سفارش به اجرای عدالت؛ بویژه در حقّ ذمّیها میکردند.

بهترین نمونه نامۀ سیّدنا عمر فاروق به عمرو بن عاصش که در آن زمان والی مصر بود، است.

در بخشی از این نامه چنین آمده است: «ذمّیها و همپیمانان نیز با تو هستند و رسول الله ج دربارۀ آنان سفارش کردند.»([855])

همچنین آمده است که رسول الله ج فرمودند: «مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا أَوْ كَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ، فَأَنَا خَصْمُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»([856]«کسی که به فرد همپیمان ستم نماید یا او را به بیش از توانش مکلّف سازد، [بداند که] من در روز قیامت دشمنش هستم.»

ای عمرو! برحذر باش از اینکه رسول الله ج دشمن تو باشند، چون هرکس با ایشان دشمنی نماید، قطعاً شکست میخورد.»([857])

یکی دیگر از احادیث ثابت در موضوع مورد بحث، این سخن پیامبر ج است که فرمودند: «مَنْ قَذَفَ ذِمِّيًّا حُدَّ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِسِياطٍ مِنْ نَارٍ»([858]«کسی که بر فردی ذمّی تهمت زند، در روز قیامت، با شلّاقی از آتش، حد [و شلّاق] زده میشود.»

به ارزش و جایگاه عهد و پیمان از دیدگاه اسلام، دقّت کنید و آن را با پیمانهای برخی از قدرتمندان مقایسه نمایید که برای احترام به حقوق مسلمانان تعیین میشود، امّا زمانی که فرد مسلمان را در اختیار میگیرند، باکی ندارند از اینکه با جانشان بازی کنند و اموالشان را غارت نمایند و تلاش میکنند که آنان را از ایمانشان برگردانند و با وجود این، بر کسانی که آنان را دشمن بشریّت و گیرندۀ روح آزادی مینامند، خشم میگیرند.

فقیهان اسلامی از توجّه صاحب شرع به ذمّیها و احترام به حقوقشان آگاه بودهاند و براساس اصولش، احکامی را استنباط کردهاند که مسلمان را با غیرمسلمان یکسان میداند.

از جمله اینکه فرد مسلمان میتواند چیزی از اموالش را برای ذمّیهای غیرمسلمان وصیّت یا وقف نماید و این وصیّت یا وقف امری قابل اجرا و حتمی است.

پیامبر ج فرمودند: «لَا يَبِعْ بَعْضُكُمْ عَلَى بَيْعِ بَعْضٍ، وَلَا يَخْطُبْ بَعْضُكُمْ عَلَى خِطْبَةِ بَعْضٍ»([859]«هیچ یک از شما بر خرید کسی دیگر، خرید نکند و کسی از شما بر خواستگاری فرد دیگری، خواستگاری ننماید.»

بر اساس حدیث فوق، فقیهان گفتهاند که خرید بر خرید غیرمسلمانی که در عهد و ذمّۀ اسلام است نیز همین حکم را دارد.

همچنین خواستگاری بر خواستگاری او که هردو مورد حرام و ممنوع به شمار میرود.

فقیهان وقتی آداب معاشرت را بیان میکنند، بر حقوق اهل ذمّه نیز تأکید دارند و تشویق به مهربانی و تحمّل اذیّتِ بودن در کنار آنان و حفاظت از جان و اموالشان در غیاب آنان و نیز دفاع از این افراد در برابر کسانی که قصد آزارشان را دارند، میکنند.([860])

شهاب الدّین قرافی/ در کتاب «الفروق» میگوید: «پیمان ذمّه [ضمانت] حقوقی را بر ما واجب میگرداند، زیرا آنان در عهد و حفاظت ما و در پناه الله تعالی و رسول الله ج و اسلام قرار میگیرند و هرکس که بر آنان ستم نماید هرچند با یک سخن ناپسند یا بردن آبروی کسی از آنان یا با نوعی از انواع آزار و اذیّت باشد و یا دیگران را بر این امور کمک نماید، قطعاً عهد و پیمان الله و پیامبر ج و اسلام را نقض کرده است.

ابن حزم/ نیز در «مراتب الإجماع» چنین آورده است: «اگر افرادی در ذمّۀ اسلام باشند و دشمنان برای دسترسی به آنان، به سوی سرزمین و شهر ما بیایند، باید که با وسیله و سلاح برای نبرد با آنان بیرون شویم و در این راه، جانمان را فدا کنیم تا از کسانی که در ذمّۀ الله تعالی و پیامبر ج هستند، دفاع نماییم، چون تحویلدادن و تسلیم آنان، به معنای بیتوجّهی به عقد و پیمان ذمّه است.»([861])

3) گروه مخالف و محارب

رسول الله ج با دوراندیشی و رعایت امنیّت و حفاظت، با این افراد رفتار میکردند و با شیوهای که بهتر و عادلانهتر بود، با آنان برخورد مینمودند؛ اگر امکان نرمی و مهربانی میبود، با آنان مهربان بودند، امّا در صورتی که طغیان و سرکشی میکردند و مهربانی پیامبر ج نافرمانی و گردنکشی آنان را بیشتر میکرد، رسول الله ج در برابرشان کاملاً مصمّم و دوراندیش و استوار بودند.([862])

بخش چهارم: نظام خانوادگی در اسلام

مبحث اول: جایگاه زن در اسلام؛

مبحث دوم: ازدواج در اسلام؛

مبحث سوم: کودک از دیدگاه اسلام؛

مبحث چهارم: نیکی به والدین و جایگاه پدر و مادر؛

مبحث پنجم: حقوق و تکالیف فرزندان از دیدگاه اسلام؛

مقدّمه

خانه نخستین مدرسۀ فرزندان به شمار میرود و در خانوادههای خوب و متدیّن که براساس محبّت، مهربانی، ایثار، همکاری و تقوا استوارند، مردان و زنان و بزرگان و رهبران این امّت پرورش مییابند.

در این خانوادهها، حقوق رعایت میشود، خوبیها و احترام حفظ میگردد و سعادت و رستگاری گسترش مییابد.

اسلام توجّه زیادی به خانوادۀ مسلمان کرده و حقوقی را برای همسرداری تعیین نموده که آن را در الفتی صادقانه و زندگی مورد پسندی قرار میدهد و تمامی حقوق والدین و فرزندان را مشخّص کرده و بر دوش هریک از افراد خانوادۀ مسلمان، امانتی گذاشته که در حضور پروردگار جهانیان دربارۀ آن سؤال خواهد شد.

در مباحث پیش رو، مطالبی دربارۀ نظام خانوادگی در اسلام بیان میگردد.

مبحث اول: جایگاه زن در اسلام

گفتار اول: بزرگداشت زن در اسلام

بدون تردید اسلام مقام زن را والا گردانیده و هیچ آیینی همچون دین اسلام وی را گرامی نداشته است. از دیدگاه اسلام، زنان مکمّل مردان هستند و بهترینِ مردم کسی است که با خانوادهاش خوب باشد. دختر مسلمان در دوران کودکی حقّ شیرخوارگی و توجّه و تربیّت خوب دارد و همزمان، خنکی چشمان و جگرگوشۀ پدر و مادر و برادرانش است.

زمانی که بزرگ شود هم مورد احترام و اکرام است و تحت حمایت سرپرست خویش قرار دارد و او به خوبی از وی محافظت میکند و نمیگذارد که دستی به قصد بدی و زبانی به هدف آزار و چشمی به منظور خیانت، به سمت او دراز شود.

ازدواجش نیز به فرمان الهی و عهد و پیمان استوار اوست و در خانۀ شوهر، بسیار محترم و تحت حمایت است و باید که شوهرش به وی اکرام و احسان نماید و آزار و اذیّت را از او دور سازد.

وقتی مادر شود، نیکی به او همراه حقّ الله و نافرمانی و بدی به وی مانند شرک به اللهﻷ و فساد در زمین است.

اگر خواهر باشد، باید مرد مسلمان با او ارتباط داشته و وی را اکرام نماید و از او حفاظت کند.

اگر خاله شود، نیکی و ارتباط با او، حکم نیکی و ارتباط با مادر را دارد.

اگر مادربزرگ یا سالخورده شود، ارزش وی در نزد فرزندان، نوهها و تمامی خویشاوندان زیاد میگردد و نباید که درخواستش رد شود و نظر و فکرش مورد ایراد قرار گیرد.

اگر خویشاوند یا همسایۀ انسان نباشد، به طور کل لازم است که فرد مسلمان از وی حفاظت نماید و از لغزشهایش چشمپوشی کند و ... .([863])

جوامع مسلمان همواره این حقوق را به طور شایسته رعایت نمودهاند، به گونهای که باعث ارزش و اعتبار زن شده است، امّا در هیچیک از جوامع غیرمسلمان چنین موردی به چشم نمیخورد.

از دیدگاه اسلام، زن حقّ مالکیّت، اجاره، فروش، خرید و سایر معاملات، و نیز حقّ تعلیم و تعلّمی که مخالف دینش نباشد را دارد و حتّی فراگیری برخی از علوم برای زن و مرد فرض عین بوده و تارک آن گنهکار میشود.

زنان با مردان در دارابودن حقوق یکسانند مگر در برخی حقوق و احکام که مختصّ و مناسب هریک از آنان بوده، و در جای مناسب به صورت مفصّل بیان میگردد.([864])

یکی دیگر از خوبیهای اسلام برای زن این است که وی را فرمان داده تا آنچه باعث حفاظت خودش و کرامتش میشود و وی را از شرّ زبانهای ناسزاگو و چشمان خائن و دستان حملهور محفوظ میدارد را رعایت نماید؛ یعنی او را فرمان به داشتن حجاب و پوشش و دوری از خودآرایی و آمیزش با مردان بیگانه و نامحرم و هرآنچه منجر به فساد و فتنهاش میشود، داده است.

همچنین به شوهر دستور داده تا نفقۀ زن را بپردازد و به نیکی با وی رفتار نماید و از ستم و بدی به زن پرهیز کند.([865])

علاوه بر این، برای زن و شوهر جایز دانسته که در صورت عدمتوافق و ناتوانی در ساختن یک زندگی خوش و سعادتمند، از یکدیگر جدا شوند. در این حالت، شوهر میتواند پس از شکست تمامی تلاشها برای اصلاح و آشتی و زمانی که زندگی آنان تبدیل به جهنّم طاقتفرسا شود، زن را طلاق دهد.

همچنین زن میتواند از شوهری که ظالم و بدرفتار است، جدا شود؛ او میتواند در عوض چیزی که شوهر راضی میشود و پرداخت مالی یا با صلح بر چیزی معیّن، ازشوهرش جدا گردد.([866])

آنچه مطالب موجود در سطور قبلی را تأیید مینماید، متون فراوانی است که دربارۀ زن و ارزش والایش بیان شده است؛ فرقی نمیکند که این زن، مادر، همسر، خواهر یا ... باشد.

در دو گفتار پیش رو، این دلایل و متون بیان خواهد شد.

گفتار دوم: آیاتی از قرآن کریم دربارۀ مقام زن

قرآن مجید جایگاه زن را والا گردانیده و مطالب بسیاری را در مورد زن و مقام و حقوق وی آورده و حتّی یک سوره از سورههای طوال، با عنوان «نساء» نام گرفته است.

اکنون برخی از آیات قرآنی مربوط به مقام زن بیان میگردد:

﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النّساء: 36]

«و اللهأ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید.»

﴿۞قُلۡ تَعَالَوۡاْ أَتۡلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمۡ عَلَيۡكُمۡۖ أَلَّا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗاۖ﴾ [الأنعام: 151]

«بگو: بياييد آنچه پروردگارتان بر شما حرام کرده است را برايتان بخوانم: اینکه چيزی را شريک او قرار ندهيد و به پدر و مادر نيکی کنيد.»

﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا يَبۡلُغَنَّ عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرٗا﴾ [الإسراء: 23-24]

«و پروردگارت [چنین] مقرّر داشته است که: فقط او را بپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنان، نزد تو به سنّ پیری رسند، [حتّی] به آنان [کلمۀ] افّ [کمترین کلمۀ رنجآور را] نگو و بر [سر] والدین فریاد نزن و با نیکی [و بزرگوارانه] با آنان سخن بگو و از روی مهربانی بال فروتنی [و خاکساری] برایشان فرود آور و بگو: پروردگارا! به آنان رحمت کن، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند.»

﴿وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنٖ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ﴾ [لقمان: 14]

«و به انسان دربارۀ پدر و مادرش سفارش کردیم. مادرش او را با ناتوانی روی ناتوانی حمل کرد، و از شیر بازگرفتنش در دو سال است. [آری، سفارش کردیم] که برای من و برای پدر و مادرت شکر به جای آور که بازگشت [همۀ شما] به سوی من است.»

﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَيۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ [البقرة: 228]

«و برای زنان حقوق شایستهای است همانند [حقوق و وظایفی] که بر عهدۀشان است. و مردان بر آنان برتری دارند، و اللهﻷ توانمند حکیم است.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا﴾ [النّساء: 1]

«ای مردم! از پروردگارتان بترسید؛ آن ذاتی که شما را از یک تن آفرید و همسرش را [نیز] از او خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیاری پراکنده کرد، و از پروردگاری که به [نام] او از همدیگر درخواست میکنید، و [همچنین] از [گسستن] پیوند خویشاوندی بپرهیزید. بدون تردید الله تعالی همواره بر شما مراقب [و نگهبان] است.»

﴿لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا تَرَكَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ كَثُرَۚ نَصِيبٗا مَّفۡرُوضٗا﴾ [النّساء: 7]

«برای مردان، از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان [از خود] بر جای گذاشتهاند، سهمی است، و برای زنان [نیز] از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان بر جای گذاشتهاند، سهمی است؛ خواه آن [مال]کم باشد یا زیاد. این بهره و سهمی فرض و تعین شده است.»

﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَيۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُۚ﴾ [النّساء: 34]

«مردان بر زنان سرپرست و نگهبانند، به سبب آنکه اللهأ برخی از آنان را بر برخی دیگر برتری داده و [نیز] بدین علّت که از اموالشان خرج میکنند. پس زنان صالح، فرمانبردارند [و] به پاس آنچه الله [برای آنان] حفظ کرده، [اسرار و حقوق شوهران خود] را در غیبت [آنان] حفظ میکنند.»

﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِينَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِينَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِينَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِينَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِينَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِينَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِينَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِينَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰكِرِينَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱلذَّٰكِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِيمٗا﴾ [الأحزاب: 35]

«همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان مؤمن و زنان مؤمن، مردان فرمانبردار و زنان فرمانبردار، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان صابر و زنان صابر، مردان باخشوع و زنان باخشوع، مردان صدقهدهنده و زنان صدقهدهنده، مردان روزهدار و زنان روزهدار، مردانیکه شرمگاه خود را حفظ میکنند و زنانیکه شرمگاه خود را حفظ میکنند و مردانی که الله را بسیار یاد میکنند و زنانیکه الله را بسیار یاد میکنند؛ الله متعال برای [همۀ] آنان آمرزش و پاداش عظیمی آماده کرده است.»

﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا﴾ [الأحزاب: 58]

«و کسانی که مردان مؤمن و زنان مؤمن را بدون هیچ گناهی که مرتکب شده باشند، آزار میدهند، قطعاً [بار] بهتان و گناه آشکاری را به دوش کشیدهاند.»

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الرّوم: 21]

«و از نشانههای او [این] است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا بهوسیلۀ آنان آرام گیرید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. همانا در این [امر] نشانههایی برای گروهی که تفکّر میکنند، وجود دارد.»

﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةٗ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِۚ أَفَبِٱلۡبَٰطِلِ يُؤۡمِنُونَ وَبِنِعۡمَتِ ٱللَّهِ هُمۡ يَكۡفُرُونَ﴾ [النّحل: 72]

«و اللهأ برای شما از [جنس] خودتان همسرانی قرار داد و از همسرانتان برای شما فرزندان و نوادگان پدید آورد. و از پاکیزهها به شما روزی داد. آیا به باطل ایمان میآورند و به نعمت الله، آنان کفر میورزند؟!»

﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّي لَآ أُضِيعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنكُم مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُكُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُكَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَئَِّاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ﴾ [آلعمران: 195]

«سپس پروردگارشان دعای آنان را اجابت کرد [و فرمود:] من عمل هیچ عملکنندهای از شما را؛ زن باشد یا مرد، تباه و ضایع نمیکنم. برخی از برخی دیگرید [و همنوع هم هستید]. پس کسانی که هجرت کردند و از خانههای خود رانده شدند و در راه من آزار ديدند و جنگیدند و کشته شدند، قطعاً گناهانشان را میبخشم و آنان را به باغهای [بهشتی] که از زیر [درختان] آن نهرها جاری است، در میآورم. [این] پاداشی است از جانب الله، و پاداش نیکو تنها نزد الله تعالی است.»

﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [النّحل: 97]

«هر کسی که کار شایستهای انجام دهد؛ [خواه] مرد باشد یا زن، درحالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده میداریم و مسلماً پاداششان را به [حسب] بهترین اعمالی که انجام میدادند، به آنان میدهیم.»

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا﴾ [الأحزاب: 36]

«و هيچ مرد و زن مؤمنى را نسزد که چون الله و فرستاده‏اش به کارى فرمان دهند، براى آنان در کارشان اختيارى باشد. و هرکس اللهـ و فرستاده‏اش را نافرمانى کند، قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است.»

﴿فَٱعۡلَمۡ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مُتَقَلَّبَكُمۡ وَمَثۡوَىٰكُمۡ﴾ [محمّد: 19]

«پس [ای پیامبر ج!] بدان که فقط الله معبود [بر حق] است، و برای گناه خود و برای مردان و زنان مؤمن آمرزش بخواه. و اللهأ محلّ حرکت شما و قرارگاهتان را میداند.»

گفتار سوم: احادیثی از پیامبر ج دربارۀ مقام زن

در بسیاری از احادیث نبوی از زن و حقوق و تکالیفش یاد شده است.

در ادامه، احادیثی از پیامبر ج در این زمینه بیان خواهد شد.

1. مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول الله ج! چه کسی از همه مستحقتر به خوشرفتاری من است؟ پیامبر ج فرمودند: «أُمُّكَ»؛ «مادرت». پرسید: سپس چه کسی؟ رسول الله ج پاسخ دادند: «أُمُّكَ»؛ «مادرت». آن فرد دوباره گفت: سپس چه کسی؟ پیامبر ج فرمودند: «أُمُّكَ»؛ «مادرت». باز پرسید: سپس چه کسی؟ آن زمان رسول الله ج پاسخ دادند که: «أَبُوكَ»([867]«پدرت».

2. پیامبر ج میفرمایند: «اتَّقُوا اللهَ فِي النِّسَاءِ، فَإِنَّكُمْ أَخَذْتُمُوهُنَّ بِأَمَانِ اللهِ، وَاسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِكَلِمَةِ اللهِ، وَلَهُنَّ عَلَيْكُمْ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»([868]«در مورد همسرانتان از اللهﻷ بترسید، چون شما در امان الهی، آنان را [در اختیار] گرفتهاید و با سخن [و فرمان الهی] مقاربت با آنان را بر خود حلال ساختهاید. و باید که شما نفقه و پوشاک آنان را به صورت شایسته بدهید.»

3. همچنین فرمودند: «دِينَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَدِينَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِي رَقَبَةٍ، وَدِينَارٌ تَصَدَّقْتَ بِهِ عَلَى مِسْكِينٍ، وَدِينَارٌ أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِكَ، أَعْظَمُهَا أَجْرًا الَّذِي أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِكَ»([869]«[از میان] دیناری که در راه الله انفاق نمودی و دیناری که [برای آزادی] برده دادی و دیناری که به مسکینی بخشیدی و دیناری که بر خانوادهات خرج کردی؛ پاداش دیناری که برای خانوادهات هزینه کردی، از همه بیشتر است.»

4. رسول الله ج میفرمایند: «ابْدَأْ بِنَفْسِكَ فَتَصَدَّقْ عَلَيْهَا، فَإِنْ فَضَلَ شَيْءٌ فَلِأَهْلِكَ، فَإِنْ فَضَلَ عَنْ أَهْلِكَ شَيْءٌ فَلِذِي قَرَابَتِكَ، فَإِنْ فَضَلَ عَنْ ذِي قَرَابَتِكَ شَيْءٌ فَهَكَذَا وَهَكَذَا»([870]«از خودت شروع کن و اول برای خود خرج کن، اگر چیزی زیاد آمد، به خانوادهات بده و آنچه از [خرج] خانوادهات زیاد شد را به خویشاوندانت بده و اگر چیزی از [انفاق به] خویشاوندانت زیاد آمد را چنین و چنان [کن و به هرکس که خواستی و جایز بود، ببخش]

5. در جایی دیگر فرمودند: «اسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ خُلِقَتْ مِنْ ضِلَعٍ، وَإِنَّ أَعْوَجَ شَيْءٍ فِي الضِّلَعِ أَعْلَاهُ، إِنْ ذَهَبْتَ تُقِيمُهُ كَسَرْتَهُ، وَإِنْ تَرَكْتَهُ لَمْ يَزَلْ أَعْوَجَ، اسْتَوْصُوا بِالنِّسَاءِ خَيْرًا»([871]«خواهان رفتار نیک با زنان شوید، چون زن از استخوان پهلو آفریده شده و همانا کجترین جای پهلو، بالای آن است؛ اگر خواسته باشی آن را راست کنی، میشکند و اگر رهایش کنی، همواره کج میشود. یکدیگر را سفارش به نیکی در حقّ زنان کنید.»

6. در حدیثی از پیامبر ج نقل شده است که: «لَا يَفْرَكْ مُؤْمِنٌ مُؤْمِنَةً، إِنْ كَرِهَ مِنْهَا خُلُقًا رَضِيَ مِنْهَا آخَرَ»([872]«هیچ مرد مؤمنی بر زن مؤمنی خشم نگیرد؛ اگر صفتی را از وی نپسندد، صفت دیگری را میپسندد.»

7. رسول الله ج میفرمایند: «أَكْمَلُ المُؤْمِنِينَ إِيمَانًا أَحْسَنُهُمْ خُلُقًا، وَخَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِنِسَائِهِمْ»([873]«کاملترین مؤمنان از لحاظ ایمانی، خوشاخلاقترین آنان است و بهترین شما کسانی هستند که برای زنانشان از همه بهتر باشند.»

8. همچنین فرمودند: «إِنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْزِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ، الرَّجُلَ يُفْضِي إِلَى امْرَأَتِهِ، وَتُفْضِي إِلَيْهِ، ثُمَّ يَنْشُرُ سِرَّهَا»([874]«در روز قیامت، بدترین مردم از نظر جایگاه در نزد الله تعالی، مردی است که با همسرش همبستری میکند و زنش نیز با وی همبستری مینماید و سپس رازش را منتشر میسازد.»

9. در جایی دیگر، پیامبر ج میفرمایند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحَرِّجُ حَقَّ الضَّعِيفَيْنِ: الْيَتِيمِ، وَالْمَرْأَةِ»([875]«پروردگارا! من از تضییع حقّ دو ضعیف؛ یعنی یتیم و زن به شدّت جلوگیری میکنم [ و از گناه این کار دوری مینمایم]

10. رسول الله ج فرمودند: «النِّسَاءُ شَقَائِقُ الرِّجَالِ»([876]«زنان همتای مردان هستند.»

11. و نیز فرمودند: «لاَ يَجْلِدُ أَحَدُكُمُ امْرَأَتَهُ جَلْدَ العَبْدِ، ثُمَّ يُجَامِعُهَا فِي آخِرِ اليَوْمِ»([877]«هیچ از شما زنش را همچون برده نزند و سپس در آخر روز، با وی همبستری نماید.»

12. پیامبر ج میفرمایند: «مَنْ كَانَتْ لَهُ امْرَأَتَانِ فَمَالَ إِلَى إِحْدَاهُمَا، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَشِقُّهُ مَائِلٌ»([878])؛ «اگر کسی دو زن داشته باشد و به یکی از آنها متمایل شود [و فقط به او توجّه نماید]، روز قیامت، درحالی میآید که یک طرفش کج است.»

13. رسول الله ج فرمودند: «لاَ تُنْكَحُ الأَيِّمُ حَتَّى تُسْتَأْمَرَ، وَلاَ تُنْكَحُ البِكْرُ حَتَّى تُسْتَأْذَنَ»؛ «زن بیوه فقط پس از مشورت با وی، نکاح شود و دوشیزه پس از اجازهگرفتن از او.» صحابهش پرسیدند: ای رسول الله ج! اجازۀ از دختر چگونه است؟ پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تَسْكُتَ»([879]«اینکه سکوت نماید.»

14. همچنین میفرمایند: «مَنِ ابْتُلِيَ بِشَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الْبَنَاتِ، فَأَحْسَنَ إِلَيْهِنَّ، كُنَّ لَهُ سِتْرًا مِنَ النَّارِ»([880]«کسی که به چیزی از این دختران آزمایش شود و به آنان نیکی نماید، باعث حفاظت وی از آتش [دوزخ] میشوند.»

15. در حدیثی دیگر آمده است که: «لَا يَكُونُ لِأَحَدٍ ثَلَاثُ بَنَاتٍ، أَوْ ثَلَاثُ أَخَوَاتٍ، أَوْ ابْنَتَانِ، أَوْ أُخْتَانِ، فَيَتَّقِي اللَّهَ فِيهِنَّ وَيُحْسِنُ إِلَيْهِنَّ إِلَّا دَخَلَ الْجَنَّةَ»([881]«کسی که 3 دختر یا 3 خواهر و یا 2 دختر یا 2 خواهر داشته باشد و تقوای الهی را دربارۀشان رعایت نماید و به آنان نیکی کند، قطعاً وارد بهشت میشود.»

گفتار چهارم: نگاهی به جایگاه زن در نظامهای دیگر

در مباحث پیشین، مطالبی دربارۀ مقام زن از دیدگاه اسلام بیان گردید. نظامهای زمینی کجا و دین عادل و آسمانی اسلام کجا؟! نظامهای زمینی به کرامت زن توجّهی نمیکنند، به گونهای که وقتی دختر به سنّ 18 سالگی یا کمتر برسد، پدر خودش را از وی جدا میکند تا با سرگردانی و به تنهایی دنبال پناهگاهی برای حفاظت و لقمهای برای برطرفکردن گرسنگی خود باشد و بسا اوقات این کار مساوی با از دستدادن شرافت و اخلاقش است.

اکرام و گرامیداشت زن از دیدگاه اسلام چقدر تفاوت دارد با نظامهایی که زن را منبع خطا و گناه میدانند و حقّ وی را در مالکیّت و مسؤولیّت نادیده میگیرند و او را وادار میکنند که با خواری و حقارت زندگی نماید و زن را موجودی نجس میپندارند!!!

اکرام اسلام برای زن چقدر فرق دارد با رفتار کسانی که زن را نوعی کالا دانسته و بدنش را در رسانهها و ... برای تجارت، تبلیغ میکنند!!!

و گرامیداشت زن در اسلام چقدر تفاوت دارد با نظامهایی که ازدواج را نوعی معامله دانسته و گمان میکنند زن از این طریق در مالکیّت شوهر قرار میگیرد و حتّی برخی از انجمنها و نشستهایشان بدین منظور تشکیل میشود که حقیقت و روان زن را بررسی کنند تا بدانند از جنس بشر است یا نه؟!([882])

این گونه است که میبینیم زن مسلمان در دنیای خود به همراه خانواده و در کنار والدین و در حمایت همسر و نیکی و فرمانبرداری فرزندانش خوشحال و خوشبخت است؛ فرقی نمیکند که کودک، جوان، پیر، فقیر، غنی، صحیح یا بیمار باشد.

اگر در برخی از سرزمینهای اسلامی یا از طرف برخی از افراد منتسب به اسلام، در حقّ زن کوتاهی میشود، قطعاً این کار بر اثر کوتاهی و نادانی و دوری از اجرای احکام الهی است و گناه آن بر افراد خطاکار بوده و دین اسلام از پیامد این اشتباهات و مشکلات، بری و بیزار است.

درمان این اشتباهات تنها با رجوع به هدایت و تعالیم اسلامی ممکن است.

مقام زن از دیدگاه اسلام، به طور مختصر چنین است: عفّت، صیانت، مودّت، رحمت و مهربانی، مراقبت، حیا و سایر صفات زیبا و والا.

امّا تمدّن معاصر چیزی از این صفات را نمیشناسد و فقط نگاهی مادّیگرایانه به زن دارد و به همین سبب میبینی که حجاب و عفّت را عقبماندگی میداند و زن را مجسّمه و پیکری میپندارد که هر فرد ناکس و پستی میتواند با آن بازی کند و راز سعادت زن از دیدگاه آنان، همین است.

امّا نمیدانند که خودآرایی و بیشرمی و رسوایی زن باعث بدبختی و عذابش میشود.

و گر نه پیشرفت و آموزش چه رابطه و تناسبی با خودآرایی، اختلاط زن و مرد، آشکارکردن زیباییها و زینت و ظاهرساختن سینه و ران و بدتر از آن دارد؟!

آیا پوشیدن لباسهای تنگ و نازک و کوتاه، از وسایل و اسباب آموزش و فرهنگ است؟!

چه کرامت و احترامی در نشاندادن سینههای زنان زیبارو در رسانهها و وسایل تبلیغاتی است؟!

و چرا فقط زنان زیبارو را میپسندند و هنگامی که زیبایی و زینتشان را با گذشت زمان از دست میدهند، دیگر غیرقابل استفاده شده و دور انداخته میشوند به مانند کالایی که تاریخ مصرفش تمام شده است؟!

سهم و بهرۀ زنانی که زیبایی کمی دارند، از این تمدّن و فرهنگ چیست؟! و مادر سالخورده و مادربزرگ و پیرزن چه سهمی دارد؟!

این افراد در بهترین حالت، به آسایشگاهها و خانۀ سالمندان تحویل داده میشوند؛ جایی که کسی به دیدارشان نمیرود و از آنان سراغی نمیگیرد.

گاهی اوقات نیز حقوق سالمندی یا امثال آن میگیرند و به اندازهای که نمیرند، میخورند و در آنجا نه خویشاوندی و نه ارتباط و نه سرپرست مهربانی دارند.([883])

امّا زن مسلمان هر اندازه که مسن و سالخورده شود، احترام و حقوقش بیشتر میگردد و فرزندان و خویشاوندانش برای نیکی به وی- همچون گذشته- با یکدیگر رقابت میکنند، چون آنچه بر عهدۀ او بوده را انجام داده و حقوقی که بر گردن فرزندان، نوهها، خانواده و جامعه داشته، برایش باقی مانده است.

باور به اینکه عفّت و پوشش عقبماندگی است، گمانی باطل بوده و بلکه خودآرایی و بیحجابی، بدبختی و عذاب و عین عقبماندگی است. اگر به دنبال دلیل هستی، به پستی و تباهی اراذل و افراد لخت و بیبند و باری که در فسادخانهها همچون حیوان زندگی میکنند، بنگر که تنها پس از انتخاب پوشش و پاکدامنی، توانستند راه تمدّن و پیشرفت را طی کنند.

اگر انسان به پیشرفتشان دقّت کند، میبیند هر اندازه که در تمدّن و فرهنگ رشد کردهاند، به همان اندازه پوشش بدنشان بیشتر شده و نیز میبینیم که تمدّن غربی این راه عقبماندگی را پلّهپلّه طی کرد و سرنگون شد تا اینکه مردم برخی از شهرها پس از جنگ جهانی اول، کمکم به عریانی کامل رسیدند و سپس در سالهای اخیر این بیماری و مشکل وخیمتر و بحرانیتر شد.([884])

بر این اساس، منزلت و مقام بزرگ زن مسلمان و مقدار تباهی و آوارگی او زمانی که از دین اسلام دور شود، برای ما روشن میگردد.

مطالبی مختصر و نمونههایی کوتاه از اکرام و احترام زن در اسلام بیان گردید.

مبحث دوم: ازدواج در اسلام

مقدّمه

ازدواج در اسلام، رابطهای مقدّس و پیمانی محکم به شمار میرود که فطرتهای سلیم متمایل به آن بوده و شرایع استوار مردم را بهسوی آن فرا میخوانند.

نفوس بشر همواره در این زمینه هماهنگ با فطرت بوده و خواستۀ حکمت را پاسخ گفتهاند. ازدواج باعث آرامش، مودّت و مهربانی، جمع پراکندگیها، آسودگی و راحتی دل و تولید مثل میشود.

خوشی و بهرۀ زندگی با ازدواجی سعادتمند و خوش محقّق میگردد و سعادت و رستگاری زن و مرد زمانی حاصل میشود که هردو دارای دینی صحیح و اخلاقی نرم باشند و محبّتی پاک و صمیمانه در میانشان برقرار باشد و حقوق یکدیگر را رعایت نمایند و هریک از آنان، خیرخواه دیگری باشد.

اگر هریک از زن و شوهر تکالیف خود را به نحو احسن انجام دهند، خوشحالی و خوشبختی به وجود میآید و مشکلات کم یا برطرف میگردد و این مورد تأثیر فراوانی در اصلاح خانواده و تقویّت مسلمانان دارد، زیرا اصلاح خانوادهها باعث اصلاح جامعۀ اسلامی شده و اصلاح این جامعه بزرگترین علّت عزّت، سعادت و کرامت آن است.

به همین سبب، اسلام به حفاظت و اصلاح و استحکام رابطۀ زناشویی و احاطۀ آن با آنچه سبب پایداری و برتریاش شود، توجّه نموده است.([885])

در این مبحث، مطالبی دربارۀ مشروعیّت ازدواج در اسلام و حکمت و احکام آن بیان میگردد.

گفتار اول: مشروعیّت ازدواج در اسلام

از دیدگاه اسلام، ازدواج امری جایز بوده و کمترین درجۀ مشروعیّت آن، جواز و اباحت است.

کسی که دلایل شرعی را بررسی نماید، میبیند که فقط دلالت بر جواز ندارند، بلکه بیانگر استحباب یا وجوب ازدواج نیز هستند.

کسانی که قائل به فرضیّت یا وجوب عینی یا کفایی هستند، متونی که فرمان به ازدواج دادهاند را به عنوان دلیل میآورند؛ مانند:

﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾ [النّساء: 3]

«پس با زنانی [دیگر] که مورد پسند شماست، ازدواج کنید.»

﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ﴾ [النّور: 32]

«مردان و زنان مجرّد [و بیهمسر] خود را همسر دهید.»

و نیز این سخن پیامبر ج که فرمودند: «يَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ، مَنِ اسْتَطَاعَ البَاءَةَ فَلْيَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَعَلَيْهِ بِالصَّوْمِ فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ»([886]«ای گروه جوانان! هرکس از شما که توانایی ازدواج را دارد، باید ازدواج کند، زیرا این کار بهتر چشم را [از گناه] میپوشاند و شرمگاه را بهتر [از حرام] حفاظت میکند و کسی که نتوانست [ازدواج نماید]، باید روزه بگیرد، چون برای او مهار [شهوت] است [و از میل جنسی وی میکاهد]

از دیدگاه آنان، امر دلالت بر وجوب میکند و مانعی نیز وجود ندارد. علاوه بر این پیامبر ج فرمودند که ازدواج از سنّتهای ایشان بوده و ترک ازدواج و بریدن از آن را نپسندیدند و این مورد، وجوب نکاح را تأیید و تأکید مینماید.([887])

جمهور عالمان ازدواج را برای کسی که به آن علاقه دارد و از این نمیترسد که گرفتار زنا شود، مستحب میدانند، امّا اگر علاقه و شهوتش شدید باشد و بترسد که دچار زنا گردد، ازدواج بر وی واجب است زمانی که قادر بر رعایت مسؤولیّتها و تکالیف ازدواج باشد.([888])

گفتار دوم: حکمتهای ازدواج در اسلام

ازدواج اسلامی دلایل و حکمتهای فراوانی دارد؛ از جمله:

1- قبول و اجرای فرمان الله تعالی و پیامبر ج است

الله متعال میفرماید:

﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡۚ﴾ [النّور: 32]

«مردان و زنان مجرّد [و بیهمسر] خود را همسر دهید و [نیز] غلامان و کنیزانتان که شایسته [و نیکوکار] هستند [را همسر دهید]

﴿فَٱنكِحُواْ مَا طَابَ لَكُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ﴾ [النّساء: 3]

«پس با زنانی [دیگر] که مورد پسند شماست، ازدواج کنید.»

و رسول الله ج فرمودند:: «يَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ، مَنِ اسْتَطَاعَ البَاءَةَ فَلْيَتَزَوَّجْ، فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ، وَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَعَلَيْهِ بِالصَّوْمِ فَإِنَّهُ لَهُ وِجَاءٌ»([889]«ای گروه جوانان! هرکس از شما که توانایی ازدواج را دارد، باید ازدواج کند، زیرا این کار بهتر چشم را [از گناه] میپوشاند و شرمگاه را بهتر [از حرام] حفاظت میکند و کسی که نتوانست [ازدواج نماید]، باید روزه بگیرد، چون برای او مهار [شهوت] است [و از میل جنسی وی میکاهد]

2- اجر و پاداش دارد

پیامبر ج میفرمایند: «فِي بُضْعِ أَحَدِكُمْ صَدَقَةٌ»([890]«در همبستری هریک از شما [با زنش] صدقه است [و پاداش دارد]

بسیاری از عالمان بیان کردهاند که ازدواج بهتر از انجام عبادات نافله است، زیرا ازدواج دارای مصالح و نتایج خوب فراوانی است.([891])

3- ازدواج باعث پاکدامنی و عفّت میشود

اگر به دنبال فضیلت عفاف و پاکدامنی هستی، ازدواج بهترین وسیله برای این کار است. ازدواج سببی از اسباب پاکدامنی بوده و بسا اوقات، از دیدگاه شریعت و عرف مردم، وسائل و اسباب، حکم مقاصد و اهداف را دارند.

4- ازدواج سبب بقای نسل آدمی و حفظ نوع بشری میگردد

اگر دقّت کنی که حکمت الهی خواهان بقای نسل بشر برای اجرای شرایع، آبادانی جهان هستی و اصلاح زمین بوده و نسل صالح تنها با ازدواج باقی میماند، میبینی که چگونه ازدواج وسیلۀ تحقیق اموری بزرگ شده است؛ اموری که الله تعالی دوست دارد آنها باقی بمانند و مردم را تشویق به اجرایشان کرده است.

5- باعث آرامش و دوستی و مهربانی میشود

مگر ازدواج سبب نمیگردد که مرد دوست صادقش را پیدا کند و زن بهوسیلۀ شوهر، جایگاه و مقام واقعیاش را به دست آورد؟!

چنین رفیقی که عشقی پاک و صادقانه به شوهر داشته باشد و بدون منّت و تأخیر، امور منزل را انجام دهد، فقط با رابطۀ ازدواج به دست میآید.

اللهﻷ میفرماید:

﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ﴾ [الرّوم: 21]

«و از نشانههای او [این] است که همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا با آنان آرام گیرید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. قطعاً در این [امر] نشانههایی برای گروهیکه تفکّر میکنند، وجود دارد».

6- ازدواج سبب خویشاوندی و مودّت در میان مردم میگردد

ازدواج فقط رابطهای محدود به زن و شوهر ایجاد نمیکند، بلکه این رابطه از زن و شوهر به خانوادههایشان کشیده میشود و حلقهای گسترده در زنجیرۀ اتّحاد امّت اسلام است.

رابطههای ویژه؛ مانند خویشاوندی و ازدواج تأثیر فراوانی در یاری و کمک به یکدیگر دارند.

7- باعث دستیابی به نعمت فرزند میشود

ازدواج سبب میگردد که زن و شوهر فرزندی داشته باشند و اگر وی را خوب تربیّت نمایند، سبب سعادت و خنکی چشمانشان در زندگی و باعث ذکر خیرشان پس از وفات میشود.

8- جامعه از انحراف اخلاقی

و نیز از بیماریهای بدخیم و لاعلاج که نتیجۀ آشفتگی اخلاقی است، سالم و محفوظ میماند.

9- باعث ثروت و زدودن فقر میشود

ازدواج سبب غنی و برطرفشدن نداری است.

این مورد یکی از خوبیها و اسرار ازدواج است که بیشتر مردم؛ بهویژه کسانی که با بهانۀ نداری از ازدواج سر باز میزنند، از آن بیخبرند.

اللهـ میفرماید:

﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡۚ إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ﴾ [النّور: 32]

«مردان و زنان مجرّد [و بیهمسر] خود را همسر دهید و [نیز] غلامان و کنیزانتان که شایسته [و نیکوکار] هستند [را همسر دهید]. اگر فقیر باشند، اللهأ از فضل [و کرم] خویش آنان را بینیاز میکند، و الله تعالی گشایشدهندۀ آگاه است».

همچنین پیامبر ج فرمودند: «ثَلَاثَةٌ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ عَوْنُهُمْ: المُجَاهِدُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَالمُكَاتَبُ الَّذِي يُرِيدُ الأَدَاءَ، وَالنَّاكِحُ الَّذِي يُرِيدُ العَفَافَ»([892]«سه [نفر] هستند که الله تعالی آنان را یاری میکند: مجاهد در راه الله متعال، مکاتبی که قصد ادای [بدهی خود را] میکند و نکاحکنندهای که ارادۀ پاکدامنی دارد.»

به طور خلاصه، ازدواج مصالح و خوبیهایی دارد و با زیادی یا کمی آن، خوبیهایش نیز زیاد یا کم میشود و اگر ازدواج صورت نگیرد، آن مصالح نیز به وجود نمیآیند. ارزش این خوبیها در اعلای دین اسلام و گسترش جنبههای مختلف آبادانی و کاهش هزینهها و مشکلات زندگی نمودار میشود.

گفتار سوم: تکالیف و حقوق ازدواج

ازدواج اسلامی بر پایۀ تکالیف و حقوقی از سمت شوهر و زن است و به عبارتی دیگر، هریک از آن دو تکالیف و حقوقی دارند.

همچنین احکامی دارد که باید رعایت شوند؛ فرقی نمیکند که قبل یا بعد از ازدواج باشد؛ از جمله:

1- نباید زن بر ازدواج با کسی که مطابق میلش نیست، مجبور شود

عالمان بیان نمودهاند که نباید زن مجبور شود با کسی که به خواستگاریاش آمده، ازدواج کند، بلکه باید موافقت و رضایت وی گرفته شود؛ فرقی نمیکند که دوشیزه یا بیوه باشد. بنابراین ولیّ زن نمیتواند وی را مجبور به ازدواج با کسی که دوست ندارد، نماید.

عالمان بر عدمجواز اجبار زن بیوه و بالغ از طرف ولی، دلیل آوردهاند که بخاری و مسلم رحمهماالله از خنساء انصاری دختر خذام چنین نقل میکنند: «پدرش وی را درحالی که بیوه بود، به ازدواج فردی درآورد و او راضی نبود. سپس نزد رسول الله ج آمد و ایشان نکاحش را باطل و مردود دانستند.»([893])

همچنین در صحیح بخاری، از ابوهریرهس روایت شده که پیامبر ج فرمودند: «لاَ تُنْكَحُ الأَيِّمُ حَتَّى تُسْتَأْمَرَ، وَلاَ تُنْكَحُ البِكْرُ حَتَّى تُسْتَأْذَنَ»؛ «زن بیوه فقط پس از مشورت با وی، نکاح شود و دوشیزه پس از اجازهگرفتن از او.» صحابهش پرسیدند: ای رسول الله ج! اجازه از دختر چگونه است؟ پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تَسْكُتَ»([894]«اینکه سکوت نماید.»

2- جایز نیست که مردی بر خواستگاری برادر مسلمانش، از زنی خواستگاری نماید

پیامبر ج فرمودند: «لَا يَبِعْ بَعْضُكُمْ عَلَى بَيْعِ بَعْضٍ، وَلَا يَخْطُبْ بَعْضُكُمْ عَلَى خِطْبَةِ بَعْضٍ»([895]«هیچ یک از شما بر خرید کسی دیگر، خرید نکند و کسی از شما بر خواستگاری فرد دیگری، خواستگاری ننماید.»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوهریرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «لاَ يَخْطُبُ الرَّجُلُ عَلَى خِطْبَةِ أَخِيهِ»؛ «هیچ مردی بر خواستگاری برادر مسلمانش، [از زنی] خواستگاری نکند.»

بخاری/ عبارت: «حَتَّى يَنْكِحَ أَوْ يَتْرُكَ»؛ «تا اینکه نکاح نماید یا ترک کند.» را نیز آورده است.

و در صحیح مسلم، جملۀ: «حَتَّى يَذَرَ»؛ «تا اینکه [خواستگاریاش] را رها کند.» آمده است.([896])

فلسفۀ نهی مذکور این است که باعث دشمنی و کینه میشود و نیز سبب میگردد انسان خودش را پاک بداند و دیگران را نکوهش کند. همچنین این کار ظلم و ستم است. بنابراین خواستگاری بر خواستگاری دیگران همچون خرید بر روی خرید دیگران یا فروش بر روی فروش دیگران است و این موارد باعث دشمنی و کینه و سستشدن ریسمان دوستی و مودّت میگردد.

اقدام به خواستگاری در چنین حالتی، باعث فتنه و فساد در میان مسلمانان میشود؛ فرقی نمیکند که خواستگار از رضایت دختر یا زن خواستگاریشده آگاه باشد یا نباشد.

اگر خواستگار اول اجازۀ این کار را داد یا از خواستگاری صرفنظر کرد یا اینکه دختر وی را نپذیرفت، ایرادی ندارد که فرد دیگری به خواستگاری رود.

امّا اگر به خواستگار اول جواب داد یا در مرحلۀ تردید و تفکّر بود، جایز نیست که فرد دیگری از وی خواستگاری نماید، چون ممکن است خواستگاری دوم او را از خواستگار اول منصرف سازد.([897])

3- ارکان عقد ازدواج

ارکان این پیمان، ایجاب و قبول است.([898])

ایجاب و قبول: یعنی الفاظی که هریک از دو طرف به منظور اعلان رضایت خویش به کار میبرند و اگر ایجاب و قبول از افرادی که دارای شروط عقد نکاح هستند؛ یعنی خواستگار و خواستگاریشده صادر شود، نکاح منعقد میگردد در صورتی که هردو اهلیّت پیمان ازدواج را داشته باشند.

همان گونه که صدور آن دو، از وکیل خواستگار و خواستگاریشده صحیح و جایز است.([899])

4- مهریّه

یعنی مالی که بر اثر ازدواج، برای زن و بر عهدۀ مرد است.

الله تعالی در قرآن کریم، مهریّه را صداق، اجر و فریضه نامیده است.([900])

پرداخت مهریّه واجب است، چون اللهـ فرمان به این کار داده و چنین فرموده است:

﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗ﴾ [النّساء: 4]

«و مهریۀ زنان را به عنوان هدیه [و فریضهای الهی] با طیب خاطر به آنان بدهید.»

نحله یعنی آنچه با میل قلبی فرد بخشنده، داده میشود. دلالت آیۀ زیر بر وجوب مهریّه، از دلالت آیۀ قبلی بیشتر است:

﴿فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةٗ﴾ [النّساء: 24]

«پس آن زنانی را که [به ازدواج درآوردید و] از آنان کام گرفتید، باید مهرشان را به عنوان فریضهای به آنان بدهید.»

در آیۀ فوق دستور داده شده که اجور؛ یعنی مهریههای زنان پرداخت شود.

5- پرداخت نفقه برای همسر

زن حق دارد که شوهرش، نفقۀ او را به نیکی بدهد. نفقه یعنی آنچه بر عهدۀ شوهر و برای زن است؛ مانند مالی برای سکونت، غذا، پرورش و حضانت بچّه، لباس و سایر مواردی که باعث میشود احترام زن حفظ شود و دچار خواری نگردد و نیز از صحّت و کرامتش حفاظت شود و تمامی این امور به اندازۀ توان لازم است.

اگر شوهر به حدّی تنگدست بود که نتوانست نفقه را پرداخت نماید و زن بر اثر بیصبری، خواهان جدایی بود، بیشتر عالمان معتقدند که از یکدیگر جدا شوند، ولی گروهی چنین باوری ندارند.

با توجّه به اصول شریعت، به نظر میسد که برای دفع ضرورت، زن حق دارد از چنین شوهری جدا شود.([901])

6- خوشرفتاری با زن

یکی دیگر از حقوق زن، این است که شوهرش با وی خوشرفتار باشد و زمان دیدار با وی، نرمخو و خوشرو گردد و با او شوخی و بازی کند تا دلش را به دست آورد و از تنهایی بیرون آید و بداند که شوهر برایش ارزش قائل است و در دلش جای دارد.

یکی از موارد خوشرفتاری این است که شوهر به صحبت و گفتگوی همسرش گوش دهد و به سخنانش توجّه نماید و از وی غافل نشود و قبل از اینکه صحبت زن تمام گردد، از نزدش نرود مگر با اجازۀ او. این رفتار نشانۀ کمال ادب با هر فردی است، چه رسد به همسر که مستحقترین مردم به نیکی شوهر است؟!

همچنین لازم است که شوهر خودش را برای زن بیاراید و این از حقوق وی به شمار میرود. اللهﻷ میفرماید:

﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾ [البقرة: 228]

«و برای زنان حقوق شایستهای است همانند [حقوق و وظایفی] که بر عهدۀ آنان است.»

ابن عبّاسب در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «من دوست دارم که خودم را برای زنم بیارایم، همانگونه که دوست دارم او خودش را برای من آراسته نماید، چون الله تعالی میفرماید: ﴿وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِي عَلَيۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ﴾.»([902])

یکی دیگر از موارد خوشرفتاری و حقوق زن این است که شوهر راز همبستری با وی را منتشر نسازد. در صحیح مسلم، از ابوسعید خدریس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «إِنَّ مِنْ أَشَرِّ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْزِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ، الرَّجُلَ يُفْضِي إِلَى امْرَأَتِهِ، وَتُفْضِي إِلَيْهِ، ثُمَّ يَنْشُرُ سِرَّهَا»([903]«در روز قیامت، بدترین مردم از نظر جایگاه در نزد الله تعالی، مردی است که با همسرش همبستری میکند و زنش نیز با وی همبستر میشود و سپس [شوهر] رازش را منتشر میسازد.»

افشای راز در صورت نیاز برای بررسی بیماری و درمان و سایر اهداف عاقلانه و صحیح، جایز است و مرد میتواند به اندازۀ نیاز، این مطالب را بازگو نماید.

7- خوشرفتاری زن با شوهر

بر عهدۀ زن است که قدردان شوهرش باشد و در برابر غذا، لباس، هدیه و امثال آن که در حدّ توانش است، از وی تشکّر نماید و به دنبال جبران باشد و از آنچه به وی میدهد، خوشحال گردد، چون این موارد باعث خوشحالی شوهر میشود و سبب میگردد که بیشتر نیکی و بخشش کند.

همچنین لازم است که زن بداند شوهر باعث تولّد فرزند شده و فرزند یکی از بزرگترین نعمتهاست.

علاوه بر این، باید که زن در خدمت شوهر باشد؛ مثلاً برای پختن غذا، شستن لباس، نظافت منزل و سایر تکالیفی که بر عهدۀ زن است.

بنا بر قول صحیح، موارد فوق از حقوق واجب به شمار میروند.

دلیلش روایت عمّۀ حصین بن محصن است زمانی که پیامبر ج از وی پرسیدند: «أَذَاتُ زَوْجٍ أَنْتِ؟»؛ «آیا شوهر داری؟» او پاسخ داد: بله. رسول الله ج فرمودند: «كَيْفَ أَنْتِ لَهُ؟»؛ «برایش چگونه هستی؟» گفت: تا جایی که بتوانم، در حقّش کوتاهی نمیکنم. پیامبر ج فرمودند: «فَانْظُرِي أَيْنَ أَنْتِ مِنْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ جَنَّتُكِ وَنَارُكِ»([904]«پس دقّت کن که تو با او چگونهای، زیرا [رفتار تو با] او [سبب تحقّق] بهشت یا دوزخ تو است.»

هر چند لازم است که زن به اندازۀ توان، در خدمت شوهر باشد، امّا شوهر حق ندارد که وی را وادار به آنچه در توانش نیست، نماید، بلکه شایسته است که با وی مهربان باشد و او را در کارهای خانه کمک نماید، همانگونه که رسول الله ج انجام میدادند.

وقتی از أمّ المؤمنین عایشهل سؤال شد که پیامبر ج در خانه چه کاری انجام میدادند، در پاسخ گفت: «ایشان در خدمت خانواده بودند و زمانی که وقت نماز فرا میرسید، برای ادای آن از خانه بیرون میشدند.»([905])

در روایت دیگری چنین آمده است: از عایشهل سؤال شد که رسول الله چه کاری را در خانه انجام میدادند و او در جواب گفت: ایشان فردی از بشر بودند؛ لباس خویش را تمیز میکردند و گوسفندانشان را میدوشیدند.»([906])

اگر شوهری این کارها را انجام ندهد، دستکم لازم است که زنش سخنی نیک از وی بشنود و لبخند رضایتی بر لبانش ببیند.([907])

مبحث سوم: کودک از دیدگاه اسلام

دین اسلام جایگاه والایی را برای کودک قائل شده و کاملاً به وی توجّه نموده و حقوقی را برایش تعیین کرده که ضامن سعادت و زندگی موفّق و شرافتمندانۀ او بوده و وی را از بدبختی و تباهی دور میسازد.

در ادامه، تا جایی که موقعیّت اجازه دهد و گنجایش داشته باشد، مطالبی در این زمینه بیان میگردد.

1. دین اسلام برخی از رسوم جاهلی را که در میان افرادی از قوم عرب پیش از اسلام رواج داشت؛ مانند کشتن فرزندان از ترس تنگدستی و نداری را به شدّت ممنوع و حرام دانسته است.

اللهأ میفرماید:

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡٔٗا كَبِيرٗا﴾ [الإسراء: 31]

«و فرزندانتان را از ترس تنگدستی نکشید، ما آنان و شما را روزی میدهیم. قطعاً کشتنشان گناه بزرگی است.»

ابن کثیر/ در تفسیر آیۀ مزبور میگوید: «این آیه نشان میدهد که الله متعال بندگانش را بیشتر از محبّت پدر به فرزندانش، دوست دارد و نسبت به آنان مهربان است، زیرا کشتن فرزندان را ممنوع دانست، همانگونه که پدران را سفارش کرد تا در زمینۀ میراث، به فکر فرزندان باشند و در دورۀ جاهلیّت پیش از اسلام، دختران را از ارث محروم میکردند و بسا اوقات دخترانشان را میکشتند تا فقر و نداریشان زیاد نگردد، امّا الله تعالی آنان را از این کار منع کرد و فرمود: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ﴾؛ یعنی از ترس اینکه با وجود آنان فقیر شوید و به همین سبب، اول از روزی آنان نام برد و فرمود: ﴿نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ﴾.

ولی در سورۀ «انعام» چنین آمده است: ﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُم مِّنۡ إِمۡلَٰقٖ﴾ [الأنعام: 151] «و فرزندانتان را از [بيم] فقر نکشيد»؛ یعنی از ترس فقر، زیرا ﴿نَّحۡنُ نَرۡزُقُكُمۡ وَإِيَّاهُمۡ﴾؛ «ما شما و آنان را روزی میدهیم.»

عبارت: ﴿إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡٔٗا كَبِيرٗا﴾؛ یعنی کشتن آنان گناه بزرگی است.»([908])

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از عبدالله بن مسعودب روایت شده که از پیامبر ج پرسیدم: چه گناهی از تمامی گناهان بزرگتر است؟

رسول الله ج فرمودند: «أَنْ تَجْعَلَ لِلَّهِ نِدًّا وَهُوَ خَلَقَكَ»؛ «اینکه برای الله تعالی شریکی قرار دهی درحالی که او تو را آفریده است.» گفتم: سپس چه گناهی؟ ایشان پاسخ دادند: «أَنْ تَقْتُلَ وَلَدَكَ خَشْيَةَ أَنْ يَطْعَمَ مَعَكَ»؛ «فرزندت را بکشی از ترس اینکه با تو غذا بخورد.» سپس پرسیدم: بعد از آن، چه گناهی؟ پیامبر ج فرمودند: «أَنْ تُزَانِيَ بِحَلِيلَةِ جَارِكَ»([909]«اینکه با زن همسایهات زنا کنی.»

2. دین اسلام درخواست فرزند را نیک و شایسته دانسته است: اللهـ میفرماید:

﴿فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾ [البقرة: 187]

«پس اکنون [در شبهای رمضان میتوانید] با آنان آمیزش کنید و آنچه اللهأ برای شما مقرّر داشته است را طلب کنید.»

از ابن عبّاسب در تفسیر ﴿وَٱبۡتَغُواْ مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَكُمۡ﴾ نقل شده که مراد از آن «فرزند» است.

پیامبر ج میفرمایند: «تَزَوَّجُوا الْوَلُودَ الْوَدُودَ؛ فَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»([910]«با زن بچّهآور و مهربان ازدواج کنید، چون من در روز قیامت، به سبب کثرت شما بر سایر امّتها افتخار میکنم.»

3. اسلام ناپسنددانستن دختران را ممنوع دانسته است: اللهـ در قرآن کریم بیان نموده که نخواستن دختران از اخلاق و عادات افراد دورۀ جاهلی بوده و الله تعالی آنان را سرزنش کرده است:

﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٞ﴾ [النّحل: 58]

«و هرگاه یکی از آنان را به [تولّد] دختر بشارت دهند، چهرهاش سیاه میشود درحالی که او خشم خود را فرو میخورد.»

4. شریعت اسلام، شیردادن نوزاد را بر مادر واجب گردانیده است: همانگونه که بر پدر لازم است نفقۀ مادر را بدهد تا بتواند نوزاد را شیر دهد حتّی در صورتی که وی را در زمان شیرخوارگی نوزاد، طلاق دهد. اللهﻷ میفرماید:

﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَكِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ﴾ [البقرة: 233]

«و مادران [باید] فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند؛ [این دستور] برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند. و بر آن کس که فرزند برای او متولّد شده [پدر]، لازم است خوراک و پوشاک آنان [مادران] را بهطور شایسته [در مدّت شیردادن بپردازد]

5. تربیّت فرزندان تا زمانی که بزرگ شوند، پاداش فراوانی دارد: رسول الله ج فرمودند: «مَنْ عَالَ جَارِيَتَيْنِ حَتَّى تَبْلُغَا جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَا وَهُوَ هكذَا»([911]«هر کس که دو دختر را سرپرستی نماید تا به سنّ بلوغ برسند، در روز قیامت، من و او مانند این هستیم.» و سپس انگشتان خویش را به هم چسباندند.

«مَنْ عَالَ جَارِيَتَيْنِ»؛ یعنی هزینۀ زندگی و تربیّت و اصلاح و رشدشان را قبول نموده و انجام دهد.

پیامبر ج میفرمایند: «مَنْ كَانَ لَهُ ثَلَاثُ بَنَاتٍ فَصَبَرَ عَلَيْهِنَّ، وَأَطْعَمَهُنَّ، وَسَقَاهُنَّ، وَكَسَاهُنَّ مِنْ جِدَتِهِ كُنَّ لَهُ حِجَابًا مِنَ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»([912]«کسی که 3 دختر داشته باشد و بر [سختیهای] آنان صبر نماید و این دختران را از ثروت [و مال] خود، غذا و آب و پوشاک دهد، در روز قیامت، باعث حفاظت وی از آتش [دوزخ] میشوند.»

حتّی رسول الله ج فرمودند که پاداش نفقه برای خانواده از ثواب هر نوع انفاقی بیشتر است؛ پیامبر ج میفرمایند: «أَفْضَلُ دِينَارٍ يُنْفِقُهُ الرَّجُلُ، دِينَارٌ يُنْفِقُهُ عَلَى عِيَالِهِ»([913]«بهترین دینار [و پولی] که مرد خرج میکند، پولی است که آن را برای خانوادهاش مصرف مینماید.»

ابوقلابه - یکی از راویان حدیث- میگوید: «پاداش چه مردی بیشتر از پاداش کسی است که بر فرزندان کوچکش هزینه میکند تا آنان را حفاظت و عفیف گرداند، یا الله تعالی آنان را توسّط او فایده رساند و بینیاز گرداند؟!»

همچنین رسول الله ج میفرمایند: «دِينَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَدِينَارٌ أَنْفَقْتَهُ فِي رَقَبَةٍ، وَدِينَارٌ تَصَدَّقْتَ بِهِ عَلَى مِسْكِينٍ، وَدِينَارٌ أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِكَ، أَعْظَمُهَا أَجْرًا الَّذِي أَنْفَقْتَهُ عَلَى أَهْلِكَ»([914]«[از میان] دیناری که در راه الله تعالی انفاق نمودی و دیناری که برای آزادی بردهای خرج کردی و دیناری که به فردی مسکین دادی و دیناری که برای خانوادهات هزینه کردی؛ پاداش دیناری که برای خانوادهات خرج نمودی، از همه بیشتر است.»

6. سرپرستی و ادارۀ امور فرزندان امانتی است که در روز قیامت، از انسان سؤال خواهد شد: اگر آدمی این امانت و مسؤولیّت را به صورت شایسته انجام دهد، پاداش فراوانی میبرد و در غیر این صورت، بیم عذاب بر وی میرود. پیامبر ج فرمودند: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ...، وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِي أَهْلِهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَالمَرْأَةُ رَاعِيَةٌ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا وَمَسْئُولَةٌ عَنْ رَعِيَّتِهَا»([915])؛ «تمامی شما نگهبانید و در برابر افراد زیر دستتان مسؤول هستید... . مرد نگهبان خانوادهاش و در قبال افراد تحت فرمانش مسؤول است و زن نیز در خانۀ شوهرش نگهبان است و در برابر افراد زیر دستش مسؤول است.»

7. اسلام به یتیم توجّه فراوانی نموده است: به گونهای که دربارۀ وی بسیار توصیه کرده و مردم را تشویق نموده که به یتیم نیکی کنند و آنان را از بدی به او و سرزنش وی برحذر داشته است. متون بیشماری از قرآن و سنّت در این زمینه وجود دارد.

از جمله اینکه اللهﻷ در سیاق سخن از صفات بهشتیان میفرماید:

﴿وَيُطۡعِمُونَ ٱلطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ مِسۡكِينٗا وَيَتِيمٗا وَأَسِيرًا﴾ [الإنسان: 8]

«و غذا را با اینکه [نیاز و] دوست دارند، به مسکین و یتیم و اسیر میبخشند.»

همچنین توجّه زیاد به یتیم را یادآور شده و میفرماید:

﴿فَأَمَّا ٱلۡيَتِيمَ فَلَا تَقۡهَرۡ﴾ [الضّحى: 9]

«پس [تو هم] یتیم را میازار.»

و نیز مردم را از خوردن مال یتیم برحذر داشته است:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا﴾ [النّساء: 10]

«بدون تردید کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، قطعاً آتش را در شکم خود [فرو میبرند و] میخورند و به زودی به آتشی برافروخته درآیند.»

الله متعال در نکوهش افرادی که یتیم را اکرام نمیکنند، چنین فرموده است:

﴿كَلَّاۖ بَل لَّا تُكۡرِمُونَ ٱلۡيَتِيمَ﴾ [الفجر: 17]

«هرگز چنین نیست [که شما میپندارید]، بلکه یتیم را گرامی نمیدارید.»

همچنین دربارۀ فردی که به یتیم اهانت میکند، میفرماید:

﴿أَرَءَيۡتَ ٱلَّذِي يُكَذِّبُ بِٱلدِّينِ١ فَذَٰلِكَ ٱلَّذِي يَدُعُّ ٱلۡيَتِيمَ﴾ [الماعون: 1-2]

«[ای پیامبر ج!] آیا کسی که روز جزا را تکذیب میکند، دیدهای؟! پس او [همان] کسی است که یتیم را [با خشونت از خود] میراند.»

پیامبر ج دربارۀ بزرگی مقام کفیل و ضامن یتیم میفرمایند: «وَأَنَا وَكَافِلُ اليَتِيمِ فِي الجَنَّةِ هَكَذَا»؛ «من و ضامن یتیم اینگونه در بهشت هستیم.» رسول الله ج به انگشت سبّابه و وسطی خویش اشاره نموده و کمی در میان آن دو فاصله انداختند،([916]) [چون پیامبران با دیگران تفاوت دارند].

8. دین اسلام کشتن کودکان را در جنگ حرام و ممنوع دانسته است: رسول الله ج فرماندهان لشکر خویش را نصیحت و سفارش میکردند؛ از جمله اینکه: «اغْزُوا بِاسْمِ اللهِ فِي سَبِيلِ اللهِ، قَاتِلُوا مَنْ كَفَرَ بِاللهِ، اغْزُوا وَلَا تَغُلُّوا، وَلَا تَغْدِرُوا، وَلَا تَمْثُلُوا، وَلَا تَقْتُلُوا وَلِيدًا»([917]«با نام الله در راه الله تعالی بجنگید، هرکسی که به اللهﻷ کفر نمود را بکشید، مبارزه کنید، امّا در غنیمت خیانت نکنید، پیمان نشکنید، [اشخاص و حیوانات را] مثله و قطعهقطعه نکنید و کودکی را نکشید.»

و سایر توصیههایی که در این زمینه وارد شده و برخی از آنها در مبحث مربوط به جهاد بیان خواهد شد.

9. اسلام ستم به فرزندان را در داخل بنیان خانواده، حرام گردانیده است: باید رفتار و برخورد با فرزندان کوچک و بزرگ براساس عدالت و بدون تبعیض باشد. صحابی بزرگوار؛ نعمان بن بشیرس میگوید: پدرم بخشی از مالش را به من داد و مادرم گفت: من راضی نمیشوم تا اینکه پیامبر ج این موضوع را تأیید نمایند. بنابراین پدرم نزد رسول الله ج رفت تا تأیید ایشان را بر مالی که به من داده بود، بگیرد. پیامبر ج از وی پرسیدند: «أَفَعَلْتَ هَذَا بِوَلَدِكَ كُلِّهِمْ؟»؛ «آیا این کار را با تمامی فرزندانت کردهای؟» پدرم پاسخ داد: نه. پیامبر ج فرمودند: «اتَّقُوا اللهَ، وَاعْدِلُوا فِي أَوْلَادِكُمْ»؛ «از الله بترسید و عدالت را در میان فرزندانتان رعایت کنید.»

در نتیجه، پدرم این بخشش را پس گرفت.

و بنا بر روایتی، پیامبر ج فرمودند: «فَلَا تُشْهِدْنِي؛ فَإِنِّي لَا أَشْهَدُ عَلَى جَوْرٍ»([918]«پس مرا گواه مگیر که من شهادت بر ستم نمیدهم [ و آن را تأیید نمیکنم]

این عدالت منحصر بر انصاف در تقسیم اموال نیست، بلکه شامل عدالت در امور معنوی؛ مانند توجّه، مهربانی، نزدیکساختن و... نیز میشود.

به طور خلاصه، احکام اطفال در دین اسلام، بسیار فراوان است و پیش از تولّد وی تا زمانی که نوجوان و مکلّف به رعایت احکام شرعی مخصوصِ افراد بالغ و مکلّف میگردد را شامل میشود.

کودکان حقوق بسیاری دارند؛ مانند نامگذاری آنان با اسمهایی مناسب و نیکو، آموزش امور دینی و دنیوی مورد نیاز و دورساختن آنان از مضرّات و سایر احکام و حقوقی که بیانشان در این مختصر نمیگنجد.([919])

مبحث چهارم: نیکی به والدین و جایگاه پدر و مادر

مقدّمه: مفهوم نیکی به والدین

بِر و نیکی به والدین برخلاف عقوق و نافرمانی آنان است. ابن منظور/ میگوید: «بِر، ضدّ عقوق بوده و مبرّه هم مانند آن است و نیز بَرِرتُ والدي أبَرُّه برّاً وقد برَّ والدَه یَبَرُّه بِرّاً، فَیَبَرُّ علی بَرِرتُ، ویَبِر علی بَرَرتُ.»

همچنین میآورد که گفته میشود: «رجلٌ برٌّ من قوم أبرار، وبارٌّ من قوم بررة. و از ابن عمرب روایت شده که چون آنان به پدران و پسران نیکی کردند، الله متعال این افراد را ابرار نامید.

و نیز میگوید: «همان گونه که تو بر فرزندت حق داری، او نیز بر تو حقوقی دارد.»([920])

گفتار اول: حقوق والدین و جایگاه آنان

از دیدگاه اسلام، والدین حقوقی مهم و بزرگ و مقامی والا دارند. نیکی به آن دو به همراه توحید بیان شده و تشکّر از پدر و مادر در کنار شکر الهی آمده و نیکی به والدین از بزرگترین و محبوبترین اعمال در نزد اللهﻷ است.

اللهـ میفرماید:

﴿۞وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِكُواْ بِهِۦ شَيۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنٗا﴾ [النّساء: 36]

«و اللهأ را بپرستید و چیزی را با او شریک مگردانید و به پدر و مادر نیکی کنید.»

﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ إِمَّا يَبۡلُغَنَّ عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرٗا﴾ [الإسراء: 23-24]

«و پروردگارت [چنین] مقرّر داشته است که: فقط او را بپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید. هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنان نزد تو به سنّ پیری رسند، [حتّی] به آنان [کلمۀ] افّ [کمترین کلمۀ رنجآور را] نگو و بر [سر] والدین فریاد نزن و با نیکی [و بزرگوارانه] با آنان سخن بگو و از روی مهربانی بال فروتنی [و خاکساری را] برایشان فرود آور و بگو: پروردگارا! به آنان رحمت کن، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند.»

احادیث فراوانی در این زمینه بیان شده است؛ از جمله اینکه ابن مسعودس میگوید: از رسول الله ج پرسیدم که کدام عمل در نزد الله، محبوبتر از سایر اعمال است؟ ایشان پاسخ دادند: «الصَّلاَةُ عَلَى وَقْتِهَا»؛ «ادای نماز در وقتش» دوباره پرسیدم که سپس چه عملی؟ پیامبر ج فرمودند: «بِرُّ الوَالِدَيْنِ»؛ «نیکی به والدین» گفتم: پس از آن، چه عملی؟ ایشان فرمودند: «الجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»([921]«جهاد در راه الله تعالی».

فطرتهای پاک، نیکی به والدین را پذیرفته و ادیان آسمانی در این باره اتّفاق نظر داشتهاند و نیکی به پدر و مادر از اخلاق و صفات پیامبران و شیوۀ صالحان است.

همچنین نشانۀ صداقت ایمان و کرامت نفس و حسن وفاداری است.

نیکی به والدین یکی از محاسن دین اسلام به شمار میرود، چون اعتراف به زیبایی و نعمت و حفاظت فضل و احسان الهی و دلیل کمال شریعت و دارابودن تمامی حقوق است.

بر خلاق قوانین بشری که هیچ فضیلت و حقّی را برای والدین قائل نشدهاند و بلکه حقوقشان را انکار نموده و باعث تحقیر پدر و مادر گشتهاند.

جهان غرب با آن همه پیشرفت و تکنولوژی گواه این مسأله است؛ در این نظامها، گویی مادر وسیلهای است که هرگاه تاریخ مصرفش تمام گردد، بیرون انداخته میشود.

نهایت تصویری که در ذهنهایشان از نیکی به والدین نقش بسته، این است که در سال، یک روز را به عنوان «روز مادر» تعیین کردهاند!!!

در این روز، پسران و دختران دستههایی از گل را تقدیم مادرانشان میکنند تا نشان دهند که دوستشان دارند و به آنان نیکی میکنند.

نهایت تلاششان برای نیکی به والدین همین است؛ فقط یک روز در سال!!!

پس حفاظت و توجّه و مهربانی و وفاداری به والدین کجاست؟!

آنان هیچ شناختی از این مفاهیم زیبا و والا ندارند و این معانی در نزدشان جایگاهی ندارد.

مطالبی دربارۀ حقوق والدین از دیدگاه اسلام بیان گردید، امّا تمامی آنها بیان نشد و باید گفت که اسلام ما را از نافرمانی منع کرده و به شدّت برحذر داشته و این کار گناهی کبیره به شمار میرود و بسان شرک است.

این سخن الله تعالی کافی است که میفرماید:

﴿فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا﴾ [الإسراء: 23]

«پس [حتّی] به آنان [کلمۀ] افّ [کمترین کلمۀ رنجآور را] نگو.»

دربارۀ فراتر از کلمۀ «اف» چه فکر میکنی؟!

احادیث زیادی در این مورد نقل شده است؛ مثلاً عبدالله بن عمرو بن عاصش روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «الكَبَائِرُ: الإِشْرَاكُ بِاللَّهِ، وَعُقُوقُ الوَالِدَيْنِ، وَقَتْلُ النَّفْسِ، وَاليَمِينُ الغَمُوسُ»([922]«[برخی از] گناهان کبیره عبارتند از: شرک به الله، نافرمانی والدین، کشتن انسان [به ناحق] و سوگند غموس [در حالی که فرد میداند دروغگوست، قسم میخورد]

گفتار دوم: آدابی که باید در رفتار با والدین مورد توجّه قرار گیرد

دین اسلام آداب فراوانی را برای تعامل با پدر و مادر بیان نموده است و عالمان برخی از این آداب را براساس قرآن و سنّت، مشخّص ساختهاند. کافی است که در این زمینه، به آیۀ زیر دقّت نماییم:

﴿وَصَاحِبۡهُمَا فِي ٱلدُّنۡيَا مَعۡرُوفٗاۖ﴾ [لقمان: 15]

«و در دنیا با آنان به شایستگی رفتار کن.»

عبارت: ﴿صَاحِبۡهُمَا﴾ بهترین و زیباترین سخن برای تشویق به نیکی در حقّ والدین است، زیرا مصاحبت مقتضی همراهی است و یکی از نتایج همراهی این است که انسان از تمامی شرایط و حالات والدین باخبر میشود و بسا اوقات مصاحبت طولانی منجر به خستگی و کوتاهی میگردد، امّا زمانی که فرزند این ارشاد و توصیۀ الهی را در نظر بگیرد، میداند که پدر و مادرش حقّ بزرگی دارند و در نتیجه، همراهی و بودن با آنان را لازم میگیرد و والدین مستحقترین انسانها به خوشرفتاری و مصاحبت نیک فرزند هستند.

مصاحبت شامل نرمی و مهربانی و مشاوره و مدارا و بردباری میشود.

همچنین رعایت آداب گفتگو با والدین، چون مصاحبت طولانی بر اثر تکرار سخنان و وقایع، منجر به خستگی میشود و فرزند آنها را با اشکال مختلفی میشنود و میبیند که باعث رنج و خستگی وی میگردد و اگر فرزند به نیکی با آنان همراهی و رفتار نماید، هرگز خستگی و آزردگی خویش را آشکار نمیسازد؛ فرقی نمیکند که والدینش به تنهایی با او سخن گویند یا اینکه در میان جمعی باشند و حتّی در صورتی که سخن والدین برای فرزند مشخّص و خیلی تکراری گردد.

علاوه بر این، شامل اکرام بهوسیلۀ مال میشود؛ بویژه در صورتی که پدر نیازمند باشد. بسا فرزندانی که در این زمینه کوتاهی میکنند؛ بر اثر تنبلی، غفلت یا بخل!!!

و بسا فرزندانی که میگویند: پدر و مادرم نیازی ندارند، و در نتیجه، خودشان را از برکت انفاق بر والدین محروم میسازند!

و بسا فرزندانی که میگویند: برادران و خواهرانم نیازهای پدر و مادرم را برآورده میکنند و آنان به من نیازی ندارند!

و بسا اوقات، تمامی فرزندان همین سخن را میگویند و هریک بر دیگری اعتماد کرده و در نتیجه، دست پدر و مادر از هر نوع کمکی از جانب فرزندان، خالی میماند!

بنابراین شایسته است که فرزند سهم و تکلیف خود را در کمک به والدین فراموش نکند هرچند نیازمند نباشند، چه رسد به اینکه نیاز داشته باشند!

و سزاوار است که در این زمینه از دیگران سبقت گیرد هرچند برادرانش این کار را انجام دهند:

﴿وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ﴾ [المطفّفين: 26]

«و در این، باید که مشتاقان بر یکدیگر پیشی گیرند.»

یکی دیگر از موارد خوشرفتاری این است که پدرش را برای نیکی و صدقات و انفاق یاری رساند. گاهی اوقات، اتّفاق میافتد که پدر ثروتمند و خیّر است، امّا فرزندانش در این زمینه به وی کمک نمیکنند و بسا اوقات، جلویش را گرفته و او را از نیکی و انفاق محروم میسازند. اگر قصد نیکی و صدقه داشته باشد، به وی میگویند: دست نگه دارد؛ از ترس اینکه ثروت پدرشان تمام شود – آنگونه که آنان میپندارند- و یا اینکه دوست دارند میراث بیشتری به آنان رسد و یا اینکه بخیل هستند و ... . بنابراین باید که فرزندان مانع انفاق و خیر پدرشان نشوند، بلکه لازم است که در این کار به وی کمک نمایند.

یکی دیگر از نشانههای همراهی، سفر با والدین است.

همچنین اکرام مهمانِ پدر و تلاش برای راحتی و آسودگی وی در زمان آمدن مهمان.

و نیز همراهی با پدر زمانی که خواست با او به جایی یا در میان مردمی بروی، در صورتی که منجر به گناه نشود.

علاوه بر این، باید که دوستانت را به پدرت معرّفی نمایی تا از راه و رفتارت مطمئن شود و زمانی که دوستان تو به دیدارت میآیند، با آنان انس و الفت گیرد.

از دیگر موارد خوشرفتاری، برآوردهساختن نیازهای پدر و مادر از روی شوق و شادمانی و نهایت تلاش است.

همچنین مراقبت از درمان و مراجعه و بستری والدین در بیمارستان اگر نیازی به این کار باشد.

زمانی که پدر فرزندی را فرمان به کاری میدهد، نباید آن فرزند ناراحت شود که چرا سایر برادرانش را دستور نداده است، بلکه باید از این کار خوشحال باشد.

و زیباست که خودش برای اجرا و انجام آن کار از دیگران سبقت گیرد هرچند پدر و مادرش به وی فرمان ندهند.

و خوب است که بدرفتاری و سنگدلی و تغییر حالت پدر را تحمّل نماید.

اصل خوشرفتاری با والدین این است که فرزند تلاش نماید تا آنان را خوشحال سازد و از هرآنچه باعث ناراحتیشان میشود، دوری کند.

تنها اشاراتی به معانی آیۀ مذکور شد و بیان جزئیّات نیکی به والدین، در این مختصر نمیگنجد.([923])

مبحث پنجم: حقوق و تکالیف فرزندان در اسلام

مقدّمه

در مبحث پیشین، مطالبی دربارۀ تکلیف و مسؤولیّت فرزندان در قبال والدین بیان گردید.

در این مبحث، برخی از حقوق فرزندان که بر والدین لازم است، بیان میشود. فرزندان امانتی بر دوش پدر و مادر هستند و آنان در قبال این امانت، مسؤولند و کوتاهی در تربیّت فرزندان، اشتباهی روشن و خطایی گرانبار و بسیار خطرناک است. خانواده نخستین مدرسۀ فرزندان و اولین خشت بنای جامعه به شمار میرود. در خانوادههای شریف و متدیّن که بر رعایت حدود الهی و حفظ شریعت و نیز بر پایۀ محبّت، مودّت، مهربانی، ایثار، همکاری و تقوا استوارند، مردان و زنان و فرماندهان و بزرگان امّت رشد و پرورش میکنند.

پیش از اینکه مدرسه و جامعه فرزند را تربیّت کند، خانه و خانواده او را تربیّت مینماید و وی در رفتار صحیح اجتماعی خود، وامدار پدر و مادرش است، چنانچه والدینش در صورتی که او انحراف اخلاقی داشته باشد، بسیار مقصّر و مسؤول هستند.([924])

ابن قیّم/ میگوید: «بسا افرادی که فرزند و جگرگوشۀشان بر اثر غفلت آنان و تربیّتنشدن و کمک به وی در برآوردهساختن تمایلات نفسانی، در دنیا و آخرت بدبخت شده است درحالی که گمان میکنند به فرزندشان خوبی نمودهاند، امّا در حقیقت وی را خوار ساختهاند. و گمان میکنند که به وی مهربانی کردهاند، ولی در حقیقت، به او ستم نمودهاند و در نتیجه، از فایدۀ فرزند محروم شدهاند و خودش نیز در دنیا و آخرت سودی نمیبرد! اگر به فساد فرزندان دقّت کنی، میبینی که مسبّب و مقصّر اصلی در تمامی موارد، پدران هستند.»([925])

همان گونه که والدین حقوقی بر عهدۀ فرزندان دارند، آنان نیز دارای حقوق و مزایایی هستند و همانگونه که اللهﻷ ما را فرمان به نیکی برای پدر و مادر داده است، به ما دستور داده که به فرزندان هم نیکی و احسان نماییم. نیکی به فرزندان و علاقه و اشتیاق برای تربیّت آنان باعث ادای امانت میشود، امّا غفلت و کوتاهی در حقوق آنان، فریب و خیانت است.

متون فراوانی از قرآن و سنّت ما را فرمان به نیکی در حقّ فرزندان و ادای امانتشان داده و از غفلت و کوتاهی در این زمینه، برحذر داشته است.

اللهـ میفرماید:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النّساء: 58]

«همانا الله متعال به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان برگردانید.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِكُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 27]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبر [او ج] خیانت نکنید، و [نیز] در امانتهای خود، درحالی که میدانید، خیانت نورزید.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ﴾ [التّحريم: 6]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! خودتان و خانوادۀتان را از آتشی که هیزم [و سوخت] آن مردم و سنگهاست، نگه دارید؛ [آتشی که] بر آن فرشتگان خشن و سختگیر [گمارده شده] که هرگز الله را در آنچه به آنان فرمان داده، نافرمانی نمیکنند و هرچه فرمان مییابند را انجام میدهند.»

پیامبر ج فرمودند: «كُلُّكُمْ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، فَالإِمَامُ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِي أَهْلِهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ»([926])؛ «تمامی شما نگهبانید و در قبال افراد زیر دستتان مسؤول هستید، حاکم [یا جانشین او] مراقب است و در قبال افراد تحت فرمانش مسؤول است و مرد در خانوادهاش نگهبان بوده و در برابر افراد زیر دستش مسؤول است.»

همچنین فرمودند: «مَا مِنْ عَبْدٍ يَسْتَرْعِيهِ اللهُ رَعِيَّةً، يَمُوتُ يَوْمَ يَمُوتُ وَهُوَ غَاشٌّ لِرَعِيَّتِهِ، إِلَّا حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»([927])؛ «هر بندهای که الله تعالی وی را مسؤول [مراقبت از] گروهی قرار دهد و روزی که بمیرد، درحالی وفات کند که در حقّشان خیانت کرده باشد، قطعاً اللهﻷ بهشت را بر وی حرام میگرداند.»

والدین باید در حقّ فرزندانشان دعا کنند، برایشان نامهایی نیک انتخاب نمایند، ایمان و اعتقاد صحیح را در وجودشان نهادینه سازند و آنان را بر اخلاق نیکو و صفات پسندیده تربیّت نمایند.([928])

در مبحث حقوق کودک از دیدگاه اسلام، مطالبی دربارۀ حقوق فرزندان بر والدین بیان گردید.

فصل هفتم: موضع اسلام نسبت به برخی از مسائل معاصر

بخش اول: اسلام و عقل و علم و کار؛

بخش دوم: اسلام و سلامت عمومی و نظافت؛

بخش سوم: اسلام و همزیستی، مدارا، اجبار، خشونت و تروریسم؛

بخش چهارم: جهاد از دیدگاه اسلام؛

مقدّمه

این فصل مربوط میشود به بررسی برخی از مسائل معاصر که دربارۀ آنها صحبتهای بسیاری صورت گرفته و گاهی اوقات بر اثر عدمآگاهی از این مسائل و موضع اسلام نسبت به آنها، مطالب و سخنان ناروا و بدی علیه این دین گفته میشود.

مسائل مذکور در چندین بخش و به ترتیب زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت:

بخش اول: اسلام و عقل و علم و کار؛

بخش دوم: اسلام و سلامت عمومی و نظافت؛

بخش سوم: اسلام و همزیستی، مدارا، اجبار، خشونت و تروریسم؛

بخش چهارم: جهاد از دیدگاه اسلام؛

بخش اول: اسلام و عقل و علم و کار

مبحث اول: موضع اسلام نسبت به عقل؛

مبحث دوم: اسلام و علم؛

مبحث سوم: اسلام و کار؛

مبحث اول: موضع اسلام نسبت به عقل

در فصلهای پیشین، مطالبی دربارۀ عقل و جایگاه مهم و بزرگ آن در اسلام و دلالت عقل بر بسیاری از مسائل ایمانی بیان گردید.

