×
شیعیان با توسل به روایت قلم و قرطاس، پدر خانم پیامبر یعنی عمر بن خطاب را مورد تهمت و كینه و بغض قرار داده اند و میگویند كه عمر رضی الله عنه به پیامبر صلی الله علیه وسلم در بستر بیماریشان گفته است كه او هذیان میگوید. در آن جریان نزد پیامبر اختلاف و تنازع میشود. پیامبر عزم بر نوشتن كتابی داشت اما وقتی متوجه اختلاف و تنازع شد دیگر نوشتن نامه را نیاز ندانست و آنها را از نزد خود بیرون كرد چون میدانست كه خداوند نیز آنها را بر چیزی كه خود دوست دارد جمع میكند، آنجا كه چندین بار مصرانه امر به پیش نمازی ابوبكر میكند و جمله ی معروف یأبَی اللَّهُ وَالمُؤمِنُونَ إِلَّا أَبَا بَكرٍ را تكرار میكرد. پیامبر برای اینكه جلوی اختلاف بعد از خود را بگیرد با پیش نماز كردن ابوبكر به مردم فهماند كه بعد از من ابوبكر است كه امام شما خواهد بود. و خواست آن را مكتوب كند تا جلوی اختلاف مدعیات تشیع با سواد اعظم مسلمانان را بگیرد. در واقع اگر پیامبر وصیت كتبی ننوشت در عوض وصیت عملی كرد و با عمل ابوبكر را در حیات خود امام امت قرار داد.

    آیا عمر ابن خطاب به پیامبر نسبت هذیان گویی داده است؟

    نویسنده: مجاهد دین

    منبع: http://islamtxt.net/

    شیعیان با توسل به روایت قلم و قرطاس، پدر خانم پیامبر یعنی عمر بن خطاب را مورد تهمت و كینه و بغض قرار داده اند و میگویند كه عمر به پیامبر گفته است كه او هذیان میگوید. در آن جریان نزد پیامبر اختلاف و تنازع میشود. پیامبر عزم بر نوشتن كتابی داشت اما وقتی متوجه اختلاف و تنازع شد دیگر نوشتن نامه را نیاز ندانست و آنها را از نزد خود بیرون كرد چون میدانست كه خداوند نیز آنها را بر چیزی كه خود دوست دارد جمع میكند، آنجا كه چندین بار مصرانه امر به پیش نمازی ابوبكر میكند و جمله ی معروف یأبَی اللَّهُ وَالمُؤمِنُونَ إِلَّا أَبَا بَكرٍ را تكرار میكرد. پیامبر برای اینكه جلوی اختلاف بعد از خود را بگیرد با پیش نماز كردن ابوبكر به مردم فهماند كه بعد از من ابوبكر است كه امام شما خواهد بود. و خواست آن را مكتوب كند تا جلوی اختلاف مدعیات تشیع با سواد اعظم مسلمانان را بگیرد. در واقع اگر پیامبر وصیت كتبی ننوشت در عوض وصیت عملی كرد و با عمل ابوبكر را در حیات خود امام امت قرار داد.

    ما اینجا حدیث معروف به قلم و قرطاس را بررسی میكنیم.

    روایاتی كه به قلم و قرطاس مشهور هستند به دو دسته تقسیم میشوند. یك دسته كه "قالوا" و "اهجر" همراه هم آمده اند و دسته ی دیگر "قال" و "وجع" با هم آمده اند. برای مثال

    بخاری: فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْوَجَعُ (5669 و 5345) عمر گفت بیماری بر پیامبر صلی الله علیه و سلم غلبه یافته است

    مسلم: فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْوَجَعُ (4322و1637)

    سنن كبری نسائی: فقال عمر إن رسول الله صلی الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع .. (حدیث شماره ی5852 و 7516) فقال عمر إن رسول الله صلی الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع (7516). مصنف صنعانی: فقال عمر: إن رسول الله صلی الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع (9757)

    دلائل النبوه بیهقی: فقال عمر: إن رسول الله صلی الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع (3109)مسند احمد بن حنبل: فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَدْ غَلَبَ عَلَیهِ الْوَجَعُ (3111)