در این مبحث، با آوردن نکات زیر، مطالب بیشتری در مورد عقل و موضع اسلام دربارۀ آن بیان خواهد گشت.

1- مفهوم عقل

أ- معرّفی عقل

نوری معنوی است که نفس از طریق آن، علوم ضروری و نظری را درک کرده و میفهمد.

این تعریف را صاحب کتاب «القاموس المحیط» ارائه داده است.([929])

استاد محمّد نعیم یاسین در بیان ماهیّت عقل میگوید: عقل یکی از غرایز نفسانی یا یکی از نیروهایش است که انسان را برای درک معانی و حقایق یاری میرساند.([930])

ب- آغاز پیدایش عقل

فیروزآبادی میگوید: «از زمانی که جنین شکل میگیرد، عقل تشکیل میشود و همواره رشد میکند تا اینکه در زمان بلوغ، کامل میگردد.»([931])

ت- برخی از مصادیق عقل

عقل بر علم و نیز بر ویژگیهای خوب و بد و کمال و نقصان اشیا اطلاق میگردد.

همچنین بر علم به برترین خوبی و بدترین بدی و نیز بر امور و قدرتی که باعث تشخیص خوب و بد شود، و بر معانی و مقدّماتی که منجر به تحقّق اهداف و مصالح میشوند و همچنین بر روش پسندیدۀ انسان در رفتار و گفتار اطلاق میگردد.

ث- عاقل کیست؟

فردی که امورش را کنترل نماید و سر و سامان دهد و نفسش را از تمایلات و شهوات باز دارد.

چ- وجه تسمیۀ عقل

چون صاحبش را از افتادن در خطرها باز میدارد و وی را از امور ناشایست؛ مانند اعتقاد فاسد یا کار زشت منع میکند.([932])

2- جایگاه عقل در اسلام

بدون تردید اسلام جایگاه و ارزش عقل را والا گردانیده و از دیدگاه این دین، عقل اساس تکلیف و معیار اهلیّت است.

در بسیاری از آیات قرآن فرمان به تعقّل و بررسی و تدبّر داده شده و عاقلان و اندیشمندان تحسین گشتهاند.

علاوه بر این، آیات فراوانی در نکوهش افرادی که از عقلشان استفاده نکرده و عادت به تقلید کورکورانه دارند و بدون دلیل و آگاهی، راه پدرانشان را در پیش گرفتهاند، آمده است.([933])

3- وظیفۀ عقل

عقل نوری است که الله تعالی آن را در وجود انسان به ودیعت گذاشته تا اشیا و حقایق زندگی را برایش روشن سازد و انسان توسّط آن، از الله و رسولش آگاه شود و از این طریق، به آسمانها و زمین بنگرد و اسرار هستی را درک نماید، به خود و نشانههای الهی در اطرافش بیندیشد و بدین وسیله و در حدّ توان، به بسیاری از امور اعتقادی برسد و در نتیجه، به منافع دینی و دنیوی دست یابد.([934])

وظیفۀ عقل به طور خلاصه بیان گردید.

4- محدودۀ عقل

هرچند اسلام عقل را مهم و باارزش دانسته و وظیفۀ مهمّی را بر عهدۀ وی گذاشته است، امّا دین اسلام آن را محدود و مقیّد نموده تا توان عقلی در پسِ امور غیبی که قدرت فهم و درک حقیقت آنها را ندارد، پراکنده و نابود نگردد؛ اموری مانند ذات الهی، روح، بهشت، دوزخ، کیفیّت صفات الهی و ...، چون عقل بشری چارچوب معیّنی برای عمل دارد و اگر از آن محدوده تجاوز نماید، قطعاً گمراه خواهد گشت و گرفتار پیچ و خمهای دشواری خواهد شد. بنابراین محدودۀ عقل همان امور محسوس است.

ولی در زمینۀ امور غیب نمیتواند نظر دهد، چون آنها را درک نمیکند و در این باره، باید بر متون شرعی اعتماد نماید.

5- عقل در حوزۀ اعتقادی

تعطیل عقل در حوزۀ اعتقادی و ... جایز نیست، ولی – چنانکه بیان شد- باید که از وظیفه و محدودۀ خود نگذرد و گرفتار خیال و گمان فاسد نگردد و با گمانهای دروغ و واهی سرگردان نشود. خیال و گمان نمیتوانند که اساس و پایۀ اعتقاد و معرفت صحیح باشند.

اعتقاد اسلامی حقیقتی ثابت است که شریعت با دلایلی نقلی و قطعی و یقینی دلالت بر آن دارد.

و عقل سلیم مخالف با آن نیست، چنانکه گفته میشود:

«عقل صریح و سلیم مخالف با نقل صحیح نیست».

از آنجا که عقل، الله تعالی را به ما معرّفی نموده و دلالت میکند که محمّد ج رسول بر حقّ الهی هستند، هر نوع مخالفتی میان عقل و احکام قرآن و سنّت یا ردّ خبر الله تعالی و پیامبر ج به بهانۀ مخالفت آن با عقل، قطعاً اشتباه روشنی است و عقل نیز این مطلب را تأیید مینماید.([935])

6- رابطۀ میان عقل و نقل

بر اساس قاعدهای عام و مشهور: «عقل صریح و سلیم مخالف با نقل صحیح نیست».

عقل صریح یعنی عقل خالی از شبههها و تمایلات و نقل صحیح یعنی نقل سالم و خالی از انگیزهها و عیوب.

بر اساس قاعدهای دیگر: «هر گاه عقل و نقل باهم تعارض داشته باشند، تقدیم و ترجیح نقل واجب است.»([936])

7- اسلام عقلها را حفاظت نموده و باارزش دانسته است

به همین سبب، نوشیدن شراب و استعمال موادّ مخدّر را به طور کل و نیز هرآنچه منجر به فساد عقل شود را حرام و ممنوع کرده است.

با وجود اینکه اسلام عقلها را باارزش دانسته و آنها را از تضادّ و تناقض حفظ نموده و عاقلان را از آشفتگی فکری و تباهی و بیخردی حفاظت کرده است، دینی روشن و آسان و قابل اجرا بوده و دروازههایش بر روی هرکسی باز است.

مبحث دوم: اسلام و علم

اسلام دین علم و حقیقت و بلکه دشمن جهل و خرافه است و قرآن کریم و سنّت نبوی براساس علم صحیح هستند. در ادامه، برخی از نمونههای توافق میان اسلام و علم بیان میگردد.

1- دین اسلام کسب دانش را نوعی تکلیف و واجب دانسته است

پیامبر ج میفرمایند: «طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ»([937]«کسب دانش بر هر مسلمانی [مرد و زن] واجب است.»

بدون تردید مردم از لحاظ فهم و استعداد با یکدیگر تفاوت دارند و دانستن برخی از علوم بر بعضی از آنان واجب است، امّا علمی که بر همه لازم و حتمی به شمار میرود، آن است که انسان بتواند دین خود و آنچه اللهﻷ بر وی لازم گردانیده است را بشناسد.

2- نخستین عبارت نازلشده از قرآن کریم، دستور به کسب دانش داد

روشن است که سورۀ «علق» اولین سورۀ نازلشده بر پیامبر ج بوده و نخستین آیهاش، این است:

﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ﴾ [العلق: 1]

«[ای پیامبر ج!] بخوان به نام پروردگارت که [هستی را] آفرید.»

آیۀ فوق اشاره داشت که امّت محمّد ج به دنبال خواندن و نوشتن و دانش خواهند بود.([938])

3- اللهـ علم و عالمان را ستوده است

الله متعال میفرماید:

﴿۞أَفَمَن يَعۡلَمُ أَنَّمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ ٱلۡحَقُّ كَمَنۡ هُوَ أَعۡمَىٰٓۚ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ [الرّعد: 19]

«آیا کسی که میداند آنچه از [طرف] پروردگارت بر تو نازل شده حق است، مانند کسی است که او نابیناست؟! تنها خردمندان پند میگیرند.»

بنگر که چگونه الله متعال نادانی را همچون کوری دانست؟!

همچنین میفرماید:

﴿يَرۡفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ دَرَجَٰتٖۚ﴾ [المجادلة: 11]

«الله تعالی مقام [و درجات] کسانی از شما که ایمان آوردهاند و کسانی را که علم داده شدهاند، بالا میبرد.»

ابن عبّاسب میگوید: «عالمان 100 درجه برتر از سایر مؤمنان هستند و در میان هردو درجه، صد سال فاصله است.»([939])

بدون تردید نخستین علمِ مورد نظر متون شریعت، علم شرعی است، امّا مفهوم علم شامل تمامی علوم نافع میشود. علم نافعی که قرآن و سنّت بیانگر آن است؛ یعنی هر دانشی که نتایج مفیدی داشته باشد و انسان را به اهدافی والا برساند. بنابراین هر علمی که اعمال را تزکیه نماید، روح و روان را برتر و والا گرداند و به راه راست هدایت کند، علم نافع به شمار میرود؛ فرقی نمیکند که مربوط به دنیا یا آخرت باشد، چون شرافت دین برای شرافت دنیا لازم بوده و سعادت معاش همراه سعادت معاد است.

دین کامل اسلام مردم را دستور به فراگیری تمامی علوم نافع داده است؛ همچون علم توحید و اصول دین، فقه و احکام، علوم عربی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی، پزشکی و سایر علومی که سبب پایداری امّت اسلام و اصلاح افراد و جوامع میشود.([940])

4- سازگاری اسلام با حقایق علمی

این حقایق صحّت قرآن و سنّت را تأیید میکنند. با وجود گستردگی علوم تجربی و علوم معاصر، هیچ علم صحیحی یافت نمیشود که آنچه قرآن و سنّت آورده است را نقض و رد نماید، هرچند این حقایق توسّط پیامبر ما؛ محمّد أمّی ج آورده شده است.([941])

بنابراین علم صحیح منافاتی با نقل صحیح ندارد، بلکه کاملاً با آن موافق است، همانگونه که امکان ندارد عبارات صریح قرآن مخالف واقعیّت باشد. اگر ظاهراً به نظر رسد که قرآن کریم مخالف با واقعیّت است؛ یا آن واقعیّت تنها یک ادّعاست و حقیقت ندارد و یا اینکه قرآن کریم در معارضه و مخالفت خود، صریح نیست، چون هم عبارات صریح قرآن و هم حقیقت واقع قطعی هستند و امکان تعارض میان دو شیء قطعی هرگز وجود ندارد.([942])

عالمان در گذشته و اکنون، این مطلب را بیان نمودهاند و شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ کتاب مهمّ خود «درء تعارض العقل والنّقل» را بر همین قاعده نگاشت.

و حتّی بسیاری از نویسندگان غربی این حقیقت را صراحتاً بیان کردهاند؛ از جمله نویسندۀ فرانسوی «موریس بوکای» در کتاب «التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم».

وی در این کتاب بیان نموده تورات و انجیلی که امروزه موجود است و تحریف شدهاند، با حقایق علمی تعارض و منافات دارند و همزمان این نویسنده نمونههایی میآورد که نشان از برتری قرآن کریم و نیز تقدّم آن بر علم معاصر دارد.

همچنین از این طریق، اثبات نموده که قرآن کریم هرگز منافاتی با حقایق علمی ندارد، بلکه کاملاً موافق و سازگار با آنهاست.([943])

5- توافق و هماهنگی دلایل حسّی، علمی و تجربی بر صداقت مسائل و احکام دین اسلام

حتّی مسائلی که کاملاً غیرمحسوس بوده و در دورانهای گذشته، به شدّت انکار شدهاند.

به عنوان مثال، پیامبر ج فرمودند: «إِذَا شَرِبَ الْكَلْبُ فِي إِنَاءِ أَحَدِكُمْ، فَلْيَغْسِلْهُ سَبْعاً أُولَاهُنَّ بِالتُّرَابِ»([944]«هر گاه سگ از ظرف کسی از شما نوشید، باید که آن را هفت مرتبه بشوید [و] مرحلۀ اول با خاک [تمیز گردد]

در علم پزشکی ثابت شده که میکروبهای زهرآگینی در آب دهان سگ وجود دارد که تنها با آب از بین نمیرود و پژوهشهای علمی معاصر روشن ساخته که هیچ مادّهای مانند خاک نمیتواند این نجاست را پاک کند.

همچنین بیان شده که نوشیدن سگ از ظرف انسان باعث بیماریهای خطرناکی میشود و معمولا در بدن سگ، کرمهای متفاوتی وجود دارد؛ از جمله کرمی میکروسکوپی و بسیار کوچک. و زمانی که سگ از ظرف انسان بنوشد یا آدمی بدن سگ را با دست یا لباسش لمس نماید، تخمهای این کرم به وی منتقل میشوند و با خوردن و نوشیدن او، به معدهاش رسیده و با پارهکردن دیوارۀ آن، به عروق خونی و سپس به اعضای اصلی انسان میرسند و به کبد و مغز صدمه وارد میکنند و در نتیجه، انسان دچار سردرد شدید، استفراغ متوالی، بیهوشی، تشنّج، سستی و ضعف اعضا و بیماری قلبی میشود و بسا اوقات، قلب را تکّهتکّه نموده و انسان فوراً میمیرد.([945])

و حتّی به اثبات رسیده که تمامی نژادهای سگ مبتلا به این کرم میکروسکوپی میشوند و از این رو، باید که از اسباب و وسایل مربوط به خوردن و نوشیدن انسان، دور باشند.([946])

در بخش دوم فصل حاضر، مطالب و نمونههای بیشتری در این زمینه بیان خواهد شد.

6- علوم تجربی اسلام را تأیید نموده و تأکید بر صحّت مسائل آن دارد

مانند بارورشدن درختان که زمان زیادی از کشف آن نمیگذرد، امّا قرآنی که بیش از 14 قرن است بر پیامبر أمّی ج نازل شده، این مطلب را بیان کرده است:

﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلرِّيَٰحَ لَوَٰقِحَ﴾ [الحجر: 22]

«و ما بادها را بارورکنندۀ [ابرها و گیاهان] فرستادیم.»

و نیز آیات:

﴿وَأَنۢبَتۡنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوۡجِۢ بَهِيجٖ﴾ [ق: 7]

«و از هر نوع [گیاه] خوشمنظر در آن رویاندیم.»

﴿وَمِن كُلِّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَيۡنِ لَعَلَّكُمۡ تَذَكَّرُونَ﴾ [الذّاريات: 49]

«و از هرچیز جفت آفریدیم، شاید شما پند گیرید.»

﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلۡأَزۡوَٰجَ كُلَّهَا﴾ [يس: 36]

«منزّه است ذاتی که همۀ جفتها را آفرید.»

پیش از اینکه علوم تجربی برای ما اثبات نماید، پروردگار جهانیان فرمود که هر گیاهی، جنس نر و ماده دارد.

برخی از اروپاییها وقتی دیدند که قرآن کریم دریا را به طور شفّاف و دقیق توصیف نموده است درحالی که پیامبر ج هرگز وارد دریا نشدند، دین اسلام را پذیرفتند. به عنوان مثال، در قرآن کریم میخوانیم:

﴿أَوۡ كَظُلُمَٰتٖ فِي بَحۡرٖ لُّجِّيّٖ يَغۡشَىٰهُ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ مَوۡجٞ مِّن فَوۡقِهِۦ سَحَابٞۚ ظُلُمَٰتُۢ بَعۡضُهَا فَوۡقَ بَعۡضٍ إِذَآ أَخۡرَجَ يَدَهُۥ لَمۡ يَكَدۡ يَرَىٰهَا﴾ [النّور: 40]

«یا [اعمالشان] همچون تاریکیهایی بوده در دریایی پهناور که موج آن را پوشانده و بر فرازش موج دیگری است، [و] بر بالای آن ابری [تاریک] قرار دارد؛ تاریکیهایی است یکی بر فراز دیگری، [به گونهای که] هرگاه دست خود را بیرون آورد، ممکن نیست آن را ببیند.»([947])

نمونهها و مطالبی آورده شد که نشان میداد اسلام دین علم است و إن شاء الله در مباحث پیش رو، موارد بیشتری بیان خواهد شد.

مبحث سوم: اسلام و کار

مقدّمه: جایگاه و مفهوم کار و عمل از دیدگاه اسلام

1- جایگاه کار در دین اسلام

اسلام دین عزّت و کرامت و دین برتری و منزلت و دین تلاش و کوشش است و نه دین خواری و تنبلی و تنآسایی.

از دیدگاه اسلام، عمل ارزشی فراوان و جایگاه متمایزی دارد و دین اسلام برای کار و تلاش، شیوهای جذّاب و کامل ترسیم نموده که براساس تعادل و برابری میان حقوق کارگران و صاحبان کار است.

همچنین اسلام تأکید بر رعایت حقوق انسان و تکریم و ارزش وی دارد تا عضوی مفید در این دنیا باشد.

وضعیّت کار و اشتغال از اموری است که تمدّن اسلامی توجّه فراوانی به این موضوع نموده؛ آن هم با پیگیری تغییر و تحوّلاتش و همگامشدنش با احکام و ضوابط و توجّه بسیار بر رعایت نیازهای کارگر و کارفرما.

یکی از امتیازات سازمان کار در اسلام، اکرام کارگران و دعوت آشکار به کار حرفهای و صنعت و اعتبار آن به عنوان وسیلهای مهم و باارزش برای هرکس که توانایی انجامش را دارد و نیز لحاظکردن آن به عنوان صفتی از صفات مسلمانانی که زندگی شرافتمندانهای دارند، است.([948])

در پاراگرافهای پیش رو، این مطلب روشن خواهد گشت.

2- مفهوم کار و عمل در اسلام و موارد مربوط به آن

در این گفتار، تعریف عمل و کار، موارد مربوط به آن و نیز اصطلاحاتی که مستقیماً با کار و صاحب کار ارتباط دارند، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

اصطلاحاتی مترادف و متداخل که مفاهیمی نزدیک به هم دارند؛ مانند صنعت، حرفه و مهنت.

أ- تعریف کار یا عمل: میتوان مطلق کار را اینگونه تعریف کرد: شیوۀ مباح و جایز کسب روزی حلال و ضروری برای ادامۀ زندگی که شامل تلاش انسان برای دسترسی به منفعتی خاص برای خود یا دیگران در برابر مزدی که میگیرد، است.

امکان دارد که این تلاش، فکری، دستی، فنّی، بدنی یا ... باشد؛ فرقی نمیکند که برای یک نفر یا شرکتی عمومی یا خصوصی صورت گیرد.

ب- تعریف صنعت: فعّالیتی که منجر به تولیدی محسوس و بازدهی اقتصادی میشود یا در خدمت منفعت معیّنی است.

ت- تعریف حرفه: یعنی هر کاری که انسان انجام میدهد و خواهان مهارتی معیّن و اکتسابی است و بسا اوقات، فقط یک نفر میتواند آن حرفه را انجام دهد.

ث- تعریف مهنت و شغل: این اصطلاح بیشتر بر منبع کسب روزی انسان اطلاق میشود؛ مثلاً میگویند: شغل فلانی این بوده یا اینکه فلانی مشغول این حرفه است.

بنابراین اصطلاحات فوق مستقیماً ارتباط به کارگر و منبع کسب روزی او در برابر کاری که به وی سپرده شده است، دارد، هرچند از لحاظ کابرد با یکدیگر متفاوتند. این اصطلاحات مفاهیمی نزدیک به هم داشته و همۀ آنها بهطور کل اشاره به کار دارند.([949])

پس از بیان جایگاه و مفهوم کار در اسلام، در گفتارهای پیش رو، دیدگاه و موضع دین اسلام نسبت به کار و تلاش بیان میگردد.

گفتار اول: دعوت اسلام به کار و تلاش

بدون تردید دین اسلام صراحتاً و به صورت تأکید، مردم را به کار و کوشش فرا خوانده و این دعوت در بسیاری از آیات قرآن و احادیث نبوی بیان شده است.

در ادامه، موضوع مزبور بیشتر روشن خواهد گشت.

أ- دعوت قرآن کریم به کار: آیات فراوانی از قرآن مجید تأکید بر جواز و اهمّیت کار و نیاز به آن کردهاند.

این آیات به صورتهای متفاوتی بیان شده که نشان از جایگاه و ارزش کار در دین اسلام دارد. اکنون برخی از آیاتی که در این زمینه نازل شده است، بیان میگردد.

1. آیاتی از قرآن کریم مردم را تشویق به رفتن و سیر و سفر در زمین و تلاش و پراکندهشدن برای کسب روزی حلال کرده است؛ اللهﻷ میفرماید:

﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ﴾ [الملك: 15]

«او ذاتی است که زمین را برای شما رام گردانید، پس در گوشه و نواحی آن راه بروید و از روزی وی بخورید، و بازگشت [همه] بهسوی اوست.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٩ فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ﴾ [الجمعة: 9-10]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که در روز جمعه برای نماز، اذان گفته شد، به سوی [نماز و] ذکر الله بشتابید و خرید و فروش را رها کنید، اگر بدانید این برای شما بهتر است. سپس هنگامی که نماز پایان یافت، [برای کسب رزق و روزی] در زمین پراکنده شوید و از فضل الله طلب کنید و الله متعال را بسیار یاد کنید تا رستگار شوید.»

﴿وَلَقَدۡ مَكَّنَّٰكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلۡنَا لَكُمۡ فِيهَا مَعَٰيِشَۗ قَلِيلٗا مَّا تَشۡكُرُونَ﴾ [الأعراف: 10]

«و به راستی ما شما را در زمين اقتدار [و استقرار] داديم و در آن، وسايل معيشت را برایتان قرار داديم، چه اندک شکر گزاری میکنيد!»

﴿وَجَعَلۡنَا ٱلنَّهَارَ مَعَاشٗا﴾ [النّبأ: 11]

«و روز را [موقعی] برای زندگی و معاش قرار دادیم.»

2. قرآن مجید ارزش و منزلت کار و تلاش برای کسب روزی را والا گردانیده و آن را در ردیف عبادتهای بزرگ قرار داده است، به گونهای که این مطلب را همراه جهاد در راه الله تعالی آورده و اللهـ در توصیف مؤمنان میفرماید:

﴿وَءَاخَرُونَ يَضۡرِبُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَبۡتَغُونَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَءَاخَرُونَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ ﴾ [المزّمّل: 20]

«و گروهی [دیگر] برای به دستآوردن فضل و نعمت الله در زمین سفر نموده و گروهی [نیز] در راه الله جهاد میکنند.»

3. قرآن کار با دست را ستوده و آن را نعمتی سزاوار شکر دانسته است:

﴿لِيَأۡكُلُواْ مِن ثَمَرِهِۦ وَمَا عَمِلَتۡهُ أَيۡدِيهِمۡۚ أَفَلَا يَشۡكُرُونَ﴾ [يس: 35]

«تا از ميوۀ آن و [از] كاركرد دستهاى خودشان بخورند، آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند؟!»

4. قرآن کریم بسیاری از صنعتهای ضروری زندگی را یادآور شده است؛ چنانکه در آیۀ زیر میخوانیم:

﴿وَأَنزَلۡنَا ٱلۡحَدِيدَ فِيهِ بَأۡسٞ شَدِيدٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ﴾ [الحديد: 25]

«و آهن را نازل کردیم که در آن نیرویی سخت و منافعی برای مردم است.»

همچنین الله متعال بر پیامبرش؛ داود÷ منّت گذاشته و میفرماید:

﴿وَأَلَنَّا لَهُ ٱلۡحَدِيدَ١٠ أَنِ ٱعۡمَلۡ سَٰبِغَٰتٖ وَقَدِّرۡ فِي ٱلسَّرۡدِۖ ﴾ [سبأ: 10-11]

«و آهن را برای او نرم کردیم. [و به وی دستور دادیم] که زرههای بلند [و فراخ] بساز و در بافتن [حلقهها] اندازه نگه دار.»

سابغات به معنای زرههاست. همچنین دربارۀ داود÷ میفرماید که:

﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ صَنۡعَةَ لَبُوسٖ لَّكُمۡ لِتُحۡصِنَكُم مِّنۢ بَأۡسِكُمۡۖ فَهَلۡ أَنتُمۡ شَٰكِرُونَ﴾ [الأنبياء: 80]

«و ساختن زره را به سبب [منفعت] شما به او آموختیم تا شما را از [آسیب] جنگهایتان محفوظ دارد، پس آیا شکرگزار هستید؟!»

اللهـ در مورد صنعت چرمسازی میفرماید:

﴿وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُيُوتٗا تَسۡتَخِفُّونَهَا يَوۡمَ ظَعۡنِكُمۡ وَيَوۡمَ إِقَامَتِكُمۡ﴾ [النّحل: 80]

«و از پوست چهارپایان [نیز] برای شما خانههایی [خیمههایی] قرار داد که آن را در روز کوچکردنتان و روز اقامتتان، سبک مییابید.»

و دربارۀ حرفۀ تهیّۀ لباس و پوشش چنین فرموده است:

﴿وَمِنۡ أَصۡوَافِهَا وَأَوۡبَارِهَا وَأَشۡعَارِهَآ أَثَٰثٗا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٖ﴾ [النّحل: 80]

«و از پشمهایش و کرکهایش و موهایش، اثاثیّۀ [خانه] و متاع [و اسباب و وسایل زندگی] تا مدّت معینی [برایتان] قرار داد.»

یعنی از پشم و کُرک و موی پوست آنها.

همچنین به انتخاب خانهها به عنوان جای سکونت اشاره نموده است:

﴿وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمۡ سَكَنٗا﴾ [النّحل: 80]

«و الله برای شما از خانههایتان، جای آرامش [و سکونت] قرار داد.»

دربارۀ ساخت قصرها و کاخها میفرماید:

﴿وَبَوَّأَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورٗا وَتَنۡحِتُونَ ٱلۡجِبَالَ بُيُوتٗاۖ ﴾ [الأعراف: 74]

«و شما را در زمين مستقر ساخت، که در دشتهای آن قصرهايی بنا میکنيد و در کوهها خانههايی میتراشيد.»

به نوح÷ فرمان میدهد که کشتی بسازد:

﴿وَٱصۡنَعِ ٱلۡفُلۡكَ بِأَعۡيُنِنَا وَوَحۡيِنَا﴾ [هود: 37]

«و [اکنون] در جلوی دیدگان ما و به وحی ما، کشتی را بساز.»

در توصیف مؤمنان نمونه میفرماید:

﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ﴾ [النّور: 37]

«مردانی که هیچ تجارت و خرید و فروشی آنان را از یاد الله و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمیکند.»

الله تعالی بیان نفرمود که این افراد تجارت نمیکنند، بلکه فرمود که تجارت، آنان را از یاد الهی و اقامۀ نماز غافل نمیسازد.

این آیات و آیات فراوان دیگری مردم را به کار و تلاش دعوت نموده و تشویق کرده و تأکید بر جواز استفاده از اسباب و کسب روزی حلال از طریق کارهای متفاوت دارد.([950])

ب- دعوت به کار در احادیث نبوی: سنّت قولی و عملی پیامبر ج مردم را به کار و تلاش و تغییر دیدگاه اشتباه عرب پیش از اسلام فرا خوانده است؛ فرقی نمیکند که این امر با تبیین مستقیم رسول الله ج صورت گرفته باشد یا با اجرای اموری برخلاف آنچه در میان مردم رواج داشت، به گونهای که صحابهش این رفتار و گفتار پیامبر ج را دیده و به ایشان اقتدا نموده و آن را به سایر مردم رساندند.

بیشتر کتابهای حدیثی فصولی را به کسب و کار با دست اختصاص دادهاند؛ مثلاً امام بخاری/ در صحیح خود، فصلی را با عنوان «باب في كسب الرّجل، وعمله بیده» آورده است.

همچنین ابن ماجه/ در سنن خویش فصلی را با عنوان «في الحثّ علی المكاسب» و فصلی را با عنوان «في الصّناعات» آورده و نیز دارمی در سنن خود فصلی را با عنوان «باب في الكسب، وعمل الرّجل بیده»، به این موضوع اختصاص داده است.

و بسیاری از افراد دیگر که احادیث نبوی را تدوین کردهاند.

آنان در این فصول، احادیث فراوانی که مسلمانان را تشویق به کار و کسب ثروت از طریق برخی کارها و حرفهها مینماید، آوردهاند.([951])

به عنوان مثال، أمّ المؤمنین عایشه روایت میکند که صحابهش با دست خویش کار میکردند و بر اثر عرقی که داشتند، بدنشان بو میگرفت و از این رو، به آنان گفته شد: «خوب است که غسل نمایید [چون قصد شرکت در نماز جمعه را داشتند]([952])

پیامبر ج فرمودند: «مَا كَسَبَ الرَّجُلُ كَسْبًا أَطْيَبَ مِنْ عَمَلِ يَدِهِ، وَمَا أَنْفَقَ الرَّجُلُ عَلَى نَفْسِهِ وَأَهْلِهِ وَوَلَدِهِ وَخَادِمِهِ، فَهُوَ صَدَقَةٌ»([953]«مرد کار [و رزقی] پاکتر [و حلالتر] از کار دستش انجام نداده [و به دست نیاورده] است و آنچه مرد بر خود و خانواده و فرزند و خادمش خرج کند، صدقه است.»

در موارد بسیاری، رسول الله ج بیان نمودند که کار از بهترین وسایل کسب روزی است. ایشان در این زمینه میفرمایند: «إِنَّ خَيْرَ الْكَسْبِ كَسْبُ يَدَيْ عَامِلٍ إِذَا نَصَحَ»([954]«بهترین درآمد، درآمد دو دست کارگری است که صداقت داشته باشد [و خیرخواهی کند]

پیامبر ج در بسیاری اوقات با یاران خویش به گونهای سخن میگفتند که کار را بپسندند و تشویق به آن شوند؛ مثلاً یادآوری میکردند که خودشان مشغول گوسفندچرانی بودند و پیامبران† برای کسب روزی و بینیازی از مردم، کار میکردند و هریک از آنان، شغلی برای امرار معاش داشتند؛ سیّدنا آدم کشاورز و بافنده؛ سیّدنا ادریس خیّاط، نوح و زکریّا نجّار، سیّدنا ایّوب کشاورز و یونس و شعیب و محمّد† چوپان بودند.([955])

پیامبر ج تأکید میکردند که تمامی پیامبران گوسفند میچراندند. صحابهش پرسیدند: و حتّی شما ای رسول الله ج؟! ایشان عرض کردند: «وَأنا كُنْتُ أَرْعَاهَا لِأَهْلِ مَكَّةَ عَلَى قَرَارِيطَ»([956]«و من [نیز] برای ساکنان مکّه در برابر چندین دینار [مقدار کمی] گوسفند میچراندم.»

پیامبر ج کارهای منزل را انجام میدادند؛ لباس خود را تمیز نموده، گوسفندان را میدوشیدند، لباسشان را پینه و وصله میزدند، کفش خویش را میدوختند، کارهایشان را انجام میدادند، خانه را تمیز میکردند، برای شتر خویش علف میآوردند، به همراه خانواده گندم و ... را آرد میکردند، خرید خانه و سایر کالاها را از بازار خریده و برمیداشتند، قربانیهایشان را ذبح میکردند و سایر کارهایی که متواضعانه و به منظور تشویق صحابهش و سایر مسلمانان بر کار و بیان فضیلت آن انجام میدادند.([957])

به طور خلاصه، احادیثی که تشویق به کار و تلاش نموده و آن را ستوده و مقام و منزلت کارگران را بلند گردانیده، بسیار زیادند، که تمامی آنها مسلمانان را به سمت کار و کسب روزی حلال ترغیب نمودهاند و این تشویق و ترغیبها بیشترین تأثیر را در میان صحابهش گذاشت و بیشترشان مشغول کار و کسب روزی از این طریق بودند.([958])

گفتار دوم: نهی اسلام از تنبلی و بیکاری و گدایی از مردم

اسلام فقط به فراخواندن مردم به کار و تشویق بر آن و بیان فضیلت کار و تلاش اکتفا ننموده، بلکه علاوه بر این، مردم را به شدّت از بیکاری و تنبلی و ترک کار و تسلیم فقرشدن و درخواست از دیگران، برحذر داشته است. از دیدگاه اسلام، هرکسی که توانا باشد، باید که کوشش کند و تمام تلاشش را برای کسب روزی حلال به کار گیرد.

بدون تردید کار منزلت و جایگاه مسلمان را بلند میگرداند و عزّت و کرامت را در قلب و جانش قرار میدهد و عوامل سقوط و خواری را از وی دور میگرداند.

دین اسلام به مسلمانان آموخته که برای کسب روزی حلال، کار و تلاش نمایند و در زمین سیر و سفر کنند تا اینکه خودشان را حفاظت و کفایت نمایند و از دیگران بینیاز شوند.

و نیز به آنان آموخته که از مردم درخواست و گدایی نکنند و به شدّت مسلمانان را از این ویژگیِ پست برحذر داشته است تا زمانی که نیاز نباشد. همچنین به آنان فهمانده که دست بالا و دهنده بهتر از دست پایین و گیرنده است. بنابراین فرد توانا بر کسب و کار را منع نموده از اینکه دستش را برای گدایی دراز کند زمانی که این کارباعث شود در نزد فرد دهنده بیآبرو شود.

حتّی یکی از احکام شریعت جواز تیمّم برای فرد مکلّف و وادارنکردن وی به پذیرش آب هدیهشده برای وضوست، چون این منّت، بخش مهمّی از همّت والای انسانی را از بین میبرد.

همچنین لازم نیست که لباسی را به منظور پوشاندن عورتش برای نماز، هدیه بگیرد.

برای چنین فردی جایز است که در حالت عریان نماز بخواند تا بر اثر گدایی و درخواست از دیگران، عزّت و آبرویش از بین نرود.

یکی دیگر از احکام قائم بر ویژگی مذکور، این است که بخششها و هدایا فقط پس از قبول فردی که به وی بخشش شده، ثابت و نهایی میگردد. بنابراین اگر فردی به کسی هدیهای داد، آن هبه فقط پس از پذیرش موهوب له [گیرنده] ثابت و منعقد میشود، چون گاهی اوقات، عزّت و بزرگمنشیِ فرد سبب میگردد که هدیه و بخشش را قبول نکند و احتمال میدهد که بر وی منّت شود و منّت شکننده و تباهکنندۀ عزّت است و افراد جوانمرد آن را تحمّل نمیکنند مگر در مواقع ضروری، و معمولاً افراد پست و نالایق عادت به منّتگذاشتن و سرزنش دارند.([959])

به همین سبب، پیامبر ج فرمودند: «لَأَنْ يَأْخُذَ أَحَدُكُمْ أَحْبُلًا، فَيَأْخُذَ حُزْمَةً مِنْ حَطَبٍ، فَيَبِيعَ، فَيَكُفَّ اللَّهُ بِهِ وَجْهَهُ، خَيْرٌ مِنْ أَنْ يَسْأَلَ النَّاسَ، أُعْطِيَ أَمْ مُنِعَ»([960])؛ «اگر کسی از شما ریسمانهایی را برداشته و دستهای هیزم بردارد و آنها را بفروشد و الله متعال از این طریق، آبرویش را حفظ نماید، بهتر از این است که از مردم درخواست نماید [و چیزی به او] داده شود یا نه.»

همچنین فرمودند: «مَا جَاءَكَ مِنْ هَذَا الْمَالِ وَأَنْتَ غَيْرُ مُشْرِفٍ وَلَا سَائِلٍ فَخُذْهُ، وَمَا لَا، فَلَا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ»([961]«آنچه از این مال برایت آمد درحالی که تو هیچ چشمداشتی نداشتی و درخواست نکردی، پس آن را بگیر و در غیر این صورت، برای [گرفتن] آن، از نفست پیروی مکن [به دنبالش مباش]

و نیز میفرمایند: «مَنْ يَسْتَغْنِ يُغْنِهِ اللَّهُ، وَمَنْ يَسْتَعْفِفْ يُعِفَّهُ اللَّهُ، وَمَنْ يَتَصَبَّرْ يُصَبِّرْهُ اللَّهُ، وَمَا أُعْطِيَ أَحَدٌ عَطَاءً خَيْرًا وَأَوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ»([962]«کسی که درخواست بینیازی کند، الله تعالی وی را بینیاز میگرداند و کسی که خواهان عفّت [و پاکدامنی] باشد، اللهﻷ او را عفیف میکند و کسی که خود را به صبر وا دارد، الله تعالی به وی توفيق صبر میدهد و برای هيچکس بخشش [و عطائی] بهتر و وسيعتر از صبر داده نشده است.»

رسول الله ج میفرمایند: «مَنْ سَأَلَ النَّاسَ أَمْوَالَهُمْ تَكَثُّرًا، فَإِنَّمَا يَسْأَلُ جَمْرًا فَلْيَسْتَقِلَّ أَوْ لِيَسْتَكْثِرْ»([963]«هر کس به قصد زیادشدن [ثروتش] از مردم درخواست کند، قطعاً اخگر آتش را میطلبد، پس باید که خود را [از گدایی] نجات دهد یا اینکه درخواست افزونی کند.»

قبیصه بن مخارق هلالیس میگوید: بار و قرضی [به منظور صلح میان افراد] بر دوش داشتم و نزد رسول الله ج آمدم تا از ایشان در این باره سؤال کنم. پیامبر ج به من فرمودند: «أَقِمْ حَتَّى تَأْتِيَنَا الصَّدَقَةُ، فَنَأْمُرَ لَكَ بِهَا»؛ «برخيز تا صدقهای به ما برسد و چيزی از آن را برايت اختصاص دهیم.»

قبیصه روایت میکند که سپس رسول الله ج فرمودند: «يَا قَبِيصَةُ! إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا لِأَحَدِ ثَلَاثَةٍ: رَجُلٌ تَحَمَّلَ حَمَالَةً، فَحَلَّتْ لَهُ الْمَسْأَلَةُ حَتَّى يُصِيبَهَا، ثُمَّ يُمْسِكُ، وَرَجُلٌ أَصَابَتْهُ جَائِحَةٌ اجْتَاحَتْ مَالَهُ، فَحَلَّتْ لَهُ الْمَسْأَلَةُ حَتَّى يُصِيبَ قِوَامًا مِنْ عَيْشٍ - أَوْ قَالَ سِدَادًا مِنْ عَيْشٍ - وَرَجُلٌ أَصَابَتْهُ فَاقَةٌ حَتَّى يَقُومَ ثَلَاثَةٌ مِنْ ذَوِي الْحِجَا مِنْ قَوْمِهِ: لَقَدْ أَصَابَتْ فُلَانًا فَاقَةٌ، فَحَلَّتْ لَهُ الْمَسْأَلَةُ حَتَّى يُصِيبَ قِوَامًا مِنْ عَيْشٍ - أَوْ قَالَ سِدَادًا مِنْ عَيْشٍ - فَمَا سِوَاهُنَّ مِنَ الْمَسْأَلَةِ يَا قَبِيصَةُ سُحْتًا يَأْكُلُهَا صَاحِبُهَا سُحْتًا»([964] «ای قبيصه! بدون تردید درخواست از دیگران فقط برای یکی از این سه نفر جایز است: 1. مردی که باری را بر دوش بردارد [يعنی جنگی ميان دو گروه به وقوع پيوندد و این شخص ميانشان طرح صلح افکنده و برای رفع خصومت، مالی را بر عهده گیرد]، پس سؤال برای وی رواست تا به آن رسد و باز خود را [ از تکدّی] نگه دارد؛ 2. مردی که به او آفتی رسيده و مالش را نابود کند، درخواست از دیگران برایش جایز است تا به آنچه زندگیاش را با آن ادامه دهد، برسد - يا فرمودند: برای سدّ رمق و پایداری زندگی-؛ 3. و مردی که به فقر مبتلا شود تا که 3 تن از مردم فرزانه [و آبرومند] قومش بگويند: قطعاً فلانی به فقر و فاقه گرفتار شده است، پس سؤالگری برای او جائز است تا به آنچه زندگيش را با آن ادامه دهد، برسد - يا فرمود: برای سدّ رمق و پایداری زندگی-. و ای قبيصه! غیر از این موارد، سؤالکردن حرام است و صاحبش آن را به گونهای حرام میخورد.»

و حتّی به گروهی از یارانشان سفارش نمودند که چیزی را از مردم درخواست نکنند.

در صحیح مسلم، از عوف بن مالکس روایت شده که وقتی پیامبر ج با گروهی از یارانش بیعت نمودند، به طور آهسته فرمودند که: «لَا تَسْأَلُوا النَّاسَ شَيْئًا»([965]«از مردم چیزی نخواهید.» بنابراین وقتی تازیانۀ فردی از آنان میافتاد، از کسی درخواست نمیکرد که آن را به وی بدهد.

گفتار سوم: قوانین حاکم بر کار از دیدگاه اسلام

دین اسلام قوانینی را برای کار تعیین نموده و رابطۀ میان کارگر و کارفرما را منظّم ساخته و این رابطه را بهوسیلۀ آنچه در فقه اسلامی با نام «عقد» یا قرارداد شناخته میشود، سامان داده است. همچنین این رابطه را بر اساسی بسیار روشن و ضمانت کامل حقوق قرار داده است.

در مقابل، تکالیفی را تعیین نموده و لازم گردانیده که حقوق کارفرما و صاحب کار را تضمین میکند.

علاوه بر این، دین اسلام انسان را کاملاً آزاد گذاشته که کار مناسب خود را در چارچوب شریعت و تا جایی که برای کارگر و جامعه مفید باشد، انتخاب نماید.

در ادامه، برخی از قوانین حاکم بر کار از دیدگاه اسلام، به طور مختصر بیان میگردد، چون توضیح آنها در این تحقیق نمیگنجد.([966])

أ- قرارداد کار: این قرارداد مشتمل بر 4 رکن است: کارگر، کارفرما، کار مورد اتّفاق و دستمزد کارگر.

میتوان گفت مهمترین و بارزترین اموری که باید قرارداد کار شامل آن باشد، از این قرار است:

1. بیان نوع کار: امری اساسی و مهم برای اتمام قرارداد، چون معامله بر شیء مجهول و مبهم فاسد است؛

2. بیان مدّت یا زمان مشروط برای اجرای کار: این مسأله نیز در اتمام و تکمیل قرارداد بسیار مهم و ضروری است و نبود آن در اغلب موارد، منجر به اختلاف میشود؛

3. بیان دستمزد: یکی از مهمترین مواردی که کارگر برای انجام کار در نظر دارد و حقّی شرعی و ثابت بوده و لازم است که قرارداد کار مشتمل بر دستمزد مورد توافق طرفین باشد.([967])

ب- حقوق و تکالیف کارگران

1. حقوق گارگران: به طور خلاصه، مهمترین حقوق آنان از این قرار است:

أ- گرفتن مزد به طور کامل: یعنی دادن حقّ فرد مستحق پس از انجام آنچه بر عهدهاش بوده است؛

ب- رعایت جایگاه و کرامت کارگر و وادارنکردن وی به کاری که در توانش نیست؛

ت- ایمنی او از مشکلات و مصیبتهای کار و جبران ضرر و زیان وی و نیز توجّه به سلامتی و تغذیه و سکونت کارگر؛

بدون تردید حقوقی که اسلام آنها را برای کارگران در نظر گرفته است، باعث اطمینان و آسایش آنان و تشویق بیشتر به کار و تلاش میشود.([968])

2. تکالیف کارگران: در مقابل حقوقی که اسلام آنها را برای کارگران تعیین نموده است، تأکید دارد که باید این افراد پایبند به رعایت تکالیفی باشند، که مهمترین آنها از این قرار است:

أ- صداقت و اخلاص در کار و امانت و مراقبدانستن الله تعالی.

اگر کارفرما مسؤول است، کارگر نیز امین و مسؤول در حضور اللهﻷ است که میفرماید:

﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا﴾ [النّساء: 58]

«بدون تردید الله به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان باز گردانید.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِكُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾ [الأنفال: 27]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به الله و پیامبر [او] خیانت نکنید، و [نیز] در امانتهای خود، درحالی که میدانید خیانت نورزید.»

ب- درستکاری و انجام کار به همان شیوهای که توافق شده است.

این مورد با کار خوب و صحیح و بدون غفلت و کوتاهی صورت میگیرد.

پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يُحِبُّ إِذَا عَمِلَ أَحَدُكُمْ عَمَلًا أَنْ يُتْقِنَهُ»([969]«همانا الله تعالی دوست دارد که وقتی کسی از شما کاری میکند، آن را خوب [و به نحو احسن و کامل] انجام دهد.»

توجّه مناسب و احساس مسؤولیت در قبال کاری که به انسان سپرده میشود، از نشانههای صحّت و تکمیل کار است.

ت- حفاظت اسرار کار: یعنی تلاش در زمینۀ مصلحت کسی که اسرار خود را در اختیار کارگر گذاشته و دوری از افشای رازی از اسرارش.

ث- قناعت به دستمزدی که با کارفرما بر آن توافق شده و دوری از دستدرازی به اموال کارفرما.([970])

رسول الله ج میفرمایند: «مَنِ اسْتَعْمَلْنَاهُ عَلَى عَمَلٍ فَرَزَقْنَاهُ رِزْقًا، فَمَا أَخَذَ بَعْدَ ذَلِكَ فَهُوَ غُلُولٌ»([971]«[اگر] کسی را که بر کاری گماشتیم و رزق [و مزدی] به او دادیم، آنچه علاوه بر آن بردارد، قطعاً خیانت است.»

ج- تحریم کار نامشروع: این مورد یکی از قوانین کار از دیدگاه اسلام به شمار میرود؛ علاوه بر اینکه اسلام مردم را تشویق و تحریک به کار و تلاش مینماید تا با عزّت و کرامت زندگی کنند، آنان را از کارهای ممنوع و حرام نیز باز میدارد. اللهـ میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمۡ إِيَّاهُ تَعۡبُدُونَ﴾ [البقرة: 172]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از چیزهای پاکیزهای که روزی شما کردهایم بخورید و شکر الله را به جای آورید اگر فقط او را میپرستید.»

یعنی اینکه جایز نیست مسلمان کاری که از نظر شریعت گناه به شمار میرود را انجام دهد.

همچنین دین اسلام انسان را منع نموده از اینکه کاری را انجام دهد که بر خود یا جامعهاش ضرر دارد.([972])

در این مبحث، بخشی از موضع اسلام نسبت به کار بیان گردید.

بخش دوم: اسلام و سلامت عمومی و نظافت

مبحث اول: اسلام و سلامت عمومی؛

مبحث دوم: اسلام و نظافت؛

مبحث اول: اسلام و سلامت عمومی

در مبحث مربوط به نتایج باور و یقین به ارکان ششگانۀ ایمان و نیز در مبحث ارکان اسلام و تأثیر آن بر حفظ سلامت جسمی و روحی، اشارهای به دیدگاه اسلام دربارۀ سلامت و توجّه به آن و بیان عوامل و اسباب سلامتی و بهداشت شد.

همچنین در مبحث پیامد گناهان و آثار مخرّب آن بر سلامتی و روان انسان، مطالبی در این باره مطرح گردید و بیان شد که ترک گناه سلامت و آرامش آدمی را تضمین و تثبیت مینماید. و سایر مواردی که در فصلهای پیشین به آنها اشاره شد.

این مبحث تکملۀ مطالب قبلی و تبیین بیشتر موضوع مذکور است. در قرآن کریم و سنّت نبوی، اشارات و ارشاداتی در مورد حفظ سلامتی آمده است؛ از جمله:

1- دین اسلام به میانهروی در خوردن و نوشیدن توصیه نموده است

تأثیر این مورد بر حفظ سلامتی و دچارنشدن به بیماریها بر کسی پوشیده نیست. امّا خودداری از خوردن و نوشیدن یا ترک آنچه بدن به آن نیاز دارد، باعث نابودی یا بیماری میشود.

همان گونه که زیادهروی در خوردن و نوشیدن از بزرگترین عوامل بیماریهای مختلف است.

بنابراین میانهروی در این زمینه سبب سلامتی و حفاظت از بیماریها -بإذن الله تعالی- میشود و آیۀ زیر به همین مطلب اشاره دارد:

﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ﴾ [الأعراف: 31]

«و بخوريد و بياشاميد، ولی اسراف نکنيد.»

عالمی میگوید: «الله متعال تمامی دانش پزشکی را در همین عبارت، مختصر و جمع نموده است.»([973])

حدیثی از پیامبر ج در این زمینه نقل شده که ایشان از پرخوری منع کرده و فرمودند: «مَا مَلأَ ابْنُ آدَمَ وِعَاءً شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ، حَسْبُ ابْنُ آدَمَ أُكُلاتٍ يُقِمْنَ صُلْبَهُ، فَإِن كَانَ لابُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَثُلُثٌ لِنَفَسِهِ»([974]«انسان هیچ ظرفی را که بدتر از شکمش باشد، پر نکرده است. برای آدمی چند لقمه کافی است تا کمر [یا بدن] او را نگهدارد. و اگر چارهای جز خوردن نداشته باشد، بايد یک سوم [شکم] برای طعامش، یک سوم برای آبش و یک سوم هم برای تنفّسش تعیین گردد.»

2- وجود اشاراتی فراوان برای حفظ سلامتی

مثلاً دین اسلام نوشیدن شراب را حرام دانسته و روشن است که شراب ضررهای زیادی بر سلامتی انسان دارد؛ قلب را ضعیف، کلّیهها را خراب و کبد را پاره میکند و زیانهای مختلف دیگری نیز دارد.

دین اسلام امور فحشا؛ مانند زنا و لواط را حرام کرده و قطعاً این کارها ضررهای بسیاری دارند؛ از جمله ضررهای بهداشتی و سلامتی که در دورۀ معاصر موارد بسیاری از آنها کشف شده است؛ مانند بیماری سیفلیس، سیلان منی، هرپس، ایدز و امثال آن.

علاوه بر این، اسلام گوشت خوک را ممنوع و حرام دانسته، و در زمان معاصر دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که گوشت خوک سبب بیماریهای جسمی فراوانی میشود؛ بویژه ایجاد کرمک و بیماری پیلونفریت و انواع عفونت که تأثیر آنها بر انسان بسیار شدید است و بسا اوقات باعث مرگ آدمی میشوند.([975])

همچنین اسرار وضو که باعث حفاظت انسان از بیماریهای دهان و دندان و بینی میشود و بلکه یکی از مهمترین موانع سل ریوی است و برخی از پزشکان معتقدند که مهمترین راه انتقال و ایجاد این بیماری زهرآگین و مخرّب، بینی است و اگر بینی انسان در روز، 15 مرتبه شسته شود، انتظار میرود که انگل و میکروبهای این ویروس کشنده و ویرانگر باقی نماند و به همین سبب، بیماری مذکور در میان مسلمانان بسیار اندک، ولی در بین غیرمسلمانان و کشورهای غربی و اروپایی و ... بسیار زیاد است.

چون مسلمانان در هر روز، 5 بار برای نماز وضو میگیرند و فرد مسلمان در هر مرتبه، یک یا دو یا سه مرتبه بینی خود را میشوید.([976])

در ادامه، مطالب بیشتری دربارۀ اسرار و فواید وضو بیان خواهد شد.

3- ورود متون بسیاری دربارۀ مشروعیّت درمان و راهنمایی و ارشاد مردم بر این کار

علاوه بر مطالبی که قبلاً بیان شد، اللهﻷ میفرماید:

﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِكَ كَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ فِي ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ﴾ [المائدة: 32]

«به همین سبب، بر بنیاسرائیل مقرّر داشتیم که هرکس انسانی را بدون اینکه مرتکب قتل نفس یا فسادی در زمین شده باشد، بکشد، چنان است که گویی همۀ مردم را کشته و هرکس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است که گویی همۀ مردم را زنده کرده است. و قطعاً پیامبران ما، با دلایل روشن به نزدشان آمدند، [امّا] بازهم بسیاری از آنان پس از آن، در روی زمین تجاوز و اسراف کردند.»

در توضیح آیۀ فوق باید گفت الله تعالی فردی را که برای زندهنگهداشتن بشر و نجات انسانها از نابودی تلاش نماید، توصیف و تحسین کرده است.

و روشن است که دانش پزشکی در بسیاری از موارد باعث نجات انسان از نابودی حتمی میشود. در بسیاری از بیماریها که نیاز به درمان یا پرهیز یا جرّاحی دارند، گاهی اوقات بیمار تهدید به مرگ میشود اگر درمان نگردد. بنابراین زمانی که پزشک این امور را در نظر میگیرد و بیمار – بإذن الله- شفا مییابد، در حقیقت باعث نجات جان یک نفر شده و از افرادی که الله متعال آنان را در این آیه توصیف مینموده است، به شمار میرود.

این مطلب اشاره به دانش پزشکی و فضیلت آن دارد.([977])

4- ارشاد و سفارش مردم به جرّاحی پزشکی

سنّت نبوی کار مزبور را جایز دانسته و آن را مشروع میداند. این مطلب با توجّه به بسیاری از احادیث نبوی روشن میگردد؛ از جمله احادیثی که دربارۀ حجامت آمده است. از ابن عبّاسب روایت شده که پیامبر ج سرشان را حجامت کردند.([978])

همچنین نقل شده که جابر بن عبداللهس به عیادت بیماری رفت و به او گفت: «چرا حجامت نمیکنی؟» من از رسول الله چنین شنیدم: «إِنَّ فِيها شِفَاءً»([979]«قطعاً حجامت [سبب] شفاست.»

در دو روایت فوق صراحتاً بیان شده که درمان از طریق حجامت، مشروع و جایز است. حجامت یعنی پارهکردن و شکاف موضعی معیّن از بدن و مکیدن و کشیدن خون فاسد. بنابراین شکاف بدن و بیرونکردن عضو فاسد و بیفایده جایز است؛ فرقی نمیکند که عضو یا کیسهای آبدار یا توده و ... باشد.([980])

در دورۀ معاصر، حجامت نوعی جرّاحی کوچک پزشکی به شمار میرود و برای درمان بسیاری از بیماریها و عفونتها انجام میشود.([981])

از جابر بن عبداللهب نقل شده که پیامبر ج پزشکی را نزد أبیّ بن کعبس فرستادند و او یکی از رگهایش را برید و سپس آن را سوزاند.([982])

بر این اساس، رسول الله ج کار پزشک را بر بریدن رگ و داغکردن آن تأیید نمودند.

رگزدن نوعی درمان است و در جراحیهای پزشکی معاصر صورت میگیرد؛ یعنی در حالت گرفتگی رگها یا وجود بیماری و آفتی که نیاز به بریدن رگ باشد.([983])

و سایر احادیث فراوانی که در این زمینه بیان شده است.([984])

5- پیامبر ج مردم را تشویق به فراگیری علم پزشکی و پیشرفت در آن کردند

از بارزترین دلایل موجود، این حدیث پیامبر ج است که فرمودند: «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً إِلَّا أَنْزَلَ لَهُ شِفَاءً»([985]«هر نوع بیماری [و مرضی] که الله تعالی مقدّر کرده است، قطعاً شفا [و درمانی] نیز برای آن تعیین نموده است.»

«أَنْزَلَ» به معنای «قدَّر»؛ یعنی مقدّر و تعیین نموده است.

شیخ عبدالرّحمان سعدی/ در شرح این حدیث میگوید: «عمومیّت حدیث مذکور بیانگر آن است که تمامی بیماریها درمان دارند؛ از طریق پیشگیری یا درمان کامل و یا کاهش آن.

حدیث مذکور مردم را تشویق به فراگیری دانش پزشکی نموده، همانگونه که فراگیری علوم شرعی برای درمان قلوب لازم است، و این کار از اسباب و عوامل مفید به شمار میرود.

تمامی اصول و جزئیّات پزشکی شرح این حدیث هستند، چون شریعت به ما خبر داده که همۀ بیماریها درمان دارند و از این رو، شایسته است که آنها را فرا گیریم و بشناسیم و پس از آن، عمل نموده و آنها را اجرا سازیم.»([986])

همچنین حدیث مذکور نشان میدهد که نباید از درمان بیماری ناامید شد، زیرا مسبِّب اسباب -یعنی الله متعال- برای هر بیماری و مرضی، درمان و دارویی تعیین نموده است.

بسیاری از مردم گمان میکردند که برخی بیماریها درمان ندارند، امّا زمانی که دانش پزشکی پیشرفت نمود و مردم به نتایجی دست یافتند، به صحّت و صداقت این حدیث پی بردند.([987])

6- کمک دانشمندان مسلمان به توسعه و پیشرفت علم پزشکی

اروپائیان قرون وسطی، چندین سال در تاریکی جهل بودند و این دوره، عصر رکود و ضعف تمدّن آنان به شمار میرود.

در همان زمان، کشورهای اسلامی از لحاظ علمی بسیار شکوفا و پررونق گشتند، به گونهای که محلّ تجمّع جویندگان علم و معرفت؛ بهویژه از کشورهای اروپایی شدند و آنان قصد آموزش و فراگیری معارف و فنونی که مسلمانان در آنها ماهر بودند را داشتند.

چشمههای شناخت و آگاهی بر دستان دانشمندان بزرگ مسلمانان در علوم و معارف مختلف شکل گرفت و حتّی شامل علم پزشکی، ریاضی، ستارهشناسی و ... نیز میشد.

این دستان امانتدار مهار تمدّن علمی را در اختیار گرفتند و آن را با افکار تیز و بینظیر خود که با معنویّت قرآن و سنّت، صیقل و جلا یافته بود، به پیش بردند و به اوج و بلندای مجد و برتری رسیدند.([988])

دکتر محمّد مختار شنقیطی حفظه الله میگوید: «یکی از رشتههایی که مسلمانان در این دوران طلایی به آن دست یافتند و متبحّر و متخصّص شدند، دانش پزشکی با انواع گرایشهایش؛ از جمله جرّاحی پزشکی بود.

در سدههای نخستین اسلامی، جرّاحی پزشکی کاری بیارزش به شمار میرفت و پزشکان مسلمان در ابتدا از انجام این کار سر باز میزدند و آن را «کار دست» مینامیدند و این کار در آن زمان، حرفۀ حجامتکنندگانی بود که تحت نظارت و ارشادات پزشکان، کار داغکردن و خونگیری و حجامت و قطع عضو را انجام میدادند.

دیری نپایید که پزشکان مسلمان در حوزۀ جرّاحی پزشکی ماهر شدند و به رشد و توسعۀ آن کمک نمودند تا اینکه کاملاً دقیق و زبردست گشتند. این کار با فضل و توفیق الهی و پس از آن، با تلاشهای مخلصانۀ آنان در جنبههای مختلف دانش پزشکی شکل گرفت تا به این مرحله رسید.»([989])

وی در ادامه میگوید: «مسلمانان نخستین افرادی بودند که در زمینۀ جرّاحی پزشکی، مطالبی را در بخشهایی از کتابهای پزشکی خویش نگاشتند و سپس تألیفات مستقلّی را در این باره نوشتند و با اسلوبی علمی و جذّاب بحث و پژوهش نمودند.

آنان در این کتابها، انواع مختلفی از جرّاحی پزشکی را که قبلا کشف و بررسی نشده بود را بیان کردند و برای نخستین بار در تاریخ، مراحل و درجات آن را در کتابهایشان آوردند. برخی از انواعی که بررسی نمودند، از این قرار است:

1. فرایند سنگشکنی در مثانه؛

2. روند بستن و آتلبندی شکستگیهای بینی؛

3. طریقۀ بازکردن نای؛

4. عمل لوزهها؛

5. عمل ورم موجود در کام یا زبان کوچک؛

6. فرآیند برش گوشتی که در گوش رشد میکند؛

7. روند سوراخکردن گوشهای بسته.

علاوه بر این اکتشافات و بیان آنها برای اولین بار در تاریخ بشر، میبینیم که اطّلاعات بسیار مهمّی دربارۀ جرّاحی دادهاند و نخستین افرادی به شمار میروند که این مطالب را بیان کردهاند؛ مثلاً جداساختن تومورهای بدخیم -سرطانی- و برآمدگیها و زواید گوشتی، به گونهای که نشانههایی تعیین نمودهاند تا پزشک بتواند بهوسیلۀ آنها به نوع تومور پی ببرد و بداند که آیا بدخیم و قابل اجتناب است یا از زواید گوشتی بوده و بهوسیلۀ جرّاحی درمان میشود.»([990])

سپس شیخ محمّد مختار شنقیطی اسامی تعدادی از پزشکان مسلمان که در بسیاری از زمینههای پزشکی متبحّر و صاحبنظر بودهاند را نام میبرد؛ همچون عبدالملک بن زهر([991]) و رازی.([992])

در ادامه، مطالبی طولانی دربارۀ زهراوی و تلاش وی در زمینۀ علم پزشکی و جرّاحی و تألیف در این باره و بهرهگرفتن جرّاحان اروپایی و ... از نظریّات و تألیفات وی در چندین قرن، آورده است.

همچنین با نامبردن یکی از مقالات زهراوی، میگوید که وی در این مقاله، از علم جرّاحی سخن گفته و جرّاحیهای نو و عجیبی را بیان میکند که قبلاً کسی آنها را انجام نداده و در این زمینه چیزی نوشته نشده است.

سپس از تلاشهای وی برای جرّاحی چشم، بینی، گوش، حنجره، دهان، دندان، استخوانهای فک گفته و نیز اینکه او برای نخستین بار از فرآیند سنگشکنی سخن گفت.

همچنین از تلاش وی برای درمان فتق و تورّم غدّۀ تیروئید نام برده است.([993])

دکتر شنقیطی سخنش دربارۀ زهراوی و خدمات او در حوزۀ پزشکی را با آوردن سخنان برخی افراد دربارۀ وی به پایان میبرد؛ مثلاً از قول دکتر سیمون حایک میآورد که: «گای دی شولیاک [1267- 1300م] از زهراوی تأثیر پذیرفت و پس از این جرّاح فرانسوی، زنجیرۀ بزرگی از جرّاحان فرانسوی و دیگران شکل گرفت و به وجود آمد.

وی بر جرّاحانی که پس از او آمدند، بسیار تأثیر گذاشت. او با پیروی از زهراوی، استفادۀ از آفتکشها را رها کرد و به استفاده از پمادها و روغن و فتیله روی آورد.»([994])

پس به این نمونه؛ یعنی زهراوی دقّت نما و آثارش را بررسی کن با وجود اینکه بیش از هزار سال از وفاتش میگذرد و او در اندلس و پس از سال 400 هـ وفات نمود.([995])

7- از دیدگاه فقیهان، حفظ سلامتی یکی از مقاصد و اهداف شریعت است

زیرا در تمامی احکام اسلامی به این هدف -یعنی حفظ بدن و سلامتی آن- بسیار توجّه شده و بلکه رکنی اساسی به شمار میرود.

به همین سبب، یکی از مهمترین دعاهای پیامبر ج این بود که از الله تعالی درخواست عافیت داشتند و بلکه آن را از لحاظ درجه و اهمّیت، پس از نعمت ایمان میدانستند. ایشان فرمودند: «اسْأَلُوا اللَّهَ العَفْوَ وَالعَافِيَةَ، فَإِنَّ أَحَدًا لَمْ يُعْطَ بَعْدَ اليَقِينِ خَيْرًا مِنَ العَافِيَةِ»([996]«از الله تعالی درخواست بخشش و عافیت نمایید، همانا به هیچ کس، پس از یقین [و ایمان، نعمتی] بهتر از عافیت و [سلامتی] داده نشده است.»

همچنین اینگونه دعا میکردند: «اللَّهُمَّ عَافِنِي فِي بَدَنِي، اللَّهُمَّ عَافِنِي فِي سَمْعِي، اللَّهُمَّ عَافِنِي فِي بَصَرِي، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ»([997]«پروردگارا! جسم، گوش و چشم مرا سالم بدار، فقط تو معبود [بر حق و قابل ستایشی]

پزشک محمّد نزار دقر میگوید: «دیدگاه اسلام دربارۀ سلامتی با مفهوم معاصر آن همخوانی دارد؛ سلامتی از نظر پزشکی معاصر و جدید فقط به معنای خالیبودن از آفتها و بیماریها نیست، بلکه علاوه بر آن، نیاز است که اعضای فرد برای انجام تکالیفشان قدرت داشته باشند و باعث شوند که وی در برابر عوامل بسیاری از بیماریها مقاومت نماید.

بدون تردید این همخوانی و تطابق با آنچه پیامبر رحمت و مهربانی ج فرمودند، بسیار عجیب است؛ ایشان میفرمایند: «الْمُؤْمِنُ الْقَوِيُّ، خَيْرٌ وَأَحَبُّ إِلَى اللهِ مِنَ الْمُؤْمِنِ الضَّعِيفِ»([998]«مؤمن قوی بهتر و محبوبتر در نزد الله متعال از مؤمن ضعیف است.»

8- اسلام پیش از آفرینش و تولید مثل، به سلامتی انسان اهمّیت داده است

چون ارشاد نموده که شریک خوبی -زن یا مرد- برای زندگی انتخاب شود تا نسلی سالم تولید نمایند.

پیامبر ج فرمودند: «تَخَيَّرُوا لِنُطَفِكُمْ»([999]«[بهترین و پاکترین زنان] را برای نطفههای خود انتخاب کنید.»

علاوه بر این، تشویق و سفارش به شیردهی نموده و تأکید کرده که در صورت امکان، مدّت شیردهی طولانی گردد تا نوزاد عناصر ایمنی و رشد طبیعی و لازم را کسب نماید؛ عناصری که در شیردهی و تغذیۀ مصنوعی وجود ندارد.

اللهﻷ میفرماید:

﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ﴾ [البقرة: 233]

«و مادران [باید] فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند.»([1000])

9- بیان برخی از امور درمانی

دین اسلام از طریق وحی، مسلمانان را متوجّه آنچه برایشان فایده دارد، نموده است، چنانکه پیامبر ج فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الحَبَّةِ السَّوْدَاءِ؛ فإِنَّ فِيها شِفَاءً مِنْ كُلِّ دَاءٍ»([1001]«بر شما باد که از این دانۀ سیاه [سیاهدانه] استفاده کنید، چون شفای هر دردی در آن است.»

علاوه بر این، قرآن کریم مردم را تشویق به پیشگیری که باعث حفظ سلامتی فرد و جامعه میشود، نموده است. الله تعالی میفرماید:

﴿وَلَا تُلۡقُواْ بِأَيۡدِيكُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُكَةِ﴾ [البقرة: 195]

«و خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید.»

در دین اسلام، نظام سلامت جهانی وجود دارد که میتوان گفت بهترین و نخستین نظام در این زمینه است؛ یعنی تصویب قرنطینه در زمان پیدایش بیماریهای واگیر؛ مانند طاعون و وبا. اسلام برای این نوع بیماریها قوانین استوار و مفیدی تعیین نموده و پزشکی معاصر نیز آنها را تأیید کرده است. در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از قول پیامبر ج چنین روایت شده است: «إِنَّ هَذَا الطَّاعُونَ رِجْزٌ سُلِّطَ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، أَوْ عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ، فَإِذَا كَانَ بِأَرْضٍ فَلَا تَخْرُجُوا مِنْهَا فِرَارًا مِنْهُ، وَإِذَا كَانَ بِأَرْضٍ فَلَا تَدْخُلُوهَا»([1002]«همانا این طاعون عذابی است که بر [برخی] افراد پیش از شما یا علیه بنیاسرائیل مسلّط میشد، پس هرگاه در سرزمینی بود، به قصد فرار از آنجا بیرون نروید و زمانی که در سرزمینی واقع شد، وارد آنجا نشوید.»

دکتر محمّد دقر در توضیح این حدیث میگوید: «کسی که آگاه به اهمّیت و تأثیر قرنطینه در زندگی مردم است، ارزش و جایگاه نظام سلامت اسلامی را که از چندین قرن شکل گرفته است، میداند.»([1003])

10- آداب غذاخوردن در دین اسلام، دارای اشارات بسیاری برای حفظ سلامتی است

دکتر محمّد دقر میگوید: «آداب غذاخوردن یکی از شاهکارهای سیرۀ بزرگ نبوی به شمار میرود و هدفش این بوده که انسان مسلمان غذایی پاک و خالی از هر نوع آلودگی مصرف نماید. دستور داده شده که با دست راست غذا بخورد و قبل و بعد از غذا، دستانش را بشوید و نیز از اسراف و پرخوری و مصرف غذاهای بسیار بر روی هم، دوری نماید.»

وی در ادامه چنین میآورد: «الله متعال در تبیین یکی از مهمترین اهداف بعثت پیامبر ج میفرماید که ایشان اشیای طیّب و مفید را برا امّتش حلال نموده و چیزهای ناپاک و مضر را بر آنان حرام میگرداند. الله تعالی اهداف بعثت محمّد ج را برشمرده و میفرماید:

﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ﴾ [الأعراف: 157]؛

«و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند».»([1004])

دکتر دقر سخنش را ادامه داده و میگوید: «علاوه بر این، میتوان گفت که بدون تردید تحریم شراب و استعمال دخانیات و موادّ مخدّر از مهمترین کارهای دین پاک اسلام در زمینۀ پیشگیری است، چون پایبندی جامعه به دوری از این اشیای ناپاک باعث حفاظت آن از میکروبها و ویروسهای بسیاری از بیماریهای کشنده و خطرزا میشود و نیز جنینها را از ناهنجاری و افراد را از حوادث و اتّفاقات حفاظت میکند.»([1005])

11- شریعت اسلام قوانینی را برای حفاظت از حوادثی که منجر به مرگ انسانها یا رسیدن ضرر به مردم میشود، تعیین کرده است

اسلام این قوانین را با اوامر و نواهی متعدّد و روشنی بیان نموده که هرکس آنها را رعایت کند، قطعاً سالم میماند و در معرض نابودی و بیماری قرار نمیگیرد؛ به عنوان نمونه، رسول الله ج از خوابیدن و شبگذرانی مسافر در میان راه مردم نهی کردند. ابوهریرهس روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «وَإِذَا عَرَّسْتُمْ بِاللَّيْلِ، فَاجْتَنِبُوا الطَّرِيقَ، فَإنها مَأْوَى الْهَوَامِّ بِاللَّيْلِ»؛ «وقتی در شب برای استراحت و خواب اتراق نمودید، از راه دور شوید، چون آنجا در شب، محلّ حشرات موذی است.»

و بنا بر روایتی: «وَإِذَا عَرَّسْتُمْ، فَاجْتَنِبُوا الطَّرِيقَ، فَإنها طریقُ الدَّوَابِّ، وَمَأْوَى الْهَوَامِّ بِاللَّيْلِ»([1006]«هر گاه برای خواب و استراحت اتراق نمودید، از راه دور شوید که آنجا در شب، راه چهارپایان و محلّ [و پناهگاه] حشرات موذی است.»

همچنین پیامبر ج مردم را از خوابیدن بر سطح بدون حفاظ منع کردند.([1007])

رسول الله ج نهی کردند از اینکه کسی آتشی شعلهور را رها کند و کنارش بخوابد؛ ایشان فرمودند: «لاَ تَتْرُكُوا النَّارَ فِي بُيُوتِكُمْ حِينَ تَنَامُونَ»([1008]«وقتی میخوابید، آتش را در خانههایتان رها نکنید.»

مطالبی کوتاه دربارۀ توجّه اسلام به موضوع سلامتی بیان شد و إن شاء الله در مبحث پیش رو که مربوط به دیدگاه اسلام در مورد نظافت است، سخنان بیشتری در این زمینه مطرح خواهد گشت.

مبحث دوم: اسلام و نظافت

در بسیاری از فصول این کتاب، اشاراتی به توجّه اسلام دربارۀ نظافت شد.

در این مبحث، با آوردن چندین گفتار و نیز بررسی حدیث مربوط به ویژگیهای فطری و همچنین آنچه دربارۀ وضو و غسل آمده و تشویق اسلام بر نظافت عمومی، موضوع مذکور را بیشتر توضیح خواهیم داد.

ناگفته نماند که آنچه بیان میگردد، تنها بخش بسیار اندک و کوتاهی از توجّه اسلام به مسألۀ نظافت است.

گفتار اول: بررسی حدیث صفات فطری

أمّ المؤمنین عایشهل روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «عَشْرٌ مِنَ الْفِطْرَةِ: قَصُّ الشَّارِبِ، وَإِعْفَاءُ اللِّحْيَةِ، وَالسِّوَاكُ، وَاسْتِنْشَاقُ الْمَاءِ، وَقَصُّ الْأَظْفَارِ، وَغَسْلُ الْبَرَاجِمِ، وَنَتْفُ الْإِبِطِ، وَحَلْقُ الْعَانَةِ، وَانْتِقَاصُ الْمَاءِ»([1009]«ده صفت فطری هستند: کوتاهکردن سبیل، انبوهگرداندن ریش، مسواکزدن، آب در بینیکردن، کوتاهنمودن ناخنها، شستن بندهای انگشتان، کندن موی زیر بغل، تراشیدن موی زیر ناف، استنجاکردن.» راوی میگوید که دهمی را فراموش کردم و احتمالا آب در دهانکردن است.

حدیث فوق شامل سفارشها و ارشادات مهم و زیبایی در زمینۀ نظافت است، چون نظافت را صفتی فطری معرّفی نموده؛ فطرتی که الله تعالی بندگان را براساس آن آفرید و آنان را بر خواستن و محبّت به خیر و ترجیح آن و ناپسنددانستن شر و دوری از آن خلق کرد.

حدیث مذکور احکام فطرت را تقسیم به دو نوع کرد:

1. آنچه باعث تطهیر قلب و روح میشود؛ یعنی ایمان و متعلّقاتش که نفس را تزکیه و دل را پاک میگرداند و آفات و عوامل پست را دور ساخته و آن را با اخلاق زیبا و نیکو آراسته میگرداند.

2. آنچه مربوط به پاکسازی و نظافت ظاهر و دورکردن چرک و فسادها میگردد؛ یعنی همان صفات دهگانهای که در حدیث مزبور بیان گردید.([1010])

اکنون این ویژگیها مورد بررسی قرار میگیرند:

1- کوتاهکردن سبیل

یعنی کوتاهنمودن یا کندن این موها تا جایی که لبها دیده شود، چون کار مزبور باعث نظافت و پرهیز و حفاظت از کثافتیهای بینی میشود. اگر سبیل از لبها آویزان باشد، غذا و آبی که انسان مینوشد، با آن برخورد میکند و اگر زیاد بلند باشد، چهرۀ انسان را زشت میگرداند.([1011])

پزشک محمّد دقر میگوید: «از نظر پزشکی، اگر موهای سبیل بلند باشد، بر اثر غذا و نوشیدنی کثیف میگردد و گاهی اوقات، باعث انتقال میکروبها میشود.»

وی در ادامه چنین میآورد: «قانون اسلام دربارۀ کوتاهکردن سبیل کاملاً موافق با خواستۀ علم پزشکی برای کوتاهنمودن موهای زائد از اطراف لب بالایی است.»([1012])

2- انبوهکردن ریش

یعنی گرامیداشت و زیادکردن و نتراشیدن آن.

شیخ عبدالرّحمان سعدی/ میگوید: «اللهﻷ ریش را سبب وقار و زیبایی مرد گرداند و به همین سبب، در سنّ پیری نیز چون موهای ریش مرد باقی است، زیبا میماند.» ([1013])

«از نظر پزشکی، دکتر عبدالرّزّاق گیلانی معتقد است که کار مرد باعث میشود در معرض اشعّۀ خورشید و بادهای سرد و گرم قرار گیرد و این عوامل بافتهای نرم و کلاژن موجود در پوست صورت را از بین برده و کمکم منجر به تخریب آن و ایجاد چین و چروک و پیری زودرس میشوند.»([1014])

3- مسواکزدن

یعنی مالیدن دندانها با چوب درخت اراک یا امثال آن تا زردی و سایر موادّ مضر را از بین ببرد.([1015])

مسواکزدن در هر وقتی جایز است، امّا تأکید شده که هنگام وضو و پیش از نماز و بعد از بیدارشدن و تغییرکردن بوی دهان و زردی دندانها و امثال آن استفاده شود.

مسواکزدن باعث پاکی و نظافت دهانی میشود که عضو و وسیلۀ ارتباط با دیگران و نیز محلّ ورود بسیاری از میکروبها به بدن است. به همین علّت، پیامبر ج نظافت دهان را با رضایت الله تعالی مرتبط دانسته([1016]) و فرمودند: «السِّوَاكُ مَطْهَرَةٌ لِلْفَمِ مَرْضَاةٌ لِلرَّبِّ»([1017]«[استفادۀ از] مسواک باعث پاکی دهان و سبب رضایت پروردگار میشود.»

4- استنشاق آب

یعنی شستن بینی در موقع وضو و داخلکردن آب در بینی و خارجکردن آن. این کار در وضو و غسل جایز است و باید که بینی تمیز و پاک شود، چون بسیاری از چرکها و بخارها و ... وارد بینی میشود و انسان نیاز به خارجکردن آنها دارد.([1018])

این عمل علاوه بر پاداشی که دارد، باعث نظافت و سلامتی میشود.

در کتاب «أسباب الشّفاء من الأسقام والأهواء» چنین آمده است: «بر اساس تحقیقی علمی و جدید، گروهی از پزشکان دانشگاه اسکندریّه نتیجه گرفتند بیشتر کسانی که به طور مداوم وضو میگیرند، بینیهایشان خالی از خاک و ویروس و میکروب است.

و روشن است که داخل بینی یکی از محلهای تجمّع بسیاری از میکروبها و ویروسهاست.

امّا شستن مداوم بینی و استنشاق و خارجکردن شدید آب بینی باعث میشود که داخلش خالی از عفونتها و میکروبها و در نتیجه، سالمماندن تمامی بدن شود، زیرا این کار خطر انتقال میکروب از بینی به سایر اعضا را از بین میبرد.»([1019])

5- کوتاهکردن ناخنها

بر اساس برخی روایات،([1020]) مراد چیدن و قطع آنهاست.

بدون تردید کوتاهکردن ناخنها سبب حفاظت انسان از میکروبهایی میشود که در زیر ناخنهای بلند وجود دارد.

6- شستن بندها و لابلای انگشتان

«براجم» جمع «بُرجُمة» است.

نووی/ میگوید: «براجم یعنی بند و مفاصل تمامی انگشتان. عالمان چنین گفتهاند: چرک لابلای گوشها و میان سوراخ گوش نیز حکم کثافتی بند انگشتان را دارد که باید بهوسیلۀ مسح پاک شود و بسا اوقات، زیادشدن آنها به شنوایی انسان ضرر میرساند. همچنین آنچه داخل بینی جمع میشود و نیز تمامی چرکهای بدن که بر اثر عرق و غبار و ... به وجود میآید، والله أعلم.»([1021])

7- کندن موی زیر بغل

یعنی پاکسازی موهایی که در زیر بغل میروید. نووی/ میگوید: «کندن موی زیر بغل قطعاً و به اتّفاق همه، سنّت به شمار میرود و بهتر است کسی که میتواند، آنها را بکَند و تراشیدن نیز جایز است.»([1022])

8- تراشیدن موی زیر ناف

مراد از «عانه» موهایی است که بالای آلت تناسلی مرد و در اطراف آن رشد میکند و نیز موهایی که در اطراف فرج زن وجود دارد. موهایی که پیرامون مقعد بیرون میآید هم همین حکم را دارد.([1023])

نووی/ میگوید: «نتیجه آنکه تراشیدن موهای آلت تناسلی و پشت و اطراف آن مستحب و پسندیده است.

دربارۀ زمان و تعیین مدّت، باید گفت که هرگاه نیاز باشد، این کار صورت گیرد و کوتاهکردن سبیل و کندن موی زیر بغل و کوتاهکردن ناخنها هم اینگونه است.

امّا روایت انسس که در صحیح مسلم آمده است: «وُقِّتَ لَنَا فِي قَصِّ الشَّارِبِ، وَتَقْلِيمِ الْأَظْفَارِ، وَنَتْفِ الْإِبِطِ، وَحَلْقِ الْعَانَةِ، أَنْ لَا نَتْرُكَ أَكْثَرَ مِنْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً»([1024]«در کوتاهکردن سبیل و گرفتن ناخنها و کندن موی زیر بغل و تراشیدن موهای زیر ناف برای ما وقت تعیین شد که از 40 روز بیشتر رها نکنیم.» بدین معناست که انجامندادن این موارد، بیشتر از 40 روز نشود و تا 40 روز [اگر ضرورتی نباشد] جایز است، والله أعلم.»([1025])

قطعاً این امور سبب برتری، نظافت، پاکی، سلامتی و آسایش انسان میشود.

دکتر گیلانی دربارۀ کندن موهای زیر بغل و فواید آن میگوید: «کندن این موها ترشّح غدّههای عرقی و چربی را ضعیف میکند و عادت بر کندن و نتراشیدن، از همان ابتدای رشد آنها، مو را ضعیف نموده و باعث میشود که انسان احساس هیچ نوع دردی نکند.

مراد این است که توسّط دست انجام شود و امکان پاکسازی آنها بهوسیلۀ وسایل و موبرها نیز وجود دارد.

در حقیقت، رشد موها در زیر بغلها پس از بلوغ به همراه پختگی و تکمیل نوعی غدد عرقی است که موادّ بوداری را ترشّح میکنند و اگر با چرک و غبار جمع شوند، بسیار بدبو و ناپسند میگردند.

امّا کندن موها به مقدار زیادی این بوها را کاهش میدهد و انسان را از دچارشدن به برخی بیماریها حفاظت میکند؛ مانند بیماریهای عفونی و بدبو، قارچهای پوستی، عفونت غدد عرقی، عفونتهای پرخارش مو و ... .

همچنین سبب رهایی از حشرات داخل موها؛ مانند شپش عانه میشود.»([1026])

دکتر محمّد نزار دربارۀ فواید بهداشتی تراشیدن موی زیر ناف و حکمت و هدف اسلام از این سنّت و قانونی که منجر به نظافت و سلامتی میشود، چنین میآورد: «ناحیۀ زیر ناف و اطراف آلت تناسلی و پشت انسان، دارای عرق و اصطکاک بسیاری است.

و اگر موهای این ناحیه تراشیده نشود، ترشّحات عرقی و چربی جمع میگردد.

و زمانی که با زواید بدن؛ همچون ادرار و مدفوع آلوده شود، پاککردنش سخت میگردد و گاهی اوقات این آلودگی به اطراف کشیده شده و میزان نجاست را زیاد میکند و تراکم و انباشتهشدن آنها سبب بدبویی و گندیدگی میگردد. اگر پاک نشود و نجاستها از بین نرود، نماز صحیح نیست.»

دکتر دقر در ادامه میگوید: «تراشیدن موی زیر ناف سبب حفاظت از برخی بیماریهای انگلی و موذی؛ مانند شپش عانه میشود؛ این شپش به ریشۀ موها میچسبد و در این حالت، از بینبردن آن بسیار سخت است.

همچنین سستی و لاغری را کاهش میدهد و به همین سبب، دین اسلام تراشیدن موی زیر ناف و موهای بلند اطراف مقعد را لازم گردانیده تا همواره تمیز باشد و بدین سبب که این منطقه بیشتر از سایر اعضای بدن در معرض آلودگی و بیماری قرار دارد.»([1027])

9- استنجاء یا همان «انتقاص الماء»

یعنی پاکسازی آنچه از جلو یا عقب خارج شود بهوسیلۀ آب یا سنگ. این کار لازم و از شروط طهارت است.([1028])

اللهﻷ در توصیف اهل قبا میفرماید:

﴿فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ﴾ [التّوبة: 108]

«در آن مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه شوند، و الله پاکیزگان را دوست دارد.»

ابن جوزی/ میگوید: «سبب نزول آیۀ مذکور این است که مردانی از اهل قبا با آب استنجاء میکردند و در نتیجه، این آیه نازل شد. شعبی نیز بر همین باور بود.

ابن عبّاسب میگوید: وقتی آیۀ فوق نازل گشت، رسول الله ج نزدشان آمده و فرمودند: «ما الّذي أثنَی اللهُ بِهِ علَیكم»؛ «الله متعال شما را به سبب چه [صفتی] توصیف کرده است؟»

آنان پاسخ دادند که: «ما با آب استنجاء میکنیم.»([1029])

الله تعالی انسان را آفرید و به وی آموخت که خود را از ادرار و مدفوع و سایر زوایدی که در رودهها و مثانهاش وجود دارد، پاک سازد تا بدنش پاکیزه و سالم گردد و بتواند تکالیف طبیعی و روزمرۀ خود را انجام دهد. پس از زدودن این آلودگیها، بر فرد مسلمان لازم است که این محلها را با آب بشوید. رسول الله ج در این زمینه میفرمایند: «تَنَزَّهُوا مِنَ الْبَوْلِ؛ فَإِنَّ عَامَّةَ عَذَابِ الْقَبْرِ مِنَهُ»([1030]«خودتان را از ادرار پاک [و دور] سازید که بیشتر عذاب قبر از این [ریختن ادرار به لباس و بدن] است.»

«تنزّه» به معنای پاکشدن و رهایییافتن از آلودگی است. این کار فواید پزشکی بسیاری دارد و باعث پیشگیری از بیماریهای فراوانی میشود. پزشکی معاصر ثابت نموده که نظافت این مناطق، دستگاه ادراری را از عفونتهای ناشی از تراکم میکروبها و ویروسها و نیز مقعد و آلت تناسلی را از گرفتگی و پیدایش عفونتها و زخمهای عفونی حفاظت میکند. همچنین برای بیماران؛ بهویژه بیماران دیابتی یا دیابت ادراری مفید است، چون ادرار بیمار دارای مقدار زیادی قند بوده و اگر آثار ادرار باقی بماند، این اعضا را در معرض ترشّح و عفونت قرار میدهد و ممکن است در زمان همبستری، این بیماریها را به زن منتقل کند یا اینکه منجر به نازایی کامل شود.([1031])

علاوه بر موارد فوق، دین اسلام توصیه نموده که برای پاککردن نجاست، از دست چپ استفاده شود تا دست راست که مخصوص غذاخوردن است، پاک و تمیز بماند. همچنین شستن محل را پس از تمیزکردن، لازم گردانیده است.

برخی مردم از توجّه اسلام به امور مذکور تعجّب میکنند! امّا این موضوع برای کسی که آگاه به ارزش و منزلت اسلام است و ایمان دارد الله تعالی دین اسلام را کامل نمود و آن را به عنوان آیینی ابدی برای بشر تا روز قیامت تعیین کرد، عجیب نیست؛ آیین و روشی که فقط خیر را برای بندگان مسلمان به دنبال دارد. اللهـ میفرماید:

﴿ٱلۡيَوۡمَ يَئِسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]

«امروز کافران از آیین شما مأیوس شدند، بنابراین از آنان نترسید و از من بترسید، امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را [به عنوان] دین برایتان برگزیدم.»

بنابراین دورکردن نجاست -بإذن الله- باعث حفاظت انسان از بسیاری بیماریها میشود و از انتقال بیماریهای واگیر و عفونی فراوانی جلوگیری میکند.([1032])

در کتاب «أسباب الشّفاء» چنین آمده است: «سال 1963م در کشور انگلیس و بهویژه در شهر "داندای"، بیماری حصبه فراگیر شد و ساکنان این شهر را وحشت شدیدی در برگرفت. همۀ نهادها و مردم تمام تلاششان را در زمینههای مختلف، برای توقّف انتشار این بیماری به کار گرفتند.

بالاخره دانشمندان تصمیم گرفتند که در رسانهها به مردم هشدار دهند و آنان را از استفادۀ دستمال کاغذی در توالتها منع کنند و سفارش کنند که مستقیماً از آب استفاده نمایند تا عفونت و ویروس این بیماری منتقل و منتشر نشود.

مردم فورا به این خواسته عمل کردند و در کمال تعجّب، انتشار ویروس مذکور متوقّف شد و توانستند آن را محدود سازند. مردم پس از شناخت این فایده، یاد گرفتند که برای نظافت، در عوض دستمالهای کاغذی، از آب استفاده نمایند.

ما نمیدانیم که اگر این افراد میدانستند مسلمانان بیش از 1400 سال است این کار را انجام میدهند، چه میگفتند؟! و مسلمانان این کار را به سبب انتشار ویروس حصبه انجام نمیدهند، بلکه چون آفریدگار حصبه و سایر بیماریها آنان را به آنچه باعث سلامتی و عافیتشان میشود، دستور داده و آنان هم شنیده و اطاعت کردند. الله تعالی میفرماید:

﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ﴾ [الملك: 14]؛ «آیا کسیکه [همۀ موجودات را] آفریده است، [از حال آنان] نمیداند؟ درحالی که او باریکبین و آگاه است.»»([1033])

10- مضمضه

یعنی حرکتدادن و چرخاندن آب در دهان به هنگام وضو تا دهان پاک و تمیز شود.

دانش معاصر به این نتیجه رسیده که مضمضه دهان و حلق را در برابر عفونتها حفاظت میکند و ترشّحات لثه را از بین میبرد و نیز دندانها را سالم نگه میدارد و آنها را از زواید غذایی باقیمانده در لابلای دندانها، تمیز مینماید.

فایدۀ دیگر مضمضه که بسیار هم مهم است، قویکردن برخی از عضلات صورت، تر و تازهنگهداشتن چهره و حفاظت گردی آن است. این کار تمرینی مهم از دیدگاه متخصّصان تربیّت بدنی به شمار میرود و اگر تحریک عضلات دهان در زمان مضمضه، به درستی انجام شود، این تمرین تأثیر زیادی در آرامش روانی فرد دارد.([1034])

گفتار دوم: مشروعیّت وضو

وضو نوعی طهارت و پاکی بهوسیلۀ آب و مربوط به صورت، دو دست و پاهاست. شستن این اعضا [علاوه بر مسح سر] فرایض وضو به شمار میروند.

وضو سنّتهایی نیز دارد؛ مانند گفتن «بسم الله» در ابتدای وضو، مسواکزدن قبل از آن، شستن دستها [تا مچ] سه مرتبه در آغاز وضو، سه بار مضمضهکردن، سه مرتبه بینیافشاندن؛ یعنی خارجکردن آب بینی پس از استنشاق.

همچنین تیامن؛ یعنی ابتدا شستن اعضای سمت راست، خلالکردن میان انگشتان، مسح دو گوش و میانهروی در استفاده از آب.([1035])

اللهـ میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَكُمۡ وَأَيۡدِيَكُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِكُمۡ وَأَرۡجُلَكُمۡ إِلَى ٱلۡكَعۡبَيۡنِۚ﴾ [المائدة: 6]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! وقتی برای نماز برخاستید، پس صورت خود و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سرتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک [بشویید]

پیامبر ج فرمودند: «لاَ يَقْبَلُ اللَّهُ صَلاَةَ أَحَدِكُمْ إِذَا أَحْدَثَ حَتَّى يَتَوَضَّأَ»([1036]«الله تعالی نماز هیچیک از شما را نمیپذیرد زمانی که بیوضو شود تا اینکه [دوباره] وضو بگیرد.»

در احادیث بسیاری، جزئیّات وضو بیان شده و عالمان و فقیهان نیز در این باره به طور مفصّل سخن گفتهاند و توضیح آنها در این تحقیق نمیگنجد. مراد ما بیان ارتباط وضو به نظافت بود، چون وضو دارای اسرار و حکمتهایی بوده و مرتبط به نظافت و بلکه سلامتی است.

در پاراگراف پیشین، مطالبی مختصر در این زمینه بیان گردید.

شایسته است که موارد زیر را یادآور شویم:

1. وضو فقط به معنای شستن اعضای ظاهری و پاککردن بدن چندین مرتبه در شبانهروز نیست.

بلکه اثر معنوی و روانی که انسان مسلمان پس از وضو آن را احساس میکند، بسیار عمیق و غیر قابل توصیف است؛ بهویژه زمانی که وضو به طور صحیح و کامل و با آگاهی از فضیلت آن انجام شود. وضو تأثیر فراوانی در زندگی مسلمان دارد و او را بیدار و زنده و نورانی میگرداند.([1037])

2. فرآیند شستن اعضایی که در وضو انجام میشود، از نظر بهداشتی و سلامت عمومی بسیار مهم و ضروری به شمار میرود، چون این اعضا – چنانکه پزشکان معتقدند- در معرض بسیاری از میکروبها قرار دارند؛ میکروبهایی که در هر سانتیمتر مکعب از هوا، میلیونها تا از آنها وجود دارد و همواره بر جسم انسان از طریق پوست در مناطقی که پوشیده نیست، هجوم میآورند.

بر اثر وضو، تمامی این میکروبها از سطح پوست محو و نابود میشوند؛ بهویژه زمانی که آب به طور کامل و صحیح بر روی اعضا ریخته شود؛ یعنی همانگونه که پیامبر ج توصیه نمودند و روش ایشان بود. در نتیجۀ این کار، پس از وضو دیگر اثری از چرک و میکروب بر روی بدن باقی نمیماند مگر آنچه الله تعالی بخواهد.([1038])

3. شستن صورت و دستها تا آرنج تأثیر فراوانی در پاککردن گرد و غبار و میکروبها و نیز پاکسازی عرق از سطح پوست دارد. همچنین موادّ روغنی و چربیهای ناشی از ترشّح غدد پوستی را از بین میبرد.

معمولا این مناطق محلّ مناسبی برای رشد و زندگی و زیادشدن میکروبهاست.([1039])

4. شستن پاها در هنگام وضو و ریختن آب به طور صحیح و کامل تأثیر فراوانی در نظافت و توان و آرامش انسان دارد، چون پاها در آسایش و راحتی سایر اعضای بدن نقش دارند.

این مورد از اسرار احساس آرامشی است که پس از وضو، به فرد مسلمان دست میدهد.([1040])

5. از لحاظ علمی، به اثبات رسیده که گردش خون در اندام فوقانی دستان و بازوها و نیز اندام تحتانی پاها و ساقها، ضعیفتر از گردش خون در سایر اعضای بدن است، زیرا از مرکز پمپاژ و تنظیمکنندۀ خون؛ یعنی قلب دورند، بنابراین شستن این اعضا به هنگام وضو، گردش خون را تقویت میکند و سبب نظافت، نشاط و شادابی بدن میگردد.

همچنین ثابت شده که اشعّۀ خورشید؛ بهویژه اشعّۀ فرابنفش تأثیر در ایجاد سرطان پوست دارد و این تأثیر بر اثر وضوی مداوم، به شدّت محدود یافته و کاهش مییابد، چون همواره سطح پوست را مرطوب نگه میدارد؛ خصوصاً مناطقی که در معرض اشعّۀ خورشید قرار دارند، و باعث میشود که سلولهای لایههای سطحی و داخلی پوست از تأثیرات و نتایج مضر این اشعّه، سالم و محفوظ بمانند.([1041])

گفتار سوم: مشروعیّت غسل

غسل یعنی شستن تمامی بدن بهوسیلۀ آب. اللهـ میفرماید:

﴿وَإِن كُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْ﴾ [المائدة: 6]

«و اگر جنب [ناپاک] بودید، پس خود را پاک سازید [و غسل کنید]

﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾ [البقرة: 222]

«و از تو دربارۀ حیض [عادت ماهانۀ زنان] میپرسند، بگو آن پلید و زیانبار است. پس در حالت قاعدگی از زنان کنارهگیری کنید و با آنان نزدیکی نکنید تا پاک شوند، سپس هنگامی که پاک شدند و غسل کردن،د از همان جا که الله به شما فرمان داده، با آنان آمیزش کنید. همانا الله تعالی توبهکنندگان را دوست دارد و [نیز] پاکان را دوست دارد.»

غسل در میان تمامی ملّتها رواج داشته و در طول تاریخ، انسان به اهمّیت فراوان پاککردن بدن از طریق غسل پی برده و بسیاری از بیماریها را بدین وسیله درمان نموده است.

امّا به گواه تاریخ، تنظیم و معرّفی این مورد در هیچ دینی همچون دین اسلام -دینی که الله متعال آن را خاتم ادیان گرداند- نبوده است.

اگر انسان محقّق بخواهد که تمامی متون شرعی و شروح عالمان در این زمینه را بررسی نماید، موارد بسیاری بیان خواهد شد که نشان از بزرگی دین اسلام و دقیقبودن احکامش در این موضوع دارد، چنانکه در سایر مسائل نیز همین گونه است.

غسل واجب میشود اگر منی انسان با جهش و لذّت خارج شود یا دو محلّ ختنه [سر آلت تناسلی مرد و زن] با یکدیگر تماس داشته باشند، و نیز پس از قطع خون حیض [عادت ماهانۀ زن] و نفاس [خونریزی زایمان] و زمانی که فرد کافری مسلمان شود.

در برخی موارد غسل مستحب است و پاداش دارد، امّا اگر فردی آن را انجام ندهد، گناهی بر وی نیست و مورد ملامت قرار نمیگیرد؛ مانند غسل روز جمعه، عیدین، احرام، ورود به مکّه و روز عرفه.([1042])

به طور خلاصه، آنچه دربارۀ وضو بیان شد و گفته میشود، در مورد غسل نیز صدق میکند، امّا غسل بیشتر باعث نظافت و سلامتی انسان میگردد.

گفتار چهارم: تشویق اسلام بر نظافت عمومی

متون فراوانی دربارۀ نظافت خانهها، راهها، لباسها و امثال آن بیان شده است؛ از جمله:

1. دورکردن اسباب آزار و اذیّت مردم از میان راهها، شاخهای از شاخههای ایمان است. ابوهریرهس روایت میکند که رسول الله ج فرمودند: «الْإِيمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ -أَوْ بِضْعٌ وَسِتُّونَ - شُعْبَةً، فَأَفْضَلُهَا قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَنِ الطَّرِيقِ، وَالْحَيَاءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْإِيمَانِ»([1043])؛ «ایمان هفتاد و چند -یا شصت و چند- شاخه دارد؛ برترین آنها کلمۀ "لاإله إلّا الله" و پایینترینشان دورکردن اذیّت از میان راه است و حیا بخشی از ایمان به شمار میرود.»

2. ادرارکردن در آب راکد و بیحرکت ممنوع است: جابرس نقل میکند که پیامبر ج مردم را از ادرارکردن در آب راکد نهی کردند.([1044])

ابوهریرهس روایت نموده که پیامبر ج فرمودند: «لَا تَبُلْ فِي الْمَاءِ الدَّائِمِ الَّذِي لَا يَجْرِي ثُمَّ تَغْتَسِلُ مِنْهُ»([1045]«در آب دائم [و راکدی] که جاری نیست، ادرار نکن [که] سپس از آن برای غسل و ... استفاده میکنی [یعنی آن را برای غسل و .. نیاز داری]

در دو روایت فوق، رسول الله ج از ادرارکردن در آب ثابت و بیحرکت منع کردند، چون ادرار سبب پلیدی و کثیفی آن میشود. مدفوعکردن و استنجاء بهوسیلۀ آب راکد هم همین حکم را دارد و حرام است.([1046])

3. غسلکردن در آب راکد نیز حرام است: ابوهریرهس روایت میکند که پیامبر ج فرمودند: «لَا يَغْتَسِلْ أَحَدُكُمْ فِي الْمَاءِ الدَّائِمِ وَهُوَ جُنُبٌ»([1047]«هیچ یک از شما درحالی که جنب [ناپاک] است، در آب دائم [و ثابت] غسل نکند.»

مطالبی کوتاه دربارۀ نظافت از دیدگاه اسلام بیان گردید.

بخش سوم: مسائل مربوط به صلح و همزیستی، مدارا، اجبار، خشونت، تروریسم و جهاد

مقدّمه

مبحث اول: اسلام و حفظ صلح جهانی؛

مبحث دوم: اسلام و همزیستی و مدارا؛

مبحث سوم: دیدگاه اسلام دربارۀ اجبار؛

مبحث چهارم: دیدگاه اسلام در مورد خشونت؛

مبحث پنجم: جهاد در اسلام؛

مبحث ششم: دیدگاه اسلام دربارۀ تروریسم؛

مقدّمه

در بخش پیشین، اشاراتی به موضوع مذکور شد و در این مبحث، مسائلی نو که زیاد مورد جدل قرار گرفته است، بررسی میگردد؛ مسائلی که بسیاری از مردم به سبب عدمبررسی و درک حقایق اسلام و عدمرجوع به منابع اصلی این مسائل و نیز بر اثر عدمرجوع به تاریخ باشکوه اسلام که بیانگر عدالت، مهربانی و همزیستی و مدارای واقعی مسلمانان است، دیدگاه اسلام دربارۀ مسائل مذکور را درک نکردهاند، و با این توضیح که برخی از مسائل مورد بحث با یکدیگر همخوانی داشته و در هم آمیخته شدهاند.

مبحث اول: اسلام و حفظ صلح جهانی

اسلام -چنانکه مشخّص است و قبلاً بیان گردید- دین صلح، خیر، عدالت و احسان بوده و حتّی در حالت جنگ که بنا به دلایلی منطقی و عقلی صورت میگیرد، این ویژگیها باقی است.

بنابراین در غیر جنگ، موارد مذکور روشنتر و هویداتر خواهد بود. برخی از نشانهها و جلوههای علاقۀ اسلام بر صلح و آسایش و امنیت و آزادی مردم، از این قرار است:

1- واژۀ «سلام» یا صلح از کلمات پرتکرار در دین اسلام است

این مطلب نشان میدهد که اسلام دین صلح و خوبی است.

مطلب فوق با توجّه به نمونههای بسیاری از قرآن و سنّت، به طور کامل روشن و معلوم میگردد؛ از جمله:

أ- سلام یکی از نامهای الهی است

اللهـ میفرماید:

﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ﴾ [الحشر: 23]

«او الله است که جز وی معبودی [راستین] نیست، پادشاه، بینهایت پاک، منزّه [و سالم از هر عیب]، ایمنیدهنده، نگهبان پیروزمند، جبّار [جبرانکننده] و شایستۀ عظمت و بزرگی است. الله تعالی پاک و منزّه است از آنچه [برای او] شریک میآورند.»

ب- واژۀ «سلام» از «سِلم» گرفته شده است

سِلم و سلام از اسامی اسلام به شمار میرود.

اللهأ میفرماید:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِي ٱلسِّلۡمِ كَآفَّةٗ﴾ [البقرة: 208]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! همگی به اسلام [و اطاعت الله] در آیید.»

مراد از «سِلم» در آیۀ فوق، اسلام است.([1048])

الله تعالی میفرماید:

﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا﴾ [النّساء: 94]

«و به کسی که بر شما سلام کرد [و اظهار صلح و اسلام نمود] نگویید: مؤمن نیستی.»

شوکانی در تفسیر این آیه میگوید: «سِلم و سلام به معنای استسلام [تسلیمشدن] و بنا بر قولی، به معنای اسلام است.»([1049])

ت- پیامبر ج مردم را بر افشا و آشکارساختن سلام تشویق نموده

و آن را یکی از بزرگترین اسباب مهربانی و محبّت و ورود به بهشت دانستند. ابوهریرهس نقل نموده که پیامبر ج فرمودند: «لَا تَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، وَلَا تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا، أَوَلَا أَدُلُّكُمْ عَلَى شَيْءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوهُ تَحَابَبْتُمْ؟ أَفْشُوا السَّلَامَ بَيْنَكُمْ»([1050])؛ «وارد بهشت نمیشوید تا اینکه ایمان بیاورید و ایمان نمیآورید تا اینکه با یکدیگر دوست [و مهربان] باشید. آیا شما را بر کاری راهنمایی کنم که وقتی آن را انجام دهید، با یکدیگر دوست میشوید؟ سلام را در میانتان افشا [و آشکار] سازید.»

ث- بهترین تحیّت و درود در بین مسلمانان، سلام است

یعنی اینکه تحیّتگوینده بگوید: السّلام علیکم، یا السّلام علیکم ورحمة الله، یا السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.

و فردی که به وی سلام عرض شده، پاسخ دهد: وعلیکم، یا وعلیکم السّلام، یا وعلیکم السّلام ورحمة الله، یا وعلیکم السّلام ورحمة الله وبرکاته.

نووی/ میگوید: «مستحب است کسی که شروع به سلام میکند، بگوید: السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته؛ یعنی ضمیر جمع بیاورد هرچند بر یک نفر سلام کند.

جوابدهنده نیز بگوید: وعلیکم السّلام ورحمة الله وبرکاته؛ یعنی "واو" عطف را در "وعلیکم" بیاورد.»([1051])

عمران بن حصینس میگوید: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: السّلام علیکم. پاسخ سلامش داده شد و نشست. پیامبر ج فرمودند: «عَشْرٌ»؛ «10 تا». فرد دیگری آمد و گفت: السّلام علیکم ورحمة الله. سپس جوابش داده شد و نشست. رسول الله ج فرمودند: «عِشْرُونَ»؛ «20 تا». نفر سوم آمد و عرض کرد: السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته. پاسخ این فرد نیز داده شد و نشست. پیامبر ج فرمودند: «ثَلَاثُونَ»([1052]«30 تا».

یعنی اینکه با زیادشدن عبارات سلام و تحیّت، پاداش آن نیز افزایش مییابد.

عالمان سخنان بسیاری دربارۀ شیوۀ سلام و پاسخ به آن، آداب سلام، سلامگفتن سواره بر پیاده، سلامگفتن پیاده بر نشسته، سلامگفتن تعداد کم بر افراد بسیار، مستحببودن اعادۀ سلام بر کسی که دیدار با وی تکرار میگردد، مستحببودن سلام برای کسی که وارد خانهاش میشود، سلامگفتن بر کودکان، سلامگفتن کسی که از مجلسی برخیزد یا از همنشینانش جدا شود و سایر احکامی که بیانگر جایگاه سلام در دین اسلام است، آوردهاند.([1053])

ج- تحیّت مسلمانان در بهشت، سلام است

اللهﻷ میفرماید:

﴿وَتَحِيَّتُهُمۡ فِيهَا سَلَٰمٞ﴾ [يونس: 10]

«و تحیّتشان در آن، سلام است.»

الله متعال دربارۀ تحیّت فرشتگان برای اهل بهشت میفرماید:

﴿سَلَٰمٌ عَلَيۡكُم بِمَا صَبَرۡتُمۡۚ فَنِعۡمَ عُقۡبَى ٱلدَّارِ﴾ [الرّعد: 24]

«[و به آنان میگویند:] سلام بر شما به [سبب] آنچه صبر نمودهاید، پس چه خوب است عاقبت آن سرای [جاویدان]

و نیز میفرماید:

﴿ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٖۖ ذَٰلِكَ يَوۡمُ ٱلۡخُلُودِ﴾ [ق: 34]

«[به آنان گفته میشود:] به سلامت وارد آن [بهشت] شوید، [که] این روز جاودانگی است.»

ح- الله تعالی مؤمنانی که بیخردی و نادانی را با سلام پاسخ میدهند، ستوده است

اللهأ در بیان صفات بندگان الهی میفرماید:

﴿وَإِذَا خَاطَبَهُمُ ٱلۡجَٰهِلُونَ قَالُواْ سَلَٰمٗا﴾ [الفرقان: 63]

«و هنگامی که جاهلان این افراد را مخاطب قرار دهند [و سخنان نابخردانه و ناسزا گویند]، به آنان سلام گویند [و از این افراد روی میگردانند]

و در جایی دیگر میفرماید:

﴿وَإِذَا سَمِعُواْ ٱللَّغۡوَ أَعۡرَضُواْ عَنۡهُ وَقَالُواْ لَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَكُمۡ أَعۡمَٰلُكُمۡ سَلَٰمٌ عَلَيۡكُمۡ لَا نَبۡتَغِي ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾ [القصص: 55]

«و هنگامی که سخن لغو [و بیهوده] بشوند، از آن روی گردانده و میگویند: اعمال ما از آنِ ماست و اعمال شما مالِ شما. سلام بر شما، ما خواستار جاهلان نیستیم.»

خ- پیامبر ج فرمودند مسلمان واقعی کسی است که مردم از شرّ او در امان باشند

ایشان در این باره میفرمایند: «المُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ»([1054]«مسلمان [واقعی] کسی است که مسلمانان از زبان و دست او در امان باشند.»

مختصری از جایگاه سلام در دین اسلام بیان گردید.

2- اسلام به دنبال حفظ اموال است

این کار سبب اشاعه و انتشار صلح و آرامش و امنیّت میشود و به همین علّت، دین اسلام مردم را تشویق به امانتداری نموده و امانتداران را ستوده و آنان را به حیاتی خوش و ورود به بهشت وعده داده است. همچنین دزدی را ممنوع و حرام گردانیده و فرد دزد را تهدید به مجازات نموده و حدّ سرقت؛ یعنی قطع دست دزد را تشریع کرده است تا کسی جرأت دزدی اموال را پیدا نکند و اگر دزد از عذاب اخروی نترسد، دستکم از ترس مجازات دنیوی و قطع دست، دزدی را رها کند. به همین سبب، ساکنان شهرهایی که احکام شریعت در آنها اجرا میشود، احساس امنیت میکنند و مطمئن هستند که اموالشان دزدیده نمیشود و قطع دست در این شهرها بسیار اندک اتّفاق میافتد، چون خیلی کم دزدی میشود.

قطع دست دزد باعث میشود که خودش دوباره دزدی نکند و دزدان دیگر نیز از این کار باز ایستند و اینگونه در دین اسلام، اموال حفظ میشود و مسلمانان در امنیّت و صلح و آرامش زندگی میکنند.([1055])

قطع دست سارق بدین معنا نیست که هرکس هر چیزی دزدی کند، فوراً دستش قطع شود، بلکه باید شروطی محقّق گردد و موانعی نباشد. همچنین لازم است که قاضی موضوع سرقت را بررسی نماید و سایر جزئیّاتی که بیانشان به درازا میکشد و برای اجرای حدّ سرقت لازم است.

3- اسلام به دنبال حفظ جانهاست

بر این اساس، کشتن انسان را به ناحق حرام و ممنوع اعلام کرده و قصاص قاتل را لازم گردانیده و به همین سبب، در کشورهای اسلامی که احکام شریعت اجرا میشود، کشت و کشتار کم اتّفاق میافتد. اگر انسان بفهمد و یقین کند که در صورت کشتن فردی به ناحق، کشته خواهد شد، قطعاً از کشتن دست خواهد کشید و مردم از شرّ کشت و کشتار در امان میمانند.

علاوه بر این، خانوادۀ کشتهشده، حقّ و سهمی دارند. اگر انسان قاتل کسی را بکشد و رها شود که هر گونه بخواهد، زندگی کند، این کار خشم خانوادۀ مقتول را برمیانگیزاند و بسا اوقات آنان به قصد انتقام، بر وی حملهور خواهند شد و در نتیجه، باعث فتنه و ضررهای فراوانی میگردد.

امّا اگر قاتل قصاص شود، خانوادۀ مقتول راحت شده و آرام میگیرند و چون حقّشان گرفته میشود، آسودهخاطر میگردند.

ناگفته نماند که قصاص تنها راه نیست، بلکه ورثۀ مقتول میتوانند قاتل را ببخشند یا دیه بگیرند و این کار نشانۀ آسانگیری و مهربانی است.

و بلکه دین اسلام مردم را تشویق به عفو و بخشش نموده و در قبال این کار، اجر و پاداش فراوانی را از جانب الله تعالی وعده داده است.

اللهـ میفرماید:

﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾ [البقرة: 179]

«و ای صاحبان خرد! برای شما در قصاص حیات و زندگی است، باشد که شما تقوا پیشه کنید.»

و نیز میفرماید:

﴿فَمَنۡ عَفَا وَأَصۡلَحَ فَأَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۚ﴾ [الشّورى: 40]

«پس هرکس که در گذرد و اصلاح [و آشتی] کند، پاداشش بر الله است.»([1056])

قصاصنمودن قاتل، حقّ هرکسی نیست، بلکه مسؤولیّت والی مسلمان یا فرد قاضی که از سوی وی تعیین شده است، به شمار میرود و باید که موضوع قتل دارای شروط و نبود موانعی باشد که بیان آنها به درازا میکشد.

نفسی که الله تعالی کشتن آن را به ناحق، حرام گردانیده، عام و فراگیر بوده و شامل کشتن انسان مؤمن میشود، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿وَمَن يَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِيهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِيمٗا﴾ [النّساء: 93]

«و هرکس مؤمنی را از روی عمد به قتل رساند، کیفرش دوزخ است، که در آن جاودانه میماند و الله بر او غضب میکند و وی را از رحمتش دور میسازد و عذاب بزرگی برای او آماده ساخته است.»

همچنین شامل تجاوز بر زندگی افرادی که دین اسلام را نپذیرفتهاند و اسلام ضامن نگهداری و حمایت از آنان شده است، میشود. پیامبر ج فرمودند: «مَنْ قَتَلَ مُعَاهَدًا لَمْ يَرِحْ رَائِحَةَ الجَنَّةِ، وَإِنَّ رِيحَهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ أَرْبَعِينَ عَامًا»([1057]«کسی که [کافر] معاهدی [که با مسلمانان عهد و پیمان بسته است] را بکشد، هرگز بوی بهشت را احساس نخواهد کرد درحالی که بوی آن از فاصلۀ 40 سال [راه] به مشام میرسد.»

همچنین فرمودند: «أَيُّمَا رَجُلٍ أَمِنَ رَجُلا عَلَى دَمِهِ ثُمَّ قَتَلَهُ، فَأَنَا مِنَ الْقَاتِلِ بَرِيءٌ، وَإِنْ كَانَ الْمَقْتُولُ كَافِرًا»([1058]«هر مردی که مرد دیگری را نسبت به خونش امان دهد، سپس [خیانت کند و] او را بکشد، من از قاتل بیزارم هرچند مقتول کافر باشد.»

شایسته است ماجرایی که در زمان فتح خیبر -یکی از پناهگاهها و قلعههای یهودیان در شمال مدینۀ منوّره- اتّفاق افتاد را بیان کنیم؛ عبدالله بن سهیلس وارد آنجا گشت و سپس جسدش درحالی که در یکی از چاههای آنجا افتاده بود، یافت شد. خانوادۀ او نزد پیامبر ج آمدند و یهودیان را قاتل وی میدانستند. رسول الله ج [ از طریق نویسندگان] در این باره به یهودیان نامه نوشتند و آنان پاسخ دادند که سوگند به الله، ما او را نکشتهایم. بنابراین پیامبر ج به خاندان مقتول فرمودند: «أَتَحْلِفُونَ، وَتَسْتَحِقُّونَ دَمَ صَاحِبِكُمْ؟»؛ «آیا سوگند میخورید که به خون رفیقتان برسید؟» آنان گفتند: نه. رسول الله ج فرمودند: «أَفَتَحْلِفُ لَكُمْ يَهُودُ؟»؛ «آیا یهودیان برای شما قسم یاد کنند [که وی را نکشتهاند]؟» خانوادۀ مقتول پاسخ دادند: آنان مسلمان نیستند. بنابراین پیامبر ج دیۀ وی را که 100 شتر میشد، به خانوادهاش دادند.([1059])

بدون تردید شبهاتی قوی و قراینی وجود داشت که یهود را متّهم سازد، چون آن صحابیِ مقتول در میانشان یافت گردید و در یکی از چاههای یهودیان افتاده شده بود و شهر خیبر، شهر آنان به شمار میرفت و مسلمانان قبلا نیز خیانتهایی را از سمت یهودیان دیده بودند.

امّا پیامبر اسلام ج این شبهات قوی را نپذیرفتند و خودشان دیۀ مقتول را پرداخت نمودند تا حرمت جان انسانها حفظ شود و صلح و عدالت با دشمنان اجرا گردد.

4- اسلام تجاوز و ستم فرد بر خودش را نیز حرام کرده است

از دیدگاه دین اسلام، فقط ستم بر دیگران ممنوع نیست، بلکه ستم بر خود نیز که خاصترین دارایی انسان به شمار میرود، ممنوع است. اسلام اجازه نمیدهد که کسی عقلش را فاسد نماید یا سلامتیاش را به خطر اندازد، چه رسد به اینکه خواسته باشد خود را بکشد!

وعید شدیدی علیه کسی که خودش را بکشد، آمده است؛ الله تعالی میفرماید:

﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا فَسَوۡفَ نُصۡلِيهِ نَارٗاۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا﴾ [النّساء: 29-30]

«و خودتان را نکشید، زیرا الله [نسبت] به شما مهربان است. و هرکس که از روی تجاوز و ستم چنین کند، پس به زودی او را در آتشی [سوزان] درآوریم، و این بر الله متعال آسان است.»

5- دین اسلام آزادیها را تضمین و منظّم کرده است

این مورد، یکی از بارزترین علائم و نمودهای اسلام به شمار میرود؛ آزادی اندیشه و تفکّر در دین اسلام تضمین شده و وجود دارد و اللهﻷ به انسان حسّ شنوایی و بینایی و قلب بخشیده تا بیندیشد و تفکّر نماید و به حقیقت رسد. آدمی مأمور است که خوب و درست تفکّر نماید و در برابر غفلت و سهلانگاری و تعطیل حواسّ خود مسؤول است، همانگونه که اگر آنها را در موارد مضر و زیانآور به کار بَرَد، بازخواست میشود.

از دیدگاه اسلام، انسان در فروش، خرید، تجارت، سفرها و سایر کارهایش آزاد است تا زمانی که از حدود الهی بر اثر خیانت و فریب و فساد تجاوز نکند.

همچنین انسان آزاد است که از چیزهای پاکیزۀ زندگی دنیا بهره برد؛ از خوردنیها، نوشیدنیها، بوییدنیها و پوشیدنیها تا جایی که مرتکب حرام و ضرر بر خود یا دیگران نشود.

علاوه بر این، دین اسلام آزادیها را مقیّد و منضبط ساخته و هرگز اجازه نمیدهد که سرکشی و طغیان انسان، آزادیهای دیگران را سلب و نابود سازد؛ به عنوان مثال، اگر تمایلات نفسانی آدمی رها شود و مقیّد به شروطی نباشد، انسان به دنبال تمایلاتش خواهد رفت و هلاک خواهد شد، چون توانش محدود است و اگر در راه لهو و بیهودگی و عیّاشی صرف شود، دیگر نیرو و توانی باقی نمیماند که در راه صحیح گام بردارد و او را برای انجام خوبیها یاری رساند. بنابراین آزادی بدین معنا نیست که با تمایلات و خوشیهایش انس گیرد و رها شود و به حلال و حرام و عواقب آن توجّه ننماید.

عاقبت زودهنگام چنین کاری پیش از عقوبت دیرهنگامش نیز دشوار و ناگوار خواهد بود؛ ثروتش نابود میگردد، توانش از بین میرود، سلامتیاش را از دست میدهد و بدبخت و درمانده خواهد شد.

تصوّر کن که انسان مهار و زمام تمایلاتش را رها کند، آیا آسایش و آرامش را خواهد دید؟!

در پاسخ باید گفت که هرگز آسوده و آرام نخواهد شد. اگر به دنبال دلیل هستی، به جهان معاصر با آن همه رونق مادّی بنگر که چون بیبند و باری و عیّاشی رواج یافته و از لذّات و خوشیها به شیوۀ درست استفاده نمیشود، منجر به پیدایش آشفتگیها، مشکلات و بیماریهای جسمی و روحی فراوانی شده و کشتار، غارت، دزدی، خودکشی، اضطراب و بیماریهای عجیب و غریبی شایع گشته است.

همچنین آزادی بدین معنا نیست که انسان بدون حدّ و مرز به دنبال خواستههای خود باشد و به پیامد کارهایش علیه دیگران اهمّیت ندهد. آیا حمله و ستم قدرتمندان علیه ضعیفان و نادیدهگرفتن حقوق آنان و مصادرۀ آرایشان که در کشورهای بزرگ جهان معاصر انجام میشود، آزادی است؟!

قطعاً این امور آزادی نیست، بلکه آزادی واقعی آن چیزی است که اسلام آورده؛ یعنی آزادی منضبط و مشخّصی که اعمال انسان را کنترل میکند و انسان را بندۀ پروردگار و آفریدگارش میسازد؛ این راز آزادی بزرگ است، چون وقتی انسان از نظر ترس، طمع، محبّت، امید، فروتنی و تواضع، وابسته به پروردگارش باشد، از تمامی مخلوقات جدا و آزاد میشود و فقط از پروردگارش میترسد و فقط از او امید دارد و این عین رستگاری و عزّتش است.([1060])

علاوه بر سخنانی که بیان گشت، در مباحث پیش رو نیز مطالبی دربارۀ ایجاد صلح و همزیستی از سوی اسلام بیان خواهد شد.

مبحث دوم: اسلام و همزیستی و مدارا

اسلام -چنانکه مشخّص است- دین خاتم و آخرین پیام الهی برای بشر بوده و از این رو، عجیب نیست که این رسالت شامل و عام و متناسب با هر زمان و مکان و هر ملّتی است. قبلاً این مطلب بیان گردید.

احکام اسلام منحصر بر رفتار مسلمانان در میان خودشان نیست، بلکه عام است و تمامی مردم را با وجود تفاوت در ادیان شامل میشود. در دین اسلام شیوۀ تعامل و برخورد با تمامی طبقات مردم؛ یعنی مسلمانان و دیگران بیان شده است.

این موضوع نشان میدهد که اسلام دینی قابل اجرا و واقعی است و نظریّاتی تمثیلی و نمادین نیست که با زندگی واقعی و شرایط مردم همخوانی نداشته باشد.

الله تعالی انسانها را آفرید و مقرّر نمود که برخی از آنان، کافر و برخی مؤمن خواهند بود.

همچنین فرمان داد که مردم به سوی هدایت و رستگاری فرا خوانده شوند، امّا دعوتگران را مکلّف نساخت که مردم را به اجبار وارد دین حق کنند:

﴿إِنۡ عَلَيۡكَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ﴾ [الشّورى: 48]

«بر [عهدۀ] تو فقط تبلیغ [رسالت] است.»

از این رو، قانون اختلاف در میان مردم پابرجا و موجود بوده و در قرآن کریم چنین آمده است:

﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ﴾ [هود: 118-119]

«و اگر پروردگارت میخواست، [همۀ] مردم را یک امّت قرار میداد، ولی [آنان] همواره متفاوت هستند، مگر کسی که پروردگارت [بر او] رحم کند.»

این موضوع به معنای تأیید باطل و پذیرش یا جواز تمامی مذاهب یا رضایت به آنها و ردننمودن و بیاننکردن بطلانشان و دعوتنکردن آنان به سوی حقیقت نیست.

بلکه هدف، رفتار و برخورد نیک و متناسب با وجود تمامی این اختلافات و پیروی از شیوۀ اسلام و گفتگو با فرد مخالف است([1061]) و در اصل، باید مهربانی و نرمی رعایت شود. اصل و سرچشمۀ آداب برخورد و تعامل از دیدگاه اسلام، دعوت مردم به سوی دین براساس حکمت و موعظۀ نیک و مجادله به شیوۀ بهتر و مدارا به اندازۀ ممکن است، به گونهای که حدود و قوانین اسلام رعایت گردد و کسی جرأت نکند حرمت و شکوه اسلام را زیر سؤال ببرد.([1062])

همزیستی انساندوستانه در میان بشر بدین معناست. اصطلاح همزیستی در این دوره بسیار شایع و رایج شده و تقریباً هممعنا با اصطلاح مداراست که قبلاً مشهورتر و رایجتر بود.

علاوه بر موارد فوق، اگر انسان متون شرعی و تاریخ مسلمانان را بررسی نماید، میبیند که روحیۀ بردباری و مدارا و نیکی بسیار روشن و آشکار است.

اکنون مختصری از مدارا که نزدیک به مفهوم همزیستی است و برخی از نمودهایش در دین باشکوه اسلام و تعدادی از موارد اجرای آن در تاریخ مسلمانان بیان میگردد:

1- مفهوم تسامح

محمّد طاهر بن عاشور/ میگوید: «تسامح از نظر لغوی مصدر "سامَحَهُ"؛ یعنی با وی بسیار نرمی و خوشرفتاری کرد، است.»

وی در ادامه چنین میآورد: «اصل سماحت به معنای آسانگیری در رفتار و آمیزش و زندگی با دیگران است؛ یعنی نرمی در مواردی که معمولا در آنها خشونت صورت میگیرد.

در حدیثی صحیح آمده است که پیامبر ج فرمودند: «رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا سَمْحًا إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى»([1063]«الله تعالی رحمت کند مرد آسانگیر را زمانی که میفروشد و هنگامی که میخرد و وقتی که [طلبش را] درخواست میکند.»([1064])

محمّد طاهر بن عاشور میگوید: «هدف من از تسامح در این مبحث، خوشرفتاری و مدارا با مخالفان دینی است و این اصطلاح در میان محقّقان و پژوهشگران متاخّر دینی در اواخر قرن گذشته رایج گشته و از این حدیث گرفته شده است: «بُعِثْتُ بِالْحَنِيفِيَّةِ السَّمْحَةِ»([1065]«من با دین حنیف [متمایل به حق] و آسان مبعوث گشتهام.»

پس لفظ مذکور حقیقتی عرفی در این مفهوم گردیده است.

در گذشته، بسا اوقات این لفظ را به معنای تساهُل؛ یعنی سهلانگاری میدانستند.

از نظر لغوی این دو اصطلاح مترادف یکدیگرند، امّا مفهومی که واژۀ «تسامح»؛ یعنی برخورد خوب و مناسب در برابر مخالفان دینی، برای آن به کار میرود، کاملاً با مفهوم تساهل و سهلانگاری تفاوت دارد و به همین سبب، اصطلاح تساهل را به کار نمیبرند، چون بیانگر سهلانگاری و غفلت فرد مسلمان در اجرای احکام دین است. در نتیجه، واژۀ «تسامح» برای این معنا؛ یعنی همزیستی مسالمتآمیز به کار رفت.

اصطلاح مذکور به نحو احسن و کامل معنای مقصود را میرساند و شایسته نیست که لفظ دیگری جایگرین آن شود.»([1066])

2- اهمّیت تحقیق دربارۀ تسامح و مدارای اسلامی

پژوهش در این باره – چنانکه ابن عاشور میگوید- یکی از مهمترین تحقیقات لازم برای کسی است که قصد بررسی حقایق دین اسلام را دارد، چون بسیاری از عالمان و اندیشمندان؛ بویژه اندیشمندان غیرمسلمان مفهوم تسامح اسلامی را به درستی درک نکردهاند.

بسا اوقات، تصوّر میکنند که چنین چیزی در دین اسلام وجود ندارد. و کسانی که تسامح اسلامی را پذیرفتهاند، در بسیاری از موارد، دچار افراط یا تفریط شده و به حقیقت نرسیدهاند.

برخی از آنان در این زمینه معذورند، زیرا حالات و شرایط مسلمانان را در دورانهای مختلفی مشاهده نموده و گمان کردهاند که حقیقت اسلام همین است و در نتیجه، با ساختار و چهرۀ واقعی اسلام که دلایل و شواهد بسیاری دارد، مخالفت ورزیدهاند.

علاوه بر این، رفتار ناشایست و برخورد بد، رساندن آزار و زیان و خیانتها و نیرنگهای برخی از ملّتها و نیز سوء استفاده از مدارای مسلمانان برای رسیدن به اهداف و فواید خود و واردکردن رنج و مصیبت بر اهل اسلام باعث شده که در قرنهای گذشته، مسلمانان تسامح و مدارای اسلامی را فراموش کنند و مواظب باشند و به کلّی این ویژگی از یادشان رفته است.

موضوع فوق در جای دیگری باید بحث شود و نباید که مفهوم تسامح را تغییر دهد.

ناگفته نماند که برخورد ناشایست دیگر امّتها که در تمامی دورانها اتّفاق افتاده است، در دوران صدر اسلام و ظهور دین، مانع نمیشد که مسلمانان تسامح و مدارای اسلامی را کنار بگذارند و از فضایل آن بهرهمند شوند و میدانستند که از این طریق، ضررهایی به آنان میرسد، چون صفات نیک هرچند باعث از دستدادن منافعی شود، بازهم شایسته و پسندیده است و انسان نباید با این بهانه، صفات نیک را ترک کند، امّا لازم است که مواظب ضررهایش باشد و آنها را از خود دور سازد.([1067])

از سویی دیگر، سزاوار نیست که پژوهشگر در دین اسلام فقط به احوال و شرایط برخی از مسلمانان در بعضی دورانها؛ بویژه در سدههای اخیر بنگرد، زیرا ستم و تنگنظری است که احوال برخی از مسلمانان به عنوان نماینده و چهرۀ واقعی اسلام معرّفی گردد و گمان شود که دین اسلام مسلمانان را پاک و تزکیه ننموده و پستی و سنگدلی را از آنان دور نساخته است. بنابراین بر کسی که از روی عدالت و انصاف قصد رسیدن به حقیقت را دارد، لازم است که از طریق منابع صحیح آن؛ یعنی قرآن و سنّت و سیرۀ سلف صالح به دین اسلام بنگرد و نیز از طریق کتابهایی که منصفانه و عالمانه در مورد این دین سخن گفتهاند. برای چنین فردی روشن خواهد شد که اسلام به دنبال سعادت بشر و انتشار صلح و امنیت و اشاعۀ عدالت و احسان است.

امّا هرگز روا نیست که کجرویهای برخی از مسلماننماها -کم باشد یا زیاد- به حساب دین گذاشته شود یا بدین وسیله، مورد نکوهش قرار گیرد، بلکه اسلام از این موارد بیزار و پاک است و پیامد انحراف و کجروی بر خود منحرفان است، چون دین اسلام آنان را فرمان به کجروی نداده و بلکه از انحراف به شدّت باز داشته است.

عدالت و انصاف این است که به حالات دینداران واقعی و اجراکنندگان راستین دستورات و احکام اسلامی در امور مربوط به خودشان و دیگران، نگاه شود، چراکه این کار بر شکوه و عظمت دین و مسلمانان در دلهای افراد میافزاید. دین اسلام مردم را به تمامی خوبیها و فضیلتهای کوچک و بزرگ تشویق نموده و از همۀ بدیها و مفسدهها باز داشته است.

به همین سبب، کسانی که ارزش و منزلت اسلام را حفظ نموده و احکام و شعائرش را رعایت کردهاند، در بالاترین مراتب ادب و تربیت نفس بر صفات نیک و اخلاق والا قرار دارند و افراد دور و نزدیک و موافق و مخالف بر این مورد گواهی میدهند.

امّا نگاه محض به احوال مسلمانان سهلانگار و منحرف از راه راست، هیچ بویی از عدالت ندارد و بلکه عین ستم است.([1068])

3- تسامح و مدارای اسلامی زائیدۀ اصلاح تفکّر و اندیشه و اخلاق نیکوست

یعنی همان دو موردی که از اصول نظام اجتماعی در دین اسلام به شمار میروند.

این تسامح برخاسته از اعتقاد صحیحی است که صاحبش را به سوی هر خیری سوق میدهد و از هر نوع بدی دور میکند و احساساتش را منضبط و منظّم میسازد و تمامی زشتیها و پلیدیها را از درونش بر میکند.

بدون تردید عقل سالم از شهوات و شبهات، صاحبش را به سمت عقاید بر حق و واقعی میکشاند و باعث میشود که به اعتقاد و باورش اطمینان داشته و یقین کند که هیچ مخالفی نمیتواند آن را دچار تزلزل و انحراف نماید.

امّا ممکن است بسا اوقات بر اثر گمراهی مخالفان احساس دلتنگی کند و تعجّب نماید که چرا تعداد کمی از آنان اعتقاد صحیح را میپذیرند و چگونه آنچه برایش بسیار روشن و آشکار است را نمیبینند و نمیفهمند! در اینجاست که اخلاق والا کارساز میشود و این ویژگیها و برخورداری از آداب شرع حکیم، انسان را از این سختی و تنگنا خارج میسازد و در نتیجه، با نفسی آرام و سینهای باز و زبانی روان و گویا، مخالفتهای آنان را پاسخ میدهد و بدون هیچ نوع دلتنگی و رنجی، دلایل خود را ارائه میدهد و مخالفان را به سمت حقیقت و واقعیّت میکشاند.

توصیههای اسلام بر این دو اصل بسیار تأکید داشته و آنها را گوشزد کرده است؛ یعنی اصل اعتماد و یقین به صحّت اعتقاد و اصل مکارم اخلاق در وجود فرزندان اسلام؛ مثلا قرآن کریم دربارۀ اعتماد بر اعتقاد صحیح خود و توجّهنکردن به باور و دیدگاه دیگران، چنین میفرماید:

﴿إِنَّكَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِينِ٧٩ إِنَّكَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِينَ﴾ [النّمل: 79-80]

«بدون تردید تو بر حقّی آشکار هستی و همانا تو نمیتوانی [سخنت را] به [گوش] مردگان بشنوانی، و نمیتوانی به کران هنگامی که پشتکنان روی میگردانند، سخن [و نِدای خود را] بشنوانی.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡۚ﴾ [المائدة: 105]

«ای کسانی که ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید اگر شما هدایت یافته باشید، گمراهی افرادی که گمراه شدهاند، به شما زیانی نمیرساند.»

همچنین دربارۀ اصل مکارم اخلاق میفرماید:

﴿فَلَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِيثِ أَسَفًا﴾ [الكهف: 6]

«پس گویی میخواهی در پی ایشان خود را از غم و اندوه هلاک سازی، اگر به این سخن [قرآن] ایمان نیاورند.»

بدون تردید بیان این اصل سینۀ انسان را باز میکند و نفس را در برابر آزار و سختیهای مخالف، آرام میسازد.

بنابراین سزاوار است که بگوییم: تسامح و مدارا از ویژگیها و مشهورترین مؤلّفههای دین اسلام به شمار میرود. همچنین از نعمتها و احساناتی که الله تعالی به مخالفان و دشمنانش بخشیده و برترین دلیل بر رحمت رسالت اسلامی، چنانکه میفرماید:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأنبياء: 107]

«و [ای پیامبر ج!] تو را فقط رحمتی برای جهانیان فرستادیم.»([1069])

4- دین اسلام پایههای عمومی تسامح و مدارا را استوار و پابرجا ساخته است

اسلام پایههای اساسی و محکم را برقرار ساخته و پیمانهای محکمی بسته و تکلیف مسلمانان در قبال یکدیگر و نیز خوشرفتاری با سایر ملّتها را کاملا روشن ساخته است. قرآن کریم و سنّت نبوی به مسلمانان آموختهاند که اختلاف در سرشت بشر وجود دارد. بنابراین اگر انسان این موضوع را مدّ نظر داشته باشد و آن را رعایت کند، اختلاف را تفکّری فطری و طبیعی میداند که فهم و درک افراد درست یا اشتباه است و این موضوع را امری خصمانه و مستلزم خشم و غضب نمیداند.

اللهـ میفرماید:

﴿وَلَوۡ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ ٱلنَّاسَ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗۖ وَلَا يَزَالُونَ مُخۡتَلِفِينَ١١٨ إِلَّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَۚ وَلِذَٰلِكَ خَلَقَهُمۡۗ﴾ [هود: 118-119]

«و اگر پروردگارت میخواست، [همۀ] مردم را یک امّت قرار میداد، ولی [آنان] همواره متفاوت هستند، مگر کسی که پروردگارت [بر او] رحم کند، و برای همین آنان را آفریده است.»

﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡۚ﴾ [الكهف: 29]

«[ای پیامبر ج!] بگو: [این قرآن] حق است از سوی پروردگارتان. پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکس میخواهد کافر گردد.»

﴿لِّكُلِّ أُمَّةٖ جَعَلۡنَا مَنسَكًا هُمۡ نَاسِكُوهُۖ فَلَا يُنَٰزِعُنَّكَ فِي ٱلۡأَمۡرِۚ﴾ [الحج: 67]

«برای هر امّتی [روش عبادت و] آیینی مقرّر کردیم که آنان به آن عمل کنند، پس نباید در این امر با تو به نزاع برخیزند.»

و سایر آیاتی که در این زمینه آمده است.

قطعاً این ویژگی اصلی اخلاقی و مهم است؛ یعنی اینکه انسان مسلمان اشیا و امور را در محلّ خودشان قرار دهد و براساس اوصاف و ویژگیهای آنان حکم دهد و در برابر تمامی حوادثی که برایش پیش میآید، منفعلانه و بدون تفکّر عمل نکند.([1070])

5- گواهی تاریخ بر تسامح و مدارای مسلمانان

بدون تردید ذمّیها و دیگران در جوار و پناه دولت اسلامی زندگی کردند بدون اینکه کسی علیه اعتقادات و دیانتشان کاری انجام دهد.

تاریخ طولانی اسلام گواه است که شریعت و مسلمانان برای پیروان ادیانی که در پناه اسلام زندگی میکردند، اجازۀ بقا و حفاظت باورهایشان را دادهاند.

دوست و دشمن میداند که این ویژگی به معنای ضعف دولت اسلامی نیست، بلکه مسألهای مهم و اصلی از دین اسلام بوده حتّی زمانی که در اوج قدرت باشد.([1071])

شیخ محمّد طاهر بن عاشور/ پس از بیان مدارای مسلمانان با دیگران، میگوید: «اگر خواستی به شواهد تاریخ در دورانهایی که تعالیم و احکام واقعی و صحیح و پاک اسلام اجرا میشد، رجوع کن تا مصداق آنچه گفتیم را بیابی.

بدون تردید مسلمانان با ملّتهای مختلفی که در جوار و پناه حکومت اسلامی بودند، زندگی کردند؛ ملّتهایی مانند نصرانیهای عرب، مجوسیهای فارس، قبطیها، صابئیهای عراق و یهودیان اریحاء. آنان با تمامی این گروهها همچون خویشاوند خود رفتار میکردند.»([1072])

وی در ادامه چنین میآورد: «تاریخ به یاد نمیآورد که امّتی [غیر از مسلمانان] مردم مخالف با اعتقاد و دین خود را همچون مردم و رعیّت اصلی خویش بداند و با آنان عادلانه برخورد نماید و براساس این اصل و قانون که: با حفظ رسوم و عاداتشان، هرآنچه به نفع یا ضرر ماست، به نفع یا ضرر آنان باشد، و همچون مسلمانان از تمامی امکانات و وسایل زندگی بهرهمند شوند. سزاوار است که این امر را نه تسامح، بلکه عظمت اسلام بنامیم، زیرا زمانی اسلام اصل تسامح و مدارا را از اصول نظام خویش قرار داد که کاملاً مطمئن و قدرتمند و مستقل بود. از ظرف همان برون تراود که در اوست. آیۀ زیر تمامی این موارد را بیان نموده است:

﴿قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِيلِيٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِي﴾ [يوسف: 108]

«[ای پیامبر ج!] بگو: این راه من است. من با بصیرت [کامل] به سوی الله دعوت میکنم و کسانی که از من پیروی کردند [نیز چنین میکنند]([1073])

مختصری از تسامح مسلمانان و همزیستی آنان با دیگران آورده شد و در مباحق قبلی نیز مطالبی کوتاه در این زمینه بیان گردید.

در مبحث پیش رو، این موضوع بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت و بیان خواهد شد که مدارا و تسامح مسلمانان باعث میشود کسی را وادار به پذیرش اسلام نکنند. همچنین گواهی افراد غیرمسلمان دربارۀ تسامح اسلام آورده خواهد شد.

مبحث سوم: دیدگاه اسلام دربارۀ اجبار

مبحث حاضر تکمیلکنندۀ مباحث قبلی بوده و از این طریق، روحیۀ بردباری و تسامح و ترک زور و اجبار در دین اسلام بیشتر روشن خواهد گشت. این مسائل در موارد زیر بیان میگردد:

1- مفهوم اکراه

از نظر لغوی، اکراه یعنی الزام و اجبار فرد به کاری که خودش آن را نمیپسندد.([1074])

و از نظر اصطلاحی، به معنای زدن، زندانیکردن و قطع روزی فرد یا امثال آن است در صورتی که آنچه به وی دستور داده شده است را انجام ندهد. ([1075])

2- موضع اسلام نسبت به مخالفان

هیچ آیینی همچون دین اسلام احکام – حقوق و تکالیف- مخالفان را به تفصیل بیان نکرده است. قبلا مطالبی در این زمینه بیان شد. و حتّی برخی از عالمان مسلمان در این باره کتابهایی نگاشتهاند؛ مانند ابن قیّم/ که کتاب مهم «أحکام أهل الذّمّة» را نوشت.([1076])

از این رو، برخی از پژوهشگران غربی در حوزۀ حقوق بشر معتقدند پیمانی که پیامبر اسلام ج با اهل ذمّه بستند، نخستین عهد و پیمان در جهت آزادی اعتقادی بود.([1077])

3- اجبارنکردن دیگران برای پذیرش دین اسلام

اصل بر این است که کسی برای قبول اسلام مجبور نشود.

این موضوع به روشنی در آیات قرآن و عبارات سنّت بیان شده و مسلمانان در رفتار با ملّتها، این مسأله را مدّ نظر داشتهاند.([1078])

بنابراین اجبار بر پذیرش دین و اعتقاد از چندین جنبه منتفی است:

أ- کسی که از روی اجبار ایمان بیاورد، ایمانش فایدهای ندارد، زیرا لازم است که ایمان و باور با رضایت و یقین صادقانه و اطمینان قلبی باشد.([1079])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «به همین سبب، همۀ ما موافقیم که به ناحق نمیشود بر فردی که مجبور شده است، حکمی صادر کرد و از این رو، کفر یا ایمان چنین فردی اعتبار ندارد.»([1080])

ب- وظیفه و تکلیف پیامبران و پیروانشان، تبلیغ و رساندن حقیقت به مردم است.

اللهـ خطاب به پیامبر ج میفرماید:

﴿إِنۡ عَلَيۡكَ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ﴾ [الشّورى: 48]

«بر [عهدۀ] تو فقط تبلیغ [رسالت] است.»

﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مُنذِرٞ﴾ [ص: 65]

«[ای پیامبر ج!] بگو: به درستی که من فقط یک هشداردهندهام.»

بنابراین وظیفۀ اصلی آنان، دعوت و تبلیغ، پنددادن و خیرخواهی، امر به معروف و نهی از منکر؛ یعنی همان نشاندادن راه و ارشاد است.

امّا توفیق و الهام و واردکردن ایمان در دلها، فقط مختصّ الله تعالی است.

این موضوع بیانگر نوعی آزادی است؛ یعنی آزادی انسان از هر نوع واسطه و مانعی که در بیان او و آفریدگارش قرار گیرد. بنابراین رابطه -در دین اسلام- رابطهای مستقیم و بدون واسطه میان بنده و پروردگارش است؛ فرقی نمیکند که از چه جایگاهی برخوردار باشد.([1081])

ت- شرایط و حالات واقعی افراد غیرمسلمان در کشورهای اسلامی، که در مبحث قبلی، مطالبی در این باره بیان گشت.

ث- گواهی غیرمسلمانان در این زمینه، که در ادامه بیان خواهد شد.

ج- اگر فردی مسلمان با زنی از اهل کتاب ازدواج کند، نباید وی را وادار نماید که دینش را رها کند و اسلام را بپذیرد، بلکه کاملا حق دارد بر آیین خود بماند و تمامی حقوقش نیز حفظ گردد.([1082])

4- مشهورترین نصوص دربارۀ نفی اجبار در دین اسلام

میتوان گفت مشهورترین عبارت از قرآن و سنّت دربارۀ اینکه اسلام، کسی را مجبور به مسلمانشدن نمیکند، آیۀ زیر است:

﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّ﴾ [البقرة: 256]

«در [قبول] دین هیچ اجباری نیست، قطعاً راه راست [و هدایت] از راه انحراف [و گمراهی] روشن شده است.»

ابن کثیر/ در تفسیر آیۀ فوق میگوید: «یعنی کسی را وادار به پذیرش اسلام نکنید، زیرا دلایل اسلام روشن و آشکار است و نیازی نیست که کسی مجبور به این کار شود.

بلکه کسی که الله تعالی او را به سمت اسلام رهنمون سازد و سینهاش را بگشاید و دیدگانش را باز کند، با دلیل و آگاهی مسلمان میشود.

و فردی که الله متعال دلش را کور و بسته گرداند و بر گوش و چشمش مهر زند، پذیرش اجباری اسلام برایش فایدهای ندارد.»([1083])

علاوه بر این، قرآن کریم نوع دیگری از رفتار خوب با مخالفان را در آیۀ زیر بیان میکند:

﴿لَّا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ لَمۡ يُقَٰتِلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَلَمۡ يُخۡرِجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَيۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٨ إِنَّمَا يَنۡهَىٰكُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِينَ قَٰتَلُوكُمۡ فِي ٱلدِّينِ وَأَخۡرَجُوكُم مِّن دِيَٰرِكُمۡ وَظَٰهَرُواْ عَلَىٰٓ إِخۡرَاجِكُمۡ أَن تَوَلَّوۡهُمۡۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [الممتحنة: 8-9]

«الله تعالی شما را از نیکیکردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در [امر] دین با شما نجنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند، نهی نمیکند. همانا الله عدالتپیشگان را دوست دارد. فقط شما را از دوستی با افرادی نهی میکند که در [امر] دین با شما جنگیدهاند و شما را از دیارتان بیرون نمودهاند، و بر بیرونراندنتان [دیگران را] کمک [و پشتیبانی] کردهاند، و هرکس با این افراد [رابطۀ] دوستی برقرار کند، پس آنان ستمکارانند.»

آیۀ مذکور به روشنی بیان میکند که این افراد با مسلمانان زندگی کردند و دینشان که مخالف اسلام بود را حفظ نمودند و اسلام خوشرفتاری با آنان را ممنوع نکرد.

آیۀ زیر اصل آزادی در دینداری را بیان میکند:

﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡيُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡيَكۡفُرۡ﴾ [الكهف: 29]

«[ای پیامبر ج!] بگو: [این قرآن] حق است از سوی پروردگارتان، پس هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکس میخواهد کافر گردد.»

مراد، دعوت مردم است و بدین معنا نیست که هرکس به سمت دین و هدایت فرا خوانده شود، قطعاً آن را خواهد پذیرفت، هرچند بر همگی واجب است که مسلمان شوند.([1084])

5- گواهی افراد غیرمسلمان بر تسامح و مدارای مسلمانان

گواهیهای سیاری بر تسامح و سازش و عدالت و بلکه نیکی مسلمانان به مخالفان دینی وجود دارد.

بیشتر این شهادتها از افراد منصف و برخی از آنها منسوب به رجال دینی مسیحیّت و حتّی تعدادی مربوط به افراد کینهتوز و جاهل است.

در ادامه، برخی از این گواهیها بیان میگردد:

1.در یکی از دایرة المعارفهای اهل کتاب -که گروهی از متکلّمان و عالمان به کتاب مقدّس آن را نوشتهاند- دربارۀ شرایط دینی و احوال مسیحیان مصر در دوران فتوحات اسلامی و برخورد عادلانۀ مسلمانان چنین آمده است: «رفتار قوم عرب با یهودیان و قبطیها خیلی بهتر از برخورد و معاملۀ رومیها یا مردان کلیسای یونان بود.

پس از فتوحات قوم عرب، کلیسا از ستم آزاد و رها گشته و شکوفا شد و حتّی در میان غیرمسیحیان نیز مورد احترام افراد بسیاری بود.»([1085])

2.اسقف میشل یتیم دربارۀ فتوحات اسلامی منطقۀ شام و عراق که بیشتر ساکنانش مسیحی بودند، چنین میگوید: «پس از نخستین سالهای فتوحات اسلامی که قوم عرب قدرتمند و پایدار گشتند، خلفا و حاکمان مجبور شدند احکام و قوانینی روشن صادر نمایند تا موضع مسلمانان نسبت به مسیحیان را مشخّص و منظّم کند و اوضاع دینی، سیاسی و اجتماعی را سر و سامان دهد.

بدون تردید این عهد و پیمانها با تسامح و بردباری و تفکّری باز صورت گرفت و به ساکنان و راهبان و مسؤولان اجازه داده شد که در صورت تمایل، به سرزمینهای روم شرقی هجرت کنند و در نتیجه، افراد بسیاری حکومت اسلامی را ترک کردند و سایر مردم کلیساها و اموال و آزادی دینی و شرایع خاصّ خود را با فرماندهی و رهبری اسقفهایشان حفظ کردند.»

سپس وی برخی از تکالیف آنان را در قبال این موارد بیان میکند.([1086])

گلدزیهر؛ خاورشناس معروف با وجود اینکه علیه برخی احکام اسلام خرده میگیرد، نمیتواند تعجّبش را در این باره پنهان سازد و میگوید: «روحیۀ تسامح در اسلام بسیار قدیمی و ریشهدار است؛ یعنی همان روحیه و صفتی که مسیحیان معاصر نیز آن را پذیرفتهاند و این ویژگی، اصلی قرآنی دارد: ﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ﴾ [البقرة: 256]؛ «در [قبول] دین هیچ اجباری نیست.»

اخبار و نمونههای بسیاری از دهۀ نخستین نقل شده که بیانگر تسامح و مدارای دینی خلفا در برابر پیروان ادیان دیگر است و این افراد بسا اوقات، در توصیههایی که به فاتحان داشتند، آموزهها و سفارشهای حکیمانهای در این زمینه به آنان میکردند.»([1087])

3.خاورشناس آلمانی؛ زیگرید هونکه میگوید: «ادّعای برخی مبنی بر متّهمساختن مسلمانان به تعصّب و خشونت، فقط نوعی افسانه و خیالپردازی است و هزاران دلیل از تسامح و انسانیّت آنان در رفتار با ملّتهای شکستخورده، خلاف این ادّعا را ثابت میکند.

تاریخ طولانی بشر تنها تعداد اندکی از ملّتها را سراغ دارد که همچون قوم عرب با دشمنان و مخالفان اعتقادی خویش معامله کرده باشند. این رفتارشان بهترین تأثیر را داشت و به تمدّن عربی اجازه داد که با موفّقیّت کامل در بین آن ملّتها نفوذ کند؛ موفّقیّتی که تمدّن یونان با آن درخشش کاذبش و نیز تمدّن روم با وجود خشونت و تحمیل ارادهاش بر مردم، نتوانست به آن دست یابد.»([1088])

4.خاورشناس انگلیسی؛ توماس آرنولد در کتاب «الدّعوة إلی الإسلام» میگوید: «بدون تردید در قرن اول هجری، مسلمانان پیروز با عربزبانهای مسیحی رفتاری شایسته و بردبارانه داشتند و این تسامح و سازش در سدههای بعدی نیز ادامه یافت و میتوان گفت قبایلی از مسیحیان که مسلمان شدند، قطعاً از روی میل و اختیار و با آزادی کامل اسلام را پذیرفتند و مسیحیان عربزبانی که اکنون در میان مسلمانان زندگی میکنند، گواه بر این تسامح و مدارا هستند.»([1089])

5.همچنین میگوید: «هرگز نشنیدهایم که قبلا تلاشی برای اجبار غیرمسلمانان به پذیرش اسلام یا توطئه و ستمی سازمانیافته به قصد نابودی دین مسیحی صورت گرفته باشد.»([1090])

موارد پیشین، تنها نمونههای اندکی از شهاداتی که بیانگر تسامح و مدارای مسلمانان است، به شمار میرود.([1091])

مبحث چهارم: دیدگاه اسلام در مورد خشونت

مفهوم عنف [خشونت]

ابن منظور/ میگوید: «عنف یعنی درشتی در یک کار و عدمشفقت و این واژه ضدّ رفق و نرمی است.»([1092])

بنابراین عنف یعنی شدّت و خشونت و ستم در مواردی که نیاز به نرمی و مهربانی دارد.

عنف در اصطلاح جهان امروز به معنای خشونت در سخن و بیان و ... است که منافات با مدارا و مهربانی دارد.

در ادامه با بیان دیدگاه اسلام دربارۀ خشونت و نیز آوردن نمونههایی از مدارا و ملایمت پیامبر ج در برابر مخالفان، این موضوع بیشتر روشن خواهد گشت.

گفتار اول: موضع اسلام نسبت به خشونت

بدون تردید دین اسلام خشونت را رد نمود و مردم را از آن برحذر داشت و آنان را از پیامد و عواقب بدش باخبر ساخت.

همان گونه که نرمی و مدارا را واجب گرداند و مردم را به این کار تشویق کرد.

متون فراوانی از قرآن و سنّت، به طور صریح یا تلویحی در این زمینه آمده و مردم را به مهربانی و ملایمت فرمان داده و آنان را از خشونت باز میدارد. یا اینکه نرمی و مدارا را ستوده و خشونت و درشتی را نکوهش کرده است. اسلام این موارد را در زمینههای مختلفی یادآورد شده است؛ همچون در عمل دعوت إلی الله، دعوت به تغییر و اصلاح یا در امور خصوصی و عمومی.

الله متعال خطاب به هارون و موسیإ میفرماید:

﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّيِّنٗا لَّعَلَّهُۥ يَتَذَكَّرُ أَوۡ يَخۡشَىٰ﴾ [طه: 43-44]

«به سوی فرعون بروید، بیگمان او سرکشی کرده است. پس به نرمی با وی سخن بگویید، شاید که پند گیرد یا [از پروردگارش] بترسد».

موسی÷ بهترین و نرمترین سخن را در خطاب ستمگری که به قومش میگفت: من پروردگار بزرگ شما هستم، به کار بود. اللهﻷ به سیّدنا موسی فرمان داد که:

﴿فَقُلۡ هَل لَّكَ إِلَىٰٓ أَن تَزَكَّىٰ١٨ وَأَهۡدِيَكَ إِلَىٰ رَبِّكَ فَتَخۡشَىٰ﴾ [النّازعات: 18-19]

«پس به او بگو: آیا میخواهی پاکیزه شوی؟ و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم، آنگاه [از او] بترسی [و فرمانبردار شوی]؟!».

ابن قیّم/ میگوید: «به فرمانبرداری سیّدنا موسی دقّت کن که وقتی دستور یافت، چگونه به فرعون گفت:

﴿هَل لَّكَ إِلَىٰٓ أَن تَزَكَّىٰ١٨ وَأَهۡدِيَكَ إِلَىٰ رَبِّكَ فَتَخۡشَىٰ﴾ [النّازعات: 18-19]

«آیا میخواهی پاکیزه شوی؟ و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم، آنگاه [از او] بترسی [و فرمانبردار شوی]؟»

بنابراین با او به شیوۀ سؤال و درخواست پاسخ و نه به عنوان دستور و فرمان سخن گفت و فرمود: ﴿إِلَىٰٓ أَن تَزَكَّىٰ﴾؛ «تا پاکیزه شوی.»، امّا نگفت: «تا اینکه تو را تزکیه کنم.»

فعل را به خود فرعون نسبت داد و از اصطلاح تزکیه استفاده کرد، چون مفهوم برکت و خیر و رشد را میرساند.

سپس عرض کرد: ﴿وَأَهۡدِيَكَ إِلَىٰ رَبِّكَ﴾؛ یعنی همچون راهنمایی باشم که در جلو و پیش روی تو میرود.

و گفت: ﴿إِلَىٰ رَبِّكَ﴾؛ درخواست میکند به پروردگاری که او را آفریده و روزی میدهد و با نعمتهای کوچک و بزرگش وی را پرورش میدهد، ایمان بیاورد.»([1093])

گفتگویی که با رعایت ادب و سینهای باز ارائه شود، دلها آن را میپسندند و جانها به آن مشتاق میشوند و گوشها آن را شنیده و آرام میگیرند.

الله تعالی بر ما منّت گذاشت که پیامبر اسلام ج را مهربان و دوستدار نرمی و مدارا گرداند و خشونت و درشتی را از وی دور ساخت. الله تعالی در این زمینه میفرماید:

﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِكَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ﴾ [آلعمران: 159]

«پس به [سبب] رحمت الهی است که تو با آنان نرمخو [و مهربان] شدی، و اگر تندخو و سختدل بودی، قطعاً از اطرافت پراکنده میشدند، پس از آنان در گذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها، با آنان مشورت کن».

بدون تردید سیره و رفتار پیامبر ج در گفتار و سایر امور براساس این ویژگی و صفت کریمانه بود؛ صفتی که هرکس از آن برخوردار باشد، بر دلها تسلّط مییابد.

رسول الله ج علاوه بر اینکه خودشان مهربان و نرمخو بودند، دیگران را نیز به این کار تشویق نموده و فضایل آن را بیان میکردند.

ایشان میفرمایند: «إِنَّ اللهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ، وَيُعْطِي عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ، وَمَا لَا يُعْطِي عَلَى مَا سِوَاهُ»([1094]«قطعاً الله متعال مهربان است و به سبب نرمی، پاداش [و نتایجی] میدهد که آن را در صورت خشونت و سایر صفات نمیدهد.»

همچنین فرمودند: «إِنَّ الرِّفْقَ لَا يَكُونُ فِي شَيْءٍ إِلَّا زَانَهُ، وَلَا يُنْزَعُ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا شَانَهُ»([1095]«همانا نرمی [و مدارا] در هر چیزی [کاری] که باشد، قطعاً باعث زینت آن میشود و از هر چیزی که گرفته شود، حتما سبب عیب [و زشتی] آن میگردد.»

زمانی که رسول الله ج ابوموسی اشعری و معاذب را به سوی یمن فرستادند، به آن دو فرمودند: «يَسِّرَا وَلاَ تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلاَ تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلاَ تَخْتَلِفَا»([1096]«[بر مردم] آسان بگیرید و سخت نگیرید، مژده [و امید] دهید و [آنان را] متنفّر [و بیزار] نسازید و از یکدیگر اطاعت کنید و اختلاف نورزید.»

علاوه بر موارد فوق، نمونههای بسیاری از سیرۀ پیامبر ج در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه در صحیح بخاری و صحیح مسلم، روایت شده که مردی نزد رسول الله ج آمد و طلبش را درخواست نمود و سخن تندی گفت. صحابهش خواستند که جلویش را [با زبان یا دست] بگیرند، امّا پیامبر ج فرمودند: «دَعُوهُ، فَإِنَّ لِصَاحِبِ الحَقِّ مَقَالًا»([1097]«وی را رها کنید، که صاحب حق، حقّ سخنگفتن و دفاع از خود را] دارد.»

همچنین نقل شده که گروهی از یهودیان نزد پیامبر ج آمده و گفتند: «السّام علیکم»؛ یعنی در عوض «السّلام»، «السّام» که به معنای مرگ است را به کار بردند، ولی پیامبر ج فقط فرمودند: «وعلیکم».

و زمانی که أمّ المؤمنین عایشهل در پاسخشان عرض کرد: «وعلیکم السّام واللّعنة»، رسول الله ج فرمودند: «مَهْلًا يَا عَائِشَةُ، فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الرِّفْقَ فِي الأَمْرِ كُلِّهِ»([1098]«ای عایشه! آرام بگیر که الله تعالی نرمی در هر کاری را دوست دارد.»

در صحیح بخاری نقل شده که أمّ المؤمنین عایشه در توصیف پیامبر ج میگفت: «سوگند به الله که هرگز برای خودشان انتقام [و خشم] نمیگرفتند تا زمانی که حرمات الهی شکسته نمیشد که در این صورت، برای رضای الله متعال انتقام [و خشم] میگرفتند.»([1099])

اگر سیرۀ پیامبر ج را به دقّت بررسی نمایی، قطعاً ایشان را همانگونه که عایشهل توصیف نمود، نرمخو و بردبار مییابی؛ رسول الله ج هرگز کسی را که به ایشان بدی کرده بود، مجازات نکرده و بر فردی که با ایشان بد سخن میگفت، خشم و کینه نمیگرفتند، بلکه بدی را با نیکی و خشونت را با نرمی و مدارا پاسخ میگفتند مگر اینکه بدی از حد میگذشت و در راه دعوت، مانعی ایجاد میشد یا در نظام امّت خلل و شکافی به وجود میآمد.([1100])

پس نرمی و مدارا بهتر و شایستهتر بوده و پیامبر ج در اصل اینگونه بودند، امّا با وجود این، قاطعیّت و دوراندیشی نیز لازم است؛ آن هم در شرایطی ویژه و از افراد خاصّی و در حقّ کسی که مستحقّ آن است؛ مثلا اگر فردی دارای مقام و منصبی باشد که مقتضی قاطعیّت و احتیاط است و فسادی به دنبال ندارد، باید این روش و شیوه را در پیش گیرد.

به همین سبب، موسی÷ در ابتدای کار -چنانکه قبلا بیان شد- بسیار مهربان و نرمخو بود، امّا وقتی تکبّر و لجاجت و تلاش فرعون برای بازداشتن مردم از هدایت را دید و این موارد برایش روشن گشت، به درشتی با وی سخت گفت، چنانکه در قرآن کریم میخوانیم:

﴿وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَٰفِرۡعَوۡنُ مَثۡبُورٗا﴾ [الإسراء: 102]

«و من ای فرعون! یقیناً تو را هلاکشده میپندارم.»

این شیوۀ سخن کجا و سخنان ابتدایی او کجا؟!

اللهﻷ میفرماید:

﴿۞وَلَا تُجَٰدِلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ إِلَّا بِٱلَّتِي هِيَ أَحۡسَنُ إِلَّا ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡۖ﴾ [العنكبوت: 46]

«و با اهل کتاب فقط به روشی که بهتر است، مجادله کنید، مگر با کسانی از آنان که ستم کردند.»

ابراهیم÷ به قومش گفت:

﴿أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾ [الأنبياء: 67]

«اف بر شما و بر آنچه به جای الله میپرستید، آیا نمیاندیشید؟!»

پیامبر ج در زمان نیاز، همین شیوه را در پیش میگرفتند.

مانند ماجرای دزدی آن زن مخزومی که در صحیح بخاری و صحیح مسلم بیان شده است؛ از أمّ المؤمنین عایشهل روایت شده که برای قریش، مسألۀ آن زن مخزومی که دزدی کرده بود، مهم بود و بدین سبب گفتند: چه کسی در این باره با پیامبر ج صحبت میکند و چه کسی جرأت این کار را دارد مگر اسامه؛ محبوب رسول الله ج؟!

او با پیامبر ج در این زمینه گفتگو کرد، امّا ایشان فرمودند: «أَتَشْفَعُ فِي حَدٍّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ؟!»؛ «آیا در حدّی از حدود الهی درخواست عفو داری؟!»

پس از آن، برخاسته و فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّمَا ضَلَّ مَنْ قَبْلَكُمْ، أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ، وَإِذَا سَرَقَ الضَّعِيفُ فِيهِمْ أَقَامُوا عَلَيْهِ الحَدَّ، وَايْمُ اللَّهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، سَرَقَتْ لَقَطَعَ مُحَمَّدٌ يَدَهَا»([1101]«ای مردم! کسانی که پیش از شما بودند، گمراه شدند؛ [چون] آنان وقتی انسان شریفی دزدی مینمود، رهایش میکردند، ولی زمانی که فرد ضعیفی دزدی مینمود، حد را بر وی اجرا میکردند. سوگند به الله که اگر فاطمه؛ دختر محمّد ج دزدی میکرد، حتما محمّد ج دستش را قطع مینمود.»

امام بخاری/ در صحیح خود، بخش آداب، فصلی را با عنوان «ما یجوز من الغضب والشّدة لأمرالله» آورده و 5 حدیث را در این باره بیان میکند.([1102])

به طور خلاصه، اصل بر نرمی و مدارا بوده و این کار بهتر و شایستهتر است تا زمانی که نیازی به قاطعیّت نباشد. همچنین قاطعیّت و سختگیری برای هرکسی مناسب نیست؛ بویژه برای افرادی که از لحاظ سنّی یا علمی معتبر نیستند یا اینکه در نزد مردم جایگاه و موقعیّتی ندارند.

پیامبر ج با توجّه به شرایط مردم، با آنان به نرمی رفتار مینمودند یا اینکه با قاطعیّت برخورد میکردند؛ ایشان در اصل نرمخو و مهربان بودند و نیز با جاهلان، افراد کوچک، تازه مسلمانشدهها و در شرایط و مواردی که نرمی و مدارا بهتر و شایستهتر به نظر میرسید.

و گاهی اوقات، اگر از برخی افراد کار ناشایستی سر میزد، خشمگین میشدند؛ مثلا از کسانی که با ایشان زیاد نشست و برخاست داشتند یا دارای علم و پارسایی و تقوا بودند.([1103])

همچنین با سرکشان، متکبّران، تمسخرکنندگان و سبکشمارندگان دعوت، قاطع و مصمّم بودند. بنابراین همانگونه که تندی و سختگیری در جای مناسب، حکمت و دوراندیشی است، نرمی و مدارا نیز در محلّ خود و مورد مناسب، نشانۀ حکمت و پسندیده است.

گفتار دوم: نمونه هایی از نرمی و مدارای پیامبر ج با مخالفان

در سیرۀ پیامبر ج نمونههای بسیاری وجود دارد که بیانگر نرمخویی و مدارای ایشان با مخالفان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر است. اکنون دو نمونه از این قبیل بیان میگردد:

نمونۀ اول: در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از سعید بن ابی سعید نقل شده که میگفت از ابوهریرهس چنین شنیدم: «پیامبر ج لشکری را به سوی نجد فرستادند و آنان مردی را از بنیحنیفه به نام ثمامه بن أثال؛ رئیس و بزرگ اهالی یمامه را آوردند و به یکی از ستونهای مسجد بستند. رسول الله ج نزد وی آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»

او پاسخ داد: خیر و خوبی دارم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر عفو کنی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه دوست داری به تو داده شود.

رسول الله ج از نزدش رفتند و فردای آن روز آمده و فرمودند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»

ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر ببخشی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه میخواهی به تو داده شود.

دوباره پیامبر ج رهایش کردند و روز بعد آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»

ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را کشتهای و اگر عفو نمایی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه دوست داری به تو داده شود.

سپس رسول الله ج فرمودند: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ»؛ «ثمامه را آزاد کنید.»

او به سمت درخت خرمایی که نزدیک مسجد بود، رفت و در آنجا غسل کرد، سپس وارد مسجد شد و گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وأشهد أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه»، ای محمّد ج! سوگند به الله که قبلا هیچ چهرهای منفورتر از چهرۀ تو در دل و نگاهم نبود، امّا اکنون چهرۀ تو محبوبترین چهرهها برای من است. قسم به الله که قبلا دین تو را از تمامی دینها بدتر و منفورتر میدانستم، ولی اکنون این دین را از همۀ ادیان بیشتر دوست دارم. سوگند به الله که از دیدگاه من، شهر تو از تمامی شهرها زشتتر و منفورتر بود، امّا اکنون محبوبترین شهر از نگاه من است. لشکریان تو مرا گرفتند درحالی که قصد عمره داشتم، پس نظرت چیست؟

پیامبر ج به وی مژده داده و امر کردند که عمره را به جای آورد. وقتی به مکّه آمد، فردی به او گفت: آیا بیدین شدی؟! وی پاسخ داد: نه، ولی با رسول الله ج مسلمان شدم، و سوگند به الله که تا وقتی پیامبر ج اجازه ندهند، دانۀ گندمی از سمت یمامه برای شما آورده نخواهد شد.»([1104])

به این تحمّل و صبر و بردباری دقّت کن، به گونهای که پیامبر ج سه روز به وی فرصت داده و میفرمودند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»

و زمانی که دانستند او عزّت نفس دارد و – با هوش و تیزبینی خویش- فهمیدند که وی سرور یک قوم است و هرگز خواری را نمیپذیرد، او را بخشیدند و پس از سه روز گفتگو، آزادش کردند.

و این انسان رئیس و بزرگ نیز از روی میل مسلمان شد و به فضل آن گفتگوی والا و زیبا و آن نرمی و بردباری و صبر و استقامت.

نووی/ میگوید: «این سخن پیامبر ج که فرمودند: "مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟" و سه روز تکرار شد، برای به دستآوردن دلها و مهربانی با بزرگانی است که امید مسلمانشدن آنان میرود و افراد بسیاری به پیروی از این اشخاص، اسلام را میپذیرند.»([1105])

نمونۀ دوم: در صحیح مسلم، از ثوبان؛ بردۀ پیامبر ج چنین نقل شده است: «نزد رسول الله ج ایستاده بودم که عالمی یهودی آمد و گفت: السّلام علیک یا محمّد! من وی را پس زدم و نزدیک بود که بیفتد. او گفت: چرا مرا دور میکنی؟ گفتم: چرا نمیگویی یا رسول الله ج؟! او پاسخ داد: من وی را با همان نامی که خانوادهاش برایش تعیین کردهاند، صدا میزنم. سپس پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اسْمِي مُحَمَّدٌ الَّذِي سَمَّانِي بِهِ أَهْلِي»؛ «همانا نام من محمّد؛ یعنی همان اسمی که خانوادهام برایم گذاشتند، است.»

آن یهودی گفت: آمدم تا از تو سؤالی بپرسم. پیامبر ج پاسخ دادند: «أَيَنْفَعُكَ شَيْءٌ إِنْ حَدَّثْتُكَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟»

او گفت: با گوشهایم میشنوم. سپس پیامبر ج با چوبی که داشتند، [متفکّرانه] بر زمین خط کشیده و فرمودند: «سَلْ»؛ «بپرس.» عالم یهودی گفت: روزی که زمین به غیر این زمین و آسمانها به غیر این آسمانها تبدیل میشود، مردم در کجا هستند؟

پیامبر ج فرمودند: «هُمْ فِي الظُّلْمَةِ دُونَ الْجِسْرِ»؛ «آنان در آن تاریکی پایینِ پل [صراط] هستند.» سپس پرسید: نخستین افرادی که به آنان اجازه داده میشود، چه کسانی هستند؟

پیامبر ج پاسخ دادند: «فُقَرَاءُ الْمُهَاجِرِينَ»؛ «فقرای مهاجران.»

آن یهودی گفت: وقتی وارد بهشت میشوند، تحفه [و هدیۀ] آنان چیست؟

رسول الله ج فرمودند: «زِيَادَةُ كَبِدِ النُّونِ»؛ «اضافی جگر ماهی.»