    و در دسته ی دوم از روایات "قالوا" و "اهجر "امده است: برای مثال: بخاری: قالوا ما شأنه أهجر استفهموه (4431و4168) مسلم: قالوا ما شأنه أهجر استفهموه (4319و 1637) سنن كبری نسائی: قالوا ما شأنه أهجر استفهموه (5854) گفتند او را چه شده است ایا مارا ترك میكند؟ از او بپرسید. المصنف ابن ابی شیبه: قالوا ما شأنه أهجر استفهموه (9992) دلائل النبوه بیهقی: قالوا ما شأنه أهجر استفهموه (3108)

    چند نكته ی روشن گرانه درباره ی این روایات:

    - دقت كنید اگر منظور عمر رضی الله عنه این است كه او هذیان میگوید،چه نیازی به این دارد كه به حالت پرسشی این را بگوید؟ راحت میگفت كه این مرد هذیان میگوید، و نمیگفت آیا هذیان میگوید؟ (اهجر؟

    - دقت كنید كه در روایات دیگری كه در آنها (قال) آمده از كلمه وجع به صورت خبری استفاده شده و به حالت پرسشی نیامده است كه باز تایید حرفای ما میباشد. یعنی حدیث صحیحی كه قال عمر و هجر را با هم بیاورد وجود ندارد بلكه همه قالوا هستند.

    - تعبیر خود ابن عباس رضی الله عنهما به وجع آمدن پیامبر است. در حدیث امده قال ابنُ عباسٍ یومُ الخمیسِ، وما یومُ الخمیسِ؟! اشتدَّ برسولِ اللهِ صلَّی اللهُ علیهِ وسلَّمَ وجعُه. پس وجع گفتن توهین نیست بلكه بیان وضعیت بیمار است.

    یك بار دیگر دقت كنید: قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِی - صلی الله علیه وسلم - غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا. سیدنا عمر وجع را به كار برده اند كه ارتباطی به هذیان ندارد

    - آنجا كه حالت پرسشی دارد گفته شده"وقالوا: ما شأنُه؟ أهَجَر؟ استَفهِموه." دقت كنید كه در هیچ یك از روایات، قال را (كه مخاطبش عمر قرار دهند) نیامده است. بلكه در همه ی روایاتی كه اهجر آمده بدون استثناء قالوا نیز آمده است.

    - از جمع این روایات متوجه میشویم كه سیدنا عمر به هیچ وجه نگفته است كه پیامبر صلی الله علیه و سلم هذیان میگوید بلكه تنها گفته است درد و ناراحتی بر پیامبر غلبه یافته (غلب علیه الوجع) و در دیگر روایات نیز امده كه وقالوا: ما شأنُه؟ أهَجَر؟ استَفهِموه. این جمله نیز بعد از تنازع نزد پیامبر گفته شده است.

    - شیعه آن دو گروه تنازع كننده را خواه ناخواه، مستقیم و غیر مستقیم سنی و شیعه معرفی كرده است. با این فرض شیعه و با توجه به جمله ی وقالوا: ما شأنُه؟ أهَجَر؟ استَفهِموه برداشت میشود كه گوینده ی اهجر از طرف شیعه یا از طرف موافقان كتابت یعنی علی و موافقانش میباشد.

    علتش این است كه عمر میگوید پیامبر صلی الله علیه و سلم درد بر او غلبه یافته است، بعد تنازع میشود و طرفداران كتابت میگویند كه آیا پیامبر صلی الله علیه و سلم ما را ترك میگوید؟ ازش سوال كنید. و یا گفتند آیا مگر پیامبر هذیان میگوید؟ از او سوال كنید.

    نمیشود كه گوینده ی هر دو جمله را عمر قرار داد. یعنی نمیشود كه هم عمر بگوید درد بر پیامبر غلبه یافته و برید بیرون كه كتاب الله ما را بس است و یك طرف دیگر هم باز همان عمر بگوید "ایا مگر پیامبر هذیان میگوید امكان ندارد، برید قلم و قرطاس بیاورید ... !!

    پس به هیچ وجه كسی نگفته كه پیامبر صلی الله علیه و سلم هذیان میگوید، بلكه با حالت پرسشی و استفهام انكاری گفته شده كه چطور كاغذ و قلم نمی اورید؟ آیا پیامبر ما را بدون وصیت ترك می نماید؟ و اگر اهجر را به هذیان معنی كنند باز معنی اش این میشود كه آیا مگر پیامبر هذیان میگوید؟ در واقع اهجر به شكل استفهام انكاری به كار برده شده است و به معنی او هذیان نمی گوید می باشد.