سپس پرسید: پس از آن، چه میخورند؟

پیامبر ج پاسخ دادند: «يُنْحَرُ لَهُمْ ثَوْرُ الْجَنَّةِ الَّذِي كَانَ يَأْكُلُ مِنْ أَطْرَافِهَا»؛ «برایشان گاوی بهشتی که در اطرافش میچریده است، ذبح میشود.»

عالم یهودی گفت: بر روی آن، چه مینوشند؟

رسول الله ج عرض کردند: «مِنْ عَيْنٍ فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا»؛ «از چشمهای که سلسبیل [بنا بر قولی، بسیار روان یا نرم] نامیده میشود [مینوشند]

آن یهودی جواب داد: راست گفتی.

سپس خطاب به پیامبر ج گفت: آمدم تا از تو دربارۀ چیزی بپرسم که از میان اهالی زمین، فقط پیامبر یا یک یا دو مرد از آن باخبرند. رسول الله ج فرمودند: «أَيَنْفَعُكَ شَيْءٌ إِنْ حَدَّثْتُكَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟» او گفت: با گوشهایم میشنوم.

سپس ادامه داد: آمدم تا دربارۀ فرزند از تو سؤال کنم. پیامبر ج فرمودند: «مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ، وَمَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا، فَعَلَا مَنِيُّ الرَّجُلِ مَنِيَّ الْمَرْأَةِ، أَذْكَرَا بِإِذْنِ اللهِ، وَإِذَا عَلَا مَنِيُّ الْمَرْأَةِ مَنِيَّ الرَّجُلِ، آنَثَا بِإِذْنِ اللهِ»؛ «آب [منی] مرد، سفید و آب [منی] زن، زردرنگ است. وقتی این دو تا باهم مخلوط شوند و در صورتی که منیّ مرد بر منیّ زن غالب [و بیشتر] شود، [فرزند] به اجازۀ الله تعالی پسر میشود و اگر منیّ زن بر منیّ مرد غالب [و بیشتر] گردد، [فرزند] به اذن الله دختر میشود.»

آن عالم یهودی گفت: قطعاً درست گفتی و بدون تردید تو پیامبر الله تعالی هستی. سپس از آنجا رفت.

پیامبر ج فرمودند: «لَقَدْ سَأَلَنِي هَذَا عَنِ الَّذِي سَأَلَنِي عَنْهُ، وَمَا لِي عِلْمٌ بِشَيْءٍ مِنْهُ، حَتَّى أَتَانِيَ اللهُ بِهِ»([1106])؛ «قطعاً او این سؤالات را از من پرسید درحالی که من هیچیک از آنها را نمیدانستم تا اینکه الله متعال مرا از آنها باخبر ساخت.»

رسول الله ج اهل کتاب را به علومی که در کتابهایشان وجود داشت، ملزم میکردند و مخالفت آنان را با آنچه پیامبرانشان آورده بودند، نکوهش و سرزنش مینمودند. اهل کتاب نیز چون آگاه به کتابهای آسمانی بودند، پرسشهای دقیق و کاملی ارائه میدادند هرچند گمراه بودند.

این دانشمند یهودی با پیامبر ج گفتگو نمود و فکر میکرد که ایشان نمیتوانند به سؤالاتش پاسخ دهند، امّا فکر و گمانش درست و بجا نبود و رسول الله ج به تمامی پرسشهایش پاسخ دادند.([1107])

در این گفتگو، ادب عالی و فوق العادۀ پیامبر ج کاملا روشن و آشکار است؛ یعنی همان تواضع بسیار و نرمی و مدارا با مخالف. رسول الله ج در گفتگوی با این یهودی فروتن و متواضع بودند و موافقت کردند که ایشان را با نامشان صدا زند بدون اینکه رسالتشان را تأیید نماید، چون امید به هدایت وی داشتند.

همچنین یکی دیگر از آداب گفتگو در این حدیث بیان شده است؛ یعنی گفتگونکردن در مورد و جایی که فایدهای ندارد، زیرا پیامبر ج از وی پرسیدند که اگر با تو سخن گویم، برایت فایدهای دارد؟

به همین سبب، گفتگوی ایشان فایده داد و فکر و گمان آن یهودی تغییر کرد و نبوّت پیامبر ج را تأیید نمود.

مبحث پنجم: جهاد در اسلام

مقدّمه

سخن دربارۀ جهاد، در این مختصر نمیگنجد و نیاز به نگارش صفحات زیادی دارد و در تحقیق حاضر، امکان بیان جزئیّات آن نیست. بنابراین فقط برخی از مسائل مطرح میگردد تا تصویری کلّی از ماهیّت و برخی اهداف جهاد ارائه شود و نیز بخشی از سیرۀ نبوی دربارۀ جهاد، آداب جنگ در اسلام و نمونههایی از اخلاق مسلمانان در میدان جهاد بیان گردد. در ادامه، این موارد مورد بررسی قرار میگیرد.

گفتار اول: ماهیّت جهاد

1- حقیقت جهاد

شیخ عبدالرّحمان سعدی/ میگوید: «جهاد یعنی تلاش و کوشش در هر کاری که باعث تقویت و اصلاح و یکپارچگی و اتّحاد مسلمانان شود و تجاوز دشمنان را با هر روش و وسیلهای که ممکن باشد، دفع کند یا کاهش دهد.»([1108])

2- انواع جهاد از دیدگاه اسلام

شیخ عبدالرّحمان سعدی چنین میآورد: «جهاد بر دو نوع است: جهادی که هدف از آن، صلاح و مصلحت مسلمانان و اصلاح عقاید، اخلاق، آداب، تمامی امور دینی و دنیوی و رشد و تربیّت علمی و عملی آنان است.

اصل و پایۀ جهاد، همین نوع بوده و نوع دوم متّکی به آن است؛ یعنی جهادی که هدفش، دفع تجاوز دشمنان اسلام و مسلمانان؛ همچون کافران و ملحدان و تمامی دشمنان دین، و مقاومت در برابر آنان است.

این دو نوع با دلیل و برهان و زبان صورت میگیرد و نیز جهاد با سلاح در زمان و مکان مناسب.

به طور کل، جهاد بر دو نوع مذکور است.»([1109])

وی سپس انواع جهاد را به طور مفصّل بر میشمارد و انواع فراوان و متعدّدی را بیان میکند؛ مانند جهاد مسلمانان برای ایجاد الفت و وحدت کلمه و آمادگی با تمام توان برای رویارویی با دشمنان و بر حذربودن از آنان. و بیان میکند که وجوب آن، وابسته به اندازۀ توان و آمادگی است.

همچنین بیان نموده که شناخت احوال و شرایط ملّتها و بررسی آن و نیز شناخت سیاستشان، نوعی جهاد است. همچنین اجرای عدالت و وفا به عهد و پیمانها و ایجاد دوستی و بستن معاهده میان حکومتهای اسلامی، جهاد فی سبیل الله به شمار میرود.

علاوه بر این، میگوید که توجّه به تربیّت و تعلیم از پایههای جهاد بوده و نیز امانتداری و انتخاب مردان شایسته برای حکومت و انجام امور، نوعی جهاد است. همچنین شرح و توضیح محاسن دین اسلام، یکی از بزرگترین انواع جهاد به شمار میرود. و موارد دیگری که به تفصیل بیان کرده است.([1110])

از این طریق، وسعت و گسترۀ مفهوم جهاد از دیدگاه اسلام، برای ما روشن میگردد و اینکه جهاد محدود به جنگ و مبارزه نیست، بلکه عامتر و بیشتر از این است.

3- اسلام دین قدرت و توانمندی است

قدرت و توان در هر کاری پسندیده است و ذات بشر این ویژگی را پسندیده و دوست دارد. وقتی انسان کارهایش را با قاطعیّت دنبال میکند و آنها را اجرا مینماید و امورش را با قدرت، تدبیر و بررسی میکند، به خواستهاش میرسد؛ فرقی نمیکند که از قدرت فکری، علمی یا مادّی خویش استفاده کند.

بدن قوی، نظر قوی و شخصیت قوی، صفاتی پسندیده به شمار میروند.

بدون تردید وقتی این صفات پسندیده هستند که در راه خیر و به فایدۀ خود انسان و سایر مردم استفاده شود.

زمانی هیبت و شکوه دولت حفظ میگردد و همپیمانانش راضی و خوشحالند که دارای قدرتی پایدار باشد.

این یکی از قوانین الهی است که زندگی را بر پایۀ آنها بنا کرده است. حقیقتی که اجرا و اعمال نشود، هیچ فایدهای ندارد و زمانی حقیقت صورت میگیرد که قدرتی از آن حفاظت و حمایت کند.

همواره ملّتها و دولتها به دنبال کسب قدرت از طریق شیوهها و وسایل مختلف بر حسب شرایط مکانی و زمانی بودهاند و در دوران معاصر، بشر در پی قدرتها و آمادگیهایی است که در ذهن انسان نمیگنجد.

مقدّمهای کوتاه دربارۀ قدرت و اهمّیّت آن بیان شد.

در ادامه، قدرت اسلام و مسلمانان مورد بررسی قرار میگیرد. دین اسلام دیدگاه بسیاری از غیرمسلمانان را که گمان میکنند اسلام آیینی منحصر و محدود به مجموعهای از اعتقادات غیبی و شعائر تعبّدی است، رد مینماید. از دیدگاه آنان، اسلام موضوعی فردی است که انسان میتواند اعتقاد و دیانتی را برای پرستش پروردگارش به هر طریقی که بخواهد، انتخاب کند. از نظر این افراد، اسلام چیز دیگری نیست.

امّا ماهیّت و هدف اسلام، غیر از این است؛ اسلام یعنی اعتقاد صحیح قلبی به اینکه الله تعالی معبود یگانه بوده و غیر او شایستۀ عبادت نیست و متّصف به صفات کمال و منزّه از هر نوع عیب و نقص است.

علاوه بر این، اسلام شریعتی حاکم و مشتمل بر تمامی ضروریّات انسان در حوزۀ فردی، اجتماعی، شرایط صلح و جنگ، رفتار با خانواده، خویشاوند و بیگانه و دشمن و دوست است، و با احکام و قوانین و آدابی که شامل نظام سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و سایر امور دنیوی میشود.

مسلمانان نیز امّتی که آنان گمان میکنند، نیستند؛ یعنی گروهی از مردم که با یکدیگر به توافق رسیده و در ویژگیهای معیّنی با یکدیگر مشترکند.

بلکه امّت اسلام یعنی تمامی کسانی که اسلام را پذیرفتهاند؛ از هر نوع نژاد و رنگ و سرزمین در شرق و غرب جهان.([1111])

بر این اساس، روشن گشت که دین اسلام مذهبی خودساخته و ضعیف نیست و مسلمانان هم امّتی منزوی و تنها نیستند.

در اسلام، جهاد به منظور انتشار و تبلیغ حقیقت مشروع گشت تا تمامی مردم اسلام را بپذیرند.

ناگفته نماند که اصطلاح اسلامی همان «جهاد» است و «حرب» یا «قتال» نیست، زیرا – چنانکه قبلا بیان شد- مفهوم جهاد شاملتر و عامتر است.

مرا از واژۀ «حرب» در اغلب موارد، درگیری و نزاعی است که آتش آن در بین مردان و احزاب و ملّتها به سبب نیازهای شخصی و اهداف فردی و مادّی شعلهور میشود.

امّا نبرد مشروع در اسلام، اینگونه نیست و برای اهداف مذکور صورت نمیگیرد.([1112])

4- مفهوم جهاد فی سبیل الله

پس از بیان مفهوم و ماهیت جهاد و دلیل انتخاب این واژه، باید که عبارت متّصل به آن؛ یعنی «فی سبیل الله» توضیح داده شود.

عبارت مذکور به روشنی هدف از قدرت و آمادگی اسلام را آشکار میسازد. این شرط همواره با جهاد همراه است و اگر از آن جدا شود، منجر به بطلان جهاد و ایجاد فساد و نابودی هدف میگردد.

«فی سبیل الله»؛ یعنی هر عملی که فرد مسلمان انجام میدهد، هدفش رضایت اللهﻷ و سپس مصالح عمومی و سعادت مسلمانان است. اگر اینگونه باشد، فی سبیل الله به شمار میرود. چنانچه هدف انسان از انفاق مال در راه خیر و نیکی، منافع دنیوی یا تمجید و تعریف مردم باشد، این کارش فی سبیل الله نیست، هرچند آن را به مسکینی نیازمند بدهد.

اصطلاح «فی سبیل الله» بر اعمالی که فقط به قصد رضای الهی انجام میشود و خالی از شائبۀ تمایلات و شهوات است، اطلاق میگردد.

جهاد هم فقط به همین منظور، مقیّد به «فی سبیل الله» شد. بنابراین جهاد واقعی اسلام باید که خالی از هر نوع هدف دنیوی و امثال آن و مبرّا از هر نوع تمایل یا گرایش فردی باشد و هدف اصلیاش، تاسیس نظامی عادلانه باشد که مردم به عدالت رفتار کنند و حقیقت منتشر گردد و عدالت حفظ و حمایت شود.

الله تعالی میفرماید:

﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱلطَّٰغُوتِ﴾ [النّساء: 76]

«کسانی که ایمان آوردهاند، در راه الله پیکار میکنند و افرادی که کافرند، در راه طاغوت [بت و شیطان] میجنگند.»

در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از ابوموسی اشعریس روایت شده است که: مردی نزد پیامبر ج آمد و گفت: ای رسول الله ج! مبارزه و نبرد فی سبیل الله یعنی چه؟ برخی از ما به سبب خشم خود یا در دفاع از قبیله [و ...] میجنگند. پیامبر ج سرشان را به سمت وی بلند کردند – راوی میگوید چون او ایستاده بود، رسول الله ج سرشان را بلند نمودند- و فرمودند: «مَنْ قَاتَلَ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ العُلْيَا، فَهُوَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ»([1113]«هر کس جهاد کند تا کلمۀ توحید [و دعوت اسلام] برتر [از هر مذهب و آیینی] باشد، پس [جهاد] او در راه [رضایت] الله تعالی است.»

در آیات و روایات بسیاری این مطلب بیان شده و بر ضرورت رعایت آن تأکید گشته است.([1114])

گفتار دوم: نگاهی به جهاد با بررسی سیرۀ نبوی

قطعاً همه میدانند که محمّد مصطفی ج به جهانیان، حکمت و هدایت و اصلاح بخشیدند و شمشیری که فرمان به برکشیدن آن دادند، همچون چاقوی جرّاحی پزشکی خیرخواه است که بدن بیمار را با آن میشکافد تا خون فاسدش بریزد و صحیح و سالم گردد.

کسی که سیرۀ نبوی را بررسی نماید، قطعاً این سخن أمّ المؤمنین عایشهل را صحیح میبیند که گفت: «سوگند به الله که هرگز پیامبر ج برای خودشان انتقام [و خشم] نمیگرفتند تا زمانی که حرمات الهی شکسته نمیشد که در این صورت، برای رضای الله متعال انتقام [و خشم] میگرفتند.»([1115])

پیامبر ج با کسانی که در زمین فساد میکردند و قصد اصلاح نداشتند، نجنگیدند تا خودشان زنده بمانند، بلکه هدف از مبارزۀ ایشان، علاقه به بقای فضیلت، ظهور حقیقت، توسعه و انتشار انوار توحید و تاسیس نظامهای پاک مدنی بود، امّا کسانی که با امور بیهوده و پیروی از تمایلات نفسانی رشد و نمو کردهاند، این مطلب را نمیفهمند.([1116])

تهمتزنندگان بر پیامبر ج انتظار دارند که ایشان پس از آن دشمنی و تجاوزی که علیه خودشان و اسلام و مسلمانان صورت گرفت، چه کاری انجام میدادند؟ دشمنی و تجاوزی که نزدیک بود به زندگی ایشان پایان دهد!

تمامی مردم دنیا میدانند که چگونه همۀ کافران آن محاصرۀ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی مشهور را در شعب ابوطالب علیه مسلمانان اجرا کردند، به گونهای که ضررهای فراوانی به محمّد ج و صحابه و برخی از خویشاوندان ایشان رسید و حتّی برخی از آنان روزی برگهای درختان را از شدّت گرسنگی میخوردند!

اگر الله متعال دلهای تعدادی از افراد جوانمرد را مهربان نمیکرد، قطعاً کافران به هدفشان میرسیدند. این آزار و اذیّتها باعث شد که پیامبر ج به صحابهش اجازه دهند تا با هجرتی بزرگ به سوی مدینه روند.

سپس کافران تصمیم گرفتند در صبح آن شبی که از هر قبیلهای جوانی انتخاب کرده بودند، با زدن شمشیرهایشان به زندگی پیامبر ج پایان دهند و خونخواهی ایشان در میان قبایل گم و ضایع شود و قریش نتواند با آنان بجنگد.

آیا ملحدان انتظار صبری بیشتر از این صبر پیامبر ج دارند؟! و چگونه انتظار دارند که رسول الله ج پس از این سختیها، با مردمی که علیه ایشان شمشیر کشیدند و هیچ کدامشان از پیامبر ج حمایت نکردند و فقط الله متعال حافظ ایشان بود، صلح و آشتی میکردند؟!

بدون تردید صبر و بردباری محمّد ج بر قومشان حتّی به همین اندازه هم نشانۀ ارزش و اهمّیت تسامح و مدارا از دیدگاه ایشان و نیز سازش و صلح با قومی که فقط مستحقّ گوگرد و هیزم [سوختن] بودند، است.

تردیدی نیست که محمّد مصطفی ج با مشرکان صلح نموده و از مرز و محدودۀ صبر گذشتند، امّا این صلح و آشتی و صبر فایده نداد، و با وجود این، سازش و صبر پیامبر ج ادامه یافت هرچند با منطق و شیوۀ زندگی همخوانی نداشت و نیز با منطق و زندگی رسول الله ج که همچون دلیران عرب، قوی و دارای حسب و نسب و فضایل بزرگی بودند و مبعوث شدند تا پیامآور زندگی باشند و با مردم به گونهای که آنان بفهمند، سخن گویند.

اگر مردم از پیامبر ج نیکی و احسان دیدند، آیا پاسخ نیکی، چیز دیگری غیر از نیکی است؟! اگر چیز دیگری باشد، قطعاً دین محمّد ج پادزهر است و آهن را با فولاد پاسخ میدهد.

جای تعجّب است که آنچه محمّد ج به عنوان روش خود و شیوۀ حمایت از دعوت خویش در قرنهایی طولانی، انتخاب کردند، همان شیوهای است که بشریّت آن را در برابر دیگران برای حفظ بقا برگزیده است!

اگر مردم در برابر ستم سر فرود آورند و سمت چپ صورتشان را برای کسانی که به سمت راست چهرۀشان سیلی زده، بگردانند، قطعاً هیچکس در دنیا در برابر ظالمی سر بلند نخواهد کرد و ستمکاران با شکوه و محترمانه به زندگیشان ادامه خواهند داد.

اگر یاران محمّد ج به مانند یاران موسی÷ میگفتند:

﴿فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ﴾ [المائدة: 24]

«پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا نشستهایم.»

هرگز اسرار و اهداف این دین بزرگ به وقوع نمیپیوست و به مردم فایده نمیداد؛ آن هم دینی که بهترین راهحلها را برای مشکلات امروزی جهان ارائه داده و هیچ دینی بهتر از دین محمّد ج در این زمینه نیست.([1117])

زمانی که پیامبر ج به مبارزه برمیخیزند و جهاد در برابر مشرکان و مخالفان را انتخاب میکنند، آیا بدین معناست که رحمت و مهربانی خویش را رها نموده و هدف اول و آخر ایشان ریختن خونها و توجّهنکردن به عهد و حرمتهاست؟!

در گفتار بعدی، این موضوع روشن خواهد گشت.

گفتار سوم: آداب جنگ در اسلام

مبارزه و نبرد از دیدگاه اسلام، آداب و احکامی سرشار از نرمی و مهربانی دارد.

یکی از پایههای سیاست نظامی اسلام این است که تعرّض و آزاررساندن علیه کسانی که با اسلام و مسلمانان نمیجنگند را ممنوع کرده است؛ افرادی همچون راهبان، کشاورزان، زنان، کودکان، افراد سالخورده، کارگران، دیوانگان، نابینایان و برجایماندگان.

برخی از فقیهان کشتن فرد نابینا و برجایمانده را جائز نمیدانند هرچند در زمینۀ جنگی و نظامی صاحب نظر و تدبیر باشد.

همچنین کشتن زنان ممنوع است هرچند برای دفاع از دژها به کار گرفته شوند یا اشیائی مانند سنگ پرتاب کنند، زیرا اللهﻷ میفرماید:

﴿وَقَٰتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ﴾ [البقرة: 190]

«و در راه الله با کسانی که با شما میجنگند، جنگ کنید، و از حد تجاوز نکنید، که الله تجاوزگران را دوست ندارد.»

آیۀ فوق مبارزه را در برابر مبارزه قرار داد.

پیامبر ج فرمودند کسی که نمیجنگد، نباید کشته شود و وقتی زنی را در یکی از غزوهها دیدند که کشته شده است، این کار را نپسندیدند و فرمودند: «مَا كَانَتْ هَذِهِ لِتُقَاتِلَ»([1118]«این زن که جنگجو نبوده [و نمیجنگیده] است!»

اگر جنگجویان کودکان و زنان را در جلوی خویش، به عنوان سپر قرار دهند، باید که از مبارزه دست بکشیم مگر اینکه این کار را وسیلۀ پیروزی و غلبه بر ما بگردانند و بترسیم که لشکریان اسلام شکست بخورند.

علاوه بر این، اسلام مثلهکردن [تکّهکردن] دشمن جنگجو را جایز نمیداند. پیامبر ج فرمودند: «وَلَا تَمْثُلُوا، وَلَا تَقْتُلُوا وَلِيدًا»([1119]«مُثله [بریدن گوش و بینی] نکنید و کودکی را نکشید.»

همچنین بردن سرها از شهری به شهر دیگر یا انتقال آنها به نزد والیان و حاکمان را ممنوع نموده و ابوبکر صدّیقس این کار را نپسندید؛ بیهقی از عقبه بن عامر جهنی روایت میکند که عمرو بن عاص و شرحبیل بن حسنه، عقبه را با سر «یناق» از سرزمین شام نزد سیّدنا ابوبکرس فرستادند و زمانی که نزد وی آمد، این کار را رد نمود و عقبه به او گفت: ای خلیفۀ پیامبر ج! آنان این کار را با ما انجام دادند.

ابوبکر صدّیقس گفت: آیا از فارس و روم پیروی میکنید؟!

سری را نزد من نیاورید و همان نامه و خبر کافی است.([1120])

امام احمد و ابوداود از طریق عمران بن حصین و سمره بن جندبب روایت کردهاند که پیامبر ج مُثلهکردن را منع نمودند.([1121])

مُثله یعنی آزاررساندن و مجازات مقتول با قطع اعضای وی و تغییر خلقت و چهرۀ او قبل یا بعد از کشتهشدن؛ مانند اینکه بینیاش بریده شود یا گوشش کنده شود یا چشمانش کور گردد و سایر اعضایش ناقص و معیوب شود.([1122])

دین اسلام برای اسیر تنها یک حکم صادر ننموده، بلکه امر وی را موکول به امیری که آگاه از مصلحت جنگ است، کرده و او میتواند که از وی فدیه بگیرد یا بدون فدیه، آزادش کند.

یکی دیگر از آداب جنگ در اسلام، این است که امنیّت محارب و دشمن حفظ گردد و اگر یکی از افراد لشکر محاربی را پناه داد، باید احترام این امان و پناهدادن نگه داشته شود و کسی حق ندارد به وی آزار و اذیّت رساند.

رسول الله ج به همین مطلب اشاره نموده و میفرمایند: «وَيَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ»([1123]«پایینترین فرد آنان [یعنی مسلمانان] میتواند از طرفشان پیمان [و اماننامه] منعقد سازد.»

پیامبر ج امان امّهانی؛ دختر ابوطالب را برای مردی از مشرکان تأیید کرده و فرمودند: «قَدْ أَجَرْنَا مَنْ أَجَرْتِ يَا أُمَّ هَانِئٍ»([1124]«ای امّهانی! قطعاً ما پناه دادیم کسی را که تو پناه دادی.»

در دوران خلافت سیّدنا عمرس بردهای ساکنان شهری در عراق را امان داد و فرماندۀ لشکر؛ یعنی ابوعبیده به عمر فاروقب نامه نوشت و نظر وی را در این باره جویا شد. سیّدنا عمر در جوابش اینگونه نوشت: «بدون تردید اللهﻷ وفاداری را مهم و باارزش قرار داده و تا زمانی که [به عهد و پیمانتان] وفا نکنید، وفادار نمیشوید، پس به عهدشان وفا کنید و از آنان درگذرید.»([1125])

یکی دیگر از آداب جنگ در اسلام که بیانگر مهربانی و نرمی دین اسلام است، نکویی و خوشرفتاری با سفیران دشمن و آزارنرساندن به آنان است. گاهی اوقات فرستادۀ دشمن به قصد صلح یا کار دیگری نزد مسلمانان میآید و باعث کاهش ضررهای جنگ میشود و از این رو، شایسته است که آزاری به وی نرسد و از امنیت کامل برخوردار باشد تا به نزد قومش برگردد، زیرا اذّیت و آزار این افراد باعث میشود ارتباط میان دو گروه قطع گردد و راه گفتگوهایی که منجر به عدمدرگیری یا پایاندادن به جنگ میشود، بسته و مسدود گردد.

تعرّض و آزاررساندن به سفیر و فرستادۀ دشمن با اخلاق نیکو و جوانمردی منافات دارد، هرچند قومش او را بدین سبب فرستاده باشند که قصدشان مبنی بر مبارزه علیه ما را اعلان نماید یا اینکه سخنی در گرامیداشت قوم خود به قصد فخر و تهدید بزند.

نظام اسلام در جنگ بر پایۀ این اصلِ پسندیده و نیکوست.([1126])

ابورافع نامهای از قریش را نزد پیامبر ج آورد و زمانی که ایشان را دید، علاقهمند به اسلام شد و گفت: ای رسول الله ج! سوگند به الله که دیگر پیش آنان نخواهم رفت. پیامبر ج فرمودند: «إِنِّي لَا أَخِيسُ بِالْعَهْدِ، وَلَا أَحْبِسُ الْبُرُدَ، ارْجِعْ إِلَيْهِمْ، فَإِنْ كَانَ فِي قَلْبِك َ الَّذِي فِيهِ الْآنَ، فَارْجِعْ»؛ «هرگز من عهد و پیمان را نمیشکنم و سفیران [و نامهرسانها] را نگه نمیدارم. به سویشان برگرد و اگر آنچه اکنون در دلت است، باقی بود، دوباره باز گرد.»

او میگوید: من رفتم و دوباره نزد رسول الله ج آمدم و مسلمان شدم.([1127])

مختصری از آداب جهاد و مبارزه در اسلام بیان گردید؛ آدابی که دیدگاه مردم را دربارۀ جنگ تغییر داد، چون گمان میکردند که مهربانی و نرمی با جنگ منافات دارد و جنگ یعنی ترشرویی و خشونت و سنگدلی در هر حالتی.

بویژه جنگهای امروزی که تر و خشک را میسوزاند و کاملا وحشیگری است و بویی از مهربانی و شفقت در زمان جنگ و پس از اتمام آن، نبرده است.

کسی که به تاریخ شکوهمند اسلام و سیرۀ پیامبر بزرگمان ج بنگرد، نرمی و مهربانی را به طور روشن میبیند – چنانکه قبلا این موضوع بیان شد- و رسول الله ج پس از جنگ و غلبه بر دشمنان کینهتوز خویش که تمامی راهها و اسباب را برای آزاررساندن به پیامبر ج در پیش گرفتند نیز مهربان و عادل بودند.

اگر به دنبال نمونهای هستی که دلت را استوار سازد، به سیرۀ پیامبر ج در فتح مکّه که پس از مبارزهای سخت و تلخ و برخورد بد و ناشایست قریش با پیامبر ج و صحابه به وقوع پیوست، دقّت کن.

پس از اینکه پیامبر ج بر این افراد پیروز شدند و کاملا آنان را در اختیار گرفتند و به سبب رفتار بد قریش، گمانهای زیادی به ذهنشان خطور کرد و فکر میکردند که پیامبر همچون جبّاران به قصد انتقام وارد مکّه خواهند شد، ناگهان متواضعانه و با خشوع کامل در برابر پروردگار خویش وارد آنجا شدند بدون اینکه به سبب پیروزی مغرور شوند یا دشمنانشان را سرزنش نمایند.

زمانی که پیامبر ج قریش را دیدند درحالی که آنان توقّع انتقام داشتند و نیز لشکر صحابهش را دیدند که منتظر کوچکترین اشاره از پیامبر ج بودند تا دودمان قریش را به باد دهند، خطاب به قریش فرمودند: «ما تَظُنُّونَ أنِّي فاعِلٌ بكم»؛ «فکر میکنید که با شما چکار میکنم؟»

گفتند: برادری بخشنده و پسر برادری جوانمرد هستی.

پیامبر ج فرمودند: «فاذْهَبوا فأنتم الطُّلَقاء»([1128]«بروید که شما آزادید.»

مهربانی و تسامح مسلمانان و رعایت آداب جنگ تأثیر فراوانی بر بسیاری از دشمنانشان داشت، به گونهای که از دین اسلام و پیامبر ج و مهربانی مسلمانان و خوشرفتاری آنان شگفتزده میشدند.

آنان مهربانی و عدالتی را که در بین ملّت خویش نیافته بودند را از مسلمانان دیدند و این مسأله باعث شد که بسیاری مسلمان شوند. موارد زیادی در این زمینه وجود دارد.

گفتار چهارم: نمونه هایی از اخلاق مسلمانان در حوزۀ جهاد

یکی از نمونههای خوشرفتاری مسلمانان در میدان جهاد این است که بسیاری از رهبران صلیبیها و مردمی که به منظور گردنزدن مسلمانان، مسافتهایی طولانی را طی کردند و تمامی تلاششان را برای پایاندادن به دعوت اسلامی به کار بردند، در پناه دعوت اسلامی قرار گرفتند، و این مورد یکی از شگفتانگیزترین آثار و نتایج تسامح و مدارای اسلامی است!

«در جنگ صلیبی اول، رینود؛ فرماندۀ لشکرهای آلمانی مسلمان شد و افراد زیادی نیز به همراه او اسلام آوردند.

در جنگ صلیبی دوم نیز تعداد بسیاری مسلمان شدند، چنانکه سیر توماس این مطلب را از راهبی از راهبان سنت دنیس که کشیش معبد خصوصی لوئی هفتم بود، نقل میکند و در این نبرد، گروه بزرگی وی را همراهی کردند. اکنون به سخن زیبا و جذّاب این راهب دقّت کنید:

"وقتی صلیبیها به سمت بیت المقدس میرفتند، هنگام عبور از کوههای آناتولی با لشکری از مسلمانان برخورد کردند و شکست بدی را متحمّل شدند.

آنان در سال 1148 م از مسیر کوهستانی فریگیا [فریگیه] گذشتند و با سختیها و مشکلات فراوانی به لنگرگاه ازالیا [أضالیا] رسیدند. و از آنجا توانستند که پس از برآوردهساختن درخواستهای گزاف تاجران یونانی، از طریق دریا به انطاکیّه روند. آنان مبالغ هنگفتی پرداخت کردند و پس از خود، زخمیما، بیماران و حاجیانی بر جای گذاشتند. لوئی نیز 500 مارک [واحد پول آلمان] به یونانیها داد که به این ضعیفان توجّه کنند تا نجات یابند و نیروهای یونانی آنان را همراهی کنند تا به افرادی که قبلا رفته بودند، رسند. امّا یونانیان خیانتکار منتظر ماندند تا اینکه لشکر صلیبیها دور شد، و آنان به مسلمانان ترک رسیدند و خبر دادند که این لشکر، حاجیان و بیماران و زخمیهایی دارد و بر اثر ترس و ناتوانی نتوانستهاند به راه خود ادامه دهند. سپس نشستند درحالی که به بیچارگی و بیماری برادران دینی خود و نیز تیرهایی که از طرف مسلمانان علیه آنان پرتاب میشد، نگاه میکردند.

وقتی صلیبیهای عقبمانده بر اثر سختیها و مصیبتهای فراوان به تنگنا رسیدند، 3 یا 4 هزار نفر از قلعه و دژهایشان بیرون شدند درحالی که قصد نجات خویش را داشتند. مسلمانان آنان را محاصره کرده و بستند و سپس به اردوگاههای صلیبیان حمله بردند و کسانی که در آنجا بودند و افرادی که از آنجا خارج شدند، هیچ امیدی برای نجات نداشتند، امّا وقتی مسلمانان بیچارگی و بدبختی و زیان دشمنانشان را دیدند، دلهایشان نرم شد و نسبت به دشمنان بینوای صلیبی خود مهربان شدند. در نتیجه، به بیماران رسیدگی کردند، به فقیران انفاق و بخشش نمودند، و از روی سخاوت و کرم، به مسکینان طعام و غذا دادند و حتّی برخی از آنان بوسیلۀ خریدن یا حیله و یا به زور، پولهای فرانسوی را که یونانیان از آنان گرفته بودند، پس گرفتند و به خودشان برگرداندند یا میان صلیبیهای نیازمند تقسیم کردند.

«بدون تردید رفتار این بیدینان – منظورش مسلمانان است- با زائران و درماندگان مسیحی و رفتار یونانیانی که برادران دینی خود را فریب دادند و اموالشان را گرفته و به آنان ضرر رساندند، تفاوت بسیاری باهم دارد.

آن قدر تفاوت داشت که صلیبیها بدون اینکه مجبور شوند، دین دشمنان خویش؛ یعنی اسلام را پذیرفتند.

این افراد از برادران خود وقتی به آنان بدی کردند، جدا شدند و 3 هزار نفر ملحق به لشکر اسلام شده و مسلمان گشتند.

بدون تردید مهربانی و بخشش تأثیر بیشتری از خیانت داشت!

افسوس که مسلمانان به آنان نان دادند و باور و اعتقادشان را گرفتند!

بدون اینکه حتّی یک نفر از آنان بر ترک دینش مجبور شود، آیین مسیحیّت را رها کردند.»

این سخنان را آن راهب بر زبان میآورد!

صلیبیها آن قدر از شجاعت و فضائل صلاح الدّین شگفتزده شدند که بسیاری از امیران و رعیّت آنان دین و خانوادۀشان را ترک کردند و مسلمان شدند.

همچون مسلمانشدن رهبر انگلیسی «روبرت سنت الیان» که پیش از پیروزی صلاح الدّین در نبرد سرنوشتساز حطیّن و اسیرشدن پادشاه قدس صورت گرفت.

یکی از مورّخان مسیحی مینویسد: در شب جنگ، شیطان بر 6 نفر از فرماندهان این پادشاه چیره گشت و آنان مسلمان شدند و بدون اینکه از طرف کسی مجبور شوند، به صف دشمنان پیوستند.

کار بریمون [برموند] سوم؛ امیر طرابلس شام به جایی رسید که با صلاح الدّین توافق کرد قومش را به اسلام فرا خواند.([1129])

پس از صلاح الدّین نیز زمانی که صلیبیها برای سومین بار و به منظور انتقام سقوط بیتالمَقدَس شروع به جنگ کردند و شهر «عکا» را محاصره نمودند و با مشکلات و گرسنگی روبرو شدند، بسیاری از آنان به سمت مسلمانان آمدند و برخی مسلمان شده و گروهی نیز به نزد قومشان برگشتند و تعدادی هم بر همان آیین مسیحی باقی ماندند و بقا را به شرط اینکه در صف مسلمانان بجنگند، انتخاب کردند.

سر جان مندویل؛ یکی از معاصران صلیبیها در این زمینه میگوید: «برخی از مسیحیان به سبب فقر، نادانی یا بدبختی خود دینشان را رها کرده و عرب میشدند.»

به طور طبیعی از فردی صلیبی همچون سر جان انتظار دیگری جز این نمیرود که هدایت مورد نظر مسلمانان را نادانی و بدبختی معرّفی کند.

آنچه مهم به شمار میرود، این است که فقیران و نادانان و گمراهانی که سر جان مندویل از آنان نام میبرد و به قصد نابودی اسلام آمده بودند، از روی میل و با علاقۀ خود مسلمان گشتند و با دعوت و ارشاد و نه زور و اجبار، جذب این دین شدند. و حتّی برخی از مورّخان مسیحی و معاصر فتح اسلامی و بازپسگیری بیت المقدس و نیز مدّتهایی پس از آن و بعد از فروپاشی دولتهای اروپایی در سرزمین شام؛ تمامی آنان اشاره میکنند که مسیحیان خوشحال بودند که از تحت سلطه و حکومت صلیبیها خارج شدند.

سر توماس در این باره میگوید: «آنان خیلی مطمئن و خوشحال، حکومت اسلام را پذیرفتند و حاکمان مسلمان همچون گذشته در برابر ملّتهای دیگر، تسامح و سعۀ صدر داشتند.»

استاد عبدالرّحمان عزام/ میگوید: «آنچه بیان کردیم نمونههایی از انتشار دعوت محمّدی بوسیلۀ دلیل و برهان در میان سرسختترین دشمنان کینهتوزش و در تاریکترین دوران حکومت اسلامی؛ یعنی زمان غارتهای صلیبیها و قوم مغول و تاتار بود، امّا شاهدی دیگر از کشیش خراسان در بهترین دوران دولت اموی عربی نیز وجود دارد که با بیان آن، این بخش را به پایان میبریم. کشیش یوساب سوم در نامهای طولانی که به یکی از همکاران روحانی خویش نوشت، چنین میآورد: «ای پدر! فرزندانت کجا شدند؟! آن ملّت بزرگ؛ مردم مَرو کجا رفتند؟! مصیبتی به آنان نرسید و توسّط شمشیر سقوط نکردند و با آتش شکنجه نگشتند، بلکه متاع دنیا به آنان رسید و از دینشان برگشتند و خود را همچون دیوانگان در پرتگاه هلاکت و کفر انداختند. فقط دو نفر کشیش که توانستند خود را از این آتش کفر -یعنی اسلام- نجات دهند، بقیّه به هلاکت رسیدند. افسوس بر هزاران نفری که نام و صفات مسیحیت را با خود یدک میکشند، امّا یک شهید و جاننثار برای این آیین پیدا نمیشود!

و کجا شد کلیساهای کرمان و معابد فارس؟!

آمدن شیطان یا پادشاه یا امیر و یا فرمان خلیفه و حاکمی آن را از بین نبرد.

جادوگری با استعداد و سخنور و دارای قدرت شیطانی آن را از بیان نبرد، بلکه ساحری بود که وقتی سرش را تکان داد، تمامی کلیساهای فارس بر زمین فرو ریختند!

امّا قوم عرب که چنانکه میدانی الله تعالی پادشاهی دنیا را به آنان بخشیده است- و از دیدگاه تو چنین هستند- به دینمان ضرری نرساندند و بر کلیساها و معابد ما ستم نکردند، و حتّی دینمان را تأیید کردند و آن را بر سایر ادیان برتری دادند و راهبان و کشیشان ما را اکرام نمودند و به اولیای ما احترام گذاشتند و بخششهایی به معابدمان کردند، پس چرا ساکنان مرو آیین مسیحی را رها کرده و به قوم عرب نزدیک شدند درحالی که خودشان میدانند و میگویند: قوم عرب از آنان نخواستند که دینشان را تغییر دهند، بلکه به طور کامل به آنان اختیار دادند و فقط درخواست مالیات اندکی از این افراد داشتند، ولی آنان جاودانگی روحشان در دین مسیح را با متاعی اندک عوض کردند!»([1130])

مبحث ششم: دیدگاه اسلام دربارۀ تروریسم

مقدّمه

با آوردن بخشها و مباحث پیشین، دیدگاه اسلام در مورد ترور و نیز مدارا و تسامح اسلام و مسلمانان روشن گشت و دانستیم که تسامح و بردباری به عنوان یک اصل در دین اسلام پذیرفته شده است.

در این مبحث، با بیان ماهیّت ترور و دیدگاه اسلام دربارۀ آن و ردّ دسیسۀ مخالفان مبنی بر نسبتدادن ترور به اسلام و مسلمانان، مطالب قبلی تکمیل و بیشتر تأکید میشود.

سخن در این زمینه طولانی نخواهد شد، زیرا بسیاری از مسائل مربوط به ترور در لابلای مباحث و بخشهای پیشین بررسی شده است.

در مبحث حاضر، موارد زیر مورد تحقیق قرار میگیرد:

گفتار اول: ماهیّت ارهاب و ترور

1- مفهوم لغوی ارهاب

اصل این واژه، «رَهِبَ یرهبُ رَهبةً ورُهباً، ورَهَباً؛ به معنای ترساندن است.

أرهبه، ورهَّبه، واسترهبه؛ یعنی او را ترساند و وحشتزده کرد.

استرهبه؛ یعنی از وی خواست که مردم را بترساند تا از او بترسند.

آیۀ زیر همین گونه تفسیر میشود:

﴿وَٱسۡتَرۡهَبُوهُمۡ وَجَآءُو بِسِحۡرٍ عَظِيمٖ﴾ [الأعراف: 116]

«و آنان را ترساندند و سحر بزرگی [پدید] آوردند.»

یعنی آنان را ترسانده و تهدید کردند.([1131])

2- مفهوم اصطلاحی و عام ارهاب در جهان امروز

این واژه بسیار مبهم و پیچیده است و هرکسی تفسیری از آن دارد.

همچنین اصطلاح مزبور در دوران معاصر، رواج بسیاری پیدا کرده و هیچیک از واژگان سیاسی از نظر رواج و شهرت رسانهای، اینگونه نیست.

اگر کسی بخواهد تعریفی جامع برای ارهاب ارائه دهد، به سختی میتواند از عهدۀ این کار برآید، زیرا – چنانکه قبلا بیان گردید- واژۀ مذکور بسیار مبهم و پیچیده است.

یکی از قانوننویسان با توجّه به دیدگاه و نظر دانشمندان علوم متفاوت، 109 تعریف برای این اصطلاح آورده است.([1132])

در هر حال، تعریفهای موجود مفهو م و ماهیّت ارهاب را مشخّصتر میسازد.

همچنین از این طریق، اشتباه و نقصانی که در برخی تعاریف وجود دارد، روشن میگردد. وی سپس تعریف شورای فقه اسلامی را آورده که مفهوم ارهاب را به روشنی و به طور کامل بیان کرده است.

أ- مجلّۀ امریکایی در تعریف اصطلاح مذکور میآورد: ارهاب یعنی ستم و خشونت با انگیزۀ سیاسی بر ضدّ افرادی که مخالف و متخاصم نیستند و این کار بوسیلۀ گروههای ملّی یا عواملی خائن صورت میگیرد.([1133])

ب- در دانشنامۀ علمی ایالات متّحدۀ امریکا چنین آمده است: «به کارگیری اسباب برای خشونت یا تهدید به قتل، سرقت و وقوع انفجار به منظور ترساندن و سرکوب مردم.

و در اغلب موارد، ترور به قصد برآوردهساختن اهداف معیّن سیاسی انجام میشود.([1134])

ت- دانشنامۀ جهان عرب در تعریف ارهاب و ترور میآورد: ارهاب یعنی استفاده از خشونت و اجبار و تهدید به آن برای انتشار ترس و وحشت در میان مردم. تروریستها دست به کشتار یا ربایش مردم میزنند، همانگونه که اقدام به انفجار بمبها، ربودن هواپیماها، شعلهورکردن آتش و سایر جرایم خطرناک میکنند و بیشترشان به منظور حمایت و پشتیبانی اهداف سیاسی معیّنی مرتکب جرم میشوند.([1135])

قطعاً در پسِ این تعریفها، تفکّرات و اهداف خاصّی وجود دارد.([1136])

ث- ناگفته نماند که تعریف ارهاب و ترور از دیدگاه اسلام، اهمّیت فراوانی دارد، زیرا مفاهیم و تعاریف معاصر و جدید ارهاب، نوعی ستم و تهمت علیه اسلام و مسلمانان است.

میتوان گفت که بهترین تعریف را شورای فقه اسلامی ارائه داده که میگوید: «ارهاب و ترور یعنی دشمنی و تجاوزی که افراد یا گروهها یا دولتها به منظور ستم بر خون، مال، عقل و آبروی انسان انجام میدهند.

تعریف مذکور این موارد را شامل میشود: انواع ترس، آزار، تهدید، قتل به ناحق، شورش، راهزنی، دزدی، انواع اجبار یا تهدیدی که به قصد جرم فردی یا گروهی صورت میگیرد و هدف از آن ایجاد ترس و وحشت در میان مردم و آزاررساندن و به خطرانداختن زندگی، آزادی و اموال آنان است. تمامی اینها فساد در زمین به شمار میروند، چنانکه اللهـ میفرماید:

﴿وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾ [القصص: 77]

«و هرگز در زمین در پی فساد مباش.»

ارهاب و ترور یعنی تجاوز و ستم به ناحق. الله متعال میفرماید:

﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ وَٱلۡإِثۡمَ وَٱلۡبَغۡيَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ وَأَن تُشۡرِكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [الأعراف: 33]

«بگو: [الله] فقط کارهای زشت را؛ چه آشکارا باشد و چه پنهان، و [نيز] گناه و سرکشی به ناحق را حرام کرده است. و اينکه چيزی را شريک الله متعال قرار دهيد که الله دليلی بر [حقّانيّت] آن نازل نکرده است، و چيزی را که نمیدانيد به الله نسبت دهيد [حرام نموده است]([1137])

گفتار دوم: دیدگاه اسلام دربارۀ ترور

با توجّه به تعاریف قبلی، میتوان بخشی از دیدگاه اسلام در مورد ترور را اینگونه بیان کرد:

1- حمایت از محدودۀ اسلام و دفاع از آن، ترور نیست

محدودۀ اسلام یعنی مرز شهرها و نواحی آن، چون محلّ سلطه و قلمرو دین اسلام به شمار میرود.

و دفاع از این قلمرو باعث حفاظت و نجات مسلمانان از تجاوز و ستم دشمنان میشود.

یکی از بزرگترین اهداف اسلام، این است که امّت اسلامی دارای شکوه و محترم و از دیدگاه دیگران، قدرتمند و با مهابت و متانت باشند، زیرا این صفات باعث میشود که سایر ملّتها با آنان درگیر نشوند و امنیّتشان حفظ گردد.

الله تعالی میفرماید:

﴿لَأَنتُمۡ أَشَدُّ رَهۡبَةٗ فِي صُدُورِهِم مِّنَ ٱللَّهِ﴾ [الحشر: 13]

«[ای مؤمنان!] همانا وحشت از شما در دلهای آنان، بیشتر از [ترسشان از] الله است.»([1138])

﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَيۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّكُمۡ وَءَاخَرِينَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ يَعۡلَمُهُمۡ﴾ [الأنفال: 60]

«و آنچه از نیرو در توان دارید را برای [مقابله با] آنان آماده سازید، و [همچنین] از اسبان بسته [ی ورزیده، مهیا کنید] تا بوسیلۀ آن، دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و [همچنین] دشمنان دیگری غیر از این افراد را که شما نمیشناسید و الله تعالی آنان را میشناسد [بترسانید]

بنابراین آمادگی و قدرت و حمایت از امّت اسلام، به معنای ترور نیست، و امّتی که نتواند از خود دفاع کند و حقیقتی که دارای قدرت نباشد، هیچ خیر و فایدهای ندارد.

2- دین اسلام از ترور و ارهابی که هدفش فساد در زمین باشد، به شدّت نهی کرده است

اسلام مردم را از هر نوع فسادی در هریک از امور خصوصی یا عمومی منع نموده؛ فرقی نمیکند که کم یا زیاد باشد.

دلایل فراوانی از قرآن و حدیث در این زمینه وجود دارد؛ از جمله اینکه اللهأ میفرماید:

﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَيُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ﴾ [البقرة: 204- 205]

«و از میان مردم، کسی هست که گفتارش در [بارۀ] زندگی دنیا تو را شگفتزده میکند و الله را بر آنچه در دل خود دارد، گواه میگیرد، درحالی که او سرسختترین دشمنان است. وی هنگامی که روی بر میگرداند و میرود [و یا به ریاستی میرسد] به قصد فساد در زمین کوشش میکند و کشت و نسل را نابود میسازد، و الله متعال فساد و [تباهکاری] را دوست ندارد.»

علّامه ابن عاشور/ در تبیین مفهوم فساد و عمومیّت آن میگوید: «مراد از "حرث" در آیۀ مذکور، زراعت و نسل است و نسل یعنی بچّههای حیوانات، که این واژه از "نسل الصّوف نسولاً"؛ به معنای کندهشدن و افتادن ریشۀ پشم، گرفته شده است.

از دیدگاه من، تباهی حرث و نسل کنایه از آشفتگی و نابودی آنچه احوال مردم با آن سر و سامان میگیرد، است.

آنان صاحب کشتزار و حیوانات بودند، امّا مراد آیه فقط این دو مورد نیست، بلکه هدف از آن، نابودی و هلاکت پایههای زندگی مردم است و این عبارت به عنوان مَثَل استفاده میشود.»([1139])

وی در ادامه چنین میآورد: «به همین سبب، سوزاندن شهر و سرزمین و قطع درختان در زمان جنگ ممنوع شده است، مگر اینکه فرماندۀ لشکر یقین کند که بقای اشیای مذکور باعث قدرت دشمن میشود و باعث میگردد که مدّت نبرد و مبارزه به طول انجامد.»([1140])

همچنین در جایی دیگر میگوید: «فسادکردن در زمین یعنی تبدیل اشیای مفید به اشیای مضر؛ مانند خیانت در خوردنیها، و نیز نابودی اشیای مفید بوسیلۀ سوزاندن و کشتن افراد بیگناه، و فساد در نظام و حکومتداری؛ همچون فتنه و ستمها، و همچنین تلاشهای فاسد؛ مانند انتشار نادانی و جهل، آموزش بیبندوباری و فحشا، تمجید و تحسین کفر و دشمنی با صالحان.»([1141])

بنابراین اسلام از ترور، بیزار و بری است و با آن دشمن بوده و در برابر تمامی انواعش – چنانکه بیان شد- ایستادگی و مقاومت مینماید.

اگر فردی منسوب به اسلام دست به ترور زند یا مرتکب یکی از انواعش شود، پیامد و جرم این کار بر خودش و نه بر اسلام است، همانگونه که در مواضع بسیاری از این کتاب، به مطلب مزبور اشاره شد.

گفتار سوم: ردّ دسیسۀ مخالفان مبنی بر نسبتدادن ترور به اسلام و مسلمانان

اگر مطالبی که در مباحث پیشین بیان شد، تو را شگفتزده نمود، بدان عجیبتر آن است که بسیاری از ستمکاران و منحرفان از عدالت و حقایق تاریخی، دین اسلام و پیامبر ج را متّهم به سنگدلی، خشونت و زیادهروی و ترور و امثال آن میکنند!!! قطعاً این کارشان تهمت و افترا بوده و هدفشان بازداشتن مردم از پذیرش دین اسلام است.

واقعیّت نشان میدهد که اسلام دین رحمت و نرمی و تسامح و مداراست. زمانی که مسلمانان بر دشمنانشان چیره و پیروز گشتند، با آنان چه کردند؟ آیا تکبّر ورزیده و ستم نمودند؟ آیا آبرو و حرمتی باقی نگذاشتند و کهنسالان و زنان و کودکان را کشتند؟

پیامبر ج هنگامی که بر دشمنان خویش غلبه نمودند، با آنان چگونه رفتار کردند؟ آن هم دشمنانی که رسول الله ج را به شدّت اذیّت کردند! مگر آنان را نبخشیدند؟! و مگر با آزادی اسیران و دادن اموالشان، به دشمنان احسان نکردند؟!

مسلمانان پس از شکست کسری و قیصر، چه کردند؟! آیا خیانت نموده و نیرنگ زدند؟! آیا به زنان تعرّض کردند؟! آیا به راهبان دیرنشین بدی نمودند؟! آیا در زمین فساد کردند؟! آیا خانهها را تخریب و درختان را قطع نمودند؟!

صلاح الدّین/ پس از پیروزی بر صلیبیانی که ضررهای بسیاری بر مسلمانان وارد ساختند، چه کرد و آنان را چگونه مجازات نمود؟ مگر فرمانده این لشکر را نبخشید و او را درمان نکرد و آزادش ننمود؟!

شرایط ذمّیهای ساکن در سرزمین مسلمانان در طول تاریخ تا به امروز چگونه بوده است؟ مگر برخوردار از امنیّت و عدالت و احسان نیستند؟!

قطعاً مسلمانان بیشتر از همکیشان و همجنسان خودشان، به آنان نیکی و انعام کردهاند و عدالت را در حقّشان رعایت نمودهاند.

نمونههای بسیاری از این موارد زیبا و باارزش در تاریخ مسلمانان یافت میشود که تأثیر فراوانی در علاقۀ مردم به دین اسلام و پذیرش آن از روی میل و اطمینان داشته است.

آیا غیرمسلمانان هم چنین کاری میکنند؟! آیا غرب هم نمونههایی از این قبیل دارد؟!

جواب همان چیزی است که میبینی و میشنوی؛ هیتلر و موسولینی و لنین و استالین و جنایتکاران صرب از کجا آمدند؟! مگر این خائنان و دیگر شیاطینی که میلیونها انسان را کشتند و بر اثر جنایاتشان، مردم به مصیبتهای بسیاری دچار شدند، از اروپا نبودند؟!

مگر این اشخاص از پیشگامان تمدّن اروپا به شمار نمیروند؟! پس این وحشیگریهای ظالمانه و بیرحمانه از کیست؟!

و افراطیهای تروریست واقعی چه کسانی هستند؟

چه کسانی بمبهای هستهای، خوشهای، اتمی، میکروبی و اسلحۀ کشتار جمعی را میسازند؟!

چه کسانی هوا را با انواع گاز و دود و آبها را با انواع سموم و آفتکشها آلوده میکنند؟!

چه افرادی ناعادلانه و بدون رعایت شروط و آداب خصومت و دشمنی، راهها و شیوههای بدی را در پیش میگیرند؟!

چه کسانی زنان را عقیم و نازا نموده و ثروت و آزادی مردم را میدزدند؟! و چه اشخاصی ایدز را منتشر میکنند؟!

مگر غرب و پیروانش این امور را انجام نمیدهند؟!

چه کسانی از یهود که در اوج تسلّط و ترور قرار دارد، حمایت میکنند؟!

در دادگاههای بازرسی چه میگذرد؟! و تو چه میدانی که دادگاه بازرسی چیست [و چقدر بد و ظالمانه است]؟!

در برخی از زندانها؛ همچون زندان ابوغریب و ... که انسان از گفتن آنها شرم دارد، چه میگذرد؟!

این امور واقعیت دارد و بسیار روشن بوده و ترور و وحشیگری واقعی همین است.

گمان نشود که تمامی غیرمسلمانان ناعادل و ستمکارند، زیرا برخی از آنان عادل بوده و از ستم به دورند.

امّا باید توجّه نمود که جهاد مسلمانان برای مطالبۀ حق و شکست باطل و دفاع از دین و جان و سرزمینشان، ترور نیست، بلکه عین عدالت است.

رفتار اشتباه تعدادی از مسلمانان، در برابر وحشیگریهای غرب بسیار اندک و ناچیز است و پیامد کارشان بر خود این افراد اندک و نه بر دین و مسلمانان بر میگردد و هرگز کردارشان تأیید نمیشود و بلکه مسلمانان چنین کارهایی را به شدّت محکوم میکنند.([1142])

برای انسان عاقل و منصف شایسته است که به دور از ستم و نیرنگ و با دیدی وسیع، به حقیقت امور بنگرد.

بنابراین اگر قرار باشد که انسان تعجّب کند، باید از رفتار اروپاییها و امریکاییها تعجّب نماید که آنان در اکتشافات خویش، به حقیقت دین اسلام و عظمت پیامبرشج پی نبردند، درحالی که این موارد از تمامی اکتشافاتشان مهمتر بوده و بهترین کمک و ضمانت برای رسیدن به سعادت واقعی است! آیا واقعا این افراد به حقیقت اسلام دست نیافتهاند یا اینکه خودشان را به کوری زده و مردم را نیز از شناخت و پذیرش اسلام بازمیدارند؟!

اگر مورد اول صحیح باشد، یک مصیبت است، ولی در صورتی که موضوع دوم حقیقت داشته باشد، مصیبت دوچندان میشود!

فصل هشتم: ادلّۀای در اثبات حقّانیّت اسلام

مقدّمه

بخش اول: اعجاز در قرآن کریم؛

بخش دوم: اعجاز در سنّت نبوی؛

بخش سوم: اسلام در کتابهای پیشین؛

مقدّمه

این فصل -یعنی ادلّۀ حقّانیّت اسلام- در تمامی فصول و بخشها و مباحث تحقیق پیش رو مورد بررسی قرار گرفته است، زیرا همۀ مطالب قبلی بیانگر حقّانیّت دین اسلام است. سخن دربارۀ ماهیّت اسلام، منابع قانونگذاری، ارکان اسلام، ایمان و علم غیب، پیامبر اسلام ج و گواهی افراد باانصاف به نفع دین و پیامبر اسلام، نظام سیاسی و اقتصادی و کیفری و اجتماعی و خانوادگی اسلام، دیدگاه دین دربارۀ عقل، کار، صلح، سلامت عمومی، نظافت و ... دلایلی واضح بر حقیقت و عظمت اسلام بوده و نشان میدهد که این دین از جانب پروردگار حکیم و علیم آمده است، چون هریک از فصول این پژوهش و مباحث آن، دلایلی قاطع بر حقّانیّت اسلام و صداقت پیامبر ج است.

از این رو، مطالب فصل پیش رو تکمله و تأییدی بر مطالب و اشارات موجود در مباحث پیشین مبنی بر حقّانیّت دین اسلام است.

در فصل حاضر، اعجاز قرآن و سنّت نبوی و توصیف اسلام در کتابهای پیشین مورد بررسی قرار میگیرد. با استعانت از الله متعال و توکّل بر او، اکنون این موارد بیان میگردد.

بخش اول: اعجاز در قرآن کریم

مبحث اول: اعجاز قرآن کریم؛

مبحث دوم: انواع اعجاز قرآنی؛

مبحث سوم: ویژگیهای اسلوب اعجازآور قرآن؛

مبحث اول: اعجاز قرآن کریم

هر پیامبری معجزهای دارد که دلیلی از ادلّۀ نبوّت و رسالتش بوده و نشان میدهد که وی فرستادهای از جانب اللهﻷ است، چون بدون معجزه، حجّت الهی بر مخلوقات برای ایمان به پیامبرانش اثبات نمیگردد. هر اندازه هم که پیامبری دارای اخلاقی والا، همّتی عالی، استعدادی فراوان، ذهنی فعّال و منزلت و مقامی رفیع و شریف در میان قومش باشد، بازهم دلیلی کافی بر رسالت وی از جانب الله متعال نیست. عقل در صورتی باور و یقین و اعتراف به رسالتش میکند که معجزاتی از جانب الله تعالی بر دستانش آشکار شود و فراتر از اسباب و مسبّبات هستی عمل کند، زیرا معجزه امری خارق العاده و خارج از اسباب معروف بوده و با نتایجی که بر پایۀ مقدّمات مشخّصی هستند، تفاوت دارد؛ به عنوان نمونه، آتش سوزاننده است، ولی بر سیّدنا ابراهیم سرد و مایۀ سلامتی گشت. همان ذاتی که براساس قوانین معروف هستی، آتش را سوزان و شعلهور قرار داده، این آتش را سرد و سالم گرداند و معجزه و دلیلی بر نبوّت ابراهیم÷ گشت.([1143])

هدف از معجزه، ناتوانساختن مردم به سبب طبیعت معجزه؛ یعنی فقط ناتوانی آنان در آوردن مثل معجزه نیست، بلکه هدف باور و ایمان مردم به صاحب معجزه است که یقین کنند وی فرستادهای از جانب الله تعالی؛ آفریدگار این قوانین است.

بر این اساس، الله تعالی هر پیامبری را به سوی قومش فرستاد و معجزاتی را بر دستان وی جاری ساخت تا هر نوع شبهه و ابهامی برطرف شود و قومش باور کنند که وی فرستادهای از سوی اللهـ است و به دروغ ادّعا نمیکند. به همین سبب، معجزات هر پیامبر و رسولی برخاسته از محیط خودش و متناسب با شرایط قومش و فنّ و هنرشان بوده تا تأثیر بیشتری بر ایمان آنان و اقامۀ دلیل بر صداقت رسولشان داشته باشد، زیرا در غیر این صورت، توصیف به سحر و خیال و کاری محال میگردد و هدف از معجزه زمانی برآورده میشود که تحدّی و هماوردطلبی بوسیلۀ آن صورت گیرد و تحدّی هنگامی محقّق میگردد که مردم نسبت به کار مطلوب و مورد تحدّی شناخت داشته باشند.

کسی که آیات قرآن را بررسی نماید و به آیاتی که از معجزات سخن گفتهاند، دقّت کند، تمامی مطالبی که بیان شد را به طور آشکار خواهد یافت.([1144])

مثلا معجزۀ موسی÷ که بوسیلۀ عصایش محقّق میشد، متناسب با شرایط قومی بود که در سحر و ساحری ماهر و برتر از دیگران بودند.

آیاتی از قرآن که دربارۀ فرعون و فراخواندن ساحران در آن زمان است، نشان میدهد قوم موسی÷ در زمینۀ سحر و ساحری استاد و ماهر بودند، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿وَقَالَ فِرۡعَوۡنُ ٱئۡتُونِي بِكُلِّ سَٰحِرٍ عَلِيمٖ﴾ [يونس: 79]

«و فرعون گفت: تمام جادوگران [ماهر و] دانا را نزد من بیاورید.»

﴿وَأَرۡسِلۡ فِي ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِينَ١١١ يَأۡتُوكَ بِكُلِّ سَٰحِرٍ عَلِيمٖ﴾ [الأعراف: 111-112]

«و جمعآوریکنندگان را به [همۀ] شهرها بفرست تا همۀ ساحران دانا [و ماهر] را به نزد تو بیاورند.»

﴿وَٱبۡعَثۡ فِي ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِينَ٣٦ يَأۡتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٖ﴾ [الشّعراء: 36-37]

«و جمع آوریکنندگان را در [همۀ] شهرها بفرست تا هر جادوگر ماهر [و] دانایی را نزد تو آورند.»

﴿وَجَآءَ ٱلسَّحَرَةُ فِرۡعَوۡنَ قَالُوٓاْ إِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن كُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِينَ﴾ [الأعراف: 113]

«و ساحران نزد فرعون آمدند، گفتند: آیا اگر ما پیروز شدیم، پاداشی برای ما خواهد بود؟»

معجزۀ عیسی÷ نیز اینگونه بود؛ از آنجا که قومش در حوزۀ پزشکی آگاه و زبردست بودند، الله متعال معجزۀ وی را از این نوع گرداند و کاری کرد که مردگان قبل یا بعد از دفنشان، توسّط سیّدنا عیسی زنده میشدند و نیز مسح دستانش سبب میگردید که افراد نابینا و ابرص [مبتلا به پیسی] شفا یابند.

از میان مردم، کسانی که آگاهی به پزشکی و علومش داشته باشند، از همه بیشتر این نوع معجزه را درک میکنند و آنان داناترین و تواناترین مردم بر تشخیص زندهشدن واقعی و ادّعایی و درک تفاوت میان زندگی واقعی پس از مرگی حتمی و نوعی بیهوشی بر اثر درد بیماری و به هوشآمدن پس از آن هستند.

معجزۀ پیامبر ج نیز چنین بود؛ الله متعال محمّد ج را در میان قومی فرستاد که سخنوری تمام داشتۀشان بود و صاحبان فصاحت و بلاغت و بیان بودند. اشعار استوار و فصیح و خطبههای بلیغ و حکمتهای رایج بیشتر از سحر و جادو بر آنان تأثیر میگذاشت.

قصیدۀ روان و بلیغ را بسیار دوست داشتند و آن را گرامی داشته و جزء معلّقات به شمار میرفت.

در بازارهایشان، آنچه داشتند را ارائه میدادند و اشعارشان را در میان خود ردّ و بدل میکردند.

معجزۀ پیامبر ج نیز از همین نوع بود و با آنچه نسبت به آن شناخت داشتند و برایشان روشن و مرسوم بود، مورد هماوردطلبی قرار گرفتند و قرآن کریم معجزۀ بزرگی شد که الله تعالی بوسیلۀ آن با همۀ مردم تحدّی نمود و فقط انسانهای ستیزهجو و سرکش با این حجّت بالغۀ الهی مخالفت کردند.([1145])

باقلانی/ عنوان یکی از فصول کتاب «اعجاز القرآن» را اینگونه بیان میکند: «فصل اول: قرآن کریم؛ معجزۀ پیامبر ج».

وی در این فصل میگوید: «در حوزۀ شناخت اعجاز قرآن، باید توجّه داشت که نبوّت پیامبرمان؛ محمّد ج بر پایۀ این معجزه است، هرچند با معجزههای دیگری نیز تأیید شدهاند، امّا آن معجزات در اوقاتی خاص و شرایطی ویژه و بر افرادی خاص ارائه شده است.»

وی در ادامه میگوید: «دلالت قرآن کریم معجزهای عمومی برای انس و جن بوده و برای همیشه باقی است و از ابتدای نزول تا روز قیامت، به یک اندازه دلیلی بر حقّانیّت [اسلام و نبوّت پیامبر ج] است و هماوردطلبی میکند.»([1146])

مبحث دوم: انواع اعجاز قرآنی

بدون تردید قرآن کریم اعجازآور و معجزه است و برخی از پژوهشگران معتقدند که اعجاز این کتاب آسمانی عام و فراگیر بوده و از این انواع نام میبرند: اعجاز بیانی، اعجاز علمی - تجربی، اعجاز تشریعی و اعجاز غیبی؛ مشهورترین انواع اعجاز قرآنی از دیدگاه محقّقان، همین موارد است.

آنان آیۀ زیر را دلیل میآورند:

﴿مَّا فَرَّطۡنَا فِي ٱلۡكِتَٰبِ مِن شَيۡءٖ﴾ [الأنعام: 38]

«ما در کتاب [لوح محفوظ] هیچ چیز را فرو گذار نکردیم.»

قطعاً قرآن کریم در بسیاری از حوزههای پیشرفت انسان، مطالبی بیان نموده و مفسّران با دلیل و مدرک، این معانی و مفاهیم را آشکار ساختهاند و مطابقت و تناسب آنها با واقعیّت و نیز همخوانی آیات قرآن با مفاهیم علمی را روشن و بیان کردهاند.

امّا برترین و مهمترین نوع اعجاز، همان است که قرآن کریم بوسیلۀ آن با قوم عرب تحدّی نمود؛ یعنی بلاغت قرآن و زیبایی بیانش. بنابراین تحدّی بزرگ با لفظ و نظم این کتاب آسمانی صورت گرفت.([1147])

اللهـ در توصیف قرآن و اعجاز آن میفرماید:

﴿قُل لَّئِنِ ٱجۡتَمَعَتِ ٱلۡإِنسُ وَٱلۡجِنُّ عَلَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِمِثۡلِ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لَا يَأۡتُونَ بِمِثۡلِهِۦ وَلَوۡ كَانَ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٖ ظَهِيرٗا﴾ [الإسراء: 88]

«[ای پیامبر ج!] بگو: اگر انس و جن [همگی] جمع شوند بر آنکه همانند این قرآن را بیاورند، [هرگز] همانند آن را نخواهند آورد، هرچند برخی از آنان یاور برخی [دیگر] باشند.»

محمّد رشید رضا/ دربارۀ اعجاز قرآن کریم چنین میگوید: «قرآن کریم کلام اعجازآور الهی برای مخلوقات از لحاظ اسلوب و نظم، علوم و احکام و تأثیر هدایتش و کشف و روشنسازی امور غیب گذشته و آینده است و هریک از این انواع اعجاز، بخشهایی دارد و هر بخشی تقسیم به شاخههایی میشود که مرتبط به اصولی است.

بدون تردید محمّد ج؛ پیامبر عربی و امّی بوسیلۀ اعجاز قرآن، با تمامی عرب تحدّی نمود و از جانب پروردگارش خبر قطعی داد که آنان نخواهند توانست یک سوره همچون قرآن بیاورند و با وجود حرص فراوانِ سخنورانشان بر باطلساختن و ردّ دعوت پیامبر ج و ریشهکننمودن درخت اسلام، ناتوانی آنان به اثبات رسید.

مسلمانان این تحدّی را به سایر ملّتها انتقال دادند و آنان هم نتوانستند مانند قرآن بیاورند.»([1148])

او در توضیح شکوه و عظمت قرآن و بخشی از اسرار اعجازش میآورد: «قرآن از لحاظ بیان و هدایت، همچون روح در بدن و جوهر مادّه و نیروی جاذبه در هستی است که این موارد با نشانهها و آثارشان شناخته و دانسته میشوند و انسانهای آگاه نمیتوانند حقیقت و ماهیّت آنها را بیان کنند، امّا به لذّت معنوی و روانی آنها نیاز مبرمی دارند.

همچنین به فهم و لذّت آنچه از دلایل ناتوانی عالمان و سخنوران در آوردن سورهای مانند سورههای قرآن از نظر هدایت و بیان زیبا، دانسته شده است، نیاز شدیدی دارند.

در این موارد لذّتهایی عقلی و روحی و روانی و آرامشی فکری و باطنی وجود دارد که شبهههای ملحدان در برابر آن، کمرنگ و بیفروغ میشوند و شکّ و شبهۀ بیدینان و افراد بدگمان و شبههافکن، از این طریق شکست میخورد.»([1149])

بنابراین روشن گشت که آیات قرآن که با انس و جن هماوردطلبی نمود – هنوز هم- از آنان میخواهد که مانند نظم و بیان قرآن بیاورند.

مردم در گذشته و حال، از آوردن چنین کلامی ناتوان ماندهاند.

از آنجا که نمیتوانند همچون قرآن بیاورند، ثابت میگردد که این کتاب، سخن بشر یا سخن محمّد ج نیست، چون ایشان یکی از افراد بشر بودند و در نتیجه، قرآن کریم کلام پروردگار بشر است.

باقلانی در توضیح ناتوانی قوم عرب از آوردن مثل قرآن میگوید: «دلیل اینکه آنان نمیتوانستند مانند قرآن بیاورند، این بود که با این افراد تحدّی نمود و حتّی درخواستش را طولانی کرد و آن را نشانۀ صداقت و نبوّت پیامبر ج گرداند.»

وی در ادامه چنین میآورد: «اگر آنان توان تکذیبش را داشتند، قطعاً این کار را انجام میدادند و با کاری آسان از طریق زبان و سخنشان، خود و خویشاوندان و اموالشان را این مخمصه نجات میدادند.

و در این صورت، نیازی به جنگ و ستیزه و جدال فراوان و رفتن از وطن و تسلیم زن و فرزند به عنوان اسیر نداشتند. بنابراین از آنجا که در این زمینه هیچ مخالفتی نکردند و چیزی ارائه ندادند، ناتوانی آنان به اثبات میرسد.»([1150])

علاوه بر این، احادیث فراوانی از پیامبر ج روایت شده که بلاغت بسیاری داشته و سخن سایر انسانها به این درجه نمیرسد، امّا بازهم بلاغت احادیث رسول الله ج با بلاغت قرآن قابل مقایسه نیست.([1151])

در نتیجه، اعجاز اصلی و مهم قرآن، مربوط به لفظ و بلاغت نظمش است.([1152])

در مبحث پیش رو، موضوع مزبور بیان میگردد.

مبحث سوم: ویژگیهای اسلوب اعجازآور قرآنی

بلاغت سخن

بدون تردید اسلوب قرآن کریم دارای ویژگیهای مهم و اعجازآوری از لحاظ بلاغت و بیان جذّاب خود است.

بلاغت سخن یعنی اینکه یک سخن دارای الفاظی فصیح و نظمی محکم و استوار باشد و دلالتی منظّم و کافی بر معنا کند.

فصاحت الفاظ

یعنی تلفّظ و جریان کلمات بر زبان و شنیدن آنها با گوش آسان و سبک باشد و برای ذوق و سلیقۀ انسان آشنا و مورد پسند بوده و علاوه بر این، متناسب با شیوۀ سخن قوم عرب یا براساس زبان آنان باشد.

استواری نظم

هر کلمهای در محلّ مناسب خود به کار رود و این کلماتِ متناسب به درستی با یکدیگر ترکیب شوند، به گونهای که نتوانی بر روی یک واژه دست بگذاری و بگویی: ای کاش این کلمه بر فلان واژه مقدّم یا مؤخّر از آن میبود!

نظم دلالت

یعنی همین که واژهای به گوش انسان رسد، معنایش به دل و فکر انسان خطور کند.

رسیدن فوری یا تاخیری معنا به قلب، بستگی به هوش و فهم شنونده و نیز ظهور و شهرت و دقّت و غرابت معنا دارد.

نظم و استواری دلالت سخن، با بیان معانی به شیوههایی که ماندگارتر و دلچسبتر است، صورت میگیرد؛ همچون تشبیه، ضرب المثل، انواع استعاره و کنایهها با قرائنی که هدف متکلّم را به فهم شنوندگان نزدیک میسازد.

دلالت کافی بر معنا

یعنی اینکه لفظ و عبارت، معانی مورد نظر متکلّم را کاملا به مخاطبان انتقال دهد، به گونهای که کلمات و اسلوب عبارت همچون آینهای صاف باشد و تمامی معانی را به تو نشان دهد و هیچ چیزی را از ذهن و فکرت پنهان نکند.

هدف از معانی کاملِ یک عبارت، معانی مورد نظر انسان سخنور علاوه بر معانی اصلی مدّ نظر هر متکلّمی است. این معانی در علم بیان با عنوان «مستتبعات التّراکیب» مورد بررسی قرار میگیرد.

نویسندگان و شاعران بلیغ در این موارد که مربوط به بیان زیبا و جذّاب است، رقابت میکنند و بر این اساس، رتبهبندی میشوند؛ برخی از سخنها در پایینترین درجه و برخی در بالاترین رتبه قرار میگیرند. همواره به این درجات متفاوت مینگری تا به سخنی میرسی که فصاحت کلمات و استواری نظم و استحکام دلالت و معانی زیبا و کاملش تو را شگفتزده میکند!([1153])

ویژگیهای بلاغت و بیان زیبای قرآن

پس از آوردن مقدّمهای دربارۀ مفهوم بلاغت و بیان زیبا و جذّاب، بخشی از ویژگیهای بلاغت قرآنی و بیان جذّاب و اعجازآور آن مورد بررسی قرار میگیرد:

1- فصاحت مفردات قرآن

تمامی کلمات این کتاب جاوید متناسب بوده و در محلّ خود قرار گرفته و کاملا برای گوش، آشنا و روان است.

2- استواری نظم قرآن

کتاب آسمانی مسلمانان از این لحاظ، در اوج قرار دارد و به نهایت رسیده است. هیچ فرد آگاه به قوانین و شروط سخنوری و آشنا به سخن بلیغان، نمیتواند به عبارتی از جملات قرآن اشاره نماید و بگوید که ای کاش در این محل قرار نمیگرفت، یا اینکه به واژهای اشاره نماید و بگوید: اگر فلان کلمه جایگزین واژۀ مذکور شود، این جمله منسجمتر و زیباتر میشود.([1154])

3- استحکام دلالت واژگان و عبارات قرآن و حاضرساختن معانی در ذهن

در این کتاب، تشبیهاتی جذّاب، مَثَلهایی زیبا، استعاراتی شگفتانگیز و نو، مجازهایی لطیف، کنایههایی بینظیر و تعریض و اشاراتی متناسب با موقعیّت میبینی که از سخن صریح نیز زیباتر و جذّابترند.

4- رساندن معانی کامل

که با توجّه به موقعیّت، به طور صریح یا با اشاره بیان گشتهاند. به آیهای نگاه میکنی و معنای اصلی آن را به دقّت بررسی مینمایی و درحالی این آیه را تمام میکنی که فواید بسیاری را به دست آوردهای؛ مثلا حکمی را صادر نموده، دلیلی بیان کرده، موعظه و پندی ارائه داده یا حکمتی را روشن ساخته و امثال این موارد که بوسیلۀ آنها، راه هدایت آشکار میگردد و امور زندگی سامان میگیرد و افراد به بالاترین مراتب رستگاری در دنیا و آخرت میرسند.

5- تناسب زیبایی بیان قرآن بدون هیچ نوع اختلاف و تناقض

فرد سخنوری را میبینی که سخنانی زیبا ارائه میدهد و معانی جذّابی بیان میکند، امّا وقتی سخنش طولانی شود و موارد متعدّدی را بر زبان آورد، تفاوت آشکاری در شیوایی و فصاحت سخنانش دیده میشود، به گونهای که میتوانی ضعف و سستی عباراتش را بیان نمایی و با نقدی صحیح، اشتباهات بیشتری را از جملات پایانی وی بیرون آوری.

امّا قرآن کریم با وجود طولانیبودن زمان نزول و فراوانی سورههایش، بازهم تمامی واژگان و عباراتش، زیبا و متناسب بیان شده است، چنانکه اللهأ میفرماید:

﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِيثِ كِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا﴾ [الزّمر: 23]

«الله تعالی بهترین سخن را نازل کرده است؛ کتابی که [آیاتش] متشابه [همانند یکدیگر] است.»

همچنین میفرماید:

﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾ [النّساء: 82]

«و اگر از سوی غیر الله بود، قطعاً اختلاف بسیاری در آن مییافتند.»

انسان بلیغ فنون متعدّدی از کلام را بررسی مینماید و در برخی از آنها متبحّر میگردد، امّا در برخی دیگر ضعیف است.

ولی قرآن کریم در فنون بسیاری؛ مانند موعظه، اقامۀ دلیل، تشریع احکام، وصف، وعد و وعید، قصص، انذار و سایر مواردی که مربوط به هدایت عمومی است، وارد شده و تمامی این امور را با الفاظی زیبا و اسالیبی بدیع بیان نموده است.([1155])

6- بیان سخن به اندازۀ نیاز و حقیقت

مشخّص است که قرآن کریم حقایقی را بیان نموده و از این طریق، شریعتی گسترده را تاسیس کرده است. قرآن در این زمینه همچون شیوۀ سخنوران را در آوردن مدح، رثا، تبریک، غزل و توصیف صحنهها و ... را پیش نگرفته است؛ شیوۀ کسانی که مهار افکارشان را رها نموده و به خیالپردازی پرداخته و در این زمینه، بسیار زیادهروی کردهاند.

قرآن کریم معانی و مفاهیمی که مقتضی صداقت در گفتار و بیان سخن به اندازۀ لازم و واقعیّت است را نقل میکند و میبینی که کاملا برخوردار از فصاحت و بلاغت است.([1156])

7- خالیبودن قرآن از ظاهرسازی و تکلّف

در شعر، خطبه و یا نامۀ برخی از سخنوران، نوعی تکلّف و ظاهرسازی یافت میشود و برخی سخنانشان خوب، برخی متوسّط و برخی بیارزش است و تکلّف در آنها احساس میگردد.

چنین ویژگی و صفتی بر سخن منظوم و منثور آنان برای بیان معنا با کلامی موزون یا غیرموزون دیده میشود.

امّا قرآن کریم در اوج زیبایی بیان قرار دارد و فرد آگاه به بلاغت و ناقد در این زمینه، نمیتواند واژهای بیارزش و غیربلیغ پیدا کند، بلکه روح بلاغت در تمامی آیات و سورههایش احساس میشود و هرگز متکلّفانه نیست؛ فرقی نمیکند که در ترسیم و بیان معانی یا نظم و ترتیب الفاظ و عبارات باشد.([1157])

8- تکرار قصّهها با بهترین نوع بیان

یکی دیگر از مظاهر و نشانههای بلاغت قرآن، بیان قصّهها به بهترین شکل ممکن و آوردن آنها در سورههای متفاوت براساس اقتضای حال و مقام است، به گونهای که اگر حکایت و نقل آنها در مواضع متعدّد مقایسه شود، در درجه و مرتبۀ واحدی از بلاغت قرار دارند و باهم یکسانند.

ولی انسان بلیغ گاهی اوقات داستانی را با عباراتی جذّاب و زیبا نقل میکند و سپس در جایی دیگر، آن را با الفاظ و اسلوبی پایینتر و بیارزش بیان مینماید.([1158])

9- استفادۀ قرآن از روش تقسیم و بخشبخشکردن

شیوهای جدید در زبان عربی که در فصلفصل کردن و دستهدستهنمودن مطالب کاربرد دارد.([1159])

برخی از شاخصههای اعجاز بیانی قرآن کریم ارائه گردید.

مبحث چهارم: اعجاز علمی - تجربی

مراد از این نوع اعجاز قرآنی، آیاتی است که دربارۀ قوانین الهی در هستی و نظام آن و انواع عنایت و توجّه الله متعال نسبت به مخلوقات بیان شده است.

این نوع اعجاز، زمینه و میدان وسیعی برای دقّت و تفکّر بوده و آیات بسیاری از قرآن کریم در این باره نازل شده و جزئیّات و شیوۀ رسیدن به حقایق را بیان کرده است.

برخی از پژوهشگران معتقدند تعداد آیاتی که در مورد آفاق و انفس نازل شده، بیش از 900 آیه میشود که در سرتاسر قرآن آمده است.([1160])

این نوع اعجاز نیاز به دقّت و پایبندی به منهج و شیوۀ قرآن و دوری از تفسیر و تاویل نادرست دارد.

اگر موارد فوق رعایت شود، یکی از بهترین روشها و اسباب برای اقامۀ دلیل و اثبات صحّت رسالت و صداقت پیامبر ج است. الله تعالی میفرماید:

﴿سَنُرِيهِمۡ ءَايَٰتِنَا فِي ٱلۡأٓفَاقِ وَفِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّۗ ﴾ [فصّلت: 53]

«به زودی نشانههای خود را در آفاق و در نفس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که او حق است.»

بدون تردید هدف بزرگ و اصلی قرآن کریم، نشاندادن راه هدایت به مردم و فراخواندن آنان به این راه است:

﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ وَيُبَشِّرُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلَّذِينَ يَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا كَبِيرٗا﴾ [الإسراء: 9]

«بدون تردید این قرآن، به راهی که آن استوارترین راههاست، هدایت میکند، و به مؤمنانی که کارهای شایسته انجام میدهند، بشارت میدهد که برایشان پاداش بزرگی است.»

این ارشادات و دعوت به راه درست، با شیوههای متنوّعی بیان شده است؛ همچون مورد خطابقراردادن فطرت بشری، استدلال به حقیقت اشیای محسوس، مجادله و مناظرۀ عقلی، یادآوری عاقبت امّتهای پیشین و توجّه به حقیقت و نتیجۀ کوتاهی بشر.

از آنجا که مخاطب قرآن کریم، تمامی مردم با وجود تفاوت از لحاظ طبقه و گروه و سطح فکری و فرهنگی بودهاند، دلایل و امثالی در این کتاب آسمانی بیان شده که شامل تمامی اقشار جامعه در دورانها و محیطهای محتلف میشود، چون انسانها محکوم به فطرت و عقل و تجربهاند و این موارد در دایرۀ اشیای محدود و ممکن روی میدهد و به همین سبب، پایههای اساسی و عام خطابهای قرآنی شامل افراد زمان نزول وحی و تمامی مردم تا روز قیامت میشود:

﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ وَكَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَكۡثَرَ شَيۡءٖ جَدَلٗا﴾ [الكهف: 54]

«و به راستی در این قرآن، هر گونه مثلرا برای مردم بیان کردهایم، ولی انسان بیش از هرچیز به مجادله میپردازد.»

اگر هدف و منهج قرآن را در خطاب بفهمیم، میدانیم که ورود و بیان آیات مربوط به جهان هستی؛ آنهایی که دربارۀ آفاق یا انفس هستند، موضوعی بدیهی و بسیار روشن است، زیرا گروههای زیادی از مکلّفان و مخاطبان قرآن، تمامی تلاششان را دربارۀ این نوع از مخلوقات الهی به کار بردهاند.

باید که بر این افراد اقامۀ دلیل شود و بیان گردد که قرآن، کلام نازلشدۀ الهی بر محمّد ج است تا مؤمنان را بشارت داده و افراد لجوج و سرکش را بیم دهند.([1161])

مشکل است که این گروهها زیبایی بیان و فصاحت و بلاغت قرآنی را درک کنند تا اعتراف نمایند که کلام اعجازآور الهی است!

امّا میدانند که امکان ندارد انسان به خودی خود این معارف انسانی و حقایق هستی را درک کند، چون بسیاری از آنها در دوران اخیر و پس از پیشرفت انسانها در علوم تجربی و اختراع وسایلی که قبلا وجود نداشته، کشف شدهاند.