    برای مثال یكی به دوستش میگوید: مگر ترسو هستی كه نشسته ای؟ این جمله استفهام انكاری است یعنی اینكه تو ترسو نیستی. و جمله و قالوا ما شانه اهجر یعنی پیامبر را چه شده است؟ او كه هذیان نمیگوید از او بپرسید تا بفهمید.

    اگر شیعه هر دو پایش را در یك كفش قرار دهد و بگوید غیر ممكن است حتما گفته شده كه پیامبر هذیان میگوید از آنها میپرسیم كه چرا به حالت سوالی امده است؟ چرا واضح نگفته اند كه پیامبر هذیان میگوید؟ چرا سوالی و استفهامی گفته شده؟ و مهم تر از همه چرا قالوا امده؟ چرا شیعه این جمله را فقط به عمر نسبت داده است؟

    پس از قراین برداشت میشود كه گوینده ی ما شأنُه؟ أهَجَر از طرف كسانی است كه خواستاركتابت بوده اند. و برای اینكه مطمئن بشنوند، گفتند چه شده است؟ ایا ما را ترك میگوید؟ ازش سوال كنید تا مطمئن شوید.

    اگر شیعه بگوید گوینده اش عمر است اینكه موافقت عمر در كتابت را میرساند. ولی شیعه خود قبول دارد كه گوینده اش از طرف موافقان كتاب یعنی علی و همراهانش است، پس اگر اهجر را به هذیان معنی كنند تهمت هذیان را در واقع موافقان كتابت یعنی سیدنا علی و موافقانش گفته اند.

    در یكی دیگر از روایات بخاری امده است

    حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُوسَی أَخْبَرَنَا هِشَامٌ عَنْ مَعْمَرٍ عَنْ الزُّهْرِی عَنْ عُبَیدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا حُضِرَ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ وَفِی الْبَیتِ رِجَالٌ فِیهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ قَالَ هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ فَحَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ وَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَیتِ وَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ قَرِّبُوا یكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغَطَ وَالِاخْتِلَافَ عِنْدَ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ قُومُوا عَنِّی» صحیح بخاری، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب كراهیة الاختلاف، ص 1266، ح 7366.

    ابن عباس گفت: وقتی رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم در حال احتضار بود، و در خانه ی پیامبر مردانی بودند و در بین آنها عمر بن الخطاب نیز حضور داشت، رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: بیایید بنویسم برای شما نوشته ای كه بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم غلبه كرده و نزد شما قرآن هست، پس كتاب خدا ما را كفایت می كند، و كسانی كه در خانه بودند اختلاف كردند، با هم خصومت و دشمنی كردند، پس برخی میگفتند: بیاورید تا رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم كتابی بنویسد، كه بعد از آن گمراه نشوید، و برخی حرف عمر را میزدند، پس وقتی همهمه و سر و صدا را زیاد كردند ونزد آن حضرت اختلاف نمودند، رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «از نزد من برخیزید»

    در این روایت چند نكته وجود دارد

    - اینجا متوجه سخن عمر میشویم كه چه گفته است. عمر گفته است درد بر پیامبر غلبه كرده است «قَالَ عُمَرُ إِنَّ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ فَحَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»

    عمر از باب دلسوزی و ترحم به حال پیامبر و اینكه پیامبر در مشقت نیوفتد گفت كه پیامبر بیماری بر او شدت گرفته و نزد ما قرآن وجود دارد.

    - سپس بین عمر و كسانی كه خواستار كتابت بودند اختلاف و تنازع و سر و صدا رخ داد و دسته ای كه موافق كتابت بودند یعنی علی و همراهانش گفتند «فَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ قَرِّبُوا یكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ» و دسته ی دیگر نیز گفتند «وَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ»

    - از این روایت و جمع دیگر روایت متوجه میشویم كه همان موافقان كتابت بوده اند كه جمله ی " وقالوا: ما شأنُه؟ أهَجَر؟ استَفهِموه" را گفته اند. یعنی همانهایی كه میخواستند پیامبر چیزی را بنویسد در مقابل عمر كه گفته بود پیامبر درد بر او غلبه كرده است گفتند كه ما شأنُه؟ أهَجَر؟ استَفهِموه. و با عقل جور در نمی اید كه گوینده ی هر دو جمله عمر باشد كه یك طرف بگوید حسبنا كتاب الله و طرف دیگر بگوید برید از پیامبر سوال كنید كه ایا ما را بدون وصیت ترك میكند؟