بنابراین قطعاً بیان این حقایق مهم و دقیق بر زبان مردی که هیچ شناختی نسبت به علوم تجربی نداشته، نشان میدهد که آنها را از ذات آگاه به اسرار آسمانها و زمین گرفته است:

﴿قُلۡ أَنزَلَهُ ٱلَّذِي يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾ [الفرقان: 6]

«[ای پیامبر ج!] بگو: ذاتی آن را نازل کرده که راز [نهان] آسمانها و زمین را میداند. همانا او آمرزندۀ مهربان است.»([1162])

در لابلای مطالب مبحث حاضر، اشارههای بسیاری به این نوع شد و نیازی به آوردن نمونههای فراوان نیست.

میتوان گفت مهمترین آیات نازلشده در این باره، آیاتی است که دربارۀ نفس بشری و آفرینش و سرشت و حالات وی بیان شده است.

همچنین آیاتی که دربارۀ آسمان و زمین، خورشید و ماه، شب و روز، کوه و دریا، پدیدههای جوّی؛ مانند بادها، ابرها، باران و رعد و برق آمده است.

و نیز آیاتی که دربارۀ انسان سخن میگوید؛ انسانی که بیشترین فایده را از موارد فوق میبرد.

همچنین آیاتی که در مورد رحم و پیدایش جنین بیان شده و سایر مواردی که بیان آنها در این مبحث نمیگنجد.([1163])

شیوۀ دلالت اعجاز علمی – تجربی قرآن بر الهیبودن خاستگاهش را اینگونه میشود بیان کرد: اشارات فراوانی که در این زمینه بیان شده، به حدّی است که نسلهای زیادی از عالمان نمیتوانند از تمامی آنها آگاه شوند هرچند وسایل و امکانات و تلاشهای فراوانی را به کار گیرند. این موضوع از لحاظ زمانی آن قدر طولانی است که مربوط به اصل هستی با تمامی کهکشانها و آسمانها و ستارگان و سیّارگانش میشود.

و از لحاظ شمول، شامل نظامهای مرئی و غیرمرئی موجودات زنده و جمادات؛ همچون بادها، ابرها، دریاها، گیاهان، حیوانات و انسان میشود.

این اشارات و ارشادات آن قدر دقیقند که جدیدترین و پیشرفتهترین وسایل و آزمایشگاههای علمی نتوانستهاند به آنها پی ببرند و دانش تجربی معاصر در برابرش، مات و مبهوت مانده است.

بدون تردید بیان حقایق مذکور توسّط قرآن کریم با این شمول و گستردگی و با این دقّت، هر انسان منصفی را قانع میسازد که یقین کند قرآن از جانب الله عزیز و حکیم که بر هر چیزی احاطه دارد، نازل شده است.

در حالی که تمامی بشر از فهم و درک این حقایق و رسیدن به ماهیّت و اسرار آنها ناتوانند، آیا عاقلانه است که بگوییم قرآن را مردی امّی که در میان محیطی امّی رشد و زندگی نموده و تاریخ هیچ نوع پیشرفتی را از پیشینیان وی در زمینۀ علوم هستی و نفس بشری به ثبت نرسانده، ساخته شده است؟!

اللهﻷ میفرماید:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ إِفۡكٌ ٱفۡتَرَىٰهُ وَأَعَانَهُۥ عَلَيۡهِ قَوۡمٌ ءَاخَرُونَۖ فَقَدۡ جَآءُو ظُلۡمٗا وَزُورٗا٤ وَقَالُوٓاْ أَسَٰطِيرُ ٱلۡأَوَّلِينَ ٱكۡتَتَبَهَا فَهِيَ تُمۡلَىٰ عَلَيۡهِ بُكۡرَةٗ وَأَصِيلٗا٥ قُلۡ أَنزَلَهُ ٱلَّذِي يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ إِنَّهُۥ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا﴾ [الفرقان: 4-6]

«و کسانی که کافر شدند، گفتند: این [قرآن] فقط دروغی است که [خود] بافته است و گروهی دیگر او را بر این [کار] یاری دادهاند! قطعاً آنان [با این سخنشان] ستم و دروغ بزرگی را مرتکب شدهاند. و گفتند: [این همان] افسانههای پیشینیان است که آن را رونویسی کرده و هر صبح و شام بر وی املا میشود. [ای پیامبر ج!] بگو: ذاتی آن را نازل کرده که راز [نهان] آسمانها و زمین را میداند. بدون تردید او آمرزندۀ مهربان است.»([1164])

بخشی از مطالب مربوط به اعجاز علمی - تجربی قرآن کریم بیان گردید.

مبحث پنجم: اعجاز تشریعی

سخن از اعجاز تشریعی قرآن به معنای بیان نظام جاوید هستی و موجودات است. ذاتی که این جهان را از نیستی به وجود آورد و مخلوقات بیشماری را در آن قرار داد و انسان را بهترین مخلوقات گردانید، برای این مخلوق برتر، قانونی در زندگی تعیین کرد تا رفتارش را در دنیا سامان دهد و رابطۀ وی با پروردگارش را منظّم کند. همچنین الله تعالی بر حسب رفتار آدمی و اجرای این قانون مهمّ الهی، نتایجی دنیوی و اخروی را مقرّر ساخته، به گونهای که انسان در دنیا به آرامش و عزّت رسد و احساس سربلندی کند و حکمت الهی و فلسفۀ آفرینش و برتری خویش بر سایر مخلوقات را بداند.

اللهأ در ادامۀ سعادت دنیوی، رستگاری در آخرت را نیز برای انسان ضمانت کرده است:

﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۗ﴾ [الأعراف: 32]

«بگو: چه کسی لباس [و زينتهایی] را که الله برای بندگانش پديد آورده و روزیهای پاکيزه را حرام کرده است؟! بگو: اين [چيزها] در زندگی دنيا، برای کسانی است که ايمان آوردهاند، [اگر چه کافران نيز از آنها بهرهمند میشوند، امّا] روز قيامت خاص [برای مومنان] خواهد بود.»

قرآن کریم مشتمل بر نظامهای مورد نیاز بشر در زندگی روزمرّه است و در تمامی جنبههای زندگی، دیدگاهی ویژه و حکمی مستقل صادر نموده و از مجموع این نظامها، قانونی کامل برای تمامی جوانب زندگی وجود دارد. الله متعال فرمود:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾ [المائدة: 3]

«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم، و اسلام را [به عنوان] دین برایتان برگزیدم.»([1165])

در صورت اجرای این قانون کامل بر مردم، امّتی به کمالرسیده و متمایز از سایر ملّتها از نظر محاسن و رفتار شکل میگیرد:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ﴾ [آلعمران: 110]

«شما بهترین امّتی هستید که برای مردم پدیدار شدهاید؛ امر به معروف میکنید و نهی از منکر مینمائید و به الله ایمان دارید.»

جنبۀ تشریعی و اخلاقی آیات قرآن نشان میدهد که قرآن از جانب الله بوده و هرگز ساختۀ بشر نیست.

پایههای اخلاقی و قوانین عالی و والای تشریعی در قرآن کریم، خارج از توان و دقّت و علم بشر است.

تاریخ بشری نشان میدهد که هرگز اندیشمند یا فیلسوف یا مصلحی اجتماعی نیامده که بتواند نظام و قانونی کامل برای روابط داخلی و خارجی یک دولت تعیین کند.

بسا حکیم و دانشمندی که به دنبال این خواسته بوده، امّا نظریّاتی ناقص ارائه داده و سخنانی متناقض بر زبان رانده و در بسیاری موارد، به حقیقت نرسیده و حتّی پیروانش در زندگی یا پس از مرگ وی، نظریّاتش را نقض و رد کردهاند.

هنوز هم این پدیده در میان ملّتهایی که پایبند به دین حق نیستند، تکرار میگردد و علاوه بر این، نظریّات بشری شامل تنها بخشی از جنبههای زندگی اجتماعی یا بخش بسیار کوچکی از آنهاست.

بنابراین تعیین دیدگاه و نظامی کامل و شامل تمامی هستی و مخلوقات و افراد و گروهها در همۀ زمینهها و حالات، خارج از توان بشر است، هر اندازه هم که علم و آگاهی داشته باشند. پس نظرت در این باره که چنین نظام کاملی بر زبان مردی امّی و ناآشنا به کتابها و نظریّات پیشین و نامهها و نوشتههای علمی و کسی که در جستجوی قوانین و احکام تشریعی سفر نکرده، نقل شده است، چیست؟!([1166])

و این علوم و اصول در قرنها و نسلها متمادی باقی مانده و گذشت زمان و دولتها و بررسی و تحقیق آنها، باعث شکوفایی و رونق بیشترشان شده و افراد عادل و منصف هر دورهای، پی به الهیبودن خاستگاهش و تناسب و صلاحیّت آن برای هر زمان و مکان بردهاند.

بدون تردید اصول والا و مهمّی که در شریعت اسلامی آمده و در قرآن کریم بیان شده، دلیلی روشن بر الهیبودن منبع آن و نشانۀ صداقت و نبوّت پیامبر ج است و نشان میدهد که ایشان کتاب آسمانی مذکور را از پروردگار حکیم و خبیر گرفتهاند تا رحمتی برای جهانیان باشد.([1167])

در مواضع متعدّدی از این تحقیق، عقاید و شرایع و اخلاق و نظامهای اسلام و نیز وضوح و عدمتناقض و تناسب آن با فطرت و صلاحیّتش برای هر زمان و مکان و هر حالت و امّتی بیان شد، که مطالب مزبور دلالت بر اعجاز قرآن دارد و نشان میدهد که هیچ نوع عقل بشری نمیتواند چنین نظام تشریعی و قانونی را بیاورد.

این مطلب دلیل وجود اعجاز تشریعی در قرآن را تأیید و تأکید میکند که اگر کسی احکام و قوانین اسلام را در جنبههای مختلف زندگی بررسی نماید، به روشنی میبیند هدف از این قوانین، هدایت انسان به بهترین راه در زندگی دنیوی است؛ راهی که انسانیّت و ارزشش را حفظ میکند و باعث میشود توانش را برای رسیدن به کمالات انسانی به کار برد و دیدگاه صحیح وی حفظ گردد و تعادل دقیقی در خواستههای جسمی، روحی و عقلی او شکل گیرد که سبب آرامش روانی و سعادت در زندگی دنیا و در نتیجه، رسیدن به سعادت زندگی ابدی در آخرت شود.

هنوز در تاریخ بشری اتّفاق نیفتاده که مصلحی اجتماعی یا فیلسوفی بزرگ نظام کاملی برای تمامی جنبههای زندگی و شرایط انسانی وضع کرده باشد.

مصلحان بسیاری تلاش نمودند تا قوانینی منظّم برای دولتها تعیین کنند، امّا – چنانکه بیان شد- انتقادات فراوانی در زندگی و پس از مرگشان، علیه آنان صورت گرفت، چون متاثّر از محیط خودشان بود و تمامی مسائل و مشکلات زندگی را بررسی نکرده و در نظر نگرفته بودند.

قانون حمورابی و صولون [سولون] و دیگران و اجرا و نتایج آنها، فقط منحصر به بخشی از زندگی و مشکلات انسان بود و هنوز هم این پدیدهها و امور در جوامع بیدین به چشم میخورد؛ مثلا جوامع سرمایهداری و سوسیالیستی و کمونیستی و بتپرست، هنوز هم از چنین تجربههای تلخی، ضربه میخورند.

قوانین اسلامی که خواستههای معنوی و مادّی را در نظر داشته و هردو خواستۀ انسان را به طور شایسته و مناسب برآورده نموده و سعادت و آرامش را در زندگی دنیا مهیّا ساخته و نگرانی انسانها را دربارۀ آینده برطرف نموده و کاملا متناسب با فطرت است، به گونهای که هیچ انسانی نمیتواند نسبت به تمامی این امور آگاهی و احاطه داشته باشد، به روشنی اثبات میکند که قوانین اسلام از جانب آفریدگار انسان است؛ آفریدگاری که این نیروها و استعدادها را در وی به ودیعت گذاشته و قوانینی را به منظور تنظیم تمامی آنها و ارشادشان به سوی پرستش الله متعال تعیین کرده است.

این دلیل و برهان زمانی گویاتر و قویتر میگردد که بدانی قوانین مذکور بر فردی امّی که هرگز از کسی تعلیم نگرفت و به قصد بررسی نظریّات و قوانین اصلاحی سفر نکرد، نازل شد.([1168])

شیخ محمّد ابوزهره/ میگوید: «احکام قرآنی مربوط به نظم جامعه و ایجاد رابطه میان افراد آن، بر پایۀ مودّت و مهربانی و عدالتی است که در هیچیک از قوانین بشری وجود ندارد.

با بررسی دستورات قرآن با قانون یونان و روم و کار اصلاحکنندگان قوانین و نظامها، میبینیم که هرگز قابل مقایسه با یکدیگر نیستند، با وجود اینکه قانون روم زائیدۀ تجربۀ 1300 سالۀ دولت روم؛ یعنی از زمان تاسیس شهر روم تا سال 500 پس از میلاد بود و دانشمندان بسیار معتبر و ممتازی آن را وضع نمودند؛ همچون سولون که قانون آتن و لیکورگوس که قانون اسپارتا را تنظیم کرد.

محمّد ج با قرآنی که حقیقت را از جانب الله تعالی بازگو میکرد، بدون اینکه درس و تعلیمی گرفته باشند، در شهری امّی که مؤسّسۀ علمی و دانشگاه و مکانی برای تدریس نداشت، مبعوث گشتند و قانونی بینظیر برای تنظیم روابط اجتماعی و بشری آوردند که در گذشته سابقه نداشته و در آینده نیز چنین قانونی نخواهد آمد.»([1169])

اعجاز تشریعی به روشنی اثبات میکند که قرآن، کلام الهی بوده و آن را بر قلب بنده و فرستادهاش؛ محمّد ج نازل کرده تا مردم را تاریکیهای انحراف و گمراهی و بدبختی بیرون آورد و به سوی نور ایمان و هدایت و تمسّک به ریسمان محکم الهی ببرد:

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ﴾ [التّوبة: 33]

«او ذاتی است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ دینها غالب گرداند، اگرچه مشرکان آن را نپسندند.»([1170])

مبحث ششم: اعجاز غیبی

1- مفهوم اعجاز غیبی

یکی دیگر از انواع اعجاز قرآن که عالمان از آن نام بردهاند، اخبار غیبی است؛ یعنی آنچه از محمّد ج غایب بوده و در حضور ایشان صورت نگرفته است. بر این اساس، اخبار مربوط به ابتدای پیدایش هستی و تمامی اتّفاقات مهم شکلگرفته از زمان آفرینش آدم÷ تا بعثت پیامبر ج، از امور غیب به شمار میروند.

همچنین حوادثی که در زمان پیامبر ج اتّفاق میافتاد و از دید ایشان غایب بود، امّا از طریق وحی آگاه میشدند؛ مانند اینکه الله متعال پیامبر ج را از مکر و نیرنگ یهود و منافقان باخبر ساخت.

و نیز شامل اخبار آیندۀ هستی و موجودات میشود.([1171])

بنابراین اعجاز غیبی شامل امور غیب گذشته، زمان حاضر و آینده است.

در برخی از فصول تحقیق حاضر، مطالبی دربارۀ اخبار غیبی بیان شد؛ مانند خبر از شرایط و احوال امّتهای پیشین و اخبار موجود در زمان پیامبر ج و خبر از آینده؛ همچون نشانهها و شرایط قیامت و امثال آن.

2- اهداف خبر از امور غیبی گذشته

با بررسی قصّههای قرآنی و اخبار امّتهای پیشین، در مییابیم که هدف اصلی این نوع از اخبار غیب، اثبات صداقت پیامبر ج است. در بسیاری مواضع، قرآن کریم با اشاره به مطابقت آنچه بیان نموده با آنچه در کتابهای پیشین آمده، موضوع مذکور را اثبات مینماید، چنانکه در آیۀ زیر میخوانیم:

﴿وَمَا كَانَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ أَن يُفۡتَرَىٰ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا رَيۡبَ فِيهِ مِن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [يونس: 37]

«و چنان نيست كه اين قرآن از جانب غير الله متعال [و] به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق [كنندۀ] آنچه پيش از آن است، بوده و توضيحى از آن كتاب است كه ترديدى در آن نيست [و] از پروردگار جهانيان است.»

خبر از امور غیبی گذشته، اهدافی فرعی نیز دارد؛ مانند:

أ- تثبیت قلب پیامبر ج

اطمیناندادن به ایشان که یقین کنند روش پیامبران و رسولان پیشین را در پیش گرفتهاند و بدانند که سرزنش و دشمنی و سرکشی مشرکان، یکی از قوانین الهی در تمامی اقوام و ملّتهاست، چنانکه اللهأ میفرماید:

﴿وَكُلّٗا نَّقُصُّ عَلَيۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِۦ فُؤَادَكَۚ وَجَآءَكَ فِي هَٰذِهِ ٱلۡحَقُّ وَمَوۡعِظَةٞ وَذِكۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ﴾ [هود: 120]

«و ما هریک از اخبار پیامبران را بر تو بازگو کردیم تا بوسیلۀ آن، دلت را استوار گردانیم. و در این [قرآن] برای تو حقیقت، و برای مؤمنان موعظه و تذکّری آمده است.»

ب- تربیّت و تهذیب امّت

بوسیلۀ درس و پندهایی که در قصّههای پیشینیان مطرح میشود؛ همچون اخلاص و توکّل در قصّۀ ابراهیم، نیکی و وفاداری و اطاعت در قصّۀ اسماعیل و صبر و تحمّل در ماجرای ایّوب† .

ت- توسعه و رشد احساسات شریف و باارزش

چنانکه الله تعالی در قصّۀ یوسف÷ میفرماید:

﴿لَقَدۡ كَانَ فِي قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا كَانَ حَدِيثٗا يُفۡتَرَىٰ وَلَٰكِن تَصۡدِيقَ ٱلَّذِي بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَتَفۡصِيلَ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾ [يوسف: 111]

«یقیناً در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است. این [قرآن] سخنی نبود که [به دروغ] بافته شود، بلکه تصدیقکنندۀ کتابهایی است که پیش از آن بوده و بیانکننده [و شرح] هرچیز و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند.»

و نیز میفرماید:

﴿وَكَمۡ أَهۡلَكۡنَا مِن قَرۡيَةِۢ بَطِرَتۡ مَعِيشَتَهَاۖ فَتِلۡكَ مَسَٰكِنُهُمۡ لَمۡ تُسۡكَن مِّنۢ بَعۡدِهِمۡ إِلَّا قَلِيلٗاۖ وَكُنَّا نَحۡنُ ٱلۡوَٰرِثِينَ﴾ [القصص: 58]

«و چه بسیار قریهها [و آبادیها] یی را که بر اثر فزونی نعمت، مست و مغرور شده بودند، هلاک کردیم! پس این خانههای [ویران شدۀ] آنان است، که بعد از این افراد فقط [افراد] اندکی در آنها سکونت کردند و ما وارثشان بودیم.»

ث- آشکارساختن نوعی از اعجاز بیانی قرآن کریم

گاهی اوقات، یک قصّه چندین بار تکرار میگردد و در هر مرتبه، مسائل و امور جدیدی احساس میشود و اصل ماجرا حفظ گشته بدون اینکه تناقضی در وقایع و اتّفاقاتش روی داده باشد و این مطالب با اسلوبی اعجازآور که در توان بشر نیست، بیان میگردد.([1172])

3- اهداف خبر از امور غیبی حال حاضر

اهداف اساسی این امر، تأیید دعوت اسلام و حمایت و تداوم آن با دلیل و حجّت و تربیّت و تهذیب امّت است.

علاوه بر این، پیامبر ج را در آنچه از جانب پروردگارش به مردم میرساند، تأیید و تصدیق مینماید، چون رسول الله ج علمی به آنچه در غیابشان اتّفاق افتاده یا تصمیم گرفته شده و اجرا گشته، نداشتهاند تا اینکه قرآن کریم این امور را برایشان روشن ساخته است.([1173])

4- اهداف خبر از امور غیبی آینده

هدف اصلی این نوع اخبار، ایجاد و ریشهدارکردن ایمان در دل و توکّل صحیح بر الله تعالی است؛ یعنی آفریدگار آسمانها و زمین و ذاتی که کلید امور در اختیارش است و همین که دستور به اجرای کاری دهد، فورا صورت میگیرد.

برخی از اهداف فرعی این موضوع عبارت است از: تصدیق پیامبر ج و ایمان و باور به اینکه ایشان از روی هوا و هوس سخن نمیگویند و فقط وحی پروردگار را میرسانند.([1174])

5- چگونگی دلالت اخبار غیبی بر صداقت قرآن کریم

بدون تردید محمّد ج هنگام بیان اخبار پیشین و امور پنهان زمان حاضر یا وعدهها و اخبار آینده، بسیار مطمئن و ثابتقدم سخن میگفتند درحالی که مطّلع از کتابهای پیشینیان نبوده و هیچ اختیاری در امور آینده نداشتند و خودشان اعتراف نموده و تأکید داشتند که غیب نمیدانند. اللهأ میفرماید:

﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾ [الأعراف: 188]

«بگو: من مالک سود و زیان خویشتن نیستم مگر آنچه را الله بخواهد. و اگر غیب میدانستم، خیر [و سود] بسیاری [برای خود] فراهم میساختم و هیج بدی [و زیانی] به من نمیرسید، من فقط بیمدهنده و بشارتدهندهای برای گروهی که ایمان میآورند، هستم.»

اگر ایشان متّکی بر اصل و سندی معتبر و قوی نمیبودند، هرگز چنین سخن نمیگفتند و با آن همه عقل و درایت و تفکّر و آرامش در انجام امور، از روی گمان، مردم را به سوی اسلام و قرآن فرا نمیخواندند و الله متعال پیامبر خویش را با رسالت و نبوّت، گرامی نمیداشت.

بنابراین قطعاً وحی الهی را بازگو میکردند و صداقت و درستی ایشان که موافق با قرآن کریم از ابتدای نزول تا قطع آن با وفات پیامبر ج بود، قابل دقّت و بررسی است.

صداقت و درستی اخبار قرآنی بسیار واضح و آشکار است و هیچکس و حتّی دشمنان اسلام نمیتوانند آن را انکار کنند؛ آنان علیرغم بتپرستی و شرک و تکذیبی که داشتند، در باطن خویش معترف به صداقت و حقّانیّت قرآن بودند و حتّی پیامبر ج را نیز انسانی بزرگ و محترم میدانستند.

مشرکان عرب بر اثر برخورد و زندگی با پیامبر ج و مؤمنان، این حقیقت را دریافته بودند و حوادث و اتّفاقات هستی، بسیاری از اخبار قرآنی را تأیید نمود.([1175])

اهل کتاب نیز با شناخت و بررسی کتابهای خویش، به صداقت قرآن در خبردادن از حوادث پیشین پی بردند و همچنین از این طریق که قرآن توطئهها و نقشههای آنان را علیه اسلام و مسلمانان، بر ملا میساخت.([1176])

اخبار صادقانۀ قرآن دلیلی آشکار و برهانی قطعی بر این است که معجزۀ جاوید اسلام کلام پروردگار جهانیان -ذاتی که به طور یکسان از گذشته و آینده خبر دارد و هیچ چیز بر وی پوشیده نیست- است.

صداقت قرآن کریم برای هر بینا و بابصیرتی که دهها نوع از اخبار قرآنی را دیده که به وقوع پیوسته، آشکار و نمایان است و هنوز هم موارد دیگری از این قبیل در هستی و میان انسانها و حوادث عام جهان صورت میگیرد و به وقوع خواهد پیوست.

اخبار غیبی قرآن و تأیید آنها توسّط وقایع و مخالفتنکردن با این امور؛ حتّی در موردی جزئی، نشان میدهد که قرآن کریم وحی نازلشده از جانب آفریدگار زمین و آسمانهاست که بر رسول الله ج نازل شده تا دلیل و علامت صداقت ایشان باشد.([1177])

بخش دوم: اعجاز در سنّت نبوی

مبحث اول: اعجاز لفظی در حدیث نبوی؛

مبحث دوم: انواع معجزات پیامبر ج و شیوههای اثبات آنها؛

مبحث سوم: نمونههایی از معجزات پیامبر ج؛

مبحث اول: اعجاز لفظی در حدیث نبوی

آنچه دربارۀ اعجاز علوم، اخبار غیبی گذشته و آینده، حکمتها، احکام، نظم، قوانین و سایر موارد قرآن گفته میشود، در مورد سنّت نیز صدق میکند، زیرا قرآن و سنّت از جانب الله تعالی بوده و رسول الله ج از روی هوی و هوس سخنی نگفتهاند، بلکه وحی پروردگار را به مردم رساندهاند.

این مطلب در مبحث مربوط به سنّت نبوی و نیز در بخش پیشین؛ یعنی در مباحث اعجاز تشریعی و علمی و غیبی قرآن کریم بیان گردید.

همچنین در مبحث مربوط به سلامت و نظافت از دیدگاه اسلام و سایر مباحث، مطالبی در این زمینه آورده شد.

امّا در مبحث پیش رو، الفاظ و نظم و اسلوب حدیث نبوی مورد بررسی قرار میگیرد.

آیا حدیث پیامبر ج از این جنبه، به اعجاز قرآن میرسد؟

در پاسخ باید گفت: سخنان پیامبر ج در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارند و هیچ مخلوقی نمیتواند در این زمینه با ایشان رقابت نماید.

امّا این بلاغت به اندازۀ اعجازی که مختصّ قرآن مجید است، نیست.

تفاوت بلاغت حدیث و بلاغت قرآن بر انسانهایی که دارای فطرتی سالم هستند، پوشیده نیست؛ بویژه افرادی که در بررسی و تحقیق انواع فنون بلاغت تجربه دارند و به اسالیب مختلف آن دقّت نموده و از جایگاه و ارزش هر سخن بلیغی آشنا هستند.

تفاوت روشن میان قرآن و حدیث، یکی از بهترین و صحیحترین شواهد بر این است که قرآن کریم از آسمان نازل شده و ساختۀ محمّد ج نیست؛ آنگونه که منکران آیات الهی ادّعا دارند.([1178])

بسیاری از عالمان، بلاغت پیامبر ج را بیان کرده و آن را از بزرگترین نشانههای نبوّت ایشان دانستهاند؛ قاضی عیاض/ میگوید: «پیامبر ج از لحاظ فصاحت زبانی و بلاغت سخن، در برترین جایگاه و مقام بودند و این مسأله کاملا روشن است. ایشان دارای طبعی صاف و روان و شیوا، سخنانی موجز و مختصر، الفاظی فصیح، اقوالی استوار، معانی و مفاهیمی صحیح و به دور از تکلّف بودند و سخنان جامع و حکمتهای بدیع به ایشان داده شده بود.»([1179])

ادیب بزرگ؛ مصطفی صادق رافعی/ دربارۀ بلاغت نبوی میگوید: «انسانها در برابر این بلاغت بشری متحیّر مانده و نمیتوانند به این درجه از بلاغت برسند و بسیار مستحکم و غیرمتکلّفانه است و با وجود سهولت و روانیاش، کسی نمیتواند به آن دست یابد.

این الفاظ را قلبی متّصل به شکوه آفریدگارش ساخته و زبانی که قرآن و حقایقش بر آن نازل شده، صیقل و جلا داده است. بنابراین هرچند وحی نیست، امّا بوسیلۀ وحی و از طریق آن، بیان و تأیید شده و کاملا استوار و به هم مرتبط بوده و هیچ بخشی از آن سست و جدا از هم نیست و نیز سخن زایدی ندارد و حتّی کلمهای زاید در آن یافت نمیشود.

آن قدر مختصر و مفید است که گویی ضربان قلبی سخنگوست و برتری و کمال آن نشانهای از اندیشهها و اهداف پیامبر ج است.

اگر دربارۀ موعظه باشد، احساس میکنی که نالهای از دلی مجروح است، و اگر حکمت باشد، تصویری بشری از روح و روان و بسیار نرم است و اشکها را جاری میسازد و در رگ و خون آدمی نفوذ میکند.»([1180])

وی در توضیح اسرار فصاحت و بلاغت در حدیث نبوی چنین میآورد: «فصاحت پیامبر ج از ویژگیهای منحصر به فرد و ارتجالی و بدیهی ایشان است، زیرا قوم عرب -اگر سخنانی بینقص و استوار و پرمحتوا بیاورند- براساس دیدگاهی قبلی و اندیشهای از پیش تعیینشده و به کارگیری اسباب است و در نتیجه، سخنشان متکلّفانه و خودساخته به نظر میرسد و علاوه بر این، خالی از عیب و لغزش و آشفتگی نیست و در جایی که باید طولانی آورده شود، کلمات و جملاتی حذف میشود یا بالعکس. یا اینکه در برخی موارد، اگر کلمات دیگری جایگزین واژگانشان شود، بهتر است و نیز اگر مفهوم و معنای دیگری اراده گردد، مناسبتر به نظر میرسد. و براساس تجربه خویش معانی را بیان میکنند و برخی بر برخی دیگر -کم و بیش- برتری دارند.

معانی باعث آراستگی و رونق سخن و نظم کلمات میشود و بر این اساس و با توجّه به رعایت معانی، ارزش و اعتبار کلام سنجیده میشود.

بدون تردید پیامبر ج فصیحترین فرد عرب بودند و با وجود این، هرگز متکلّفانه سخن نمیگفتند و قصد تزیین سخن را نداشتند و هیچیک از اسباب تکلّف در کلام، بر ایشان تأثیر نمیگذاشت و همان معنایی را که اراده داشتند، به صورت بلیغ و رسا بیان میکردند. علاوه بر این، سخنانشان خالی از عیب و آشفتگی و لغزش بود و همواره با اسلوبی جذّاب و بدیع و روشی منحصر به فرد و شیوهای استوار سخن میگفتند، به گونهای که هیچ فراز و نشیبی در سخنانشان یافت نمیگردد.

تماهی معانی و مفاهیم کلامشان، الهام نبوّت و برخاسته از حکمت و کاملا عاقلانه بود و از نظر بلاغت و استواری و جذّابیّت و رسیدن به هدف، در اوج قرار داشت.»([1181])

علّامه محمّد خضر حسین در تبیین جنبههایی از بلاغت نبوی میگوید: «کسی که به خطبهها، رسائل، گفتگوها و فتاوای پیامبر ج و نیز به حکمتها و امثال و استعاراتی که در لابلای موارد مذکور آوردهاند، دقّت نماید، در تمامی آنها انواع بلاغت و بیان جذّاب و زیبا را میبیند و در سخن سایر بلیغان، هرگز چنین ویژگیهایی را نخواهد یافت.»([1182])

همچنین میگوید: «در حقیقت، کسی به فصاحت و جذّابیّت بیان پیامبر ج پی میبرد که احادیث شریف ایشان را به خوبی و دقّت بررسی نماید و تمامی جوانب آنها را در نظر بگیرد، زیرا سخنانی مییابد که فی البداهه گفته شده و هرگز متکلّفانه نیست و جملاتی بدیع میبیند که دلها را شگفتزده میکند. کسی که توفیق مطالعۀ کتابهای حدیثی را نداشته باشد، باید به کتابهای احادیث غریب و نادر توجّه نماید که در کوتاهترین زمان، به بسیاری از الفاظ فصیح و استوار پیامبر ج دسترسی پیدا میکند.

تعدادی از مردم در برخی زمینهها، بسیار آگاه و حکیم هستند، امّا در برخی حوزهها، ضعیف و ناتوانند، ولی رسول الله ج در تمامی امور زندگی فردی و اجتماعی، حکیم بوده و الفاظی والا و نمونههایی زیبا ارائه دادهاند.»([1183])

وی به موارد دیگری از بلاغت پیامبر ج اشاره نموده و میگوید: «برخی از مردم زمانی که در میان جمعی سخن گویند، بسیار زیبا و شیوا حرف میزنند، امّا هنگام گفتگو با برخی افراد یا زمان سخن از مفاهیم روزمرّه، بسیار ضعیف و سست نشان میدهند.

امّا حدیث پیامبر ج با افراد یا در معانی قابل فهم و آسان نیز همان ارزش و جایگاه والای بلاغی خویش را حفظ نموده است.»([1184])

از نشانههای بلاغت در حدیث نبوی این است که پیامبر ج اسالیب و روشهای متنوّعی را به کار میگرفتند و براساس شرایط و حالات سخن میگفتند. همچنین شیوههای متفاوتی را برای تأثیر در نظر میگرفتند که در نظریّات و بررسیهای معاصر فنّ گفتگو و القا نیز به کار میرود.

اگر کسی در این زمینه تحقیق نماید، مواردی که به ذهنش خطور نمیکند را مییابد؛ میبیند که احادیث پیامبر ج به زیبایی ارائه شدهاند و بیشترین تأثیر را دارند. همچنین شروع آنها به زیبایی صورت گرفته، مخاطب را تشویق به شنیدن ادامۀ سخن میکند، به آرامی و متناسب بیان شده و با کندی یا سرعت ارائه نگشته و واژگانش مرتّب و حروفش متمایز و مشخّص است.

أمّ المؤمنین عایشهل میگفت: «سخن رسول الله ج سخنی قاطع و روشن بود و هرکس که آن را میشنید، میفهمید.»([1185])

در سنن ابی داود، از جابرس چنین روایت شده است: «کلام پیامبر ج با تأنّی و آرام بود.»([1186])

و در سنن ترمذی چنین آمده است: «رسول الله ج سخنانشان را آهسته و با فاصله بیان میکردند، به گونهای که افراد مجلس آن را حفظ مینمودند.»([1187])

از بزرگترین نشانهها و ویژگیهای حدیث نبوی، آوردن تشبیهها، ضرب المثلها، استفادۀ از قیاس و بیان برخی اشارات متناسب با معنا و سایر علائم بلاغت نبوی است.([1188])

مبحث دوم: انواع معجزات پیامبر ج و شیوههای اثبات آنها

گفتار اول: انواع معجزات پیامبر ج

این معجزهها از چندین جنبه، تقسیم میشوند. برخی از عالمان آنها را بر دو نوع دانستهاند:

نوع اول: معجزههای حسّی

که بر سه قسم است:

1. معجزات خارج از ذات و وجود پیامبر ج که الله تعالی آنها را بر دستان ایشان جاری ساخت؛

2. معجزاتی که در وجود رسول الله ج بود؛ همچون مهر نبوّت که میان دو شانۀ ایشان قرار داشت و نیز نشانههای آفرینش و چهرۀ پیامبر ج که دلالت بر نبوّت ایشان میکرد؛

3. معجزات مربوط به صفات و کمالات پیامبر ج؛ مانند صداقت، امانتداری، شجاعت و سایر ویژگیهای اخلاقی ایشان که معجزه بود.

نوع دوم: معجزههای معنوی

که بر شش قسم است:

1. رسول الله ج از قبیلهای که مشهور به علم و دانش نبودند، به شمار میرفتند و خودشان فقط دو بار به شام سفر کردند و هرگز از کسی علم فرا نگرفتند و از این رو، متّهم نمیشدند که ادّعای پیامبری کرده است؛

2. 40 سال از عمرشان سپری شد بدون اینکه مشغول به امری از امور نبوّت شوند، درحالی که جوانی موقع حماسه و اقدام به چنین ادّعاهایی است؛

3. رسول الله ج در راه رساندن پیام الهی به مردم، مشکلات و سختیهای متفاوتی را که در توان سایر انسانها نبود، متحمّل شدند و با وجود این، به آنچه از جانب الله تعالی میآوردند، باور داشته و با اطمینان کامل و یقین و آرامش خاطر، با مشکلات روبرو میشدند؛

4. پیامبر ج مستجاب الدّعوه بودند و هر دعایی که میکردند، قطعاً اللهﻷ آن را اجابت مینمود؛

5. معجزۀ بزرگ ایشان؛ یعنی قرآن کریم، که قبلا مطالبی در این زمینه بیان شد؛

6. فصاحت و بلاغت پیامبر ج که به حدّ اعجاز میرسید و در مبحث پیشین، مورد بررسی قرار گرفت؛

7. در کتابهای آسمانی پیشین، مژدۀ بعثت پیامبر ج داده شد و متون فراوانی در این باره وجود دارد، که برخی در ادامه بیان خواهد شد؛

8. خبردادن رسول الله ج از امور غیب گذشته و زمان حاضر و آینده که نشان میداد ایشان پیامبری از جانب الله متعال هستند.([1189])

معجزات پیامبر ج از چندین لحاظ دیگر نیز تقسیم شدهاند؛ شیخ الإسلام ابن تیمیّهw، معجزههای مربوط به قدرت، عمل و تأثیر ایشان را بر 9 نوع دانسته است:

نوع اول: معجزاتی که در عالم بالا صورت گرفت؛ مانند دو نیمشدن ماه و حفاظت کامل آسمان با شهابها زمانی که مبعوث شدند؛

نوع دوم: نشانههای مربوط به فضا و آب و هوا؛ همچون استسقای پیامبر ج؛ یعنی درخواست آب و باران، و استصحای ایشان؛ یعنی درخواست رفتن ابرها و صافشدن آسمان؛

نوع سوم: تصرّف و تسلّط ایشان در موجودات زنده؛ انس و جنّ و چهارپایان؛

نوع چهارم: آثار و علائم پیامبر ج در درختان و چوبها؛

نوع پنجم: نشانههای ایشان در آب و غذا و میوههایی که به برکت رسول الله ج بیش از اندازه زیاد میشد؛

نوع ششم: تأثیر پیامبر ج در سنگها و تصرّف و تسلّط ایشان بر آنها، چنانکه در صحیح بخاری، از انسس نقل شده است که: رسول الله ج بر کوه احد بالا رفتند درحالی که ابوبکر و عمر و عثمانش با ایشان بودند. ناگهان کوه به لرزه افتاد و پیامبرج فرمودند: «اسْكُنْ»؛ «آرام باش» و با پای خویش بر آن کوبیده و عرض کردند: «فَلَيْسَ عَلَيْكَ إِلَّا نَبِيٌّ، وَصِدِّيقٌ، وَشَهِيدَانِ»([1190]«بر روی تو، فقط یک پیامبر و یک فرد راستگو و دو شهید قرار دارند.»

نوع هفتم: الله متعال پیامبر ج را بوسیلۀ فرشتگان تأیید و حمایت نمود، چنانکه میفرماید:

﴿إِذۡ تَسۡتَغِيثُونَ رَبَّكُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَكُمۡ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ مُرۡدِفِينَ﴾ [الأنفال: 9]

«[به یاد آورید] هنگامی که از پروردگارتان [فریاد و] یاری میخواستید، پس او [خواستۀ] شما را پذیرفت [و فرمود:] من شما را با يک هزار از فرشتگان که پیاپی فرود میآیند، یاری میکنم.»

نوع هشتم: الله تعالی ایشان را از شرّ دشمنان و سایر مردم حفاظت کرد؛

نوع نهم: دعای پیامبر ج اجابت میشد.

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ این 9 قسم را در کتاب «الجواب الصّحیح» آورده و آنها را به طور مفصّل شرح داده و برای هر یک، نمونهها و دلایل فراوانی بیان کرده است.([1191])

علاوه بر مطالب قبلی، در ادامه نیز برخی از معجزات پیامبر ج بیان خواهد شد.

گفتار دوم: شیوههای اثبات معجزات پیامبر ج

معجزههای رسول الله ج از روی گمان یا از طریق روایات ضعیف و موضوع اثبات نگشته، بلکه با شیوهها و دلایلی که مفید علم قطعی و یقینی هستند، به اثبات رسیده است.

شیخ الإسلام/ 6 شیوۀ مهم و بزرگ را آورده و هریک را به طور جداگانه، تبیین نموده و توضیح داده است. شیوههای مذکور به طور کلّی از این قرار است:

1. تواتر عام؛

2. تواتر خاص؛

3. تواتر معنوی؛

4. حضور افراد زیادی هنگام ظهور معجزه و تصدیق آن؛

5. تواتر و تأیید نشانههای نبوّت از جانب دانشمندان رشتههای متفاوت؛

6. تالیف و نگارش عالمان دربارۀ معجزات نبوّت.([1192])

مبحث سوم: نمونههایی از معجزات پیامبر ج

بدون تردید الله تعالی بر دستان پیامبرمان محمّد ج معجزاتی آشکار و نشانههایی روشن را جاری ساخت، که اگر کسی به دنبال حقیقت باشد و به آنها دقّت نماید، قطعاً به وی خواهند فهماند که شهادت و تأییدی صادقانه از جانب الله متعال برای رسول الله ج هستند.

برخی از عالمان، معجزات پیامبر ج را بیش از 1000 تا دانستهاند و در این زمینه، کتابهایی نگاشته شده و عالمان آنها را شرح و بیان کردهاند.([1193])

قطعاً بزرگترین معجزۀ رسول الله ج و بلکه بزرگترین معجزۀ تمامی پیامبران، قرآن کریم است؛ نشانهای که تا قیامت باقی خواهد ماند و هیچ تغییر و تبدیلی در آن ایجاد نخواهد شد:

﴿وَإِنَّهُۥ لَكِتَٰبٌ عَزِيزٞ٤١ لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ﴾ [فصّلت: 41- 42]

«و قطعاً آن کتابی ارجمند است، که هیچ گونه باطلی نه از پیش روی آن و نه از پشت سرش، به او راه نیابد، از سوی حکیم ستوده نازل شده است.»([1194])

در بخش پیشین، مطالبی دربارۀ قرآن و اعجاز آن بیان شد.

علاوه بر قرآن مجید، معجزات زیادی را الله متعال بر دستان محمّد ج جاری ساخت، که فقط تعداد اندکی از آنها را میتوان در این مبحث بیان نمود:

1- معجزۀ دو نیمشدن ماه

یکی از بزرگترین معجزات حسّی که بیانگر صحّت و صداقت نبوّت پیامبر ج بود.

مشرکان اهل مکّه از رسول الله ج درخواست نشانه و معجزه کردند و ایشان ماه را درحالی که دو نیم شده بود، به آنان نشان دادند.

الله متعال دربارۀ این معجزه میفرماید:

﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ١ وَإِن يَرَوۡاْ ءَايَةٗ يُعۡرِضُواْ وَيَقُولُواْ سِحۡرٞ مُّسۡتَمِرّٞ﴾ [القمر: 1- 2]

«قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت. و اگر [کافران] معجزهای ببینند، روی میگردانند و میگویند: [این] جادویی قوی است.»

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «الله تعالی نزدیکبودن قیامت و شکافتهشدن ماه را بیان فرمود و این نشانه را در ماه و نه سایر ستارگان [و سیّارهها] قرار داد، زیرا از خورشید و ستارهها، نزدیکتر به زمین است. همچنین از میان اجزای آسمان و فلک، ماه برای شکافتهشدن انتخاب شد، چون عمل مذکور در این جسم نورانی برای هرکسی که آن را ببیند، کاملا مشخّص و غیر قابل انکار است.»([1195])

وی در ادامه چنین میآورد: «پیامبر ج این سوره([1196]) را در اجتماعهای مهم تلاوت میکردند؛ مثلا در نماز جمعه و عیدین، تا مردم نشانههای پیامبری و دلایل آن را بشنوند و پند گیرند.

تمامی مردم معجزۀ مذکور را تأیید نموده و آن را انکار نمیکردند. بنابراین شکافتهشدن ماه برای همۀ آنان مشخّص و معلوم بود.»([1197])

در صحیح مسلم روایت شده که سیّدنا عمر فاروق از ابوواقد لیثیب پرسید: رسول الله ج در عید أضحی و فطر چه میخواندند؟

او پاسخ داد: ﴿قٓۚ وَٱلۡقُرۡءَانِ ٱلۡمَجِيدِ﴾ [ق: 1] و ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ﴾ [القمر: 1] را تلاوت مینمودند.([1198])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه در توضیح این مطلب میگوید: «کاملا روشن است که اگر شکافتهشدن ماه اتّفاق نمیافتاد، قطعاً مؤمنان آن را ردّ و انکار میکردند، چه رسد به دشمنان ایشان؛ یعنی کافران و منافقان!

و مشخّص است که پیامبر ج از همه بیشتر دوست داشتند که مردم ایشان را تصدیق و پیروی نمایند و اگر این معجزه اتّفاق نمیافتاد، قطعاً چنین خبری را اعلام نمیکردند و آیات مربوط به آن را برای مردم نمیخواندند و آن را دلیل نمیآوردند و نشانۀ نبوّت خویش قرار نمیدادند.»([1199])

در صحیح بخاری، از انسس روایت شده که ساکنان مکّه از رسول الله ج درخواست معجزه کردند و ایشان ماه را درحالی که دو نیم شده بود و کوه حراء را در بین دو قسمت میدیدند، به آنان نشان دادند.([1200])

جبیر بن مطعمس چنین نقل میکند: «ما در مکّه بودیم که ماه شکافته شد و نیمی از آن بر روی این کوه و نیمی بر روی آن کوه قرار گرفت و گروهی گفتند: محمّد ج ما را جادو کرده است.

مردی در پاسخ گفت: اگر شما را جادو کرده باشد، قطعاً تمامی مردم را که جادو نکرده است.»([1201])

از ابن مسعودس روایت شده که کافران قریش – ساکنان مکّه- وقتی دیدند ماه دو نیم شده است، گفتند: این سحر و جادوست، از مسافران بپرسید که اگر آنان هم آنچه شما دیدید را دیده باشند، این عمل راست و صحیح است و گر نه، جادوست.

وی میگوید: از مسافرانی که از مناطق مختلفی آمده بودند، پرسیده شد و تمامیشان گفتند که ما نیز این نشانه را دیدیم.([1202])

ابن کثیر/ پس از آوردن دلایل بسیاری در اثبات وقوع شکافتهشدن ماه، میگوید: «قطعاً این نشانه در سرزمینهای بسیاری مشاهده شد.

و بنا بر قولی، در برخی شهرهای هند، شب وقوع این معجزه، به عنوان مبدأ یک تاریخ و با نام شب شکافتهشدن ماه تعیین گشت.»([1203])

وی در تعلیل عدممشاهدۀ این نشانه در برخی از سرزمینها میگوید: «شاید این واقعه در یکی از شبهای زمستان روی داده باشد که بیشتر مردم در خانهها هستند یا آسمان بسیاری از سرزمینها، ابری است.»([1204])

بخشی از مطالب موجود دربارۀ شکافتهشدن ماه، ارائه گشت.([1205])

2- معجزۀ إسراء و معراج

یعنی الله تعالی محمّد ج را شبانه از مسجد الحرام به مسجد الأقصی برد؛ جایی که تمامی پیامبران را جمع نموده بود و پیامبر ج برایشان امامت داد.

اللهـ میفرماید:

﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِيٓ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَيۡلٗا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِي بَٰرَكۡنَا حَوۡلَهُۥ لِنُرِيَهُۥ مِنۡ ءَايَٰتِنَآۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾ [الإسراء: 1]

«پاک و منزّه است ذاتی که بندهاش را شبی از مسجد الحرام به مسجد الأقصی، که گرداگردش را برکت دادهایم برد تا برخی آیات خود را به او بنمایانیم. قطعاً اوست که شنوای بیناست.»

پیامبر ج از این مکان، به آسمانها برده شدند و در آنجا، نشانههای بزرگ پروردگارشان را دیدند؛ جرئیل÷ را به شکل واقعیاش و به همان صورتی که الله متعال آفریده بود، مشاهده نمودند و ایشان را به سدرة المنتهی بُرده و از هفت طبقۀ آسمان گذشتند و با الله رحمان سخن گفتند و الله متعال پیامبر ج را به خود نزدیک کرد.

الله متعال در تبیین این معجزه میفرماید:

﴿أَفَتُمَٰرُونَهُۥ عَلَىٰ مَا يَرَىٰ١٢ وَلَقَدۡ رَءَاهُ نَزۡلَةً أُخۡرَىٰ١٣ عِندَ سِدۡرَةِ ٱلۡمُنتَهَىٰ١٤ عِندَهَا جَنَّةُ ٱلۡمَأۡوَىٰٓ١٥ إِذۡ يَغۡشَى ٱلسِّدۡرَةَ مَا يَغۡشَىٰ١٦ مَا زَاغَ ٱلۡبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ١٧ لَقَدۡ رَأَىٰ مِنۡ ءَايَٰتِ رَبِّهِ ٱلۡكُبۡرَىٰٓ﴾ [النّجم: 12- 18]

«آیا با او دربارۀ آنچه میبیند، مجادله میکنید؟! و به راستی بار دیگر [نیز] او را دید؛ نزد سدرۀ المنتهی، که جنة المأوی کنار آن [درخت] است. وقتی [درخت] سدرۀ را چیزی [نوری] پوشاند، چشم [پیامبر ج] خطا نکرد و [از حد] نگذشت. قطعاً [او] پارهای از نشانههای بزرگ پروردگارش را دید.»

قریش سخنان پیامبر ج را در مورد اسراء و معراج، بزرگ و غیر قابل امکان دانستند، زیرا رفت و برگشت قافلهها به بیت المقدس چندین هفته طول میکشید و چگونه امکان داشت که کسی در پارهای از شب، این مسافت را طی کند؟! قطعاً کار عجیبی بود، امّا این تعجّب از بین میرود زمانی که بدانیم ذاتی که ایشان را در شب به مسجد الأقصی و آسمانها و ... بُرد، الله تعالی بود؛ ذاتی که بر هر کاری تواناست.([1206])

3- افزایش غذا

این معجزه چندین بار اتّفاق افتاد؛ به عنوان نمونه، انسس چنین روایت میکند: ابوطلحه به أمّ سلیمب گفت: من صدای پیامبر ج را ضعیف شنیدم و دانستم که ایشان گرسنه هستند، آیا چیزی داری؟ او گفت: بله. سپس چندین قرص نان و چادری که داشت را بیرون آورد و نانها را با قسمتی از چادر پوشاند و آن را زیر لباسم پنهان کرد و مرا با تعدادی نان نزد رسول الله ج فرستاد. من آنها را بردم و دیدم که پیامبرج همراه مردم در مسجد نشستهاند. کنارشان ایستادم و رسول الله ج از من پرسید: «آرْسَلَكَ أَبُو طَلْحَةَ؟»؛ «آیا ابوطلحه تو را فرستاده است؟» گفتم: بله. سپس فرمودند: «بِطَعَامٍ»؛ «به همراه غذا؟» پاسخ دادم: آری. پیامبر ج به کسانی که همراه ایشان بودند، فرمودند: «قُومُوا»؛ «برخیزید.» سپس به راه افتادند و من نیز در جلوی آنان حرکت کردم تا اینکه نزد ابوطلحه رسیدم و وی را باخبر کردم. ابوطلحه گفت: ای امّ سلیم! رسول الله ج به همراه مردم آمدهاند و ما چیزی نداریم که آنان را مهمان کنیم. همسرش پاسخ داد: الله و رسولش داناترند.

راوی میگوید: ابوطلحه به راه افتاد تا اینکه پیامبر ج را دیدار کرد و سپس ایشان با ابوطلحه آمدند و فرمودند: «هَلُمِّي يَا أُمَّ سُلَيْمٍ، مَا عِنْدَكِ»؛ «ای أمّ سلیم! آنچه داری را بیاور [ یا اینکه: بیا که ببینم چه داری؟] او آن نانها را آورد. پیامبر ج فرمان دادند که آنها را تکّهتکّه و ریزریز کنند و أمّ سلیم مشکی را که روغن داشت،([1207]) فشرد و با آن نانها، خورشت ساخت. سپس رسول الله ج آنچه را که الله تعالی خواسته بود، خوانده و فرمودند: «ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ»؛ «به ده نفر اجازه بده.» به آنان اجازه داد و غذا خوردند تا اینکه سیر شدند و بیرون رفتند. دوباره رسول الله ج فرمودند: «ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ»؛ «به ده نفر اجازه بده.» به آنان اجازه داد و غذا خوردند تا اینکه سیر شدند و بیرون رفتند. سپس فرمودند: «ائْذَنْ لِعَشَرَةٍ»؛ «به ده نفر اجازه بده.» بنابراین تمامی آن قوم خوردند و سیر شدند درحالی که 70 یا 80 مرد بودند.»

و بنا بر روایتی، میگوید: پس از آن، رسول الله ج و ابوطلحه و أمّ سلیم و انسش غذا خوردند و مقداری زیاد آمد و آن را به همسایگانمان بخشیدیم.([1208])

4- افزایش آب و بیرون آمدن آن از میان انگشتان شریف پیامبر ج

این معجزه نیز بسیار اتّفاق افتاد؛ مثلا جابر بن عبداللهس چنین روایت میکند: «مردم در روز حدیبیّه تشنه شدند و در جلوی پیامبر ج سطل کوچکی آب بود که بوسیلۀ آن وضو گرفتند و سپس مردم به سمتشان آمده و گفتند: آبی نداریم که وضو بگیریم و از آن بنوشیم مگر همین سطل کوچک روبروی شما. پیامبر ج دست خویش را وارد سطل نمودند و فورا آب از میان انگشتان ایشان، همچون چشمه میجوشید. راوی میگوید: هم آب نوشیدیم و هم وضو گرفتیم.

از جابرس پرسیده شد: چند نفر بودید؟ او پاسخ داد: اگر 100 هزار نفر هم میبودیم، برایمان کافی بود، امّا 115 تن بودیم.»([1209])

5- شفای بیماری -به اذن الله تعالی-

از جمله درمان فردی که پایش شکسته بود؛ براء بن عازبس میگوید: پیامبر ج گروهی را نزد ابورافع فرستادند و عبدالله بن عتیک شبانه و درحالی که او خواب بود، وارد خانهاش شد و وی را کشت. من شمشیر را در شکمش فرو کردم تا اینکه به پشتش رسید و دانستم که او را کشتهام. سپس برگشتم و درها را باز کردم تا به نردبانی رسیدم و پایم را گذاشتم و [افتادم و فقط همین را فهمیدم] که در شبی مهتابی افتادم. بنابراین پایم شکست و آن را با دستاری بستم و نزد یارانم رفتم و سپس پیش پیامبر ج آمده و ماجرا را به ایشان تعریف کردم و رسول الله ج فرمودند: «ابْسُطْ رِجْلَكَ»؛ «پای خود را پهن کن.»

من آن را پهن کردم و ایشان بر پایم دست کشیدند و [چنان خوب شد که] گویی هرگز دردی نداشته است.([1210])

همچنین شفای چشم سیّدنا علیس -به اذن الله تعالی-؛ از سهل بن سعدس چنین روایت شده است: پیامبر ج در روز نبرد خیبر فرمودند: «لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»؛ «قطعاً فردا این پرچم را به مردی خواهم داد که الله متعال با دستان او، [خیبر را] فتح میکند و الله و رسولش را دوست دارد و آنان نیز وی را دوست دارند.»

مردم وقتی صبح کردند، نزد رسول الله ج شتافتند و هریک از آنان امید داشت که پرچم را به وی دهند. سپس پیامبر ج پرسیدند: «أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»؛ «علیّ بن ابی طالب کجاست؟» صحابهش عرض کردند: ای رسول الله ج! چشمانش درد میکند. ایشان فرمودند: «فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ»؛ «[کسی را] به دنبالش بفرستید.» وی را آوردند و پیامبر ج آب دهان خویش را در چشمانش ریختند و او شفا یافت، گویی که هرگز دردی نداشته است. سپس پرچم را به وی سپردند و سیّدنا علیس گفت: ای رسول الله ج! آیا با آنان بجنگم تا مانند ما شوند؟

پیامبر ج فرمودند: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِيهِ، فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا، خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ»([1211]«به راهت ادامه بده تا به سرزمینشان برسی، سپس آنان را به پذیرش اسلام فرا خوان و حقّ الهی را در این زمینه که بر این افراد واجب است را به آنان برسان. سوگند به الله که اگر الله متعال بوسیلۀ تو، یک مرد را هدایت نماید، برایت از شترهای سرخموی بهتر است.»

شترهای سرخموی مورد پسند و افتخار قوم عرب بود.

6- سلامکردن سنگ به پیامبر ج

در صحیح مسلم، از جابر بن سمرهس روایت شده که رسول الله ج فرمودند: «إِنِّي لَأَعْرِفُ حَجَرًا بِمَكَّةَ كَانَ يُسَلِّمُ عَلَيَّ قَبْلَ أَنْ أُبْعَثَ إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآنَ»([1212]«همانا من سنگی را در مکّه میشناسم که پیش از اینکه مبعوث شوم، بر من سلام میکرد و اکنون نیز آن را میشناسم.»

7- سلام درختان و کوهها بر پیامبر ج

سیّدنا علیس میگوید: «همراه رسول الله ج در مکّه بودم که به یکی از نواحی آن رفتیم. هر درخت و کوهی که با ایشان برخورد میکرد، میگفت: السّلام علیک یا رسول الله ج!»([1213])

نمونههای بسیار اندکی از معجزات پیامبر ج بیان گردید و کسی که به دنبال موارد بیشتری است، باید به کتابهایی که معجزههای رسول الله ج را بررسی نمودهاند، رجوع کند؛ مانند کتاب «دلائل النّبوّة» از ابوزرعه رازی؛ «دلائل النّبوّة» اثر ابوالشّیخ اصفهانی؛ «دلائل النّبوّة» از ابونعیم اصفهانی؛ «دلائل النّبوّة» نوشتۀ بیهقی؛ «دلائل النّبوّة» از ابن ابی الدّنیا و سایر کتابهای فراوانی که در این باره نگاشته شدهاند.

علاوه بر کتابهایی که در ضمن بیان سیرۀ پیامبر ج، از معجرات ایشان نام بردهاند و نیز کتابهای صحاح و مسانید.([1214])

بخش سوم: اسلام در کتابهای آسمانی پیشین

مقدّمه

مبحث اول: هدایت یافتگان اهل کتاب و گواهی آنان بر صحّت اسلام؛

مبحث دوم: تصریح و مژدۀ کتابهای پیشین به بعثت پیامبر اسلام؛

مبحث سوم: بیان مکّه و کعبه در کتابهای پیشین؛

مبحث چهارم: توصیف مسلمانان در کتابهای پیشین؛

مقدّمه

این مقدّمه دارای دو گفتار است:

گفتار اول: اسلام؛ دین تمامی پیامبران†

1- اسلام عام

یعنی تسلیمشدن فقط برای الله یگانه، که از این لحاظ، آیین همۀ پیامبران به شمار میرود.

بنابراین دین اسلام یکی است و آیین تمامی پیامبران و پیروانشان؛ از دوران نوح تا حواریّون عیسی† بوده، چنانکه الله تعالی این مطلب را بیان فرمود است:

﴿۞وَٱتۡلُ عَلَيۡهِمۡ نَبَأَ نُوحٍ إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكُم مَّقَامِي وَتَذۡكِيرِي بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ فَعَلَى ٱللَّهِ تَوَكَّلۡتُ فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ٧١ فَإِن تَوَلَّيۡتُمۡ فَمَا سَأَلۡتُكُم مِّنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَى ٱللَّهِۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [يونس: 71- 72]

«و داستان نوح÷ را بر آنان بخوان، وقتی به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر اقامتم و یادآوری من به آیات الله، بر شما گران آمده است، پس من بر الله توکّل کردم، شما تدبیر [و اندیشۀ] خود و معبودهایتان را جمع کنید، سپس هیچ چیز از کارهایتان بر شما پوشیده نماند، آنگاه [برای کشتنم] به سوی من هجوم آورید، و [لحظهای] مرا مهلت ندهید. پس اگر روی بگردانید، من [در مقابل دعوتم] از شما هیچ مزدی نخواستهام. مزد من فقط بر الله است و من دستور یافتهام که از مسلمانان باشم.»

﴿وَمَن يَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَيۡنَٰهُ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ١٣٠ إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٣١ وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِيهِ وَيَعۡقُوبُ يَٰبَنِيَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَكُمُ ٱلدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ﴾ [البقرة: 130- 132]

«و چه کسی از آیین ابراهیم÷ روی گردان خواهد شد؟! جز فردی که خود را به نادانی و سبکسری افکند. و به درستی که ما او را در دنیا برگزیدیم و همانا وی در آخرت از شایستگان است. زمانی که پروردگارش به او فرمود: تسلیم شو، گفت: برای پروردگار جهانیان تسلیم شدم. و ابراهیم و یعقوبإ فرزندانشان را به این آیین سفارش کردند، [و هریک از آنان به فرزندان خویش گفتند]: ای فرزندانم! الله این آیین را برای شما برگزیده است، پس نمیرید جز اینکه مسلمان باشید.»

الله متعال میفرماید که یوسف÷ گفت:

﴿۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَيۡتَنِي مِنَ ٱلۡمُلۡكِ وَعَلَّمۡتَنِي مِن تَأۡوِيلِ ٱلۡأَحَادِيثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِيِّۦ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِي مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِي بِٱلصَّٰلِحِينَ﴾ [يوسف: 101]

«پروردگارا! [بهرۀ عظیمی] از فرمانروایی به من عطا کردی، و از علم [تأویل احادیث] تعبیر خوابها به من آموختی، ای پدیدآورندۀ آسمانها و زمین! تویی کارساز من در دنیا و آخرت، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما.»

و بلقیس؛ ملکۀ یمن چنین گفت:

﴿رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [النّمل: 44]

«پروردگارا! من به خود ستم کردم، و [اینک] با سلیمان÷ برای الله پروردگار جهانیان تسلیم شدم.»

موسی÷ خطاب به قومش چنین گفت:

﴿يَٰقَوۡمِ إِن كُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ فَعَلَيۡهِ تَوَكَّلُوٓاْ إِن كُنتُم مُّسۡلِمِينَ﴾ [يونس: 84]

«ای قوم من! اگرشما به الله ایمان آوردهاید، پس بر او توکّل کنید، اگر مسلمان هستید.»

اللهـ دربارۀ پیامبران بنیاسرائیل میفرماید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِيهَا هُدٗى وَنُورٞۚ يَحۡكُمُ بِهَا ٱلنَّبِيُّونَ ٱلَّذِينَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن كِتَٰبِ ٱللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔايَٰتِي ثَمَنٗا قَلِيلٗاۚ وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [المائدة: 44]

«ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است. پیامبرانی که [در برابر فرمان الهی] تسلیم بودند، براساس آن برای یهودیان حکم میکردند و [همچنین] اللهپرستان و دانشمندان، که حفاظت و پاسداری کتاب الله به آنان سپرده شده و بر آن گواه بودند، [به آن حکم میکردند]. پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید.، و هرکس به احکامی که الله نازل کرده است حکم نکند، کافر است.»

و در مورد عیسی÷ فرمود:

﴿۞فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡكُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِيٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ﴾ [آلعمران: 52]

«پس هنگامی که عیسی از آنان احساس کفر کرد، گفت: یاوران من [در راه دعوت] به سوی الله چه کسانی هستند؟ حواریّون گفتند: ما یاوران [دین] الله هستیم، به الله تعالی ایمان آوردهایم، و [تو نیز] گواه باش که ما تسلیم [او] هستیم.»

در نتیجه، اسلام دین اولین و آخرین پیامبر و همۀ پیروانشان بوده است؛ اسلام یعنی پرستش معبود یگانه و بیشریک و پرستش الله تعالی در هر مکان و زمانی با اطاعت از پیامبران الهی†.([1215])

اسلام عام یعنی همین که بیان شد.

2- اسلام خاص

به معنای اسلامی که محمّد مصطفی ج آوردند؛ یعنی همان شریعت قرآن کریم.([1216])

در مبحث مربوط به ماهیّت دین اسلام، این موضوع روشن گشت.

و در مباحث پیش رو، آنچه در کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ دین اسلام – دینی که پیامبر ج آوردند- آمده، بررسی خواهد شد، چون کتابهای آسمانی اشاراتی به دین محمّد ج داشته و مژدۀ نبوّت ایشان را دادهاند و نیز چگونگی مبعث پیامبر ج و مکان آن و ویژگیهای امّت اسلام و موارد دیگری را بیان کردهاند.

در مبحث مربوط به بشارت موسی و عیسیإ به رسالت محمّد مصطفی ج، مطالبی در این زمینه مطرح گردید.

گفتار دوم: گواهی قرآن بر بیان اسلام در کتابهای پیشین

قرآن کریم در آیات بسیاری روشن ساخته که اسلام دین خاتم بوده و ثابت نموده که کتابهای آسمانی پیشین مژدۀ آمدن این دین را دادهاند و نیز پیامبرش؛ محمّد ج و امّت ایشان و فضیلت آنان را توصیف نمودهاند و بیان کرده که اهل کتاب این مطلب را میدانند، امّا بیشترشان بر اثر تکبّر و حسادت، آن را ردّ و انکار میکنند.

اکنون برخی از آیاتی که در این باره نازل شده است، بیان میگردد:

﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ﴾ [الصّف: 6]

«و [به یاد آور] هنگامی را که عیسی پسر مریمإ گفت: ای بنیاسرائیل! قطعاً من فرستادۀ الله به سوی شما هستم، آنچه از تورات که پیش از من بوده است را تصدیق میکنم و [نیز] مژدهدهنده به رسولی هستم که بعد از من میآید و نامش احمد است.»

﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [الأعراف: 157]

«افرادی که از [این] رسول [الله]، پیامبر أمّی [درسنخوانده] پیروی میکنند، که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند. آنان را به [کارهای] خوب و پسندیده فرمان میدهد و از زشتی [و کارهای ناپسند] بازشان میدارد و پاکیزهها را برایشان حلال میگرداند و پلیدیها را بر آنان حرام میکند و بارهای سنگین و قید [و زنجیرهایی] که بر این افراد بود را از [دوش] آنان بر میدارد.»

﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِۚ وَمَثَلُهُمۡ فِي ٱلۡإِنجِيلِ كَزَرۡعٍ أَخۡرَجَ شَطَۡٔهُۥ فََٔازَرَهُۥ فَٱسۡتَغۡلَظَ فَٱسۡتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِۦ يُعۡجِبُ ٱلزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ ٱلۡكُفَّارَۗ﴾ [الفتح: 29]

«محمّد ج رسول الله است، و کسانی که با او هستند، بر کافران سختگیر [و شدید] و در میان خود مهربانند. آنان را در حالت رکوع و سجده میبینی که از الله فضل و خشنودی میطلبند. نشانۀ [درستکاری] آنان در چهرههایشان از اثر سجده [نمایان] است. این توصیفشان در تورات است، و توصیف آنان در انجیل همانند زراعتی است که جوانه بزند، سپس آن را تقویت کرد تا محکم گردیده و بر پای خود ایستاده و کشاورزان را به شگفتی وا میدارد، تا از [دیدن] آنان کافران را به خشم آورد.»

﴿قُلۡ أَيُّ شَيۡءٍ أَكۡبَرُ شَهَٰدَةٗۖ قُلِ ٱللَّهُۖ شَهِيدُۢ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡۚ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِۦ وَمَنۢ بَلَغَۚ أَئِنَّكُمۡ لَتَشۡهَدُونَ أَنَّ مَعَ ٱللَّهِ ءَالِهَةً أُخۡرَىٰۚ قُل لَّآ أَشۡهَدُۚ قُلۡ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ وَإِنَّنِي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ١٩ ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمُۘ ٱلَّذِينَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾ [الأنعام: 19- 20]

«بگو: چه چیز در گواهی بزرگتر [و برتر] است؟ بگو: الله، میان من و شما گواه است. و این قرآن بر من وحی شده تا شما و تمام کسانی را که [قرآن] به آنان میرسد، با آن بیم دهم. آیا براستی شما گواهی میدهید که با الله متعال معبودهای دیگری هستند؟ بگو: من گواهی نمیدهم. بگو: بدون تردید او تنها معبود یگانه است و من از آنچه با او شریک قرار میدهید، بیزارم. کسانی که به آنان کتاب دادهایم، به خوبی وی را میشناسند، همانگونه که فرزندان خود را میشناسند. افرادی که به خویش زیان رساندهاند، پس ایمان نمیآورند.»

﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِكَ فِي ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَكَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَيۡثُ مَا كُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ شَطۡرَهُۥۗ وَإِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَيَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا يَعۡمَلُونَ١٤٤ وَلَئِنۡ أَتَيۡتَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ بِكُلِّ ءَايَةٖ مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَكَۚ وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡۚ وَمَا بَعۡضُهُم بِتَابِعٖ قِبۡلَةَ بَعۡضٖۚ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ إِنَّكَ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٤٥ ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ١٤٦ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ﴾ [البقرة: 144- 147]

«به تحقیق ما گرداندن چهرهات را به [سوی] آسمان میبینیم، اکنون تو را به [سوی] قبلهای که به آن خشنود شوی باز میگردانیم، پس صورتت را به سوی مسجدالحرام کن، و هر جا باشید، روی خود را به سویش بگردانید. و کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده شد، به خوبی میدانند این [تغییر قبله] حق بوده [و] از جانب پروردگارشان است، و الله از آنچه میکنند، غافل نیست. و اگر برای افرادی که کتاب به آنان داده شده، هر گونه نشانه و [حجّتی] بیاوری، از قبلۀ تو پیروی نمیکنند و تو [نیز] از قبلۀ آنان پیروی نخواهی کرد و برخی از آنان هم از قبلۀ برخی دیگر پیروی نمیکنند و اگر پس از آنکه علم و دانش به تو رسیده است، از خواستهها و آرزوهایشان پیروی کنی، در این صورت مسلماً از ستمکاران خواهی بود. کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، او [پیامبر ج] را میشناسند، چنانکه فرزندانشان را میشناسند. و همانا گروهی از آنان درحالی که میدانند، حق را کتمان میکنند. حق از جانب پروردگار توست، پس هرگز از شککنندگان مباش.»

﴿وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ﴾ [البقرة: 89]

«و پیش از این بر کافران خواستار پیروزی بودند، سپس وقتی آنچه را که [از قبل] شناخته بودند، نزدشان آمد، نسبت به آن کافر شدند، پس لعنت الله بر کافران باد.»

﴿أَفَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡتَغِي حَكَمٗا وَهُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مُفَصَّلٗاۚ وَٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡلَمُونَ أَنَّهُۥ مُنَزَّلٞ مِّن رَّبِّكَ بِٱلۡحَقِّۖ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِينَ﴾ [الأنعام: 114]

«[ای پیامبر ج! بگو:] آیا غیر الله را به داوری طلب کنم؟! و حال آنکه او ذاتی است که [این] کتاب روشن [که همه چیز در آن بیان شده] را به سوی شما نازل کرده است. و کسانی که به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، میدانند که این [قرآن] به حق از سوی پروردگارت نازل شده است. بنابراین هرگز از تردیدکنندگان مباش.»

﴿أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [الشّعراء: 197]

«آیا همین نشانه برایشان کافی نیست که عالمان بنیاسرائیل از آن [قرآن] آگاهند؟!»

﴿قُلۡ كَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِيدَۢا بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [الرّعد: 43]

«بگو: کافی است که الله متعال و کسی که علم [پیشین] نزد اوست، میان من و شما گواه باشند.»

﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡيُنَهُمۡ تَفِيضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ﴾ [المائدة: 83]

«و وقتی آیاتی که بر پیامبر ج نازل شده است را بشنوند، چشمهایشان را میبینی که اشکریزان میشود به سبب حقیقتی که دریافتهاند.»

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهِۦٓ إِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ يَخِرُّونَۤ لِلۡأَذۡقَانِۤ سُجَّدٗاۤ١٠٧ وَيَقُولُونَ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِن كَانَ وَعۡدُ رَبِّنَا لَمَفۡعُولٗا١٠٨ وَيَخِرُّونَ لِلۡأَذۡقَانِ يَبۡكُونَ وَيَزِيدُهُمۡ خُشُوعٗا۩﴾ [الإسراء: 107- 109]

«[ای پیامبر ج!] بگو: [خواه] به آن ایمان آورید یا ایمان نیاورید، قطعاً کسانی که پیش از آن به آنان دانش داده شده، هنگامی که [آیات قرآن] بر آنان خوانده میشود، سجدهکنان به صورت میافتند و میگویند: منزّه است پروردگار ما، که یقیناً وعدههایش انجامشدنی است. و [آنان] گریهکنان به صورت میافتند، و [تلاوت این قرآن] بر فروتنیشان میافزاید.»

﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِهِۦ هُم بِهِۦ يُؤۡمِنُونَ٥٢ وَإِذَا يُتۡلَىٰ عَلَيۡهِمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِهِۦٓ إِنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا كُنَّا مِن قَبۡلِهِۦ مُسۡلِمِينَ٥٣ أُوْلَٰٓئِكَ يُؤۡتَوۡنَ أَجۡرَهُم مَّرَّتَيۡنِ بِمَا صَبَرُواْ وَيَدۡرَءُونَ بِٱلۡحَسَنَةِ ٱلسَّيِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ﴾ [القصص: 52- 54]

«افرادی که پیش از این [قرآن]، به آنان کتاب [آسمانی] دادهایم، به آن ایمان میآورند. و زمانی که [قرآن] بر آنان خوانده شود، میگویند: به آن ایمان آوردیم، بیتردید این حق از سوی پروردگار ماست، همانا ما پیش از [نزول] آن هم مسلمان بودیم. این افراد به [سبب] صبری که کردهاند، پاداششان دو بار [به آنان] داده میشود، و [آنان] بدیها را با نیکیها دفع میکنند و از آنچه برایشان روزی دادهایم، انفاق میکنند.»

﴿فَإِن كُنتَ فِي شَكّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ فَسَۡٔلِ ٱلَّذِينَ يَقۡرَءُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكَۚ﴾ [يونس: 94]

«پس اگر در آنچه بر تو نازل کردهایم در تردید هستی، از کسان یکه کتاب [آسمانی] را پیش از تو میخوانند، بپرس.»

آیات مذکور و آیات دیگری نشان میدهد که قرآن کریم آنچه در کتابهای پیشین در توصیف اسلام و پیامبر ج و مسلمانان آمده را روشن ساخته است.([1217])

همچنین بیانگر این مطلب است که بسیاری از عالمان اهل کتاب پیامبر ج را میشناسند و باور به صحّت و درستی رسالت ایشان دارند و میدانند که پیامبر ج تکمیلکنندۀ رسالت برادرانش؛ یعنی پیامبران الهی قبلی هستند.

امّا بیشترشان این موضوع را انکار میکنند.

إن شاء الله مسألۀ مذکور در مباحث پیش رو که بخشی از مطالب کتابهای پیشین در این زمینه بررسی میگردد، روشن خواهد شد.

قبل از بیان این موارد، شایسته است که گواهی برخی از عالمان هدایتیافتۀ اهل کتاب مبنی بر صحّت دین اسلام و نیز تصریح آنان به بیان بشارتهای موجود دربارۀ اسلام و توصیف پیامبر ج و امّت ایشان مطرح گردد.

مبحث اول: هدایت یافتگان اهل کتاب و گواهی آنان بر صّحت اسلام

میتوان گفت یکی از بزرگترین دلایل بر حقّانیّت اسلام و صحّت احکام و قوانین آن، هدایت بسیاری از دانشمندان اهل کتاب به دین اسلام است و نیز گواهی آنان بر اینکه اسلام دین خاتم و بر حق بوده و علاوه بر این، بشارتهای کتابهای آسمانی پیشین را مبنی بر ظهور دین و پیامبری جدید و امّتی برگزیده بیان کردهاند.

با بیان مطالبی که در ادامه میآید، بخشی از این موارد روشن خواهد گشت.

گفتار اول: هدایت عالمان اهل کتاب به پذیرش اسلام

بدون تردید الله تعالی محمّد ج را با هدایت و دین بر حق فرستاد تا آن را بر تمامی آیینها پیروز گرداند، هرچند کافران را خوش نیاید. اللهﻷ در این دین، نشانههای هدایت را قرار داد و این علائم برای کسی که با چشم بصیرت و عبرت به آن بنگرد، کاملا روشن و آشکار است.

امّتهای فراوانی از طریق همین نشانهها هدایت گشتند و الله متعال چشمانشان را بر نور و هدایت گشود و در نتیجه، آنان بیراهی و گمراهی را رها نموده و راه رستگاری و سعادت را در پیش گرفتند.

هدایتیافتگان به سوی حقیقت، از افراد و گروههای متفاوتی تشکیل میشدند؛ در میان آنان، رئیس و رعیّت، عالم و غیر عالم و مرد و زن وجود داشت، به گونهای که این نور و هدایت تمامی زمین را در برگرفته و مردم گروهگروه و پشت سر یکدیگر، دین اسلام را میپذیرفتند.

برخی از این هدایتیافتگان، از بزرگان قوم و ملّت خویش به شمار میرفتند؛ بویژه از بزرگان یهود و نصاری؛ یعنی همان افرادی که از حسادت و کبر نجات یافتند و الله متعال هدایت را برایشان مقدّر نموده بود و زمانی که مسلمان شدند، به بدی و زشتی فراوان گمراهی پیشین خود و نیز به بزرگی احسان الهی و نعمت هدایت پی بردند و از این رو، در راه کمک به اسلام و دعوت همکیشان قبلی خویش بسیار تلاش نمودند و این سخن پیامبر ج دربارۀ آنان صدق میکند که فرمودند: «تَجِدُونَ النَّاسَ مَعَادِنَ، فَخِيَارُهُمْ فِي الْجَاهِلِيَّةِ خِيَارُهُمْ فِي الْإِسْلَامِ إِذَا فَقِهُوا»([1218]«مردم را همچون معادن [طلا و ...] مییابی و بهترینشان در دوران جاهلیّت، بهترین آنان در دوران اسلام است زمانی که آگاه [و دانشمند] شوند.»

این هدایتیافتگان، بهترین کسانی بودند که از میان یهودیان و مسیحیان مسلمان شدند و برای یاری دین اسلام، همانگونه که قبلا به منظور کمک دینشان تلاش میکردند یا بیشتر از آن، سعی و کوشش نمودند.

بدون تردید بهترین و وسیعترین فرصت و زمینه در جلوی عالمانشان، بیان حقیقت با دلیل و برحذر داشتن از باطل و رفتن در این راه است و این هدایتیافتگان، بهترین داعیان اسلام هستند که از بدین وسیله، مردم را از ادیان باطل برحذر میدارند، چون صاحب خانه نسبت به آنچه در آن وجود دارد، آگاهتر است. آنان قبلا یهودی یا مسیحی بودهاند و از چیزی که دیگران خبر ندارند، آگاهند، زیرا کاملا نسبت به آیین و دیانتشان علم دارند و مستقیما با ملّتشان ارتباط داشتهاند؛ بویژه در آیینی که پیروانش ادّعا میکنند دارای اسراری است؛ همچون دین مسیحیّت. در نتیجه، دعوت آنان تأثیر فراوانی بر پذیرش دین اسلام از سوی افراد بیشماری از ادیان باطل دارد.

علاوه بر این، گرایش برخی عالمان ادیان باطل به سمت اسلام و پذیرش و یاری آن، دلیلی روشن بر حقّانیّت دین اسلام بوده و نشان میدهد که این تغییر پس از اطمینان کامل به صحّت اسلام ایجاد شده و در نتیجه، فرد هدایتیافته گواه و حجّتی علیه قوم خویش است.([1219])

گفتار دوم: برخی از عالمان هدایتیافتۀ اهل کتاب

روشن است که پذیرش دین اسلام از سوی برخی عالمان یهود و نصاری، از همان ابتدای ظهور اسلام اتّفاق افتاد و این کار ادامه یافت و تا روز قیامت و تا وقتی که بر روی زمین، افرادی عاقل به دنبال حقیقت باشند، این موضوع باقی خواهد ماند.

در ادامه، برخی از عالمان یهود و نصاری که مسلمان شدند، معرّفی میگردند:

1- عبدالله بن سلامس

وی از نخستین هدایتیافتگان به دین اسلام بوده و سرور و بزرگ و بزرگزادۀ یهودیان در شهر مدینه به شمار میرفت و مسلمانشدن او حجّتی علیه تمامی یهودیان تا روز قیامت خواهد بود.

2- نجاشی؛ پادشاه حبشه

یکی از بزرگان و پادشاهان مسیحیّان که در دورۀ سلطنت و پادشاهی خود و پس از ارتباط با اسلام بوسیلۀ مهاجرت صحابهش به حبشه، اسلام آورد.

3- علیّ بن ربن طبری

وی در دوران ابوجعفر منصور مسلمان شد و پیش از اسلامآوردن، مسیحی و عالم در حوزۀ فلسفه و پزشکی بود. او در راه دعوت به سوی اسلام، کتاب «الدّین والدّولة» و «الرّدّ علی أصناف النّصاری» را نگاشت.

4- سموأل بن یحیی مغربی مهتدی

یکی از دانشمندان یهود، آگاه به علم پزشکی که در سال 570 هـ از دنیا رفت و صاحب کتاب «إفحام الیهود» است.

5- لورد هدلی فاروق

یکی از اعضای مجلس اعیان انگلیس که در سال 1913 هـ مسلمانبودن خویش را آشکار ساخت و «فاروق» نام گرفت و دربارۀ اسلام، کتاب «رجل من الغرب یعتنق الإسلام» را نوشت.

6- ناصر الدّین دینیه فرانسوی

وی مسیحی و نقّاش ماهری بود. در سال 1927 م اسلام آورد و کتابی با عنوان «أشعّة خاصّة بنور الإسلام» را نگاشت و در سال 1929 م وفات کرد.

7- عبدالاحد داود

وی کاهنی کلدانی بود که در رشتۀ کلام به درجۀ استادی رسید و رئیس طائفۀ کلدانیهای رومی کاتولیک بود و کتاب «الإنجیل والصّلیب» و نیز «محمّد ج في الکتاب المقدّس» را از خود بر جای گذاشت.

8- کشیش ابراهیم خلیل

کشیش کلیسای انجیلی «بافور» در شهر أسیوط مصر که فعّالیّتهای فراوانی در حوزۀ دین مسیحیّت داشت و در سال 1959م اسلامآوردنش را آشکار کرد و کتابهای زیادی در زمینۀ دعوت به دین اسلام نگاشت؛ از جمله: «محمّد في التّوراة والإنجیل والقرآن»، «المستشرقون والمبشّرون في العالم الإسلامي»، «محاضرات في مقارنة الأدیان»، «المسیح في التّوراة والإنجیل والقرآن» و کتابهایی دیگر.

افراد بیشمار دیگری نیز که فقط الله تعالی از تعدادشان باخبر است، مسلمان شدهاند.([1220])

قابل توجّه است که افراد مذکور و تعداد بیشمار دیگری که مسلمان شدهاند، از مردم عادّی نبودند، بلکه از بزرگان و رؤسای ملّتهای پیشین خویش به شمار میرفتند و از نظر دنیوی و جایگاه اجتماعی، هیچ کمبودی نداشتند، همانگونه که برخوردار از فهم و هوش بودند و بسا اوقات، اسلامآوردن آنان باعث شد که بسیاری از منافع دنیوی و جایگاه والای اجتماعی خویش را از دست بدهند و حتّی در برخی موارد، خودشان را در معرض قتل و نابودی قرار دادند.

با وجود این و پس از دریافت هدایت و رسیدن به دین واقعی، نتوانستند به ماندن بر باطل و زندگی در حالت بدبختی و بیهودگی ادامه دهند و در نتیجه، اسلامشان را آشکار ساخته و ضررهای جسمی و مادّی را متحمّل شدند و حتّی به دفاع از اسلام و دعوت مردم به سوی آن برخاستند تا بخشی از تکلیفی که با ورود به اسلام بر گردنشان لازم شد را ادا نمایند.

تمامی موارد مذمور دلایلی روشن بر حقّانیّت دین اسلام بوده و قطعاً ادلّه و نشانههای صحّت و شرافت و کمال این دین بسیار است.([1221])

گفتار سوم: مختصری از زندگی و تلاشهای عالمی هدایتیافته از اهل کتاب برای انتشار دین اسلام

یکی از افراد این گروه مبارک و فرخنده که با اطمینان کامل و یقین و پس از بررسی و تحقیق، مسلمان شد، شیخ زیاده بن یحیی نصب راسی بود؛ فردی از رجال دینی و عالمان مسیحیّت، که پس از رسیدن به هدایت و دین حق، مسلمانشدنش را آشکار کرد و با تمام توانی که الله متعال به وی بخشیده بود، مردم را به پذیرش دین اسلام فرا خواند و در نتیجه، دو کتاب «البحث الصّریح في أیّما هو الدّین الصّحیح» و «الأجوبة الجلیّة في دحض الدّعوات النّصرانیّة» را از خود بر جای گذاشت.([1222])

شیخ زیاده در قرن 11 هجری میزیست و منسوب به شهر «رأس العین» در شام، یکی از شهرهای جزیره که میان حرّان و نصیبین قرار دارد و اکنون در سوریه است، بود.

کتاب «الأجوبة الجلیّة في دحض الدّعوات النّصرانیّة» چاپ نشد، امّا توسّط محمّد بن عبدالرّحمان طیّبی دمشقی خلاصه گشت و از این طریق، به شهرت رسید.

و کتاب «البحث الصّریح في أیّما هو الدّین الصّحیح» اخیرا و با تحقیق و بررسی دکتر سعود بن عبدالعزیز خلف منتشر گردیده است.

با توجّه به این کتاب، روشن میگردد که شیخ زیاد بن یحیی مسیحی بوده و سپس الله تعالی وی را به دین اسلام هدایت نمود؛ وی در مقدّمۀ کتابش چنین میآورد: «امّا بعد، بندۀ محتاج به پروردگار بینیاز؛ زیاده بن یحیی نصب راسی که به دین محمّدی مشرّف شده است، میگوید: وقتی مشغول تحقیق و مطالعه و در جستجوی دین صحیح بودم و تمام تلاش خویش را در این زمینه به کار میبردم، تصمیم گرفتم که نتیجۀ این کارم را بنویسم و آن را برای افراد سرزنشگر روشن سازم.»([1223])

همچنین مشخّص است که سبب پذیرش دین اسلام از جانب وی، شک و تردیدهای او نسبت به دین مسیحی بود که باعث شد دربارۀ دین اسلام تحقیق و مطالعه نماید تا اینکه برایش روشن شد که اسلام، دین واقعی و بر حق بوده و الله تعالی وی را هدایت کرد و او مسلمان شد. سپس به بررسی و اثبات بطلان دیانت مسیحی و صحّت اسلام و از این طریق، به دعوت مسیحیان پرداخت.([1224])

با توجّه به کتاب «البحث الصّریح» میبینیم که معلومات نویسندهاش از دین مسیحیّت بسیار خوب و دقیق بوده و استدلالهای وی از عهد قدیم و جدید، متنوّع و عمیق است، به گونهای که نسخهها و ترجمههای متعدّدی را به زبان عربی و یونانی و عبری و سریانی مطالعه و بررسی و مقایسه کرده است.

بر این اساس، روشن است که وی به خوبی از زبان یونانی و عبری و سریانی آگاه بوده و مطالبی را از این زبانها به عربی ترجمه نموده و حتّی قواعد زبان یونانی و عبری را مطالعه و تصحیح کرده و برخی از ترجمهها را ترجیح داده است.

این موارد اثبات میکند که او پیش از مسلمانشدن، از عالمان و رجال دینی مسیحیّت بوده است، چون آگاهی از این امور، مختصّ رجال دینی است و نیز زبانهای یونانی و عبری و سریانی زبانهایی دینی به شمار میروند. به احتمال زیاد، او در اصل مسیحی و سریانی بوده و به خوبی این زبان را میدانسته، چون زبان مسیحیان سوریّه است و وی یکی از آنان بود.

زبان یونانی نیز زبان عهد جدید و زبان دینی مسیحیان کاتولیک به شمار میرود.

و زبان عبری زبان عهد قدیم و مسیحیان پروتستان بوده و رجال دینی مسیحیّت نیاز مبرمی به فهم و آگاهی از آنها دارند.

در نتیجه، این مرد از عالمان مسیحیّت بوده؛ بویژه وقتی میدانیم که مردم عادّی دین مسیحی از علم دینی نصرانی فاصلۀ بسیاری دارند.

و حتّی آنان در بسیاری اوقات –خصوصا در زمان نویسنده- توان اطّلاع و آگاهی بر چیزی از کتابهای دینی مسیحیّت را نداشتند مگر بخشهای مخصوصی که کلیسا اجازۀ انتشار آنها را میداد و در میان مردم دست به دست میشد.([1225])

نویسندۀ کتاب «البحث الصّریح» به ابراز مسائلی اساسی از کتابهای خودشان که دلالت بر صحّت نبوّت پیامبرمان محمّد ج دارد، پرداخته و دلایلی را از سخنان خودشان علیه آنان ارائه داده است. بنا به گفتۀ خود نگارنده در مقدّمۀ کتابش، مباحث آن از این قرار است:

1- بطلان ادّعای نصاری مبنی بر الوهیّت مسیح÷

و اثبات اینکه او همچون سایر پیامبران قبلی بنیاسرائیل، فقط پیامبر الهی بوده است.

2- بطلان استدلال مسیحیان بر الوهیّت مسیح÷

با معجزاتی که توسّط وی صورت گرفت و اثبات اینکه نشانهها و معجزات او از جنس معجزاتی بود که اللهـ آنها را بر دستان پیامبران قبلی جاری ساخت و حتّی معجزات و نشانههای مهمتر و برتری را به آنان بخشید و هرگز امّتهایشان این نشانهها را دلیل الوهیّت آن پیامبران ندانستند. بنابراین عیسی بن مریمإ همچون آنان فقط پیامبر الهی بود.

3- ردّ طعنههای مسیحیان دربارۀ پیامبرمان؛ محمّد ج

و بیان بطلان سخن آنان و نیز اینکه از پیامبران پیشین اموری همچون موارد منسوب به پیامبر ج و حتّی فراتر از آنها صادر شد و هیچکس بدین سبب بر آنان ایراد نگرفت. در نتیجه، محمّد ج نیز در این زمینه، همچون پیامبران پیشین بوده و هیچ طعنه و ایرادی بر ایشان وارد نیست.

4- آوردن دلایلی از تورات و انجیل برای اثبات نبوّت پیامبر اسلام ج

و بیان اینکه هدف از وعده و بشارتهای فراوانی که در کتاب یهودیان و مسیحیان آمده، محمّد ج بوده است.

5- بیان دلایلی بسیار صریح و روشن از تورات و انجیل دربارۀ تحریف آن دو کتاب

نویسنده/ سپس خاتمهای که مشتمل بر مهمترین نتایج تحقیق مذکور بوده را آورده است.([1226])

وی در این کتاب، روشی مقایسهای را در پیش گرفته و دلایل بطلان ادّعاهای مسیحیان را ارائه داده است؛ همچون ادّعای آنان دربارۀ الوهیّت مسیح÷ یا ادّعای صحّت تورات و انجیل، و با استفاده از معلومات و مطالب موجود در این دو کتاب، به اثبات بطلان و ردّ آنها پرداخته است.

همچنین شبهات و ادّعاهای آنان علیه پیامبرمان؛ محمّد ج را آورده و با بیان متونی از کتابهای خودشان، به آنها پاسخ داده و ادلّۀ فراوانی را از تورات و انجیل، برای اثبات نبوّت پیامبر اسلام ج ارائه داده است.

مهمترین منبع و مرجع اسلامی نویسنده، قرآن کریم بوده و در موارد تاریخی، به کتاب «السّیرة الحلبیّة» و در اثبات نامهای پیامبر ج، به کتاب «دلائل الخیرات» اعتماد کرده است.

و مهمترین منبع مسیحی او، کتاب «العهد القدیم والجدید» بوده و در همچنین به کتاب «سعد بن بطریق» و نیز به تاریخ «یوسیوس»؛ مورّخی یهودی، و مورّخی دیگر با نام «لافجانیوس» رجوع کرده و اشاره نموده که برخی کتابهای مختصر دربارۀ اختلافات و پاسخهای ملّتها به یکدیگر را مطالعه نموده و از آنها بهره برده، امّا از کتاب خاصّی نام نمیبرد.

همچنین از لغتنامهها و کتابهای یونانی و عبری استفاده کرده و – چنانکه قبلا گذشت- این موضوع نشان میدهد که وی کاملا آشنا به زبان یونانی و عبری بوده است.([1227])

علاوه بر موارد مذکور، در مبحث پیش رو نیز برخی از توضیحات او مبنی بر بشارتهای وارد در کتابهای پیشین در مورد محمّد ج و امّت ایشان بیان خواهد شد.

مبحث دوم: تصریح و مژدۀ کتابهای پیشین به بعثت پیامبر اسلام ج

بدون تردید کتابهای آسمانی پیشین در مواضع بسیاری، بشارت آمدن دین اسلام و ظهور پیامبر ج را داده بودند و شواهد بیشماری در این زمینه وجود دارد.

گواهیهای موجود در کتابهای پیشین، از نشانهها و دلایل روشن بر نبوّت محمّدج و نبوّت پیامبران قبلی به شمار میرود.([1228])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «دلایل نبوّت مسیح و محمّدإ قطعی و یقینی و غیر قابل انکار از روی گمان است، زیرا گمان، یقین را از بین نمیبرد؛ بویژه با وجود اخبار فراوانی که نشان میدهد محمّد ج با نام مشهور خود در آنچه از پیامبران نقل شده، نوشته و ثبت گشته بودند.»([1229])

در صحیح بخاری، از عطاء بن یسار چنین نقل شده است: «عبدالله بن عمرو بن عاص را دیدار کردم و پرسیدم: پیامبر ج در تورات چگونه توصیف شدهاند؟ او گفت: بله، سوگند به الله که ایشان در تورات، با برخی صفاتی که در قرآن بیان شده است، توصیف گشتهاند:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا﴾ [الأحزاب: 45]

«ای پیامبر ج! ما تو را گواه و بشارتدهنده و بیمدهنده فرستادیم.»

و [چنین آمده است:] پناهگاهی برای امّیها، تو بنده و فرستادۀ من هستی، تو را متوکّل نامیدم، او تندخو و درشتخو نیست، در بازارها فریاد نمیزند، بدی را با بدی پاسخ نمیدهد، بلکه عفو میکند و میبخشد، الله تعالی زمانی وی را [ از دنیا] میبرد که ملّتی منحرف را بوسیلۀ او اصلاح کرده باشد و آنان بگویند: لا إله إلّا الله، و نیز چشمان و دلهایی بسته را توسّط وی باز نموده باشد.»([1230])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در توضیح روایت فوق، چنین میآورد: «گاهی اوقات، مراد از واژۀ تورات و انجیل و قرآن و زبور، کتابهای آسمانی مشهور است و گاهی هم هدف، جنس کتاب بوده و مراد از قرآن، زبور یا سایر کتابهای آسمانی است، چنانکه در حدیث صحیحی از پیامبر ج روایت شده که قرآن [زبور] بر داود÷ آن قدر آسان شده بود که تمام آن را در فاصلۀ زینکردن سواریاش تا سوارشدن بر آن، میخواند.»([1231])

هدف از قرآن مذکور، زبور و نه قرآنی که الله تعالی آن را بر محمّد ج نازل کرد، است.

همچنین در توصیف مسلمانان آمده که انجیلهای آنان در سینههایشان قرار دارد؛ مصاحفی که تلاوت میکنند؛ یعنی قرآن کریم، انجیل نامیده شده است.

در تورات چنین آمده است: «من برای بنیاسرائیل پیامبری را از بین برادرانشان میفرستم که بر وی توراتی همچون تورات موسی÷ نازل میکنم.» کتاب دوم نیز تورات نامیده شد.

بنابراین مراد از عبارت: «پیامبر ج چگونه در تورات توصیف شدهاند؟»؛ احتمال دارد هدف از آن، تمامی کتابهای آسمانی پیشین باشد و همۀ آنها تورات نامیده شده و توصیف رسول الله ج در برخی از آنها آمده است.

و شاید هدف از آن، تورات معیّن و مشهور باشد.

این صفات در نسخههایی که تحریف نشدهاند، وجود دارد، چون در نسخههای کنونی تورات که ما به آنها دسترسی داریم، چنین صفاتی یافت نمیشود.»([1232])

شیخ زیاده بن یحیی راسی([1233]) نیز در مقدّمۀ فصل چهارم کتابش «البحث الصّریح في أیّما هو الدّین الصّحیح»؛ یعنی در فصل بشارتهای تورات و انجیل به ظهور پیامبر ج، چنین میگوید:

«در این فصل، دلایلی روشن و مستحکم از کتاب عهدین؛ یعنی تورات و انجیل خواهیم آورد که نشان میدهد پیامبر بزرگمان؛ محمّد ج پیامبر موعود و بشارتدادهشده از جانب پیامبران؛ مانند عیسی÷ بوده و خواهی دید که این دلایل صحیح هستند.»([1234])

سپس آن گواهیها را بیان نموده و 11 تا را آورده و هریک را شرح و توضیح داده و تحلیل نموده و مرتبط ساخته و ثابت کرده که کاملا متناسب با پیامبر ج است.

در ادامه، برخی از مژدهها و مطالب کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ پیامبر اسلامج را با برخی توضیحات آورده میشود:

1. در بشارت أشعیاء چنین آمده است: «بندۀ من که با وجود او خوشحال میشوم، وحی خویش را بر وی نازل میکنم و او عدالتم را در میان امّتها آشکار میسازد. آنان را به سفارشهایی توصیه میکند، نمیخندد [قهقهه نمیزند]، صدای [بلندش] در بازارها شنیده نمیشود، چشمان نابینا و گوشهای ناشنوا را باز میکند، دلهای بسته را میگشاید، آنچه به وی میدهم را به هیچکس نمیبخشم، او الله تعالی را سپاسی نو [و خوب] میکند، از دورترین نقطۀ زمین میآید، مردم [مخلوقات] خوشحال میشوند و ساکنان زمین الله متعال را در هر جای بلندی به یگانگی یاد میکنند و بر هر محلّ مرتفعی تکبیر میگویند، سست و مغلوب نمیشود و متمایل به تمایلات نفسانی نمیگردد، کمی سرخرنگ است، صالحانی که همچون نی [و چوبی] سست هستند را خوار نمیسازد، بلکه صدّیقان را تقویت میکند و رئیس و تکیهگاه متواضعان به شمار میرود، نور الهی است که هرگز خاموش نمیشود و نشانۀ قدرتش بر دو شانهاش موجود است.»([1235])

مفهوم این بشارت بسیار نزدیک به روایت عبدالله بن عمرو بن عاص است. شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در توضیح نبوّت أشعیاء چنین میآورد: «صفات مذکور منطبق و متناسب با محمّد ج و امّت ایشان بوده و یکی از مهمترین بشارتهای پیامبران پیشین به نبوّت پیامبر ج به شمار میرود و مشهور است که گاهی اوقات، مراد از اصطلاح تورات، کتابهای مورد تأیید اهل کتاب بوده و از این رو شامل زبور و بشارت أشعیاء و سایر بشارتها غیر از انجیل میشود.»([1236])

2. در سفر تثنیه چنین میخوانیم: «این همان برکتی است که موسی مرد الهی÷ پیش از وفاتش، بنیاسرائیل را به آن بشارت داد و گفت: آن پروردگار از سیناء([1237]) آمد و از سلسله کوه سعیر([1238]) برایشان تابید و از کوههای فاران([1239]) درخشید.»([1240])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ عبارتی را نزدیک به همین مفهوم آورده و میگوید: «مانند آنچه در تورات آمده و به زبان عربی چنین ترجمه شده است: "الله از طور سینا آمد و برخی میگویند که از طور سینا نمایان شد و از ساعیر تابید و از کوههای فاران آشکار گشت.»([1241])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه در توضیح بشارت فوق میگوید: «بنا به گفتۀ بسیاری از عالمان و نیز ابومحمّد ابن قتیبه که میآورد: بر کسی که تدبّر و تفکّر نماید هیچ نوع پوشیدگی و ابهامی در این باره وجود ندارد، زیرا آمدن الله از طور سینا یعنی نازلکردن تورات بر موسی÷ از طور سینا، همانگونه که اهل کتاب و ما معتقد هستیم.

و نیز درخشیدن الله از ساعیر به معنای نازلکردن انجیل بر مسیح÷ است، چون سیّدنا عیسی از ساعیر؛ سرزمین خلیل در روستایی با نام ناصره بود که مسیحیانِ پیرو او، با همین نام شناخته میشوند.

همان گونه که تابیدن الله از ساعیر به معنای نزول انجیل بر مسیح÷ بود، باید که آشکارشدن الله متعال از کوههای فاران به معنای نازلکردن قرآن بر محمّد ج باشد، زیرا کوههای فاران همان کوههای مکّه است.

او میگوید: مسلمانان و اهل کتاب موافقند که مراد از فاران، مکّه است و اگر آنان ادّعا کنند که هدف شهری غیر از مکّه بوده – و با آن همه تحریف و تهمتهایشان، بعید نیست که چنین ادّعایی داشته باشند- در پاسخ میگوییم: مگر در تورات نیامده که ابراهیم÷ هاجر و اسماعیل را در فاران ساکن کرد؟!»([1242])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ در ادامه چنین میآورد: «و میگوییم پس جایی را که الله از آنجا آشکار شد و نامش فاران است و نیز پیامبری که پس از مسیح، بر او کتاب نازل شد را به ما نشان دهید.

آیا غیر از اسلام، دین دیگری را سراغ دارید که همچون این دین آشکار و منتشر شده باشد؟!

ابن ظفر میگوید: ساعیر نام کوهی در شام است که نبوّت مسیح÷ از آنجا آشکار شد.

من میگویم: در کنار بیت لحم؛ روستایی که سیّدنا عیسی در آنجا متولّد شد، روستایی به نام ساعیر قرار دارد که هنوز موجود است و کوهی به نام ساعیر دارد و در تورات آمده که فرزندان عیص ساکن ساعیر بودند و الله تعالی به موسی÷ فرمان داد که آنان را اذیّت نکند.

بر این اساس، قطعاً مراد از سومین کوه، کوه حراء بوده که در اطراف مکّه، کوهی بلندتر از آن وجود ندارد و برای اولین بار، وحی در آنجا بر پیامبر ج نازل شد و در اطرافش، کوههای زیادی وجود قرار گرفته، چنانکه گفته میشود که در مکّه، 12 هزار کوه وجود دارد و آن مکان، تا به امروز فاران نامیده میشود و شروع نزول قرآن در آنجا بود.

صحرای میان مکّه و طور سینا، صحرای فاران نامیده میشود و کسی نمیتواند ادّعا کند که پس از مسیح، در آن سرزمین کتابی نازل شد یا پیامبری مبعوث گشت. در نتیجه، مراد از آشکارشدن الله متعال از کوههای فاران، بعثت محمّد ج است.

اللهـ این مطلب را در تورات، به ترتیب زمانی بیان فرمود؛ ابتدا نزول تورات، سپس انجیل و پس از آن، قرآن کریم.

این کتابها نور و هدایت الهی بوده و دربارۀ اولی، واژۀ آمد یا ظهور کرد و در مورد دومی، لفظ اشراق و درخشیدن و دربارۀ سوم، آشکارشدن را به کار برد.

نزول تورات همچون طلوع فجر یا روشنتر از آن و نزول انجیل مانند درخشش خورشید بود که نور و هدایت را زیاد کرد.

امّا نزول قرآن همچون ظهور خورشید در آسمان بود و به همین سبب فرمود که: «از کوههای فاران آشکار گشت.»، چون با بعثت پیامبر ج، نور و هدایت الهی در مشرق و مغرب، بیشتر از ظهور آن هنگام نزول دو کتاب قبلی، آشکار گردید، همانگونه که نور خورشید روشن میگردد و مشرق و مغرب را در بر میگیرد. و به همین علّت، الله متعال محمّد ج را چراغی منوّر و روشنکننده و خورشید را چراغی فروزان نامید و مردم به چراغ منیر و روشنکننده، بیشتر از چراغ فروزان نیاز دارند، زیرا چراغ فروزان گاهی اوقات و به مناسبتهای خاصّی لازم است.

امّا در هر زمان و مکان و در شب و روز و آشکارا و پنهانی، نیاز به چراغ منیر و روشنگر احساس میشود. پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اللهَ زَوَى لِي الْأَرْضَ، فَرَأَيْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا، وَإِنَّ أُمَّتِي سَيَبْلُغُ مُلْكُهَا مَا زُوِيَ لِي مِنْهَا»([1243]«همانا اللهأ زمین را برایم جمع کرد و من مشرقها و مغربهایش را دیدم و قطعاً فرمانروایی [و سلطۀ] امّتم تا جایی که برایم جمع شد، میرسد.»

الله متعال در قرآن کریم، به این سه مکان سوگند خورده است:

﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ١ وَطُورِ سِينِينَ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِينِ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ٤ ثُمَّ رَدَدۡنَٰهُ أَسۡفَلَ سَٰفِلِينَ٥ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَلَهُمۡ أَجۡرٌ غَيۡرُ مَمۡنُونٖ٦ فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعۡدُ بِٱلدِّينِ٧ أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِأَحۡكَمِ ٱلۡحَٰكِمِينَ﴾ [التّين: 1- 8]

«سوگند به انجیر و زیتون و سوگند به طور سینا. و سوگند به این شهر امن [مکّه]. یقیناً ما انسان را در بهترین صورت [و هیئت] آفریدیم. سپس او را به پایینتر مرحله برگرداندیمف مگر کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، بنابراین برای آنان پاداشی قطعنشدنی است. پس [ای انسان!] چه چیز بعد [از این همه دلایل روشن] تو را به تکذیب [روز] جزا وا میدارد؟! آیا الله بهترین داوران [و حاکم مطلق] نیست؟!»

اللهأ به انجیر و زیتون قسم یاد کرد؛ یعنی همان سرزمین مقدّسی که این دو نوع میوه در آنجا میرویند و از این سرزمین، مسیح÷ مبعوث گشت و انجیل بر وی نازل شد.

همچنین به طور سینا سوگند خورد؛ یعنی کوهی که الله متعال در آنجا با موسی÷ سخن گفت و از جانب راست وادى در آن جايگاه مبارک از آن درخت، وی را ندا داد.

و نیز به شهر امن قسم یاد کرد که مراد از آن، مکّه است؛ شهری که سیّدنا ابراهیم پسرش اسماعیلإ و مادر او را در آنجا ساکن کرد و الله تعالی آن را حرمی امن قرار داده درحالی که مردم پیرامون آن سرزمین، در معرض دستبرد و غارت هستند. و ابراهیم÷ آن را مکانی امن خواند و برای ساکنانش دعا کرد و گفت:

﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍ عِندَ بَيۡتِكَ ٱلۡمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱجۡعَلۡ أَفِۡٔدَةٗ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِيٓ إِلَيۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَٰتِ لَعَلَّهُمۡ يَشۡكُرُونَ﴾ [إبراهيم: 37]

«پروردگارا! من [برخی] از فرزندانم را در وادی [خشک] و بیآب و علف، کنار خانۀ گرامی تو ساکن ساختم، پروردگارا! تا نماز را برپا دارند، پس تو دلهای [گروهی] از مردم را به آنان مایل بگردان و از میوهها برایشان روزی ده، باشد که آنان سپاس گزارند.»([1244])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ میگوید: «﴿وَٱلتِّينِ وَٱلزَّيۡتُونِ١ وَطُورِ سِينِينَ٢ وَهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٱلۡأَمِينِ﴾؛ الله متعال به سه مکان شریف و معظّمی که نور و هدایتش در آنجا آشکار گشت و سه کتاب تورات و انجیل و قرآن را نازل کرد، سوگند یاد کرد.

همان گونه که سه مکان مذکور را در تورات، اینگونه بیان فرمود: "الله تعالی از طور سینا آمد و از ساعیر درخشید و از کوههای فاران، آشکار گشت."»([1245])

ابن قیّم/ دربارۀ این بشارت میگوید: «اللهـ نبوّت سیّدنا موسی را به آمدن صبح و نبوّت سیّدنا مسیح را به درخشش آن و نبوّت خاتم الأنبیاء را پس از آن دو، به آشکارشدن و ظهور خورشید در جهان تشبیه کرد.

و همانگونه که خبر داد، به طور کامل اتّفاق افتاد؛ الله متعال با نبوّت موسی÷ [تاریکی] شب کفر را شکافت و فجر نبوّتش درخشید و این روشنی و درخشش با نبوّت مسیح÷ بیشتر شد و با نبوّت محمّد ج تمکیل و آشکار گشت و تمامی زمین را در بر گرفت.»([1246])

3. شمعون پیامبر÷ گفت: «الله از تیمان([1247]) و قدّوس از کوه فاران آمد و جلال او آسمانها و زمین را پوشانده و زمین از تسبیح وی پُر گشته و پرتو او مثل نور درخشان است و از دستانش که قدرت وی در آنجا نهفته است، نور میتابد.»([1248])

امام ابن تیمیّه/ این مژده را همانگونه که در کتابهای اهل کتاب موجود است، آورده و در سیاق سخن از بشارتهای پیامبران پیشین به نبوّت محمّد ج چنین میآورد: «بشارت دیگری نیز مانند این، از سوی شمعون نقل شده و مورد قبول اهل کتاب بوده و آن بشارت چنین است: "الله متعال نشانههایی را از کوههای فاران آورد و آسمان و زمین از تسبیح او و امّتش پُر شد."»([1249])

شیخ الإسلام سپس در توضیح بشارت فوق میگوید: «در این مژده، صراحتا پیامبری محمّد ج که نبوّت را از کوههای فاران آورد و آسمانها و زمین از تسبیح او و امّتش پُر گشت، بیان شده است.»([1250])

هیچ کس غیر از محمّد ج از کوههای فاران مبعوث نشده که تسبیح وی و امّتش آسمانها و زمین را در بر گرفته باشد.

مسیح÷ قطعاً از سرزمین فاران نبود و سیّدنا موسی در کوه طور با الله متعال سخن گفت و کوه طور در سرزمین فاران نیست، هرچند صحرای میان طور و سرزمین حجاز، بخشی از فاران است، امّا الله تعالی تورات را در این صحرا نازل نکرد.

و مژدۀ نزول تورات در کوه طور و بشارت نزول انجیل در کوه ساعیر، قبلا داده شد.»([1251])

4. در کتاب حبقوق نقل شده که او گفت: «الله از تیمن آمد و قُدُس بر کوههای فاران آشکار شد و زمین از نورش پُر گشت و لشکرش در دریا روان شد.»([1252])

5. داود÷ در مزامیر خود _ یعنی زبور- ([1253])میگوید: «به همین سبب، الله متعال تا ابد به او برکت داد، پس ای جبّار! شمشیر را به شانهات بینداز که نکویی از آنِ تو و حمد غالب برای توست. سخن حق و راه عبادت را در پیش بگیر که احکام و قوانین تو در گروِ هیبت یمین توست و تیر تو تیز و برنده است و امّتها تحت فرمانت هستند.»

شیخ الإسلام این بشارت را در کتاب «الجواب الصّحیح»([1254]) به نقل از کتابهای اهل کتاب آورده و سپس میگوید: «پس از داود÷، غیر از محمّد ج پیامبر دیگری دارای شمشیر نبوده و امّتها زیر سلطۀ ایشان قرار گرفتند و احکام پیامبر ج مقرون با هیبت و عظمت بود، چنانکه رسول الله ج میفرمایند: "نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ"([1255])؛ "[در حالی که هنوز دشمن] به فاصلۀ یک ماه [رفتن از من دور بود، از جانب الله تعالی بر وی] یاری داده شدم [و الله، ترس از من را در دل دشمن انداخت]."»([1256])

6. داود÷ در یکی از مزمورهایش بشارت به محمّد ج داده و میگوید: «او مالک این دریا تا آن دریا و از کنار رودخانهها تا پایان زمین میشود و ساکنان جزایر زیر سلطۀ او قرار میگیرند، دشمنانش را بر زمین میکوبد، پادشاهان فارس برایش بر زمین میافتند و امّتها فرمانبردار و پیرو وی میشوند، انسان تیرهروز و مظلوم را از دست کسی که قویتر از اوست، نجات میدهد و فرد ضعیف بیکمک را یاری میرساند، با مساکین و ضعیفان مهربان است و در هر زمان، بر وی درود و برکت فرستاده میشود.»([1257])

متن فوق در ترجمۀ کنونی عهد قدیم موجود است.([1258])

شیخ الإسلام در توضیح بشارت مذکور چنین میآورد: «این صفات متناسب با محمّدج و امّت ایشان است و بر مسیح÷ صدق نمیکند، چون پیامبر ج [و مسلمانان] از دریای روم تا دریای فارس و از کنار رودخانۀ جیحون و سیحون تا سرزمین مغرب را فتح نمودند.

همان گونه که فرمودند: "إِنَّ اللهَ زَوَى لِي الْأَرْضَ، فَرَأَيْتُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا، وَإِنَّ أُمَّتِي سَيَبْلُغُ مُلْكُهَا مَا زُوِيَ لِي مِنْهَا"([1259])؛ "همانا اللهأ زمین را برایم جمع کرد و من مشرقها و مغربهایش را دیدم و قطعاً فرمانروایی [و سلطۀ] امّتم تا جایی که برایم جمع شد، میرسد."

و بر ایشان در هر زمان و در هریک از نمازهای پنجگانه و سایر نمازها، درود و برکت فرستاده میشود و هریک از امّتیان پیامبر ج میگوید: پروردگارا! بر محمّد و آل محمّد درود بفرست و بر محمّد و آل محمّد ج برکت بده. اینگونه بر ایشان درود و برکت فرستاده میشود.»([1260])

ابن قیّم/ در توضیح مژدۀ مذکور میگوید: «هر عاقلی که به ممالک و اخبار تفکّر نماید و از سیرۀ محمّد ج و امّت ایشان آگاه باشد، یقین خواهد کرد که این اوصاف منطبق بر محمّد ج و مسلمانان و نه بر مسیح÷ یا پیامبر دیگری است.»([1261])

7. دانیال÷ با آوردن نام محمّد ج میگوید: «ای محمّد! با کمان تو جانهایی گرفته خواهد شد و به فرمان تو، تیرها سیراب خواهند گشت.»([1262])

شیخ الإسلام/ چنین توضیح میدهد: «بشارت مذکور به طور صریح و نه کنایه و به درستی بیان شده و اگر کسی در این زمینه مخالف است، باید از محمّد دیگری [غیر از پیامبر ج] نام ببرد که تیرش اینگونه عمل کرده و فرمانش رد نشده باشد.»([1263])

8. أشعیای نبی دربارۀ مهر نبوّت میگوید: «فرزندی عجیب و خوشرو برای ما به دنیا میآید که نشانۀ نبوّت در میان شانههایش قرار دارد. ارکون و بزرگ و سلطان صلح است و بر تخت داود÷ مینشیند.»([1264])

ابن تیمیّه میگوید: «ارکون در زبان انجیل به معنای بزرگ بوده و اراکنه یعنی بزرگان و افراد مورد احترام.»([1265])

وی چنین میآورد: «بدون تردید أشعیاء به صحّت نبوّت محمّد ج گواهی داده و ایشان را با خاصترین و روشنترین صفاتشان؛ یعنی مهر نبوّت توصیف نموده، و سوگند به الله که سلیمان و مسیحإ چنین صفتی نداشتند.

همچنین پیامبر ج را به نشستن بر تخت داود÷ توصیف کرده است؛ یعنی محمّدج نبوّت و پادشاهی بنیاسرائیل را به ارث خواهند برد و ریاستشان را خواهند گرفت.»([1266])

9. در سفر اشتراع، إصحاح 18، شمارۀ 5، به نقل از سیّدنا موسی آمده که به قومش بنیاسرائیل گفت: «همانا پروردگار پیامبری مانند من را از میان شما و از برادرانتان مبعوث خواهد کرد.»

بشارت مذکور با این لفظ نیز بیان شده است: «پروردگار و معبود شما، پیامبری مانند من را از برادرانتان مبعوث خواهد کرد که به [سخنان] او گوش میدهید.»([1267])

شیخ زیاده راسی در توضیح آن میگوید: «قطعاً این بشارت منطبق بر پیامبرمان محمّد ج است، زیرا اسماعیل و فرزندانش که محمّد ج از نسلشان بوده، برادرانِ فرزندان ابراهیم – یعنی اسحاق و فرزندانش†– نامیده میشدند.

و از آنجا که اسحاق؛ پدر یعقوب و فرزندانش؛ یعنی بنیاسرائیل، برادرانِ اسماعیل† خوانده میشدند، قطعاً اسماعیل برادرشان بوده و از این رو، سیّدنا موسی سخنش را با کنایه و ابهام و غیر صریح بیان نمود، چنانکه عادت پیامبران بر همین است تا برخی اهدافشان را پنهان کنند، و او با رمز و اشاره بیان کرد که به زودی الله تعالی برایشان پیامبری را از میان برادرانشان؛ یعنی از بین فرزندان اسماعیل که با آنان تفاوت داشتند، بر خواهد انگیخت. هدف وی محمّد ج بود، زیرا ایشان پیامبر و از نسل اسماعیل÷ بودند، و کتابهای آسمانی پسرعموها را هرچند فاصلۀ زیادی در میانشان میبود، برادر مینامیدند.

در قرآن مجید نیز چنین موردی به چشم میخورد، چنانکه هود و صالح برادران عاد و ثمود نامیده شدند([1268]) درحالی که اجدادشان چندین نسل پیش، پسرعموی یکدیگر بودند.»([1269])

شیخ زیاده پس از آوردن چندین دلیل برای اثبات سخنش، میگوید: «بنابراین نتیجه میگیریم که قطعاً سیّدنا موسی اشاره به پیامبرمان محمّد ج داشته است.»([1270])

10. در انجیل یوحنّا چنین آمده است: «وقتی بارقلیط([1271]) که پدر وی را به سوی شما میفرستد؛ یعنی روح حقیقتی که از نزد پدر خارج میشود، نزد شما آمد، او برای من گواهی میدهد و شما نیز شاهد هستید.»([1272])

زیاده بن یحیی راسی میگوید: «بدون تردید و به چندین دلیل، هدف از این بشارت، پیامبرمان محمّد ج بوده است:

1. با توجّه به اسم «بارقلیط»؛

2. به سبب عبارت: «او برای من گواهی میدهد»؛

3. زیرا «روح حق» نامیده شد؛

4. چون گفت که: «از نزد پدر خارج میگردد».

یعنی اینکه از جانب پروردگار فرستاده میشود و در لغتنامههای یونانی و کلیساهای غربی چنین تفسیری دیده میشود.

در قرآن کریم نیز فرستادهشدن پیامبر ج بیان شده است:

﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡ جَمِيعًا﴾ [الأعراف: 158]

«بگو: ای مردم! من فرستادۀ الله به سوی همۀ شما هستم.»

﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَرۡسَلَ رَسُولَهُۥ بِٱلۡهُدَىٰ وَدِينِ ٱلۡحَقِّ لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ﴾ [الصّف: 9]

«او ذاتی است که رسول الله را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر همۀ ادیان غالب گرداند، هرچند مشرکان خوش نداشته باشند.»

"روح حق" [روح الله] هم یکی از نامهای شریف محمّد ج است.»([1273])

وی در ادامه میگوید: «نام "بارقلیط" واژهای یونانی و به معنای: تسلیتدهنده، ناصر، منذر و داعی آمده و از همه بهتر، همان داعی است.

مسیحیانی که در دوران قدیم ایمان آوردند و مسلمان شدند، قطعاً فهمیدند که مفهوم این نام مرتبط به قرآن کریم و سرور بزرگ رسولان؛ محمّد ج است.

زیرا پیامبر ج در قرآن کریم، متّصف به چنین صفاتی شدند؛ از جمله:

﴿وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا﴾ [النّساء: 75]

«و از جانب خود، یار و مددکاری برای ما مقرّر کن.»

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰكَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِيرٗا٤٥ وَدَاعِيًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِيرٗا﴾ [الأحزاب: 45-46]

«ای پیامبر ج! ما تو را گواه و بشارتدهنده و بیمدهنده فرستادیم. و دعوتکننده به سوی الله به فرمان او و چراغی روشنیبخش قرار دادیم.»

امّا مسیحیان متاخّر و بعدی این معنا را از روحی که بر حواریّون آشکار گشت، فهمیدند، با وجود اینکه این روحِ ادّعایی آنان، «بارقلیط» و نیز روح حق و خارجشده از نزد پروردگار – آنگونه که سیّدنا عیسی÷ وعده داده بود- نامیده نمیشد، بلکه خود حواریّون وی را روح و قدرت و ... نامیدند.

دربارۀ عبارت:"بارقلیط برای من گواهی میدهد." میگویم که به نظر میرسد هدف سیّدنا عیسی فرد دیگری بوده که به نفع او شهادت دهد و هدفش حواریّون هم نبوده است، زیرا پس از بیان اینکه بارقلیط برایش گواهی میدهد، میگوید که شما نیز شاهد هستید.

بر این اساس باید گفت دو فرد تسلیتدهنده و آمادهای که به نفع او گواهی میدهند، با دو شاهد همیشگی و همراه انسان تفاوت دارند، زیرا اگر مرادش آن دو میبود، با صیغۀ زمان آینده – چنانکه در زبان یونانی آمده است- نمیگفت که او برایم شهادت میدهد [هو یشهد لي]، و شما به نفع من شهادت میدهید را با صیغۀ زمان حال [شاهدون] گفت.»([1274])

شیخ زیاده بن یحیی در توضیح بشارت قبلی میگوید: «نام بارقلیط بر قرآن شریف نیز اطلاق میگردد، زیرا این کتاب از جانب الله متعال و با عنایت و توجّه او نازل و صادر شد و الفاظ محکم و استوارش باعث تسلّی و آرامش خاطر پیامبر ج و مسلمانان است.

الله متعال پیامبرش را تسلّی داده و میفرماید:

﴿وَلَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِۚ﴾ [آلعمران: 176]

«و کسانی که در [یاری] کفر شتاب میکنند، تو را اندوهگین نسازد.»

﴿وَٱصۡبِرۡ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ﴾ [المزّمّل: 10]

«و بر آنچه [مشرکان] میگویند، شکیبا باش.»

﴿وَلِرَبِّكَ فَٱصۡبِرۡ﴾ [المدّثّر: 7]

«و برای [خوشنودی] پروردگارت شکیبا باش.»

همچنین خطاب به یاران پیامبر ج میفرماید:

﴿وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِكَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ﴾ [آلعمران: 186]

«و اگر صبر کنید و تقوا پیشه سازید، [بدانید که] این از کارهای مهم و سترگ است.»

﴿لِّكَيۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَكُمۡ وَلَا مَآ أَصَٰبَكُمۡۗ وَٱللَّهُ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ﴾ [آلعمران: 153]

«این بدین سبب بود که بر آنچه از دست دادهاید و بر آنچه به شما رسیده است، اندوهگین نشوید و الله از آنچه میکنید، آگاه است.»

به طور خلاصه، اگر به آیات قرآن دقّت کنی، میبینی که بیشتر معانی و مفاهیمش مربوط به تسلّی و دلداری و امثال آن میشود.([1275])

اگر گفته شود که وعدۀ آمدن بارقلیط به حواریّون داده شد و سیّدنا عیسی به آنان گفت که: «او را به سویتان میفرستد.» و قرآن کریم 600 سال پس از حواریّون نازل شد، در پاسخ میگویم: مرادش این بود که میگفت: «آگاه باشید که من در تمامی ایّام و تا ابد با شما هستم.»

و حواریّون تا ابد باقی نماندند و بلکه پس از آنان کسانی آمدند که تا باقیماندن عیسی÷ بر زمین، زنده ماندند.

بنابراین عبارت: «به زودی برای شما [پیامبری] مبعوث خواهد کرد.» همچون این سخن عیسی÷ است که گفت: «او را به سویتان میفرستد.» و مخاطب وی در هردو حالت، یکسان بود.»([1276])

11. اشعیای نبی با اشاره به محمّد ج گفت: «از دور نشانهای برای امّتها برافراشته میشود و از سرزمین دور، وجودش اعلام میگردد و فورا سبکبال میآیند درحالی که خسته و رنجوری در میانشان نیست. او خواب و چُرت ندارد. اراده و عزمی استوار دارد و رفتنش [در راه خیر] قطع نمیگردد. تیرهایش تیز و کمانش آماده است. سُم اسبانش مانند سنگ چخماق و شترهایش همچون تندبادند. صدایش مانند صدای شیر بوده و با اشتیاق تمام شکار را میگیرد و چیزی نمیتواند از دستش فرار کند و همچون آواز دریا در آن روز، بر آن بانگ میزند و به زمین درحالی که تاریک و تنگ است و نور و روشنایی، بر اثر مِه و غبارش از بین رفته، مینگرد.»([1277])

زیاده بن یحیی راسی در توضیح این بشارت میگوید: «چنانکه قبلا گفتیم، بدون تردید مژدۀ مذکور از هر جهت، بر پیامبرمان محمّد ج صدق میکند، زیرا عبارت: «از دور نشانهای برای امّتها برافراشته میشود.»؛ یعنی او نشانۀ برافراشته برای امّتها و راهنمای هدایتگر به سوی نور دینِ بر حقّ الهی است و پیامبر ج نخستین بار برای تمامی مردم مبعوث گشتند، امّا سیّدنا عیسی ابتدا برای یهود برانگیخته شد و پس از وی، نبوّتش را به دیگران تعمیم دادند.

قید «از دور» اشاره دارد که این نشانه از سرزمین اسرائیل که اشعیاء در آن سخن گفت، برنمیخیزد، بلکه از سرزمین دور آشکار میگردد.

این مطلب از جملۀ بعدی روشن میگردد و با آوردن «و از سرزمین دور، وجودش اعلام میگردد»، ابهام موجود را برطرف کرد. عبارت: «از سرزمین دور» نشان میدهد که نشانۀ مذکور از سرزمین اسرائیل برافراشته نمیشود، بلکه از دورترین نقطۀ زمین آشکار میگردد، و سخنش را مبهم بیان کرد؛ گویی که چنین گفته شده است: پایان و دورترین منطقۀ سرزمین اسرائیل آن جایی است که پیامبرمان محمّد ج در آنجا مبعوث میگردد؛ یعنی مکّۀ مکرّمه که در دورترین نقطۀ سرزمین اسرائیل قرار دارد و در میان اقلیم عرب و سرزمین موعود فاصلهای نیست.

متن مذکور مشتمل بر قرینه و علامت دیگری نیز است تا آن نشانه پوشیده نماند و عربیبودنش آشکار گردد؛ یعنی عبارت: «یُصفر به» که به معنای نداداده شدن و اعلام حضور اوست. در زبان عبری بدین معناست که الله متعال در میان مردم، حضور وی را اعلام نمود، و قوم عرب هنگام بیان اغراض و اهداف پنهانی خویش، آواز سر میدهند.»([1278])

سپس شیخ زیاده/ این سخن أشعیاء را میآورد که گفت: «و فورا سبکبال میآیند درحالی که خسته و رنجوری در میانشان نیست. او خواب و چُرت ندارد. اراده و عزمی استوار دارد و رفتنش [ در راه خیر] قطع نمیگردد. تیرهایش تیز و کمانش آماده است.»

و در توضیح آن میگوید: «بدون تردید محمّد ج با لشکریانش سبکبال آمدند و هرگز احساس خستگی نکردند، و ایشان را خواب غافل نمیکرد، بلکه در راه پرستش الله تعالی و انتشار دین وی کاملا بیدار و هوشیار بودند، چنانکه روایت شده که پیامبر ج تمام شب را بیدار میماندند و مشغول عبادات بودند، به گونهای که پاهایشان متوّرم میگشت و الله متعال از روی مهربانی و محبّت و گرامیداشت ایشان، فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡمُزَّمِّلُ١ قُمِ ٱلَّيۡلَ إِلَّا قَلِيلٗا٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِيلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَيۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِيلًا﴾ [المزّمّل: 1- 4]

«ای جامه به خود پیچیده! شب را جز اندکی بپا خیز [و عبادت کن]. نیمهای از شب را، یا اندکی از آن کم کن یا اندکی بر [نصف] آن بیفزا. و قرآن را با ترتیل [و تأمّل] بخوان.»

سپس بیان شد که اراده و عزمی استوار دارد و دو پای شریفش از رفتن در راه خیر و عبادت سست نمیشوند و باز نمیمانند. همچنین هیچکس همچون پیامبر ج نمیتواند از جانب الله، تیرهایی را به سمت دشمنان افکند که هرگز به خطا نرود.

مفاهیم مذکور با بیان اینکه سُم اسبانش همچون سنگ چخماق است، تأکید میشود، چنانکه قرآن کریم در توصیف آن اسبها میفرماید:

﴿وَٱلۡعَٰدِيَٰتِ ضَبۡحٗا١ فَٱلۡمُورِيَٰتِ قَدۡحٗا﴾ [العاديات: 1- 2]

«سوگند به اسبهای دونده که نفسزنان [به سوی میدان] پیش میرفتند. و سوگند به اسبهایی که [در اثر اصطکاک سمشان با سنگها] جرقۀ [آتش] ایجاد کردند.»([1279])

اشعیاء با این بشارتش روشن ساخت که صفات فوق را دربارۀ پیامبرمان محمّد ج و نه کس دیگری به کار برده است، چون عیسی÷ اسب نداشت و بلکه سُم اسبان پیامبر ج همچون سنگ چخماق آتش منتشر میکرد، زیرا الله متعال میفرماید:

﴿فَٱلۡمُورِيَٰتِ قَدۡحٗا﴾ [العاديات: 2]

«و سوگند به اسبهایی که [در اثر اصطکاک سمشان با سنگها] جرقۀ [آتش] ایجاد کردند.»

شیخ زیاده در ادامه میگوید: «سپس اشعیاء گفت که شترانش همچون طوفان و تندباد هستند و مطلب مزبور به روشنی اثبات میکند که مرادش محمّد مصطفی ج بوده، چون عیسی÷ شتر نداشت.

در ادامه، اشعیای نبی غرّش او را مانند نعرۀ شیر معرّفی کرد و در إصحاح 21 میگوید که: «شیر فریاد زد.»؛ تشبیه بسیار زیبایی است، چون پیامبر ج از لحاظ دلیری و شجاعت، سلطان بشر بودند، همانگونه که شیر نیز از این لحاظ، سلطان حیوانات است.

اشعیاء در پایان، این صفات پیامبر ج را بیان میکند: «و همچون آواز دریا در آن روز، بانگ میزند و به زمین درحالی که تاریک و تنگ است و نور و روشنایی، بر اثر مِه و غبارش از بین رفته، مینگرد.»

به راستی که پیامبر گرامی ما همچون آواز و موج دریا، بر کفر فریاد و بانگ زدند و کافران را ترساندند و به زمین نگاه کردند درحالی که بر اثر کفر، تاریک و تنگ شده و در حقیقت اینگونه بود و [ساکنان] زمین مخلوقات را پرستش میکردند.

عبارت: «مِه و غبارش نور را از بین برده بود.»؛ یعنی نور اعتقاد و ایمان به الله متعال که قبلا در نزد مسیحیان و یهودیان قدیم و بر روی زمین وجود داشت را پوشش الحاد و انکار فرا گرفت زمانی که آنچه از موسی و عیسیإ گرفته بودند را رها کردند و در حقیقت مراد نوری است که در مکانهای شریفی همچون مکّه و قدس و دیگر سرزمینهای مقدّس وجود داشت.»([1280])

مختصری از بشارتهای کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ محمّد ج بیان گردید.

مبحث سوم: توصیف مکّه و کعبه در کتابهای آسمانی پیشین

بدون تردید کتابهای پیشین و در دسترس اهل کتاب، صراحتا از مکّۀ مکرّمه و کعبۀ مشرّفه نام برده و آن دو را توصیف کردهاند، به گونهای که تردیدی در صداقت نبوّت محمّد ج و اینکه از مکّه مبعوث گشتند، باقی نگذاشتهاند و نیز مردم را به گرامیداشت کعبه و حجّ بیت الله فرا خواندهاند، و سایر ویژگیهایی که در این کتابها بیان شده است.

اگر اهل کتاب در مورد آیات روشن قرآن کریم مجادله کنند و آنها را انکار نمایند، هرگز نمیتوانند آنچه در کتابهای مقدّسشان دربارۀ مکّه و کعبه وارد شده است را ردّ و انکار کنند.

در ادامه، برخی از صفات بیت الله و مکّه بیان میگردد.

بیشتر این صفات با عین عبارات اهل کتاب و برخی با آوردن مفهوم آنها بازگو میشود و پس از آن، برخی از بشارتها بیان خواهد شد.

گفتار اول: صفات مکّه و کعبه در کتاب مقدّس

در کتاب مقدّس، ویژگیهای فراوانی برای مکّه و کعبه بیان شده است؛ از جمله:

1. اورشلیم جدید و اورشلیم دوران مسیح و نجاتیافته و موعود؛

2. صحرا یا کوههای فاران که اسماعیل و مادرشإ در آنجا زندگی کردند و الله تعالی برایشان چشمۀ آبی را به وجود آورد؛

3. شهری که ابراهیم÷ با شوق و اشتیاق به آن مینگریست؛

4. ساکنانش بنوقیدار؛ از نسل سیّدنا اسماعیل هستند؛

5. شهر امانتدار صادق و رئیس خلایق؛

6. مجسّمه [بتی] در آن نیست؛

7. مجسّمۀ سلیمان÷ با آن همه بزرگی، در برابر خانۀ جدید، هیچ است؛

8. خانۀ جدید به شکل مکعب [و چهار گوش] است؛

9. در آنجا، سنگی شریف وجود دارد؛

10. همچون عروس، با تاج و زیورآلات آراسته میگردد؛

11. هیچ کس نمیتواند به آن ضرری برساند و ترس نزدیک به آن نمیشود؛

12. در کنار کعبه، آب حیات [زمزم] به صورت مجّانی جریان دارد و مایۀ شفاست؛

13. درهایش شبانهروز باز است و هرگز بسته نمیشود؛

14. هر سواره [و جنبندهای] در آنجا به زانو و سجده میافتد؛

15. در آنجا راهی به نام راه مقدّس وجود دارد که فرد نجس از آن عبور نمیکند؛

16. شیء نجس واردش نمیشود؛

17. فرزندانش بیشتر از فرزندان قدس هستند؛

18. گنجایش ساکنان و داعیانش را ندارد [افراد زیادی در این مکان ساکن میشوند]؛

19. فرشتگان در روبرویش سجده نموده و گرد و غبارش را پاک میکنند؛

20. کوهها و تپّهها از بین میروند، امّا احسان و نعمت الهی از آنجا برداشته نمیشود؛

21. ثروت دریا و امّتها به این مکان میرود؛

22. مردم از راههای دور آمده و در آنجا جمع میشوند؛

23. این سرزمین گنجایش شتر و گوسفندانی که از غرب و شرق -سبأ، مدین، فاران و قیدار- میآید را ندارد و مردان مأرب خادمانش هستند؛

24. کوهی مبارک [عرفات] دارد که مردم به سویش میروند تا الله متعال را در آنجا عبادت کنند؛

25. تمامی مردم در کنار آن خانه، از لحاظ آزادی و برای تقرّب به الله متعال با یکدیگر یکسانند؛

26. نام الله بر پیشانی اهلش نوشته شده است -علامت آنان بر اثر سجده، در چهرههایشان مشخّص است-؛

27. مردم در اطراف خانه، از ادرار و مدفوعکردن منع شدهاند؛

28. سر مرد در آنجا لخت است و زن سرش را میپوشد و مردان محلّ بستن ازار [شکم] تا دو ران خویش را میپوشند و موهای سرشان را کوتاه میکنند [احرام و بیرونشدن از احرام].

برخی از ویژگیهای مکّه که مفسّرانِ تورات را دربارۀ این شهر حیرتزده کرده است، بیان گردید، زیرا آنان نمیخواهند حقیقت را بپذیرند. این ویژگیها همچون خورشید روشن است، امّا مفسّران تورات آنها را نادیده میگیرند و به تفسیرهای متناقضی روی میآورند؛ گاهی اوقات، گمان میکنند که این صفات دربارۀ شهری آسمانی بیان شده و در برخی موارد، ادّعا دارند که مراد از آن، اورشلیم خیالی بوده و گاهی اوقات، گمان میکنند که اورشلیم کامل مسیحیّت در دورۀ طلایی آنان خواهد بود.

این افراد نمیدانند که با آوردن توضیحات مذکور، علیه خودشان گواهی دادهاند که أورشلیم، آن قدس معروف نیست و ساکنانش بنیاسرائیل نیستند.

این گونه صبح برای فرد بینا روشن گشت و سپاس معبودی که حقیقت را آشکار ساخت.

هر کس از روشنفکران غربی که در این باره تردید نماید، باید به پخش زندۀ نماز تراویح و مراسم حج از طریق ماهواره بنگرد و ویژگیهایی که خوانده را با آنچه میبیند، مقایسه کند تا بداند که چرا الله متعال دانشمندان ملّتش را مورد خطاب قرار داده و میفرماید:

﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ﴾ [آلعمران: 71]

«ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل میآمیزید و حق را کتمان میکنید درحالی که خودتان میدانید؟!»

و نیز سخن مسیح÷ را به یاد آورد که به زنی سامری وقتی پرسید کدامیک از دو قبلۀ بنیاسرائیل بهتر است، گفت: «ای زن! بدان زمانی خواهد آمد که پروردگار نه در این کوه سامره و نه در اورشلیم، بلکه در جایی دیگر پرستش خواهد شد.» ([1281])

بر این اساس، امانتداری علمی و آزادی تحقیق باعث میشود که انسان عاقل دوباره به تمامی بشارتها و اخبار دقّت نماید و به همۀ تفسیرها شک کند و در این حالت، به آسانی، قبلۀ امّت مختار و وعدهدادهشده به نصرت الهی را خواهد شناخت. ما مسلمانان امیدواریم که این قوم راهحلهای موجود را برای حلّ رموز و اسرار بشارتها و اخبار به کار گیرند تا الله متعال هرکس را که بخواهد، هدایت گرداند.([1282])

در گفتار بعدی، برخی از بشارتهایی که مطالب قبلی را تأکید و تأیید مینماید، بیان میگردد.

گفتار دوم: بشارت کتابهای پیشین دربارۀ مکّه و کعبه

در گفتار قبلی، بعضی از صفات موجود در کتابهای آسمانی قبلی در مورد مکّه و کعبه بیان گردید و در این گفتار، متن برخی از آن بشارتها آورده خواهد شد؛

بشارتهایی که اوصاف مذکور را تأیید و تأکید نموده و حتّی برای افرادی که از کمترین بصیرت و عقل برخوردار باشند، دلیل و حجّت خواهد بود.

1. أشعیای نبی در توصیف مکّه میگوید: «به اطرافت نگاه کن که خوشحال و شادمان خواهی شد وقتی ذخایر دریا به سویت میآید و گروههایی از مردم برای حج نزد تو خواهند آمد، به گونهای که مرکبهایشان تمام سرزمینت را در بر خواهند گرفت و سرزمینت گنجایش چیزهایی که در کنارت جمع میشوند را ندارد. قوچهای مدین به سوی تو آورده میشود و ساکنان سبأ([1283]) نزدت میآیند و گوسفندان فاران به طرف تو رانده میشوند و مردان مأرب([1284]) برایت خدمت میکنند.»([1285])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ بشارت مزبور را چنین توضیح میدهد: «تمامی این ویژگیها در مکّه واقع شد؛ ذخایر و معادن بحرین به آنجا برده شد، گروههایی از مردم در آنجا حج میکنند، گوسفندان فاران – به عنوان قربانی و هدیه- به سمت مکّه رانده شد. فاران صحرایی وسیع است که مکّه در میان آن قرار دارد. سرزمین مکّه گنجایش مرکبهایی که مردم و اموالشان را با خود میآورند، ندارد. و اهل سبأ؛ یعنی ساکنان یمن نیز به آنجا آمدند.»([1286])

2. أشعیای نبی÷ دربارۀ مکّه چنین میآورد: «ای نازا! برو و خوشحالی کن و تسبیح بگو و شاد باش که آبستن نمیشوی، زیرا ساکنان تو بیشتر از افراد من هستند.»([1287])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه میگوید: «مراد از اهلش، بیت المقدّس و هدف از ناز، مکّه – الله تعالی او را گرامی بدارد- است، چون پیش از پیامبرمان ج، پیامبر دیگری در آنجا مبعوث نگشت.

امکان ندارد که مراد از نازا، بیت المقدّس باشد، چون خانه و قبلۀ پیامبران و معدن وحی بود و همواره پیامبری از آنجا برانگیخته میشد.»([1288])

3. أشعیاء درحالی که هدفش مکّه بود، چنین گفت: «من تو را با دستانم ساختم و به زودی فرزندانت به سرعت نزدت خواهند آمد و کسی که قصد ایجاد ترس و وحشت در تو را داشته باشد، از آنجا اخراج میگردد. پس به اطرافت نگاه کن که به زودی آنان خواهند آمد و در کنارت جمع خواهند شد. سپس مسمّی به نام من میشوی و من حّی و زندهام و از این رو، با حلی و زیورآلات پوشانده خواهی شد و همچون عروس، با اکلیل([1289]) [تاج] مزیّن خواهی گشت و خرابات([1290]) [مواضع] تو گنجایش ساکنان و داعیان فراوانت را نخواهند داشت. کسی نمیتواند در تو ایجاد ترس و وحشت کند. فرزندانت آن قدر زیاد خواهند شد که میگویی چه کسی میتواند این همه انسان را روزی دهد درحالی که من تنها هستم. آنان رقوب([1291]) [شخصی بیفرزند] را میبینند، پس ای پروردگارم! چه کسی ضمانت این افراد را میکند؟!»([1292])

ابن تیمیّه/ میگوید: «سخن أشعیاء÷ دربارۀ کعبه بسیار روشن است؛ الله متعال این خانه را با زیور و پارچههای دیبای فاخر پوشانده و خلفا و پادشاهان را مسؤول خدمت به آن قرار داده و در سرزمین مکّه نیز افراد زیادی از حاجیان و ساکنان را مستقر کرده است.

همچنین هرکس که قصد ایجاد وحشت و تخریب در مکّه را داشته باشد، از آنجا اخراج میگردد و هرگز موّفق به این کار نمیشود و مکّه همواره گرامی و محترم باقی میماند و کسی نمیتواند آن را خوار و خراب سازد و زمانی که اصحاب فیل چنین قصدی کردند، اللهﻷ آن عذاب مشهور را بر آنان نازل کرد و این سرزمین از زمان ابراهیم خلیل÷ آباد و محلّ اجرای مراسم حج بوده است.

بر خلاف بیت المَقدَس که چندین بار تخریب و خالی از سکنه شد و دشمن بر آن و ساکنانش مسلّط گشت.

بشارت به اینکه کسی نمیتواند در آنجا ایجاد رعب و وحشت کند، دربارۀ کعبه و نه بیت المقدّس است، چنانکه الله تعالی میفرماید:

﴿وَمَن يُرِدۡ فِيهِ بِإِلۡحَادِۢ بِظُلۡمٖ نُّذِقۡهُ مِنۡ عَذَابٍ أَلِيمٖ﴾ [الحج: 25]

«و کسی که از روی ستم در آنجا کجروی [و انحراف از حق را] بخواهد، از عذاب دردناک به او میچشانیم.»

وی در ادامه چنین میآورد: «زیادی فرزندانش؛ یعنی کسانی که به حج میروند و در هنگام نماز، به سمت آن روی میآورند، چندین برابر ساکنان بیت المَقدَس هستند.»([1293])

4. أشعیاء÷ در کتاب خود دربارۀ حرم میگوید: «گرگ و شتر در آنجا باهم میچرند [و زندگی میکنند]([1294])

طبیب القلوب؛ ابن قیّم/ در توضیح این بشارت میگوید" «مژدۀ مذکور اشاره به امنیّت [حرم مکّی] دارد که الله متعال از میان تمامی سرزمینها، به این سرزمین چنین امنیّتی بخشید و به همین سبب، آن را شهر امن [البلد الأمین] نامید و فرمود:

﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا حَرَمًا ءَامِنٗا وَيُتَخَطَّفُ ٱلنَّاسُ مِنۡ حَوۡلِهِمۡۚ﴾ [العنكبوت: 67]

«آیا ندیدند که همانا ما حرم امنی [برایشان] قرار دادیم، درحالی که مردم از اطرافشان ربوده میشوند؟!»

و درحالی که نعمتهایش را بر ساکنان آنجا بر میشمارد، میفرماید:

﴿إِۦلَٰفِهِمۡ رِحۡلَةَ ٱلشِّتَآءِ وَٱلصَّيۡفِ٢ فَلۡيَعۡبُدُواْ رَبَّ هَٰذَا ٱلۡبَيۡتِ٣ ٱلَّذِيٓ أَطۡعَمَهُم مِّن جُوعٖ وَءَامَنَهُم مِّنۡ خَوۡفِۢ﴾ [قريش: 2- 4]

«[همان] الفتشان در سفرهای [تجاری] زمستانی [به یمن] و تابستانی [به شام]. پس باید پروردگار این خانۀ [کعبه] را پرستش کنند. همان [پروردگاری] که آنان را از گرسنگی [نجات و] طعام داد، و از ترس و خوف، اِیمنشان داشت.»([1295])

مختصری از آنچه در کتابهای آسمانی پیشین دربارۀ مکّه و حرم و کعبه آمده است، بیان گردید.

مبحث چهارم: توصیف مسلمانان در کتابهای آسمانی پیشین

توصیف امّت اسلام؛ یعنی امّت محمّد ج در کتابهای پیشین به گونهای آمده که تردیدی در این زمینه باقی نمیگذارد که آنان همان امّت مختار و برگزیده و مورد توصیف در بشارتهای پیامبران قبلی هستند.

برخی از آن ویژگیها در مباحث و مطالب قبلی بیان گردید و در ادامه، موارد بیشتری آورده خواهد شد و با بیان اوصاف موجود در کتابهای رایج میان اهل کتاب، این ویژگیها بیشتر مورد تأکید و تأیید قرار خواهد گرفت.

1. داود÷ در یکی از مزمورهایش چنین بشارت میدهد: «صحراها و روستاهایش آسوده و آرام خواهند شد و سرزمین [قیدار] سرسبز خواهد گشت و ساکنان غارها تسبیح خواهند گفت و از قلّه([1296]) و بلندای کوهها شکر و سپاس پروردگار را سر خواهند داد و تسابیح آن در جزایر منتشر خواهد شد.»([1297])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ مژدۀ فوق را چنین توضیح میدهد: «آن صحراها غیر از امّت محمّد ج، برای چه کسانی است؟! و غیر از فرزند اسماعیل؛ جدّ رسول اللهإ، چه کسی قیدار است؟! و غیر از قوم عرب، چه افرادی ساکنان آن غارها و کوهها هستند؟!»([1298])

2. داود÷ در زبور، امّت اسلام را اینگونه توصیف میکند: «الله متعال را به شیوهای نو تسبیح میگویند و باید فردی که الله تعالی امّتش را برگزیده و وی را یاری رسانده و صالحانشان را با کرامت و استوار و پابرجا ساخته، خوشحال باشد که آنان در بستر هم تسبیح گفته و با صداهایی بلند، تکبیر میگویند»([1299]).

بدون تردید صفات مذکور بر محمّد ج و امّتش صدق میکند؛ آنان در اذانی که برای نمازهای پنجگانه میدهند و در مکانهای مرتفع، با صدای بلند تکبیر میگویند و نیز در نماز و خطبۀ عید فطر و قربان و هنگام رفتن برای نماز و حاجیان در ایّام منی و ساکنان سایر شهرها پس از نمازها و همچنین هنگام رمی جمرات و بر صفا و مروه و هنگام طواف و نیز در برابر رکن تکبیر سر میدهند.

در تمامی موارد فوق، تکبیر با صدای بلند گفته میشود و تکبیر با این شیوه، از شعائر مسلمانان به شمار میرود.

تکبیر مذکور غیر از تکبیر و تحمید و تسبیح و تهلیل و سایر اذکار مشروعی است که مسلمانان آنها را آهسته انجام میدهند. امّت اسلام در هیچ حالتی ذکر الهی را ترک نمیکنند و بلکه در تمامی حالات و شرایط، اللهأ را یاد میکنند.

علاوه بر این، نماز بزرگترین تسبیح است و مفهوم سخن داود÷ نیز همین بوده که گفت: «به شیوهای نو الله متعال را تسبیح میگویند.»

تسبیحات جدیدی که الله متعال آنها را مشروع ساخت همچون نمازهای پنجگانه و جدیدی است که اللهـ آنها را برای مسلمانان مقرّر کرد.

امکان ندارد که صفات مزبور، بر غیر امّت محمّد ج صدق کند.([1300])

3. حبقوق÷ میگوید: «بدون تردید آسمان از درخشش محمّد ج روشن گشت و زمین از حمد ایشان پُر شد.»([1301])

شیخ الإسلام/ در توضیح جملۀ فوق چنین میآورد: «امّا پُرشدن زمین از درخشش احمد ج بر اثر انوار ایمان و قرآنی که از ایشان و امّتشان آشکار گشت و نیز پُرشدن زمین از حمد ایشان و امّتشان در نمازهایی که به جای میآورند، امری روشن و آشکار است، زیرا امّت محمّد ج ستایشگرانند و باید که در هر نماز و خطبهای، حمد الهی را به جای آورند و هر نمازگزاری در هر رکعتی میگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾.

هر گاه بنده بگوید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾، الله متعال میفرماید: «حَمِدَنِي عَبْدِي»؛ «بندهام حمد مرا به جای آورد.» و چون بنده بگوید: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾، پروردگار عالم میفرماید: «أَثْنَى عَلَيَّ عَبْدِي»؛ «بندهام مرا ثنا گفت.» و هنگامی که بگوید: ﴿مَٰلِكِ يَوۡمِ ٱلدِّينِ﴾، اللهﻷ میفرماید: «مَجَّدَنِي عَبْدِي»([1302]«بندهام مرا تمجید کرد.»

امّت محمّد ج قیام در نماز را با تحمید شروع نموده و آن را با تحمید به پایان میبرند و زمانی که سرهایشان را از رکوع بلند کنند، امامشان میگوید: «سَمِعَ اللّه ُلِمَنْ حَمِدَهُ»؛ «الله متعال ستایش فردی که او را میستاید، میشنود.» و همگی باهم میگویند: «رَبَّنَا لَكَ الْحَمْدُ»؛ «پروردگارا! ستایش از آنِ توست.» همچنین نمازشان را با حمد الهی تمام میکنند و تمامی ستایشها و نمازها و پاکیها را مخصوص الله متعال میدانند.

بیان و توصیف انواع حمد الهی توسّط آنان، به درازا میکشد.»([1303])

4. أشعیاء÷ گواهی به صلاح و دیانت امّت محمّد ج داده و میگوید: «به زودی برای تمامی ساکنان این زمین، از دور، عَلَم و نشانۀ [نبوّت] را برپا خواهم کرد و [پیامبر ج] مردم را از دورترین نقاط زمین فرا میخواند و آنان شتابان به سویش میروند.»([1304])

ابن تیمیّه/ در توضیح این بشارت میگوید: «نداء همان لبّیکگفتنی است که پیامبر ج آن را در مراسم حج مشروع ساختند. مسلمانان هم کسانی هستند که الله تعالی را ستایش نموده و وی را یگانه دانستند و پروردگار را عبادت نمودند، ربوبیّت را مخصوص او دانستند، بتها را شکستند و بتپرستی را از بین بردند.

مراد از علم و نشانۀ برافراشته، پیامبری است.

صفیر و بانگ زدن یعنی فراخواندن آنان به سوی بیت الله و مشعرها، که در نتیجۀ آن، با اطاعت و فرمانبرداری کامل به سمت آن میروند.»([1305])

5. أشعیاء در توصیف امّت محمّد ج چنین میگوید: «به زودی این صحرا و شهرها از فرزندان قیدار پُر خواهد شد. آنان تسبیح میگویند و از بالای کوهها ندا سر میدهند؛ این افراد همان کسانی هستند که الله تعالی را به بزرگی یاد نموده و او را در خشکی و دریا به پاکی میستایند.»([1306])

شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ بشارت مذکور را اینگونه توضیح میدهد: «به اتّفاق تمامی مردم، قیدار پسر اسماعیل بود که قبیلۀ ربیعه و مضر از نسل وی هستند و محمّد ج از قبیلۀ مضر بودند.

پُرکردن این صحرا و تسبیح الهی فقط با مبعث محمّد ج به وقوع پیوست.»([1307])

6. حزقیال÷ درحالی که یهودیان را تهدید نموده و مسلمانان را توصیف میکند، چنین میگوید: «قطعاً الله تعالی آنان را بر شما آشکار و پیروز میگرداند و پیامبری را در میانتان مبعوث میکند و بر آنان کتابی نازل نموده و گردنهایتان را به این افراد میسپارد و آنان بر شما غلبه میکنند و بوسیلۀ حق، شما را خوار و ذلیل میسازند. مردان بنیقیدار در میان گروههای مردم میروند درحالی که فرشتگانی سوار بر اسبانی سفید و مسلّح همراهشان هستند و آنان بر شما مسلّط میشوند و پایان کارتان، آتش [دوزخ] است. از این آتش به الله متعال پناه میبریم.»([1308])

برخی از بشارتها و گواهیهای موجود در کتابهای اهل کتاب بیان گردید و همانگونه که میبینی، بیانگر صلاح و رستگاری و برتری امّت محمّد ج است.

سخن پایانی

سپاس معبودی را که با نعمت و احسان او، امور شایسته تکمیل شده و به پایان میرسند؛ امّا بعد:

در پایان، چکیدهای از آنچه در متن اصلی بیان شد، ارائه میگردد.

1. داستان بشر با آفرینش آدم÷ و فرمان الله متعال به فرشتگان برای سجده به سیّدنا آدم و تکبّر و انکار ابلیس و راندن وی و فرستادنش به زمین و سکونتدادن آدم و همسرشإ و نیرنگ شیطان برای گمراهنمودن او با خوردن از آن درخت و سقوط وی به زمین و ایجاد دشمنی میان ابلیس و فرزندان آدم÷ از یک سو و میان سیّدنا آدم و فرزندانش از سویی دیگر، شروع شد.

2. اسلام از لحاظ لغوی، چندین معنا دارد که مشهورترین آنها عبارتند از: فرمانبرداری، تسلیمشدن، اطاعت، اخلاص، قبول و اظهار خشوع.

اسلام عام: یعنی تسلیمشدن بنده و خضوع و فروتنی برای الله تعالی و پایبندی به احکام و دستوراتی که یکی از پیامبران آورده و تقویت و انتشار و آشکارساختن آن.

و اسلام خاص: یعنی تسلیمشدن و فرمانبرداری برای الله متعال و پایبندی به آنچه پیامبر ج آوردهاند.

3. مفهوم لغوی فطرت: یعنی الله متعال مخلوقات را به گونهای آفرید که فطرتا وی را میشناسند.

و در اصطلاح شرع، فطرت همان دین اسلام بوده و مفهوم خلقت مردم بر دین اسلام یعنی اینکه اللهأ آنان را برازنده و شایستۀ احکام این دین آفرید و آموزههایش را متناسب با آفرینش و سرشتشان گرداند.

4. بِرّ و نیکی از الفاظ مهمّ شرعی است که در بسیاری از آیات قرآن و احادیث نبوی بیان شده است.

این واژه دارای مفاهیمی جامع و نتایجی عمیق بوده و شامل هر نوع خیر و فلاحی میشود.

5. اخلاق از دیدگاه اسلام، ارزش و جایگاه والایی دارد و در مبحث مربوط به آن، ماهیّت اخلاق، مفهوم اخلاق پسندیده و خُلق عظیم و اسباب دستیابی به آن بیان گردید.

6. اللهأ پروردگار و مالک هر چیزی، آفریدگار یگانه، مدبّر تمامی هستی، آگاه به هر چیز، زندهکننده، میراننده، روزیدهنده، توانا، متّصف به تمامی کمالات، منزّه از همۀ نواقص و عیوب و تنها معبود مستحقّ پرستش است.

7. قدرت الهی صفتی از صفات ثابت برای او و قدرتی تام و کامل است.

8. قرآن و سنّت [صحیح] منبع قانونگذاری در اسلام به شمار میروند و عقاید، شرایع، احکام، آداب و سایر امور اسلام از آنها گرفته میشود.

9. قرآن کریم کلام اعجازآور الهی است که بر پیامبر ج نازل شده و به صورت تواتر نقل گشته و به قصد عبادت، تلاوت میشود.

10. قرآن مجید محفوظ از افزایش و کاهش و تحریف بوده و اللهﻷ حفاظتش را تضمین نموده است.

11. سنّت نبوی یعنی هر سخن، عمل، تقریر و تأیید، صفت فطری و اخلاقی یا روش منقول از پیامبر ج؛ فرقی نمیکند که قبل یا بعد از بعثت باشد.

12. در مبحث مربوط به سنّت نبوی، حجّیتّ آن و توجّه فراوان مسلمانان به این مورد بیان شده است.

13. ارکان اسلام یعنی پایههایی که این دین بر آنها بنا شده، بر پنج نوع است: گواهی به اینکه الله متعال تنها معبود یگانه است و محمّد ج فرستادۀ او هستند، برپاداشتن نماز، دادن زکات، روزۀ رمضان، حجّ بیت الله برای کسی که توان [بدنی و مالی] دارد. در همان مبحث مرتبط به این موارد، ارکان مذکور توضیح داده شده است.

14. پایههای اعتقاد یعنی همان ارکان ششگانۀ ایمان از این قرار است: ایمان به اللهI، ایمان به فرشتگان، ایمان به کتابهای آسمانی، ایمان به رسولان، ایمان به روز آخرت و ایمان به تقدیر؛ خیر باشد یا شر.

بیان و شرح ارکان مذکور در مبحثی که بدین منظور تنظیم گشته بود، آورده شد.

15. در ادامه، برخی از مقدّمات نبوّت محمّد مصطفی ج و سیرۀ ایشان و بشارت موسی و عیسیإ به بعثت پیامبر ج بیان گردید.

همچنین در همان مبحث، بعضی از سخنان افراد منصف غیرمسلمان دربارۀ رسول الله ج آورده شد.

16. در مبحث بعدی، علم غیب و موارد مربوط به آن؛ همچون عالم جنّ و شیاطین، موت، برزخ و نشانههای قیامت مورد بررسی قرار گرفت.

17. در ادامۀ مباحث، مطالبی دربارۀ گناهان و توبه و دعا بیان شد.

18. مبحثی به تبیین نظام سیاسی اسلام؛ از لحاظ ماهیّت آن و نیز به سخن در مورد قضاوت و مشورت از دیدگاه اسلام، اختصاص داده شد.

19. نظام اقتصادی اسلام و مباحث مرتبط به آن، در مبحثی جداگانه روشن گشت.

20. مبحث بعدی، به بیان نظام اجتماعی در اسلام و موارد مربوط به آن؛ مانند مفهوم اجتماع؛ زندگی اجتماعی، جایگاه همسایه از دیدگاه اسلام، صلۀ رحم، کرامت انسان، معیار عدالت و اکرام در اسلام، اصول اخلاقی اسلام، دوستی و محبّت و نظام خانوادگی اختصاص یافت.

21. در ادامه، موضع اسلام نسبت به برخی مسائل معاصر؛ همچون عقل و علم و کار و سلامتی و نظافت روشن گردید.

22. در این مبحث، مسائلی که اختلافات فراوانی دربارۀ آنها وجود دارد، و دیدگاه اسلام در مورد اینگونه مسائل بررسی شد؛ همچون مسألۀ صلح، همزیستی، تسامح و مدارا، اجبار، خشونت، تروریست و جهاد.

23. و درمبحث پایانی، دلایلی برای اثبات حقّانیّت اسلام ارائه گشت و بدین منظور، اعجاز قرآن کریم و سنّت نبوی، معرّفی اسلام در کتابهای آسمانی پیشین که بشارتهای فراوانی در آنها بیان شده و دین اسلام و پیامبر ج و مسلمانان را توصیف و تحسین کردهاند، مورد بررسی قرار گرفت.

چکیدهای از آنچه در لابلای این تحقیق بیان شده، ارائه گشت، و از الله قادر درخواست داریم که این کتاب را مفید و خالص برای رضایت خویش قرار دهد.

وصلّی الله وسلّم علی نبیّنا محمّد ج، والحمد لله ربّ العالمین

فهرست منابع

1- الإبانة عن شریعة الفرقة النّاجیّة ومجانبة الفرق المذمومة، ابن بطّه عکبری، تحقیق و بررسی: رضا بن نعسان معطی، چ 2، 1409 هـ.

2- أثر العلماء المسلمین في الحضارة الغربیّة، احمد علی ملا، دارالفکر، دمشق، چ 2، 1401 هـ/ 1981 م.

3- الإجماع، ابن منذر، تحقیق: فؤاد عبدالمنعم احمد، دارالمسلم للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1425 هـ/ 2004 م.

4- أحکام الجان، ابوعبدالله بدرالدّین محمّد بن عبدالله شبلی، تحقیق و بررسی: سید جمیلی، دار ابن زیدون، بیروت، چ 1.

5- أحکام الجراحة الطّبّیّة والآثار المترتّبة علیها، محمّد مختار شنقیطی، مکتبة الصّحافة، جدّه، چ 2، 1415 هـ/ 1994 م.

6- أحکام الزّواج في ضوء الکتاب والسّنّة، عمر أشقر، دارالنّفائس، اردن، چ 1، 1418 هـ/ 1997 م.

7- إحیاء علوم الدّین، ابوحامد غزالی، دارالرّیّان للتّراث.

8- أخبار الآحاد في الحدیث النّبوي؛ حجّیّتها- مفادّها- العمل بموجبها، عبدالله جبرین، دار طیّبة للنّشر والتّوزیع، ریاض، چ 1، 1408 هـ/ 1987 م.

9- أخبار مکّة في قدیم الدّهر وحدیثه، محمّد بن اسحاق فاکهی، بررسی و تحقیق: عبدالله بن عبدالله بن دهیش، مکتبة ومطبعة النّهضة الحدیثة، مکّۀ مکرّمه، چ 1، 1407 هـ.

10- أخلاقنا الإجتماعیّة، مصطفی سباعی، المکتب الإسلامي، چ 2، 1392 هـ.

11- أخلاق النّبي ج، ابوالشّیخ اصفهانی، تحقیق: عصام الدّین صبابطی.

12- الأخلاق والسّیر في مداواة النّفوس، ابن حزم، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 2، 1405 هـ/ 1985 م.

13- آداب الحرب في الإسلام، محمّد خضر حسین، گردآوری و بازبینی: علی رضا حسینی، الدّار الحسینیّة للکتاب، چ 3، 1413 هـ/ 1993 م.

14- الآداب الشّرعیّة والمنح المرعیّة، ابن مفلح مقدسی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، بیتا.

15- أدب الدّنیا والدّین، ماوردی، تحقیق: محمّد صباح، دار مکتبة الحیاة، بیروت، 1987 م.

16- أدب المسلم في العادات والعبادات والمعاملات، محمّد مبیض، دار ابن کثیر، چ 2، 1413 هـ.

17- الأذکار المنتخبة من کلام سیّد الأبرار ج، ابوزکریّا محیی الدّین بن شرف نووی، مکتبة الرّیاض الحدیثة.

18- الإرهاب؛ دوافعه وعلاجه، محمّد شویعر، ریاض، چ 2، 1426 هـ/ 2005.

19- أسباب الشّفاء من الأسقام والأهواء، ابواسحاق عراقی، مکتبة الجامعة، مطبعة البغدادي العراقي، 1425 هـ/ 2004 م.

20- الإستذکار، ابن عبدالبرّ، دار قتیبة، دمشق- بیروت، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.

21- الإستقامة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، مکتبة السّنّة.

22- الإسلام في نظر أعلام الغرب، حسین عبدالله باسلامه، تهامه، جدّه، چ 2، 1403 هـ/ 1983 م.

23- الإسلام وبناء المجتمع، حسن ابوغدّه و دیگران، مکتبة الرّشد، چ 3، 1427 هـ/ 2006 م.

24- أصول الدّین، عبدالقاهر بغدادی، تحقیق: لجنة إحیاء التّراث العربي في دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چ 1، 1401 هـ/ 1981 م.

25- أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، محمّد طاهر بن عاشور، دار السّلام- دار سحنون، تونس – قاهره، چ 2، 1427 هـ/ 2006 م.

26- إعجاز القرآن، ابوبکر باقلانی، تقدیم و شرح و تعلیق: محمّد شریف سُکَّر، دار إحیاء العلوم، بیروت، چ 2، 1411 هـ/ 1990 م.

27- إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة، مصطفی صادق رافعی، دار الکتاب العربي، چ 9، 1393 هـ/ 1973 م.

28- أعلام السّنة المنشورة لإعتقاد الطّائفة النّاجیّة المنصورة، یا 200 سؤال في العقیدة الإسلامیّة، حافظ حکمی، تخریج احادیث و تعلیق: مصطفی ابونصر شلبی، مکتبة السّوادي، جدّه، چ 3، 1410 هـ.

29- إعلام الموقعین عن ربّ العالمین، ابن قیّم، دارالکتب العلمیّة، بیروت.

30- أعلام النّبوّة، ابوالحسن علی ّ بن محمّد ماوردی، تقدیم و شرح و تعلیق: محمّد شریف سُکَّر، دار إحیاء العلوم، بیروت، چ 1، 1408 هـ/ 1988 م.

31- إغاثة اللّهفان من مصاید الشّیطان، ابن قیّم جوزیّه، تحقیق: محمّد حامد فقی.

32- أفول شمس الحضارة الغربیّة، مصطفی فوزی غزال، دار السّلام للطّباعة والنّشر، چ 1، 1406 هـ/ 1986 م.

33- إقتضاء الصّراط المستقیم لمخالفة أصحاب الجحیم، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: ناصر عقل، مکتبة الرّشد، ریاض، چ 2، 1411 هـ/ 1991 م.

34- إقتصادیات الغنی في الإسلام، عمر مرزوقی، جامعة الملک سعود، عمادة البحث العلمي، 1423 هـ.

35- الإقناع، حجاوی، تحقیق: عبداللّطیف محمّد موسی سبکی، دار المعرفة، بیروت، لبنان.

36- الأمراض الجنسیّة؛ أسبابها وعلاجها، محمّد علی البار، دار المنارة، جدّه، چ 2، 1406 هـ.

37- الأمراض الجنسیّة، سیف الدّین شاهین، چ 4، 1409 هـ.

38- الأمراض الجنسیّة؛ عقوبة إلهیّة، عبدالحمید قضاه، دار النّشر الطّبّیّة، لندن، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.

39- الأمراض الجنسیّة، نبیل طویل، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1402 هـ.

40- الأم، امام شافعیw، دار المعرفة، بیروت، چ 2، 1393 هـ.

41- الأموال، ابوعبید قاسم بن سلام، تحقیق: محمّد خلیل هراس، دار الفکر، بیروت، 1408 هـ/ 1988 م.

42- الإنحرافات الجنسیّة وأمراضها، فایز الحاج، المکتب الإسلامي، چ 1، 1403 هـ.

43- الأنوار في شمائل النّبيّ المختار، بغوی، تحقیق: ابراهیم یعقوبی.

44- أهل الذّمّة في الحضارة الإسلامیّة، حسن ممی، دار الغرب الإسلامي، چ 1، 1998 م.

45- أهل الذّمّة والولایات العامّة في الفقه الإسلامي، گردآوری: نمر محمّد خلیل نمر، المکتبة الإسلامیّة، عمّان، اردن، چ 1، 1409 هـ.

46- إیقاظ الفکرة بمراجعة الفطرة، محمّد بن اسماعیل؛ امیر صنعانی، تحقیق و تعلیق و تخریج احادیث: محمّد صبحی بن حسن حلاق، دار ابن حزم، چ 1، 1402 هـ/ 1999 م.

47- الإیمان بالقضاء والقدر، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 3، 1419 هـ/ 1998 م.

48- الإیمان بالیوم الآخر، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 2، 1423 هـ/ 2002 م.

49- البحث الصّریح في أیّما هو الدّین الصّحیح، زیاده بن یحیی راسی، تحقیق: سعود بن عبدالعزیز خلف، الجامعة الإسلامیّة بالمدینة المنوّرة، عمادة البحث العلمی، چ 1، 1423 هـ/ 2003 م.

50- بدائع الصّنائع في ترتیب الشّرائع، کاسانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، چ 2، 1406 هـ/ 1986 م.

51- بدائع الفوائد، ابن قیّم، مکتبة الرّیاض.

52- بدایة المجتهد ونهایة المقتصد، ابن رشد، مکتبة الکلّیّات الأزهریّة، 1386 هـ/ 1966 م.

53- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، تحقیق: احمد عبدالوهاب فتیح، دار زمزم، ریاض، 1414 هـ، و تحقیق: احمد ابوملحم و همکاران، دار الکتب العلمیّة، چ 3، 1407 هـ.

54- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، تحقیق: عبدالله ترکی، دار هجر، چ 1، 1419 هـ/ 1998 م.

55- بغیة الإیضاح لتلخیص المفتاح في علوم البلاغة، عبدالمتعال صعیدی، مکتبة الآداب، قاهره، 1420 هـ/ 1999 م.

56- بلاغة القرآن، محمّد خضر حسین، گردآوری و بازبینی: علی رضا حسینی، الدّار الحسینیّة، 1417 هـ/ 1997 م.

57- بهجة قلوب الأبرار وقرّة عیون الأخیار في شرح جوامع الأخبار، عبدالرّحمان بن سعدی، تخریج احادیث: بدر البدر، مکتبة السّندس، چ 3، 1408 هـ.

58- البیان في علوم القرآن، محمّد بن علی حسن و سلیمان قرعاوی، مؤسّسة بیسان و البدر، دبی.

59- البیان والتّبیین، جاحظ، تحقیق و شرح: عبدالسّلام هارون، مکتبة الخانجي، قاهره.