    ما اینجا با بررسی روایات موجود متوجه شدیم كه هیچ یك از دو طرف به پیامبر تهمت هذیان گویی را نزده اند بلكه تنها گفته اند كه مگر میشود پیامبر هم هذیان بگوید؟؟ اما متاسفانه تشیع نصف خالی لیوان را دیده است و از جمله ی مگر میشود پیامبر هم هذیان بگوید اینطور برداشت كرده اند كه پیامبر هذیان گوی میباشد. و طبق روایات موجود به هیچ وجه سیدنا عمر به پیامبر نگفته است كه پیامبر هذیان میگوید و روایت صحیحی كه بگوید عمر به پیامبر گفته است كه او هذیان میگوید وجود ندارد و هر انچه كه شیعه به آن استناد میكند یا روایات ساختگی میباشد یا قول و برداشت دیگران كه داخل در متن حدیث نیستند. و با بررسی دقیق و فهم از روایات متوجه شدیم كه گوینده ی جمله ی ما شانه اهجر از طرف موافقان كتابت است. پس اگر این جمله توهین باشد گوینده اش سیدنا علی میباشد نه سیدنا عمر.

    شیعیان میگوید كه پیامبر قصد داشته است كه در وصیتش علی را جانشین خود اعلام كند اما چنین چیزی صحیح نیست و فرض اینكه هدف پیامبر از وصیت نوشتن این باشد كه جانشین تعیین كند از قراین دیگر و روایات وارده متوجه میشویم كه پیامبر خلافت را برای ابوبكر پسندیده است و اگر چنین وصیتی مینوشت قطعا او را جانشین خود معرفی میكرد.

    برای مثال پیامبر میفرماید: حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ مُحَمَّدٍ، حَدَّثَنَا وَكِیعٌ. ح وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ، حَدَّثَنَا مُؤَمَّلٌ، قَالَا: حَدَّثَنَا سُفْیانُ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَیرٍ، عَنْ مَوْلًی لِرِبْعِی بْنِ جرَاشٍ، عَنْ رِبْعِی بْنِ جرَاشٍ، عَنْ حُذَیفَةَ بْنِ الْیمَانِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ: " إِنِّی لَا أَدْرِی مَا قَدْرُ بَقَائِی فِیكُمْ، فَاقْتَدُوا بِاللَّذَینِ مِنْ بَعْدِی، وَأَشَارَ إِلَی أَبِی بَكْرٍ، وَعُمَرَ. كِتَاب ابْنُ مَاجَهْ» أَبْوَابُ فِی فَضَائِلِ أَصَحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ... » بَاب فَضْلِ أَبِی بَكْرٍ الصِّدِّیقِ رَضِی اللَّهُ -حدیث94. و سلسلة الأحادیث الصحیحة از آلبانی (3/ 233و236 (

    من، نمی دانم چه قدر درمیان شما می مانم؛ پس از دو نفری كه پس از من هستند، پیروی كنید و به ابوبكر و عمر اشاره كردند.

    در این روایت صحیح، پیامبر به جانشینی ابوبكر و عمر بعد از خود اشاره میكند.

    همچنین در صحیح مسلم شماره ی2387 امده است: حدثنا عبید الله بن سعید حدثنا یزید بن هارون أخبرنا إبراهیم بن سعد حدثنا صالح بن كیسان عن الزهری عن عروة عن عائشة قالت قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه ادعی لی أبا بكر أباك وأخاك حتی أكتب كتابا فإنی أخاف أن یتمنی متمن ویقول قائل أنا أولی ویأبی الله والمؤمنون إلاأبا بكر. صحیح مسلم» كتاب فضائل الصحابة» باب من فضائل أبی بكر الصدیق رضی الله عنه

    و باز در بخاری امده است: لقد هممت أو أردت أن أرسل الی أبی بكر وابنه وأعهد أن یقول القائلون أو یتمنّی المتمنّون، ثمّ قلت: یأبی الله ویدفع المؤمنون، أو یدفع الله ویأبی المؤمنون. صحیح البخاری 7:218.