60- تاریخ الطّبري، ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، دار الکتب العلمیّة، بیروت.

61- تاریخ الکنیسة الشّرقیّة، میشل یتیم و ارشمندریت أغناطیوس دیک، المکتبة البولیسیّة، لبنان، چ 4، 1999 م.

62- تاریخ مدینة السّلام، خطیب بغدادی، تحقیق و بازبینی و تعلیق: بشّار عوّاد معروف، دار الغرب الإسلامي، چ 1، 1422 هـ/ 2001 م.

63- تأویل مشکل القرآن، ابن قتیبه، شرح و انتشار: سید احمد صقر، المکتبة العلمیّة، بیروت.

64- التّبیان في أقسام القرآن، ابن قیّم، تحقیق: محمّد شریف سُکَّر، دار إحیاء العلوم، بیروت، چ 1، 1409 هـ.

65- التّحفة المهدیّة شرح الرّسالة التّدمریّة، فالح بن مهدی آلمهدی، چ 2، 1406 هـ.

66- تحفة المودود في أحکام المولود، ابن قیّم، تحقیق: بشیر عیون، مکتبة دار البیان، توزیع: مکتبة المؤیّد، چ 2، 1407 هـ.

67- التّدمریّة؛ تحقیق الإثبات للأسماء والصّفات وحقیقة الجمع بین القدر والشّرع، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد بن عوده سعوی، چ 1، 1405 هـ.

68- تذکرة السّامع والمتکلّم في أدب العالم والمتعلّم، ابن جماعه کنانی، تعلیق: سید محمّد محمّد هاشم ندوی، رمادی للنّشر، المؤتمن للتّوزیع، چ 2، 1416 هـ/ 1995 م.

69- التّذکرة في أحوال الموتی وأمور الآخرة، قرطبی، دار الفکر، لبنان، بیروت.

70- تربیّة الأولاد في الإسلام، عبدالله ناصح علوان، دار السّلام، چ 9.

71- تعریف عام بدین الإسلام، علی طنطاوی، دار الوفاء للطّباعة والنّشر، منصوره، چ 11، 1408 هـ/ 1987 م.

72- تعریف عام بدین الإسلام المسمّی: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، دار ابن کثیر- دار القادري، دمشق – بیروت.

73- التّعریفات، شریف علیّ بن محمّد جرجانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، 1416 هـ/ 1995 م.

74- تفسیر ابن أبی حاتم، عبدالرّحمان بن ابی حاتم رازی، تحقیق: أسعد محمّد طیّب، المکتبة العصریّة، صیدا.

75- تفسیر أبي السّعود «إرشاد العقل السّلیم إلی مزایا القرآن العظیم»، ابوالسّعود محمّد بن محمّد عماد، دار الإحیاء والتّراث العربي، بیروت.

76- تفسیر بغوی «معالم التّنزیل»، امام بغوی، تحقیق: محمّد بن عبدالله نمر، عثمان جمعه ضمیریّه و سلیمان حرش، دار طیّبة، چ 1، 1409 هـ/ 1989 م.

77- تفسیر التّحریر والتّنویر، علّامه محمّد طاهر بن عاشور، دار سحنون للنّشر والتّوزیع، تونس.

78- تفسیر قاسمی «محاسن التّأویل»، محمّد جمال الدّین قاسمی، دار الفکر، بیروت، چ 2، 1398 هـ/ 1978 م.

79- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، دار الجیل، بیروت، چ 1، 1408 هـ/ 1988 م.

80- التّنبیهات اللّطیفة علی ما احتوت علیه العقیدة الواسطیّة من المباحث المنیفة، علّامه عبدالرّحمان بن سعدی، تعلیق: عبدالعزیز بن باز، تخریج: علیّ بن حسن بن عبدالحمید حلبی، دار ابن قیّم، چ 1، 1409 هـ.

81- تنبیه الأفاضل علی ما ورد في زیادة العمر ونقصانه من الدّلائل، امام شوکانی، تعلیق و تخریج: مشهور بن حسن سلمان، دار ابن حزم، بیروت، چ 1، 1410 هـ.

82- تهذیب الأخلاق، جاحظ، بازبینی و تعلیق: ابوحذیفه ابراهیم بن محمّد، دار الصّحابة للتّراث، طنطا، چ 1، 1400 هـ/ 1989 م.

83- توضیح الأحکام من بلوغ المرام، عبدالله بسّام، مکتبة الأسدي، مکّۀ مکرّمه، چ 5، 1423 هـ/ 2003 م.

84- التّوبة وظیفة العمر، محمّد حمد، دار ابن خزیمه، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.

85- تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب التّوحید، سلیمان بن عبدالله بن محمّد بن عبدالوهّاب، المکتب الإسلامي، چ 8، 1409 هـ.

86- تیسیر العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، مکتبة جدّة، چ 7، 1407 هـ/ 1987 م.

87- تیسیر الکریم الرّحمن في تفسیر کلام المنّان، عبدالرّحمان سعدی، بازبینی: سعد بن فواز صمیل، دار ابن جوزی، دمّام، چ 2، 1426 ه.

88- تیسیر اللّطیف المنّان في خلاصة تفسیر القرآن، ابن سعدی، مکتبة الأقصی، عنیزه، چ 2، 1409 هـ.

89- تیسیر الوصول إلی علم الأصول، عبدالرّحیم یعقوب، مکتبة العبیکان، ریاض، چ 1، 1424 هـ.

90- جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبرّ، دار الفکر.

91- جامع الرّسائل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، مطبعة المدني، چ 1، 1405 هـ.

92- الجامع الصّحیح في القدر، مقبل بن هادی وادعی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره.

93- جامع العلوم والحکم، ابن رجب حنبلی، تحقیق: شعیب أرناؤوط و ابراهیم باجس، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1412 هـ/ 1991 م.

94- جذوة المقتبس في ذکر ولاة الأندلس، محمّد بن فتوح أزدی، الدّار المصریّة للتّألیف والتّرجمة، 1966 م.

95- الجراحة الصّغری، رضوان بابولی و أنطوان دولی، منشورات جامعة حلب، دانشکدۀ حلب، 1407 هـ.

96- جلاء الأفهام في الصّلاة والسّلام علی خیر الأنام، ابن قیّم، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان.

97- الجنّة والنّار، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 12، 1423 هـ/ 2002 م.

98- الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: علی حسن ناصر و همکاران، دار العاصمة، ریاض، چ 1، 1414 هـ.

99- الجواب الکافي لمن سأل عن الدّواء الشّافي؛ الدّاء والدّواء، ابن قیّم، تحقیق و تعلیق: عامر بن علی یاسین، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 1.

100- جوامع السّیرة النّبویّة، ابن حزم اندلسی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، چ 1، 1403 هـ/ 1983 م.

101- جوامع الآداب في أخلاق الأنجاب، جمال الدّین قاسمی، مؤسّسة قرطبة.

102- جواهر الإکلیل شرح مختصر خلیل مذهب مالک، صالح بن عبدالسّمیع الأبی، دار إحیاء الکتب العربیّة، قاهره.

103- حاشیة ردّ المحتار علی الدّرّ المختار شرح تنویر الأبصار، خاتمة المحقّقین محمّد امین مشهور به ابن عابدین علی، دار الفکر، چ 2، 1386 هـ/ 1966 م.

104- حاشیة السّندي علی النّسائي، ابوالحسن سندی، تحقیق: عبدالفتّاح ابوغدّه، مکتب المطبوعات الإسلامیّة، حلب، چ 2، 1406 هـ/ 1986 م.

105- الحبائک في أخبار الملائک، سیوطی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.

106- الحج، عبدالله طیّار، مکتبة التّوبة، ریاض، چ 1، 1412 هـ/ 1992 م.

107- حدائق الأنوار ومطالع الأسرار في سیرة النّبيّ المختار، ابن دیبع شیبانی شافعی، تحقیق: عبدالله بن ابراهیم انصاری، انتشار با هزینۀ: خلیفه بن حمد آل ثانی؛ امیر دولت قطر.

108- الحرّیّة في الإسلام، محمّد خضر حسین، دار الإعتصام.

109- حقوق الإنسان في الیهودیّة والمسیحیّة والإسلام مقارنة بالقانون الدّولي، خالد بن محمّد شنیبر، کرسيّ الأمیر سلطان بن عبدالعزیز للدّراسات الإسلامیّة المعاصرة، چ 1، 1430 هـ/ 2009 م.

110- حقوق غیر المسلمین في الدّولة الإسلامیّة، علیّ بن عبدالرّحمان طیّار، چ 1، 1425 هـ/ 2004 م.

111- الحکمة والتّعلیل في أفعال الله، محمّد بن ربیع مدخلی، مکتبة لینة للنّشر والتّوزیع، دمنهور، 1409 هـ.

112- حلیة الأولیاء، ابونعیم اصفهانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت.

113- الحوار؛ آدابه وتطبیقاته في التّربیّة الإسلامیّة، خالد بن محمّد مغامسی، مرکز الملک عبدالعزیز للحوار الوطني، ریاض، چ 3، 1428 هـ/ 2007 م.

114- الحوار في السّیرة النّبویّة، محمّد حمد، إدارة الثّقافة الإسلامیّة، کویت، 2010 م.

115- الخصائص الکبری؛ کفایة الطّالب اللّبیب في خصائص الحبیب، حافظ جلال الدّین سیوطی، تحقیق: محمّد خلیل هراس، دار الکتب الحدیثة، خیابان جمهوری در شهر عابدین.

116- خطوات في فقه التّعایش والتّجدید، هانئ احمد فقیه، دار الفتح للدّراسات والفتح، چ 1، 1431 هـ/ 2010 م.

117- خلاصة السّیرة النّبویّة و حقیقة الدّعوة الإسلامیّة، محمّد رشید رضا، تصحیح و تعلیق: عبدالله سید احمد حجاج، 1400 هـ/ 1980 م.

118- دائرة المعارف الکتابیّة، تالیف: گروهی از متکلّمان، دار الثّقافة، مصر، بخشهای هفتگانۀ آن، با چاپهای متفاوتی منتشر شده است.

119- درء تعارض العقل والنّقل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، جامعة الإمام محمّد بن سعود الإسلامیّة، چ 1، 1401 هـ/ 1981 م.

120- دراسات في الأدیان: الیهودیّة والنّصرانیّة، سعود بن عبدالعزیز خلف، مکتبة أضواء السّلف، چ 1، 1422 هـ/ 2002 م.

121- دروس وعبر من سیرة خیر البشر محمّد ج، زهیر محمّد عفانه، دار النّقاش، چ 1، 1425 هـ/ 2005 م.

122- الدّعاء؛ مفهومه- أحکامه- أخطاء تقع فیه، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 3، 1430 هـ/ 2009 م.

123- دع القلق وابدأ الحیاة، دیل کارنگی، ترجمۀ عربی: عبدالمنعم محمّد زیادی، مکتبة الخانجي، قاهره، 1980 م.

124- الدّعوة إلی الإسلام، توماس آرنولد، ترجمۀ عربی: حسن ابراهیم حسن، مکتبة النّهضة المصریّة، چ 3، 1970 م.

125- الدّعوة إلی الإصلاح، محمّد خضر حسین، تحقیق: علی رضا حسینی، الدّار الحسینیّة للکتاب، چ 3، 1410 هـ/ 1990 م.

126- دعوة التّوحید؛ أصولها- الأدوار الّتي مرّت بها- مشاهیر دعاتها، محمّد خلیل هراس، مکتبة الصّحابة، طنطا.

127- دفع إیهام الإضطراب عن آیات الکتاب، محمّد امین شنقیطی، مطابع الرّیاض، چ 1، 1375 هـ.

128- الدّلائل القرآنیّة في أنّ العلوم النّافعة داخلة في الدّین الإسلامي، عبدالرّحمان سعدی، مؤسّسة الرّسالة، مکتبة الرّشد، چ 2، 1403 هـ/ 1983 م.

129- دلائل النّبوّة ومعرفة أحوال صاحب الشّریعة، ابوبکر احمد بن حسین بیهقی، بازبینی و تخریج و تعلیق: عبدالمعطی قلعجی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.

130- الدّین الصّحیح یحلّ جمیع المشاکل، عبدالرّحمان سعدی، مکتبة دار الأقصی، کویت، چ 1، 1406 هـ/ 1986 م.

131- دیوان الأعشی الکبیر، میمون بن قیس، شرح و تحقیق: محمّد محمّد حسین، مکتبة الآداب، جمامیز.

132- ذیل طبقات الحنابلة، ابن رجب حنبلی، مطبعة السّنّة المحمّدیّة، تحقیق: محمّد حامد فقی، 1372 هـ.

133- الرّحمة والعظمة في السّیرة النّبویّة، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 1، 1428 هـ/ 2007 م.

134- الرّدّ علی البکری، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد علی عجال، مکتبة الغرباء الأثریّة، مدینۀ منوّره، چ 1، 1417 هـ.

135- الرّدّ علی من قال بفناء الجنّة والنّار، وبیان الأقوال في ذلک، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، بررسی و تحقیق: محمّد بن عبدالله سمهری، دار بلنسیّة، چ 1، 1415 هـ/ 1995 م.

136- رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، دار الإصلاح، سعودی، دمّام.

137- رسائل في العقیدة، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 1، 1423 هـ/ 2002 م.

138- رسائل في العقیدة، محمّد بن صالح عثیمین، دار طیّبة، ریاض، چ 2، 1406 هـ.

139- الرّسالة، امام شافعیw، تحقیق: احمد محمّد شاکر، دار الکتب العلمیّة.

140- رسالة إبن القیّم إلی أحد إخوانه، ابن قیّم، تحقیق: عبدالله بن محمّد مدیفر، چ 1، 1420 هـ.

141- الرّسالة المحمّدیّة، سید سلیمان ندوی، مکتبة دار الفتح، دمشق، چ 2، 1383 هـ/ 1963 م.

142- الرّسل والرّسالات، عمر أشقر، مکتبة الفلاح، کویت، چ 3، 1405 هـ/ 1985 م.

143- رمضان؛ دروس وعبر تربیّة وأسرار، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 2، 1422 هـ/ 2003 م.

144- روائع الطّبّ الإسلامي، محمّد نزار دقر، موجود در اینترنت.

145- الرّوح، ابن قیّم، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1395 هـ/ 1975 م.

146- الرّوض الأنف في تفسیر السّیرة النّبویّة لابن هشام، ابوالقاسم عبدالرّحمان بن عبدالله بن ابی الحسن خثعمی سهیلی، به همراه السّیرة النّبویّة از معافری، تعلیق و حاشیهنویسی: مجدی بن منصور بن سید شوری، منشورات محمّد علی بیضون، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 1، 1418 هـ/ 1997 م.

147- روضة الطّالبین وعمدة المفتین، نووی، المکتب الإسلامي، بیروت، 1405 هـ.

148- ریاض الصّالحین، ابوزکریّا یحیی نووی، تحقیق: حسّان عبدالمنّان، دار طیّبة، المکتبة الإسلامیّة، چ 1، 1412 هـ.

149- الرّیاض النّاضرة والحدائق الزّاهرة في العقائد والفنون المتنوّعة الفاخرة، عبدالرّحمان سعدی، تصحیح و بازبینی و تعلیق: اشرف بن عبدالمقصود بن عبدالرّحیم، مؤسّسة قرطبة.

150- زاد المسیر في علم التّفسیر، ابن جوزی، المکتب الإسلامي، چ 4، 1407 هـ/ 1987 م.

151- زاد المعاد في هدي خیر العباد، ابن قیّم، تحقیق و تعلیق: شعیب أرناؤوط و عبدالقادر أرناؤوط، مؤسّسة الرّسالة، چ 15، 1407 هـ/ 1987 م.

152- سبل السّلام، صنعانی، مکتبة مصطفی البابي الحلبي، چ 4، 1379 هـ/ 1960 م.

153- سبل الهدی والرّشاد في سیرة خیر العباد، محمّد بن یوسف صالحی شامی، تحقیق و تعلیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمّد معوض، توزیع: مکتبة عبّاس احمد الباز، مکّۀ مکرّمه، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.

154- السّنّة، ابن ابی عاصم، تحقیق: محمّد ناصر الدّین آلبانی، المکتب الإسلامي، چ 1، 1400 هـ.

155- السّنّة ومکانتها في التّشریع الإسلامي، مصطفی سباعی، مکتبة دار المعرفة، قاهره، چ 1، 1380 هـ/ 1961 م.

156- سنن التّرمذی، احمد شاکر و دیگران، دار إحیاء التّراث العربي، بیروت.

157- سنن التّرمذی، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.

158- سنن الدّارمي، امام دارمی، دار المغني، ریاض، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.

159- سنن أبي داود، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.

160- سنن أبي داود، محمّد محیي الدّین عبدالحمید، دار الفکر.

161- سنن ابن ماجة، شمارهگذاری: محمّد عبدالباقی، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.

162- سنن ابن ماجة، محمّد فؤاد عبدالباقی، دار الفکر.

163- سنن النّسائي، تحقیق: عبدالفتّاح ابوغدّه، مکتب المطبوعات الإسلامیّة، حلب، چ 2، 1406 هـ.

164- سوء الخلق؛ مظاهره، أسبابه، علاجه، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 2، 1417 هـ/ 1996 م.

165- سیرة عمر بن عبدالعزیز علی ما رواه مالک بن أنس وأصحابه، ابومحمّد عبدالله بن عبدالحکم، گردآوری و تصحیح و تعلیق: احمد عبید، عالم الکتب، چ 6، 1404 هـ.

166- السّیرة النّبویّة الصّحیحة محاولة لتطبیق قواعد المحدّثین في نقد روایات السّیرة النّبویّة، اکرم عمری، مکتبة العلوم والحکم، مدینۀ منوّره.

167- شرح أصول إعتقاد أهل السّنّة والجماعة، لالکائی، تحقیق: احمد بن سعد بن حمدان غامدی، دار طیّبة، ریاض.

168- شرح دیوان زهیر بن أبي سلمی، المکتبة الثّقافیّة، بیروت، چ 1، 1968 م.

169- شرح الزّرکشي علی مختصر الخرقي، عبدالله بن عبدالرّحمان جبرین، مکتبة العبیکان، چ 1، 1413 هـ/ 1993 م.

170- شرح السّنّة، بغوی، تحقیق: شعیب أرناؤوط و زهیر شاویش، المکتب الإسلامي.

171- شرح السّنّة، امام ابومحمّد حسن بن علی بن خلف بربهاری، تحقیق: محمّد بن سعید قحطانی، دار ابن قیّم، چ 1، 1408 هـ.

172- شرح العقیدة الطّحاویّة، تحقیق و بازبینی: گروهی از عالمان، تخریج احادیث: شیخ محمّد ناصر الدّین آلبانی، المکتب الإسلامي، بیروت، چ 8، 1404 هـ.

173- شرح العقیدة الواسطیّة لشیخ الإسلام ابن تیمیّه، محمّد خلیل هراس، بازبینی و تخریج احادیث: علوی سقاف، دار الهجرة للنّشر والتّوزیع، ریاض – ثقبه، چ 1، 1411 هـ.

174- شرح فتح القدیر لابن همام مع تکملة نتائج الأفکار في کشف رموز الأسرار، قاضی زاده، المطبعة الکبری الأمیریّة، بولاق، چ 1، 1315 هـ.

175- الشّرح الکبیر، ابن قدامه، المکتبة السّلفیّة، مکتبة المؤیّد.

176- شرح الکوکب المنیر، ابن نجّار، تحقیق: محمّد زحیلی و نزیه حمّاد، مکتبة العبیکان، چ 2، 1418 هـ/ 1997 م.

177- شرح منتهی الإرادات، منصور بهوتی، دار عالم الکتب، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.

178- شفاء العلیل في مسائل القضاء والقدر والحکمة والتّعلیل، ابن قیّم، نگارش: حسّانی حسن عبدالله، مکتبة دار التّراث، قاهره.

179- الشّفا بتعریف حقوق المصطفی، قاضی عیاض، تحقیق: علی محمّد بجاوی، مطبعة عیسی البابي الحلبي و شرکاؤه، قاهره.

180- شمائل الرّسول ودلائل نبوّته وفضائله وخصائصه، ابن کثیر، تحقیق: طه عبدالرّؤوف سعد، المکتبة الأدبیّة العربیّة، چ 1، 1402 هـ/ 1982 م.

181- الشّمائل المحمّدیّة، امام ترمذی، گردآوری و تعلیق: محمّد عفیف زعبی، دار المطبوعات الحدیثة، جدّه، چ 2، 1406 هـ/ 1986 م.

182- شمس العرب تسطع علی الغرب، زیگرید هونکه، ترجمۀ عربی: فاروق بیضون، دار صادر، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چ 8.

183- الشّوری فریضة إسلامیّة، علی صلّابی، دار المعرفة، بیروت، لبنان، چ 1، 1431 هـ/ 2010 م.

184- الشّوری، محمود خالدی، دار الجیل، بیروت، چ 1، 1404 هـ.

185- الشّوری وأثرها في الدّیموقراطیّة؛ دراسة مقارنة، عبدالحمید انصاری، المکتبة العصریّة، بیروت، چ 3، 1400 هـ.

186- الشبیخ عبدالرّحمن سعدی وجهوده في توضیح العقیدة، عبدالرّزّاق عباد، مکتبة الرّشد، چ 1، 1411 هـ.

187- صحیح الأدب المفرد للإمام بخاری، نگارش: محمّد ناصر الدّین آلبانی، دار الصّدیق للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1414 هـ/ 1994 م.

188- صحیح البخاري، امام بخاری، به اهتمام: ابوصهیب کرمی، بیت الأفکار الدّولیّة، 1419 هـ/ 1998 م.

189- صحیح البخاري، امام بخاری، دار سحنون، دار الدّعوة، چ 2.

190- صحیح الجامع الصّغیر وزیادته، محمّد ناصر الدّین آلبانی، تحت نظارت: زهیر شاویش، المکتب الإسلامي، چ 2، 1406 هـ.

191- صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، شعیب أرناؤوط، مؤسّسة الرّسالة، بیروت، چ 2، 1414 هـ/ 1993 م.

192- صحیح سنن التّرمذي، شیخ محمّد ناصر الدّین آلبانی، مکتب التّربیّة العربي، ریاض، چ 1، 1408 هـ/ 1988 م.

193- صحیح مسلم بشرح الإمام النووي، دار الفکر.

194- صحیح مسلم، به اهتمام: ابوصهیب کرمی، بیت الأفکار الدّولیّة، 1419 هـ/ 1998 م.

195- صحیح مسلم، امام مسلم، شمارهگذاری: عبدالباقی، دارالآفاق الجدیدة، بیروت، و نیز چاپ دار الدّعوة و دار سحنون.

196- الطّریق إلی الإسلام، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 2، 1427 هـ/ 2006 م.

197- طریق الهجرتین وباب السّعادتین، ابن قیّم، بازبینی و تخریج احادیث: عمر بن محمود ابوعمر، دار ابن القیّم، چ 1، 1409 هـ.

198- عالم الجنّ والشّیاطین، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 15، 1423 هـ/ 2002 م.

199- عالم الملائکة الأبرار، عمر أشقر، دار النّفائس، چ 13، 1423 هـ/ 2002 م.

200- العبودیّة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: علیّ بن حسن بن عبدالحمید، دار الأصالة للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1412 هـ.

201- عبودیّة الکائنات لربّ العالمین، فرید اسماعیل تونی، مکتبة الضّیاء، جدّه، چ 1، 1413 هـ/ 1992 م.

202- العقل والنّقل عند ابن رشد، محمّد امان جامی، الجامعة الإسلامیّة، چ 3، 1404 هـ.

203- عقیدة أهل السّنّة والجماعة، محمّد بن ابراهیم حمد، تقدیم: شیخ عبدالعزیز بن باز، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 2، 1419 هـ/ 1998 م.

204- عقیدة ختم النّبوّة بالنّبوّة المحمّدیّة، احمد بن سعد غامدی، دار طیّبة، ریاض، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.

205- العقیدة في الله، عمر أشقر، مکتبة الفلاح، کویت، چ 5، 1984 م.

206- العقیدة والشّریعة في الإسلام، گلدزیهر، ترجمۀ عربی: محمّد یوسف موسی و دیگران، دار الکتب الحدیثة، مصر، چ 2.

207- العلم یدعو للإیمان، کریسی موریسون، ترجمۀ عربی: محمّد صالح فلکی، دار القلم، بیروت، چ 1، 1986 م.

208- العمل عند المسلمین رؤیة حضاریّة، ابراهیم مزینی، وزارة العمل والشّؤون الإجتماعیّة، ریاض، چ 1، 1424 هـ/ 2003 م.

209- العمل في الإسلام: أخلاقه- مفاهیمه- قیمه- أحکامه، عزّ الدّین خطیب تمیمی، دار الفیحاء، عمّان، اردن.

210- عیون الأخبار، ابن قتیبه دینَوری، دار الکتاب العربي، بیروت، لبنان.

211- غذاء الألباب شرح منظومة الآداب، محمّد سفارینی، مؤسّسة قرطبة، چ 2، 1414 هـ/ 1993 م.

212- الفاحشة عمل قوم لوط؛ الأضرار- الأسباب- سبل الوقایة- العلاج، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 1، 1415 هـ/ 1994 م.

213- الفتاوی الکبری، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق و تعلیق و تقدیم: محمّد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، دار الرّیّان للتّراث، قاهره، چ 1، 1408 هـ.

214- فتح الباري بشرح الصّحیح البخاري، حافظ ابن حجر عسقلانی، مکتبة ابن تیمیّة، چ 1، 1407 هـ.

215- فتح ربّ البریّة بتلخیص الحمویّة، محمّد بن صالح عثیمین، جامعة الإمام محمّد بن سعود الإسلامیّة، چ 4، 1410 هـ.

216- فتح القدیر الجامع بین فنّي الرّوایة والدّرایة في علم التّفسیر، محمّد بن علی شوکانی، تحقیق: عبدالرّزّاق مهدی، عالم الکتب، و نیز چاپ دار الکتاب العربي، بیروت، لبنان، چ 1، 1420 هـ/ 1999 م.

217- فتح المغیث شرح ألفیّة الحدیث، سخاوی، دار الکتب العلمیّة، لبنان، چ 1، 1403 هـ.

218- الفروق، شهاب الدّین قرافی، عالم الکتب، بیروت.

219- الفصول في سیرة الرّسول ج، حافظ ابن کثیر، توزیع: دار الباز للنّشر والتّوزیع، دار الکتب العلمیّة، بیروت.

220- فقه الأسماء الحسنی، عبدالرّزّاق بدر، چ 1، 1429 هـ/ 2008 م.

221- فقه السّنّة، سید سابق، دار الکتب العربیّة، بیروت، چ 8، 1407 هـ.

222- فقه السّیرة، شیخ محمّد غزالی، تخریج احادیث: محمّد ناصر الدّین آلبانی، دار إحیاء التّراث العربي، چ 7، 1976 م.

223- فقه الشّوری؛ دراسة تأصیلیّة نقدیّة، علیّ بن سعید غامدی، دار طیّبة، ریاض، چ 1، 1422 هـ.

224- الفوائد، ابن قیّم، تحقیق: محمّد عثمان الخشت، دار الکتاب العربي، بیروت، چ 1، 1406 هـ.

225- القاموس المحیط، فیروزآبادی، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1407 هـ.

226- القدر، ابوبکر جعفر بن محمّد فریابی، تحقیق: عمرو عبدالمنعم سلیم، دار ابن حزم، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.

227- القضاء والقدر في الإسلام، فاروق احمد دسوقی، المکتب الإسلامي، بیروت، مکتبة الخاني، ریاض، چ 2، 1406 هـ.

228- القضاء والقدر في ضوء الکتاب والسّنّة، ومذاهب النّاس فیه، عبدالرّحمان بن صالح محمود، دار الوطن، چ 2، 1418 هـ/ 1997 م.

229- القضاء والقدر، عمر أشقر، دار النّفائس للنّشر والتّوزیع، کویت، مکتبة الفلاح للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1410 هـ.

230- القطاع الخیري ودعاوی الإرهاب، محمّد سلومی، سلسله مقالاتی که از مجلۀ البیان مننشر میشود، ریاض، چ 1، 1424 هـ.

231- قواعد الحرب في الشّریعة الإسلامیّة؛ دراسة مقارنة، عواض وذینانی، مکتبة الرّشد، عربستان سعودی، ریاض، چ 1، 1426 هـ/ 2005 م.

232- القواعد المثلی في صفات الله وأسمائه الحسنی، محمّد بن صالح عثیمین، تخریج احادیث: اشرف بن عبدالمقصود، أضواء السّلف، أصداء المجتمع، 1416 هـ/ 1996 م.

233- القیامة الصّغری، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 13، 1423 هـ/ 2000 م.

234- القیامة الکبری، عمر أشقر، دار النّفائس، اردن، چ 13، 1423 هـ/ 2000 م.

235- الکافي في فقه أهل المدینة، ابن عبدالبرّ، مکتبة الرّیاض الحدیثة، ریاض، عربستان سعودی، چ 2، 1400 هـ/ 1980 م.

236- کشف الأستار عن زوائد البزار، حافظ نورالدّین هیثمی، تحقیق: حبیب الرّحمان اعظمی، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1404 هـ.

237- کفایة الأخیار، محمّد حسینی، الشّؤون الدّینیّة، قطر.

238- الکلّیّات، ابوالبقاء کفوی، بازبینی و آمادهسازی برای چاپ: عدنان درویش و محمّد مصری، مؤسّسة الرّسالة، چ 2، 1419 هـ/ 1998 م.

239- کنز العمّال في سنن الأقوال والأفعال، علاء الدّین علی متّقی بن حسام الدّین هندی، تحقیق: محمود دمیاطی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، 1419 هـ/ 1999 م.

240- لسان العرب، ابن منظور، دار صادر، بیروت.

241- الله یتجلّي في عصر العلم، گروهی از دانشمندان امریکایی به مناسب سال بینالمللی فیزیک، نگارش: جان کلوفر مونسیما، ترجمۀ عربی: دمرداش عبدالمجید سرحان، بازبینی و تعلیق: محمّد جمال الدّین فندی، دار القلم، بیروت.

242- لماذا انتحر هؤلاء، گردآوری و تصحیح: هانی خیّر، دار دمشق، چ 1، 1992 م.

243- لمعة الإعتقاد الهادي إلی سبیل الرّشاد، ابن قدامه، شرح: شیخ محمّد بن عثیمین، تحقیق و تخریج احادیث: اشرف بن عبدالمقصود بن عبدالرّحیم، مکتبة الإمام بخاری، الدّار السّلفیّة، چ 2، 1412 هـ.

244- لوامع الأنوار البهیّة، وسواطع الأسرار الأثریّة؛ شرح الدّرّة المضیّة في عقیدة الفرقة المرضیّة، علّامه محمّد بن احمد سفارینی، المکتب الإسلامي، بیروت، مکتبة أسامة، ریاض، چ 2، 1405 هـ.

245- مباحث في إعجاز القرآن، مصطفی مسلم، دار التّدمریّة، چ 1، 1432 هـ/ 2011 م.

246- مباحث في العقل، محمّد نعیم یاسین، دار النّفائس للنّشر والتّوزیع، اردن، چ 1، 1432 هـ/ 2011 م.

247- المبسوط، سرخسی، بررسی و تحقیق: خلیل محیی الدّین المیس، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتّوزیع، بیروت، لبنان، چ 1، 1421 هـ/ 2000 م.

248- مجمع الزّوائد، ومنبع الفوائد، هیثمی، دار الکتاب العربي، بیروت، چ 2، 1402 هـ/ 1982 م.

249- المجموعة الکاملة لمؤلّفات الشّیخ عبدالرّحمان بن سعدی، مرکز فرهنگی صالح بن صالح، عنیزه، 1411 هـ.

250- مجموع فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیّة، جمعآوری و ترتیب: عبدالرّحمان بن قاسم و فرزندش محمّد.

251- مجموع فتاوی ورسائل فضیلة الشّیخ محمّد بن صالح عثیمین، جمعآوری و ترتیب: فهد سلیمان، دار الوطن، چ 1، 1412 هـ.

252- محبّة الرّسول ج بین الإتّباع و الإبتداع، عبدالرّؤوف محمّد عثمان، مکتبة الضیّاء، جدّه، چ 1، 1412 هـ/ 1991 م.

253- المحلّی، ابن حزم، تحقیق: احمد شاکر، المکتب التّجاري، بیروت.

254- محمّد رسول الله ج، محمّد رضا، دار الفکر للطّباعة والنّشر والتّوزیع.

255- محمّد رسول الله؛ خلاصة سیرته ومقالات نادرة فیها، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، ریاض، چ 1، 1427 هـ/ 2006 م.

256- محمّد رسول الله ج، علّامه احمد تیمور پاشا، در الآفاق العربیّة، چ 1، 1424 هـ/ 2003 م.

257- محمّد ج المثل الکامل، محمّد احمد جاد المولی بک، مکتبة ومطبعة محمّد علی صبیح، چ 6، 1388 هـ/ 1968 م.

258- مختصر الأسئله والأجوبة الأصولیّة علی العقیدة الواسطیّة، عبدالعزیز سلمان، چ 10، 1403 هـ.

259- مختصر المزني؛ حاشیة کتاب الأم، چاپ کتاب الشّعب، 1388 هـ/ 1968 م.

260- مختصر منهاج القاصدین، ابن قدامه، تحقیق: زهیر شاویش، المکتب الإسلامي، چ 8، 1409 هـ/ 1989 م.

261- المختصر الوجیز في علوم الحدیث، محمّد عجاج خطیب، مؤسّسة الرّسالة، چ 3، 1407 هـ/ 1987 م.

262- مدارج السّالکین بین منازل إیّاک نعبد وإیّاک نستعین، ابن قیّم، تحقیق و تعلیق: المعتصم بالله بغدادی، توزیع: دار النّفائس، ریاض، چ 1، 1410 هـ.

263- المذاهب المعاصرة وموقف الإسلام منها، عبدالرّحمان عمیره، دار اللّواء، ریاض، چ 5، 1404 هـ/ 1984 م.

264- مذکّرة في التّوحید، محمّد بن قاسم، به صورت نسخۀ خطّی.

265- المذکّرات، محمّد کرد علی، دار أضواء السّلف، ریاض.

266- مرض الإیدز الطّاعون الجدید، خالص جلبی، دار الهدایة، چ 1، 1407 هـ.

267- مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، چ 1، 1372 هـ/ 1953 م.

268- المستدرک علی الصّحیحین، حاکم، مکتبة النّصر الحدیثة، ریاض.

269- مسند الإمام احمد بن حنبل، دار الدّعوة، دار سحنون، چ 2.

270- المسند، امام احمد بن حنبل، شرح و فهرستنویسی: احمد محمّد شاکر، مکتبة دار الکتاب الإسلامي، قاهره، چ 2.

271- مسند الجعد، حافظ ابوالحسین علیّ بن جعد بن عبید جوهری، تحقیق: عبدالمهدی بن عبدالقادر بن عبدالهادی، مکتبة الفلاح، کویت، چ 1، 1405 هـ/ 1958 م.

272- مسند أبي یعلی الموصلي، تحقیق: حسین سلیم اسد، دار المأمون للتّراث، دمشق، چ 1، 1404 هـ/ 1988 م.

273- مسؤولیّة الأب المسلم في تربیّة الولد في مرحلة الطّفولة، عدنان باحارث، دار المجتمع للنّشر والتّوزیع، چ 1، 1414 هـ/ 1993 م.

274- المسؤولیّة في الإسلام، عبدالله قادری أهدل، دار العمیر للثّقافة والنّشر، 1412 هـ/ 1992 م.

275- مشکاة المصابیح، تبریزی، تحقیق: شیخ محمّد ناصرالدّین آلبانی، المکتب الإسلامي، بیروت، چ 2، 1405 هـ.

276- معارج القبول لشرح سلّم الوصول إلی علم الأصول في التّوحید، حافظ حکمی، مکتبة شیخ الإسلام ابن تیمیّة، چ 2، 1404 هـ.

277- معجم مقاییس اللّغة، احمد بن فارس، تحقیق و بازبینی: عبدالسّلام هارون، دار الجیل، بیروت، 1420 هـ.

278- المعجم الکبیر، طبرانی، چ 2، 1404 هـ.

279- مع الرّعیل الأوّل، محبّ الدّین خطیب، المکتبة السّلفیّة، قاهره، چ 2، 1410 هـ.

280- المغني، ابن قدامه، وزارة الشّؤون الإسلامیّة والأوقاف، چ 3، 1417 هـ/ 1997 م.

281- مغني المحتاج إلی معرفة معاني ألفاظ المنهاج، محمّد خطیب شربینی، مکتبة مصطفی البابي الحلبي، قاهره، 1377 هـ/ 1958 م.

282- مفتاح دار السّعادة، ابن قیّم، دار الکتب العلمیّة، بیروت.

283- المفردات في غریب القرآن، راغب اصفهانی، بازبینی: هیثم طعیمی، دار إحیاء التّراث العربي، چ 1، 1423 هـ/ 2002 م.

284- مقامات حریری، دار صادر، بیروت.

285- مقدّمة ابن خلدون، عبدالرّحمان بن محمّد بن خلدون، تحقیق: علی عبدالواحد وافی، چاپ: لجنة البیان العربي، قاهره، چ 1، 1376 هـ.

286- مکارم الأخلاق، خرائطی، تحقیق: أیمن عبدالجابر بحیری، دار الآفاق العربیّة، مصر، 1419 هـ.

287- من أخطاء الأزواج، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 1، 1419 هـ/ 1999 م.

288- مناهل العرفان، محمّد زرقانی، دار إحیاء الکتب العلمیّة، عیسی البابي الحلبي و شرکاؤه.

289- من صفات الدّاعیة اللّین والرّفق، فضل الهی، مکتبة المعارف، ریاض، چ 1، 1411 هـ/ 1991 م.

290- من صفات الدّاعیة مراعاة أصول المخاطبین في ضوء الکتاب والسّنّة وسیر الصّالحین، فضل الهی، إدارة ترجمان الإسلام، پاکستان، چ 2، 1419 هـ/ 1998 م.

291- منهاج السّنّة النّبویّة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، چ 1، 1406 هـ.

292- المهدي حقیقة لا خرافة، محمّد بن احمد اسماعیل مقدم، مکتبة التّربیّة الإسلامیّة لإحیاء التّراث، چ 1، 1411 هـ/ 1990 م.

293- المواهب الرّبّانیّة من الآیات القرآنیّة، شیخ عبدالرّحمان سعدی، به اهتمام: سمیر ماضی، رمادی للنّشر، المؤتمن للتّوزیع، چ 1، 1416 هـ.

294- موسوعة الأعمال الکاملة، محمّد خضر حسین، جمعآوری و بازبینی: علی رضا حسینی، دار النّبوّة، چ 1، 1431 هـ/ 2010 م.

295- موسوعة نضرة النّعیم في مکارم أخلاق الرّسول الکریم ج، گردآوری: گروهی از متخصّصان با نظارت: صالح بن حمید و عبدالرّحمان بن محمّد مَلُّوح، دار الوسیلة للنّشر والتّوزیع، جدّه، عربستان سعودی، چ 1، 1418 هـ/ 1998 م.

296- موقف ابن تیمیّه من الأشاعرة، عبدالرّحمان محمود، مکتبة الرّشد، ریاض، چ 2، 1416 هـ/ 1995 م.

297- النبّوات، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، بررسی و تحقیق: محمّد عبدالرّحمان عوض، دار الکتاب العربي، بیروت، چ 1، 1405 هـ؛ أضواء السّلف، تحقیق: عبدالعزیز طویان، چ 1، 1420 هـ/ 2000 م.

298- النّظام السّیاسي في الإسلام؛ النّظریّة السّیاسیّة نظام الحکم، عبدالعزیز خیّاط، دار السّلام، مصر، چ 2، 1425 هـ/ 2004 م.

299- النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، مدار الوطن، چ 5، 1430 هـ/ 2009 م.

300- نظام الشّوری في الإسلام ونظم الدّیموقراطیّة، زکریّا خطیب، مطبعة السّعادة، 1405 هـ.

301- النّظام الإقتصادي في الإسلام، عمر مرزوقی و همکاران، مکتبة الرّشد، چ 4، 1430 هـ/ 2009 م.

302- النّظام المالي والإقتصادي في الإسلام، محمود خطیب، مکتبة الرّشد، چ 2، 1426 هـ/ 2005 م.

303- نظرات الأسرة المسلمة، محمّد بن لطفی صباغ، المکتب الإسلامي، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.

304- نقض المنطق، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد بن عبدالرّزّاق حمزه و سلیمان الصّنیع، تصحیح: محمّد حامد فقی، مکتبة السّنّة المحمّدیّة.

305- النّهایة في غریب الحدیث والأثر، ابن اثیر، تحقیق: خلیل مأمون شیحا، دار المعرفة، بیروت، لبنان، چ 1، 1422 هـ.

306- نیل الأوطار شرح منتقی الأخبار من أحادیث سیّد الأخیار، علّامه محمّد بن علی شوکانی، تقدیم و تقریظ: وهبه زحیلی، توزیع: دار الصّمیعي، ریاض، و دار الخیر، دمشق، چ 2، 1418 هـ/ 1998 م.

307- الهدایة الإسلامیّة، محمّد خضر حسین، گردآوری و تحقیق: علی رضا تونسی، چ 1، 1394 هـ.

308- الهمّة العالیّة؛ معوّقاتها ومقوّماتها، محمّد حمد، دار ابن خزیمة، چ 7، 1427 هـ/ 2005 م.

309- الوابل الصّیّب من الکلم الطّیّب، امام ابن قیّم، بررسی و تحقیق: محمّد عبدالرّحمان عوض، دار الکتاب العربي، بیروت، چ 1، 1405 هـ/ 1985 م.

310- وجوب التّعاون بین المسلمین، عبدالرّحمان سعدی، مؤسّسة الرّسالة، مکتبة الرّشد، چ 2، 1403 هـ/ 1983 م.

311- الوجوه والنّظائر في القرآن الکریم، بررسی و مقایسه و اصلاح: سلیمان بن صالح قرعاوی، مکتبة الرّشد، چ 1، 1410 هـ/ 1990 م.

312- الوجوه والنّظائر في القرآن الکریم، دامغانی، تحقیق و ترتیب و تکمیل و تصحیح: عبدالعزیز سیّد الأهل.

313- الوجوه والنّظائر في القرآن الکریم، هارون بن موسی، کلّیّة التّربیّة، جامعة الملک سعود، ریاض، 1402 هـ.

314- وحي القلم، مصطفی صادق رافعی، دار الکتاب العربي، بیروت.

315- ومضات فکر، محمّد فاضل ابن عاشور، الدّار العربیّة للکتاب.

316- یاقوتة الصّراط في تفسیر غریب القرآن، ابوعمر محمّد بن عبدالواحد بغدادی زاهد معروف به غلام ثعلب، تحقیق و تقدیم: محمّد بن یعقوب ترکستانی، مکتبة العلوم والحکم، مدینۀ منوّره، چ 1، 1423 هـ/ 2002 م.



[1]- نک: دعوة التّوحید، محمّد خلیل هراس، صص 89- 91.

[2]- برای اطّلاعات بیشتر در این باره، نک: البدایة والنّهایة، ابن کثیر، ج 1، صص 161- 236؛ دعوة التّوحید، صص 89- 92.

[3]- نک: زاد المسیر في علم التّفسیر، ابن جوزی، ج 1، صص 58- 71.

[4]- نک: لسان العرب، ابن منظور، ج 12، صص 293- 294.

[5]- الوجوه والنّظائر في القرآن الکریم؛ دراسة وموازنة، سلیمان قرعاوی، صص 367- 370.

[6]- نزهة الأعین النّواظر في علم الوجوه والنّظائر في القرآن الکریم، ابن جوزی، ج 1، ص 51.

[7]- همان.

[8]- همان.

[9]- نک: لسان العرب، ج 12، ص 293؛ فتح ربّ البریّة بتلخیص الحمویّة، شیخ محمّد بن عثیمین، ص 94.

[10]- التّدمریّة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ص 173.

[11]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 153.

[12]- لسان العرب، ابن منظور، ج 5، ص 56.

[13]- همان.

[14]- همان.

[15]- شفاء العلیل، ابن قیّم، صص 572- 575؛ درء تعارض العقل والنّقل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 8، ص 371.

[16]- شفاء العلیل، صص 572- 573؛ درء تعارض العقل والنّقل، ج 8، ص 376.

[17]- نک: رسائل في العقیدة، شیخ محمّد بن عثیمین، ص 11؛ دراسات في الأدیان الیهودیّة والنّصرانیّة، سعود الخلف، ص 27.

[18]- صحیح بخاری، ج 2، ص 97؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1258.

[19]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2865.

[20]- نک: شفاء العلیل، صص 578- 579.

[21]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 21، ص 9.

[22]- همان.

[23]- نک: دراسات في الأدیان، صص 28- 30.

[24]- نک: دراسات في الأدیان، صص 30- 31.

[25]- بدائع الفوائد، ابن قیّم، ج 1، صص 159- 170؛ القواعد المثلی، محمّد بن عثیمین، صص 37- 38.

[26]- تفسیر ابن جریر، ج 2، ص 121؛ تیسیر العزیز الحمید، سلیمان بن عبدالوهّاب، ص 30.

[27]- به نقل از تیسیر العزیز الحمید، ص 30.

[28]- فقه الأسماء الحسنی، عبدالرّزّاق بدر، صص 77- 78.

[29]- همان، ص 217.

[30]- شمارۀ حدیث: 2656.

[31]- منهاج السّنّة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 3، ص 254؛ شفاء العلیل، ابن قیّم، ص 28.

[32]- القدر، فریابی، شمارۀ: 205. عبارت فوق از وی نقل شده است؛ الإبانة، ابن بطّه، شمارۀ: 1624؛ أصول الإعتقاد، لالکائی، شمارۀ: 1224 و دیگران.

[33]- الإبانة، ابن بطّة، شمارۀ: 1676؛ أصول الإعتقاد، لالکائی، شمارۀ: 1255.

[34]- نک: لسان العرب، ج 4، ص 51؛ الوجوه والنّظائر في القرآن الکریم، ص 215.

[35]- المجموعة الکاملة لمؤلّفات الشّیخ السّعدي؛ المجموعة الخامسة، ج 1، ص 529.

[36]- نک: الوجوه والنّظائر، هارون بن موسی، ص 429؛ الوجوه والنّظائر، دامغانی، ص 67؛ نزهة الأعین النّواظر، ابن جوزی، ج 1، ص 95؛ الوجوه والنّظائر، قرعاوی، صص 215- 217؛ المجموعة الکاملة لمؤلّفات الشّیخ السّعدي؛ المجموعة الخامسة، ج 1، ص 529.

[37]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2553.

[38]- مسند احمد، ج 4، ص 228؛ دارمی، ج 2، صص 245- 246؛ ابویعلی، شمارۀ حدیث: 1586 و 1587؛ نووی/ در کتاب الأربعین، شمارۀ حدیث: 27، این حدیث را حسن دانسته است.

[39]- مسند احمد، ج 5، ص 3، 5؛ بخاری/ در الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 3؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 5139؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1897، ترمذی/ حدیث فوق را حسن میداند.

[40]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1773؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1349 و 437.

[41]- المسند، ج 3، ص 325، 334.

[42]- طبرانی در معجم الأوسط، شمارۀ حدیث: 5325؛ حاکم، ج 1، ص 483.

[43]- خرائطی این عبارت را در مکارم الأخلاق، صص 23- 24 آورده است.

[44]- جامع العلوم والحکم، ج 2، صص 97- 98.

[45]- ابن ابی حاتم این روایت را در تفسیر خود، شمارۀ حدیث: 1539 آورده است.

[46]- جامع العلوم والحکم، ج 2، ص 99.

[47]- مسند احمد، ج 6، ص 91، 163، 216؛ نسائی در السّنن الکبری، ج 6، ص 412.

[48]- نک: حاشیة السّندي علی سنن النّسائی، ج 3، ص 200.

[49]- قبلا بیان شد.

[50]- قبلا بیان گردید.

[51]- جامع العلوم والحکم، ج 2، ص 99.

[52]- لسان العرب، ج 10، صص 86- 87؛ معجم مقاییس اللّغة، ج 2، صص 213- 214.

[53]- همان.

[54]- تهذیب الأخلاق، جاحظ، ص 12.

[55]- لسان العرب، ج 13، ص 114.

[56]- همان.

[57]- همان.

[58]- همان، ص 116.

[59]- مسند احمد، ج 1، ص 159؛ آلبانی/ این حدیث را صحیح دانسته است، 519.

[60]- مجموع فتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیّه، جمع و ترتیب: عبدالرّحمان بن قاسم و پسرش؛ محمّد، ج 10، ص 658.

[61]- نک: إحیاء علوم الدّین، ابوحامد غزالی، ج 2، صص 357- 358.

[62]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 746 به نقل از هشام بن حکیم که از أمّ المؤمنین عایشهل در مورد اخلاق رسول الله ج پرسید.

[63]- مجموع الفتاوی، ابن تیمیّه، ج 10، ص 658.

[64]- مدارج السّالکین، ج 2، ص 289.

[65]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 29، ص 64.

[66]- همان، ص 65.

[67]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 4798؛ حاکم به نقل از أمّ المؤمنین عایشهل. حاکم میگوید: اسناد این روایت بنا بر شرط شیخین، صحیح است و آن دو این حدیث را نقل نکردهاند.. ذهبی با وی موافق بوده و آلبانی آن را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 795، صحیح دانسته است.

[68]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2004؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 4246؛ ابن حبان، شمارۀ حدیث: 476؛ حاکم، ج 4، ص 324. تمامی آنان این حدیث را از ابوهریرهس نقل کردهاند و ترمذی/ میگوید: حدیث مذکور، صحیح و غریب است. حاکم اسنادش را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است.

[69]- مسند احمد، ج 4، صص 193- 194؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2018. ترمذی/ این حدیث را حسن و غریب میداند.

[70]- طبرانی در المعجم الکبیر، ج 1، ص 18، شمارۀ حدیث: 471؛ هیثمی در المجمع، ج 8، ص 24 میگوید: رجال این حدیث، همچون رجال روایت صحیح هستند.

[71]- مسند احمد، ج 6، صص 446- 448؛ سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 4799؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2003 که آن را حسن و صحیح دانسته است؛ ابن حبان، شمارۀ حدیث: 481؛ خرائطی، شمارۀ حدیث: 50؛ آلبانی/ این حدیث را در صحیحۀ خود، شمارۀ حدیث: 876 صحیح میداند.

[72]- مسند احمد، ج 6، ص 159؛ آلبانی/ روایت فوق را در صحیحۀ خود، شمارۀ حدیث: 519 صحیح دانسته است.

[73]- برای توضیحات بیشتر، نک: سوء الخلق؛ مظاهره، أسبابه، علاجه، محمّد الحمد، صص 60- 81.

[74]- خطیب بغدادی این روایت را در تاریخ خود، ج 9، ص 127 آورده و آلبانی در صحیحۀ خویش، شمارۀ حدیث: 342 گفته که اسنادش حسن یا نزدیک به حسن است.

[75]- قبلا بیان گردید.

[76]- نک: إحیاء علوم الدّین، غزالی، ج 3، صص 55- 56؛ جوامع الآداب، قاسمی، ص 4.

[77]- لسان العرب، ابن منظور، ج 1، صص 128- 129؛ البیان في علوم القرآن، محمّد بن علیّ حسن و سلیمان قرعاوی، ص 3.

[78]- البیان في علوم القرآن، ص 3.

[79]- همان.

[80]- همان، صص 5- 6.

[81]- نک: أعلام السّنّة المنشورة لإعتقاد الطّائفة النّاجیّة المنصورة، حافظ حکمی، صص 81- 82، شمارۀ سؤال: 80.

[82]- تیسیر الکریم الرّحمن في تفسیر کلام المنّان، ابن سعدی، ج 1، ص 490.

[83]- نک: زاد المسیر في علم التّفسیر، ابن جوزی، ج 4، ص 384؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 3، ص 139.

[84]- البیان في علوم القرآن، صص 9- 26.

[85]- دیوان لبید بن ربیعه، ص 179.

[86]- لسان العرب، ج 13، ص 225.

[87]- نک: المختصر في علوم الحدیث، محمّد عجاج خطیب، ص 15.

[88]- نک: السّنّة ومکانتها في التّشریع الإسلامي، مصطفی سباعی، ص 59؛ المختصر من علوم الحدیث، ص 16.

[89]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1907 با این الفاظ: «إنّما الأعمالُ بالنّیّة...».

[90]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4938؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 892.

[91]- نک: السّنّة ومکانتها في التّشریع الإسلامي، صص 59- 60؛ المختصر الوجیز في علوم الحدیث، صص 15- 17.

[92]- أحکام الإحکام في أصول الأحکام، ابن حزم، ج 1، ص 440.

[93]- الرّدّ علی البکري، ابن تیمیّه، ج 1، ص 171.

[94]- الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، ابن تیمیّه، ج 3، ص 9.

[95]- نک: أعلام الموقعین، ابن قیّم، ج 1، ص 48؛ المختصر الوجیز في علوم الحدیث، ص 29.

[96]- الرّسالة، ص 75، پاراگراف: 239.

[97]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 957.

[98]- امام مالک/ این حدیث را در المؤطّا، ج 2، ص 799 آورده است؛ حاکم، شمارۀ حدیث: 318 و عبارت فوق را وی نقل کرده است.

[99]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 4607؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2676. ترمذی/ این حدیث را حسن و صحیح میداند.

[100]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 4604 و 4605؛ آلبانی/ در صحیح سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 3848 و 3849 گفته که این حدیث، صحیح است.

[101]- نک: المختصر الوجیز في علوم الحدیث، صص 30- 33.

[102]- نک: أخبار الآحاد في الحدیث النّبوی، عبدالله بن جبرین، صص 17- 18.

[103]- نک: المختصر الوجیز في علوم الحدیث، ص 33.

[104]- نک: کتاب الشّفاء، ج 2، ص 43.

[105]- نک: أخبار الآحاد، ص 19.

[106]- مثلا: ﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ﴾ [آل عمران: 18]؛ «الله گواهی داده که معبودی [بر حق] جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش [نیز بر این مطلب گواهی میدهند]، ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾ [فاطر: 28]؛ «از میان بندگان الله، فقط دانایان از او میترسند.»، ﴿قُلۡ هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ﴾ [الزّمر: 9] «بگو: آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند، با هم برابرند؟!»

[107]- نک: حدیث صحیحی که امام احمد، ج 4، ص 239؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 3641؛ ترمذی، شمارۀ حدیث: 2823 و دیگران از ابودرداءس روایت کردهاند.

[108]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 484. ترمذی/ این حدیث را حسن و غریب میداند.

[109]- به نقل از زید بن ثابتس که احمد، ج 4، ص 80؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 230؛ دارمی، ج 1، ص 75 آن را روایت نمودهاند و ابوداود، شمارۀ حدیث: 3660 و ترمذی، شمارۀ حدیث: 2795 روایتی در همین معنا آوردهاند و نیز احمد، ج 4، ص 80؛ دارمی، ج 1، ص 74 و ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3056 آن را از جبیر بن مطعم نقل کردهاند.

[110]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3461؛ احمد، ج 2، ص 159 به نقل از عبدالله بن عمرو بن عاصب.

[111]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 89.

[112]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 262.

[113]- المستدرک، حاکم، ج 1، ص 102 و ج 3، ص 538. حاکم/ این روایت را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است.

[114]- مسند احمد، ج 3، ص 495 به نقل از جابرس که میگفت: حدیثی از یک مرد به من رسید، شتری خریدم و توشهام را برداشتم و یک ماه در راه بودم... .

[115]- نک: جامع بیان العلم وفضله، ابن عبدالبرّ، ج 1، ص 112. وی اخبار زیادی در این باره آورده است.

[116]- نک: معرّفی ابوهریرهس در کتاب البدایة والنّهایة، ج 8، ص 199 و سایر کتابها.

[117]- به عنوان نمونه، نک: زندگینامۀ ابوهریره، قتاده، شعبی و دیگرانش در تهذیب التّهذیب و بقیّۀ کتابها.

[118]- نک: أخبار الآحاد في الحدیث النّبوي، عبدالله بن جبرین، صص 21- 22.

[119]- مانند این حدیث رسول الله ج که فرمودند: «مَنْ كذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدًا فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّار»؛ «هر کس از روی عمد، بر من دروغ بندد، باید که جایگاهش را از آتش آماده کند [قطعاً جایگاهش دوزخ است] صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1229؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 3.

[120]- مسلم/ این سخن را در مقدّمۀ صحیح خود، ج 1، ص 87 آورده است.

[121]- نک: فتح المغیث، ج 1، ص 30؛ أخبار الآحاد في الحدیث النّبوي، صص 22- 24.

[122]- مثلا پیامبر ج فرمودند: «لا تَكتُبُوا عنِّي غيرَ القرآن»؛ «از [قول] من، فقط قرآن را بنویسید.» صحیح مسلم، ج 18، ص 129؛ دارمی، ج 1، ص 119 و دیگران به نقل از ابوسعیدس. رسول الله ج اجازۀ نوشتن احادیث را به عبدالله بن عمرو بن عاصب دادند، چنانکه در صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 113 آمده و او برای سیّدنا علیس یک دفتر نوشت؛ نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 111.

[123]- همچون علی، زید بن ثابت، عبدالله بن عمرو و دیگرانش؛ نک: فتح الباري، ج 9، ص 22.

[124]- رسول الله ج در حجّة الوداع از وی خواستند که خطبۀ آن روز را بنویسد؛ نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 112 و 2434.

[125]- مانند نامۀ ایشان به هرقل؛ فرمانروای روم، کسری؛ حاکم فارس، نجاشی؛ پادشاه حبشه، مقوقس؛ پادشاه مصر و حاکمانی دیگر. ابن قیّم/ این نامهها را در زاد المعاد، ج 3، ص 60 و دیگران آوردهاند.

[126]- ابن عبدالبرّ/ در کتاب جامع بیان العلم وفضله، ج 1، ص 76 با آوردن سندهایی، منع نگارش احادیث را از قول زید بن ثابت، علیّ بن ابیطالب، ابوسعید، عمر بن خطّاب، ابن عبّاس، ابن مسعود، ابن عمر، ابوموسی، ابوهریرهش و از میان تابعان؛ از قول شعبی، نخعی، قتاده و دیگران رحمهم الله نقل کرده است.

همچنین اجازۀ نوشتن یا انجام آن را از جابر، ابن عمرو بن عاص، انس، ابوأمامه و دیگرانش نقل کرده که پس از آنان، بر این کار توافق و اجماع شد.

[127]- ابن عبدالبرّ در جامع بیان العلم وفضله، ج 1، صص 88- 91 از قول ابن شهاب آورده او نخستین فردی بود که به دستور عمر بن عبدالعزیز/ تدوین حدیث را انجام داد.

[128]- نک: أخبار الآحاد في الحدیث النّبوي، صص 24- 25.

[129]- نک: همان، ص 18.

[130]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5662 و 1757.

[131]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1297.

[132]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2926؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1757.

[133]- بیهقی، شمارۀ حدیث: 2626؛ نک: سبل السّلام، ج 1، صص 27- 28.

[134]- فتح الباري، ابن حجر، ج 5، ص 298.

[135]- همان، ص 302.

[136]- نک: المختصر الوجیز من علوم الحدیث، صص 34- 38؛ أخبار الآحاد، ص 18.

[137]- الرّسالة، امام شافعیw، صص 88- 89.

[138]- مجموع الفتاوی، ج 5، ص 163.

[139]- همان، ج 7، ص 40.

[140]- همان.

[141]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 8؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 16.

[142]- نک: رسائل في العقیدة، شیخ محمّد بن عثیمین، ص 10.

[143]- نک: لسان العرب، ج 13، ص 469.

[144]- نک: بغیة الإیضاح لتلخیص المفتاح في علوم البلاغة، عبدالمتعال صعیدی، ج 2، ص 3.

[145]- نک: مختصر الأسئلة والأجوبة الأصولیّة علی العقیدة الواسطیّة، عبدالعزیز سلمان، ص 9.

[146]- نک: تیسیر العزیز الحمید، صص 74- 80.

[147]- الأسئلة والأجوبة الأصولیّة علی العقیدة الواسطیّة، ص 10.

[148]- نک: الشّبهات اللّطیفة علی ما احتوت علیه العقیدة الواسطیّة من المباحث المنفیّة، عبدالرّحمان سعدی، ص 113؛ رسائل في العقیدة، محمّد بن عثیمین، ص 9.

[149]- لسان العرب، ج 14، صص 464- 466.

[150]- نک: فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، ص 81؛ توضیح الأحکام من بلوغ المرام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 469.

[151]- نک: توضیح الأحکام، ج 1، ص 469.

[152]- رسائل في العقیدة، ص 9؛ تیسیر العزیز العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 100.

[153]- نک: تیسیر العزیز العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 100؛ توضیح الأحکام من بلوغ المرام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 470.

[154]- نک: رسائل في العقیدة، ص 9؛ تیسیر العزیز العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 100.

[155]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 13623؛ نسائی، شمارۀ حدیث: 3949؛ حاکم، ج 1، ص 160. حاکم/ میگوید: «این حدیث، بر شرط مسلم صحیح است و بخاری و مسلم رحمهما الله آن را نیاوردهاند.» ذهبی با وی موافق است.

[156]- رسالة إبن قیّم إلی أحد إخوانه، صص 31- 32.

[157]- همان، صص 33- 34.

[158]- نک: لسان العرب، ج 14، صص 358- 359.

[159]- نک: توضیح الأحکام، ج 3، ص 381.

[160]- نک:رسائل في العقیدة، ص 9.

[161]- نک: توضیح الأحکام، ج 3، ص 282.

[162]- همان.

[163]- النّظام الإقتصادي في الإسلام، عمر مرزوقی و همکاران، صص 147- 148.

[164]- همان، صص 149- 163.

[165]- النّظام الإقتصادي في الإسلام، ص 163.

[166]- نک: لسان العرب، ج 12، ص 350.

[167]- توضیح الأحکام، ج 3، ص 439.

[168]- فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، ص 381.

[169]- رسائل في العقیدة، ص 10.

[170]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 8؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 16.

[171]- توضیح الأحکام، ج 1، ص 439.

[172]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 38؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 760.

[173]- تیسیر الکریم الرّحمن في تفسیر کلام المنّان «تفسیر السّعدی»، ص 86.

[174]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1795؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1151.

[175]- فتح الباري، ابن حجر، ج 4، ص 1041.

[176]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5583؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1151.

[177]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7054؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1151.

[178]- نک: رمضان دروس وعبر تربیة وأسرار، محمّد حمد، صص 249- 258.

[179]- لسان العرب، ج 2، ص 226.

[180]- نک: حاشیة إبن عابدین، ج 2، ص 454؛ توضیح الأحکام، ج 4، ص 3.

[181]- الحج، عبدالله طیّار، ص 15.

[182]- قبلا سند این روایت بیان شد.

[183]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 1463.

[184]- تیسیر الکریم الرّحمن في تفسیر کلام المنّان، ص 536.

[185]- نک: أعلام السّنّة المنشورة لإعتقاد الطّائفة النّاجیّة المنصورة، حافظ حکمی، ص 50.

[186]- نک: رسائل في العقیدة الإسلامیّة، صص 11- 17.

[187]- تیسیر اللّطیف المنّان في خلاصة تفسیر القرآن، ابن سعدی، صص 130- 134.

[188]- نک: أعلام السّنّة المنشورة، ص 77، شمارۀ سؤال: 73.

[189]- نک: رسائل في العقیدة، صص 11- 12.

[190]- الرّیاض النّاضرة، ابن سعدی، ص 194؛ رسائل في العقیدة، صص 11- 15.

[191]- امام بخاری این حدیث را در ابواب مختلفِ کتاب صحیح خود به صورت پراکنده و با روایات و الفاظ متعدد ذکر کرده است. (مصحح)

[192]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 765، 3050، 4023، 4854؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 463.

[193]- نک: کتاب «الله یتجلّی في عصر العلم» تالیف گروهی منتخب از دانشمندان امریکایی به مناسبت سال بینالمللی فیزیک که «جون کلوفر مونسما» آن را ویرایش نمود و دکتر دمراش عبدالحمید سرحان آن را به زبان عربی ترجمه کرد. سپس دکتر محمّد جمال الدّین فندی این کتاب را بازبینی و تشریح نمود؛ همچنین نک: العلم یدعو إلی الإیمان، تألیف کریسی موریسون، ترجمه: محمّد صالح. هر دو کتاب مذکور توسّط انتشارات دارالقلم بیروت، منتشر شده است.

[194]- رئیس سابق فرهنگستان علوم در نیویورک، رئیس مؤسّسۀ امریکایی در شهر نیویورک، عضو هیأت اجرایی شورای تحقیقات ملّی در ایالات متّحده، همکار در موزۀ تاریخ طبیعی آمریکا و عضو دائمی مؤسّسۀ سلطنتی بریتانیا؛ نک: مقدّمۀ مترجم کتاب کریسی موریسون: العلم یدعو إلی الإیمان، صص 12- 13.

[195]- نک: العقیدة في الله، صص 74- 75.

[196]- برای توضیحات بیشتر، نک: همان، صص 74- 98؛ العلم یتبرّأ من نظریّة دارون، زیاد ابوغنیمه.

[197]- نک: العقیدة في الله، صص 79- 92. در این کتاب، توضیحات کاملی در ردّ دیدگاه فوق آمده است؛ همچنین نک: العلم یتبرّأ من نظریّة دارون.

[198]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1033.

[199]- نک: دعوة التّوحید، صص 199- 201 و صص 125- 246.

[200]- الشّیخ عبدالرّحمن السّعدي وجهوده في توضیح العقیدة، عبدالرّزّاق عباد بدر، صص 70- 72.

[201]- همان.

[202]- نک: شفاء العلیل، صص 147- 164.

[203]- الشّیخ عبدالرّحمن السّعدي وجهوده في توضیح العقیدة، صص 72- 73.

[204]- همان.

[205]- همان.

[206]- عبودیّة الکائنات لربّ العالمین، فرید التّونی، دارالضّیاء، صص 234- 245.

[207]- ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 223؛ آلبانی این حدیث را در صحیح الجامع، ج 2، ص 1079، شمارۀ حدیث: 6297 صحیح دانسته است.

[208]- جامع الرّسائل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد رشاد سالم، ج 1، صص 1- 45.

[209]- مجموع الفتاوی، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 2، ص 9.

[210]- برای توضیحات بیشتر، نک: بخش اول از کتاب «مفتاح دار السّعادة» از ابن قیّمw.

[211]- لسان العرب، ج 10، صص 392- 395.

[212]- نک: رسائل في العقیدة، محمّد بن عثیمین، ص 19.

[213]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 8.

[214]- نک: رسائل في العقیدة، صص 19- 20.

[215]- همان، ص 20.

[216]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7485؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2637.

[217]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3039.

[218]- نک: رسائل في العقیدة، صص 20- 21.

[219]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3208؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2643.

[220]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2814.

[221]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2988؛ سنن نسائی، شمارۀ حدیث: 11051؛ آلبانی/ این روایت را در صحیح موارد الظّمآن، شمارۀ حدیث: 38 صحیح دانسته است. ابن کثیر/ پس از آوردن روایت مذکور میگوید: «ترمذی و نسائی این حدیث را در سنن خویش، بخش تفسیر، به نقل از هناد بن سری آوردهاند.»

ابن حبان نیز روایت فوق را در صحیح خود به نقل از ابویعلی موصلی و او از هناد آورده و ترمذی میگوید: حدیثی غریب است؛ یعنی همان روایت ابوالأحوص سلام بن سلیم که فقط از طریق او به صورت مرفوع روایت شده و چنین گفته است؛ نک: تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 1، ص 480.

[222]- عالم الملائکة الأبرار، عمر أشقر، صص 59- 76.

[223]- نک: مجموع الفتاوی، ج 11، ص 350؛ لوامع الأنوار البهیّة، سفارینی، ج 2، ص 368؛ شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 338؛ الحبائک في أخبار الملائک، سیوطی، صص 203- 251، در کتاب مذکور، مبحثی طولانی در این باره بیان شده است؛ عالم الملائکة الأبرار، ص 96.

[224]- مقامات حریری، ص 286؛ لسان العرب، ج 1، صص 698- 703.

[225]- رسائل في العقیدة، ص 23.

[226]- همان.

[227]- همان.

[228]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 50؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 8.

[229]- الرّسل والرّسالات، عمر أشقر، ص 235.

[230]- نک: دعوة التّوحید، صص 199- 202 و صص 218- 220.

[231]- نک: الرّسل والرّسالات، صص 235- 249.

[232]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 278؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 339.

[233]- نک: الرّسل والرّسالات، ص 250.

[234]- دراسات في الأدیان الیهودیّة والنّصرانیّة، سعود خلف، ص 74.

[235]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 3، ص 148.

[236]- نک: مقارنة بین القرآن والتّوراة، محمّد صویانی؛ دراسات في الأدیان الیهودیّة والنّصرانیّة، صص 74- 75.

[237]- نک: قاموس الکتاب المقدّس، ص 467؛ دراسات في الأدیان، ص 75.

[238]- نینوا شهری است که یونس÷ به آنجا فرستاده شد. این شهر در روبروی موصل و بر کرانۀ دجله قرار دارد و پایتخت آشوریان بود؛ نک: معجم البلدان، ج 5، ص 339؛ قاموس الکتاب المقدّس، ص 990؛ دراسات في الأدیان، ص 76.

[239]- ترتیب فوق، براساس نسخۀ پروتستان است؛ نک: دراسات في الأدیان، ص 76.

[240]- دکتر سعود خلف پس از بیان این اسفار میگوید: «به نظر میرسد که اهل کتاب کتابشان را تقسیم به اسفار، چندین اصحاح و فقره میکنند. هر سفری شامل چند اصحاح بوده و از این لحاظ، شبیه حزبها و بخشهای قرآن کریم است. هر اصحاحی نیز مشتمل بر چندین فقره است و از این نظر، مانند تقسیم قرآن به سورههاست. فقرات نیز از نظر کوتاهی و بلندی متفاوت بوده و از این لحاظ، شبیه آیات قرآن است. ترتیب مذکور براساس موضوعات است و گر نه، یهودیان آنها را اینگونه تقسیم میکنند:

1. اسفار پنجگانۀ موسی÷؛

2. پیامبران متقدّم: اسفار یشوع، قضات، صموئیل اول، صموئیل دوم، ملوک اول، ملوک دوم. سپس پیامبران متأخّر: إشعیاء، أرمیا، حزقیال، و 12 پیامبر کوچک: هوشع، یوئیل، عاموس، عویدیا، یونس، میخا، ناحوم، حبقوق، صفنیا، حجای، زکریّا و ملاخی؛

3. کتابها که ویژگی ادبی بر آنها غلبه دارد: مزامیر و اناشید، أمثال، ایّوب، نشید الأناشید، جامعه، راعوث، مراثی، استیر، دانیال، عزرا، نحمیا، اخبار اول و دوم؛ نک: دراسات في الأدیان، ص 77.

[241]- دراسات في الأدیان، صص 76- 77.

[242]- نک: الکنز المرصود في قواعد التّلمود، رو هلنج، ترجمه: یوسف نصرالله، صص 47- 50؛ دراسات في الأدیان، صص 120- 121.

[243]- نک: البحث الصّریح في أیِّما هو الدّین الصّحیح، زیاده بن یحیی راسی – یکی از دانشمندان مسیحی که ایمان آورد- صص 239- 309. وی در این تحقیق، 30 نمونه برای اثبات تردید و تناقض در تورات و انجیل آورده است.

[244]- مقارنة التّوراة والقرآن، محمّد صویان، ص 35؛ التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم، موریس بوکای، ترجم: حسن خالد.

[245]- نک: قاموس الکتاب المقدّس، ص 120؛ دراسات في الأدیان الیهودیّة والنّصرانیّة، ص 197.

[246]- نک: دراسات في الأدیان، ص 197.

[247]- همان، ص 195.

[248]- همان، صص 195- 196.

[249]- نک: محاضرات في النّصرانیّة، ص 40.

[250]- همان، ص 46.

[251]- نک: الموسوعة، ص 501.

[252]- نک: محاضرات في النّصرانیّة، ص 47.

[253]- نک: الموسوعة، ص 501.

[254]- محاضرات في النّصرانیّة، محمّد ابوزهره، ص 981.

[255]- نک: مقارنة التّوراة والقرآن، ص 35.

[256]- نک: مقالۀ دکتر محمّد شاهد، مجلّۀ البیان، شمارۀ 22، ص 86.

[257]- برای توضیحات بیشتر، نک: البحث الصّریح، صص 239- 309؛ دراسات في الأدیان، صص 210- 214.

[258]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 153.

[259]- معجم مقاییس اللّغة، ابن فارس، ج 5، صص 384- 385؛ لسان العرب، ج 1، صص 162- 164.

[260]- عقیدة ختم النّبوّة بالنّبوّة المحمّدیّة، احمد بن سعد الغامدی، صص 14- 15.

[261]- لسان العرب، ج 1، صص 283- 284.

[262]- نک: عقیدة ختم النّبوّة، صص 15- 16.

[263]- نک: نبوات، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، صص 225- 227؛ أصول الدّین، بغدادی، ص 154؛ عقیدة ختم النّبوّة، صص 15- 16؛ محبّة الرّسول بین الاتباع والإبتداع، عبدالرّؤوف محمّد عثمان، ص 15؛ الرّسل والرّسالات، عمر أشقر، صص 14- 15.

[264]- نک: رسائل في العقیدة الإسلامیّة، صص 25- 26.

[265]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1228.

[266]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 392؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 572.

[267]- نک: مجموع الفتاوی، ج 10، صص 293- 313 و ج 15، ص 150؛ الرّسل والرّسالات، صص 99- 116.

[268]- رسائل في العقیدة الإسلامیّة، ص 26.

[269]- همان، ص 27.

[270]- نک: عقیدة ختم النّبوّة، ص 16.

[271]- همان، صص 19- 24.

[272]- همان، صص 19- 29.

[273]- همان، صص 30- 54.

[274]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 22448؛ حاکم، ج 4، ص 496.

[275]- مذکّرة في التّوحید، محمّد بن قاسم، صص 16- 17.

[276]- نک: عقیدة ختم النّبوّة، صص 170- 271؛ رسائل في الأدیان والفرق والمذاهب، محمّد حمد، صص 223- 315.

[277]- عقیدة ختم النّبوّة، ص 24.

[278]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 438.

[279]- همان.

[280]- أعلام السّنّة المنشورة، حافظ حکمی، ص 65.

[281]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 8.

[282]- التّذکرة، قرطبی، صص 342- 442.

[283]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 9992 به نقل از صهیبس.

[284]- الإیمان بالیوم الآخر، محمّد حمد، صص 9- 11.

[285]- نک: لسان العرب، ج 3، صص 62- 64.

[286]- همان، ج 4، ص 474.

[287]- القیامة الکبری، عمر أشقر، صص 31- 36.

[288]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 294.

[289]- نک: مجموع الفتاوی، ج 4، ص 460؛ شرح الواسطیّة، هراس، صص 205- 206؛ لمعة الإعتقاد شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، صص 114- 115؛ أعلام السّنّة المنشورة، حافظ حکمی، صص 104- 105؛ القیامة الکبری، صص 39- 42.

[290]- نک: لسان العرب.

[291]- نک: لمعة الإعتقاد شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، ص 115؛ القیامة الکبری، ص 51.

[292]- نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 404؛ رسائل في العقیدة، ص 29؛ أعلام السّنّة المنشورة، صص 101- 103.

[293]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3349؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2860.

[294]- نک: رسائل في العقیدة، صص 32- 33.

[295]- نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، صص 404- 407؛ رسائل في العقیدة، ص 33؛ القیامة الکبری، ص 73- 86.

[296]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4975.

[297]- التّذکرة، ص 246.

[298]- همان.

[299]- نک: القیامة الصّغری، صص 95- 99.

[300]- نک: التّذکرة، صص 272- 277؛ مجموع الفتاوی، ج 3، ص 145.

[301]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6532؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2863.

[302]- نک: التّذکرة، ص 272.

[303]- همان، صص 277- 278.

[304]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 660 و 1423 و 6479 و 6806؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1031.

[305]- معجم مقاییس اللّغة، ج 2، ص 59؛ لسان العرب، ج 1، ص 311.

[306]- نک: لمعة الإعتقاد، ص 117؛ شرح الواسطیّة، هراس، ص 209.

[307]- شرح العقیدة الواسطیّة، صص 411- 412؛ مجموع الفتاوی، ج 3، ص 146؛ لمعة الإعتقاد، ص 117؛ رسائل في العقیدة، ص 30؛ شرح الواسطیّة، هراس، صص 208- 209.

[308]- مسند احمد، ج 6، ص 48؛ ابن ابی عاصم در السّنّة، شمارۀ حدیث: 885؛ آلبانی در تخریج السّنّة، ج 2، ص 429 میگوید که اسناد این روایت، صحیح است.

[309]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 103 و 4939 و 6536 و 6537؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2876.

[310]- نک: رسائل في العقیدة، ص 30.

[311]- نک: القیامة الکبری، ص 193.

[312]- همان.

[313]- همان، صص 202- 215.

[314]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6541؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 220.

[315]- مجموع الفتاوی، ج 3، ص 146.

[316]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 876؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 855 و 856.

[317]- مسند احمد، ج 1، ص 282 و ج 2، صص 274، 342؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 4290؛ بوصیری در الزّوائد، ج 3، ص 317 میگوید: «اسناد این روایت، صحیح بوده و رجالش ثقه و مورد اعتمادند.»

[318]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 413؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 1426؛ آلبانی این حدیث را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 2020 صحیح دانسته است.

[319]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6864؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1678.

[320]- لسان العرب، ج 13، ص 446.

[321]- نک: لمعة الإعتقاد، ص 120.

[322]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7563؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2694.

[323]- نک: التّذکرة، صص 360- 373؛ شرح العقیدة الطّحاویّة، صص 417- 419؛ لمعة الإعتقاد، ص 120.

[324]- نک: لمعة الإعتقاد، ص 119؛ القیامة الکبری، ص 249.

[325]- نک: دلایل موجود در کتاب شرح العقیدة الطّحاویّة، صص 417- 419.

[326]- شرح العقیدة الواسطیّة، هراس، ص 207؛ لمعة الإعتقاد، ص 121.

[327]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7429؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2785.

[328]- لمعة الإعتقاد، شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، ص 121.

[329]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 419.

[330]- فتح الباري، ج 3، ص 538.

[331]- لمعة الإعتقاد شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، ص 121.

[332]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 419.

[333]- نک: مجموع الفتاوی، ج 3، ص 146؛ لمعة الإعتقاد شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، صص 122- 123؛ شرح الواسطیّة، هراس، صص 204- 206؛ أعلام السّنّة المنشورة، صص 107- 110.

[334]- سنن ابوداود، شمارۀ حدیث: 4755؛ حاکم، ج 4، ص 578. حاکم/ میگوید: «اسناد این روایت بنا بر شرط شیخین صحیح است اگر ارسالی در میان حسن و أمّ المؤمنین عایشهل نباشد» ذهبی با وی موافق است.

[335]- همان.

[336]- لمعة الإعتقاد شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، ص 123.

[337]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 123.

[338]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6583 و 7050؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2290.

[339]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4964؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 162.

[340]- نک: لمعة الإعتقاد، ص 124؛ شرح الواسطیّة، صص 210- 211.

[341]- نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 288؛ مجموع الفتاوی، ج 3، ص 146؛ شرح الواسطیّة، ص 210.

[342]- به عنوان مثال، نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6583، 7050، 7051، 6593، 7048 و 1344؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2290، 2292، 2293، 2298 و 2299.

[343]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2300.

[344]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2301.

[345]- نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 228؛ لمعة الإعتقاد، ص 125.

[346]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2443؛ آلبانی این حدیث را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 1589 صحیح دانسته و در شرح الطّحاویّة، ص 228 گفته که روایت مذکور، حسن است.

[347]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1344، 3596، 4042، 6426 و 6590؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2296.

[348]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6575 و 6576؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2297.

[349]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2291.

[350]- همان، شمارۀ حدیث: 2294.

[351]- معجم مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص 287.

[352]- نک: شرح العقیدة الواسطیّة، هراس، ص 210؛ لوامع الأنوار البهیّة، ج 2، ص 189؛ لمعة الإعتقاد شرح الشّیخ محمّد بن عثیمین، ص 126.

[353]- نک: التّخویف من النّار، ابن رجب، صص 242- 253؛ لوامع الأنوار البهیّة، ج 2، ص 82؛ لمعة الإعتقاد، ص 126.

[354]- نک: التّذکرة، ص 387؛ شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 416.

[355]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4581 و 4919؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 183.

[356]- همان.

[357]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7437؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 182.

[358]- پُلی که در بین بهشت و جهنّم قرار دارد، قنطره یا پُل دوم است و این مطلب در ادامه بیان خواهد شد.

[359]- مجموع الفتاوی، ج 3، صص 146- 147.

[360]- قبلا سند این روایت بیان گردید.

[361]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7437؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 182.

[362]- نک: القیامة الکبری، ص 275.

[363]- التّخویف من النّار، ص 232؛ القیامة الکبری، صص 275- 276.

[364]- نک: التّذکرة، صص 392- 394.

[365]- مجموع الفتاوی، ج 3، ص 147.

[366]- نک: معجم مفردات ألفاظ القرآن، ص 96.

[367]- نک: لمعة الإعتقاد، ص 131.

[368]- نک: معجم مفردات ألفاظ القرآن، ص 96.

[369]- نک: لمعة الإعتقاد، ص 131.

[370]- همان؛ الجنّة والنّار، عمر أشقر، صص 154- 160.

[371]- همان؛ همان، ص 25؛ برای جزئیّات بیشتر، نک: التّذکرة، صص 425- 602.

[372]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1052؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 907.

[373]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 420؛ برای توضیحات بیشتر، نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، صص 420- 422؛ لمعة الإعتقاد، ص 131.

[374]- همان.

[375]- برای توضیحات بیشتر، نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 424- 432؛ لمعة الإعتقاد، ص 132؛ الرّدّ علی من قال بفناء الجنّة والنّار وبیان الأقوال في ذلک، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، بررسی و تحقیق: محمّد بن عبدالله سمهری.

[376]- قبلا بیان گردید.

[377]- قبلا بیان گردید.

[378]- نک: لمعة الإعتقاد، صص 132- 133.

[379]- نک: أعلام السّنّة المنشورة، ص 115.

[380]- نک: التّعریفات، جرجانی، ص 177؛ لوامع الأنوار، سفارینی، ج 1، ص 348؛ رسائل في العقیدة، محمّد بن عثیمین، ص 37؛ الإیمان بالقضاء والقدر، محمّد حمد، صص 35- 36.

[381]- شفاء العلیل، ابن قیّم، ص 61.

[382]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2653.

[383]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1632؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2647.

[384]- نک: شفاء العلیل، ص 66؛ تفسیر السّعدي، ج 6، ص 52.

[385]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2655.

[386]- نک: الإیمان بالقضاء والقدر، ص 76.

[387]- همان، ص 7- 9.

[388]- نک: شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 262؛ شرح السّنّة، بربهاری، ص 36؛ القضاء والقدر في الإسلام، فاروق دسوقی، ج 1، ص 368؛ الإیمان بالقضاء والقدر، صص 19- 25.

[389]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2653.

[390]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3208؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2643.

[391]- نک: زاد المسیر، ابن جوزی، ج 7، ص 338؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 140؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، ص 572؛ أعلام السّنة المنشورة، حکمی، صص 129- 133.

[392]- نک: زاد المسیر، ج 8، ص 114؛ تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 4، ص 275؛ فتح القدیر، ج 5، ص 136.

[393]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 8.

[394]- همان، شمارۀ حدیث: 2655.

[395]- همان، شمارۀ حدیث: 2664.

[396]- شرح صحیح مسلم، نووی، ج 1، ص 155.

[397]- فتح الباري، ابن حجر، ج 11، ص 287.

[398]- نک: شرح أصول إعتقاد أهل السّنّة والجماعة، لالکائی، ج 4، ص 705.

[399]- الرّیاض النّاضرة، عبدالرّحمان سعدی، ص 194.

[400]- نک: الشّیخ عبدالرّحمن السّعدي وجهوده في العقیدة، عبدالرّزّاق بدر، صص 72- 73.

[401]- نک: جوامع الرّسائل، ابن تیمیّه، ج 2، ص 341؛ درء تعارض العقل والنّقل، ج 8، ص 405.

[402]- مجموع الفتاوی، ابن تیمیّه، ج 8، ص 64؛ طریق الهجرتین، ابن قیّم، ص 170.