    یعنی: عایشه ی صدیقه رضی الله عنها می گوید: رسول اكرم صلی الله علیه وسلم در بیماری ارتحال خود به من فرمودند: (أدعی لی أبابكر .. ) یعنی: «پدرت ابوبكر و برادرت را به نزد من بخوان تا وصیتی بنویسم؛ چراكه من از این می ترسم كه كسی آرزوی خلافت در سر بپروراند و به آن طمع ورزد و كسی ادعا كند كه برای خلافت سزاوارتر است؛ در حالی كه خداوند متعال و مؤمنان، جز ابوبكر را برای خلافت نمی پسندند

    عن جبیر بن مطعم رضی الله عنه عن أبیه قال أتت امرأة إلی النبی صلی الله علیه وسلم فأمرها أن ترجع إلیه قالت أرأیت إن جئت ولم أجدك كأنها تقول الموت قال صلی الله علیه وسلم إن لم تجدینی فأتی أبا بكر مسلم (4/ 1856و1857)؛ بخاری، شماره ی3659

    جبیر بن مطعم رضی الله عنه می گوید: زنی نزد رسول اكرم صلی الله علیه وسلم آمد؛ رسول اكرم صلی الله علیه وسلم به او امر فرمودند كه دوباره نزد ایشان بیاید. آن زن گفت: اگر آمدم و شما را نیافتم (و شما از دنیا رفته بودید)، چه كنم؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: (إن لم تجدینی فأتی أبابكر) یعنی: «اگر مرا نیافتی، نزد ابوبكر برو

    و بی شك اگر وصیت آن موقع نوشته میشد و درباره ی جانشینی میبود شخصی را جز ابوبكر ذكر نمیكردند.

    چنانكه در پیش نماز شدن ابوبكر امده است. و اگر قرار میبود كه علی جانشین بعد از پیامبر میشد شایسته بود كه پیامبر دستور به علی میداد تا امام نماز جماعت شود ولی در روایات امده است كه پیامبر كسی را جز ابوبكر برای اینكار شایسته نمیدانست

    پیامبر صلی الله علیه وسلم تنها و تنها اصرار در پیش نماز بودن ابوبكر را داشت. برای مثال:

    لمادخل رسول الله (ص) بیتی قال: مروا أبا بكر فلیصل بالناس قالت: فقلت: یارسول الله إن أبا بكر رجل رقیق إذا قرأ القرآن لا یملكدمعه، فلو أمرت غیر أبی بكر ... فراجعته مرتین أو ثلاثا فقال: لیصل بالناس أبو بكر فانكن صواحب یوسف ".229 ومسند أبی عوانة ج 2/ 114. وصحیح البخاری ج 1/ 87 كتاب الاذان ج 1/ 87، ومسند أحمد ج 6 /صحیح مسلم ج 1/ 313، كتاب الصلاة باب استخلاف الامام لعذر.

    یعنی پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت به ابوبكر رضی الله عنه بگویید تا امامت كند عایشه گفت ای رسول خدا ابوبكر مرد نرم دلی است وقتی قران میخواند نمیتواند جلوی اشك هایش را بگیرد به جای ابوبكر یك نفر دیگر را دستور بدهید .. دو الی سه بار این درخواست را از پیامبر كردم و پیامبر با تاكید بیشتر گفت به ابوبكر بگویید كه برای مردم امامت نماز را بكند.

    عایشه دو یا سه بار گفت به جای پدرم ابوبكر كسی دیگر را پیش نماز كن اما پیامبر دوست داشت كه فقط ابوبكر پیش نماز باشد و با تاكید هر بار میگوید ابوبكر باید پیش نماز باشد

    و ابوبكر چندین روز را پیش نمازی میكند. به عبارت دیگر پیامبر چهار روز مانده به فوتشان برای نماز عشاء حالشان بد میشود و دیگر نمیتوانند پیش نمازی كنند و دستور میدهد ابوبكر پیش نماز باشد.

    حدثنا أحمد بن یونس قال حدثنا زائدة عن موسی بن أبی عائشة عن عبید الله بن عبد الله بن عتبة قال دخلت علی عائشة فقلت ألا تحدثینی عن مرض رسول الله صلی الله علیه و سلم؟ قالت بلی ثقل النبی صلی الله علیه و سلم فقال (أصلی الناس). قلنا لا هم ینتظرونك قال (ضعوا لی ماء فی المخضب). قالت ففعلنا فاغتسل فذهب لینوء فأغمی علیه ثم أفاق فقال صلی الله علیه و سلم (أصلی الناس). قلنا لا هم ینتظرونك یا رسول الله قال (ضعوا لی ماء فی المخضب). قالت فقعد فاغتسل ثم ذهب لینوء فأغمی علیه ثم أفاق فقال (أصلی الناس). قلنا لا هم ینتظرونك یا رسول الله قال (ضعوا لی ماء فی المخضب). فقعد فاغتسل ثم ذهب لینوء فأغمی علیه ثم أفاق فقال (أصلی الناس). قلنا لا هم ینتظرونك یا رسول الله والناس عكوف فی المسجد ینتظرون النبی علیه السلام لصلاة العشاء الآخرة فأرسل النبی صلی الله علیه و سلم إلی أبی بكر بأن یصلی بالناس فأتاه الرسول فقال إن رسول الله صلی الله علیه و سلم یأمرك أن تصلی بالناس فقال أبو بكر وكان رجلا رقیقا یا عمر صل بالناس فقال له عمر أنت أحق بذلك فصلی أبو بكر تلك الأیام بخاری باب إنما جعل الإمام لیؤتم به، حدیث 655 و مسلم باب استخلاف الامام اذا عرض له عذر من مرض و سفر و غیرهما حدیث 963