[403]- همان، ج 8، ص 97؛ التّحفة المهدیّة في شرح الرّسالة التّدمریّة، فالح بن مهدی، ج 2، ص 140؛ الإیمان بالقضاء والقدر، صص 61- 63.

[404]- مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 2، ص 218؛ الفوائد، ابن قیّم، صص 201- 202.

[405]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، صص 166- 199.

[406]- نک: الجامع الصّحیح في القدر، مقبل الوداعی، صص 11- 12؛ أفول شمس الحضارة الغربیّة من نافذة الإجرام، مصطفی غزال، صص 109- 111؛ لماذا انتحر هؤلاء، تهیّه و بازبینی: هانی خیّر، در این کتاب، ماجراهایی از شخصیتهای سیاسی، نظامی، ادبی، اجتماعی و هنری بیان شده است.

[407]- الهدایة الإسلامیّة، محمّد خضر حسین، صص 84- 98.

[408]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، ص 32؛ جامع العلوم والحکم، ابن رجب، ج 1، ص 287؛ دع القلق وابدأ الحیاة، دیل کارنگی، صص 291- 295.

[409]- منهاج السّنّة، ابن تیمیّه، ج 2، صص 109- 112؛ التّبیان في أقسام القرآن، ابن قیّم، صص 45، 166- 169.

[410]- نک: شفاء العلیل، صص 50- 53؛ الرّیاض النّاظرة، سعدی، صص 125- 126؛ القضاء والقدر، عمر أشقر، صص 83- 84.

[411]- مجموع الفتاوی، ج 8، ص 179؛ إقتضاء الصّراط المستقیم، ابن تیمیّه، ج 2، صص 858- 859.

[412]- منهاج السّنّة النّبویّة، ج 3، صص 65- 78؛ مجموع الفتاوی، ج 8، صص 262- 268؛ إیقاظ الفکرة لمراجعة الفطرة، صنعانی، ص 306؛ الإیمان بالقضاء والقدر، صص 130- 135.

[413]- نک: مجموع الفتاوی، ج 8، ص 454؛ إقتضاء الصّراط المستقیم، ابن تیمیّه، ج 2، صص 857- 858.

[414]- نک: الإیمان بالقضاء والقدر، صص 184- 188.

[415]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2664.

[416]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1183، 7368.

[417]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2653.

[418]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1362، 4945؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2647.

[419]- نک: دفع إیهام الإضطراب، محمّد امین شنقیطی، صص 286- 287؛ الإیمان بالقضاء والقدر، صص 184- 188.

[420]- نک: العقل والنّقل عند ابن رشد، محمّد أمان، صص 56- 57.

[421]- دیوان اعشی کبیر، ص 61.

[422]- نک: الإختلاف في اللّفظ، ابن تیمیّه، ص 35؛ الإبانة، ابن بطّه، ج 1، ص 390.

[423]- نک: المسند، شمارۀ حدیث: 17280؛ دلائل النّبوّة، بیهقی، ج 1، صص 80- 82؛ الرّوض الأنف، سهیلی، ج 1، ص 290.

[424]- دلائل النّبوّة، بیهقی، ج 1، صص 80- 84؛ خلاصة السّیرة النّبویّة والدّعوة الإسلامیّة، محمّد رشید، صص 13- 14.

[425]- نک: خلاصة السّیرة النّبویة، صص 3- 7.

[426]- صحیح مسلم؛ شمارۀ حدیث: 2276.

[427]- نک: الفصول في سیرة الرّسول، ابن کثیر، صص 5- 7؛ خلاصة السّیرة النّبویّة، صص 10- 11.

[428]- نک: خلاصة السّیرة، صص 17- 19.

[429]- همان، ص 25.

[430]- أخبار مکّة في قدیم الدّهر وحدیثه، فاکهی (126)، ج 5، ص 190.

[431]- نک: جوامع السّیرة، ابن حزم، صص 4- 6؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 23- 38، در این کتاب، نسب پیامبر ج به تفصیل بیان گشته و اسامی مذکور، توضیح داده شدهاند؛ حدائق الأنوار ومطالع الأسرار، ابن دیبع، ج 1، ص 94؛ سبل الرّشاد في هدی خیر العباد، ج 1، صص 235- 322؛ خلاصة السّیرة، صص 11- 12؛ محمّد رسول الله، احمد تیمور پاشا، ص 28؛ موسوعة نضرة النّعیم في مکارم أخلاق الرّسول الکریم، ج 1، ص 192.

[432]- نک: خلاصة السّیرة، صص 13- 14؛ السّیرة النّبویّة الصّحیحة، أکرم عمری، ج 1، صص 90- 91.

[433]- نک: حدائق الأنوار، ابن دیبع شافعی، ج 1، ص 29؛ خلاصة السّیرة، ص 14؛ فقه السّیرة، محمّد غزالی، تخریج احادیث: شیخ آلبانی، صص 58- 63.

[434]- جوامع السّیرة النّبویّة، ابن حزم اندلسی، صص 6- 7؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 278- 286 و 297.

[435]- نک: الرّوض الأنف، ج 1، صص 300- 301؛ أعلام النّبوة، ماوردی، صص 248- 249.

[436]- نک: سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3620؛ دلائل النّبوّة، ج 1، صص 90- 92؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 313- 318 و 322- 335؛ الخصائص الکبری، سیوطی، ج 1، ص 226؛ خلاصة السّیرة، صص 15- 16؛ محمّد رسول الله، احمد تیمور پاشا، صص 35- 36؛ فقه السّیرة، غزالی، صص 68- 69.

[437]- ناموس یعنی رازدار پادشاه و بنا بر قولی، صاحب راز خیر و جاسوس صاحب راز شر را گویند؛ نک: الرّوض الأنف، ج 1، ص 408.

[438]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4953؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 161؛ الرّوض الأنف، ج 1، ص 396؛ خلاصة السّیرة، صص 19- 20.

[439]- به معنای «ترسیدم» است؛ نک: النّهایة في غریب الحدیث، ابن اثیر، ج 1، ص 228.

[440]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3238؛ الرّوض الأنف، ج 1، صص 420- 422.

[441]- نک: خلاصة السّیرة، ص 21.

[442]- نک: جوامع السّیرة، صص 6- 7.

[443]- نک: خلاصة السّیرة، صص 30- 31.

[444]- زاد المعاد، ابن قیّم، ج 1، ص 37.

[445]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الشّمائل المحمّدیّة، ترمذی، تحقیق: محمّد عفیف زعبی، صص 186- 280 و 262- 283؛ الأنوار في شمائل النّبيّ المختار، بغوی، تحقیق: ابراهیم یعقوبی، ج 1، صص 161- 358؛ أخلاق النّبي ج، ابوشیخ اصفهانی، تحقیق: عصام الدّین صبابطی، صص 13- 98؛ دلائل النّبوّة، ابونعیم، صص 551- 656؛ إحیاء علوم الدّین، ج 2، صص 357- 387؛ شمائل الرّسول ودلائل نبوّته وفضائله وخصائصه، ابن کثیر، ج 1، صص 73- 152؛ الحوار في السّیرة النّبویّة، صص 238- 245.

[446]- تفسیر التّحریر والتّنویر، محمّد طاهر بن عاشور، ج 4، ص 145.

[447]- همان.

[448]- جلاء الأفهام في فضل الصّلاة والسّلام علی خیر الأنام، ابن قیّم، ص 9.

[449]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 7، صص 164- 165.

[450]- همان، صص 166- 167؛ برای اطّلاعات بیشتر، نک: الرّحمة والعظمة في السّیرة النّبویّة.

[451]- نک: مقدّمۀ کتاب: حدائق الأنوار ومطالع الأسرار، ج 1، ص 3.

[452]- نک: مقدّمۀ استاد محمّد فتحی عبدالمنعم بر کتاب: محمّد رسول الله، احمد تیمور پاشا، صص 14- 16.

[453]- نک: مقدّمۀ محمّد خلیل هراس بر کتاب: الخصائص الکبری، سیوطی، ج 1، صص 3- 4.

[454]- نک: مقدّمۀ کتاب: حدائق الأنوار ومطالع الأسرار، ج 1، صص 40- 41.

[455]- الرّسالة المحمّدیّة، سیّد سلیمان ندوی، صص 102- 104.

[456]- نک: دروس وعبر من سیرة خیر البشر، ص 21.

[457]- نک: دائرة المعارف البریطانیّة، ج 14، ص 1710.

[458]- نک: دروس وعبر في سیرة خیر البشر، ص 22؛ الرّحمة والعظمة في السّیرة النّبویّة، صص 11- 15.

[459]- محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، محمّد خضر حسین، صص 54- 55.

[460]- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 1، ص 357.

[461]- نک: الرّسل والرّسالات، عمر أشقر، ص 165.

[462]- نک: محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، صص 55- 56.

[463]- نک: الرّسل والرّسالات، صص 165- 166.

[464]- همان، صص 168- 173. در کتاب مذکور، تعدادی از این بشارتها بیان شده است. همچنین فصل هشتم را نگاه کن که تعدادی از بشارتهای مزبور آمده و توضیح داده شده است.

[465]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4614؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2354.

[466]- نک: الرّسل والرّسالات، صص 165- 166 و نیز برای جزئیّات بیشتر رجوع کنید به کتابهایی که در این باره نگاشته شده است؛ مانند: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح و کتاب النّبوات از شیخ الإسلام ابن تیمیّه، هدایة الحیاری في أجوبة الیهود والنّصاری از ابن قیّم و کتاب إظهار الحقّ از شیخ رحمة الله هندی، که در آنها مطالبی جامع و کافی بیان شده است.

[467]- نک: الإسلام في نظر أعلام الغرب، حسین عبدالله باسلامه، صص 89- 95؛ محمّد رسول الله – خلاصة سیرته و مقالات نادرة فیها- محمّد حمد، صص 30- 35.

[468]- یعنی همان حنفائی که بر فطرت و توحید باقی ماندند.

[469]- الإسلام في نظر أعلام الغرب، صص 25- 28.

[470]- همان، ص 29.

[471]- همان، صص 40- 41.

[472]- المذکّرات، محمّد کرد علی، ج 4، صص 1315- 1316.

[473]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الإسلام في نظر أعلام الغرب، أثر العلماء المسلمین في الحضارة الأروبیّة، احمد علی ملا، صص 103- 106.

[474]- نک: المذاهب المعاصرة، عبدالرّحمان عمیره، ص 142.

[475]- الأدلّة والقواطع والبراهین، ابن سعدی، ص 322.

[476]- لسان العرب، ج 13، ص 92؛ أحکام الجان، بدرالدّین محمّد بن عبدالله شبلی، ص 19.

[477]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 11.

[478]- البدایة والنّهایة، ج 1، ص 59.

[479]- شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 18، ص 123.

[480]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2996.

[481]- نک: أحکام الجان، صص 25- 29؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 11.

[482]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 12.

[483]- لسان العرب، ج 13، ص 283.

[484]- أحکام الجان، ص 21.

[485]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 16.

[486]- همان، ص 17.

[487]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2996.

[488]- البدایة والنّهایة، ابن کثیر، ج 1، ص 79.

[489]- نک: مجموع الفتاوی، ج 4، ص 316؛ عالم الجنّ والشّیاطین، صص 17- 18.

[490]- نک: مجموع الفتاوی، ج 24، ص 280 و ج 4، ص 346.

[491]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 12- 13.

[492]- مجموع الفتاوی، ج 19، ص 10.

[493]- همان، ص 13.

[494]- نک: أحکام الجان، صص 17- 19؛ عالم الجنّ والشّیاطین، صص 12- 15.

[495]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2451.

[496]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 22.

[497]- الفرقان بین أولیاء الرّحمن وأولیاء الشّیطان، ابن تیمیّه، صص 61- 63؛ أحکام الجان، صص 40- 43.

[498]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2451.

[499]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 22- 23.

[500]- همان، ص 25.

[501]- نک: أحکام الجان، ص 53؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 41.

[502]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7171؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2175.

[503]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3107؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2175.

[504]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 32.

[505]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 32- 33.

[506]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2913.

[507]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3294.

[508]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8927.

[509]- البدایة والنّهایة، ج 1، ص 73.

[510]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 31- 35.

[511]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2611.

[512]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، ص 53.

[513]- همان، ص 54.

[514]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2815.

[515]- نک: أحکام الجان، ص 41.

[516]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 64- 65.

[517]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3107؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2174.

[518]- نک: عالم الجنّ والشّیاطین، صص 67- 91.

[519]- همان، صص 127- 149.

[520]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، صص 190- 191.

[521]- نک: الحکمة والتّعلیل في أفعال العباد، ص 205.

[522]- همان، ص 205؛ عالم الجنّ والشّیاطین، عمر أشقر، ص 190.

[523]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، ص 191؛ عالم الجنّ والشّیاطین، ص 191.

[524]- نک: شفاء العلیل، صص 494- 495؛ مدارج السّالکین، ج 2، صص 192- 193.

[525]- نک: مدارج السّالکین، ج 2، ص 193.

[526]- التّذکرة، ص 4.

[527]- همان، ص 10.

[528]- همان، ص 200.

[529]- نک: الرّوح، ص 128.

[530]- نک: لسان العرب، ج 5، ص 68.

[531]- مسند احمد، ج 4، صص 287- 288؛ سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 4753؛ حاکم، ج 1، صص 37- 40. حاکم/ میگوید که این حدیث به شرط شیخین صحیح است و ذهبی با وی موافق بوده و ابن قیّم/ در تهذیب سنن ابی داود، ج 7، صص 139- 146 روایت مذکور را صحیح دانسته است.

[532]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1071. ترمذی/ این روایت را حسن و غریب میداند؛ السّنّة، ابن ابی عاصم، شمارۀ حدیث: 864؛ آلبانی/ میگوید: «اسناد حدیث مزبور حسن بوده و دیدگاه معاصرانی که میگویند نام این دو فرشته، منکر و نکیر نیست را رد مینماید.»

[533]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 584.

[534]- نک: الرّوح، ص 149، برای اطّلاع از جزئیّات اختلاف در این زمینه، نک: صص 147- 149.

[535]- برای اطّلاعات بیشتر در این زمینه، نک: مجموع الفتاوی، ج 4، صص 257 و 277- 281؛ الرّوح، صص 149- 151.

[536]- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 257 و صص 277- 281.

[537]- همان، ص 281.

[538]- یعنی روایتی که اندکی قبل بیان گردید؛ ابوهریرهس بر کودکی که گناهی نکرده بود، نماز خواند و اینگونه دعا کرد: «الهی! او را از عذاب و فتنۀ قبر حفاظت کن.»

[539]- الرّوح، صص 150- 151.

[540]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 399.

[541]- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 262.

[542]- صحیح بخاری، باب 87، ص 266.

[543]- فتح الباري، ابن حجر عسقلانی، ج 11، ص 233.

[544]- همان.

[545]- همان.

[546]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الرّوح، صص 121- 134؛ أهوال القبور وأحوال أهلها إلی النّشور، ابن رجب حنبلی، صص 41- 60؛ القیامة الصّغری، صص 48- 51.

[547]- شرح العقیدة الطّحاویّة، ص 399.

[548]- همان، ص 400.

[549]- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 284.

[550]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: همان، صص 282- 299؛ الرّوح، صص 96- 97.

[551]- نک: الرّوح، صص 151- 154.

[552]- همان، ص 134.

[553]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 216؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 292.

[554]- نک: الرّوح، ابن قیّم، صص 111- 131؛ رسائل في العقیدة، صص 33- 35؛ الإیمان بالیوم الآخر، صص 50- 62.

[555]- المهدة حقیقة لاخرافة، محمّد بن اسماعیل، ص 181.

[556]- همان.

[557]- معجم مقاییس اللّغة، ابن فارس، ج 3، ص 260.

[558]- لسان العرب، ج 7، ص 328.

[559]- نک: معجم مقاییس اللّغة، ج 3، ص 116.

[560]- التّذکرة، ص 245.

[561]- نک: أشراط السّاعة، یوسف وابل، ص 73.

[562]- نک: التّذکرة، صص 245- 246.

[563]- نک: معجم مقاییس اللّغة، ج 3، ص 360؛ التّذکرة، ص 709؛ لسان العرب، ج 7، ص 328؛ فتح الباري، ج 13، ص 79.

[564]- نک: أشراط السّاعة، صص 74- 75.

[565]- همان، ص 75.

[566]- نک: التّذکرة، صص 709- 710؛ أشراط السّاعة، ص 77.

[567]- التّذکرة، ص 709.

[568]- نک: التّذکرة، ص 739؛ أشراط السّاعة، ص 239.

[569]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2901.

[570]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2901.

[571]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2947.

[572]- همان.

[573]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2941.

[574]- نک: أشراط السّاعة، ص 142.

[575]- فتح الباري، ج 11، ص 353.

[576]- همان، ص 352.

[577]- نک: القیامة الصّغری، صص 217- 218؛ أشراط السّاعة، ص 245.

[578]- هیثمی میگوید: «این حدیث را طبرانی در معجم الأوسط نقل کرده و رجالش رجال روایت صحیح به شمار میروند غیر از عبدالله بن احمد بن حنبل و داود زهرانی که هر دو ثقه و مورد اعتمادند.»؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 331؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 3222 آورده که این روایت صحیح است.

[579]- المسند، تحقیق: احمد شاکر، شمارۀ حدیث: 7040، احمد شاکر اسناد روایت مذکور را صحیح دانسته است.

[580]- نک: أشراط السّاعة، ص 247.

[581]- فتح الباري، ج 13، ص 77.

[582]- به عنوان نمونه، نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1882 و 7132؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2940، 2942، 2941، 2945، 2944، 2947 و 2946؛ سنن ابی داود، ج 11، ص 443.

[583]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2946.

[584]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1317.

[585]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2937.

[586]- نک: صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2937.

[587]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3437 و 3438؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 168.

[588]- نک: القیامة الصّغری، صص 266- 268؛ أشراط السّاعة، وابل، صص 348- 355.

[589]- تفسیر قرطبی، ج 16، ص 105؛ تفسیر طبری، ج 25، صص 90- 91.

[590]- المسند، تحقیق: احمد شاکر، ج 4، ص 329. احمد شاکر میگوید: «اسناد این روایت صحیح است.»

[591]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3448؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2937 و 115.

[592]- نک: أشراط السّاعة، وابل، ص 347.

[593]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3449؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 155.

[594]- الزّلقة نیز روایت شده که هر دو کلمه صحیح بوده و معنایش این است که زمین بر اثر طراوت و پاکی همچون آینه میگردد؛ نک: شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 18، ص 69.

[595]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2937.

[596]- نک: أشراط السّاعة، صص 361- 363.

[597]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2940.

[598]- مسند امام احمد به همراه منتخب الکنز در حاشیۀ آن، ج 2، ص 406، ابن حجر/ این روایت را صحیح دانسته است؛ سنن ابی داود به همراه عون المعبود، ج 11، ص 456.

[599]- نک: النّهایة؛ الفتن والملاحم، ابن کثیر، ج 1، ص 146.

[600]- نک: التّذکرة، صص 782- 783.

[601]- منحة المعبود، ج 2، ص 219؛ حاکم نیز بخشی از آن را روایت کرده است، ج 4، ص 490، او میگوید: «حدیث مذکور بنا بر شرط شیخین صحیح است، امّا آنان این روایت را بیان نکردهاند.» ذهبی با وی موافق است.

[602]- نک: مسند امام احمد به همراه منتخب الکنز در حاشیۀ آن، ج 5، ص 271.

[603]- قبلا بیان گردید.

[604]- نک: الشبیخ عبدالرّحمان السّعدي وجهوده في العقیدة، صص 253- 254.

[605]- عارضة الأحوذی، ابن العربی، ج 9، ص 34.

[606]- نغف: جمع نغفه؛ یعنی کِرمی که در بینی شتر و گوسفند میافتد.

[607]- فرسی به معنای هلکی و جمع فریس در معنای مفروس است؛ مانند قتیل و قتلی و صریع و صرعی. در اصل، از فرس الذّئبُ الشّاةَ گرفته شده و أفرسها یعنی قتلها؛ آن را کشت. گویی که این کِرمها آنان را نابود و هلاک کرده است.

[608]- زهم به معنای بوی بد است.

[609]- بُخت یعنی شتری گردنکلفت و تنومند؛ نک: التّذکرة، صص 772- 773.

[610]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2937.

[611]- خَمَر: درخت درهمپیچیدهای که هرکس در میانش جای گیرد را میپوشاند؛ نک: شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 18، ص 71.

[612]- بر تیر و کمان اطلاق میگردد و مفرد آن، نشّابه است.

[613]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2937.

[614]- نک: أشراط السّاعة، صص 383- 389.

[615]- نک: تفسیر طبری، ج 52، صص 111- 113؛ تفسیر قرطبی، ج 16، ص 131؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، صص 140- 143.

[616]- نک: تفسیر طبری، ج 52، ص 113؛ تفسیر ابن کثیر، ج 4، صص 140- 143.

[617]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2947.

[618]- قبلا بیان گردید.

[619]- نک: تفسیر طبری، صص 96- 102؛ التّذکرة، قرطبی، صص 792- 793؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، صص 184- 186.

[620]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4635، 4636، 6506 و 7121؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 157.

[621]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2947.

[622]- التّذکرة، قرطبی، ص 794.

[623]- همان، ص 785.

[624]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 158.

[625]- مسند امام احمد با حاشیۀ منتخب الکنز، ج 5، ص 26؛ هیثمی در المجمع، ج 8، ص 6 میآورد: «رجال این روایت همچون رجال روایت صحیح هستند غیر از عمر بن عبدالرّحمان بن عطیّه که ثقه و مورد اعتماد است.»؛ آلبانی در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 322 میگوید که حدیث مذکور صحیح است.

[626]- نک: أشراط السّاعة، صص 413- 415.

[627]- همان، صص 415- 416.

[628]- قبلا بیان گردید.

[629]- نک: النّهایة؛ الفتن والملاحم، ج 1، صص 230- 231؛ أشراط السّاعة، ص 420.

[630]- نک: أشراط السّاعة، ص 422.

[631]- همان، صص 426- 430.

[632]- لسان العرب، ج 1، ص 389.

[633]- معجم مفردات ألفاظ القرآن، ص 184.

[634]- الجواب الکافي، ابن قیّم، ص 303.

[635]- همان.

[636]- نک: إحیاء علوم الدّین، ج 4، ص 16؛ مختصر منهاج القاصدین، ابن قدامه، صص 276- 280؛ الجواب الکافي، صص 304- 305.

[637]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 233.

[638]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6656؛ إحیاء علوم الدّین، ج 4، ص 17.

[639]- الجواب الکافي، ص 306.

[640]- همان، ص 309.

[641]- همان، ص 312.

[642]- شیخ الإسلام ابن تیمیّه/ این دیدگاه را در مجموع الفتاوی، ج 11، ص 650 ترجیح داده و میگوید: «بهترین سخن در این مسأله، همین است.» همچنین در ج 11، ص 654 میگوید: «بنا بر چند دلیل گفتیم که این معیار بر سایر قوانین مذکور برتری دارد.» سپس 5 دلیل را بیان میکند.

[643]- برای جزئیّات بیشتر، نک: الجواب الکافي، ابن قیّم و نیز طریق الهجرتین، صص 450- 454.

[644]- معجم مقاییس اللّغة، ابن فارس، ج 1، ص 357؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 1، ص 233.

[645]- نک: مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 1، صص 113- 199؛ فتح الباري، ابن حجر عسقلانی، ج 11، ص 106.

[646]- مدارج السّالکین، ج 1، ص 199.

[647]- همان، ص 313.

[648]- إحیاء علوم الدّین، ج 4، ص 16.

[649]- همان، صص 16- 22.

[650]- مدارج السّالکین، ج 1، ص 344.

[651]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، صص 61- 62.

[652]- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 60.

[653]- همان.

[654]- التّوبة والإستغفار، ابن تیمیّه، تحقیق: محمّد حجاجی و عبدالله بدران، صص 27- 28؛ الإستقامة، ابن تیمیّه، ج 2، ص 190.

[655]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2759.

[656]- نک: مدارج السّالکین، ج 1، صص 306- 312؛ مفتاح دارالسّعادة، ابن قیّم، ج 1، صص 286- 299.

[657]- تفسیر أبی السّعود، ج 6، ص 171.

[658]- مدارج السّالکین، ج 1، ص 310.

[659]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6308؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2744.

[660]- مدارج السّالکین، ج 1، ص 306؛ برای دیدن سخنانی زیبا دربارۀ خوشحالی الله بر اثر توبۀ بنده، نک: مدارج السّالکین، ج 1، صص 226- 230.

[661]- لسان العرب، ج 14، ص 258.

[662]- همان، ص 257.

[663]- شأن الدّعاء، خطابی، ص 4.

[664]- بدائع الفوائد، ابن قیّم، ج 3، ص 2.

[665]- نک: الدّعاء، عبدالله خضری، ص 10.

[666]- تحفة الذّاکرین، شوکانی، ص 28.

[667]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2969، وی آن را حسن و صحیح میداند؛ سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 1479؛ سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3828؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 3407 این روایت را صحیح دانسته است.

[668]- مسند احمد، ج 2، ص 362؛ بخاری/ در الآدب المفرد، شمارۀ حدیث: 712؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3829؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3370؛ حاکم/ در المستدرک، ج 1، ص 490 روایت مذکور را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است و نیز آلبانی در صحیح الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 549 آن را حسن میداند.

[669]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3571، وی این روایت را ضعیف میداند؛ نک: السّلسلة الضّعیفة، شمارۀ حدیث: 492.

[670]- مسند احمد، ج 2، ص 442؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3373؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3827؛ حاکم، ج 1، ص 491، وی این روایت را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق بوده و آلبانی در صحیح الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 512 آن را حسن میداند.

[671]- مسند احمد، ج 3، ص 18؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3381؛ آلبانی/ در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 5678، این روایت را حسن دانسته است.

[672]- نک: تحفة الذّاکرین، ص 33.

[673]- فتح الباري، ج 11، ص 95.

[674]- مسند احمد، ج 5، ص 277؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 90؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 139؛ آلبانی/ این روایت را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 7687 حسن دانسته است؛ السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 154.

[675]- تحفة الذّاکرین، ص 29.

[676]- همان، ص 30.

[677]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3548. ترمذی/ میگوید: «این روایت ضعیف بوده و فقط از طریق عبدالرّحمان بن ابی بکر قرشی که در زمینۀ حدیث ضعیف بوده و برخی عالمان وی را از لحاظ حافظه ضعیف دانستهاند، نقل شده است.» آلبانی این روایت را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 3409 حسن دانسته و نیز نک: المشکاة، شمارۀ حدیث: 2234.

[678]- نک: تحفة الذّاکرین، ص 28.

[679]- الدّعاء، طبرانی، ج 2، ص 800، شمارۀ حدیث: 33؛ معجم الأوسط، شمارۀ حدیث: 2519؛ حاکم، ج 1، ص 492؛ بزار – و نیز در کشف الأسرار هیثمی-، ج 3، ص 29، شمارۀ حدیث: 2165؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 7739 این روایت را حسن دانسته است.

[680]- نک: مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 2، ص 229.

[681]- مسند احمد، ج 1، صص 293 و 307؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2511؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 7957 این روایت را صحیح دانسته است.

[682]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6340؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2735.

[683]- الجواب الکافي، ص 10.

[684]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2735.

[685]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3479؛ حاکم، ج 1، ص 294؛ الدّعاء، طبرانی، شمارۀ حدیث: 62؛ آلبانی این روایت را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 245 حسن دانسته است.

[686]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2877.

[687]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7405؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2675.

[688]- تحفة الذّاکرین، ص 12.

[689]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3479؛ حاکم، ج 1، ص 494؛ الدّعاء، طبرانی، شمارۀ حدیث: 62؛ آلبانی این روایت را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 245 حسن معرّفی میکند.

[690]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: الدّعاء؛ مفهومه، أحکامه، أخطاء تقع فیه، محمّد حمد، صص 37- 68.

[691]- نک: لسان العرب، ج 12، صص 578- 579.

[692]- النّظام السّیاسي في الإسلام؛ النّظریّة السّیاسیّة نظام الحکم، عبدالعزیز خیّاط، ص 21.

[693]- نک: لسان العرب، ج 6، ص 108.

[694]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3455.

[695]- النّهایة في غریب الحدیث، ج 2، ص 421.

[696]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 21.

[697]- نک: همان، ص 22؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 10.

[698]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 660.

[699]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 7150.

[700]- زاد المسیر، ج 4، ص 482.

[701]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 323؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 810.

[702]- برای جزئیّات بیشتر، نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 18- 24؛ النّظام السّیاسي في الإسلام؛ النّظرة السّیاسیّة نظام الحکم، عبدالعزیز خیّاط، صص 83- 111.

[703]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 27- 28.

[704]- معجم مقاییس اللّغة، ج 5، ص 99.

[705]- نک: تأویل مشکل القرآن، ابن قتیبه، صص 441- 442؛ المفردات لغریب القرآن، راغب اصفهانی، ص 423؛ لسان العرب، ج 15، ص 186؛ القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1708؛ یاقوتة الصّراط في تفسیر غریب القرآن، غلام ثعلب، صص 253، 306 و 576.

[706]- نک: شرح منتهی الإرادات، بهوتی، ج 6، ص 462؛ مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، ص 11.

[707]- نک: مقدّمة ابن خلدون، ج 2، ص 567.

[708]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 3573؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1322؛ آلبانی در صحیح سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 3051، این روایت را صحیح میداند.

[709]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1330؛ آلبانی/ این حدیث را در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 1827 حسن دانسته است.

[710]- المبسوط، سرخسی، ج 16، ص 16.

[711]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 248- 249؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 107- 108.

[712]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، صص 23- 26؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 109- 111؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 251- 256.

[713]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، عبدالله بن مطلق فهید، صص 29- 30؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 109- 111؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 251- 256.

[714]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، صص 33- 46؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 252- 253.

[715]- نک: مزیل الدّاء عن أصول القضاء، ص 21.

[716]- النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 267.

[717]- معجم مقاییس اللّغة، ج 3، ص 226.

[718]- همان، ص 227.

[719]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 134.

[720]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 89؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 134؛ الشّوری في الإسلام بین النّظریّة والتّطبیق، عبدالله موجان، صص 16- 17.

[721]- نک: نظام الشّوری في الإسلام ونظم الدّیموقراطیّة، زکریّا خطیب، ص 18؛ الشّوری في الإسلام، ص 17.

[722]- النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، صص 134- 135؛ النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، ص 89.

[723]- تیسیر الکریم الرّحمن، ص 760.

[724]- نک: الشّوری وأثرها في الدّیموقراطیّة، عبدالحمید انصاری، صص 52- 53.

[725]- نک: تفسیر بغوی، ج 1، ص 365.

[726]- نک: الشّوری، خالدی، ص 158.

[727]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، صص 85- 89؛ فقه الشّوری؛ دراسة تأصیلیّة نقدیّة، صص 56- 61.

[728]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، صص 135- 138.

[729]- الشّوری فریضة إسلامیّة، علی صلّابی، ص 17.

[730]- همان، صص 17- 18.

[731]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، سعود آل سعود و دیگران، ص 148.

[732]- نک: النّظام السّیاسي في الإسلام، عبدالعزیز خیّاط، صص 92- 94.

[733]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1763.

[734]- نک: الحرّیّة في الإسلام، محمّد خضر حسین، ص 21؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، صص 118- 123؛ محمّد ج المثل الکامل، محمّد احمد جاد المولی، صص 18- 20.

[735]- منهاج السّنّة النّبویّة، ابن تیمیّه، ج 8، ص 58.

[736]- صحیح بخاری، کتاب الإعتصام 96، باب: قوله تعالی: ﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾، ص 1404.

[737]- ابن هشام این روایت را در کتاب خود، ج 2، ص 366 از ابن اسحاق آورده که: «از قول مردانی از بنیسلمه نقل کردم که حباب ... .»؛ آلبانی در تخریج فقه السّیرة از غزالی، ص 240 میگوید: «سند این روایت ضعیف است، چون واسطۀ میان ابن اسحاق و مردان بنیسلمه ناشناخته مانده، ولی حاکم، ج 3، صص 26- 27 آن را متّصل کرده است.»

[738]- نک: لسان العرب، ج 3، صص 353- 355.

[739]- نک: لسان العرب، ج 3، ص 354؛ النّظام الإقتصادي في الإسلام، عبدالعزیز مرزوقی و دیگران، ص 12.

[740]- نک: النّظام الإقتصادي في الإسلام، ص 13.

[741]- همان، صص 13- 14.

[742]- نک: روضة النّاظر، ابن قدامه، ج 1، ص 411؛ تیسیر الوصول إلی علم الأصول، عبدالرّحیم یعقوب، ص 200.

[743]- نک: روضة النّاظر، ج 2، ص 227.

[744]- شرح الکوکب المنیر، ابن نجّار، ج 4، ص 434؛ تیسیر الوصول، ص 221.

[745]- نک: تیسیر الوصول، ص 212.

[746]- نک: النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 18- 23؛ النّظام المالي والإقتصادي في الإسلام، محمود خطیب، صص 30- 31.

[747]- نک: النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 28- 29.

[748]- الأموال، ابوعبید، ص 502.

[749]- نک: النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 74- 75.

[750]- همان، ص 76.

[751]- نک: إقتصادیّات الغنی في الإسلام، عمر مرزوقی، ص 60؛ النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 76- 77.

[752]- النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 77- 88.

[753]- نک: النّظام المالي والإقتصادي في الإسلام، ص 58.

[754]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1736 و 1739.

[755]- نک: النّظام االمالي والإقتصادي في الإسلام، صص 46- 47؛ النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 81- 82.

[756]- نک: النّظام المالي والإقتصادي في الإسلام، ص 51.

[757]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 467؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2585.

[758]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 13؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 45.

[759]- لسان العرب، ج 14، ص 304.

[760]- نک: الإقناع، حجاوی، ج 2، ص 245.

[761]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2971.

[762]- نک: النّظام الإقتصادي في الإسلام، صص 106- 107.

[763]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2971.

[764]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2615؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2995.

[765]- المغني، ابن قدامه، ج 6، ص 52.

[766]- نک: الرّبا وأثره علی المجتمع الإنساني، عمر أشقر، صص 101- 133.

[767]- نک: النّظام المالي الإقتصادي في الإسلام، ص 103.

[768]- همان، صص 103- 104.

[769]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1605.

[770]- نیل الأوطار، شوکانی، ج 5، ص 221.

[771]- نک: فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 3، ص 267؛ النّظام المالي والإقتصادي في الإسلام، ص 105.

[772]- لسان العرب، ج 8، ص 53.

[773]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، حسن ابوغدّه و دیگران، ص 13.

[774]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، محمّد بن عاشور، ص 39.

[775]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، ص 13.

[776]- همان، صص 13- 14.

[777]- همان، ص 13.

[778]- نک: الکلّیّات، کفوی، صص 176- 181.

[779]- نک: الإسلام وبناء المجتمع، ص 14.

[780]- نک: الدّعوة إلی الإصلاح، محمّد خضر حسین، صص 9، 48، 88- 89 و 192- 193.

[781]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، محمّد طاهر بن عاشور، صص 11- 12.

[782]- همان، ص 97.

[783]- لسان العرب، ابن منظور، ج 4، ص 153.

[784]- همان، ص 153.

[785]- نک: لسان العرب، ج 4، صص 153- 154؛ فتح الباري، ابن حجر عسقلانی، ج 10، صص 455- 461.

[786]- نک: جامع العلوم والحکم، ابن رجب حنبلی، ج 1، ص 437؛ فتح الباري، ابن حجر، ج 10، صص 455- 461.

[787]- نک: تفسیر بغوی؛ معالم التّنزیل، ج 2، صص 211 و 310؛ زاد المسیر، ابن جوزی، ج 2، صص 78- 81؛ جامع العلوم والحکم، ج 1، صص 437- 438؛ فتح القدیر، شوکانی، ج 4، صص 464- 465.

[788]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6014؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2624.

[789]- الهدایة الإسلامیّة، محمّد خضر حسین، ص 78.

[790]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6016.

[791]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 46.

[792]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6018؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47.

[793]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6018؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47.

[794]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 47 و 76.

[795]- الآداب الشّرعیّة، ج 2، ص 16.

[796]- لسان العرب، ابن منظور، ج 11، ص 726.

[797]- همان، ص 727.

[798]- همان، ص 728 و نیز نک: التّکافل الإجتماعي في الشّریعة الإسلامیّة، محمّد بن احمد صالح، ص 107.

[799]- همان؛ همان.

[800]- نک: قطیعة الرّحم، محمّد حمد، ص 16.

[801]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6138.

[802]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5986؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2557.

[803]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ابن سعدی، صص 74- 75؛ مجموع الفتاوی، ج 8، ص 540؛ برای اطّلاع از جزئیّات سخنان قبلی، نک: شرح نووی بر صحیح مسلم، ج 16، ص 4؛ فتح الباري، ابن حجر، ج 10، ص 430؛ إفادة الخبر بنصّه في زیادة العمر ونقصه، سیوطی؛ تنبیه الأفاضل علی ما ورد في زیادة العمر ونقصه من الدّلائل، شوکانی، ص 32؛ تفسیر شیخ ابن سعدی دربارۀ آیۀ: ﴿يَمۡحُواْ ٱللَّهُ مَا يَشَآءُ وَيُثۡبِتُ﴾ [الرّعد: 39]؛ الأدب النّبوي، محمّد خولی، ص 115.

[804]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5987؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2554.

[805]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1396؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 13.

[806]- نک: محاسن التّأویل، قاسمی، ج 10، صص 250- 251؛ تفسیر السّعدي، ص 463.

[807]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 15، ص 164.

[808]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 15، ص 165.

[809]- همان، صص 165- 166.

[810]- نک: همان، ج 14، ص 254؛ أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 174.

[811]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 174.

[812]- موضوع قضاوت در مبحث نظام سیاسی اسلام، مورد بررسی قرار گرفت.

[813]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، صص 174- 179.

[814]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 23536.

[815]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، صص 260- 263.

[816]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3203؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2526.

[817]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 138.

[818]- همان.

[819]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4469؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2426.

[820]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 139.

[821]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6788؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2648.

[822]- نک: إحیاء علوم الدّین، ج 3، صص 55- 56؛ أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، صص 116- 119؛ الدّعوة إلی الإصلاح، صص 192- 193.

[823]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 746.

[824]- نک: جامع العلوم والحکم، ج 2، ص 99.

[825]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8939؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 2349، این حدیث را صحیح میداند.

[826]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، صص 121- 123.

[827]- نک: تعریف عام بدین الإسلام؛ با عنوان: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، صص 71- 74.

[828]- نک: تعریف عام بدین الإسلام، صص 74- 75؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 41- 43.

[829]- همان، صص 75- 79؛ همان، صص 43- 45.

[830]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 16، ص 460.

[831]- همان، ج 1، ص 352.

[832]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1400؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1053.

[833]- نک: أدب الدّنیا والدّین، ماوردی، ج 1، ص 360.

[834]- التّعریفات، جرجانی، ص 151.

[835]- نک: الأخلاق والسّیر في مداواة النّفوس، ابن حزم، ص 32.

[836]- نک: مدارج السّالکین، ابن قیّم، ج 2، ص 294.

[837]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 124- 126.

[838]- نک: الهدایة الإسلامیّة، صص 84- 92.

[839]- نک: مدارج السّالکین، ج 3، ص 394.

[840]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6114؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2609.

[841]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 77- 78.

[842]- التّعریفات، ص 253.

[843]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3817؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.

[844]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3818؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2435.

[845]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3821؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2437.

[846]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 13؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 45.

[847]- تفسیر السّعدي، ص 85.

[848]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5534، 2101 و 237؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1876.

[849]- نک: تفسیر السّعدي، ص 769.

[850]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 660 و 1423؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1031.

[851]- نک: تفسیر السّعدي، ص 8576.

[852]- مسند احمد، ج 2، ص 160؛ بخاری در الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 105؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 5112؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 943. ترمذی/ این روایت را حسن و غریب میداند.

[853]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1366.

[854]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1356.

[855]- کنزالعمّال، هندی، شمارۀ حدیث: 14304؛ این روایت در کتاب جامع الأحادیث سیوطی – با سند عمر بن خطّابس – ج 28، ص 211 نیز موجود است.

[856]- ابوداود در سنن خود، شمارۀ حدیث: 3052، روایت مذکور را اینگونه آورده است: «أَلَا مَنْ ظَلَمَ مُعَاهِدًا، أَوِ انْتَقَصَهُ، أَوْ كَلَّفَهُ فَوْقَ طَاقَتِهِ، أَوْ أَخَذَ مِنْهُ شَيْئًا بِغَيْرِ طِيبِ نَفْسٍ، فَأَنَا حَجِيجُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ «آگاه باشید که هرکس بر فردی همپیمان ستم نماید یا از حقّ وی بکاهد یا او را به فراتر از توانش مکلّف سازد یا بدون رضایتش چیزی از وی بگیرد، قطعاً من در روز قیامت دشمن او هستم.»

[857]- نک: کنز العمّال، شمارۀ حدیث: 14304؛ سنن ابي داود، شمارۀ حدیث: 3052.

[858]- المعجم الکبیر، طبرانی، شمارۀ حدیث: 135.

[859]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1412.

[860]- نک: رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، صص 120- 122؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 103.

[861]- الفروق، قرافی، ج 3، ص 14؛ همچنین نک: أهل الذّمّة والولایات العامّة في الفقه الإسلامي، نمر محمّد خلیل نمر، صص 127- 161؛ أهل الذّمّة في الحضارة الإسلامیّة، حسن مِمّی، صص 101- 105؛ حقوق غیر المسلمین في الدّولة الإسلامیّة، علی بن عبدالرّحمان طیّار.

[862]- نک: محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 103.

[863]- نک: أحکام القرآن، ابن العربی، ج 1، ص 253؛ مجموع الفتاوی، ابن تیمیّه، صص 29 و 32؛ زاد المعاد، ابن قیّم، ج 2، ص 302؛ بدائع الفوائد، ج 3، صص 151- 152؛ بدائع الصّنائع، ج 4، ص 23؛ أضواء البیان، شنقیطی، ج 3، صص 415- 423؛ أحکام الزّواج، اشقر، صص 43 و 49.

[864]- نک: نیل الأوطار، شوکانی، ج 6، ص 418.

[865]- نک: المغني، ابن قدامه، ج 11، ص 347؛ المبسوط، سرخسی، ج 5، ص 180؛ بدایة المجتهد، ابن رشد، ج 2، ص 53؛ حاشیة ابن عابدین، ج 3، ص 572.

[866]- نک: مجموع الفتاوی، صص 32، 74 و 281؛ نداء للجنس اللّطیف، محمّد رشید رضا، صص 44- 50؛ الطّلاق والعدّة بین التّشریع والواقع، محمود بزال، صص 26- 27.

[867]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5626؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2548.

[868]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1218.

[869]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 995.

[870]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 997.

[871]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3153؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1468.

[872]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1469.

[873]- نک: مسند احمد، شمارۀ حدیث: 10106؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1162. ترمذی/ این حدیث را حسن و صحیح میداند.

[874]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1437.

[875]- این روایت را امام احمد، ابن ماجه، ابن حبان و حاکم رحمهم الله نقل کردهاند و حاکم میگوید: اسناد روایت مذکور بر شرط مسلم، صحیح بوده و ذهبی در این باره با وی موافق است.

[876]- این حدیث را امام احمد، ابن ماجه، ترمذی و ابوداود رحمهم الله روایت نمودهاند و احمد شاکر آن را در تحقیق ترمذی صحیح دانسته است.

[877]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5204.

[878]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 7923؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1141؛ سنن ابوداود، شمارۀ حدیث: 2135؛ آلبانی/ در صحیح ابی داود، شمارۀ حدیث: 1851 میگوید: «اسناد این روایت بنا بر شرط شیخین صحیح است.»

[879]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4843؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1419.

[880]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1352؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2629.

[881]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 11402؛ آلبانی در صحیح الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 97، این روایت را حسن میداند.

[882]- نک: ماذا یریدون من المرأة، عبدالسّلام بسیونی، صص 63- 66 و 120؛ من أجل تحریر حقیقي للمرأة، محمّد رشید عوید، صص 14، 16- 21 و 48- 49؛ المجتمع العاري بالوثائق والأرقام، صص 56- 57.

[883]- نک: حصوننا مهدّدة من داخلها، صص 89- 90؛ وحي القلم، رافعی، ج 1، ص 204؛ رسائل الإصلاح، ج 2، ص 223.

[884]- نک: تلبیس مردود في قضایا حیّة، صالح بن حمید، صص 65- 68؛ حصوننا مهدّدة من داخلها، صص 89- 90.

[885]- نک: رسائل الإصلاح، محمّد خضر حسین، ج 1، صص 173- 174؛ إصلاح المجتمع، بیحانی، ص 283؛ تأخّر سنّ الزّواج، عبدالرّب نواب الدّین، صص 19- 34.

[886]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5066؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1400.

[887]- نک: أحکام الزّواج، عمر أشقر، ص 28.

[888]- نک: حاشیة ابن عابدین، ج 3، ص 7؛ بدائع الصّنائع، ج 2، ص 228؛ کفایة الأخیار، حسینی، ج 5، ص 67؛ روضة الطّالبین، ج 7، ص 18؛ صحیح مسلم بشرح النّووي، ج 9، صص 522- 523؛ شرح الزّرکشي علی مختصر الخرقي، زرکشی، تحقیق: عبدالله بن جبرین، ج 5، صص 5- 8؛ مغني المحتاج، ج 3، ص 125؛ مختصر المزني، ج 3، ص 255؛ الکافي في فقه أهل المدینة، ابن عبدالبر، ج 2، ص 519؛ جواهر الإکلیل، آبی، ج 1، ص 474؛ أحکام الزّواج، ص 32.

[889]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5066؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1400.

[890]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1006.

[891]- نک: حاشیة ابن عابدین، ص 33؛ أحکام الزّواج، صص 17- 19.

[892]- مسند احمد، ج 2، صص 251 و 427؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 1655؛ نسائی، ج 6، ص 61؛ ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 2518 به نقل از ابوهریرهس و ترمذی/ میگوید: این حدیث حسن است.

[893]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5138؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1419.

[894]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5136.

[895]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1412.

[896]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5142؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1414.

[897]- نک: أحکام الزّواج، صص 43- 46.

[898]- نک: الشّرح الکبیر، ابن قدامه، ج 7، ص 370.

[899]- نک: أحکام الزّواج، ص 80.

[900]- نک: روضة الطّالبین، نووی، ج 7، ص 249.

[901]- نک: زاد المعاد، ابن قیّم، ج 5، صص 511- 522؛ فتح الباري، ج 9، صص 418- 421؛ نیل الأوطار، شوکانی، ج 6، صص 762- 766؛ المسؤولیّة في الإسلام، ص 126.

[902]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 238.

[903]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1437.

[904]- مسند احمد، ج 4، ص 341 و ج 6، ص 419؛ ابن ابي شیبه، ج 4، ص 304؛ حمیدی، شمارۀ حدیث: 355؛ السّنن الکبری، نسائی، شمارۀ حدیث: 8962؛ بیهقی، ج 7، ص 291؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 25، ص 183؛ حاکم، ج 2، ص 189. حاکم این روایت را صحیح دانسته و ذهبی سخنش را تأیید نموده و منذری در التّرغیب، ج 3، ص 53، اسنادش را جیّد معرّفی کرده است.

[905]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6039.

[906]- مسند احمد، ج 6، ص 256؛ بخاری در الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 541؛ ابن حبان، شمارۀ حدیث: 5646؛ آلبانی این روایت را در صحیح الأدب المفرد، شمارۀ حدیث: 420 صحیح دانسته است.

[907]- برای جزئیّات بیشتر، نک: من أخطاء الأزواج، محمّد حمد، صص 40- 41.

[908]- تفسیر القرآن الکریم، ج 3، ص 63.

[909]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4483؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 86.

[910]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 2052.

[911]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2631.

[912]- ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 3669؛ آلبانی/ این روایت را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 294، صحیح دانسته است.

[913]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 994.

[914]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 995.

[915]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2278؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1829.

[916]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4998.

[917]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1731.

[918]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2447؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1623.

[919]- برای اطّلاعات بیشتر، نک: تحفة المودود في أحکام المولود، ابن قیّم؛ المسؤولیّة في الإسلام، عبدالله قاوری، صص 97- 119 و 147- 153؛ تربیة الأولاد في الإسلام، عبدالله علوان؛ مسؤولیّة الأب المسلم في تربیّة الولد في مرحلة الطّفولة، عدنان باحارث؛ حقوق الإنسان في الیهودیّة والمسیحیّة؛ الإسلام مقارنة بالقانون الدّولی، خالد شنیبر، صص 467- 472.

[920]- لسان العرب، ج 4، ص 53.

[921]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 527؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 85.

[922]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6675.

[923]- در این باره، نک: أدب المسلم في العادات والعبادات والمعاملات، محمّد سعید مبیض، صص 158- 160؛ قرّة العینین في فضائل برّ الوالدین، نظام یعقوبی، صص 46- 52؛ تربیّة الأولاد في الإسلام، عبدالله علوان، ج 1، صص 285- 286؛ الإعلام في ما ورد في برّ الوالدین وصلة الأرحام، حازمی، ص 26؛ برّ الوالدین، عاشور، صص 16- 20؛ التّکافل الإجتماعي، محمّد صالح، صص 98- 105؛ وصیّة لقمان لابنه، علی محمّد جماز، صص 23- 33.

[924]- نک: نظرات في الأسرة المسلمة، محمّد صباغ، ص 154؛ أخلاقنا الإجتماعیّة، مصطفی سباعی، ص 155.

[925]- تحفة المودود في أحکام المولود، ابن قیّم، صص 146- 147.

[926]- صحیح بخاری به همراه فتح الباري، شمارۀ حدیث: 853؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1829.

[927]- صحیح بخاری، ج 13، ص 112؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 142.

[928]- نک: تحفة المولود، ص 92.

[929]- القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1336.

[930]- نک: مباحث في العقل، محمّد نعیم یاسین، ص 130. دیدگاههای فراوانی دربارۀ ماهیّت عقل وجود دارد که بیان آنها به درازا میکشد. در کتاب دکتر محمّد نعیم یاسین این موارد به طور مفصّل بررسی شده و در نهایت، وی تعریف مذکور را انتخاب کرده است.

[931]- القاموس المحیط، فیروزآبادی، ص 1336.

[932]- نک: لسان العرب، ج 8، ص 27؛ القاموس المحیط، ص 1336.

[933]- نک: مباحث في العقل، صص 223- 224.

[934]- همان.

[935]- نک: العقل والنّقل عند ابن رشد، محمّد امان، صص 12- 15.

[936]- نک: درء تعارض العقل والنّقل، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 1، صص 22- 23 و 78- 81.

[937]- ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 224.

[938]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 30، صص 433- 434.

[939]- نک: تذکرة السّامع والمتکلّم، ابن جماعه، ص 27.

[940]- نک: الدّین الصّحیح یحلّ جمیع المشاکل، ابن سعدی، ص 20؛ الدّلائل القرآنیّة في أنّ العلوم النّافعة داخلة في الدّین الإسلامي، ابن سعدی، ص 6؛ ومضات فکر، محمّد طاهر بن عاشور، ص 134.

[941]- نک: الأدلّة والقواطع والبراهین، عبدالرّحمان بن سعدی، ص 350.

[942]- نک: مجموعة فتاوی فضیلة الشّیخ محمّد بن عثیمین، ج 3، ص 77.

[943]- نک: التّوراة والإنجیل والقرآن والعلم، موریس بوکای، ترجمه: حسن خالد.

[944]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 279.

[945]- نک: تیسیر العلّام شرح عمدة الأحکام، عبدالله بسّام، ج 1، ص 34؛ تعریف عام بدین الإسلام؛ با عنوان: رسائل السّلام ورسل الإسلام، یوسف دجوی، صص 38- 39.

[946]- نک: توضیح الأحکام، ج 1، ص 137.

[947]- نک: تعریف عام بدین الإسلام، صص 41- 46.

[948]- نک: العمل عند المسلمین رؤیة حضاریة، ابراهیم مزینی، صص 11- 12.

[949]- نک: همان، ص 25.

[950]- نک: همان، صص 28- 31.

[951]- همان، ص 32.

[952]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1965؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 847.

[953]- سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 2138.

[954]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 8691.

[955]- نک: العمل عند المسلمین رؤیة حضاریّة، ص 34.

[956]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2143.

[957]- نک: العمل عند المسلمین رؤیة حضاریّة، ص 38.

[958]- همان.

[959]- نک: حیاة الأمّة، محمّد خضر حسین، ص 30؛ رسائل الإصلاح، ج 1، ص 126.

[960]- صحیح بخاری، ج 3، ص 79؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1042.

[961]- صحیح بخاری، ج 8، ص 112؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1045.

[962]- صحیح بخاری، ج 3، ص 265؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1053.

[963]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1041.

[964]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1044.

[965]- صحیح سلم، شمارۀ حدیث: 1043.

[966]- نک: العمل عند المسلمین، ص 81.

[967]- نک: العمل في الإسلام، عزّ الدّین خطیب، صص 62- 63؛ العمل عند المسلمین، صص 85- 86.

[968]- نک: العمل عند المسلمین، صص 87- 93.

[969]- شعب الإیمان، بیهقی، شمارۀ حدیث: 4929؛ المعجم الأوسط، طبرانی، شمارۀ حدیث: 897؛ مسند ابویعلی، شمارۀ حدیث: 4386.

[970]- نک: العمل عند المسلمین، صص 94- 95.

[971]- سنن ابی داود، شمارۀ حدیث: 2943.

[972]- در مبحث اقتصاد از دیدگاه اسلام، سخنانی دربارۀ کسب و کار نامشروع مطرح گردید.

[973]- تذکرة السّامع والمتکلّم، ابن جماعه، ص 121.

[974]- مسند احمد، ج 4، ص 132؛ حاکم، ج 4، ص 121؛ آلبانی این روایت را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 2265 و صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 5674، صحیح دانسته است.

[975]- نک: تعریف عام بدین الإسلام؛ رسائل الإسلام ورسل السّلام، صص 38- 39.

[976]- نک: همان، ص 45؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 35- 36.

[977]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة والآثار المترتّبة علیها، محمّد مختار شنقیطی، صص 85- 86.

[978]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5373.

[979]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5372.

[980]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 88.

[981]- نک: الجراحة الصّغری، رضوان بابولی و أنطوان دولی، ص 24.

[982]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2207.

[983]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 88.

[984]- نک: فصول مربوط به علم پزشکی در صحاح، سنن و ...؛ که احادیث فراوانی در این زمینه وارد شده است.

[985]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5354.

[986]- بهجة قلوب الأبرار في شرح جوامع الأخبار، عبدالرّحمان سعدی، صص 213- 214.

[987]- نک: همان، ص 214.

[988]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 50.

[989]- نک: همان، صص 50- 51.

[990]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، صص 51- 52.

[991]- عبدالملک بن زهر در فاصلۀ میان سالهای 484 و 487 هـ به دنیا آمد و در سال 557 وفات نمود. وی نخستین پزشک جرّاحی بود که جرّاحی سیستم تنفّسی را توصیف نمود؛ آن هم در کتاب بینظیر پزشکیاش «التّیسیر في المداواة والتّدبیر»؛ نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 53.

[992]- ابوبکر محمّد بن زکریّا رازی به سال 254 هـ در ری متولّد شد و به سال 311 هـ در بغداد از دنیا رفت. وی برای اولین بار دربارۀ تفاوت خونریزی شریانی [سرخرگی] و خونریزی وریدی صحبت کرد و نیز در مورد جرّاحی شکستگیهای کوچک و بزرگ. او نظریّات بسیار دقیق و صحیحی ارائه داد و همچنین از شیوههای توقّف خونریزی شریانی و کنترل آن سخن گفت؛ نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 53.

[993]- نک: أحکام الجراحة الطّبّیّة، صص 54- 65.

[994]- همان، ص 65.

[995]- نک: جذوة المقتبس، حمیدی، صص 208- 209؛ أحکام الجراحة الطّبّیّة، ص 55.

[996]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3558؛ آلبانی در صحیح و ضعیف سنن التّرمذی، شمارۀ حدیث: 3558 میگوید: «این حدیث حسن و صحیح است.»

[997]- سنن ابي داود، شمارۀ حدیث: 5090؛ آلبانی در صحیح أبي داود، شمارۀ حدیث: 5090 چنین میآورد: «اسناد روایت مذکور حسن است.»

[998]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2664؛ نک: روائع الطّبّ الإسلامي، محمّد نزار دقر، ج 1، ص 2.

[999]- سنن ابن ماجه، شمارۀ حدیث: 1968؛ آلبانی/ در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 1067، این روایت را صحیح معرّفی کرده است.

[1000]- نک: روائع الطّبّ الإسلامي، محمّد نزار دقر، ج 1، ص 3.

[1001]- نک: همان.

[1002]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5398؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2218. عبارت فوق در صحیح مسلم آمده است.

[1003]- روائع الطّبّ الإسلامي، ج 1، ص 3.

[1004]- همان، ص 4.

[1005]- همان.

[1006]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1926.

[1007]- سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 5041.

[1008]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5935؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2015.

[1009]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 261. در کتاب، شمارۀ 216 آمده است. [مترجم]

[1010]- نک: صحیح مسلم بشرح النّووي، ج 3، ص 149؛ بهجة قلوب الأبرار في شرح جوامع الأخبار، عبدالرّحمان سعدی، ص 81.

[1011]- نک: بهجة قلوب الأبرار في شرح جوامع الأخبار، ص 82.

[1012]- روائع الطّبّ الإسلامي، ج 1، صص 73- 74

[1013]- بهجة قلوب الأبرار، ص 82.

[1014]- روائع الطّبّ الإسلامي، ج 1، ص 74.

[1015]- نک: لسان العرب، ج 10، ص 446؛ صحیح مسلم بشرح النّووي، ج 3، ص 142.

[1016]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ص 81؛ روائع الطّبّ الإسلامي، ج 2، ص 4.

[1017]- الأم، امام شافعیw، ج 1، ص 23؛ مسند احمد، ج 6، صص 47، 62 و 124.

[1018]- نک: بهجة قلوب الأبرار، ص 81.

[1019]- أسباب الشّفا من الأسقام والأهواء، ابواسحاق عراقی، ص 40.

[1020]- نک: صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 257.

[1021]- صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 3، ص 150.

[1022]- همان، ص 149.

[1023]- همان، ص 148.

[1024]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 258.

[1025]- صحیح مسلم بشرح النّووی، ج 3، صص 148- 149.

[1026]- روائع الطّبّ الإسلامي، ج 1، ص 72.

[1027]- همان.

[1028]- نک: بهجة الأبرار، ص 82.

[1029]- زاد المسیر، ابن جوزی، ج 3، ص 501.

[1030]- دارقطنی، شمارۀ حدیث: 7؛ آلبانی/ در إرواء الغلیل، شمارۀ حدیث: 280، این روایت را صحیح دانسته است.

[1031]- نک: أسباب الشّفاء من الأسقام والأهواء، ص 35.

[1032]- همان، ص 36.

[1033]- همان.

[1034]- همان، ص 40.

[1035]- نک: فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، ص 38.

[1036]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6554؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 225.

[1037]- نک: أسباب الشّفاء، ص 39.

[1038]- همان، ص 41.

[1039]- نک: صحیح مسلم بشرح النّووي، ج 1، ص 105.

[1040]- نک: أسباب الشّفاء، ص 41.

[1041]- نک: همان.

[1042]- نک: صحیح مسلم بشرح النّووي، ج 1، صص 219- 236؛ فقه السّنّة، سیّد سابق، ج 1، صص 59- 66.

[1043]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 9؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 35.

[1044]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 281.

[1045]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 239؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 282.

[1046]- نک: توضیح الأحکام، ج 1، ص 129.

[1047]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 283.

[1048]- نک: تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 565؛ تفسیر بغوی، ج 1، ص 240.

[1049]- فتح القدیر، شوکانی، ج 1، ص 501.

[1050]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 54.

[1051]- ریاض الصّالحین، نووی، ص 260.

[1052]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 5195؛ سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 2689. ترمذی/ این روایت را حسن میداند.

[1053]- ریاض الصّالحین، نووی، صص 256- 264.

[1054]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 10؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 40.

[1055]- نک: الطّریق إلی الإسلام، صص 33- 34.

[1056]- همان، صص 34- 35.

[1057]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2995.

[1058]- المصنف، عبدالرّزّاق، شمارۀ حدیث: 9679؛ المسند، امام احمد، شمارۀ حدیث: 1910.

[1059]- نک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6779؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1669.

[1060]- نک: تلبیس مردود، صص 22- 27؛ الطّریق إلی الإسلام، صص 28- 40.

[1061]- نک: خطوات في فقه التّعایش والتّجدید، هانی فقیه، ص 19.

[1062]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 213.

[1063]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 1970.

[1064]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 213.

[1065]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 22345؛ المعجم الکبیر، طبرانی، شمارۀ حدیث: 7803؛ آلبانی این روایت را در السّلسلة الصّحیحة، شمارۀ حدیث: 2924، صحیح دانسته است.

[1066]- أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 213.

[1067]- نک: همان، ص 214.

[1068]- نک: تنزیه الدّین وحملته ورجاله، سعدی، ص 474.

[1069]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، صص 215- 216.

[1070]- نک: همان، صص 216- 217.

[1071]- نک: تلبیس مردود في قضایا حیّة، صص 31- 32.

[1072]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 219.

[1073]- نک: همان.

[1074]- نک: لسان العرب، ج 13، ص 535؛ فتح الباري، ابن حجر، ج 12، ص 311.

[1075]- نک: مجموعة الفتاوی المصریّة، ابن تیمیّه، ج 1، ص 56.

[1076]- نک: حقوق الإنسان بین الیهود والمسیحیّة والإسلام، ص 300.

[1077]- نک: نشأة وتطوّر حقوق الإنسان، پاول جردن، ص 24.

[1078]- نک: حقوق الإنسان، ص 301.

[1079]- نک: تلبیس مردود، ص 28.

[1080]- الإستقامة، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 2، صص 219- 220.

[1081]- نک: تلبیس مردود، ص 29.

[1082]- نک: همان، ص 32.

[1083]- تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 682؛ تفسیرهای دیگری نیز دربارۀ آیۀ مذکور بیان شده، امّا این تفسیر مشهورتر است.

[1084]- نک: حقوق الإنسان، صص 202- 205.

[1085]- دائرة المعارف الکتابیّة، جمعآوری: گروهی از متکلّمان، ذیل مادّۀ: اسکندر ، ص 6؛ نک: حقوق الإنسان، ص 313.

[1086]- تاریخ الکنیسة الشّرقیّة، میشل یتیم، ص 168؛ نک: حقوق الإنسان، ص 314.

[1087]- العقیدة والشّریعة في الإسلام، گلدزیهر، ص 46؛ نک: حقوق الإنسان، ص 315.

[1088]- شمس العرب تسطع علی الغرب، زیگرید هونکه، ص 357.

[1089]- الدّعوة إلی الإسلام، توماس آرنولد، صص 98- 99.

[1090]- همان، ص 99.

[1091]- نک: حقوق الإنسان، صص 312- 317.

[1092]- لسان العرب، ج 9، ص 257.

[1093]- بدائع الفوائد، ابن قیّم، ج 3، صص 132- 133.

[1094]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2593.

[1095]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2594.

[1096]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6124؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1733.

[1097]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2183، 2260، 2271، 2465 و 2467؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1601.

[1098]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 5678، 5683، 5901 و 6038؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2165.

[1099]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6404.

[1100]- نک: محمّد ج رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 72؛ موسوعة نضرة النّعیم، ج 6، صص 2287- 2299.

[1101]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 6788؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2648.

[1102]- از شمارۀ 6109 تا 6113.

[1103]- نک: من صفات الدّاعیّة مراعاة أحوال المخاطبین، ص 86؛ من صفات الدّاعیّة الرّفق واللّین، فضل الهی، صص 39- 45.

[1104]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 462، 469، 2422 و 4372؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1764.

[1105]- صحیح مسلم بشرح النّووي، ج 12، ص 89.

[1106]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 315.

[1107]- نک: تاریخ الجدل، محمّد ابوزهره، ص 49؛ الحوار، مغامسی، ص 141.

[1108]- نک: وجوب التّعاون بین المسلمین، عبدالرّحمان سعدی، ص 7.

[1109]- همان، صص 7- 8.

[1110]- همان، ص 8- 30.

[1111]- نک: تلبیس مردود في قضایا حیّة، صص 95- 98.

[1112]- نک: همان، صص 98- 99.

[1113]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 123؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1904.

[1114]- نک: تلبیس مردود في قضایا حیّة، صص 100- 102.

[1115]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3367؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2327.

[1116]- نک: حدائق الأنوار، ج 1، ص 44 و ج 2، ص 509؛ محمّد ج رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 104؛ محمّد ج رسول الله، محمّد رضا، ص 230.

[1117]- نک: مقالۀ «نبیّ الملحمة» از عبدالصّبور مرزوق در کتاب محمّد رسول الله نوشتۀ احمد تیمور پاشا، صص 181- 185.

[1118]- سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 2669؛ صحیح ابن حبان، شمارۀ حدیث: 4791.

[1119]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 1731.

[1120]- سنن بیهقی، ج 9، ص 132؛ در تلخیص الحبیر، ج 4، ص 288 آمده که اسناد این روایت، صحیح است.

[1121]- مسند احمد، ج 4، صص 439، 440 و 460؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 2667؛ آلبانی در صحیح سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 2322، این حدیث را صحیح میداند.

[1122]- نک: جامع العلوم والحکم، ابن رجب، ج 1، صص 390- 392.

[1123]- المستدرک، حاکم، شمارۀ حدیث: 2623؛ سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 4530؛ آلبانی در صحیح سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 3797، روایت مذکور را صحیح میداند.

[1124]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 350، 3000 و 5806؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 336.

[1125]- تاریخ طبری، ج 3، ص 188.

[1126]- نک: رسائل الإصلاح، ج 1، صص 117- 118؛ آداب الحرب في الإسلام، محمّد خضر حسین، ص 45.

[1127]- مسند احمد، شمارۀ حدیث: 23908؛ ابوداود، شمارۀ حدیث: 2758؛ المستدرک حاکم، شمارۀ حدیث: 6538؛ آلبانی در صحیح سنن أبي داود، شمارۀ حدیث: 2396، این روایت را صحیح دانسته است.

[1128]- نک: السّنن الکبری، بیهقی، ج 9، ص 118؛ فتح الباري، ابن حجر، ج 8، ص 18.

مختصری از احکام و آداب جنگ بیان گردید و جزئیّات بیشتر و تبصرهها و سایر احکامش در تفاسیر، کتابهای فقهی، شروح حدیثی و کتابهایی که در مورد جنگ و جهاد و امثال آن نوشته شده، آمده است.

برای اطّلاعات بیشتر، نک: المبسوط، سرخسی، ج 10، ص 5؛ شرح فتح القدیر، ابن همام، ج 4، ص 90؛ المغني، ابن قدامه، ج 9، ص 326؛ روضة الطّالبین، نووی، ج 10، ص 150؛ آداب الحرب، محمّد خضر حسین؛ قواعد الحرب في الشّریعة الإسلامیّة، عواض وذینانی.

[1129]- نک: الرّسالة الخالدة، عبدالرّحمان عزام، صص 313- 315.

[1130]- همان، صص 313- 320.

[1131]- نک: لسان العرب، ج 1، صص 436- 437.

[1132]- نک: الإرهاب؛ دوافعه وعلاجه، محمّد شویعر، ص 101.

[1133]- نک: همان.

[1134]- نک: القطاع الخیري ودعاوي الإرهاب، محمّد سلومی، ص 109.

[1135]- همان، ص 110.

[1136]- همان، صص 110- 114.

[1137]- شورای فقه اسلامی این بیان و تعریف را پیش از حوادث 11 سپتامبر؛ یعنی در تاریخ 15/ 10/ 1421هـ. موافق با 10/ 1/ 2001 م ارائه داد؛ نک: القطاع الخیري ودعاوي الإرهاب، ص 114.

[1138]- نک: أصول النّظام الإجتماعي في الإسلام، ص 203.

[1139]- تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 2، ص 270.

[1140]- همان.

[1141]- همان، ج 1، صص 284- 285.

[1142]- نک: الطّریق إلی الإسلام، صص 95- 96؛ الرّحمة والعظمة في السّیرة النّبویّة، صص 66- 69.

[1143]- نک: إعجاز القرآن، باقلانی، صص 321- 323؛ البیان في علوم القرآن، ص 9.

[1144]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 93- 97.

[1145]- نک: البیان في علوم القرآن، صصص 9- 11؛ إعجاز القرآن، باقلانی، صص 28- 36.

[1146]- إعجاز القرآن، باقلانی، صص 27- 28؛ نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 112 و 119- 120.

[1147]- نک: إعجاز القرآن، باقلانی، ص 43؛ البیان في علوم القرآن، ص 13- 14؛ مباحث في إعجاز القرآن، مصطفی مسلم، ص 92.

[1148]- بخشی از مقدّمۀ شیخ محمّد رشید رضا بر کتاب إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة از رافعی، صص 17- 18.

[1149]- همان، صص 19- 20.

[1150]- إعجاز القرآن، ص 43.

[1151]- نک: البیان في علوم القرآن، ص 14.

[1152]- نک: إعجاز القرآن، صص 58- 59.

[1153]- نک: إعجاز القرآن، صص 50- 51 و 65؛ بلاغة القرآن، محمّد خضر حسین، صص 7- 8.

[1154]- نک: همان، صص 260- 265؛ همان، ص 98.

[1155]- نک: إعجاز القرآن، صص 66- 70 و 265؛ بلاغة القرآن، صص 9- 10.

[1156]- نک: همان، ص 76؛ همان، ص 10.

[1157]- نک: بلاغة القرآن، ص 11؛ تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 64- 65.

[1158]- نک: إعجاز القرآن، صص 82- 83؛ بلاغة القرآن، صص 10- 11.

[1159]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، ص 120.

[1160]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 3، ص 159؛ القرآن والعلوم، جمال الدّین فندی؛ مباحث في إعجاز القرآن، مصطفی مسلم، صص 131- 203.

[1161]- نک: مباحث في إعجاز القرآن، ص 131؛ تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 93- 94 و 101- 102.

[1162]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، صص 126- 127؛ مباحث في إعجاز القرآن، صص 131- 132.

[1163]- نک: همان، ج 3، صص 348 و 438؛ همان، صص 139- 203.

[1164]- نک: مباحث في علوم القرآن، صص 202- 203.

[1165]- نک: تفسیر التّحریر والتّنویر، ج 1، ص 126؛ مباحث في إعجاز القرآن، ص 205.

[1166]- نک: مباحث في إعجاز القرآن، صص 205- 206.

[1167]- نک: همان، ص 206.

[1168]- نک: مباحث في إعجاز القرآن، صص 231- 232.

[1169]- المعجزة الکبری، محمّد ابوزهره، ص 455.

[1170]- نک: مباحث في إعجاز القرآن، ص 233.

[1171]- نک: إعجاز القرآن، صص 62- 65؛ الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 5، صص 319- 324؛ مباحث في إعجاز القرآن، ص 235؛ الرّسل والرّسالات، ص 174.

[1172]- نک: مباحث في إعجاز القرآن، صص 238- 239؛ الرّسل والرّسالات، صص 174- 178.

[1173]- نک: مباحث في إعجاز القرآن، ص 241؛ الرّسل والرّسالات، صص 174- 178.

[1174]- نک: همان، ص 260؛ همان، ص 174.

[1175]- نک: همان، ص 261.

[1176]- نک: بخش سوم از این فصل.

[1177]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، ج 5، صص 324- 328؛ مباحث في إعجاز القرآن، صص 261- 262.

[1178]- نک: إعجاز القرآن، صص 364- 366؛ محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین – الموسوعة الکاملة- محمّد خضر حسین، ج 3، ص 183.

[1179]- الشّفا، ج 1، صص 95- 96؛ نک: أعلام النّبوّة، ماوردی، ص 266.

[1180]- إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة، ص 279؛ نک: إعجاز القرآن، ص 364.

[1181]- إعجاز القرآن والبلاغة النّبویّة، صص 281- 282.

[1182]- محمّد رسول الله وخاتم النّبیّین، ص 179.

[1183]- همان، صص 179- 180.

[1184]- همان، ص 181.

[1185]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 4839؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 4826، این روایت را حسن میداند.

[1186]- ابوداود، شمارۀ حدیث: 4838؛ آلبانی در صحیح الجامع، شمارۀ حدیث: 4823، روایت فوق را حسن دانسته است.

[1187]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3639؛ وی میگوید: این حدیث، حسن بوده و فقط آن را از طریق زهری میشناسیم.»

[1188]- برای جزئیّات و نمونههای بیشتر، نک: الحوار في السّیرة النّبویّة، محمّد حمد، صص 127- 160.

[1189]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 1، ص 399؛ إیثار الحق، ابن مرتضی یمانی، صص 79- 85؛ تنقیح الأبحاث للملل الثّلاث، ابن کَمُّونه، ص 130.

[1190]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3675.

[1191]- نک: الجواب الصّحیح، ج 6، صص 159- 323.

[1192]- برای اطّلاعات بیشتر، رک: همان، صص 324- 523.

[1193]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، ج 1، ص 399؛ الرّسل والرّسالات، ص 131.

[1194]- نک: إعجاز القرآن، باقلانی، صص 27- 36.

[1195]- الجواب الصّحیح، ج 6، ص 160.

[1196]- یعنی سورۀ مبارکۀ «قمر» که در ابتدای آن، معجزۀ مورد بحث بیان شده است.

[1197]- الجواب الصّحیح، ج 6، ص 160.

[1198]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 891.

[1199]- الجواب الصّحیح، ج 6، صص 160- 161.

[1200]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3868.

[1201]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3289.

[1202]- بیهقی این روایت را در «دلائل النّبوّة»، ج 2، صص 265، 266 و 267، به صورت مفرّغ آورده است؛ ابونعیم در الدّلائل، ج 1، صص 369- 370.

[1203]- البدایة والنّهایة، ج 4، ص 299.

[1204]- همان.

[1205]- برای جزئیّات بیشتر، رک: الجواب الصّحیح، ج 6، صص 159- 164؛ البدایة والنّهایة، ج 4، صص 293- 304.

[1206]- برای آگاهی از جزئیّات دقیق إسراء و معراج، رک: صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3207، 3886 و 3887؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 163، 170، 172 و 174؛ توجیه الآثار في الإسراء والمعراج إلی الجواب الصّحیح، ج 6، صص 165- 182؛ البدایة والنّهایة، ج 4، صص 269- 292؛ الرّسل والرّسالات، ص 134.

[1207]- نک: فتح الباري، ج 6، ص 590.

[1208]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3578 و 5381؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2040.

[1209]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4512.

[1210]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4031.

[1211]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 4210؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2406.

[1212]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2277.

[1213]- سنن ترمذی، شمارۀ حدیث: 3626. ترمذی/ این حدیث را غریب میداند؛ المستدرک، حاکم، ج 2، ص 620. حاکم/ میگوید: «اسناد روایت مذکور، صحیح است و بخاری و مسلم رحمهما الله آن را روایت نکردهاند.» ذهبی در این زمینه، با حاکم موافق است.

[1214]- نک: الجواب الصّحیح، ج 6، ص 159- 523.

[1215]- نک: الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّه، صص 81- 84.

[1216]- نک: الرّسالة التّدمریّة، ص 173.

[1217]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، صص 147- 151.

[1218]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3203؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2526.

[1219]- نک: البحث الصّریح في أیّما هو الدّین الصّحیح، صص 7- 9.

[1220]- در این زمینه، رک: جهود من أسلم من النّصاری في کشف فضائح النّصرانیّة، پایاننامۀ دکتری در الجامعة الإسلامیّة [دانشگاه اسلامی]، صص 2- 27.

[1221]- نک: البحث الصّریح، ص 11.

[1222]- نک: همان، صص 11- 12.

[1223]- همان، صص 23- 24.

[1224]- نک: همان، ص 25.

[1225]- نک: همان، صص 25- 26.

[1226]- نک: البحث الصّریح، صص 35- 36.

[1227]- نک: همان، صص 26- 27.

[1228]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 197؛ و سایر کتابهایی که مژدههای وارد در کتابهای پیشین در مورد نبوّت محمّد ج را ثبت کردهاند؛ همچون: الدّین والدّولة، ابن ربن طبری؛ إقحام الیهود، مهتدی سموأل؛ تخجیل من حرّف الإنجیل، جعفری؛ الجواب الصّحیح لمن بدّل دین المسیح، شیخ الإسلام ابن تیمیّة؛ هدایة الحیاری في أجوبة الیهود والنّصاری، ابن قیّم؛ محمّد ج في الکتب المقدّس، عبدالاحد داود؛ إظهار الحقّ، رحمت الله هندی؛ البحث الصّریح في أیّما هو الدّین الصّحیح؛ البشارة بنبیّ الإسلام، احمد حجازی سقا؛ و کتابهای فراوان دیگری که بشارتهای موجود در کتابهای پیشین؛ بویژه تورات و انجیل دربارۀ نبوّت پیامبر ج را بیان کردهاند.

[1229]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 155.

[1230]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 2125 و 2838.

[1231]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 3417.

[1232]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 156- 157؛ نک: هدایة الحیاری، صص 165- 166؛ مراد از سخن شیخ الإسلام ابن تیمیّه که چیزی در این باره وجود ندارد، همان روایت ابن عمروب است، و گرنه به بشارت أشعیاء که در ادامه میآید، دقّت کنید.

[1233]- یکی از عالمان مسیحی که مسلمان شد و در مبحث قبلی، معرّفی گردید.

[1234]- البحث الصّریح، ص 139.

[1235]- نک: سفر أشعیاء، إصحاح 35، فقره 1- 10؛ عهد قدیم، ص 815؛ نک: الجواب الصّحیح، ج 5، صص 157- 158.

[1236]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 158.

[1237]- سیناء یا طور سینا: اسم کوهی در نزدیک آیله؛ نک: معجم البلدان، یاقوت، ج1، صص292، 4 و48.

[1238]- سعیر یا ساعیر: نام کوههایی در فلسطین و نیز نام روستای ناصره در میان طبریّه و عکا؛ نک: معجم البلدان، ج 3، ص 171.

[1239]- فاران: اسم کوههای مکّه؛ نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 200.

[1240]- سفر تثنیه، إصحاح 33: 1- 3؛ عهد قدیم.

[1241]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 199.

[1242]- همان، صص 199- 200.

[1243]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2889.

[1244]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 200- 205.

[1245]- همان، ص 207.

[1246]- هدایة الحیاری في أجوبة الیهود والنّصاری، ص 119.

[1247]- تیمان یا تیمن: نامی عبری به معنای یمین [سمت راست] یا جنوب یا صحرای جنوبی است؛ نک: حاشیۀ الجواب الصّحیح، ج 5، ص 222.

[1248]- نک: سفر حبقوق، إصحاح سوم، صص 3- 4؛ عهد قدیم، ص 1046؛ الجواب الصّحیح، ج 5، صص 221- 222.

[1249]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 221.

[1250]- همان، ص 222.

[1251]- همان.

[1252]- نک: سفر حبقوق، إصحاح سوم، صص 3- 7، عهد قدیم، ص 1046؛ الجواب الصّحیح، ج 5، ص 223؛ هدایة الحیاری، ص 147.

[1253]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 237.

[1254]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 237؛ نک: هدایة الحیاری، ص 151؛ عبارتی به همین معنا در ترجمۀ کنونی کتاب مقدّس نیز آمده است؛ نک: سفر مزامیر، مزمور 45: 1- 5؛ عهد قدیم، ص 672.

[1255]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: 335.

[1256]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 237- 238.

[1257]- همان، ص 446.

[1258]- نک: سفر مزامیر، مزمور 72: 8- 15؛ عهد قدیم، ص 688.

[1259]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 2889.

[1260]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 247- 248.

[1261]- هدایة الحیاری، ص 125.

[1262]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 275؛ سفر دانیال، إصحاح 7: 13- 14؛ عهد قدیم، ص 1000.

[1263]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 277.

[1264]- همان، ص 260؛ نک: سفر أشعیاء، إصحاح 9: 6- 7؛ عهد قدیم، ص 790.

[1265]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 260.

[1266]- همان، ص 261.

[1267]- شیخ زیاده راسی این مژده را در کتاب البحث الصّریح، ص 140 آورده است.

[1268]- یعنی آیات: ﴿كَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُون﴾ [الشّعراء: 123-124]؛ «[قوم] عاد [نیز] پیامبران [الله] را تکذیب کردند؛ هنگامی که برادرشان هود به آنان گفت: آیا [از الله] نمیترسید؟!» و ﴿كَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِينَ١٤١ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ﴾ [الشّعراء: 141-142]؛ «[قوم] ثمود پیامبران [الله] را تکذیب کردند؛ وقتی برادرشان صالح به آنان گفت: آیا [از الله] نمیترسید؟!»

[1269]- البحث الصّریح، صص 141- 142.

[1270]- همان، ص 148.

[1271]- فارقلیط نیز گفته میشود.

[1272]- البحث الصّریح، ص 151.

[1273]- همان، صص 151- 152.

[1274]- البحث الصّریح، صص 152- 155.

[1275]- قرآن کریم متضمّن بسیاری از قصّههای پیشینیان است و در این قصص، درس عبرتی برای پیامبر ج و مؤمنان وجود دارد و آنان را در برابر مشکلات و مصیبتهایی که در راه دعوت مردم به دین الهی میبینند، تسلّی و دلداری میدهد.

[1276]- البحث الصّریح، صص 156- 157.

[1277]- همان، صص 168- 169.

[1278]- همان، ص 169- 171.

[1279]- همان، ص 173.

[1280]- همان، صص 173- 174.

[1281]- یوحنّا 4: 21.

[1282]- نک: یوم الغضب؛ قراءة تفسیریّة لنبوآت التّوراة عن نهایة دولة إسرائیل، سفر الحوالی، صص 51- 54؛ نمونههای موجود در مبحث پیشین و نیز در گفتار پیش رو را بررسی کن.

[1283]- سبأ: نام سرزمینی در یمن.

[1284]- خادمان کعبه و فرزندان مأرب بن اسماعیل÷.

[1285]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، ص 255؛ و نیز سفر أشعیاء، إصحاح 60: 4- 7؛ عهد قدیم، ص 840.

[1286]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 256؛ نک: هدایة الحیاری، ص 155.

[1287]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 259؛ همچنین نگاه کنید به ترجمۀ کنونی این بشارت در سفر أشعیاء، إصحاح 54: 1- 3؛ عهد قدیم: ص 835.

[1288]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 259؛ نک: هدایة الحیاری، ص 156.

[1289]- همچون دستاری که مزیّن با جواهر است و تاج را نیز اکلیل گویند؛ نک: مختار الصّحاح، ص 577.

[1290]- خرابات به معنای مواضع و مکانهاست؛ نک: مختار الصّحاح، ص 171.

[1291]- رقوب یعنی کسی که فرزندی ندارد؛ نک: المصباح المنیر، ص 234.

[1292]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 263.

[1293]- همان، صص 263- 265.

[1294]- هدایة الحیاری، ص 157؛ نک: إصحاح 61 از سفر أشعیاء.

[1295]- هدایة الحیاری، ص 157.

[1296]- قلّه یعنی بالای کوه و جمعش، قُلَل میشود؛ نک: مختار االصّحاح، ص 549.

[1297]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 245؛ همین مفهوم را در سفر أشعیاء، إصحاح 5: 26- 28 و إصحاح 54: 1- 17 و عهد قدیم، صص 787 و 825- 826 نگاه کنید.

[1298]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 245.

[1299]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 226؛ نک: مزمور 149 از سفر مزامیر؛ عهد قدیم، ص 736.

[1300]- نک: الجواب الصّحیح، ج 5، صص 265- 266؛ هدایة الحیاری، صص 149- 150.

[1301]- الجواب الصّحیح، ج 5، ص 267؛ نک: هدایة الحیاری، ص 147؛ سفر حبقوق، إصحاح 3: 3- 7؛ عهد قدیم، ص 1046.

[1302]- نک: صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: 395.

[1303]- الجواب الصّحیح، ج 5، صص 270- 271.

[1304]- همان، ص 258؛ برای اطّلاع از متن کامل، نک: سفر أشعیاء، إصحاح 5: 26- 30؛ عهد قدیم، ص 787.

[1305]- همان.

[1306]- همان، ص 262؛ نگاه کنید به چنین متنی در ترجمۀ موجود سفر أشعیاء، إصحاح 42: 10- 13؛ عهد قدیم، ص 823.

[1307]- همان، ج 4، ص 262.

[1308]- همان، ج 2، ص 272؛ نک: سفر حزقیال، إصحاح 20: 45- 49؛ عهد قدیم، ص 949.