    معنی: به هنگام نماز عشاء، بیماری آنحضرت سنگین تر شد، به گونه ای كه نتوانستند از خانه بیرون شوند و به مسجددرآیند. عایشه گوید: نبی اكرم -صلی الله علیه وسلم- گفتند: (أصلی الناس؟) مردم نمازشان را گزاردند؟ گفتیم: نه، ای رسول خدا، همه در انتظار شمایند! فرمودند: (ضعوا لی ماءً فی المخضب) قدری آب برای من در طشت بریزید! چنان كردیم. غسل كردند. آنگاه به راه افتادند كه بروند؛ از هوش رفتند، و سپس به خود آمدند. آنگاه گفتند: (أصلی الناس؟) مردم نمازشان را گزاردند؟ دوباره و سه باره همان ترتیبات غسل كردن و از هوش رفتن به هنگام حركت كردن، پیاپی اتفاق افتاد. عایشه گفت كه مردم منتظر بودند تا آخرین نماز عشاء را با پیامبر بخوانند. آنحضرت دنبال ابوبكر فرستادند تا با مردم نماز بگزارد. ابوبكر نیز آن روزهای آخر عمر پیامبراكرم -صلی الله علیه وسلم- را با مردم نماز گزارد.

    اما یك روز مانده به فوت، پیامبرحالشان بهبود می یابد و میخواهد به مسجد بیاید و وقتی كه می آید میبیند مردم در حال خواندن نماز ظهر هستد.

    فصلی أبو بكر تلك الأیام ثم إن النبی صلی الله علیه و سلم وجد من نفسه خفة فخرج بین رجلین أحدهما العباس لصلاة الظهر وأبو بكر یصلی بالناس فلما رآه أبو بكر ذهب لیتأخر فأومأ إلیه النبی صلی الله علیه و سلم بأن لا یتأخر قال (أجلسانی إلی جنبه). فأجلساه إلی جنب أبی بكر قال فجعل أبو بكر یصلی وهو یأتم بصلاة النبی صلی الله علیه و سلم والناس بصلاة أبی بكر والنبی صلی الله علیه و سلم قاعد بخاری باب إنما جعل الإمام لیؤتم به، حدیث 655 و مسلم باب استخلاف الامام اذا عرض له عذر من مرض و سفر و غیرهما حدیث 963

    ابوبكر آن روزها را با مردم نمار خواند روز شنبه یا روز یكشنبه، نبی اكرم -صلی الله علیه وسلم- احساس كردند كه بیماری و درد ایشان را موقّتاً آسوده گذاشته است؛ دو تن از صحابة كه یكی از آنها عباس بود آنحضرت را در میان گرفتند و برای نماز ظهر به مسجد بردند. ابوبكر داشت با مردم نماز می گزارد. وقتی ابوبكر آن حضرت را دید، كنار رفت كه عقب تر بایستد. رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- به او اشاره كردند كه عقب نیاستد و فرمودند: (اجلسانی إلی جنبه) مرا در كنار ابوبكر بنشانید! آنحضرت را در كنار ابوبكر، سمت چپِ وی، نشانیدند، ابوبكر نیز به نماز رسول خدا -صلی الله علیه وسلم- اقتدا می كرد، و مردم به نماز ابوبكر. و پیامبر صلی الله علیه وسلم نشسته بود.

    پیامبر صلی الله علیه وسلم ابوبكر را در زمانی كه بیمار بودند امام نماز جماعت قرار داده بود و قطعا در این نماز ها نیز علی پشت سر ابوبكر نماز میخواند. و این به این معنی است كه ابوبكر شایسته تر برای خلافت بود و مقام و منزلت او از بقیه بیشتر بود.